google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
20-40 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره ۲۹/9 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)نسبيت شناخت‏ها – ضرورت شناخت – درجات رشد

مباحث مربوط به جهان بينى

1 جهان هستى براى شناخت و به فعليت رسانيدن ابعاد سازنده آدمى آماده است . مسلما آياتى كه در قرآن مجيد توصيه و دستور اكيد براى شناخت همه سطوح آن و براى به فعاليت رسانيدن ابعاد سازنده آدمى وارد شده است ،متجاوز از سيصد آيه است . سيصد آيه در قرآن مورد مطالعه و قرائت و تفسير فراوان در گذرگاه قرون و اعصار بوده است . متأسفانه اين مطلب كه پى‏گيرى جدى و دويدن به متن كارگاه خلقت و شناخت آن ، براى پيشبرد رشد مادى و معنوى انسانها مطلوب اصلى خداونديست ، تحت الشعاع اشباع حالات روانى زودگذر و تحقيقات حرفه‏اى قرار گرفته و نتوانسته است وظيفه خود را درست انجام بدهد . چه اسفناك است اين سيره نامطلوب كه ما از آن سيصد آيه اين نتيجه را بگيريم كه : « بايد در زير درخت خلقت نشست و به سير و سياحت در شاخ و برگ زيبا و با طراوت آن پرداخت و كارى با اين حقيقت نبايد داشت كه حتى خود اشتياق به سير و سياحت در درخت پر شاخ و برك خلقت و لذت بردن از آن نيز يكى از محصولات همين درخت پرشكوه است . اين يك كار خردمندانه نيست كه آنهمه استعدادها و نيروهاى سازنده خود را در راه رسيدن به لذت تماشاى خوشايند محدود و فرسوده بسازيم و آنها را تدريجا از بين ببريم انسان گاهى در شگفتى فوق العاده فرو ميرود ، وقتى كه مى ‏فهمد :

اين تقاضاهاى كار از بهر آن
شد موكل تا شود سرعت عيان

مولوى با اينحال از شدن‏هاى ضرورى « حيات معقول » به لذت تماشا قناعت مينمايد آيا اين قناعت محقرانه نوعى استعدادكشى كه عبارت ديگرى از خودكشى است ، نميباشد ؟ بهر حال ، ما ميخواستيم آيات مربوط به اين مبحث را مشروحا مطرح نمائيم ، ولى ديديم كه بايد براى اين كار يك مجلد مستقل تأليف شود ، لذا از آوردن آنهمه آيات در اين مبحث خوددارى نموديم .

اين نكته را هم در نظر بگيريم كه آياتى فراوان در قرآن مجيد وجود دارد كه خداوند كار خود را در جهان هستى و نظم و قانونى كه در آن حكمفرما نموده است ، در آن آيات بيان ميكند ، ولى درباره ذات خود و اسرار پشت پرده هستى مطلبى را نميگويد ، اين بيان براى آنست كه انسانها بايد كارى را كه من كرده‏ام درك كنند و بررسى نمايند . ما در اين مبحث نمونه‏اى از دو گروه آيات مربوط را ميآوريم نمونه گروه يكم دستور خداوندى شناخت و بررسى عالم طبيعت :

1 اِنَّ فى‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولىِ الْأَلْبابِ [ البقره آيه 164 ] ( قطعا در آفرينش آسمانها و زمين و توالى شب و روز ، آياتى است براى خردمندان ) .

2 اَفَلَمْ يَرَوْا اِلى‏ ما بَيْنَ اَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ [سباء آيه 9] ( آيا نديده ‏ايد « نظرى نينداخته‏اند » به آنچه كه از آسمان و زمين در پيش رو و پشت سرشان بجريان افتاده است ) .

3 اَفَلَمْ يَنْظُرُوا اِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها . . . [ق آيه 6] ( آيا اين مردم به آسمان بالاى سرشان ننگريسته‏اند كه ما آنرا چگونه ساخته‏ايم ) . نمونه گروه دوم 4 قُلْ اَئِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذى‏ خَلَقَ الْأَرْضَ فى‏ يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ اَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ . وَ جَعَلَ فيها رَواسِىَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها اَقْواتَها فى‏ اَرْبَعَةِ اَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلينَ . ثُمَّ اسْتَوى‏ اِلَى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً اَوْ كَرْهاً قالَتا اَتَيْنا طائِعينَ . فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فى‏ يَوْمَيْنِ وَ اَوْحى‏ فى كُلِّ سَماءٍ اَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ [فصلت آيه 9 تا 12] ( بآنان بگو آيا شما بآن خداوند كفر ميورزيد كه زمين را در دو روز آفريد و شما بآن خدا كه پرورنده عالميان است ، شركائى قرار ميدهيد . خداوند در روى زمين كوههائى قرار داد و زمين را بركت داد و توشه‏هاى زندگى را در چهار دوره مقدر نمود ، اينست پاسخ واحد به سئوال كنندگان از سرگذشت زمين سپس اراده كرد آسمان را در حاليكه دودى بود ، آنگاه بآسمان و زمين فرمود : با اختيار يا اكراه بجريان مقدر خود بيفتند ، آسمان و زمين گفتند : ما با اختيار امر ترا اطاعت ميكنيم . آنگاه آسمانهاى هفتگانه را در دو دوره ساخته و براى هر آسمانى دستور مناسب آنرا صادر كرده و ما آسمان اولى را با چراغهائى آراستيم كه در عين حال از اختلال نظم مقدر جلوگيرى ميكنند . آنست ( اينست ) تقدير خداوند عزيز و دانا درباره زمين و آسمانها ) .

نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است

نتيجه يكم

در نمونه گروه يكم كه از صدها آيه متجاوز است ، مى‏بينيم كه صراحتا نگرش در عالم طبيعت را به دارندگان عقل و خرد نسبت ميدهد . مسلم است كه نگرش با تعقل بدون بررسى تجزيه‏اى و تركيبى در جهان طبيعت و بدون شناخت اصول و قوانين حاكم در آن امكان‏پذير نميباشد . همچنين هر دو روش تجزيه‏اى و تركيبى بدون تكيه بر مشاهدات و تجربه‏هاى عينى قابل تحقق نخواهد بود . بنابراين شناخت تحليلى و تركيبى طبيعت ، عبارت ديگرى از خواندن قرآن و تفكر مفيد براى گرديدن در آن است . در تفسير فخر رازى در توضيح اين آيه اَ فَلَمْ يَنْظُرُوا اِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاها ( آيا اين مردم در آسمان كه بالاى سرشان قرار گرفته است ، نظر نينداخته‏اند ، [ تا ببينند و بدانند ] كه ما آنرا چگونه بنا كرده‏ايم ) ، داستانى را نقل ميكند و ميگويد :

« عمر بن حسام كه در نزد عمر ابهرى علم هيئت ميخواند ، روزى يكى از فقها از وى پرسيد كه امروزها به چه كارى مشغولى ؟ عمر بن حسام گفت : آيه‏اى از قرآن را تفسير ميكنيم و آيه مزبور را به آن فقيه خواند » . بى‏علت نبوده است كه دانشمندان اسلامى طبيعت را كتاب تكوينى و قرآن را كتاب تدوينى ناميده ‏اند . هيچ يك از اين دو كتاب محتواى واقعى خود را بدون مطالعه واقعى ديگرى نشان نمى‏دهد .

نتيجه دوم

دقت در فلسفه و علل بيان كارى است كه خداوند متعال در كارگاه خلقت انجام داده است ، در مواردى متعدد از قرآن مجيد . اين بيان در حقيقت مهمترين كمك را براى جهان‏بينى ما انسانها انجام ميدهد و ما را از سرگشتگى در پيدا كردن حلقه‏هاى نخستين زنجير خلقت كه در گذشته بسيار بسيار دور تشكل پيدا كرده و حركت نموده و براه خود رفته ‏اند ، رها ميسازد .

ما ميدانيم كه تاكنون در حدود چهارده نظريه درباره آغاز انفجار كهكشانها و ده‏ها نظريه درباره چون و چراى اين كار بزرگ كه صورت گرفته است ،بوجود آمده و واقعيت را آنچنانكه بطور جدى ميخواهيم روشن نساخته است .

بيانى كه خداوند درباره كار خود در عالم خلقت ابراز مى‏نمايد ، اگر چه همه جزئيات سرگذشت خلقت و جريان مستمر آن را براى ما توضيح نميدهد و آنرا بعهده كوششهاى حسى و تجربى و عقلانى ما ميگذارد ، ولى با اينحال چنانكه اشاره كرديم ما را از تشويش و سرگشتگى در شناخت آغاز و اصول اساسى خلقت نجات ميدهد .

شناخت محصولى از شيى‏ء براى خود و شيى‏ء براى ما

اين جمله كه « ما در نمايشنامه بزرگ وجود هم بازيگريم هم تماشاگر » از فيلسوف چينى بنام لائوتسه بوسيله نيلزبوهر براى ما نقل شده است . از ديدگاه فلسفى همين مسئله را محمد بن محمد بن طرخان فارابى فيلسوف بزرگ اسلامى نيز مطرح نموده و در امتداد تاريخ فلسفه فلاسفه مسلمين را بخود جلب كرده است .

اين مسئله كه شايد مهمترين مسئله فلسفه و شناخت باشد ، فلاسفه و دانشمندان اسلامى را نيز بخود مشغول نموده با بيانات و اشكال مختلف آنرا مطرح نموده‏اند . ما بحث مشروح اين مسئله را در مجلد پنجم از اين ترجمه و تفسير از ص 169 تا ص 176 بررسى نموده‏ايم ، لطفا مراجعه شود .

اين مسئله ميگويد : همه موجوداتى كه در پهنه هستى وجود دارند ، داراى واقعيتى هستند كه در واقعيت هستى خود احتياجى به حواس و ذهن و تعقل انسانها ندارند ،ولى در آنهنگام كه ما ميخواهيم براى تحصيل شناخت با آنها ارتباط برقرار كنيم ، اين واقعيت‏ها بطور مجرد از عوامل برونى و درونى انسانى كه حواس و ذهن و تعقل و هدف‏گيريها و امكانات او است ، در ذهن آدمى منعكس نميگردند . بلكه در سه راه خود به ذهن ما در نمايشهاى دگرگون قرار ميگيرند .

روشنترين مثال براى توضيح اين مطلب ، پديده پنكه برقى است كه واقعيت آن سه شاخه است ، ولى وقتى كه به سبب نيروى بادى يا الكتريسيته بحركت ميفتد ، يك دايره حقيقى را نمودار ميسازد ، بطوريكه اگر كسى سابقه ذهنى به سه شاخه بودن پنكه نداشته باشد ، بطور مطلق حكم ميكند كه آن دائره واقعيت دارد . علت نمايش دائره‏اى پنكه ناتوانى حس بينائى و ذهن ما از تفكيك نقاط عبور شاخه‏هاى پنكه ميباشد . در نتيجه شناختى كه از ارتباط انسان با وسايل و ابزار خاصى كه دارد ، با جهان عينى بدست ميآيد ، مخلوطى از شيئى براى خود و شيئى براى ما ميباشد . آيات مربوطه باين مسئله در قرآن مجيد بقرار زير است :

1 وَ تَحْسَبُهُمْ اَيْقاظاً وَ هُمْ رَقُودٌ [ الكهف آيه 18][ و تو اگر آن اصحاب كهف را ميديدى ] گمان ميكردى آنان بيدارند ، در حاليكه بخواب رفته بودند )

2 حَتَّى اِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرِبُ فى‏ عَيْنِ حَمِئَةٍ [ الكهف آيه 86] ( هنگاميكه ذو القرنين بنقطه‏اى از مغرب زمين رسيد ، چنين دريافت كه آفتاب در يك چشمه تيره و كدر فرو ميرود ) .

3 قالَ بَلْ اَلْقُوا فَأِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ اِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ اَنَّها تَسْعى [ طه آيه 66][ حضرت موسى ( ع ) به ساحران فرعونى گفت : من آغاز نميكنم ] .

( بلكه شما شروع كنيد و سحرتان را بيندازيد آنان سحر خود را انداختند ،ناگهان طنابها و عصاهاى ساحرانه آنان در خيال موسى به جنب و جوش و حركت در آمدند .

4 وَ الَّذينَ كَفَرُوا اَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى اِذا جائَهُ لَم يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهُ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَريعُ الْحِسابِ [النور آيه 39] ( و كسانيكه كفر ورزيدند ، اعمال آنان مانند سراب آب نما در بيابانى است كه انسان تشنه آنرا آب مى‏پندارد ، هنگاميكه نزد آن سراب ميرسد چيزى نمى‏بيند و خدا را در آنجا در مييابد و خدا حساب او را ايفاء مينمايد و حسابگرى خداوندى سريع است ) .

5 قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ اَعْمالاً اَلَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فىِ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً [ الكهف آيه 103] ( بآنان بگو : آيا بشما خبر بدهيم درباره كسانيكه اعمال آنها در خسارت است . آنان كسانى هستند كه تلاش و كوشش‏هايشان در اين زندگانى گمراه و پوچ شده است و گمان ميكنند كه عمل صحيح و نيكو انجام ميدهند ) .

6 وَ تَرىَ الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ [النمل آيه 88] ( و تو در كوهها مى‏نگرى و گمان ميكنى كه آنها متوقف و راكدند ، در صورتيكه مانند حركت نامحسوس ابر در حركتند ) .

7 وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ [يس آيه 9] ( و ما براى آنان سدى از پيش رو و سدى از پشت سرشان قرار داده پرده روى ديدگانشان انداختيم كه نمى ‏بينند ) .

8 وَ اِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبْكَ اَجْسامُهُمْ وَ اِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ العَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ اَنَّى يُؤْفَكُونَ [ المنافقون آيه 4] ( و هنگاميكه آنها را مى‏بينى اجسام آنان را به شگفتى واميدارد و اگر آنان سخن بگويند . بسخن آنان گوش فرا ميدهى ، گوئى آنان چوب‏هاى خشك و نصب شده‏اند ، هر فريادى را كه متوجه آنان شود گمان ميكنند : دشمن است ، از آنان احتياط و پرهيز كن ، خدا آنانرا بكشد . تا كجا به زورگوئى و تباهى ادامه خواهند داد ) .

نتيجه آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است

در آيات مورد بحث چند نوع از دخالت قطب ذاتى در ارتباط با واقعيات بيان شده است :

نوع يكم دخالت معلومات رسمى انسان درباره پديده‏هاى معمولى كه الگوها و جهت خاصى براى انسان تعيين ميكنند و در نتيجه در پديده‏هاى استثنائى همان معلومات آن پديده‏ها را مطابق واقعيت نشان نميدهند ( آيه شماره 1 و 2 و 6 ) در آيه ( 1 ) باز بودن چشمان اصحاب كهف و برخى حركات غير اختيارى آنان ، نمايش زندگى ميداد در صورتيكه آنان بخواب رفته بودند .

نوع دوم دخالت فعاليت‏هاى باريك و دقيق روانى در نمودهايى از وسايل طبيعت كه موجب دگرگونى و تصرف در درك و مشاعر بيننده بوجود ميآورد ، مانند سحر و جادو ( آيه شماره 3 ) .

نوع سوم دخالت تمايلات و آرمانها در كردار و انديشه كه آنها را مطلوب واقعى نشان ميدهد . تمايلات و آرمانهاى قدرت محورى و خودپرستانه ستمكاران همه كارها و تفكرات آنها را رنگ‏آميزى مينمايد ، آنان همه كارها و تفكرات خود را منطقى و شايسته تلقى ميكنند . حتى در صدد فلسفه بافى وقيحانه براى رفتار و پندار خود برمي آيند .

نوع چهارم دخالت عوامل پشت پرده طبيعت در نمودهائى از طبيعت كه نمايش آنها را دگرگون مينمايد ( آيه شماره 7 و 8 ) آن گروه از مردم كه در فساد غوطه‏ور ميشوند ، عقل و وجدان خود را پايمال ميكنند ، مشيت الهى نتيجه تبهكارى و فساد آنانرا مانند پرده‏هائى ضخيم جلو چشمانشان ميگيرد و آنانرا از بينائى و تماس صحيح با واقعيات محروم ميسازد .

نسبيت شناخت‏ها

در آيات قرآنى شش مطلب ديده ميشود كه دليل نسبيت شناخت‏ها ميباشند :

مطلب يكم : آياتى است كه محدوديت علم انسانى را اثبات ميكند .

از آنجمله :

1 فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرآنِ مِنْ قَبْلِ اَنْ يُقْضى اِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنى‏ عِلْماً [طه آيه 114] ( بزرگ است خداوند ملك و حق و ماداميكه وحى قرآن براى تو تمام نشده است ، در ابلاغ آن شتابزده مباش و بگو : اى پروردگار من ، بر علم من بيفزا ) .

2 وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى‏ وَ ما اُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاَّ قَليلاً [ الاسراء آيه 85] ( و از تو درباره روح مى‏پرسند ، بآنان بگو روح از امر پروردگار من است و از علم جز اندكى بشما داده نشده است .

3 اِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فىِ الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرى‏ نَفْسٌ ماذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرى‏ نَفْسٌ بِأَىِّ اَرْضٍ تَمُوتُ اِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ [ لقمان آيه 34] ( علم روز قيامت در نزد خداست و اوست كه باران را ميفرستد و آنچه را كه در ارحام مادران است ميداند و هيچ كسى نميداند كه فردا چه خواهد اندوخت و هيچ كسى نميداند كه در كجا خواهد مرد ، خداوند دانا و آگاه است ) .

مطلب دوم وجود مجهولات در قلمرو ارتباط بشرى با جهان خارجى اين مطلب هم در آياتى از قرآن آمده است از آنجمله :

4 سُبْحانَ الَّذى‏ خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ [ يس آيه 36] پاكيزه پروردگارى كه همه جفت جفت‏ها را از روئيدنيهاى زمين و از نفوس خود انسانها آفريد ، و آفريد چيزهائى را كه آنان نميدانند ) 5 يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْأخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ [ الروم آيه 7] ( آنان پديده‏اى از زندگى دنيوى را ميدانند و از پشت پرده و آخرت غفلت ميورزند ) .

مطلب سوم نسبيت ارتباط انسانها با رويدادها و حوادث هستى كه منشأ نسبى درك زمان مى‏باشد . آياتى متعدد درباره اين مطلب در قرآن آمده است . از آنجمله :

6 يَوْم يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ اِنْ لَبِثْتُمْ اِلاَّ قَليلاً [ الاسراء آيه 52] ( روزى كه خدا شما را ميخواند و شما براى سپاس او را اجابت ميكنيد و گمان ميكنيد كه در زندگى دنيوى جز اندكى توقف نكرده ‏ايد )

7 وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ [ الكهف آيه 19] ( و بدينسان آنانرا برانگيختيم تا ميان خود جستجو و پرسش نمايند ، يكى از آنها پرسيد چقدر توقف كرديد ، گفتند يكروز يا مقدارى از روز ) .

8 يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ اِنْ لَبِثْتُمْ اِلاَّ عَشْراً [طه آيه 103] ( در ميان خود آهسته بگفتگو پرداخته و گفتند : توقف نكرديد مگر ده روز ) .

9 قالُوا لَبِثْنا يَوْماً اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَاسْئَلِ الْعادّينَ [ المؤمنون آيه 113] ( گفتند : يكروز يا مقدارى از روز را توقف كرديم ، از شمارندگان بپرس ) .

10 وَ يَوْمَ تَقوُمُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ [ الروم آيه 55] ( و روزى كه قيامت برپا مى‏شود ، گنهكاران قسم ميخورند كه در دنيا توقف نداشتند مگر يكساعت ) .

11 كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا اِلاَّ عَشِيَّةً اَوْ ضُحيها [ النازعات آيه 46] ( گويى روزى كه آنان عرصات محشر را مى‏بينند ، در اين دنيا توقف نكردند مگر يك شامگاهى و يا روزش را ) .

12 وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبِثُوا اِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ [يونس آيه 65] ( و روزى كه آنانرا محشور مى ‏نمائيم گوئى در دنيا توقفى نكرده ‏اند مگر ساعتى از روز را ) .

مطلب چهارم محدوديت كار حواس ، البته مقدارى از آيات مربوط به اين مطلب را در بحث گذشته ( شناخت محصولى از شيئى براى ما ) آورده‏ ايم .

بعضى از آيات ديگر كه مربوط به مطلب چهارم مى‏باشد بقرار زير است :

13 اَلَّذى‏ خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى فى خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتِ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ . ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ اِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ [ الملك آيه 4] ( آن خداوندى كه هفت آسمان را روى هم [ يا شبيه بهم ] آفريد . در اين خلقت خداوندى تفاوتى ( خللى در نظم ) نمى‏بينى ،بار ديگر ديدگانت را باين خلقت متوجه بساز ، آيا اختلال و سستى در آن مى‏بينى .

سپس ديدگانت را مكررا باين خلقت متوجه بساز ، ديدگانت از ناتوانى رويهم گذاشته شده و در حاليكه عاجز شده است به سوى خودت برميگردد ) .

مطلب پنجم شناختهائى كه گسترده به آينده است . بعضى از آيات قرآنى اين نوع شناختها را گوشزد مي كند . از آنجمله :

14 لِكُلِّ نَبَاءٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ [ الانعام آيه 67] ( براى هر خبر [ و حادثه‏اى ] قرار گاهى است و بزودى آنرا خواهيد دانست ) .

15 وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَميرَ لِتَرْكَبُوها وَ زينَةٍ وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ [النحل آيه 8] مطلب ششم تماس با واقعيات محض در آغاز ابديت كه دستگاه طبيعت و وسائل محدود كننده درك و ارتباط با واقعيات دگرگون ميشود . آياتى در باره اين مطلب در قرآن آمده است .

16 فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطائَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ [ق آيه 22] ( پرده را از مقابل چشمان تو كنار زديم ، پس امروز ديدگانت تيزبين گشت ) .

17 يَوْمَئِذٍ يُوَفّيهُمُ اللَّهُ دينَهُمُ الْحَقُّ وَ يَعْلَمُونَ اَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبينُ [ النور آيه 25] در ( اين روز ( روز قيامت كه پرده‏هاى محدوديت شناخت‏ها بركنار زده ميشود ) خداوند واقعيت دين حق آنانرا بآنان نشان ميدهد و ايفاء ميكند و در آنروز مى‏فهمند كه خداوند است كه حق و آشكار است ) .

18 يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ اَشْتاتاً لِيُرَوْا اَعْمالَهُمْ . فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ [ الزلزال آيه 6 تا 8] ( در اين روز ( روز قيامت ) مردم بطور پراكنده ( هر يك بطور منفرد ) بيرون ميآيند تا اعمال خود را ببينند ،پس هر كس كه بمقدار ذره‏اى خير عمل كرده باشد ، خواهد ديد و هر كس كه بمقدار ذره‏اى شر عمل كرده باشد خواهد ديد ) .

19 كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ . ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ . لَتَرَوُّنَ الْجَحيمَ . ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ . ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ [ التكاثر آيه 3 تا 7] ( نه هرگز [ كردارهاى شما محو نخواهد گشت بلكه ] بزودى خواهيد دانست سپس قطعا خواهيد دانست . [ گمان خلاف نكنيد با علم يقين خواهيد دانست ،قطعا [ در نتايج اعمالتان ] دوزخ را خواهيد ديد سپس با عين اليقين خواهيد ديد . سپس در اين روز از نعمت‏هاى خداوندى كه [ در دنيا نصيبتان شده بود ] مسئول قرار خواهيد گرفت ) .

نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است

نتيجه يكم در آيه شماره 6 خداوند به پيامبرش دستور ميدهد كه از او افزايش علم بخواهد .

عظمت مراتب علم خاتم الانبياء از ديدگاه مسلمانان بجهت ارتباط با خدا احتياجى به بحث و تفصيل ندارد . اما از ديدگاه كسانيكه به اين انسان اعلا با نظر به قرآن و كردار و گفتارش مى‏نگرند ، اين حقيقت روشن است كه علم و بينش و آگاهى او درباره انسان و جهان در حد قابل ترديد نيست . ويل دورانت ميگويد : « با اينكه ثابت نشده است كه پيامبر اسلام كتابى خوانده باشد ، يا در نزد كسى درسى فرا گرفته باشد ، با اينحال شناخت او درباره انسان كم نظير است حتى در ميان كسانيكه عالى‏ترين مراحل علم را طى كرده باشند » . با اينحال دستور خداوندى چنين است كه بايد پيامبر براى خود افزايش علم بطلبد . اينجانب در امتداد مطالعاتى كه داشته‏ام ، جز افراد بسيار معدودى هيچ دانشمند و فيلسوف و متفكر همه جانبه‏اى را نديده‏ام كه صراحتا يا تلويحا اشاره‏اى به محدوديت و نسبيت علم و جهان‏بينى خود نداشته باشد . حتى آن عده بسيار معدود هم كه ادعاى علمشان گوش فلك را كر ميكند ، ميدان علم خود را در پديده‏ها و مصاديق تحققى نميتوانند انكار كنند . باين معنى كه جهان بينى و انسان شناسى خود را با مشتى كليات قاطعانه ارائه ميدهند و انگاه ميگويند كه اجزاء طبيعت و روابط ميان آنها و ابعاد و استعدادهاى انسان تدريجا كشف خواهد شد . شايد اغلب صاحبنظران مطلع ميدانند كه بعضى از مكتب‏ها كه در روش دگماتيسم ( جزمى و قطعى ) مشهورند ، وقتى كه به مجهولاتىميرسند و مى‏بينند درباره آنها چيزى نميدانند ، فورا حواله به آينده نموده ميگويند :

اين مجهولات را آينده كشف خواهد كرد . البته ما منكر گسترش علم از گذشته به آينده نيستيم و بقول مولوى :

همين بگو تا ناطقه جو مى‏كند
تا به قرنى بعد ما آبى رسد

گر چه هر قرنى سخن نوآورد
ليك گفت سالفان يارى كند

ولى بايد بدانيم كه هر كشف تازه‏اى در طبيعت شناسى و انسان‏شناسى ،دگرگونى خاصى در تعريفات و دلايل كلاسيك ما وارد ميسازد و در اين تغيير و دگرگونى كه مسلما به تغيير در تفكرات جهان بينى منجر ميشود ، چون و چراهاى تازه‏ترى براى ما نمودار ميگردد و در نتيجه خرافى بودن مطلق‏گويى‏هاى ما را در هر دوره‏اى از گذرگاه علم و جهان بينى بخوبى اثبات ميكند . به اضافه اينكه آيا ما تاكنون توانسته‏ايم مرز حقيقى ميان واقعيت براى خود و واقعيت براى ما را كاملا مشخص نمائيم ؟ باين معنى كه آيا ميتوانيم بگوئيم كه با وجود دخالت قطب ذاتى خود ( حواس و ابزار و وسايل درك و بازيگريهاى ) در ارتباط با جهان خارج بدون اندك تصرفى از قطب ذاتى ، جهان خارجى را درك و دريافت نمائيم ؟ اگر كسى چنين ادعائى داشته باشد ، ما نمى‏فهميم او چه ميگويد ، شايد هم چيزى ميگويد كه خودش مى‏فهمد و ديگران از فهميدن آن ناتوانند . از طرف ديگر آيا وجود حداقل يك مجهول در جهانى كه اجزاء و روابط آن در كمال پيوستگى در جريان است ، براى محدوديت و نسبيت دانشهاى ما كفايت نميكند ؟ مگر اين حقيقت را همه نپذيرفته‏ ايم كه :

بهر جزئى ز كل كان نيست گردد
كل اندر دم ز امكان نيست گردد

جهان كل است و در هر طرفة العين
عدم گردد و لا يبقى زمانين

دگر باره شود پيدا جهانى
بهر لحظه زمين و آسمانى

شيخ محمود شبسترى با اين پيوستگى شديد اجزاء جهان بيكديگر ، وجود يك مجهول كافىاست كه ما را از ادعاى شناخت مطلق شرمسار نمايد ، اگر چه آن يك مجهول جزئى‏ترين حركت در كارگاه هستى بوده باشد .

نتيجه دوم در آيه شماره 7 محدوديت علم آدمى را از راه تعلق روح به عالم امر گوشزد ميكند .

اين نكته را بايد در نظر بگيريم كه اين آيه نميگويد كه :

روح بهيچ وجه شناختنى نيست ، بلكه ميگويد : روح مربوط به عالم امر است كه در ما فوق عالم خلق در جريان است . دريافت يك حقيقت مربوط به عالم امر با وسايل و ابزار معمولى شناخت امكان پذير نيست ، اين دريافت به باز شدن بعد ديگرى از درك و مشاعر انسانى نيازمند است ، چنانكه دريافت حقيقت عدالت به باز شدن بعد مربوط به عدالت احتياج دارد ، زيرا :

عقل باشى عقل را دانى كمال
عشق گردى عشق را يابى جمال

مولوى و با اينحال طبق آيه مورد بحث ، علم آدمى در برابر واقعيات محدود و اندك است . آنانكه غوطه‏ور در نمايش‏هاى عالم خلقت ميباشند ، محدوديت و اندك بودن علمشان بى‏نياز از تذكر است و آنانكه با باز كردن بعد دريافت عالم امر به پيشرفتهائى نائل شده‏اند ، باز توانائى وصول به شناخت نامحدود و مطلق را ندارند ، زيرا عالم امر بمنزله سطح باطنى دوم جهان خلق است كه خود در برابر عوالم بيشمار مانند خلق در برابر امر است .

نتيجه سوم موقع فرا رسيدن قيامت براى همگان نامعلوم است .

نتيجه تفاعل ذرات نطفه مرد و زن ( اسپر و اوول ) نامعلوم است . تشخيص دقيق فردا و موقعيتى كه آدمى در فردا دارا خواهد گشت ، نامعلوم است . و تشخيص دقيق لحظه عبور از پل زندگى به سوى مرگ نامعلوم است . آيا اين مجهولات در زندگى آدمى كه نزديكترين حقايق براى او است . موجب محدوديت شناخت در ديگر مسائل انسانى و جهانى نميباشد ؟ ممكن است گفته شود : ما ميتوانيم موقعيت زندگى خود را نه تنها فردا ، بلكه در آينده‏ هاى دور نيز با محاسبات علمى و عوامل و روابط اجتماعى مشخص نمائيم .

پاسخ اين سئوال اينست كه شما اگر خود هويت حيات را كه هر لحظه بدون قالب‏گيرى معين ميجوشد ،در نظر بگيريد و اين حقيقت را هم بدانيد كه جوشش حيات در طبيعت با سيستم باز صورت ميگيرد ، چگونه ميتوانيد يك هزارم لحظه بعدى را دقيقا مشخص نمائيد . بلى آنچه كه ما مى ‏بينيم اينست كه اين حيات پس از جوشش بلافاصله در مجرى و كانال‏هائى كه ضرورتهاى محيطى و اجتماعى براى آن ساخته و قالب ‏گيرى ميشود ميفتد ولى اين قالب‏گيرى از خود هويت حيات برنمي آيد . همچنين است مسئله مرگ كه براى هيچ فردى روشن نيست كه نيروى ادامه حيات او چقدر است و در برابر كدامين حوادث محاسبه نشده از پاى درخواهد آمد .

نتيجه چهارم گسترش دامنه خلقت بيش از آنست كه ما در محدوده پيرامون خود مى ‏بينيم .

در آيه شماره 4 باين مسئله اشاره شده است كه خداوند موجوداتى را كه انسانها آنها را نميدانند ميآفريند . اين مسئله هم با كمال وضوح نسبيت و محدوديت دانستنى‏هاى ما را اثبات مي كند .

نتيجه پنجم مطابق آيه شماره 5 معلومات بشرى درباره حيات ، از شناخت پديده‏هاى آن تجاوز نميكند .

تاكنون هزارها كتاب و مقاله و تحقيق در پديده زيست بوجود آمده است . و اين پديده از ابعاد گوناگون مانند علوم بيولوژى و تشريحى و فيزيولوژى و در انسانها از ابعاد بيشترى مورد كاوش و بررسى قرار گرفته است ، ولى خود صاحبنظران ميدانند كه دانستنى‏ها و شناخت‏هاى حاصله از اينهمه تلاش و تكاپو جز پديده‏شناسى و آشنائى با مختصات و لوازم بطور توصيفى تجاوز نميكند . يعنى نتيجه همه كوششهاى فراوان اينست كه اين پديده در جريان طبيعى خود با چنين لوازم و مختصات حركت ميكند ، اما اينكه چرا چنين حركت ميكند و چرا امكانات ديگر را كنار ميگذارد ، و هويت اصلى حيات كدام است ؟ و پلى را كه اين پديده در حال عبور از ماده طى ميكند ، چيست ؟ اين مسائل از ديدگاه محققان و دانشمندان بسيار بدور است .

اما كسانى كه حتى بدون اطلاع از همين پديده‏ها و فقط با قناعت ناآگاه به مكانيسم و ديناميسم حيات زندگى ميكنند ، وضعشان شرم‏آورتر از آنست كه بتوان توصيف كرد . اين گونه مردم كه از پديده و اسرار حيات جز خور و خواب و خشم و شهوت و خودخواهى چيزى ديگر نميدانند ، اينان همان مواد جامد زمينى هستند كه حركت و احساس را از پديده حيات به عاريت گرفته ،اين پديده با عظمت را به مسخره گرفته‏اند . حقيقت اينست كه شناخت حيات و بهره‏بردارى از آن ، بدون آگاهى به مختصات و ارزشهاى آن امكان‏ناپذير است .

نتيجه ششم نسبيت درك زمان ،

اين مسئله در آيات شماره 6 و 7 و 8 و 9 و 10 و 11 و 12 گوشزد شده است . زمان نوعى احساس ذهنى است كه به گمان قوى از ارتباط ذهن با حركت بوجود ميايد . مباحث مربوط به هويت و مختصات زمان بسيار مفصل و تاكنون افكار هر فيلسوف و جهان بينى را بطور جدى بخود مشغول داشته است . ما در اين مبحث زمان را فقط از نظر نسبيت درك آن مطرح ميسازيم كه در آيات قرآنى تذكر داده شده است .

توضيح مختصر درباره نسبيت زمان از نظر روانى نه از نظر فيزيكى كه در فيزيك جديد مطرح است ، چنين است : اين جمله را بخاطر بياوريد كه ميگويد :

در آن جلسه‏اى كه با دوستان داشتيم ، نفهميدم زمان چگونه گذشت . وقتى كه پس از تمام شدن جلسه به ساعت نگاه كرديم ، ديديم پنج ساعت طول كشيده است ، ولى من گمان ميكردم نيم ساعت هم نگذشته است . همچنين اين جمله را هم بياد بياوريد كه ميگويد : « آن مسافرت را كه با آن همسفر خودخواه و تندخو گذراندم با اينكه بيش از هفت روز طول نكشيد ، براى من چند سال زندان با شكنجه سپرى شد :

اگر روز قيامت را شبى هست آن شب است امشب
طبيب از من ملول و جان زحسرت در لبست امشب

حجة الاسلام نير

بد نامى حيات دو روزى نبود بيش
آنهم كليم با تو بگويم چسان گذشت

يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن
روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت

كليم كاشانى

در اين بيت حافظ هم بينديشيد كه ميگويد :

بر لب بحر فنا منتظريم اى ساقى
فرصتى دان كه ز لب تا بدهان اينهمه نيست

در مضمون يك بيت معروف چنين آمده است كه اگر زندگى خوش بگذرد ،عمر حضرت نوح هم كم است و اگر سخت بگذرد ، يك روزش هم زياد است .پيشتازان ادبيات كه برجسته‏ترين روانشناسان و با هوش‏ترين سياحتگران اقاليم ناشناخته روان بشرى هستند . درباره درك زمان و نسبيت آن عالى‏ترين مطالب را گوشزد كرده‏اند كه اگر يك فيلسوف بخواهد به جهان‏بينى همه جانبه بپردازد ،ميتواند از محصولات ذهنى و ذوقى آن پيشتازان سرمايه كلانى درباره « زمان در قلمرو روان » بدست بياورد . مقدارى از آن مسائل كه حتما در شناخت نسبيت زمان در فعاليت‏هاى ذهنى بايد مورد توجه قرار بگيرد ، بدينقرار است :

مسئله يكم چگونگى ارتباط ذهن با شرايط روانى كه وجود دارد ،با حركات و رويدادهاى درونى و برونى است . بنظر ميرسد هر اندازه كه شرايط روانى ايجاب كند كه حركت جارى بجهت ناگوارى رويدادهاى موجود در آن حركت با شتاب بيشتر از ديدگاه انسان عبور كند و روان را آزاد نمايد ،زمان طولانى‏تر احساس ميشود ، گوئى آن آزادى كه روان با باز شدن حلقه هاى زنجيرى رويدادهاى جارى ميخواهد ، مانند اينست كه روان حيات خود را ميخواهد .

يمشى الزّمان بمن ترقّب حاجة
متثاقلا كالخائف المتردّد

و يخال حاجته الّتى يصبولها
فى دارة الجوزاء او فى الفرقد

و اذ الفتى لبس الأسى و مشى به
فكأنّما قد قال للزّمن اقعد

فإذا الثّواني اشهر و اذا الدّقايق
اعصر و الحزن شيئى سرمد

ايليا ابوماضى زمان براى كسيكه در انتظار برآوردن نيازى بسر ميبرد ، مانند انسان وحشت‏زده و متردد ، از حركت بازمانده و سنگين شده است . اين مشتاق لحظات وصول به مقصود ، گمان ميبرد مقصود او در منطقه ستاره جوزاء يا فرقدان است كه هرگز دسترسى بآن نخواهد داشت . هنگاميكه اندوه سطوح روانى يك انسانرا بپوشاند و حركت حياتش با آن اندوه همراه باشد ، گوئى به زمان گفته است : بنشين . در اين وضع روانى ، ثانيه‏ها بطول ماهها و دقايق بطول قرون و اعصار و اندوه حالت ابديت پيدا ميكند . و بالعكس اگر ارتباط ذهن با حركتى برقرار شود كه شرايط ذهنى و روانى رويدادهاى موجود در آن حركت را مطلوب و معشوق خود تلقى كند ، گذشت زمان در چنين وضعى اصلا محسوس نبوده ، روان آدمى در مافوق جويبار زمان قرار ميگيرد .بنابراين ، كوتاهى و درازى زمان بستگى به وضع روانى ما دارد .

مسئله دوم اين تقسيم را نبايد درباره زمان فراموش كنيم : 1 زمان براى خود 2 زمان براى ما . اين همان تقسيم است كه در ديگر واقعيات نيز وجود دارد : 1 واقعيت براى خود 2 واقعيت براى ما . بديهى است كه اگر در اين دنيا انسانى هم وجود نداشته باشد . باز تدريجى بودن بروز رويدادها در زنجير علل و معلولات ، موجب پيش و پس و قبل و بعد خواهد بود كه خود دليل واقعيت منشاء زمان براى خود ميباشد . اگر چه بر فرض انسانى وجود ندارد كه كشش مخصوص ذهنى از بروز تدريجى رويدادها در زنجير علل و معلولات داشته باشد .در نتيجه عقيده گروهى از صاحبنظران كه ميگويند : زمان ساخته محض ذهن است ، بى اساس و غلط تلقى ميشود .

مسئله سوم زمان بعنوان يك واقعيت عينى مانند يك نمود فيزيكى وجودندارد . هر موجودى را كه در مجراى زمان از بساطت به تركيب و تبلور برسد ، خواه موجودى طبيعى باشد و يا موجودى ساخته شده بوسيله انسان اگر با دقيق‏ترين ابزار و وسايل همه سطوح و اجزاء آنرا تجزيه كنيد ، هرگز به جزئى يا نمودى بعنوان زمان نخواهد رسيد .

مسئله چهارم زمان هر چه باشد فقط در قلمرو طبيعت مطرح است و اما در قلمرو فوق طبيعت چيزى بعنوان زمان و منشاء آن وجود ندارد :

لا مكانى كه در او نور خداست
ماضى و مستقبل و حالش كجاست

ماضى و مستقبل اى جان از تو است
هر دو يك چيزند پندارى دو است

هست هشيارى زياد ما مضى
ماضى و مستقبلت پرده خدا

آتش اندر زن بهر دو تا به كى
پر گره باشى از اين هر دو چونى

مولوى اگر مغز و روان آدمى از يك بعد تجريدى بسيار نيرومند برخوردار نبود ، حذف طناب زمان از دانه‏هاى رويدادهائى كه با آنها ارتباط داشته است ، امكان پذير نبود ، در صورتيكه آدمى چنانكه ميتواند حوادث و رويدادهاى يك روز را يكى در كنار ديگرى نه يكى پس از ديگرى در طناب زمان ، دريافت كند ، همچنين ميتواند رويدادهاى همه عمرش را يكى در كنار ديگرى مانند يك مجموعه بوجود آمده در يك لحظه مشاهده كند . بعضى از روانشناسان ميگويند : در حالت احتضار ( جان كندن ) هاى معمولى امواجى در مغز مشاهده ميشود كه مخلوطى از امواج دوران كودكى و جوانى و ميانسالى و پيرى است . در يك جمله از امير المؤمنين عليه السلام اين نكته را مى‏بينيم : يفكّر فيم افنى عمره و فيم اذهب دهره ( در آن لحظات نهائى زندگى در آنچه كه عمرش را فانى نموده و روزگارش را گذرانده است ، مينديشد . ) مسئله پنجم دگرگون شدن درك زمان در روز قيامت كه آغاز ابديت است . زمان سنج مغز آدمى در آنروز مواد اوليه‏اى را كه عبارتست از ماده و حركت و تدريجى رويدادهاى علل و معلولات ، در برابر خود نمى‏بيند و نه تنها در خود آنروز زمان معناى خود را از دست ميدهد ، بلكه كشش زمانى زندگى در دنياى ماده نيز از بين ميرود . اين حقيقت را در آياتى چند كه مطرح كرده‏ايم ، گوشزد كرده است . اين گونه حذف زمان و با اصطلاح ساده كشيدن طناب زمان از دانه‏هاى رويدادها ، در همين زندگانى طبيعى و با فعاليت معمولى مغز نيز ميتوان مشاهده نمود ، كه حوادث تحقق يافته در مجراى زمان طولانى را يكى در كنار ديگرى قرار داده و در يك مجموعه كثير الاجزاء مى‏توان ديد .

مسئله ششم هوگو ميگويد : « تماشاگهى عظيم وجود دارد كه دريا ناميده ميشود ، تماشاگهى عظيم‏تر از آن نيز وجود دارد كه آسمان ناميده ميشود ،تماشاگهى عظيم‏تر از اين دو وجود دارد كه وجدان آدمى است » دو تماشاگه عظيم بنام آسمان و وجدان همانست كه كانت ميگويد : « از تماشاى دو چيز هرگز سير نميشوم : يكى آسمان لاجوردين . دوم وجدان آدمى . آسمان با آن نمود بسيار ساده كه عبارتست از يك صفحه آبى‏رنگ روشن كه نقطه‏هائى زرين در آن نمايان است ، با عظمت‏ترين شگفتى را دربر دارد . و در عين حال براى كسانيكه ميتوانند سر ببالا نموده و آن صفحه آبى‏رنگ را تماشا كنند ،بقدرى جالب است كه بقول كانت : اگر آدمى همه عمرش را در آن تماشا كنند ،سير نميشود ، چرا سير نميشود ؟ براى اينكه آسمان نمودى محدود از بى‏نهايت دارد . اين نمود است كه با احساس بى‏نهايت كه از عميقترين احساسات روحى ما است ، سرو كار دارد . در آنهنگام كه انسان آسمان را با حواس و ذهن عينى گرا مى‏نگرد و ميخواهد آنرا مانند يك نمود فيزيكى داراى مرزها و كيفيت و كميت مشخص مورد نگرش و مطالعه قرار بدهد . اين نگرش مانند آبى كه به يك سد آهنين بخورد ، برميگردد و بايد هم برگردد ، زيرا موضوع مورد مطالعه وسيعتر و عميق‏تر از ابزار كميت‏ها و كيفيت‏هاى محدود و مرزبندى‏ها است .

در آيه شماره 13 اين مطلب را ديديم كه حس بينائى از مشاهده آسمان خيره برميگردد . اين خيرگى ممكن مربوط به دو عامل باشد :

عامل يكم همان ناتوانى ابزار كميت‏ها و كيفيت‏ها و مرزبندى‏ها است كه متذكر شديم .

عامل دوم نظم و ترتيب خيره كننده‏ايست كه نشان دهنده اصول بنيادين پشت پرده طبيعت مي باشد .

مسئله هفتم آيه شماره 14 صريحا ميگويد : « براى هر خبر و رويدادى يك قرارگاه نهائى است كه بزودى آنرا خواهيد دانست . در مسائل مربوط به شناخت و معرفت دو اصل مهم وجود دارد :

اصل يكم مسلم است كه علم بيك رويداد بدون آگاهى از سرنوشت و قرارگاه نهائى آن ، علمى محدود و نسبى خواهد بود .

اصل دوم علم بيك رويداد بدون آگاهى از آغاز حركت آن ، علمى محدود و نسبى ميباشد . درباره اصل دوم أمير المؤمنين ( ع ) ميفرمايد :

ان لم تعلم من اين جئت لا تعلم الى اين تذهب ( اگر ندانسته باشى كه از كجا آمده‏اى ، نخواهى دانست كه به كجا ميروى ) .

دو اصل مزبور اثبات ميكند كه شناختها و معرفتهاى ما همواره محدود و نسبى بوده و ما هميشه از آغاز نسبى رويدادها شناخت خود را شروع ميكنيم و در پايان نسبى آنها شناخت را پايان ميدهيم . ما كه امروز در اين لحظه با يك برگ يا يك الكترون يا يك صداى آب يا يك ستاره يا يك انسان روبرو ميشويم و ميخواهيم آنرا بشناسيم ، بطور قطع ميدانيم كه با آغاز حقيقى هيچ يك از اين موجودات روبرو نميگرديم و چنانكه همين وضع فعلى آن موجودات پايان آنها نيست . من كه امروز يك نظريه در جهان بينى ابراز ميدارم ، خود اين نظريه يك حقيقت مخلوق الساعه نيست و ميتوانم بگويم : اين رويداد دامنه يا جزئىاز سحابى‏ها و كهكشانهائى است كه از ميلياردها سال پيش در پهنه كيهانى مشغول فعاليتند :

كاشكى هستى زبانى داشتى
تا زهستان پرده‏ها برداشتى

هر چه گوئى اى دم هستى از آن
پرده ديگر بر او بستى بدان

آفت ادراك آن قال است و حال
خون به خون شستن محال است و محال

مولوى مسئله هشتم آيه شماره 15 ، استمرار خلقت را بيان ميكند و ميگويد : آنچه را كه تدريجا در حال ورود به عالم خلقت است ، نميدانيد . البته خداوند نميفرمايد : از دانستن آنچه كه خلق ميشود ، ناتوانيد ، بنابراين شناخت ما چنانكه در آيه شماره 14 متذكر شديم ، در جويبار زمان و بستر فضا گسترده است كه تدريجا بر شناختهاى ما افزوده خواهد گشت .

مسئله نهم در آيات شماره 16 و 17 و 18 و 19 يك حقيقت بسيار مهم مطرح شده است كه ميگويد شناخت و معرفت و ارتباط آدميان با واقعيات در روز قيامت كه آغاز ابديت ، كامل و بى‏پرده و بدون دخالت قطب ذاتى و عوامل خارج از خود واقعيات خواهد بود . بدينقرار است كه : 1 ديگر خواص چشم و فاصله‏ها و عامل نور در ديدن واقعيات دخالتى نكرده ، آن واقعيات را با چشمان تيزبين خواهند ديد .

2 كردارها ، حتى فعاليتهاى ظريف ذهنى و انديشه‏ها و تجسيمات و تداعى معانى‏ها و گفتارها بدون اندك كم و زياد و بدون كمترين دخالت از طرف حواس و ذهن بازيگر مورد مشاهده خواهند گشت . اين حقيقت در دو آيه ديگر از قرآن نيز مطرح شده است :

الف ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ اِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ [ ق آيه 18] ( هيچ انسان سخنى را بزبان نميآورد مگر اينكه در نزد او دو فرشته بنام رقيب و عتيد [ براى ثبت آن ] نظارت دارند ) .

ب وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرىَ الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا مالِ هذا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً اِلاَّ اَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ اَحَداً [ الكهف آيه 49] [ در روز قيامت ] ( كتاب بر نهاده شد ،گنهكاران را خواهى ديد از آن موقعيتى كه در آن قرار گرفته‏اند ، هراسناكند و ميگويند : واى بر ما ، اين كتاب چگونه است كه هيچ كوچك و بزرگى را رها نكرده مگر اينكه آنرا بر شمرده و ثبت نموده است و آنان آنچه را كه كرده‏اند [ در پيش روى خود حاضر ] مى‏بينند و پروردگار تو بهيچ كس ستمى روا نميدارد ) .

3 علم باينكه خدا حق و آشكار است ، از مختصات روز قيامت است كه براى همگان بوجود خواهد آمد .

4 شناختهاى اجمالى و نسبى انسانها در آنروز به مرحله عين اليقين ميرسد .

ضرورت شناخت هويت و مختصات انسانى

اگر در آيات قرآنى درست تحقيق و بررسى نمائيم ، باين نتيجه فوق العاده با اهميت خواهيم رسيد كه بيش از دو هزار آيه در قرآن درباره توصيف هويت و مختصات و ابعاد منفى و طرز تفكرات و رفتار انسانى آمده است .

اين اهميت فوق العاده كه در قرآن درباره انسان ديده مى‏شود ، براى ما معلوم ميگردد كه انسان آن موجود ساده‏اى نيست كه مكتب‏ها و انسان شناسان براى ما مطرح ميكنند . اگر ما تنها انسان از ديدگاه قرآن را كه بوسيله يك انسان درس نخوانده و استاد نديده و قلم بدست نگرفته ، دليل معجزه بودن قرآن تلقى كنيم ، سخنى بگزاف نگفته‏ايم . اطلاعات و معلومات آن دوران درباره انسان كه پيامبر اسلام زندگى ميكرد بقدرى ناچيز است كه بطور جدى ميتوان گفت : در آن دوران اصلا حقيقتى بنام انسان براى مردم آن دوران مطرح نبوده است تا ببينيم چه شناختى درباره انسان داشته‏ اند .

آنچه كه اعجاز قرآن را درباره انسان شناسى اثبات مى‏كند ، بيان واقعيتها و حقايق انسانى است بدون كمترين موضع‏گيرى‏ها و محدوديت‏ها و آرمانگرائى‏هاى بالخصوص . ترديدى نيست در اينكه ما در قرآن آيه‏اى براى تعريف رسمى انسان نداريم ، يعنى چنين نيست كه يك يا چند آيه در قرآن بگويد « انسان اين است و جز اين نيست » هيچ شوخى درباره شناخت انسان بى‏اساستر از اين نيست كه بگوئيم : « انسان اينست و جز اين نيست » و آن متفكران يا متفكرنماها كه چنين اجازه‏اى را بخود داده‏اند ، يا واقعا انسان را نشناخته‏اند يا نظر آنان از تعريف انسان ، حكايت توصيفى محض از انسان نبوده است ، بلكه ميگويند : كه « انسان بايد چنين باشد » ما مى‏خواستيم آيات مربوط به انسان را يك بيك مورد بحث و تفسير قرار بدهيم ، ولى وقتى كه خوب فكر كرديم ديديم شناخت انسان از ديدگاه قرآن كه حداقل دو هزار آيه بايد مورد بررسى و تفسير قرار بگيرد ، نيازمند تأليف مستقلى است ، لذا در اين مبحث بهمين مقدمه قناعت كرديم و اگر الطاف خداوندى شامل حال شود ، اين كار را انجام خواهيم داد .

ضرورت شناخت سرگذشت جوامع انسانى

مسلم است كه قرآن يك كتاب تاريخى محض نيست كه فقط رويدادهاى تحقق يافته را براى اطلاع از خود آن رويدادها بيان كند . بلكه منظور خداوندى از بيان داستانها و رويدادها شناساندن ابعاد گوناگون انسان و متوجه ساختن مردم به قوانين ثابت و پايدار مانند كنش و واكنش و مقدمه و نتيجه و محاسبه قانونى در شئون زندگى است . مردم با اين شناخت است كه ميتوانند از روى تجربه و بصيرت بناى « حيات معقول » خود را استوار بسازند . ما در قرآن داستانهائى را مى‏بينيم كه چند بار تكرار شده است مانند داستان نوح و موسى ( ع ) و چگونگى رويارويى آنان با مستكبران و تبهكاران . اين تكرار داراى همان فلسفه آموزش و توجيه مؤكد انسانها به واقعيات و قواعد زندگى است كه مردم بدانند حيات آدمى شوخى نيست و محاسبه قانونى در كار است از جمله آياتى كه شناخت سرگذشت جوامع را توصيه و مورد دستور قرار مى‏دهد بدينقرار است :

1 قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ [ آل عمران آيه 137] ( پيش از شما سنت‏هائى در گذشته است ، پس در روى زمين به سير [ و تحقيق ] بپردازيد و بنگريد كه عاقبت تكذيب كنندگان [ حق و حقيقت ] به چه وضعى منتهى شده است ) .

2 يُريدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ [ النساء آيه 26] ( خداوند مى‏خواهد براى شما آشكار كند و شما را به سنت‏هايى كه پيش از شما بوده است هدايت كند و شما را بسوى خود بازگرداند و خداوند دانا و حكيم است ) .

3 وَ اذْكُروُا اِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِى الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتا فَاذْكُروُا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدينَ [ الاعراف آيه 74] ( و بياد بياوريد كه خداوند شما را بعد از قوم عاد ،جانشين ساخت و شما را در روى زمين مستقر نمود كه در زمين‏هاى هموار قصرها ساختيد و از كوهها خانه‏ها مى‏تراشيد ، پس نعمت‏هاى خداوندى را متذكر شويد و در روى زمين به افساد مپردازيد ) .

4 اَ فَلَمْ يَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ [ محمد ( ص ) آيه 10( آيا در روى زمين سير نكرده‏اند تا به عاقبت كار كسانى كه پيش از آنان بوده‏اند ، بنگرند ) .

5 اَ فَلَمْ يَسيروُا فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها وَ اذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَاِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمىَ الْقُلُوبُ الَّتى‏ فِى الصُّدُورِ [الحج آيه 46] آيا در روى زمين سير نكرده‏اند ، تا براى آنان دلهائى باشد كه بوسيله آنها تعقل كنند و گوشهايى باشد كه بوسيله آبها بشنوند ، حقيقت اينست كه گاهى چشمانى كور نمى‏شود ولى دلهائى كه در سينه‏ها است نابينا ميگردند ) .

6 اَ وَ لَمْ يَسيرُوا فىِ الأَرْضِ فَيَنْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا اَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثارُوا فىِ الْأَرْضِ وَ عَمَرُوها اَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَ جائَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا اَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ [ الروم آيه 9] ( آيا آنان در روى زمين سير نكرده‏اند ، تا به عاقب كار كسانى پيش از خودشان بنگرند كه از آنان قويتر بودند و زمين را زير و رو كردند و پيش از آباديهائى كه در زمين آنان ايجاد كرده بودند ، آباديها بوجود آوردند و پيامبران آنان با دلايل روشن آمده بود . خداوند بآنان ظلم نكرده است ، آنان هستند كه ظلم بخود ورزيده ‏اند ) .

نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است

نتيجه يكم

لزوم سير و سياحت در سرگذشت جوامع بشرى نه صرفا براى تماشا و پر كردن حافظه و سياه كردن كاغذها بنام كتاب است ، بلكه براى تفسير عوامل جزئى و علل كلى جريانات مغزى و روانى كه با كميت‏ها و كيفيت‏هاى گوناگون نمودهائى از خود بجا گذاشته و رفته‏اند . مطالعه فيزيك تاريخ براى انسانهاى آينده سودى بيش از آنچه به معاصرين همان فيزيك تاريخ نخواهد داشت ، بلكه از يك نظر ميتوان گفت : نمودهاى فيزيكى تاريخ براى معاصرين كامل‏تر و مستند به حس و مشاهده بوده است ، در صورتيكه تنظيم همان نمودها و ضبط آنها بوسيله برداشتهاى ذوقى شخصى آيندگان ، از حذف و انتخاب‏هاى شخصى خالى نخواهد بود . در اينجا جمله آن متفكر را بياد ميآوريم كه ميگويد : آقايان محققان در تاريخ سرگذشت بشرى اگر سخنى مفيد داريد براى ما بگوئيد ، و الا اينكه در فلان نقطه از تاريخ فلان جمعيت از اينسوى رود جيحون بآنسوى جيحون عبور كردند ، بچه كار آيد ؟ اين حقيقت را كه نبايد سير و سياحت در سرگذشت اقوام و ملل تنها براى اطلاع محض از وقوع رويدادها بوده باشد . در آياتى كه در اين مبحث مطرح كرده‏ايم ، با كمال وضوح مى ‏بينيم .

نتيجه دوم در آيات قرآنى تاكيد شديدى روى شناخت عوامل سقوط تمدن‏ها و اجتماعات شده است .

( آيه شماره 1 و 5 و الاعراف آيه 86 و الحج آيه 44 و 45 و 46 ) عوامل اساسى سقوط تمدن و جوامع در آيات قرآنى تكذيب حقايق و اعراض از دعوت پيامبران به رشد و كمال و افساد در روى زمين و خودكامگى در استهلاك موارد اقتصادى و استكبار و ستمكارى معرفى شده است . بررسى و تحقيق همه جانبه در سرگذشت تمدنها بخوبى اين معنى را اثبات ميكند و در يكى از آيات قرآنى چنين آمده است :

اِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتىّ يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ [ الرعد آيه 11] ( خداوند وضع هيچ قومى را دگرگون نميسازد مگر اينكه آنان در وضع موجوديت خود تغييرى بدهند . ) اينست قانون كلى تحولات كه بضميمه وَ اَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ [ الرعد آيه 17] ( و اما آنچه كه براى مردم سودمند است در روى زمين پايدار ميماند ) عامل اصلى تحولات تاريخى را بيان ميكند .

نتيجه سوم در بررسى تحولات و سرگذشت بشرى با دو نوع سنت روبرو ميشويم :

1 سنت‏هاى صالحه و شايسته كه بعنوان اصول پايدار مهمترين عامل رشد انسانها بوده است ( آيه شماره 2 ) مانند تنظيم مسائل اقتصادى ،

برخوردارى از علم ، زندگى در پوشش يك فرهنگ پويا و هدفدار ، گرايش علمى و عملى به عدل و قسط و بكار انداختن انديشه و تعقل . اينها مواد تبليغ پيامبران الهى و هدف تكاپوهاى خردمندان اقوام و ملل بوده است . 2 سنت هاى پليد و اخلاق تابوكه مورد گرايش و پرستش مردم قهقرا طلب و ارتجاعيون بوده است . در آيات قرآنى اين سنت‏گرايى مورد توبيخ شديد و آنرا به بيعقلى و نادانى موصوف ساخته است . در همه آن آيات قرآنى كه تكيه بر گذشتگان را مانع ايمان به هدايت و نور الهى قرار ميدهند ، محكوم نموده و در بعضى از آيات صريحا بيعقلى تكيه بر گذشتگان نابخرد را گوشزد مينمايد مانند :

اَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ [ البقره آيه 174 ] [ آيا آنان باز تكيه بر سنت هاى نياكان خود ميكنند ] اگر چه نياكان آنان چيزى را تعقل نميكردند و هدايت نميشدند ) .

نتيجه چهارم

آياتى در مورد بحث ما اصرار دارد كه به ظواهر فريباى تمدنها كه نمودهائى ناآگاه از فعاليتهاى ذهنى است ، مغرور نشويد و گمان مبريد كه قصرهاى سربفلك كشيده [ و كامپيوترهاى ماشينى و حركتهاى سريع ] ميتوانند عامل يك تمدن انسانى و بقاى آن بوده باشند . ( آيه شماره 3 و 6 ) تمدن انسانى هنگاميكه انسان محورى خود را فراموش كند و تكيه بر نمودهائى ناآگاه نمايد كه محصول بعضى از امواج انديشه و اراده آگاهانه است ، زوال و نابودى آن حتمى است اگر چه بتواند طول يك يا دو قرن هم دوام بياورد ،

زيرا دوام و پايدارى مربوط به عوامل اساسى تمدن است كه عبارتست از انديشه و اراده آگاه انسانها .

نتيجه پنجم

در آيه شماره 5 بمطلبى بسيار با اهميت اشاره شده است كه بايد بطور جدى مورد توجه قرار بگيرد و آن اينست كه اگر انسانها در روى زمين و در سرگذشت انسانها و علل اعتلاء و سقوط آنان بررسى و دقت كافى داشته باشند ، تعقل و شنوائى آنان درباره واقعيات پيشرفت خواهد كرد . اين همان عقل تجربى است كه موجب بروز و افزايش دانش‏ها و بينش‏هاى جديد ميشود .

شناخت چهره رياضى جهان

يكى از دلايل اعجاز قرآن كه متأسفانه كمتر مورد توجه قرار ميگيرد ،آياتى است كه چهره رياضى جهان را براى ما بيان ميدارد .

بيان چهره رياضى جهان در آن دوران ظلمت مطلق و جهالت همه‏ گير و در آن سرزمينى كه اصلا انديشه‏اى بنام انديشه محاسبه وجود نداشته از كسى كه هيچ درسى نخوانده است . اعجازيست بسيار روشن . براى درك اين اعجاز دو چيز شرط است :

شرط يكم اطلاع كافى از وضع عمومى شبه جزيره عربستان در آن دوران و آگاهى كامل از زندگى ابتدائى پيامبر اسلام .

شرط دوم بى غرض بودن و داشتن وجدان و انصاف و دورى از اصول قالب‏گيرى شده براى تاريخ شناسى . از جمله آياتى كه چهره رياضى جهان را براى ما بيان ميدارد :

1 وَ اِنْ مِنْ شَيْئىٍ اِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُه اِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ [الحجر آيه 21] ( هيچ چيزى وجود ندارد مگر اينكه منابع آنها در نزد ما است و ما نميفرستيم آنرا مگر با اندازه معلوم ) .

2 لَقَدْ اَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدّاً [مريم آيه 94] ( قطعا خداوند آنها را محاسبه نموده و با شمارش بجريان انداخته است ) .

3 اَلَّذى‏ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِى الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْئىٍ فَقَدَّرَهُ تَقْديراً [ الفرقان آيه 2] ( خداونديكه ملك آسمانها و زمين از آن او است و فرزندى براى خود اتخاذ نكرده و در ملك شريك براى او نيست و همه چيز را آفريده و آنها را با اندازه‏هاى معين تقدير نموده است ) .

4 وَ كُلَّ شَيْئىٍ اَحْصَيْناهُ فى‏ اِمامٍ مُبينٍ [يس آيه 12] ( و هر چيزى را در امامى آشكار محاسبه نموده‏ايم ) .

5 وَ اَحْصى كُلَّ شَيْئىٍ عَدَدا [الجن آيه 28] ( و همه چيز را از بعد عددى آن شمارش نموده است ) .

در مواردى ديگر چهره رياضى جهان را در قرآن ميتوانيم ببينيم . از آنجمله الحجر آيه 19 و الانبياء آيه 47 و النباء آيه 29 و الاعلى آيه 3

نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است

نتيجه يكم حاكميت پديده كميت در جهان طبيعت و بعد مادى انسان حقيقتى است كاملا روشن

توجه باين حقيقت روشن ما را با واقعياتى بسيار ضرورى و مفيد آشنا ميسازد . از آنجمله : 1 قطعا بايد بپذيريم كه ارتباط ما با جهان نميتواند بر پايه خيالات و پندارهاى بى‏اساس استوار شود ، زيرا پديده كميت كه واقعيتى شوخى ناپذير است . در همه پديده‏هاى طبيعت و بعد مادى انسان ، بدون پذيرش انعطاف بكار خود مشغول است . شما در هيچ نقطه‏اى از دنيا 1 را 2 نخواهيد ديد و با 8 بادر نمود رياضى جهان ، موجب نابودى خود جهان نميگردد ، بلكه تغييراتى را بسود خود ميتوانيم ايجاد كنيم . و در هر تغييرى كه بوجود ميآيد ، اگر موضوع تغيير يافته نمود عينى داشته باشد ، حتما كميت را كه از مقولات عام جهان است در آن نمود عينى حكمفرما خواهيم يافت . وقتى كه ميگوئيم :كميتى به كيفيتى تبديل يافت ، بايد بدانيم كه آن كميت اگر از عينيت خارج از من برخوردار بوده باشد ، بطور حتم داراى كيفيتى مخصوص همان موقعيت خواهد بود .

نتيجه دوم اين آيات هشدارى بسيار جدى به انسان ميدهد كه جهان را جايگاه بازى تلقى نكنند

و بدانند كه حتى اگر بخواهند به انگيزگى تمايلات بى‏اساس خود از قانون فرار كنند ، حركت آنان براى فرار هم از نقطه آغاز و هم در مسير و هم در نقطه مقصد ، مشمول قانون عمل و عكس العمل بوده و اين فرار و بازى حركتى در ميان واقعيت‏ها است كه قابل محاسبه دقيق است ،آنچه كه آدمى را فريب ميدهد ، احساس كيفى سلطه بر فرار و بازيست و بس انسان در اين احساس كيفى كه از مقوله 2 و 3 و 4 پيروى نميكند ، گمان ميبرد كه آنچه كه در نتيجه بازى و فرار در عالم واقعيت‏ها نقش مى‏بندد همان احساس ذهنى او است كه هيچ عينيتى ندارد اينجا است كه آدمى در خود فريبى به آخرين حد ميرسد ، زيرا چه فريبى بالاتر از اين كه انسان با اينكه ميداند تماس كبريت شعله‏ور با انبار بنزين موجب شعله‏ور شدن آن انبار خواهد بود ، خواه آن كبريت شعله‏ور را با قصد شوخى بطرف يك نفر بيندازد و آن كبريت در مسير خود به جايگاه بنزين بيفتد و خواه با قصد ايجاد روشنائى و خواه يك ميمون اين كار را انجام بدهد يا ابن سينا ، بالاخره با هر انگيزه و عاملى كه تماس عينى كبريت شعله‏ور با بنزين تحقق پيدا كند ، بنزين شعله‏ور خواهد گشت .

خلاصه بايد درست دقت كرد كه :

اگر يك ذره را برگيرى از جاى
خلل يابد همه عالم سرا پاى

شيخ محمود شبسترى

يكى ديگر از عوامل اشتباه و بيخيالى بعضى از مردم ، در حكومت كميت‏ها در عالم عينى و امكان‏ناپذير بودن خلاء مطلق در جهان كشش‏ها و امتدادهاى قابل قسمت واقعى يا قراردادى ، موضوع عدم سنخيت نتيجه‏ها با مقدمات و مقدمات با نتايج است . بعنوان مثال : خودخواهى يك خودپرست كه يك فعاليت درونى است و هيچ نمود فيزيكى ندارد ، بهيجان ميآيد و در ميدان جهان عينى كارهائى را انجام ميدهد كه كاملا محسوس و داراى نمود فيزيكى است ، مسلم است كه فعاليت خودخواهى اين خودپرست در ميان آن نمودهاى عينى ديده نميشود و حتى اگر اطلاعى از وضع روانى فاعل نداشته باشيم ، با تجزيه و تحليل آن نمودهاى عينى ، نميتوانيم بفهميم كه عامل بوجود آمدن اين نمودها چه و كه بوده است ، مگر با مقايسه‏ها و تطبيقات قبلى كه درباره انسان و طرز تفكرات و خيالات و خودپرستى‏هاى او داريم .

همچنين بالعكس ، يعنى پديده‏هائى عينى محكوم به كميت و كيفيت را بوجود ميآوريم مانند كاشتن بذر گل كه در خاك محسوس با دست محسوس در باغ محسوس انجام ميگيرد و براى پروراندن آن ، از نور آفتاب محسوس و از آب محسوس استفاده ميكنيم و آفات محسوس را از آن دور ميكنيم و نتيجه‏اى را كه از اين همه حركات محسوس در جهان عينى محسوس خواهيم برد ، بدست آوردن لذت تماشاى آن گل است كه با وسيله ارتباط حس بينائى با آن بدست خواهيم آورد ،احساس زيبائى در ميدان مادى بنام مغز بوجود ميآيد كه آنهم تابع قوانين كمى است .

اين احساس و لذت كه محصولى از آن مقدمات محكوم به كميت‏هاى خاص است ، سنخيتى با آن مقدمات ندارد . اين عدم سنخيت كه در طرفين مقدمات و نتايج ديده ميشود ، محاسبات ما را درباره مسائل كمى و كيفى بهم ميريزد . ولى در هر حال هيچ يك از طرفين و رابطه ميان آنها بى‏حساب نميباشد ، زيرا هر نقطه‏اى را كه زير نظر بگيريم يا علتى است كه در جريان بوجود آوردن معلول است و يا معلولى است كه بدنبال علتى بوقوع پيوسته است ، نهايت اينست كه قانون عليت را نبايد بآن مفهوم سطحى و خشن كه در معلومات سطحى خود منظور مينمائيم ، تلقى كنيم . . .

شناخت در امتداد سالهاى عمر انسانى

جاى ترديد نيست كه كميت و كيفيت شناخت از آغاز رشد حواس و مغز با پيشرفت تدريجى در مسير رشد قرار ميگيرد . آيا نوع انسانى از آغاز ورود باين دنيا هيچ بهره‏اى از شناخت ندارد يا همه شناخت‏ها را با خود مياورد ؟ مورد اختلاف و مباحث زيادى قرار گرفته است .

اصول نظرات كلى در اين مسئله بقرار زير است :

1 انسان در موقع ورود باين دنيا همه حقايق شناختنى را با خود ميآورد ، نهايت امر اينست كه به فعليت رسيدن اين شناختها احتياج به تعليم و تربيت داشته و با عوامل محيطى و اجتماعى و دريافت شده‏هاى پايدار تاريخى آنها را رنگ‏آميزى ميكند .

2 آنچه را كه انسانها با خود ميآورند ، استعدادهاى متنوع براى شناخت‏ها است ، نه خود شناخت‏ها و حقايق .

3 انسان هيچ چيزى با خود نميآورد و مغز و روان او مانند صفحه سفيدى است كه با پيشرفت تدريجى رشد مغزى علم و معرفت در آن نقش مى‏بندد .

4 اينطور بنظر ميرسد كه ما مقدارى از مفاهيم و اصول كلى را از آغاز زندگى با خود ميآوريم ، مانند مفهوم زمان و مكان و امثال اينها . البته براى هر يك از نظرات استدلالها و شواهدى بيان ميشود كه ما در اينجا از طرح آنها خوددارى ميكنيم . آنچه كه مسلم است اينست كه كيفيت خاص خلقت آدمى در برابر ديگر جانداران و نباتات منشاء استعدادها و غرايز مخصوص بخود اين نوع است . اين حقيقت را هيچ مكتب متكى به مشاهده و حس نميتواند منكر شود . اينكه گفته ميشود : درون انسانى مانند صفحه سفيدى است ، به شوخى ادبى بيشتر شباهت دارد تا يك تحقيق عملى .

زيرا اين سئوال مطرح است كه در ميان اينهمه موجودات كه در مجراى شدن‏ها با صفحه سفيد نقاط آغاز خود را شروع ميكنند ، چرا فقط صفحه سفيد درون انسانها است كه مبدل به ابن سيناها و فارابى‏ها ميگردد ؟ سئوالاتى ديگر مانند خنده پسيكولوژيك طفل نوزاد و اشتياق به شناخت واقعيات كه اين اشتياق با پيشرفت تدريجى رشد شعله‏ورتر ميگردد . و همچنين پيگيرى دائمى از قانون حاكم بر دو قلمرو طبيعت و انسان ، اگر چه انسان با مقدار كمى از تفسير قانونى پديده‏هاى انسانى و طبيعى آشنائى پيدا كند ، با اينحال اعتقاد به شمول كلى قانون در دو قلمرو انسان و جهان داراى ريشه‏هاى پيش از تجربه ( آپريورى ) ميباشد .

در قرآن مجيد بعضى از آيات ميگويد : آدمى در موقع ورود به اين دنيا چيزى نميداند . مانند 1 وَ اللَّهُ اَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً [ النحل آيه 87] ( و خداوند شما را از درون شكمهاى مادرانتان بيرون آورده است ، در حاليكه چيزى نميدانيد . ) در مقابل اين نوع از آيات ، مواردى در قرآن ديده ميشود كه اشاره به تعلم انسان پيش از قرار گرفتن در مسير طبيعى حيات مينمايد . مانند .

2 وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها [ البقره آيه 31] ( و خداوند به آدم [ و اولاد او ] همه اسماء را تعليم نمود ) . و بدانجهت كه خداوند ميخواست حكمت آفرينش آدم و نسل او را براى ملائكه توضيح دهد ، معلوم ميشود كه نسل آدم نيز از نوعى از شناخت آن اسماء كه عبارتست از حقايق برخوردار ميباشند بهره‏مند است ، زيرا سئوال ملائكه فقط درباره خلقت آن آدم شخصى نبوده است .

3 وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا [ الاعراف آيه 172] ( و هنگاميكه پروردگار تو از پشت‏هاى فرزندان آدم نسل آنان را گرفته و آنانرا بر خودشان شاهد قرار داد كه آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند : بلى ما شاهد بر خويشتن شديم ) .

اگر چه مورد اين آيه فقط درك و دريافت خداوندى و شهادت به ربوبيت او است ، ولى لوازم و مختصات چنين دريافت و شهادتى يك عده معلومات است كه فرزندان آدم ميبايد آنها را داشته باشند . مگر اينكه چنين احتمال داده شود كه مقصود از گرفتن نسل اولاد آدم و مخاطب ساختن آنان بوسيله عقل و وجدان است كه در جريان رشد طبيعى مغز و روان انجام ميگيرد . همچنين بعضى از آياتى كه كلمه تذكر را بكار برده است كه يكى از معانى شايعه آن بياد آوردن ميباشد و لازمه بياد آوردن اينست كه حقايقى در درون انسانى وجود دارد كه بوسيله تبليغ پيامبران و تعليم و تربيت‏هاى معمولى بياد آورده ميشوند . اين مسئله در مبحث تذكر و آيات مربوط به آن مطرح شده است ، لطفا مراجعه شود .

آيا رشد جسمانى و توقف و نزول آن با فعاليتهاى مغزى و روانى رابطه مستقيم دارد ؟

بطور طبيعى و معمولى آغاز رشد مغزى و روانى در دوران كودكى با آغاز جسمانى رابطه مستقيم دارد . ولى اين به آن معنى نيست كه هر اندازه كه رشد جسمانى قويتر و عالى‏تر بوده باشد ، بالضروره رشد فعاليت‏هاى مغزى و روانى نيز بايد قويتر و عالى‏تر بوده باشد . آنچه كه مشاهده ميشود اين است كه دو نوع رشد در حالات طبيعى و معمولى بموازات هم حركت ميكنند بطوريكه توقف و نزول رشد جسمانى مستلزم توقف و نزول رشد مغزى و روانى نيز ميباشد .

مسئله‏اى كه قابل توجه است اينست كه فعاليت‏هاى مغزى و روانى با شروع دوران توقف رشد جسمانى و حتى با شروع دوران نزول كه حداكثر از چهل سال به بعد كاملا طبيعى است ، به رشد و پيشرفت خود ادامه ميدهد ، ورزيدگى‏هاى منطقى و تفكرات عقلانى و انديشه‏هاى مثمر و حتى اكثر اكتشافات و بارقه‏هاى سازنده پس از طى دوران رشد جسمانى بجريان ميفتند . نبوغ بزرگترين نوابغ علمى و هنرى و سياسى و نظامى و مديريت‏ها و همچنين رفتارهاى عالى اخلاقىبسيار عالى همه و همه پس از انقراض دوران ميانسالى بروز ميكند . در توضيح اين اختلاف سمت حركت ميان جسم و فعاليت‏هاى مغزى و روانى تئوريها و مباحث خيلى زياد مطرح است كه از اين مبحث ما خارج است . حتى ديده شده است كه بعضى از افراد انسانى در كهنسالى از حساسيت و تعقل بسيار برخوردار ميشوند . دو آيه در قرآن مجيد وجود دارد كه سير نزولى انسان را در بالا رفتن ساليان عمر گوشزد ميكند :

4 يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة لنبين لكم و نقر فى الارحام ما نشاء الى اجل مسمى ثم نخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ اِلى‏ اَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَىَ الْأَرْضَ هامِدَةً فَأِذا اَنْزَلْنا عَلَيْها الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ اَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بهيج [ الحج آيه 5] ( اى مردم ، اگر شما درباره برانگيخته شدن در روز قيامت در ترديد هستيد [ به جريان خلقت خود بنگريد ] كه ما شما را از خاك آفريديم ، سپس [ جريان خلقت شما ] از نطفه سپس از علقه ، سپس از مضغه [ عبور مينمايد ] در اين جريان بعضى از جنين‏ها داراى خلقت كامل هستند و برخى در حال نقص [ رو به كمال و تمام ] ما با اين سير طبيعى [ موضوع خلقت براى روز قيامت را ] بشما روشن ميسازيم و هر چه را كه ميخواهيم تا مدتى معين در ارحام مادران مستقر مينمائيم ،سپس در حاليكه كودكيد شما را از ارحام بيرون ميآوريم ، سپس به قدرت و رشد خود ميرسيد ، زندگى برخى از شما در [ جوانى و ميانسالى ] بپايان ميرسد و بعضى ديگر تا مراحل ضعف و درماندگى عمر ميرسد و در نتيجه پس از فراگيرى علم ، چيزى را نميداند . [ مثل ديگر براى برانگيخته شدن در روز قيامت مثل زمين است ] زمين را مى‏بينى كه در خاموشى و بى‏طراوتى فرو رفته است ، هنگاميكه آب براى او فرو فرستاديم به جنبش و اهتزاز در ميآيد و روئيدنيهايش سر ميكشد و از هر جفت زيبائى روئيدنيها را ميروياند ) .

5 لَقَدْ خَلَقْنَا الْأِنْسانَ فى‏ اَحْسَنِ تَقْويمٍ . ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِلينَ .اِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلوُا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ اَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ [التين آيه 4 و 5 و 6] ( ما انسان را در بهترين تركيب آفريديم ، سپس او را به پست‏ترين مراحل زندگى حركت داديم .مگر آنانكه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ، براى آنان پاداشى است بدون منت ) در اين دو آيه پايان حيات انسان را جهل و خمودى گوشزد ميكند .

البته اين جهل و خمودى يك پديده طبيعى است كه در نتيجه فرسودگى اعصاب و سلولها و اعضاء و عضلات بوجود ميآيد . ولى از اين جريان نزولى نبايد چنين نتيجه گرفت كه پايان زندگى آدميان سقوط و نابوديست ، بلكه با نظر به دليل عقلى جاويد بودن روح و آيات فراوان و احاديث فوق تواتر كه بقاى روح را با اندوخته ‏هايش اثبات ميكند .

آياتى متعدد ميگويد : حتى باندازه ذره‏اى خير يا شر كه در اين دنيا از انسان سرميزند ، نتيجه ‏اش را خواهد ديد . آياتى ديگر ميگويد : هر نفسى در گرو اندوخته‏هاى خويش است . اين اندوخته‏ها كه در تعيين سرنوشت نهائى روح تأثير كامل دارد ، شامل علم و معرفت و عمل و انديشه و همه پديده‏هاى انسانى ميباشد . مثل انسان مثل درختى است كه از دوران نهال بودن حركت ميكند و به دوران بارورى ميرسد و سپس از كار ميفتد . ميوه‏هائى را كه درخت در دوران بارورى بوجود آورده است ، در حيات انسانها بوجود و يا اثر خود ادامه ميدهد ولى خود آن ابزار مستهلك ميگردد .

آنانكه داراى شناخت همه جانبه هستندحسابگرى و خشيت و اهميت آنان درباره رابطه با مقام ربوبى در حد اعلا است

در انديشه‏ ها و خواسته ‏هاى بشرى هيچ موضوعى به اهميت و عظمت خداوندى ديده نميشود . اين به آن معنى نيست كه همه افراد جوامع و در همه دورانها و با هر گونه شرايط ، موضوعى را به اهميت و عظمت خداوندى درك نميكنند ، بلكه مقصود اينست كه هر انسانى كه با طبيعت مغزى و روانى معتدل در اين زندگانى مسير رشد را سپرى نمايد و در همه مسائلى كه از دو قلمرو درون و بيرون براى او مطرح ميشود ، درست بينديشد و آنها را بطور منطقى صحيح تنظيم نمايد ، و بتواند بآن حد از رشد و تكامل مغزى و روانى برسد كه از موقعيت جزء ناآگاه و بى‏اراده طبيعت بالاتر رفته و جهان را در برابر ديدگانش براى بررسى و لو اجمالى بر نهد [با يك نظر دقيق حتى اگر كسى بآن مرتبه از رشد هم نرسد كه از موقعيت جزء ناآگاه و بى‏اراده طبيعت بالاتر برود ، باز نوعى آگاهى ظريف فطرى در نهاد عموم بشر وجود دارد كه اگر آن آگاهى را با شناخت‏هاى محدودى از انسان و طبيعت از كار نيندازد ، بوسيله همان آگاهى احساس جدى درباره خدا و اهميت و عظمت او را در خود خواهد ديد :

روز و شب با ديدن صياد سستم در قفس
بسكه مستم نيست معلومم كه هستم در قفس]

نه تنها به هستى خداوند هستى ‏بخش معتقد خواهد گشت ، بلكه اين احساس جدى را هم درون خود خواهد ديد كه هيچ موضوعى به اهميت و عظمت خداوندى نميرسد از طرف ديگر اين حقيقت را هم ميدانيم كه حتى كسانيكه نتوانسته‏اند وجود خدا را بپذيرند ، در صورتيكه خدا را بعنوان يك مفهوم مطرح ميكنند ، ميدانند كه اگر اين موجود واقعيت داشته باشد ، حتما با اهميت‏ترين و با عظمت‏ترين موجود است كه همه سرگذشت و سرنوشت جهان و انسان تحت نظاره و سلطه او است . بعبارت ديگر اگر اصل وجود خداوندى را با در نظر گرفتن طرز تفكرات كسانى كه خدا را نپذيرفته‏اند ، جزء اول قضيه‏اى مشروطه بيان كنيم ، اينكه خداوند با اهميت‏ترين و با عظمت‏ترين حقيقت است ، جزء دوم آن ميباشد . به اين شكل : « اگر خدا وجود داشته باشد ، با اهميت‏ترين و با عظمت‏ترين حقيقت است . تلازم ميان دو جزء اين قضيه شرطيه قطعى است . منطق علمى براى اثبات تلازم قطعى ميان دو جزء قضيه شرطيه كه مطرح كرده‏ايم ، اينست كه ما بايد طرز تفكرات رشد يافتگان را بررسى نمائيم نه آن مغزها را كه عكسى موهوم از صورتگرى‏هاى خود را بعنوان خدا نقاشى كرده است كه جز در ذهن‏هاى عقب مانده ديده نميشود و هر خردمند آگاهى ميداند كه وجود واقعى يك مورچه ضعيف از آن خداى موهوم با اهميت‏تر و با عظمت‏تر است ، بلكه اصلا قابل مقايسه با يكديگر نيستند ، زيرا مورچه از واقعيت و هستى برخوردار است ، ولى آن عكس موهوم ذهنى واقعيت ندارد .

بعبارت ديگر مفهوم خدا را همچنانكه بايد در اذهان ناتوان از درك واقعيتهاى بالاتر مورد بررسى قرار بدهيم ، بايد دريافت شده‏هاى ارواح بزرگ مانند پيامبران و اوصيا و اولياء اللّه و حكماى بزرگ مانند ابن سينا و دكارت و جلال الدين مولوى را نيز مورد دقت قرار بدهيم . و بهر حال اگر براى كسى و لو در حد احتمال مفهوم خدا مطرح شود ، موضوعى بالاتر و با اهميت‏تر و با عظمت‏تر از آن ، قابل تصور نميباشد . و بهمين جهت است كه حكماء ميگويند : حتى احتمال ضعيف درباره وجود خدا كافى است كه انسان را به حسابگرى و خشيت و ابراز اهميت جدى وادار نمايد ، زيرا موضوع بالاترين موضوعى است كه ما فوق آن وجود ندارد .

در نتيجه هر اندازه كه معرفت و بينش انسانى در اين دنيا افزايش پيدا كند بر حسابگرى و اهميت و احساس عظمت درباره خدا در درون او ميفزايد . البته مضامين آيات متعددى در قرآن اين حقيقت را گوشزد كرده است و در يك آيه صريحا ميگويد :

1 اِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ [ الفاطر آيه 28 ] ( جز اين نيست كه از بندگان خدا ،دانايان هستند كه از خدا خشيت دارند ) .

مقصود از خشيت حالتى است روانى كه در مراحل عالى اميد و هراس بوجود ميآيد . اين گونه اميد و هراس و الا غير از اميدها و بيمهاى خام و ابتدائى است كه درون مردم معمولى را بخود مشغول ميدارد ، بلكه آن پديده‏هاى عالى است كه در درجات بسيار عالى رشد معرفتى و عمل مطابق آن معرفت بوجود ميآيد .

اين خشيت در سرتاسر زندگانى انبياء و اوصياء و انسانهاى الهى رشد يافته ديده ميشود . منشاء خشيت عبارتست از وجود آزادى و احتمال انحراف از جاده حقيقت اگر چه بمقدار بسيار ناچيز ، زيرا ميدانيم كه پديده آزادى در همه مراحل رشد و كمال انسانى وجود دارد و حركت جبرى در هر مرحله‏اى كه باشد ،

با رشد آزادانه سازگار نيست ، البته احتمال انحراف درگيرندگى وحى كه پيامبران دارند و در ابلاغ آن بر بندگان خداوندى قابل تصور نيست و آيات فراوانى در قرآن اين حقيقت را گوشزد نموده است .

درجات رشد هر انسانى پيوسته به درجات رشد او در علم و ايمان است

در آيات قرآنى و همچنين در منابع حديثى معتبر رابطه درجات رشد و كمال با رشد علم و ايمان رابطه مستقيم معرفى شده است . مانند :

يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ [ المجادله آيه 11] ( خداوند درجات كسانى را از شما كه ايمان آورده و بآنان علم داده شده است بالا ميبرد و خداوند بآنچه عمل ميكنيد ، دانا است ) .

با ملاحظه دقيق آيات و احاديث معتبر چنين برميآيد كه ايمان عبارتست از به ثمر رسيدن بذرهاى متنوع حقيقت كه خداوند در نهاد انسانها پاشيده است .

و علم عبارتست از آب پاكيزه كه آن بذرها را در نهاد انسانها آبيارى ميكند و فعاليت‏هاى تعليم و تربيتى مانند اشعه آفتاب است كه از عوامل اصيل روييدن آنها است . اين بذرها كه در نهاد ما بنى نوع انسانى پاشيده شده است ، بسيار ساده و موافق طبيعت اصلى ما است كه فطرت ناميده ميشود و عبارتند از :

1 اللّه با اوصاف جلال و جمال مطلقى كه دارد . 2 نظاره و سلطه او بر انسان و جهان و اينكه خداوند به واسطه عامل درونى ( عقل و وجدان ) و برونى ( پيامبران و اوصيا و انسانهاى حكيم ) با انسان‏ها ارتباط برقرار ميكند . 3 هستى انسانى فناناپذير است و مطابق قانون عمل و عكس العمل ، بايستى انسانها آنچه را كه عمل كرده‏اند ، بعنوان نتيجه و عكس العمل دريافت نمايند . بروز اين نتيجه و عكس العمل سراى ابديت است كه اگر وجود نداشته باشد با هيچ منطقى نميتوان جهان و زندگى اين دنيا را تفسير و توجيه نمود :

روزگار و چرخ و انجم سربسر بازيستى
گرنه اين روز دراز دهر را فرداستى

ناصر خسرو قباديانى ايمان عبارتست از روييدن اين بذرهاى اصيل و فطرى كه بدون معرفت امكان‏پذير نمي باشد .

ايمان نه تنها از مقوله تعصب نيست ، بلكه حقيقتى است ضد تعصب

اشخاصى كه از عناصر و فعاليتهاى درونى انسانى اطلاعى ندارند ، يا اطلاع آنان بسيار ناچيز است ، گمان ميكنند ايمان و تعصب يك پديده ميباشند ، زيرا هر دو پديده موجب ميشوند كه انسان در نظر و عمل خود مقاومت و پافشارى نمايد .

و روى اين تفسير ساده لوحانه تلخى ‏هاى بى‏ ايمانى خود را به شيرينى ساختگى مبدل مي سازند و از اين فلسفه‏ بافى بى ‏معنى ، بى ‏اعتنائى به اصول « حيات معقول » و بى ‏بند و بارى در زندگانى حيوانى را نتيجه ميگيرند اينان اگر فرصتى پيدا ميكردند و لحظاتى چند از تعصب به تفسيرى كه درباره ايمان ارائه ميدهند ،دست برمي داشتند ، آنوقت مى‏ فهميدند كه آرى :

1 انسان خيلى بى ‏ايمان است ، زيرا متوجه نيست كه ريشه ‏هاى سازنده ايمان در اعماق جان آنان نفوذ دارد .

2 انسان خيلى بدبخت است زيرا متوجه نيست كه ريشه‏ هاى سعادت در اعماق درون او گسترده است .

3 انسان خيلى جاهل است ، زيرا متوجه نيست كه ريشه ‏هاى معرفت در عميق‏ترين ستون روانى او در انتظار روييدن است .

و بهر حال ، اينان چه بخود بيايند و چه براى هميشه از خود بيگانه شوند ، تغييرى در واقعيت بوجود نميآيد . ما بايد بدانيم تعصب و لجاجت و مقاومت و و پافشارى در دفاع از نظر و عمل خود چيزيست و ايمان چيزى ديگر . ايمان چنانكه گفتيم در اصطلاح مكتب اسلام عبارتست از بثمر رسيدن بذرهاى متنوع حقيقت كه خداوند در نهاد انسان‏ها پاشيده است . اين بذرها با علم و معرفت و تعقل و فعاليتهاى وجدانى ميرويد نه با ضديت با آنها كه تعصب ناميده ميشود .

اگر ما موضوع ايمان را بطور صحيح در نظر بگيريم ، اين مطلب كه گفتيم روشن ميشود . موضوع ايمان عبارتست از بثمر رسيدن بذرهاى سه‏گانه فوق كه متذكر شديم ، آيا در پروراندن اين بذرها سود شخصى وجود دارد ؟ آيا با پروراندن اين بذرها حس خودخواهى آدمى اشباع ميشود ؟ آيا با بثمر رسيدن اين بذرها تمايلات و شهوات و خودكامگيهاى آدمى اشباع ميشود ؟ يا بالعكس ، با اعتقاد به اصول مزبوره دائره سودجوئى‏هاى شخصى تنگ‏تر ميشود و خودخواهى‏ها در هر شكلش نابود ميگردد و تمايلات و شهوات و خود كامگى‏ها سخت تعديل مييابد ؟ ايمان به اصول فوق حسابگرى دقيق را براى شخص با ايمان چنان ضرورى ميسازد كه همواره خويشتن را با اين حقيقت مخاطب قرار ميدهد كه

دانه‏اى در صيدگاه عشق بى ‏رخصت مچين
كز بهشت آدم بيك تقصير بيرون ميكنند

قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلماتست بترس از خطر گمراهى

ايمان به اصول مزبور همواره خواسته‏هاى زندگى طبيعى را به سود « حيات معقول » تعديل مينمايد و از پافشارى و مقاومت در دفاع از نظر و عمل غير مربوط به « حيات معقول » كه تعصب ناميده ميشود ، جلوگيرى مي نمايد .

كسى كه مطابق اصول مزبور معتقد است كه

يا سبو يا خم مى يا قدح باده كنند
يك كف خاك در اين ميكده ضايع نشود

و معتقد است كه

اين جهان كوهست و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا

مولوى و ميداند كه

از تير آه مظلوم ظالم امان نيابد
پيش از نشانه خيزد از دل فغان كمان را

صائب تبريزى

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو
يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو

حافظ و يقى دارد كه كُلُّ نَفسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ [المدثر آيه 38 ] ( هر نفسى در گرو اندوخته‏هاى خويش است ) چنين انسانى چگونه ميتواند تعصب بورزد ، با اينكه ميداند در هر تعصبى حقيقت يا حقايقى را از خود و ديگران ميپوشاند . ايمان در مكتب اسلام نخستين عظمتى را كه بر انسان مى‏بخشد ، باز كردن افق انديشه و تعقل او ميباشد ، نه محدود ساختن آن . و آدمى كه گام به مرحله ايمان ميگذارد ، ميداند كه الطُّرُقُ اِلَى اللّهِ بِعَدَدِ اَنفاسِ الخَلائِقِ

هر دل سوزان هزاران راه دارد سوى تو
اينهمه راه را تو پايانى ندانم كيستى

على صائبى تبريزى پس با اين فرض ، شخص با ايمان با كدامين دليل ميتواند راه حقيقت را در دانسته و خواسته شخصى خود محدود و منحصر بسازد . او بهتر از همه ميداند كه

سختگيرى و تعصب خامى است
تا جنينى كار خون‏آشامى است

مولوى

مقدس‏ترين خونها در صحنه كارزار تاريخ در راه ايمان بزمين ريخته شده است

درست است كه سطوح زيادى از اين كره خاكى ما از خون پوشيده است .و هيچ جامعه انسانى را نميتوان سراغ گرفت كه در كشتگاه تاريخ سرگذشت آن ، باران خون نباريده باشد . درست است كه در امتداد قرون و اعصار قفس‏هاى كالبد انسانهاى بسيار فراوان بطور خارج از نوبت و بيرون از جريان منظم قانون طبيعى شكسته و ارواح آنان بپرواز اجبارى درآمده‏اند ، كه پاسخ آن بعهده قدرت پرستان و كسانى است كه در تفسير قدرت هيچ حقيقتى را جز خودخواهى نمى‏بينند ،ولى كاملا بديهى است كه مقدس‏ترين خونهائى كه در اين خاكدان بزمين ريخته است ، خونهاى دفاع كنندگان از ايمان به حقايق « حيات معقول » بوده است كه ميگفت :

قف دون رأيك فى الحياة مجاهدا
انّ الحياة عقيدة و جهاد

( در پاى عقيده خود با مجاهدت در راه آن مقاوم و پايدار باش ، زيرا حيات « حيات معقول » عقيده است و تكاپو و تلاش در راه آن ) .

جان آدمى آن مطلوب مطلق در متن طبيعت است كه تنها ايمان به اصول سه‏گانه‏اى كه در مبحث پيشين طرح كرديم ، ميتواند قابل چشم‏پوشى آزادانه باشد . چشم‏پوشى آزادانه از جان كه مطلوب مطلق است ، فقط با ايمان امكان پذير است و بس . بنابراين ، خونهايى كه با عوامل و قوانين جبرى كارگاه طبيعت مركب جسمانى آدمى را اداره ميكند ، وقتى كه در راه ايمان به حقايق سازنده « حيات معقول » ريخته ميشود كه زوال و فنا براى آن قابل تصور نيست ، با ارزش ترين قطرات است كه « حيات معقول » ديگر انسانها را آبيارى مينمايد . يكى ديگر از مختصات ايمان به حقايق اعلى اينست كه شخص با ايمان هرگز به اضطرابات و نگرانى‏هاى بيمار كننده شخصيت دچار نميگردد ، زيرا شخصيت او بجهت قرار گرفتنش در جاذبيت حقايق اعلى نيرومندتر از آن است كه در معرض نوسانهاى زشت و زيبا و نيك و بدهاى بى‏اساس و ناگواريهاى ضرورى طبيعت كه از لوازم تقاطع ماده و روح است ، قرار بگيرد . زيرا ايمان آن حركت سريع در شخصيت را بوجود ميآورد كه بقول مولوى

چون به غايت تيز شد اين جو روان
غم نپايد در ضمير عارفان

با اين ملاحظاتست كه بايد اين اصل را بپذيريم كه علم بدون ايمان اگر آلوده باغراض غير علمى نباشد ، چراغى است بدون اينكه راهى و مقصدى را نشان بدهد . در صورتيكه ايمان حقيقتى است كه هم راه و مقصود را نشان ميدهد و هم نيروى حركت را در راه بسوى مقصد بوجود مي آورد .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد۸

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
-+=