خطبه 150
و اخذوا يمينا و شمالا ظعنا فى مسالك الغى و تركا لمذاهب الرشد (آن گمراهان براىحركت در مسيرهاى گمراهى و رها كردن طرق رشد و كمال به راست و چپ زدند)
نه راست و نه چپ،بلكه راه راست كه همان صراط مستقيم است
امير المؤمنين عليه السلام در چند مورد از سخنان مبارك خود،دو مسير انحرافى (راستو چپ) را متذكر و مردم را به اجتناب از آن دو،توصيه فرموده و دستور اكيد براىحركت در مسير مستقيم داده است.
اين نكته را بايد در نظر گرفت كه اصطلاح راستمعنى دارد:يكى راستبمعناى راه صحيح كه رهروان آن،اصحاب اليمين ناميدهشده است.دوم-راستبمعناى راه انحرافىاند مانند چپ.اگر راست (يمين) در اينگونهتركيبات قرار بگيرد،همين معنى را در بر دارد،در حقيقت منظور در امثال اين مواردانحراف از صراط مستقيم است كه رو به هدف اعلاى حيات است وقتى كه يمين و شمالدر مقابل راه راست (صراط مستقيم) قرار بگيرد، شامل هر گونه انحراف ميشود،يعنى اين سو و آن سو غير از آن صراط مستقيم آلهى.
در نهج البلاغه در چند مورد،يمين و شمال به هر راه و سمتخارج از صراطمستقيم آمده است:1-اليمين و الشمال مضلة و الطريق الوسطى هى الجادة… (1) راست وچپ گمراه كننده است و طريق وسط (صراط مستقيم) جاده حقيقى است.)
2-ارسله بالضياء..حتى سرح الضلال عن يمين و شمال (2) خداوند پيامبرش را با نورفرستاد…تا اينكه آن حضرت گمراهى را از راست و چپ بركنار نمود.)
3-و من اخذ يمينا و شمالا ذموا اليه الطريق و حذروه من الهلكة (3) و كسى كه به راست وچپ بزند مورد سرزنش قرار دهند و او را از هلاكتبر حذر بدارند) درباره افراط وتفريط و حد معتدل در زندگانى،مباحثى در مجلد 13 از صفحه 127 تا صفحه 132 ودر مجلد چهاردهم ص 143 و 144 و در مجلد هفدهم از ص 78 تا ص 79 مطرحشده است،ميتوانيد بآنها مراجعه فرماييد.
فلا تستعجلوا ما هو كائن مرصد،و لا تستبطئوا ما يجيىء به الغد.فكم من مستعجل بما انادركه ود انه لم يدركه و ما اقرب اليوم من تباشير غد(شتاب نكنيد براى رسيدن به چيزى كه آماده و در صدد وصول به شما است،و دير تلقىنكنيد آنچه را فردا از راه مىرسد.پس چه بسا شتابزدهاى براى بدست آوردن چيزى كهاگر آن را دريابد،آرزو خواهد كرد كه ايكاش،آنرا در نمييافت.)
درباره آنچه كه خواهد رسيد شتابزده نباشيد و دير تلقى نكنيد و آنچه را كه فردا خواهدرسيد
هر يك از اين دو وضع روانى،نتائجى براى خود دارد كه ميتواند در بر هم زدن نظمحيات مؤثر بوده باشد.شتابزدگى ذاتا فعاليتهاى مغزى و روانى را درباره واقعيات زندگى،مختل مىسازد.
مثلا نميگذارد علتى كه براى صدور معلول خود،بايد مراحلى راسپرى كند (از مقتضيات و اجزاء علل اعدادى آن اجزاء از علت كه زمينه را براى صدورمعلول آماده مىسازد، مسير طبيعى و قانونى را طى نمايد.) حتى گاهى ممكن استشدت عجله به حدى باشد كه اصلا قانون عليتبه فراموشى سپرده شود و نظم گذشتزمان لازم براى حادثه مورد توقع بر هم بخورد،بهمين جهت است كه نبايد در مجراىحوادث صبر و شكيبايى را از دست داد.اين خطا (شتابزدگى) ممكن استخطاهاىديگرى را بوجود بياورد،و خود در ميدان جريان هيچگونه نمايشى و نمودى نداشتهباشد،باين معنى كه انسان شتابزده با اين گمان كه به مقصد زودتر خواهد رسيد،عجله ودست پاچه شدن براى او يك امر طبيعى تلقى مىگردد،و از اين جهت مورد توجهخاص آدم شتابزده قرار نمىگيرد،ولى آن عجله كار خود را انجام مىدهد، ماننداختلال در ارزيابى حوادث و زمان و عليت و غير ذلك در حاليكه شتابزده گمان مىكندهمه تفكرات و رفتارهايش بر طبق منطق صحيح است!
شتابزدگى در كارها مستند به عواملى است كه دو عامل اساسى آن را در اينجا متذكرميشويم:
عامل اساسى يكم-شدت هيجان غرايز مربوط به آن خواسته كه براى شتابزده بسياربا اهميت تلقى شده است.
عامل اساسى دوم-همان است كه امير المؤمنين عليه السلام بآن اشاره فرموده است(دير تلقى كردن آنچه كه فردا خواهد رسيد) و هيچ يك از اين دو عامل نميتواندمجوزى براى شتابزدگى در امور بوده باشد.
امير المؤمنين عليه السلام در اين جملات مبارك توصيه مىفرمايد كه هرگز عجلهنكنيد، زيرا ممكن است هنگامى كه بآنچه كه مىخواهيد زودتر برسيد،در اختيار شماقرار گرفت،آرزو كنيد كه كاش به آن مقصد نمىرسيديد.اين آرزو ميتواند به امورى مستند باشد.از آنجمله:
1-مقصدى را كه وصول بآن را منظور نموده بود،صحيح نبوده و به ضرر وىبوده است.
2-آن اهميت را كه براى مقصد خود قائل بوديد اساس نداشته است.
3-آنقدر ارزش نداشته است كه حتى ضررهاى شتابزدگى را جبران نمايد.
4-عجله باعثشده است كه نظام و قانونمندى شئون زندگى بهم خورده است،مثلانظام عليت را مختل ساخته،علت را بجاى معلول،يا بالعكس،معلول را بجاى علتگرفته است.
يا قوم،هذا ابان ورود كل موعود و دنو من طلعة ما لا تعرفون الا و ان من ادركها منايسرى فيها بسراج منير،و يحذو فيها على مثال الصالحين،ليحل فيها ربقا و يعتق فيها رقا ويصدع شعبا و يشعب صدعا،فى سترة عن الناس لا يبصر القائف اثره و لو تابع نظره(اى قوم من،اى مردم جامعه من،اينك آغاز زمان ورود هر آنچه كه وعدهشده است،و نزديك شدن ظهور چيزى كه آن را نمىشناسيد.
آگاه باشيد،كسى كه از مااست،در موقع بروز آن فتنهها،با چراغى روشن حركتخواهد كرد،و پيروى ازآرمانهاى صلحاء خواهد نمود،تا در آن فتنه گره باز كند و برده آزاد نمايد و جمعگمراهان[يا انحرافات را]متفرق سازد و صلحاء و رادمردان[يا سنتهاى شايسته را]كه از يكديگر جدا شدهاند،جمع نمايد.تلاش در پنهانى از مردم نمايد و قيافهشناس درقيافه آن انسان بزرگ اثر و نمود تلاش را نبيند،اگر چه با دقت كامل بنگرد.)
انسانى كه وابسته بما است،در طوفان فتنهها،با كمال آرامش تلاش خود را در انجاموظيفه بجاى مى آورد
بعضى از مفسران نهج البلاغه احتمال دادهاند كه منظور از«من ادركها منا» (كسى كه از ماكه آن فتنه را درك خواهد كرد) در جملات مورد تفسير حضرت بقية الله عجل الله
تعالى فرجه الشريف مى باشد البته صفاتى كه در جملات مورد تفسير آمده است،قابلتطبيق بآن حضرت مىباشد،ولى صراحت در اين معنى بطور انحصارى ندارد،لذا قابلانطباق بر هر انسان رشيد و كامل است.
با نظر به دو صفت در جملات فوق«بسراج منير»،(با چراغى روشن) و«فى سترة عن الناس»، (مخفى از ديدگاه مردم) احتمال قوى مىرودكه مقصود وجود مقدس حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه بوده باشد،زيرا اينتنها از خصائص آن حضرت است كه با اينكه وجود مباركش از ديدگاه مردم پوشيدهاست،با اينحال،اثر و بركت آن وجود مقدس مانند چراغ روشن مسير حق و حقيقت راروشن مىسازد.
ثم ليشحذن فيها قوم شحذ القين النصل.تجلى بالتنزيل ابصارهم،و يرمى بالتفسيرفى مسامعهم،و يغبقون كاس الحكمة بعد الصبوح (سپس در آن فتنه ها گروهى[درهوش و فهم و اراده]چنان تيز شوند كه آهنگر شمشير را تيز نمايد.چشمان آنان با نورقرآن روشن شود و در گوشهايشان تفسير قرآن طنينانداز گردد.كاسه حكمت درشامگاه بنوشند،پس از آنكه در صبحگاه آن را سر كشيدهاند)
در آن هنگام جمعى از مردم با ايمان چشمانشان با قرآن نورانى،و گوشهايشان آشنا باتفسير،و جام حكمت را شامگاهان و صبحگاهان سركشند
توضيح-جهت ابهام و گسيختگى در جملات اين خطبه مباركه مشاهده ميشود،باحتمال بسيار قوى تقطيع و گزينشى از طرف مرحوم شريف سيد رضى در اين خطبهصورت گرفته است كه معلوم نيست فتنههايى كه در اين جملات ديده مىشود،مربوط بهچه زمانى است. مرحوم محقق خويى مىگويد:«شارحين نهج البلاغه در شرح اين فصل ازكلام امير المؤمنين عليه السلام (قسمت دوم از اين خطبه كه از«وطال الامد»شروعمىشود و همچنين در قسمت اول هم مىگويد:مقصود امير المؤمنين عليه السلام از اينسخن متشابه است،زيرا سيد رضى اول اين خطبه را حذف كرده و بدون مراعات نظم
كلام خطبه را آورده و موجب ابهام و اشكال سخت در جملات آن حضرتشده است.) اختلاف و اضطراب بزرگ دارند.آنان در تعيين مراجع ضماير متحير شدهاندو در اصلاح نظم كلام به تاويلات خنك كه فهم آن را نمىپذيرد مرتكب شدهاند.» (4) باتوجه به ارتباط دو قسمت از خطبه به يكديگر،اضطراب متن به همه دو قسمت سرايت مى كند.
بهر حال،در اين مورد مناسب است كه هر مجموعهاى از جملات مربوطه به طورمستقل تفسير شود.در آن هنگام، انسانها در مسير تكامل قرار مىگيرند عمل به قرآن،چشمان آنان را نورانى مىكند،زيرا درون آنان با پذيرش راستين كتاب آلهى و عمل بهآن،چنان نورانى مىشود كه حتى چشمان آنان را نيز روشن مىسازد،در نتيجه حقائق راآنچنانكه هستند،با آن نور آلهى مىبينند،هيچگونه شك و ابهام و تاريكى در ديدگاهآنان باقى نمىماند.اينست معناى حديث منسوب به رسولخدا صلى عليه و آله كه فرمود:
اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله (بر حذر باشيد از فهم بسيار دقيق مؤمن،زيرا او بانور خداوندى مىنگرد) -اينان واقعا فروغ عظمت ربوبى را درك مىكنند-
در لا احب الافلين
پاكى ز صورتها يقين در ديدههاى غيب
در لا احب الآفلین پاکی ز صورتها یقین
در دیدههای غیب بین هر دم ز تو تمثالها
مولوى
هر دم از روى تو نقشى زندم راه خيال
با كه گويم كه در اين پردهها چهها مىبينم
حافظ
گوشهاى آن انسانهاى با ايمان با تفسير كلام ربانى آشنا است
گوش دل مؤمن است سامع صوت خداى گرچه بظاهر همى ملك پر از هايهو است
فؤاد كرمانى
در آن هنگام كه جان آدمى با كلمات علياى خداوندى آشنا ميشود،گوش جسمانى رادر اختيار خود گرفته،هيچ صدايى جز صداى ربانى و آنچه را كه وابسته بآن است، به درون چنان انسانى راه نمىدهد،الفاظ و صداها از مقابل در گوشهاى اين مردم حقگراعبور مىنمايند و توانايى ورود به مغز و دل آنان را ندارند.همانگونه كه چشمان آنسالكان طرق ربانى هيچ شكل و نمود و رنگى را نمىپذيرد مگر اينكه جان نورانى آنسالكان،راه ورود بآنها را با مشاهده وابستگى آنها به مبدا نور،به درون آنروشن ضميران باز كند.
ديگر از صفات بسيار با عظمت اينان،آن است كه صبحگاهان وشامگاهان با حقائق حكمى حيات خود را تغذيه و آبيارى مىنمايند.حيات انسانى آنپديده آلهى است كه اگر با فرهنگ ربانى كه حكمت ناميده ميشود،اشباع شود،حقيقتخود را كه جاودانگى در عرصه هستى متصل به ايام الله و رضوان الله و لقاء الله است،به فعليت مىرساند و اگر با حكمت تغذيه و آبيارى نشود،خود پوچ ميشود و آنچه و آنكهرا با آن در حال ارتباط است تباه مىكند.
منها-و طال الامد بهم ليستكملوا الخزى،و يستوجبوا الغير،حتى اذا اخلولق الاجل،و استراح قوم الى الفتن،و اشالوا عن لقاح حربهم،لم يمنوا على الله بالصبر،و لم يستعظموابذل انفسهم فى الحق،حتى اذا وافق وارد القضاء انقطاع مدة البلاء حملوا بصائرهم علىاسيافهم،و دانوا لربهم بامر واعظهم (زمان آن فتنهگران و فتنهجويان طولانى مىگردد،تاآنگاه كه رسوايى آنان به كمال مى رسد و مستوجب تغييرات مىگردند،تا آنگاه كهمدت پايان مىيابد و جمعى از مردم (صالح) به فتنه مى گروند و در آن بيارامند و دستاز باردار ساختن جنگ با فتنهگران بر مى دارند،اينان كسانى بودند كه با صبر و شكيبائىكه در راه حق داشتند،منتى بر خدا نگذاشتند و اينكه جانهاى خود را در مسير حق بذلكرده بودند،بزرگ نشمرده بودند.تا آنگاه كه عامل قضاى خداوندى با پايان يافتن مدتآزمايش موافقت نمود،بصيرتهاى خود را بر شمشيرهايشان حمل كردند و با اطاعت ازامر راهنمايشان به پروردگار نزديك شدند.)
خداوند مهلت ميدهد و تبهكاران به نهايت رسوايى ميرسند و دگرگونى آغاز ميگ
ردد
بعضى از سطحىنگران از امثال جمله اول،چنين برداشت مىكنند كه خداوند زمان رابراى تبهكاران طولانى مىكند و بآنان مهلت مىدهد كه آنان بر فساد و گناهان خودبيفزايند و در نتيجه گمان مىكنند خداوند متعال در گمراه ساختن بندگان خود،دخالت مىورزد!اينان غافلند از اينكه«لام»در ابيات عربى دو معنى دارد:
معناى يكم هدف و غايت مقصود است.اين لام به سر هر جملهاى داخل شود،اثبات مىكند كه غرض و هدف و غايت مقصود از جمله قبلى همان است كه لام بر سرآن آمده است،مانند اينكه به ديدار دوست ميروى و مىگويى:جئتك لازورك (آمدم تابا تو ديدار كنم) يعنى غرض و هدف و غايت مقصود من،از آمدن نزد تو،ديدار توميباشد.
معناى دوم-لام عاقبت (پايان) است.يعنى مفاد كلمهاى كه اين لام بر سر آنآمده است،از نظر زمانى پس از حادثه قبلى مىآيد بدون رابطه عليت و هدفى و غايىمانند لام در بيت زير
له ملك ينادى كل يوم لدوا للموت و ابنوا للخراب
(براى خدا فرشتهاى است كه هر روز به مردم ندا مىكند كه بزاييد براى مردن و آباد كنيدبراى ويران شدن) در صورتيكه قطعى است كه مقصد و هدف هيچكس از توليد فرزند، مردن او نيست و مقصد و هدف هيچ كس از آباد كردن تخريب نميباشد،بلكه مقصودشاعر اينست كه به دنبال تولد،مرگ مىرسد و پس از آبادى روزگار خرابى.
مفسران آيه شريفه و لا تحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم،انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين (5) كسانى كه كفر ورزيده اند گمان نكنند كه ما وسائل لذت و خودكامگىهارا براى آنان آماده مىنماييم،به سود و خير آنهاست،جز اين نيست كه ما زمينه و وسائل لذت و عيش را براى آنها آماده مىكنيم و آنان به گناه خود مىافزايند و پايانكارشان عذابى خواركننده است.)
آن نابخردان خيال نكنند كه گسترش و آمادگى وسائل عيش و نوش وخودكامگىها به نفع آنان خواهد بود.آن تبهكاران از طول زمان و مجال و فرصتى كهدر اختيارشان گذاشته شده و همچنين از آن وسائل كه بدست آوردهاند،[از همه ايننعمتها و امتيازات قابل استفاده تكاملى]سوء استفاده كرده بر گناهان خود خواهندافزود،نه اينكه هدف و مقصود خداوند سبحان از«املاء»دادن فرصت و آماده كردنوسائل،گمراه ساختن آنان مىباشد.
اين مطلب با نظر به جمله بعدى (و يستوجبوا الغير) (به سبب كثرت گناهان و ادامه آنها،خداوند وضع آنان را دگرگون مىكند.قانون كلىاين مضمون در آيه شريفه 11 از سوره الرعد چنين آمده است: ان الله لا يغير ما بقومحتى يغيروا ما بانفسهم (خداوند وضع و موقعيت قومى را تغيير نميدهد،مگر اينكه[خود]آنان وضع خود را تغيير بدهند) و در سوره الانفال آيه 53 چنين آمده است:
ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم (اين بدان جهتاست كه خداوند نعمتى را كه به قومى داده است،تغيير نمىدهد مگر اينكه[خود آنان] در وضع خود دگرگونى ايجاد كنند) سپس مىفرمايد:«تا مدت به پايان رسيد و قومى ازمردان صالح در همان فتنه آرميدند و دست از پيكار با آنان (تبهكاران) برداشتند.
اين ان كسانى بودند كه درباره صبر و شكيبايى كه در راه خدا داشتهاند،بخدا منت نگذاشتند ودست از جان شستن در راه خدا را بزرگ نشمردند.»
شهادت بلى،خودكشى نه.جهاد و تكاپو در راه خدا بلى،تلاش بيهوده و بىنتيجه،نه.
آنچه كه بعنوان بهترين عبور از پل زندگى،در اسلام مطرح شده است،شهادت است، نهخودكشى.حتى شهادت هم بعنوان پل منحصر براى عبور از مرگ معرفى نشده است،زيرا اگر موقعيت و جريانات زندگى خود شهادت را ايجاب نكند،و عمر آدمى درهر حال در مسير انجام تكاليف آلهى سپرى گردد،خود نوعى از شهادت محسوب مي شود.
همه انبياى عظام با شهادت معمولى رخت از اين دنيا نبستهاند،با اينحالبدان جهت كه زندگى آنان در جاذبه ربوبى به پايان رسيده است،مانند اينست كه شهيد ازاين دنيا رفتهاند.ترك آتش بس كه امام حسن مجتبى عليه السلام با معاويه فرمود وروزگارى عمر مباركش در موقعيت آتش بس مزبور گذشت،لازمهاش نيست كه آن فتنهو فسادى كه معاويه و پيروان او براه انداخته بودند،مورد رضايت آن بزرگوار بوده است،بلكه آن حضرت و پيروان راستين او شديدترين ناگواريها را در آن زمان متحمل شدند وتسليم ماكياولىهاى آن دوران (معاويه و مگسهاى سفرههاى رنگين او) نگشتند.اينمطلب را كه امير المؤمنين عليه السلام در اين خطبه فرموده است در مورد ديگر چنينفرموده است:
«افلح من نهض بجناح او استسلم فاراح (6) رستگار شد كسى كه با بال بهحركت در آمد،يا آرام شد و راحت گشت) پس از آن جريانات و حوادث،قضاى آلهىمدت آزمايش و فتنهها به پايان رسيد،آن رادمردان با ايمان،شمشيرها را كشيده وآماده پيكار با باطل گشتند،ولى بينايىهاى درونى بر روى شمشيرها داشتند و به وسيلهاوامر رهبر و واعظشان به پروردگار خود نزديك شدند.
رنگ سرخ خون هرگز جوهر شمشير و انسانهاى رشد يافته و هدف فعاليت آن
رانمىپوشاند
مضامين ابيات ذيل را همه انسانها رشد يافته و حقجو و حقگرا زمزمه مىكنند:
گفت من تیغ از پی حق میزنم
بندهٔ حقم نه مامور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
ما رمیت اذ رمیتم در حراب
من چو تیغم وان زننده آفتاب
رخت خود را من ز ره بر داشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم
سایهایام کدخداام آفتاب
حاجبم من نیستم او را حجاب
من چو تیغم پر گهرهای وصال
زنده گردانم نه کشته در قتال
خون نپوشد گوهر تیغ مرا
باد از جا کی برد میغ مرا
که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد
کوه را کی در رباید تند باد
احتمال مىرود مولوى جمله مورد تفسير را (احملوا بصائرهم على اسيافهم) يعنىبينائىهايشان را بر روى شمشيرهاى خود نهادند.در سخنان مبارك امير المؤمنينعليه السلام ديده و در ابيات فوق منعكس نموده است.اينست منطق آلهى شمشير كه براىاحياى انسانها است نه براى كشتن آنان از روى هوسبازى و خودكامگى.چنين شمشيرىاز رنگرزى خداوندى (صبغة الله) رنگين شده است نه از خون سرخ رگهاى آدميان.
حتى اذا قبض الله رسوله صلى الله عليه و آله رجع قوم على الاعقاب،و غالتهم السبل،و اتكلوا على الولائج،و وصلوا غير الرحم،و هجروا السبب الذى امروا بمودته ونقلوا البناء عن رص اساسه، فبنوه فى غير موضعه(تا آنگاه كه خداوند رسول خدا را از اين دنيا برگرفت،جمعى به عقب برگشتند،وگمراهى آنها را منحرف ساخت و به كسانى كه خود انتخاب كردند،تكيه نمودند و بابيگانگان انس و الفت گرفتند و دورى گزيدند از آنچه كه مامور به محبت آن بودند،وبناء را از اساس محكم آن،بركندند و در غير محل حقيقىاش بر نهادند.)
عدهاى كه به انگيزگى مال و مقام دور پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفته بودند،با رحلتآن بزرگوار بهمان وضع اولى خود برگشتند و راه جاهليت را پيش گرفتند.
در كتاب صحيح بخارى (ابو عبد الله محمد بن اسمعيل بن المغيرة برد زيه البخارىالجعفى) چنين آمده است:عمرو بن على از محمد بن جعفر از شعبة از مغيرة مىگويد:ازابو وائل شنيدم كه از عبد الله رضى الله عنه نقل كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه[و آله]و سلم فرمود:انا فرطكم على الحوض و ليرفعن رجال منكم ثم ليختلجن دونى،فاقول يا رب اصحابى،فيقال:انك لا تدرى ما احدثوا بعدك (7) من پيش از شما به حوض(كوثر) مىرسم مردانى از شما را مىگيرند و آنان از من قطع و بر كنار مى گردند،پس من مى گويم: پروردگارا،اينان اصحاب من هستند.گفته ميشود:تو نمىدانى بعد از تو چهكردند و چه حوادثى را بوجود آوردند!) اين روايت را عاصم هم از ابو وائل نقلكرده است.
باز بخارى در همين ماخذ از مسلم بن ابراهيم از وهيب از عبد العزيز از انساز پيامبر اكرم صلى عليه[و آله] و سلم چنين نقل كرده است:«ليردن على ناس مناصحابى الحوض،حتى عرفتهم اختلجوا دونى،فاقول:اصحابى،فيقول ما تدرىما احدثوا بعدك!» (عدهاى از اصحاب من[در روز قيامت] در نزد«حوض»بر من واردمىگردند و من آنان را مىشناسم.اين عده را از من بركنار مىكنند. من مىگويم:
[پروردگارا،]اينان اصحاب من هستند.خداوند مىفرمايد:تو نميدانى بعد از تو چهحوادثى (خلاف با تو) را به وجود آوردند.) سعيد بن ابى مريم از محمد بن مطرف مى گويد:
ابو حازم از سهل بن سعد نقل مىكند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه[و آله]و سلمفرمود:من پيش از شما به حوض مىرسم و هر كس به من برسد از آب آن حوضمىآشامد و هر كس از آن بياشامد هرگز تشنه نميشود.مردمانى[در آن روز بر من واردمىشوند كه من آنها را مىشناسم و آنها نيز مرا مىشناسند،سپس ما بين من و آنها حائلبه وجود مىآيد) «آنها را از من دور مىكنند»ابو حازم مىگويد:نعمان بن ابى عياش اينحديث را از من شنيد و گفت:آيا از سهل (بن سعد) چنين شنيدى؟گفتم:آرى.نعمانگفت:من شهادت ميدهم به ابو سعيد خدرى كه من هم از او شنيدم و اين جمله را اضافه مى كرد كه«پيامبر فرمود:من در آن موقع خواهم گفت: آنان از من هستند (صحابه من هستند) بمن گفته خواهد شد:تو نميدانى پس از تو چه حادثه (خلاف با تو) بوجود آوردند پس مىگويم:سقوط باد سقوط باد هر كسى كه بعد از من[در دين]تغيير ايجادكرد. بخارى در همين ماخذ از احمد بن شبيتبن سعيد الحبطى از ابو يونس از ابنشهاب از سعيد بن المسيب از ابو هريره نقل كرده است كه رسولخدا صلى الله عليه[و آله]و سلم مىفرمود: گروهى از اصحاب من روز قيامتبر من وارد ميشوند و از حوض كنارزده مىشوند.پس من مىگويم:
اى خداى من،اينان اصحاب من هستند.خداوندمىفرمايد:تو نميدانى آنچه (خلاف دين) را كه اينان بعد از تو بوجود آوردند.آنان بهعقب برگشتند (ارتدوا على اعقابهم القهقرى) آنان مرتد شدند.
چند حديث ديگر در همين مضمون نقل شده است. (8) نسخهاى كه ما اين احاديث رااز آن،نقل كرديم،همان است كه به دستور عبد الحميد خان ثانى جمعآورى و تصحيحشده است.در تصحيح اين نسخه از صحيح بخارى از همه نسخههاى قديمى كه دردسترس بوده،استفاده شده و شانزده نفر از بزرگترين علماء در تصحيح آن شركت داشته اند:
1-استاد شيخ سليم البشرى
2-سيد على ببلاوى
3-شيخ احمد الرفاع
4-ىشيخ اسمعيل الحامدى
5-شيخ احمد الجيزاوى
6-استاد شيخ حسن داود العدوى
7-استاد شيخ سليمان العبد
8-استاد شيخ يوسف النابلسى
9-استاد شيخ بكرى عاشورالصدفى
10-استاد شيخ عمر الرافعى
11-استاد شيخ محمد حسين الابريرى
12-استاد شيخ محمد ابوالفضل الوراقى
13-استاد شيخ هارون عبد الرزاق
14-استادشيخ حسن الطويل
15-استاد شيخ حمزة فتح الله
16-سيد محمد غانمجاى مهر حسونة النواوى الحنفى شيخ جامع الازهربدانجهت كه بقيه جملات اين خطبه مباركه آسان بود و نيازى به تفسير نداشت،لذا به ترجمه و تفسير خطبه بعدى مىپردازيم.
پىنوشتها:
1.خطبه 16.
2.نهج البلاغه خطبه 213.
3.نهج البلاغه خطبه 222.
4.منهاج البراعة محقق هاشمى خويى ج 9 ص 140.
5.آل عمران آيه 178.
6.خطبه 5.
7.براى اختصار روايات بعدى را مىآوريم و مطالعه كننده محترم مىتوانند براى اطلاع از خود متنعربى به ماخذى كه دقيقا آوردهايم مراجعه فرمائيد.
8.صحيح بخارى ابو عبد الله محمد بن اسمعيل بن ابراهيم بن المغيرة بن بردزيه البخارى الجعفى-مطبعة مصطفى البابى الحلبى و اولاده بمصر (غرة رجب الفرد 1345 ه-) ج 8 از ص 148 تا ص152 باب فى الحوض و قول الله تعالى انا اعطيناك الكوثر.