120 و من كلام له عليه السلام
يذكر فضله و يعظ الناس 1 تاللّه لقد علّمت تبليغ الرّسالات 2 ، و إتمام العدات 3 ، و تمام الكلمات 4 . و عندنا أهل البيت أبواب الحكم 5 و ضياء الأمر 6 . ألا و إنّ شرائع الدّين واحدة 7 ، و سبله قاصدة 8 . من أخذ بها لحق و غنم 9 ، و من وقف عنها ضلّ و ندم 10 . اعملوا ليوم تذخر له الذّخائر ،
« و تبلى فيه السّرائر » 11 . و من لا ينفعه حاضر لبّه فعازبه عنه أعجز ،
و غائبه أعوز 12 . و اتّقوا نارا حرّها شديد 13 ، و قعرها بعيد 14 ، و حليتها حديد 15 ، و شرابها صديد 16 . ألا و إنّ اللّسان الصّالح يجعله اللّه تعالى للمرء في النّاس ، خير له من المال يورثه من لا يحمده 17 .
ترجمه خطبه صد و بيستم
در اين خطبه فضيلت خود را بيان نموده و مردم را موعظه مينمايد 1 ( سوگند بخدا ، من براى تبليغ رسالتهاى خداوندى 2 و اتمام وعدهها 3 و كلمات تعليم شدهام 4 و در نزد ما اهل بيت است ابواب حكم 5 و روشنائى همه امور 6 بدانيد كه طرق دين يكى 7 و راههاى آن در مجراى اعتدال است 8 هر كس راههاى دين را پيش بگيرد و در آن مسير گام بردارد ، به حقيقت و حمايتگران آن لاحق گردد و به غنيمت برسد 9 و هر كس كه توقف كند و از حركت در آن راهها امتناع بورزد گمراه گردد و عاقبت كار پشيمان شود 10 براى روزى عمل كنيد كه ذخيرهها براى آن روز اندوخته ميشود و « درونىها در آنروز آشكار مىگردد 11 و هر كسى كه عقل فعلى و حاضر او نتواند سودى بحال او داشته باشد ، عقلى كه از او بر كنار و غايب است . از سود بخشى براى او ناتوانتر خواهد بود 12 و بپرهيزيد از آتشى كه حرارتش سخت است 13 و ژرفاى آن دور 14 و زينتش آهن 15 و آشاميدنى آن زردابى است [ بس ناگوار ] 16 آگاه باشيد زبان صالحى كه خداوند براى يك انسان عنايت فرمايد كه انسان آن زبان صالح را در ايجاد سعادت براى مردم بكار ببرد ، براى او بهتر است از مالى كه آنرا بكسى ارث بگذارد كه سپاسش را بجاى نياورد 17 .
تفسير عمومى خطبه صد و بيستم
2 ، 6 تاللّه لقد علّمت تبليغ الرّسالات ، و إتمام العدات ، و تمام الكلمات ، و عندنا أهل البيت أبواب الحكم و ضياء الأمر ( سوگند بخدا ، من براى تبليغ رسالتهاى خداوندى و اتمام وعدهها و كلمات تعليم شدهام و در نزد ما اهل بيت است ابواب حكم )
توضيحى درباره رسالات و وعدهها و كلمات
سه موضوع مهم در جملات مورد تفسير آمده است كه بايد درباره آنها توضيحى ولو مختصر داده شود . اين سه موضوع عبارتند از :
1 رسالت ، منظور از رسالتها كه امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد : من تبليغ آنها را تعليم شدهام . رسالتهائى است كه به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم از طرف خدا نازل شده و او تبليغ آنها را به امير المؤمنين عليه السلام تعليم فرموده بود ، نه اينكه آن حضرت مستقيما داراى رسالت بمعناى اصطلاحى رسمى آن بوده است . صدوق با اسناد خود از يزيد « بريد » بن معاويه از معاوية العجلى نقل مىكند كه به ابو جعفر امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم : معناى اين آيه چيست انما انت منذر و لكل قوم هاد [منهاج البراعة ، ج ، 8 تفسير خطبه 119 ( 120 در نسخه صبحى صالح )] ( جز اين نيست كه تو انذار ( تهديد ) كنندهاى ، و براى هر قومى هدايت كننده ايست ؟ امام عليه السلام فرمود : منذر ، رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و هادى امير المؤمنين عليه السلام است ، و در هر وقت و زمانى از ما امامى وجود دارد كه مردم را با آنچه كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آورده است ، هدايت مىكند . [ منهاج البراعة ، ج ، 8 تفسير خطبه 119 ( 120 در نسخه صبحى صالح )] اينكه امير المؤمنين عليه السلام هادى بوده است بنقل صدوق ، از ابو هريره نيز روايت شده است [ منهاج البراعة ، ج ، 8 تفسير خطبه 119 ( 120 در نسخه صبحى صالح )] مجلسى از بصائر الدرجات با اسناد خود از انس بن مالك از خادم پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل كرده است كه آن حضرت خطاب به امير المؤمنين عليه السلام فرمود :
يا علىّ أنت تعلّم النّاس تأويل القرآن ، بما لا يعلمون فقال عليه السّلام ما أبلّغ رسالتك بعدك يا رسول اللّه ؟ قال : تخبر النّاس بما أشكل عليهم من تأويل القرآن [ منهاج البراعة ، ج ، 8 تفسير خطبه 119 ( 120 در نسخه صبحى صالح )] ( اى على ، توئى كه آن قسمت تأويل قرآن را كه مردم نميدانند بآنان تعليم خواهى كرد . امير المؤمنين عليه السلام عرض كرد : اى رسول خدا ، چه رسالتى را پس از تو تبليغ نمايم ؟ پيامبر فرمود : آنچه را كه از تأويل قرآن براى مردم مشكل است خبر خواهى داد . ) روايات در اين مورد فراوان است كه مقدارى از آنها را محقق مرحوم حاج ميرزا حبيب هاشمى خوئى در شرح نهج البلاغه در شرح اين خطبه آورده است .
2 وعدهها ، در مفهوم و عدهها احتمالاتى ذكر شده است كه يكى از آنها همان است كه محقق فوق الذكر انتخاب كرده است ، و آن وعدهها و عهدهائى است كه خداوند متعال با انسانهاى كامل دارد .مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ . . . [ الاحزاب آيه 23] ( و از مؤمنان ، مردانى هستند كه آنچه را كه با خدا مورد معاهده قرار دادند ، وفاء نمودند . . . )
اين محقق مىگويد : شيعه و سنى روايت كردهاند كه اين آيه درباره امير المؤمنين و حضرت جعفر طيار و حضرت حمزة بن عبد المطلب عليهم السلام جميعا نازل شده است البته ظاهر اين آيه شريفه اينست كه عدهاى از مردم با ايمان عهدهائى را كه خداوند مستقيما با آنان بسته بود بجاى آوردند ، نه اينكه وعدههائى را كه خداوند به پيامبرش فرموده بود ، امير المؤمنين عليه السلام و مردانى ديگر از مؤمنين آنها را بجاى آوردند .
قوىترين احتمالات اينست كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله تبليغ همه رسالتها و بجا آوردن همه وعدههائى را كه خداوند به وسيله پيامبرش به انسانها داده بود و همچنين وعدههاى مربوط بامور شخصى را 3 كلمات و همچنين كلماتى را كه همه واقعيات مربوط به امت اسلامى و ديگر اقوام و ملل و ساير حقائق مربوط به ارتباطات چهارگانه ( ارتباط انسان با خدا ، ارتباط انسان با خويشتن ، ارتباط انسان با جهان هستى و ارتباط انسان با نوع بشر ) را در برداشته است به امير المؤمنين عليه السلام تعليم فرموده است . براى توضيح بيشتر درباره سه موضوع ( رسالات و وعدهها و كلمات ) از ديدگاه روايات رجوع شود به منهاج البراعة ج 8 از ص 111 تا ص 121 . 5 ، 10 و عندنا أهل البيت أبواب الحكم و ضياء الأمر ألا و إنّ شرايع الدّين واحدة و سبله قاصدة من أخذ بها لحق و غنم ، و من وقف عنها ضلّ و ندم ( و در نزد ما اهل بيت عصمت است ابواب حكم و روشنائى همه امور . بدانيد كه طرق دين يكى و راههاى آن در مجراى اعتدال است . هر كس راههاى دين را پيش بگيرد و در آن مسير گام بردارد ، به حقيقت و حمايتگران آن لا حق گردد و به غنيمت برسد و هر كس كه توقف و از حركت در آن راهها امتناع بورزد گمراه گردد و عاقبت كار پشيمان شود . )
خاندان عصمت ابواب حكم و روشنگران واقعياتند
همانگونه كه تا كنون مورد بررسى و تحقيق قرار گرفته است و براى هر محقق بىغرض و حقيقت جو اثبات شده است خاندان عصمت درهاى حكم و معرفت و حكمت الهى هستند . آنان امور مزبور را سينه به سينه با كمال خلوص و تادب به آداب اللّه و تخلق به اخلاق اللّه ، از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم گرفته اند .
و خود پيامبر اكرم يا بوسيله وحى آنها را بطور مستقيم از خدا دريافته است و يا بجهت تهذب نهائى كه براى او ممكن بود ، انعكاس آن امور را در درون مبارك خود دريافته بود . احكام و معارف و حكمى كه مغزهاى معمولى بشرى بدست مىآورند هر اندازه هم كه عالى و عميق باشند ، از جهاتى محدود و وابسته به تقليد و اصول پيش ساخته ميباشند كه توانائى روشنگرى مغزها و ارواح بشرى را ندارند بلكه اگر خود آنان هم بتوانند از جاذبيت محصولات مغزى خودشان رها شوند و آن احكام و معارف و حكم را كه با دو عامل « بازيگرى و تماشاگرى » اندوخته اند ،مورد بررسى و تحقيق قرار بدهند ، تاريكىهاى درون خود را در آن امور مىبينند و اگر درونشان از يك روشنائى ناشى از خلوص و صفا بهرهاى داشته باشد ، توجه به محدوديت و وابستگى معلومات به تقليد و اصول پيش ساخته ، آن روشنائى را از تاثير مىاندازد و آن آرامش نهائى كه مطلوب هر صاحبنظر عميق است حاصل نمىگردد . شايد بدين جهت است كه گفته شده است :
« فلاسفه و حكماء و ديگر متفكران در واقعيات عالم هستى مانند آن بنايان هستند كه همه مردم را به ورود به ساختمانى كه با تفكرات خود ساختهاند دعوت و تحريك مىكنند ، ولى خود از ورود بآن ساختمان امتناع مىورزند » يكى از فضلاء در تاييد اين مطلب به اينجانب گفت كه : در يكى از نوشته هاى يكى از متفكران ديده بود كه نوشته است : يك چيز حقيقت دارد و آن اينست كه من منسوب به مكتبى كه خود بنيانگذار آن هستم نميباشم يعنى مثلا يكى از پيروان سر سخت هگل نوشته است چيزى كه حقيقت دارد اينست كه « من هگليانيست نيستم » مثلا اينكه ماركس بگويد : « چيزى كه حقيقت دارد اينست كه من ماركسيست نيستم » اينكه امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد : « ابواب حكم در نزد ما اهل بيت است و مائيم كه روشنگر واقعيات هستيم » براى كسى كه از مكتبها و سيستمهاى فكرى بشرى اطلاع عميق ندارد ، نميتواند عظمت اين مطلب را درك نمايد كه چگونه و از چه راهى ابواب واقعيات ، از جهان شناسى و انسان شناسى و خود شناسى گرفته تا خدا شناسى و از مديريت يك خانواده محدود تا حاكميت بر جوامع بشر در اختيار خاندان عصمت و طهارت قرار گرفته است ؟ ولى در طول تاريخ پر معناى بشرى بارها اشخاصى ديده شدهاند كه با اينكه نه داراى مقام نبوت و امامت بودند و نه حتى از تادب بآداب اللّه و تخلق به اخلاق اللّه بطور كامل برخوردار بودند ، با اينحال بجهت انواعى از انقلابات و جهشهاى روحى ، ابوابى فراوان از واقعيات به رويشان باز شده است كه قطعا با تحصيل و اكتساب معمولى امكان ناپذير بوده است .
بعنوان مثال جلال الدين محمد مولوى را در نظر مىگيريم كه از نظر مقام علم و معرفت و تقوى بهيچ وجه با انبياء و ائمه عليهم السلام قابل مقايسه نميباشد ، و اگر شمعى در درون مولوى بجهت انقلاب و جهش روانى بر افروخته شده بود ، خورشيدهائى در درون انبياء و ائمه معصومين عليه السلام مىدرخشيد ، با اينحال ، مىبينيم بجهت گذشتى كه مولوى درباره امتيازات دنيوى مانند مقام و شهرت اجتماعى داشت ،چه معارف و حكمى در درون اين مرد موج زده است كه قطعا با تفكرات رسمى و در ساليانى محدود از عمر قابل تحصيل نبوده است ، مخصوصا با نظر به اينگونه جملات كه در مواردى متعدد از مثنوى بىنهايت بودن مطلبى را كه در ذهنش خطور مىكند و نميتواند آنرا ابراز كند و به بيان بياورد گوشزد مينمايد ، و با تراوش آنهمه مطالب مثنوى و ديوان شمس و فيه ما فيه و مجالس سبعه از مغز مقتدرش ، باز مىگويد :
با لب دمساز خود گر جفتمى
همچو نى من گفتنىها گفتمى
بطور مكرر مىبينم كه مىگويد :
اين سخن پايان ندارد احتمال مىرود كه در يكى از درسهايى كه مولوى مىگفته است ، بعضى از حضار درس حالت خستگى پيدا مىكند و مولوى متوجه وضع روانى او مىگردد ،
چنين مىگويد :
چونكه جمع مستمع را خواب برد
سنگهاى آسيا را آب برد
رفتن اين آب فوق آسياست
رفتنش در آسيا بهر شماست
چون شما را حاجت طاحون نماند
آب را در جوى اصلى باز راند
ناطقه سوى زبان را تعليم راست
ورنه خود اين آبرا جويى جداست
مىرود بى بانگ و بى تكرارها
تحتها الانهار تا گلزارها
براى تكميل اين مبحث مراجعه فرماييد به مجلد دوم از صفحه 272 تا صفحه 281 و مجلد پنجم صفحه 250 و 251 و مجلد چهاردهم از صفحه 123 تا صفحه 126 و از صفحه 129 تا صفحه 132 و مجلد هيجدهم از صفحه 85 تا صفحه 88 و از صفحه 260 تا صفحه 265 . سپس امير المؤمنين عليه السلام دو مطلب را مىفرمايد :
مطلب يكم طرق دين الهى يكى است و راههاى آن مجراى اعتدال است
قطعى است كه مقصود از اينكه طرق دين يكى است ، اين نيست كه دين يك طريق عددى دارد ، مثلا فقط نماز خواندن يا روزه گرفتن است ، بلكه مقصود يكى از چند وحدت است كه در اينجا متذكر ميشويم :
1 وحدت در هدف و مقصد . باين معنى كه همه طرق دين از عبادات و اخلاقيات و سياسات و غير ذلك به يك هدف و مقصد منتهى مىگردد و آن عبارت است از تقرب الى اللّه و قرار گرفتن در جاذبه شعاع نور الهى .
2 وحدت در مبدئى كه دين مستند باو است . اين مبدء خداوند لم يزل و لا يزال است أَلا لِلَّهِ الدّينُ الْخالِصُ [ الزمر ، آيه 3] ( آگاه باشيد ، از آن اوست دين خالص ) إِنَّ الدّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ [ آل عمران ، آيه 19] ( قطعى است كه دين در نزد خدا اسلام است ) 3 وحدت بمعناى هماهنگى همه طرق دين در ايصال رهروان به مقصد .
يعنى طرق دين تناقضى با يكديگر ندارند و هر يك از آنها مانند جزئى از اجزاء متشكل يك كل مجموعى ميباشد . براى توضيح نماز را در نظر بگيريم ، اين عبادت كه متمركز ساختن همه قواى مغزى و روحى براى قرار دادن روح در حال ارتباط با خدا با اذكار و افعال و شرايط بخصوص ، يكى از طرق دينى براى وصول به بارگاه الهى است . روزه كه عبارت است از نوعى رياضت جسمانى بوسيله ترك خوردن و آشاميدن و ترك اشباع شهوت كه لذيذترين اشياء براى انسانها در عرصه طبيعت است ، طريق ديگرى براى وصول به بارگاه الهى است كه با نظر به هويت و نتيجه هر يك از آن دو ( نماز و روزه ) مىفهميم كه آن دو در حقيقت دو جزء از يك مجموعه متشكل ميباشند ، دليل اين وحدت را برخى از آيات شريفه قرآنى با نظر به ملاك وحدت كه همه آيات دارند بيان مىدارد أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ [ البقره ، آيه 85] ( آيا به بعضى از قسمتهاى كتاب ايمان مىآوريد و به بعضى ديگر كفر مىورزيد . ) 4 همه طرق دين در ايجاد نورانيت روحى و آماده ساختن بشر براى صعود به درجات تكامل ، با يكديگر مشتركند .
مطلب دوم راههايى كه دين الهى براى انسانها هموار مىكند ،
مجراى اعتدال است هدف اصلى دين الهى عبارتست از بوجود آوردن اعتدال حقيقى در همه ابعاد موجوديت انسانى ، چه ابعاد جسمانى و چه ابعاد روحانى و معنوى او در مسير زندگى قابل تفسير و توجيه . بنابراين ، بديهى است دينى كه هدفش بوجود آوردن اعتدال حقيقى براى يك زندگى قابل تفسير و توجيه است ، نميتواند با طرق غير معتدل دست به فعاليت بزند . اين كه گفتيم يك حكم بديهى عقلى است زيرا كه
ذات نايافته از هستى بخش
نتواند كه شود هستى بخش
باضافه حكم بديهى عقل مزبور ، آياتى از قرآن مجيد مبتنى بودن راههاى دين را به اعتدال با اشكال مختلف بيان مينمايد از آن جمله :
وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبيلِ [ النحل ، آيه 9] ( و بر [ عدل يا لطف و احسان ] خداوند است كه راه معتدل را براى بندگانش هموار فرمايد ) مانند آن آيه شريفه كه مىفرمايد :
إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدَى [ الليل آيه ، 12] ( قطعى است كه هدايت بندگان بر عهده [ عدل يا لطف و احسان ] ما است ) اعْمَلُوا لِيَوْمٍ تُذْخَرُ لَهُ الذَّخائِرُ ، « وَ تُبْلَى فيهِ السَّرائِرُ » [الطارق ، آيه 9] ( اى مردم ، براى روزى عمل كنيد كه ذخيرهها براى آن روز اندوخته ميشود و « درونها در آن روز آشكار مىگردد » ) .
روزى بنام معاد در انتظار شما است كه هيچ روزى براى ذخيره اعمال صالحه شايسته تر از آن نيست وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدّين . ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدّينِ [ الانفطار ، آيات 17 و 18] ( نميدانى روز قيامت چيست ؟ و نميدانى . . . )
آيا همه اين قوانين بسيار دقيق حاكم بر هستى از ناچيزترين ذره گرفته تا مجموعه كيهان بزرگ ، از يك تصادف كور سر درآورده و رو به يك تصادف كورتر پيش مىرود ؟ آيا اين همه نغمه هاى درونى كه با رساترين كلمات به بنى نوع انسانى معنادار بودن جهان و انسان را گوشزد مىكند ، براى اثبات يك روز بزرگ بعنوان روز قيامت كافى نيست ؟ آيا يك عاقل ميتواند باور كند كه اينهمه خونها كه در روى زمين بوسيله ستمگران مىريزد و اين همه تعدىها و تجاوزهائى كه بر حق حيات و حق كرامت و حق آزادى معقول انسانها صورت مىگيرد ، در همين دنيا محو و نابود مىگردد و هيچ عكس العمل و نتيجهاى در ماوراى اين جهان كه ثبوتش قطعى است ، بوجود نخواهد آورد ؟ براى كسانى كه درباره معاد با نظر انكار يا ترديد مىنگرند ، بسيار مناسب است كه اشخاص پاكى را در موقع ارتكاب زشتىها مورد مطالعه قرار بدهند . اين اشخاص در موقع ارتكاب يك زشتى نوعى عكس العمل ندامت و شكنجه وجدانى در خود در مىيابند كه اگر اين تاثر وجدانى مقدس را از تمامى كتابهاى تأليف شده در اصول و ارزشهاى انسانى چه در قلمرو اخلاق و چه در كتابهاى ادبى بسيار عالى در شرق و غرب حذف كنيد ، ديگر چيزى براى خواندن در آن كتب نخواهيد يافت .
آيا اين تأثر مقدس كه براى درون آدميان حقيقتى والاتر از مشتى گوشت و استخوان و خون را [ كه در پستترين حيوانات نيز وجود دارد ] اثبات نمىكند ؟ اين حقيقت همان شخصيت انسانى است كه جاودانگى بالاترين مختص يا ثمر آن است . ممكن است شما بگوييد : اگر از بعضى افراد استثنائى كه ندامت و شكنجه وجدانى در موقع ارتكاب زشتىها در درون آنها به وجود مىآيد ، بگذريم ، اكثريت چشمگير مردم داراى اين حالت تاثرى نيستند . پاسخ اين اعتراض بسيار روشن است . نخست دو مثال ساده را در نظر بگيريد : مثال يكم وقتى كه شما براى اولين بار سيگار مىكشيد ، ريه شما عكس العمل شديدى بوسيله سرفه يا سرفهها از خود نشان مىدهد ، وقتى كه عمل مزبور تكرار شد ، تدريجا سرفهها تقليل مىيابد تا حدى كه حتى كشيدن چند سيگار پشت سرهم نيز موجب عكس العمل تاثرى ريه بوسيله سرفه نميشود ، ولى اين قضيه را كه بر ريه شما با كشيدن سيگارها چه مىگذرد ، از پزشك متخصص ريه و قلب بپرسيد تا بفهميد كه حتى كمترين دود سيگار در آن دو عضو مهم حياتى چه تاثير مىگذارد .
مثال دوم وقتى كه قصاب براى اولين بار گوسفند يا گاوى را مىكشد تا مدتى تحت تاثير كار حيوان كشى خود احساس ناراحتى مىكند ولى اين كار هرچه بيشتر تكرار شود بدون ترديد از تاثر قصاب كاسته ميشود تا آنجا كه از كشتن صدها جاندار احساس كمترين ناراحتى نمىكند ، با اينحال ، باز عظمت وجدان و مقاومت آن در برابر ضربهها و استمرار حالت تاثرى آن ، از زشتىها بقدرى است كه حتى پس از هزاران ضربهها و تاثرات ، باز ميخواهد انعكاسى اگر چه ضعيف تا مرحله ختم اللّه على قلوبهم از خود نشان بدهد بقول بعضى از نويسندگان مشهور [ مضمون از اونوره بالزاك در كتاب زنبق دره] « براى ما امكان آن هست كه نه از نيكى متاثر شويم و نه از بدى ، ولى گاهى در درون ما يك ارگ گويا و مستعد حركت است كه به هيجان درمىآيد و در فضاى روح خاموش مىگردد .
اينجا تناقضى هولناك در درون احساس ميشود . امواج آن ارگ بر ضد بيهودگى و نيستى سر به طغيان بر مىدارد . » بنظر ميرسد هر شخصى كه درباره واقعيات و مختصات شخصيت خود ، دقيقا به تفكر و شهود بپردازد ، محال است كه در آن شخصيت دريچه اى كه ابديت را نشان مىدهد ، شهود نكند . آرى ، معاد هميشه با ما است . و براى اين روز هيچ اندوختهاى شايستهتر از عمل صالح نيست . هر انسان عاقلى در طول زندگانى خود بارها اين مشاهده درونى را داشته است كه در موقع انجام دادن عمل نيكو و نيت شايسته و هدف گيريهاى عالى ،در شخصيت او نوعى انبساط بوجود مىآيد كه گويى شخصيت انسانى آن عمل نيكو و نيت صالح و هدف گيريها را بمقتضاى طبيعت خود مىخواسته است . باين معنى كه طبيعت آن اقتضاء مىكند كه روى به امور مزبوره بياورد . اين حالت روحى در هر انسانى كه گناهان و زشتىها درون او را آلوده نكرده باشد كاملا قابل شهود است . همچنين شخصيت در هنگام ارتكاب گناهان و زشتىها تنفر و حتى شكنجهاى خاص كه ناشى از آثار آن گناه باشد ، در درون خود در مىيابد ، و در هر دو حال احساس مىكند كه آنچه را براى خود مىاندوزد در ذات او متمركز و پايدار مىماند .
اين دريافت و احساس كه در هر دو حال نيك و بد براى شخصيت آدمى بوجود مىآيد ،بهترين دليل آن است كه
يا سبو يا خم مى يا قدح باده كنند
يك كف خاك در اين ميكده ضايع نشود
و هر چيزى كه وارد شخصيت آدمى شد ، مخصوصا آن امورى كه نفوذ بيشتر در اعماق شخصيت داشته باشد ، فنا پذير نخواهد بود مگر اينكه انسان پس از ارتكاب كار زشت ، توبه و استغفار نمايد و يا چنان كارهاى نيكو از وى صادر شود كه اثر آن كار زشت را محو بسازد ، و بالعكس ، يعنى انسان پس از انجام اعمال نيكو ، چنان كار زشتى را انجام بدهد كه اعمال نيكوى او را محو نمايد . اگر در اين مورد اعتراض شود باينكه اعمال و نيتها و سخنانى كه از ما صادر ميشوند ، پديدههائى هستند كه حادث ميشوند و از بين مىروند ، لذا نميتوان گفت كه اين پديدهها در درون ما پايدار مىمانند . پاسخ اين اعتراض با نظر به ثبات و پايدارى خود شخصيت در امتداد عمر بسيار روشن است .
و اين شخصيت ثابت و پايدار است كه توانائى ثابت نگاهداشتن آن پديدهها را دارد . اگر شما حتى در آغاز دوران رشد مرتكب جنايتى بشويد ، پس از گذشت نود سال و صد سال ،همانگونه كه خود شما درك مىكنيد كه شما هستيد كه مرتكب جنايت شدهايد ، همه انسانها و مقامات مانند مقام قضائى نيز شخص شما را مرتكب جنايت مىدانند . و بالعكس ، اگر شما در همان دوران كارى حيات بخش انجام داده باشيد ، مثلا يك بيمار مشرف به مرگ را معالجه كردهايد يا يك انسانى را كه غرق مىشد ، از مرگ نجات دادهايد ، پس از گذشت ساليانى فراوان از عمر ، همانگونه كه خود شما مىدانيد كه شخصيت فعلى شما است كه داراى صفت حيات بخشى است ، ديگر انسانها و مقامات نيز شخصيت فعلى شما را داراى صفت حيات بخشى تلقى مىكند .
شخصيت آدمى همه اندوختههاى خود را در روز قيامت ابراز مينمايد ، بطورى كه هر كسى حساب خود را بررسى مىكند
هر هيئت و هر نقش كه شد محو كنون
در مخزن روزگار ماند مخزون
روزى كه سرائر جهان فاش شود
از پرده غيبش آورد حق بيرون
اگر العياذ باللّه نتيجه محاسبات انسان درباره محصول عمرى كه در اين دنيا سپرى كرده بود ، منفى بود ، در حاليكه رباعى ذيل را زمزمه ميكند از شرمندگى سر بزيرخواهد افكند
آتش به دو دست خويش در خرمن خويش
من خود زدهام كه را كنم دشمن خويش
امروز كه فاش گشته اسرار همه
اى واى من و دست من و دامن خويش
پس تسليت باين وسيله كه پديدهها ( اعراض ) از بين مىروند و قابل بقاء نيستند ،يك تسليت بيهوده ايست كه در برابر اصل بديهى بقاى شخصيت كار ساز نيست ،مولوى درباره بقاى اعراض و تجسم اعمال اندوخته در شخصيت مطالبى دارد كه بسيار جالب است . او ميگويد :
گفت شاها بى قنوط عقل نيست
گر تو فرمائى عرض را نقل نيست
پادشاها جز كه يأس بنده نيست
هر عرض كان رفت باز آينده نيست
گر نبودى مر عرض را نقل و حشر
فعل بودى باطل و اقوال قشر
اين عرضها نقل شد لون دگر
حشر هر فانى بود كون دگر
نقل هر چيزى بود هم لايقش
لايق گله بود هم سايقش
روز محشر هر عرض را صورتيست
صورت هر يك عرض را نوبتيست
بنگر اندر خود نه تو بودى عرض
جنبش جفتى و جفتى با غرض
بنگر اندر خانه و كاشانهها
در مهندس بود چون افسانهها
كان فلان خانه كه ما ديديم خوش
بود موزون صفه و سقف درش
از مهندس آن عرض و انديشهها
آلت آورد و درخت از بيشهها
چيست اصل و مايه هر بيشهاى
جز خيال و جز عرض و انديشهاى
جمله اجزاى جهان را بى غرض
در نگر حاصل نشد جز از عرض
اول فكر آخر آمد در عمل
بنيت عالم چنان دان از ازل
12 و من لا ينفعه حاضر لبّه ، فعازبه عنه أعجز ، و غائبه أعوز ( و هر كسى كه عقل فعلى و حاضر او نتواند سودى بحال او داشته باشد ، عقلى كه از او دور و غائب است از سود بخشى براى او ناتوانتر خواهد بود )تعقل فعلى را از كار انداختن و به اميد تعقل فردا نشستن ، بزرگترين فرصت را از دست دادن است امروز نشستن و انديشه و تعقل را راكد گذاشتن و در نتيجه در جنگلى از ارتباطات مشوش زندگى گيج شدن ، باميد آنكه فردائى از راه ميرسد كه من درست خواهم انديشيد و تعقل صحيحى انجام خواهد داد ، جز اين نيست كه شما با فريب خوردن به دورنمائى از حقيقت نما حقيقت اصيل امروز را از دست مىدهيد .
عمر من شد برخى فرداى من
واى از اين فرداى ناپيداى من
[ برخى ، قربانى ] مرحوم ناظرزاده كرمانى تنظيم واقعيات و حقائق امروزى با مختصات و مشخصاتى كه دارند با موقعيتى خاص كه امروز در آن قرار گرفتهايم ، نيازمند انديشهها و تعقلهائى كه است كمترين كوتاهى در آنها موجب اختلال در نظم آن واقعيات و حقائق است كه شخصيت ما در موقعيت خاصى كه دارد ، بايد از آن نظم برخوردار گردد . اين يك قانون علمى است و نميتوان آنرا با شوخى برگزار كرد كه شخصيت آدمى نه در هر سال ، نه در هر ماه ، نه در هر روز ، نه در هر ساعت ، بلكه در هر لحظهاى بايد از عهده محاسبه دقيق ارتباطات چهارگانه خود در هر دو قلمرو « آنچنانكه هست » و « آنچنانكه بايد باشد » بر آيد . اين ارتباطات چهارگانه چنانكه بارها اشاره كردهايم عبارتند از :
1 ارتباط انسان با خدا 2 ارتباط انسان با خويشتن 3 ارتباط انسان با جهان هستى 4 ارتباط انسان با همنوعان خود ممكن است اين اعتراض گفته شود كه در حاليكه انسان در هر يك از لحظات عمرش در ارتباطات چهارگانه فوق ، در حوادث و پديدهها و روابط بسيار متنوع غوطهور است ، چگونه ميتواند درباره آنها محاسبات عقلى دقيق و انديشههاى مثمر داشته باشد . در صورتيكه برخى از آنها گاهى به تفكر و تعقل مدتهاى طولانى نيازمند است ؟ پاسخ اين اعتراض چنين است : اگر ما درست دقت كنيم ، خواهيم ديد مطلب اين نيست كه ما بايد بنشينيم و براى هر يك از حوادث و پديدهها و روابط بسيار متنوع زندگى خود در ارتباطات چهارگانه ، بطور مستقل بينديشيم و اصول اوليه و ثانويهاى جداگانه استنباط و تصفيه كنيم و آنها را فقط براى يك موقعيت معين بكار ببريم ، بلكه مطلب اينست كه ما بايد همواره با يك آگاهى و هشيارى ارتكازى درباره اصول اوليه و ثانويه حوادث و پديدهها . . .
كوشش جدى در تطبيق و تحقيق آنها بر يكديگر بنمائيم ، و در هر موقعيت با آگاهى و هشيارى تازهتر كه چه بسا موجب تجديد نظر در اصول حياتى ما در ارتباطات چهارگانه باشد ، زندگى كنيم . تا اينجا مطالبى كه متذكر شديم ميتوانند در فهم كلام امير المؤمنين عليه السلام مفيد باشند . 13 ، 16 و اتّقوا نارا حرّها شديد ، و قعرها بعيد ، و حليتها حديد ، و شرابها صديد ( و بپرهيز از آتشى كه حرارتش سخت است و ژرفاى آن دور ، و زينتش آهن ، و آشاميدنى آن زردابى است [ بس ناگوار ] )همانگونه كه مقامات عاليه بهشت براى مغزهاى معمولى بشر قابل درك نيست ، همچنان درك انواع عذابها و سختىهاى دوزخ نيز براى آنها امكان پذير نميباشددر روايتى معتبر در توصيف نعمتها و مقامات بهشتى چنين آمده است :
فيها ما لا عين رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر ( در آن بهشت نعمتها و مقاماتى وجود دارد كه نه چشمى آنرا ديده نه گوشى آن را شنيده و نه بر قلب بشرى خطور كرده است ) استدلالى يا توضيحى كه باين قضيه ميتوان بيان كرد ، اينست كه هر گونه عوامل لذت و انبساط و ابتهاجى كه در اين دنيا نصيب بشريت مىگردد ، اگر از مقوله ماده و ماديات باشد ، روشن است كه با آن نعمتها و مقامات بهشتى قابل مقايسه نميباشد ،زيرا عوامل لذت و انبساط و ابتهاج بهشتى دور از نواقص و عيوب و محدوديتهاى عوامل لذت اين دنياى مادى است كه موجب آميخته شدن لذائذ اين دنيا با آلام است . بهمين جهت است كه لذت بودن لذائذ دنيا از ديدگاه اشخاصى بزرگ از صاحبنظران مورد ترديد قرار گرفته و گفته شده است كه : اگر چه لذائذ اين دنيا تا حدودى موجب احساس خوشى و انبساط است ، ولى با يك توجه دقيق معلوم ميشود كه اين لذائذ فقط دفع آلام است .
بهر حال ، خواه اين نظريه را بپذيريم يا آنرا مردود بشماريم ، نواقص و عيوب و محدوديتهاى عوامل لذائذ اين دنيا بقدرى آنها را زود گذر و سطحى نموده است كه بقول انسان شناسان بزرگ : يك لحظه درد عميق ميتواند لذائذ ساليان طولانى را از بين ببرد . ابو العلاء معرى ميگويد :
إنّ حزنا فى ساعة الموت أضعاف
سرور فى ساعة الميلاد
( يك اندوه در هنگام مرگ چند برابر آن شادى است كه در موقع بدنيا آمدن انسانها بوجود مىآيد ) يك مطلب ديگر در اين مبحث وجود دارد كه ميتواند در حل مسئله نعمتها و مقامات بهشتى و نكبتها و عذابهاى دوزخى مفيد باشد و آن اينست كه استعداد نفس آدمى بقدرى نا محدود است كه اگر شرايط و مقتضيات اجازه بدهد ، ميتواند به دريافت علوم و معارف بيكران توفيق پيدا كند و همچنين ميتواند با اجازه مقتضيات و شرايط ، خواستههايى بيكران داشته و آنها را اشباع كند ، با اينكه نفس آدمى در اين دنياى مادى زندگى مىكند و عللى كه در اين دنيا استعداد او را محدود ميسازد ،فراوان است و خود او هم مىداند ، با اينحال هر موضوعى را كه براى نفس خود ايده آل و هدف مطلوب تلقى كند ، آنرا تا بىنهايت تعقيب ميكند و آنرا بىنهايت تلقى مىكند .
با اين وصف ، بديهى است كه اگر نفس آدمى از علل و عوامل محدود كننده استعدادهاى او رها گردد ، خاصيت بىنهايت بينى و بىنهايت گرايى و بىنهايت يابى و ظرفيت برخوردارى از لذائذ بىنهايت و آلام بىنهايت به فعليت ميرسد . اين بىنهايت فقط از جنبه كميت نيست ، بلكه از جنبه كيفيت نيز ميباشد ، بنا بر اين همانگونه كه نفس آدمى استعداد نيل به لذايذى فوق لذايذ دنيوى و انبساط و ابتهاجى فوق انبساط و ابتهاج دنيوى دارد ، همچنان استعداد كشيدن عذابهاى بسيار سخت متنوع را نيز دارا ميباشد .
أعاذنا اللّه و إيّاكم ( خداوند همگان را از آن عذابها نجات بدهد ) بمنّه و جوده و كرمه بمحمّد و آله الطّيّبين الطّاهرين المعصومين 17 ألا و إنّ اللّسان الصّالح يجعله اللّه تعالى للمرء فى النّاس ، خير له من المال يورثه من لا يحمده ( آگاه باشيد اى مردم ، زبان صالحى را كه خداوند براى يك انسان عنايت فرمايد كه انسان آن زبان صالح را در ايجاد سعادت براى مردم بكار ببرد ، براى او بهتر است از مالى كه آنرا بكسى ارث بگذارد كه سپاسش را بجاى نياورد . )
بيان و قلم نيكو و سازنده از مؤثرترين عوامل اصلاح و ارشاد جامعه است نه بىبند و بارى در بيان و قلم كه حقوق اساسى سه گانه انسانها ( حق حيات و حق كرامت و حق آزادى معقول ) را پايمال بسازد .
در اين جمله مورد تفسير ، امير المؤمنين عليه السلام گفتار و بيانى را كه مورد تمجيد قرار داده و آنرا بر مالى كه فقط در راه رفاه مادى و تورم خود طبيعى مردم مورد بهره بردارى قرار مىگيرد ، برترى مىدهد مشروط به صلاح فرموده است .
يعنى بيانى كه صالح است داراى خاصيت مزبور است . بداهت اين اصل بيش از آن است كه نيازى به تفصيل داشته باشد . مطلبى را كه ميتوان در اين جا مورد بررسى قرار داد ، اينست كه در دورانهاى اخير ، يكى از ادعاهائى را كه تمدن صنعتى [ نه انسانى حقيقى ] با آب و تاب زياد و با ادعاى لزوم مراعات حيثيت و شخصيت افراد انسانى ، براه انداخت ، آزادى بيان و قلم بود . ما درباره اين آزادى در مجلد سيزدهم از صفحه 262 تا صفحه 275 مطالبى را در پيرامون ضرورتها و محسنات و خطرهاى آن مورد بررسى قرار دادهايم ، مطالعه كنندگان و محققان ارجمند ميتوانندمراجعه فرمايند . [ 1 ] مطلبى كه در اينجا ضرورى بنظر ميرسد و بايد مطرح گردد اينست كه هنگامى كه نويسندگان تمدن صنعتى دورانهاى اخير براى آزادى مطلق قلم و بيان براه انداختند علتى كه براى اين آزادى مطلق [ كه اصطلاح ديگرش بىبند و بارى است ] در نظر داشتند ، دو موضوع بود :
موضوع يكم لزوم مراعات احترام و كرامت و حيثيت انسانى كه مطالبى را بيان كرده يا به وسيله قلم آنها را ابراز نموده است .
موضوع دوم برخوردارى جامعه از حقايق و واقعياتى جديد كه بوسيله بيان و قلم از آنها آگاه مىگردد .
علتى كه براى آزادى مزبور در دو موضوع فوق بيان شده است ، از يك جهت متين و قابل توجه است يعنى نميتوان در صحت لزوم و مطلوبيت مراعات احترام و كرامت و حيثيت انسانى كمترين ترديدى نمود و همچنين ترديدى در اين نيست كه حقايق و واقعياتى كه در گذرگاه تاريخ بوسيله بيان و قلم براى مغزهاى بشرى مكشوف مىگردد ، از عوامل پيشبرد « حيات معقول » او محسوب مىگردد . اما بايد ديد آيا فقط حق حيثيت و شرف و كرامت و احترام يك انسان كه سخنى را بيان مىكند و آنرا مىنويسد ، بايد مراعات شود ، يا همه انسانها بايد از حقوق اساسى سهگانه ( حق حيات ، حق كرامت ، حق آزادى معقول ) بر خوردار شوند ؟ بديهى است كه پاسخ اين
( 1 ) در صفحات مزبور اين مطالب بحث شده است :
1 كتاب ششم كه كتابهائى است كه با دست بشر نوشته شده است .
2 ملاك اينكه يك نظريه يا يك مطلب فاسد است چيست ؟
3 آيا بررسى محتويات كتب براى حفظ قانون فعاليت مغز و روان انسانى خلاف آزادى عقيده و بيان است ؟
4 هر انسان محققى درباره انسان ، داراى يك كارگاه درونى براى انسانسازى است كه مقدارى مواد خام آنرا از جهان عينى برونى جمعآورى مينمايد .
5 هر گونه تحقيق و تفكر درباره انسان بدون كوچكترين قيد و شرط آزاد است ، ولى براى عرضه به افكار بشرى بايد از همه جوانب مورد تحقيق و آزمايش قرار بگيرد و سپس در صورت صحت نتائج ، به فضاى جامعه عرضه شود .
سئوال آرى قطعى است . بسيار خوب ، اگر چنين است ، موقعى كه يك فرد بر مبناى آزادى بيان و قلم سخنى يا سخنانى مىگويد كه موجب اهانت و تحقير ميليونها انسان مىگردد ، آيا آن ميليونها انسان داراى حقوق اساسى سهگانه ( حق حيات و حق كرامت و حق آزادى معقول ) نيستند ؟ موضوع دوم يا به عبارت ديگر علت دوم براى آزادى مطلق بيان و قلم كه لزوم استفاده انسانها از واقعيات و حقايق جديد ميباشد ، با كمال متانت و مطلوبيتى كه دارد ،بايد اين شرط عقلى را در نظر گرفت كه سخنى كه بيان ميشود يا نوشته و منتشر ميگردد داراى محتواى مفيد باشد نه محتواى توهين و تحقير و دشنام و ناسزا براى ميليونها بشر حتى مجموع انسانها .
بلكه بايد چنين گفت : اگر گوينده يا نويسنده حقيقتى را از روى علم و مستند به دلائل قطعى ابراز كرده است اگر چه موجب اهانت بر مردم باشد ،قابل اعتراض نيست ، زيرا حقيقتى كه از روى علم و مستند به دلائل قطعى در عرصه معرفت بشرى نمودار مىگردد ، با اهميتترين ارزش را به ارمغان مىآورد و آن انسانهائى كه بجهت جهل و حماقت يا سودجوئى . از بروز آن حقيقت احساس ناراحتى مىكنند بايد خود را اصلاح نموده و حقيقتى را كه مكشوف شده است بپذيرند .
اما اگر فرض كرديم كه شخصى يا اشخاصى با تكيه به عنوان جالب « آزادى بيان و قلم » مطالبى بىاساس و حتى ضد واقعيات را براى سود مادى يا تحصيل شهرت در ميان جوامع يا بعنوان انجام وظيفه كمك به مقاصد سياسى ماكياوليستها بيان مىكند و آنها را روى كاغذ مىآورد و منتشر ميسازد و حيثيت و كرامت و شرف و احترام انسانها را پايمال هوى و هوس خود مينمايد ، اين انسانها براى احقاق حق كرامت خود به كدامين مقام بايد مراجعه كنند .
در اينجا بسيار مناسب است اشاره به انتشار كتابى بنام آيات شيطانى نوشته سلمان رشدى مزدور جاهل داشته باشيم كه بدون اندك تحقيق و روش علمى بخيال خود با يك سبك رمانتيك ولى غير اصيل و تقليدى ، پيامبر اسلام بلكه همه صاحبان اديان الهى را مورد مسخره قرار داد و بدين ترتيب نه تنها حق حيثيت و كرامت و شرف و احترام يك ميليارد مسلمان جهان را از ديدگاه مردم ناآگاه پايمال نمود ، بلكه در حقيقت همه انسانهاى تكامل يافته الهى ( پيامبران ) و متدينان را اعم از يهود و مسيحيت و مسلمانان مورد اهانت و تحقير سخت قرار داد و متاسفانه موردحمايت هم قرار گرفت .
خدايا ، اين سياست ماكياولى چيست كه هيچ اصلى و لو بديهىترين اصول كه محال بودن تناقض است براى آن مطرح نيست ؟
تناقض را ببينيد : پايمال شدن حق آزادى بيان بىمحتوا و اختلاف بر انگيز يك فرد هوسباز ممنوع است ولى پايمال شدن حق احترام و كرامت يك ميليارد بلكه همه بشريت جائز بلكه مطلوب است مباحثى را كه ما بين اينجانب و بعضى از شخصيتهاى علمى مغرب زمين درباره كتاب مزبور صورت گرفته است ، در آينده مطرح خواهيم كرد .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۲۱