google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
140-160 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره ۱۴8 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

148 متن خطبه صد و چهل و هشتم

ترجمه خطبه صد و چهل و هشتم

( و از سخنان آن حضرت است درباره اهل بصره ) 1 هر يك از آن دو نفر ( طلحه و زبير ) اميد حيازت خلافت براى خود دارد 2 و آن را بطرف خود مى‏كشاند نه بطرف رفيقش 3 آن دو با هيچ طنابى خود را به خداوند نمى‏پيوندند 4 و با هيچ وسيله و سببى بسوى او كشيده نمى‏شوند 5 هر يك از آن دو كينه رفيق را در درون خود دارد 6 و زود باشد كه پرده‏اى كه روى اين كينه كشيده شده است ،بركنار گردد 7 . سوگند به خدا ، اگر بآنچه كه مى‏خواهند ، برسند ، قطعا يكى ، ديگرى را از پاى در خواهد آورد 8 و [ يا ] اين يكى آن ديگرى را ساقط خواهد نمود 9 اينك گروه ستمكار از جا برخاسته است 10 پس كجا هستند كسانى كه قيام براى خدا كنند 11 طرق حق و باطل براى آنان و درباره آنان بيان شده 12 و خبر از بايستگى‏ها و شايستگى‏ها پيشتر براى آنان گفته شده است 13 و براى هر گمراهى علتى است 14 و براى هر پيمان‏شكنى شبهه‏ايست 15 سوگند به خدا ، من از آن اشخاص نخواهم بود كه سينه‏زدن 16 و شيون كننده و گريه گريه كنندگان براى مرگ كسى را بشنود و سپس عبرت و پندى نگيرد . 17

تفسير عمومى خطبه صد و چهل و هشتم

2 ، 9 كلّ واحد منهما يرجو الأمر له و يعطفه عليه دون صاحبه ، لا يمتّان إلى اللّه بحبل ، و لا يمدّان إليه بسبب كلّ واحد منهما حامل ضنبّ لصاحبه و عمّا قليل يكشف قناعه به ، و أللّه لئن أصابوا الّذى يريدون لينتزعنّ هذا نفس هذا و ليأتينّ هذا على هذا ( هريك از آن دو نفر ( طلحه و زبير ) اميد حيازت خلافت را براى خود دارد و آن را به طرف خود مى‏كشاند نه براى رفيقش . آن دو با هيچ طنابى به خدا نمى‏پيوندند ، و با هيچ وسيله و سببى به سوى او كشيده نميشوند ) هر يك از آن دو كينه رفيق را در درون دارد و زود باشد كه پرده‏اى كه روى اين كينه كشيده شده است ، بر كنار گردد . سوگند بخدا ، اگر بآنچه كه مى‏خواهند ، برسند ، قطعا يكى ، ديگرى را از پاى در خواهد آورد و اين يكى آن ديگرى را ساقط خواهد نمود . )

آنچه كه براى آن دو شيخ ، مطرح نيست ، خدا است و آنچه كه هر يك از آن دو ميخواهند تورم خود طبيعى او بوسيله رياست چند روزه دنيا است و بس .

اگر آن دو پيمان شكن ، واقعا خدا را در نظر داشتند ، زن پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و خودشان را روياروى آن مجسمه حق و حقيقت قرار نميدادند ، اگر خدا براى آنان مطرح بود ، چگونه امكان داشت بجاى مذاكره و مشورت با زمامدار قانونى و شخصيت ملكوتى امير المؤمنين عليه السلام و ديگر مهاجرين و انصار كه شخصيت و موقعيت على عليه السلام را واقعا درك كرده بودند ، در جوامع اسلامى آشوب و فتنه بر پا كنند و عاقبت كار هم خون ده‏ها هزار نفر مسلمان را بر زمين بريزند و يكى از آن دو ( طلحه ) كشته شود و زبير هم كه از عمل خود نادم گشته و براه خود رفته بود ، طوفان امواج خون مظلومان راه را بر او ببندد و به او بگويد : كجا ؟

نابكاران در طول تاريخ ائتلاف مى‏كنند و دست اتحاد به هم مى‏دهند ، در صورتيكه هدفى ندارند جز بدست آوردن سلطه مطلقه براى خود و محو ديگران از صفحه وجود كه در رديف اول همان ائتلاف و اتحاد كنندگان با آنان مى‏باشند .

از هم اكنون تواريخ بشرى را برداريد و مقدارى با دقت آنها را مطالعه كنيد ، از جمله پديده‏ها و رويدادهايى كه شما را [ كه براى انسان شرف و حيثيتى معتقديد ] به شگفتى وادار خواهد كرد ، همين است كه بزرگترين انسان شناس پس از پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم ، براى ما مطرح فرموده است . چيست آن پديده نابكارانه كه موجب بروز شديدترين شگفتى مى‏گردد ؟

جريان از اين قرار است كه هنگامى كه خودكامگان خود خواه براى رسيدن به سلطه و اشباع حس بيمارى خودخواهى‏هاى خويشتن [ كه در عين كشنده بودن بسيار خوشايند است ] وارد ميدان تنازع در بقاء مى‏گردند و بهر وسيله‏اى كه ممكن است ميخواهند بآن مراد پليد خود برسند ، اينان موقعى كه در برابر انسان‏هاى با عظمت و محبوب و سازنده قرار مى‏گيرند ، بهر ترتيبى است مى‏خواهند آنان را از سر راه خود بردارند ولى توانايى آن را در خود نمى‏بينند لذا خود را مجبور مى‏بينند كه براى خود يار و ياورى پيدا كنند ، نه بدانجهت كه شايستگى مديريت و زمامدارى را دارند بلكه تنها براى آنكه بتوانند آن انسان شايسته را از سر راه خود بردارند در چنين وضعى در صدد پيدا كردن يار و ياور بر مى‏آيند .اشخاصى را مى‏بينند كه مانند خود آنان بهمين بيمارى خوشايند گرفتارند و آنان نيز با همان انگيزه وارد عرصه جست و خيز و رقاصى شده ‏اند .

هنگامى كه اينان همديگر را پيدا كردند و براى رسيدن به هدف منظور خود دمساز شدند ، از اينجا شگفت ‏انگيزترين صحنه‏هاى روابط چند انسان با يكديگر شروع مى‏شود . نخست بايد در نظر بگيريد كه خود طبيعى يا بعبارت ديگر « خود حيوانى » اين نابكاران هيچ حقيقت و آرمان و بلكه اصلا هيچ موجودى را در دنيا به رسميت نميشناسد مگر اينكه وسيله‏اى باشد براى خواسته‏ ها و هدفهاى او . اكنون ، گوش كنيم به مذاكره‏هاى اين نابكاران كه جامع مشترك اهداف آنها در اين مرحله از بين بردن يك انسان و يا گروهى كاملا شايسته براى مديريت حيات اجتماعى يا هر سازندگى ديگر است :

اولى : من از همان آغاز آشنايى با شما ، شايستگى و لياقت كامل شما را براى تصدى به آن مقام را كه اكنون در اختيار فلانى ( منظور از فلانى شخص قانونى و شايسته مديريت جامعه است ) است ، دريافته بودم و مى‏دانستم كه در اين جامعه كسى براى حيازت آن مقام مانند شما برازندگى ندارد دومى : البته ، اين فرمايشات را كه شما مى‏فرماييد ، من قابليت آنها را ندارم ، شما درباره اين حقير حسن ظن زيادى داريد .

و من خود بارها باين فكر افتاده بودم كه مردم را از مقام والاى انسانى و شايستگى مطلق شما براى هر گونه مقام و زعامت اجتماعى ، آگاه كنم و در اين راه بسيار مقدس گامهايى هم برداشته‏ام . و من از شما تقاضاى عاجزانه دارم كه اين پيشنهاد را كه مردم براى شما دارند و اينجانب هم صد در صد با آن موافقم ،بپذيريد و ما از هيچ كمكى براى شما در مقابل آن شخص دريغ نخواهيم داشت .

اوّلى من مطالعات تاريخى فراوانى دارم ، اصلا از آغاز جوانى باين‏گونه مطالعات عشق ميورزيدم و از آن موقع كه با شما ارتباط پيدا كرده‏ام ، همه صفات و اخلاق برجسته با عظمت‏ترين شخصيت‏هاى تاريخ شرق و غرب و قديم و جديد را در شما مى‏بينم و همينكه مبارزه با آن شخص را شروع كرديم ، و نمونه‏اى ناچيز از آن صفات و اخلاق فوق انسانى شما براى مردم آشكار گشت ، فورا پيرامون شما را گرفته و آن شخص را از پاى در خواهند آورد دومى ، اختيار داريد آقا ، من نه تنها از تاريخ گذشته بشرى اطلاع دارم و در آن تاريخ كسى را به شايستگى جناب عالى نديده ‏ام ، بلكه همانطور كه مى ‏دانيد اينجانب [ البته قابل نيستم‏ها ] اما بهره‏اى هم از آينده ‏نگرى دارم و امروز كاملا حدس مى‏زنم كه در آينده ‏هاى بسيار دور [ مثلا حتى ميليون سال بعد هم ] شخصيتى مانند شما در جامعه بشرى به وجود نخواهد آمد بدين ترتيب ،« صداى نحس يكى را سخن شوم ديگرى پاسخ ميدهد دروغى بزرگ به استقبال دروغى كوچك و دروغى بزرگتر براى مقابله با دروغى بزرگ را ، يكى پس از ديگرى بطرف يكديگر منظم [ بطور سيستماتيك ] پرتاب مى‏كنند » اينك آنان با فريب دادن يكديگر و نيرنگ‏بازيهاى وقيحانه ، با كمال اطمينان ، به نابود ساختن همه اصول و آرمانهاى اعلاى انسانى و سوزاندن همه اخلاقيات عالى بشرى مشغولند در آنهنگام كه از خر كردن يكديگر و فريب دادن و نيرنگ‏بازى‏هاى شرم‏آور خسته مى‏شوند ، نوبت تحقير و اهانت بآن شخص يا گروه مى‏رسد كه از همه جهات شايستگى اشغال مقام مديريت يا هر گونه سازندگى درباره جامعه را دارا مى‏باشد .

اولى آقاجان ، درست گوش كنيد بآنچه كه مى‏گويم ، اصلا آن شخص نه تنها داراى هيچ فضيلت و امتيازى بر ديگران نيست ، بلكه خوشبختانه مادرش نامش را طورى انتخاب كرده است كه هر كس كه آن را مى‏شنود ، خودبخود از آن شخص بيزار مى‏شود دومى آرى ، امروز ديگر آن گونه شخصيتها مقبوليت عامه ندارند ، و تنها ما هستيم كه مى‏توانيم آرمانهاى جامعه را برآوريم پس بايد دست به كار شد و طرف مقابل را از بين برد .

بسيار خوب ، براى چنين كارى تبليغات روى پرده و پشت پرده لازم است كه هر چه تأخير شود ، دير خواهد بود . رقص و جست و خيز شروع مى‏شود و ساده‏لوحان ناآگاه با وعده بهشت برين كه اين نيرنگ بازان بآنان داده‏اند ، عازم ميدان كارزار و مبارزه ميشوند .

كشتارها شروع ميشود ، سيل دروغ‏ها و مكرپردازيها و نيرنگ‏بازيها ، بجريان مى‏افتد و شكست و پيروزى‏هاى ظاهرى غائله را به پايان مى‏رساند . حال فرض مى‏كنيم كه آن شخصيت يا گروه واقعا ايده آل ، با شكست ظاهرى مواجه و اين نابكاران كه براى سلطه چند روزه بر جامعه بهمه زشتى‏ها و وقاحت‏ها تن داده و آن شخصيت يا گروه مورد اميد جامعه را از بين برده‏اند خود را پيروز تلقى كرده‏اند ، نوبت ايستادن آنان روياروى يكديگر فرا مى‏رسد .

خوب ، آقاى زبير ، چكاره‏اى ؟ زبير مى‏گويد : آقاى طلحه ، بگو ببينم تو چكاره‏اى ؟ اگر من نبودم ، تو در همان لحظات نخستين نابود شده بودى . طلحه مى‏گويد : آقاى زبير ، اگر شخصيت و چاره‏جويى‏ها و سياستمدارى من نبود ، اصلا دو نفر هم پيرامون ترا نمى‏گرفتند . نزاع و مشاجره بالا مى‏گيرد و تدريجا به آرايش صفهاى متخاصم مى ‏انجامد و كشتارها بار ديگر ، اين قادر بزرگ را كه زمين ناميده شده است ، به آه و ناله در مى‏آورد . و براى تاريخ نويسان و جامعه شناسان ماده خام براى كار آماده مى‏كند اين جريان را يكى از تحولات بسيار چشمگير اوائل قرن بيستم بخوبى نشان داد كه چگونه ياران مبارز پس از رفتن نظام قبلى به جان هم افتادند و يكديگر را از پاى در آوردند .

علت اصلى اين جريان ، عدم طهارت و نبودن صفاى باطن عده‏اى فراوان از مبارزان در طول تاريخ بوده است كه از مبارزه هدفى جز تورم يافتن « من » و خودكامگى و سلطه‏گرى بر ديگران وجود نداشته است . 10 ، 11 قد قامت الفئة الباغية ، فأين المحتسبون ، فقد سنّت لهم السّنن و قدّم لهم الخبر( اينك گروه ستمكار از جا برخاسته است ، پس كجا هستند كه قيام براى خدا كنند كه سنتهاى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم براى آنان بيان شده و خبر [ از بايستگيها و شايستگيها ] پيشتر براى آنان گفته شده است . )

تا به خود بياييد خودكامگان سلطه‏ جو وارد ميدان شده‏اند ، اى انسانهاى الهى برخيزيد و امان به نابكاران ندهيد

تصور اينكه روزى فرا رسد كه روى زمين از لوث خودكامگان سلطه‏جو پاك شود و ميدان براى انسانهاى الهى و كمال يافته آماده مسابقه در خيرات شود ، تصويريست آرمانى كه تاريخ سرگذشت بشر بى‏پايه بودن آن را اثبات كرده است . انسانهاى طالب كمال و جوياى « حيات معقول » براى خود و جامعه ، نبايد كمترين غفلت را بخود راه بدهند و بايد بفهمند كه هيچ جامعه‏اى خالى از نابكاران خودپرست كه هيچ انسانى را بدون قرار دادن در سلطه خود به رسميت نميشناسد ، نبوده و نخواهد بود . اينان همواره در كمين رهروان منزلگه كمال نشسته و همه مردم را در تير رس خود مى‏خواهند .

امير المؤمنين عليه السلام در آن برهه از تاريخ قرار دارد كه انواع و گروههايى گوناگون از خودكامگان سلطه‏جو كمين گرفته ، مى‏خواستند جامعه آن روزى را از وجود يك انسان كامل خالى كنند .

آن انسان كامل كه عدالت و محبت را براى همه مردم قلمرو زمامدارى خود گسترده بود ، آن انسان كامل كه هيچ كس مانند او انسان و ابعاد او را نشناخته بود ، با رفتن اين خورشيد ، فضاى جامعه تاريك گردد تا هوسرانان و شهوت‏ پرستان و جهانخواران چونان خفاشان كه خورشيد را يگانه دشمن جانى خود مى‏دانند ، جامعه را زير سلطه خود در آورند و در نتيجه جامعه‏اى را به وجود بياورند كه مطيع خواسته‏هاى حيوانى آنان باشد و هيچ اصل و مبنائى جز « من و ديگران وسيله » را به رسميت نشناسند عدالت نابود ، ظلم شايع ، عفت و پاكدامنى رفته ، و بيحيايى و بى‏شرمى جاى آن را گرفته ،عهد و پيمان‏ها اعتبار خود را از دست داده ، فريب و نيرنگ جاى منطق احياء كننده صدق و صفا را بگيرد .

در چنين موقعيتى هيچ انسان آلهى نميتواند به حفظ و حراست خود اكتفاء كند و بگذارد مردم جامعه دستخوش اميال و هوسبازيهاى خودكامگان قرار گرفته و حيات معقول انسانها با تباهى‏ها روياروى شود .

گليم خويش را بيرون از آب كشيدن و روى تشك پرنيان آرميدن و به تماشاى ظلم و جور و بدبختى‏ها و پايمال شدن حقوق و سقوط اخلاق در جامعه پرداختن [ با داشتن قدرت براى منتفى ساختن آنها ] ، حكم به تباهى خود دادن است . به يك عدّه مقامات و ارزش‏هاى اعتبارى تكيه زدن ، ادّعاى روشنايى علم و روشنگرى كردن بوسيله يك مشت اصطلاحات خوشايند ولى بى‏اساس ،و نظاره‏گرى بر آلام مادى و معنوى جامعه بدون احساس همدردى و تلاش براى تقليل دردها ، حكمى ديگر به تباهى خود دادن است .

نشستن در يك گوشه و عزلت اختيار كردن و از بامداد تا شامگاه اشتغال ورزيدن به ذكر حرفه‏اى خفى و جلى [ با داشتن توانايى بر روشن ساختن مردم جامعه و پاسخ مثبت به نيازهاى ضرورى آنان ] فريب دادن خويشتن است ، زيرا با فراموش ساختن انسانها كه جلوه‏گاههايى از حكمت و مشيت بالغه خداوندى هستند ، نميتوان به ياد خدا بود ، زيرا معناى چنين ذكر و فراموشى باين قضيه بر مى‏گردد كه من خدا را به ياد دارم و خدا را به ياد ندارم و اين يك نوع تناقض است كه تنها خود فريب‏ها نميتوانند آن را ببينند .

چه خوب گفته است : ويكتورهوگو : « موجوداتى هستند كه بيش از چيزى نمى‏طلبند . جاندارانى هستند كه چون آسمان لاجوردى داشته باشند ميگويند : همين بس است متفكرانى وجود دارند كه در شگفتى‏ها فرو ميروند و در مجذوبيت و در پرستش طبيعت غوطه‏ور ميشوند و از ميان امواج آن بى‏اعتنائى به بد و خوب را حاصل ميدارند ، در كون و مكان سير و سياحت ميكنند ، با رخشندگى بسيار از آدميان فارغ‏اند ، نمى ‏فهمند كه آدمى در همان موقع كه ميتواند زير درختان باصفا بنشيند و در تخيّل فرو رود ، ميتواند انديشه‏اش را بگرسنگى اينان ، به تشنگى آنان ، به برهنگى فقيران در زمستان ، به خميدگى لنفاوى يك ستون فقرات كوچك ، به بستر بيمار ، به كلبه تاريك ، به زندان سياه چال ، به لباسهاى پاره دختران جوان لرزان مشغول سازد . اينها ارواحى آرام و مخوفند كه رضائى بيرحمانه دارند .

امر عجيب اينكه ابديّت كفايتشان ميكند ، اين احتياج بزرگ آدمى ، اين وجود فانى كه بخوبى قابل ديدن و فراگرفتن است ، چيزى است كه آنان هيچ نميدانند . محدودى كه قابل ترقى است ، اين شاهكار عالى چيزى است كه در فكرش نيستند . لا يتناها كه از تركيب بشرى و لاهوتى محدود و نامحدود بوجود ميآيد از نظرشان ناپديد ميشود .

هر چند كه با عظمت رو در رو باشند لبخند ميزنند ، هرگز مسرّتى ندارند ، هميشه در جذبه‏اند ، غوطه خوردن حيات آنان است . تاريخ بشريت براى آنان چيزى جز يك نقشه چند پاره نيست . ( كل ) در آن وجود ندارد ، ( كل واقعى ) در خارج آن است . پس اشتغال باين ( جزء ) يعنى آدمى براى چه خوب است ؟ آدمى رنج ميبرد ؟

ممكن است ، امّا كارى بآن نداشته باشيد و ستاره ( آلده باران ) را بنگريد كه چگونه اوج ميگيرد مادر ديگر در پستان شير ندارد ، كودك نوزاد از گرسنگى جان ميدهد بسيار خوب ، امّا من از اين مطالب هيچ نميدانم بيائيد و تماشا كنيد كه اين خط مدوّر كه بركنده درخت كاج است وقتى كه زير ( ميكروسكوپ ) ديده شود بصورت چه گل ستاره زيبا نمايان ميشود زيباترين تورى‏ها را بياوريد و با اين مقايسه كنيد اين متفكران دوست داشتن را از ياد ميبرند ، منطقة البروج چنان در اينان اثر مى‏بخشد كه از نگريستن بكودكى كه اشك مى‏ريزد بازشان ميدارد .

خدا جانشان را در محاق نهاده است ، اينان خانواده‏اى از ارواحند كه يكباره هم بزرگند و هم كوچكند . » 1 البته منظور هوگو از اين جمله : « امر عجيب اينكه ابديت كفايتشان مى‏كند » احساس و تكيه روانى بر ابديت است ، نه گرايش واقعى به ابديت ، زيرا چنين گرايش محال است با غفلت از واقعيات و حقائق كه مقدمات يا رويه اين سوى ابديت است سازگار باشد . براى تكميل بررسى درباره طلحه و زبير و جريانات مربوط به آن دو پيمان‏شكن مراجعه فرماييد به : مجلد سوم از صفحه 21 تا 24 داستان ناكثين ( پيمان‏شكنان ) و تحليل داستان پيمان‏شكنان .

از صفحه 169 تا صفحه 170 آيا زبير در مسئله پيمان زمامدارى ظاهر سازى كرده بود ؟ انكار پس از اقرار شنيده نميشود . و مجلد پنجم از صفحه 25 تا صفحه 26 آنجا كه پيمان‏شكنان ، انداختن جرمى را به گردن انسانى مبرّا وسيله‏اى براى ارتكاب جرمى ديگر قرار مى‏دهند . مجلد پنجم ، از صفحه 27 تا صفحه 28 داستان پيمان شكنان چه ريشه‏هايى داشته است ؟ 14 ، 15 و لكلّ ضلّة علّة ، و لكلّ ناكث شبهة ( و براى هر گمراهى علتى و براى هر پيمان‏شكنى شبهه‏ايست . )

هيچ گمراهى بى‏علت نيست و براى هر پيمان‏شكنى شبهه‏ايست

آن دو پيمان شكن با اعراض از امير المؤمنين عليه السلام گمراه گشتند . اين گمراهى مانند ديگر پديده‏ها معلول علتى است . علت در پديده‏هاى انسانى بر دو قسمت عمده تقسيم مى‏گردد : علل اختيارى و علل غير اختيارى .

1 علل اختيارى گمراهى‏ها امورى هستند كه انسان توانايى جلوگيرى و امتناع از آنها را دارا است ، مانند هوسبازى‏ ها ،خودكامگى ‏ها ، كبر و نخوت ، سلطه ‏جويى و غير ذلك . ريشه اساسى اين امور اگر چه غير اختيارى مى‏باشد ، با اينحال رويانيدن و به فعليت رسانيدن و بهره‏بردارى از آن ريشه‏ها اختيارى است .

توضيح اينكه ريشه هوسبازى‏ها و خودكامگى‏ها كه عبارتست از تمايل به لذت و نشاط ، قطعا حقيقتى است مربوط به اصل خلقت آدمى و اختيار در آن راهى ندارد ، ولى اگر انسان تعقل و وجدان كمال جوى خود را به كار بيندازد و از تجارب بسيار فراوانى كه از مشاهده نتائج هوسبازيها و خودكامگى‏ هاى بى‏قيد و شرط ،بدست آمده است ، ميتواند تمايل به لذت را در مسير معتدل مهار كند و مطابق اصول عقلى و وجدانى از آن استفاده كند .

حال ، اگر يك انسان با داشتن اين توانايى ، همت به تعديل و مهار كردن تمايل به لذت نگمارد ، قطعى است كه بيمارى هوسرانى و خودكامگى‏ها به سراغش آمده دود از دودمان شخصيت او بر خواهد آورد .

2 علل غير اختيارى گمراهى‏ها با نظر به معناى گمراهى كه باردار ضد ارزش است ، نمى‏تواند علل غير اختيارى داشته باشد ، باين معنى كه اگر آن علل و عواملى كه موجب انحراف انسان از اصول و مبانى اخلاق والاى انسانى مى‏گردد ، خارج از اختيار انسان باشند ، بديهى است كه آن انحراف را نميتوان گمراهى ضد ارزشى قلمداد نمود .

مانند غوطه خوردن در جهل بجهت دسترس نبودن عوامل و وسائل علم و محروميت از اخلاق بجهت احاطه عوامل اضطرارى و جبرى به انسان . بدانجهت كه امير المؤمنين عليه السلام طلحه و زبير را بارها توبيخ و نابكارى آنان را گوشزد فرموده و از طرف ديگر آن دو با كمال اختيار روياروى امير المؤمنين عليه السلام به مبارزه و پيكار برخاستند ، لذا قطعى است كه علت گمراهى آن دو نفر اختيارى بوده است .

و اما اينكه مى‏فرمايد : « و براى هر پيمان شكنى شبهه‏ايست » با توجه به تقسيم علل گمراهى به اختيارى و غير اختيارى ، و اينكه گمراهى طلحه و زبير مستند به علل اختيارى بوده است ، حتمى است كه منظور امير المؤمنين عليه السلام از « شبهه » آن ابهام و اشتباه است كه مستند به مقدمات اختيارى است ، يعنى اگر هم آن دو شيخ در قضيه قتل عثمان در ابهام و شبهه بودند ، خود آنان از قضاياى اصلى كه يكى از آنها برائت ذمّه امير المؤمنين عليه السلام از حادثه عثمان بوده است ،مطلع بودند و آن دو چون در متن وقايع بودند مى‏دانستند كه آن حضرت تا حدود توانايى كه داشت از قتل عثمان جلوگيرى كرده است .

با اينحال ممكن است تلقينات و اغواگريهايى كه درباره آن حادثه شيوع پيدا كرده بود ، تدريجا در اواخر آن دو را به شبهه و ابهام انداخته بوده است . ولى آن تلقينات و اغواگريها نمى‏بايست اشخاصى مانند آن دو نفر را تحت تأثير قرار داده و موجب شكاف عميق در ميان جوامع اسلامى شود كه در نتيجه غائله نابكارانه صفين و خوارج راه بيفتد .

16 ، 17 و اللّه لا أكون كمستمع اللّدم ، يسمع النّاعي و يحضر الباكي ، ثمّ لا يعتبر ( سوگند بخدا ، من از آن اشخاص نخواهم بود كه سينه زدن و شيون كننده و گريه گريه كنندگان براى مرگ كسى را بشنود و سپس عبرت و پندى نگيرد . )

شگفتا ، ديدن و شنيدن معلول‏ها و غفلت از علت‏ها

نظير اين مثل را امير المؤمنين عليه السلام در خطبه ششم چنين فرموده است : و اللّه لا أكون كالضّبع تنام على اللّدم ، حتّى يصل إليها طالبها و يختلها راصدها ( سوگند بخدا ، مانند آن كفتار نخواهم بود كه با صداى با آهنگ او را به خواب ببرند ، تا جوينده‏اش به او برسد و آنكه در كمينش نشسته است او را بفريبد . ) و اگر منظور از « لدم » سينه زدن باشد ، چنانكه بعضى گفته ‏اند ، معناى جمله مورد بحث ، هشداريست كه امير المؤمنين عليه السلام به مردم جامعه درباره مشاهده معلولات مى‏دهد ، كه دليل بوجود آمدن علتى براى آنها مى‏باشد .

واقعا چه غفلت بزرگى است كه در طول تاريخ به فراوانى در همه جوامع ديده ميشود ، با اينكه ضرورت و بداهت قانون « عليت » در حديست كه بعضى از فيلسوفان معتقدند كه اين يكى از قوانين فطرى است كه هر كسى با ديدن معلولى مى‏فهمد كه علتى در كار است . و هر عاقلى با ديدن علتى مى‏فهمد كه پشت سر اين علت ، معلولى به وجود خواهد آمد . سرتاسر تاريخ پر از بى‏توجهى مردم نادان يا هوسبازان و خودكامگان باين قانون بديهى فطرى است .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۲۳

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=