148 متن خطبه صد و چهل و هشتم
ترجمه خطبه صد و چهل و هشتم
( و از سخنان آن حضرت است درباره اهل بصره ) 1 هر يك از آن دو نفر ( طلحه و زبير ) اميد حيازت خلافت براى خود دارد 2 و آن را بطرف خود مىكشاند نه بطرف رفيقش 3 آن دو با هيچ طنابى خود را به خداوند نمىپيوندند 4 و با هيچ وسيله و سببى بسوى او كشيده نمىشوند 5 هر يك از آن دو كينه رفيق را در درون خود دارد 6 و زود باشد كه پردهاى كه روى اين كينه كشيده شده است ،بركنار گردد 7 . سوگند به خدا ، اگر بآنچه كه مىخواهند ، برسند ، قطعا يكى ، ديگرى را از پاى در خواهد آورد 8 و [ يا ] اين يكى آن ديگرى را ساقط خواهد نمود 9 اينك گروه ستمكار از جا برخاسته است 10 پس كجا هستند كسانى كه قيام براى خدا كنند 11 طرق حق و باطل براى آنان و درباره آنان بيان شده 12 و خبر از بايستگىها و شايستگىها پيشتر براى آنان گفته شده است 13 و براى هر گمراهى علتى است 14 و براى هر پيمانشكنى شبههايست 15 سوگند به خدا ، من از آن اشخاص نخواهم بود كه سينهزدن 16 و شيون كننده و گريه گريه كنندگان براى مرگ كسى را بشنود و سپس عبرت و پندى نگيرد . 17
تفسير عمومى خطبه صد و چهل و هشتم
2 ، 9 كلّ واحد منهما يرجو الأمر له و يعطفه عليه دون صاحبه ، لا يمتّان إلى اللّه بحبل ، و لا يمدّان إليه بسبب كلّ واحد منهما حامل ضنبّ لصاحبه و عمّا قليل يكشف قناعه به ، و أللّه لئن أصابوا الّذى يريدون لينتزعنّ هذا نفس هذا و ليأتينّ هذا على هذا ( هريك از آن دو نفر ( طلحه و زبير ) اميد حيازت خلافت را براى خود دارد و آن را به طرف خود مىكشاند نه براى رفيقش . آن دو با هيچ طنابى به خدا نمىپيوندند ، و با هيچ وسيله و سببى به سوى او كشيده نميشوند ) هر يك از آن دو كينه رفيق را در درون دارد و زود باشد كه پردهاى كه روى اين كينه كشيده شده است ، بر كنار گردد . سوگند بخدا ، اگر بآنچه كه مىخواهند ، برسند ، قطعا يكى ، ديگرى را از پاى در خواهد آورد و اين يكى آن ديگرى را ساقط خواهد نمود . )
آنچه كه براى آن دو شيخ ، مطرح نيست ، خدا است و آنچه كه هر يك از آن دو ميخواهند تورم خود طبيعى او بوسيله رياست چند روزه دنيا است و بس .
اگر آن دو پيمان شكن ، واقعا خدا را در نظر داشتند ، زن پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و خودشان را روياروى آن مجسمه حق و حقيقت قرار نميدادند ، اگر خدا براى آنان مطرح بود ، چگونه امكان داشت بجاى مذاكره و مشورت با زمامدار قانونى و شخصيت ملكوتى امير المؤمنين عليه السلام و ديگر مهاجرين و انصار كه شخصيت و موقعيت على عليه السلام را واقعا درك كرده بودند ، در جوامع اسلامى آشوب و فتنه بر پا كنند و عاقبت كار هم خون دهها هزار نفر مسلمان را بر زمين بريزند و يكى از آن دو ( طلحه ) كشته شود و زبير هم كه از عمل خود نادم گشته و براه خود رفته بود ، طوفان امواج خون مظلومان راه را بر او ببندد و به او بگويد : كجا ؟
نابكاران در طول تاريخ ائتلاف مىكنند و دست اتحاد به هم مىدهند ، در صورتيكه هدفى ندارند جز بدست آوردن سلطه مطلقه براى خود و محو ديگران از صفحه وجود كه در رديف اول همان ائتلاف و اتحاد كنندگان با آنان مىباشند .
از هم اكنون تواريخ بشرى را برداريد و مقدارى با دقت آنها را مطالعه كنيد ، از جمله پديدهها و رويدادهايى كه شما را [ كه براى انسان شرف و حيثيتى معتقديد ] به شگفتى وادار خواهد كرد ، همين است كه بزرگترين انسان شناس پس از پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم ، براى ما مطرح فرموده است . چيست آن پديده نابكارانه كه موجب بروز شديدترين شگفتى مىگردد ؟
جريان از اين قرار است كه هنگامى كه خودكامگان خود خواه براى رسيدن به سلطه و اشباع حس بيمارى خودخواهىهاى خويشتن [ كه در عين كشنده بودن بسيار خوشايند است ] وارد ميدان تنازع در بقاء مىگردند و بهر وسيلهاى كه ممكن است ميخواهند بآن مراد پليد خود برسند ، اينان موقعى كه در برابر انسانهاى با عظمت و محبوب و سازنده قرار مىگيرند ، بهر ترتيبى است مىخواهند آنان را از سر راه خود بردارند ولى توانايى آن را در خود نمىبينند لذا خود را مجبور مىبينند كه براى خود يار و ياورى پيدا كنند ، نه بدانجهت كه شايستگى مديريت و زمامدارى را دارند بلكه تنها براى آنكه بتوانند آن انسان شايسته را از سر راه خود بردارند در چنين وضعى در صدد پيدا كردن يار و ياور بر مىآيند .اشخاصى را مىبينند كه مانند خود آنان بهمين بيمارى خوشايند گرفتارند و آنان نيز با همان انگيزه وارد عرصه جست و خيز و رقاصى شده اند .
هنگامى كه اينان همديگر را پيدا كردند و براى رسيدن به هدف منظور خود دمساز شدند ، از اينجا شگفت انگيزترين صحنههاى روابط چند انسان با يكديگر شروع مىشود . نخست بايد در نظر بگيريد كه خود طبيعى يا بعبارت ديگر « خود حيوانى » اين نابكاران هيچ حقيقت و آرمان و بلكه اصلا هيچ موجودى را در دنيا به رسميت نميشناسد مگر اينكه وسيلهاى باشد براى خواسته ها و هدفهاى او . اكنون ، گوش كنيم به مذاكرههاى اين نابكاران كه جامع مشترك اهداف آنها در اين مرحله از بين بردن يك انسان و يا گروهى كاملا شايسته براى مديريت حيات اجتماعى يا هر سازندگى ديگر است :
اولى : من از همان آغاز آشنايى با شما ، شايستگى و لياقت كامل شما را براى تصدى به آن مقام را كه اكنون در اختيار فلانى ( منظور از فلانى شخص قانونى و شايسته مديريت جامعه است ) است ، دريافته بودم و مىدانستم كه در اين جامعه كسى براى حيازت آن مقام مانند شما برازندگى ندارد دومى : البته ، اين فرمايشات را كه شما مىفرماييد ، من قابليت آنها را ندارم ، شما درباره اين حقير حسن ظن زيادى داريد .
و من خود بارها باين فكر افتاده بودم كه مردم را از مقام والاى انسانى و شايستگى مطلق شما براى هر گونه مقام و زعامت اجتماعى ، آگاه كنم و در اين راه بسيار مقدس گامهايى هم برداشتهام . و من از شما تقاضاى عاجزانه دارم كه اين پيشنهاد را كه مردم براى شما دارند و اينجانب هم صد در صد با آن موافقم ،بپذيريد و ما از هيچ كمكى براى شما در مقابل آن شخص دريغ نخواهيم داشت .
اوّلى من مطالعات تاريخى فراوانى دارم ، اصلا از آغاز جوانى باينگونه مطالعات عشق ميورزيدم و از آن موقع كه با شما ارتباط پيدا كردهام ، همه صفات و اخلاق برجسته با عظمتترين شخصيتهاى تاريخ شرق و غرب و قديم و جديد را در شما مىبينم و همينكه مبارزه با آن شخص را شروع كرديم ، و نمونهاى ناچيز از آن صفات و اخلاق فوق انسانى شما براى مردم آشكار گشت ، فورا پيرامون شما را گرفته و آن شخص را از پاى در خواهند آورد دومى ، اختيار داريد آقا ، من نه تنها از تاريخ گذشته بشرى اطلاع دارم و در آن تاريخ كسى را به شايستگى جناب عالى نديده ام ، بلكه همانطور كه مى دانيد اينجانب [ البته قابل نيستمها ] اما بهرهاى هم از آينده نگرى دارم و امروز كاملا حدس مىزنم كه در آينده هاى بسيار دور [ مثلا حتى ميليون سال بعد هم ] شخصيتى مانند شما در جامعه بشرى به وجود نخواهد آمد بدين ترتيب ،« صداى نحس يكى را سخن شوم ديگرى پاسخ ميدهد دروغى بزرگ به استقبال دروغى كوچك و دروغى بزرگتر براى مقابله با دروغى بزرگ را ، يكى پس از ديگرى بطرف يكديگر منظم [ بطور سيستماتيك ] پرتاب مىكنند » اينك آنان با فريب دادن يكديگر و نيرنگبازيهاى وقيحانه ، با كمال اطمينان ، به نابود ساختن همه اصول و آرمانهاى اعلاى انسانى و سوزاندن همه اخلاقيات عالى بشرى مشغولند در آنهنگام كه از خر كردن يكديگر و فريب دادن و نيرنگبازىهاى شرمآور خسته مىشوند ، نوبت تحقير و اهانت بآن شخص يا گروه مىرسد كه از همه جهات شايستگى اشغال مقام مديريت يا هر گونه سازندگى درباره جامعه را دارا مىباشد .
اولى آقاجان ، درست گوش كنيد بآنچه كه مىگويم ، اصلا آن شخص نه تنها داراى هيچ فضيلت و امتيازى بر ديگران نيست ، بلكه خوشبختانه مادرش نامش را طورى انتخاب كرده است كه هر كس كه آن را مىشنود ، خودبخود از آن شخص بيزار مىشود دومى آرى ، امروز ديگر آن گونه شخصيتها مقبوليت عامه ندارند ، و تنها ما هستيم كه مىتوانيم آرمانهاى جامعه را برآوريم پس بايد دست به كار شد و طرف مقابل را از بين برد .
بسيار خوب ، براى چنين كارى تبليغات روى پرده و پشت پرده لازم است كه هر چه تأخير شود ، دير خواهد بود . رقص و جست و خيز شروع مىشود و سادهلوحان ناآگاه با وعده بهشت برين كه اين نيرنگ بازان بآنان دادهاند ، عازم ميدان كارزار و مبارزه ميشوند .
كشتارها شروع ميشود ، سيل دروغها و مكرپردازيها و نيرنگبازيها ، بجريان مىافتد و شكست و پيروزىهاى ظاهرى غائله را به پايان مىرساند . حال فرض مىكنيم كه آن شخصيت يا گروه واقعا ايده آل ، با شكست ظاهرى مواجه و اين نابكاران كه براى سلطه چند روزه بر جامعه بهمه زشتىها و وقاحتها تن داده و آن شخصيت يا گروه مورد اميد جامعه را از بين بردهاند خود را پيروز تلقى كردهاند ، نوبت ايستادن آنان روياروى يكديگر فرا مىرسد .
خوب ، آقاى زبير ، چكارهاى ؟ زبير مىگويد : آقاى طلحه ، بگو ببينم تو چكارهاى ؟ اگر من نبودم ، تو در همان لحظات نخستين نابود شده بودى . طلحه مىگويد : آقاى زبير ، اگر شخصيت و چارهجويىها و سياستمدارى من نبود ، اصلا دو نفر هم پيرامون ترا نمىگرفتند . نزاع و مشاجره بالا مىگيرد و تدريجا به آرايش صفهاى متخاصم مى انجامد و كشتارها بار ديگر ، اين قادر بزرگ را كه زمين ناميده شده است ، به آه و ناله در مىآورد . و براى تاريخ نويسان و جامعه شناسان ماده خام براى كار آماده مىكند اين جريان را يكى از تحولات بسيار چشمگير اوائل قرن بيستم بخوبى نشان داد كه چگونه ياران مبارز پس از رفتن نظام قبلى به جان هم افتادند و يكديگر را از پاى در آوردند .
علت اصلى اين جريان ، عدم طهارت و نبودن صفاى باطن عدهاى فراوان از مبارزان در طول تاريخ بوده است كه از مبارزه هدفى جز تورم يافتن « من » و خودكامگى و سلطهگرى بر ديگران وجود نداشته است . 10 ، 11 قد قامت الفئة الباغية ، فأين المحتسبون ، فقد سنّت لهم السّنن و قدّم لهم الخبر( اينك گروه ستمكار از جا برخاسته است ، پس كجا هستند كه قيام براى خدا كنند كه سنتهاى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم براى آنان بيان شده و خبر [ از بايستگيها و شايستگيها ] پيشتر براى آنان گفته شده است . )
تا به خود بياييد خودكامگان سلطه جو وارد ميدان شدهاند ، اى انسانهاى الهى برخيزيد و امان به نابكاران ندهيد
تصور اينكه روزى فرا رسد كه روى زمين از لوث خودكامگان سلطهجو پاك شود و ميدان براى انسانهاى الهى و كمال يافته آماده مسابقه در خيرات شود ، تصويريست آرمانى كه تاريخ سرگذشت بشر بىپايه بودن آن را اثبات كرده است . انسانهاى طالب كمال و جوياى « حيات معقول » براى خود و جامعه ، نبايد كمترين غفلت را بخود راه بدهند و بايد بفهمند كه هيچ جامعهاى خالى از نابكاران خودپرست كه هيچ انسانى را بدون قرار دادن در سلطه خود به رسميت نميشناسد ، نبوده و نخواهد بود . اينان همواره در كمين رهروان منزلگه كمال نشسته و همه مردم را در تير رس خود مىخواهند .
امير المؤمنين عليه السلام در آن برهه از تاريخ قرار دارد كه انواع و گروههايى گوناگون از خودكامگان سلطهجو كمين گرفته ، مىخواستند جامعه آن روزى را از وجود يك انسان كامل خالى كنند .
آن انسان كامل كه عدالت و محبت را براى همه مردم قلمرو زمامدارى خود گسترده بود ، آن انسان كامل كه هيچ كس مانند او انسان و ابعاد او را نشناخته بود ، با رفتن اين خورشيد ، فضاى جامعه تاريك گردد تا هوسرانان و شهوت پرستان و جهانخواران چونان خفاشان كه خورشيد را يگانه دشمن جانى خود مىدانند ، جامعه را زير سلطه خود در آورند و در نتيجه جامعهاى را به وجود بياورند كه مطيع خواستههاى حيوانى آنان باشد و هيچ اصل و مبنائى جز « من و ديگران وسيله » را به رسميت نشناسند عدالت نابود ، ظلم شايع ، عفت و پاكدامنى رفته ، و بيحيايى و بىشرمى جاى آن را گرفته ،عهد و پيمانها اعتبار خود را از دست داده ، فريب و نيرنگ جاى منطق احياء كننده صدق و صفا را بگيرد .
در چنين موقعيتى هيچ انسان آلهى نميتواند به حفظ و حراست خود اكتفاء كند و بگذارد مردم جامعه دستخوش اميال و هوسبازيهاى خودكامگان قرار گرفته و حيات معقول انسانها با تباهىها روياروى شود .
گليم خويش را بيرون از آب كشيدن و روى تشك پرنيان آرميدن و به تماشاى ظلم و جور و بدبختىها و پايمال شدن حقوق و سقوط اخلاق در جامعه پرداختن [ با داشتن قدرت براى منتفى ساختن آنها ] ، حكم به تباهى خود دادن است . به يك عدّه مقامات و ارزشهاى اعتبارى تكيه زدن ، ادّعاى روشنايى علم و روشنگرى كردن بوسيله يك مشت اصطلاحات خوشايند ولى بىاساس ،و نظارهگرى بر آلام مادى و معنوى جامعه بدون احساس همدردى و تلاش براى تقليل دردها ، حكمى ديگر به تباهى خود دادن است .
نشستن در يك گوشه و عزلت اختيار كردن و از بامداد تا شامگاه اشتغال ورزيدن به ذكر حرفهاى خفى و جلى [ با داشتن توانايى بر روشن ساختن مردم جامعه و پاسخ مثبت به نيازهاى ضرورى آنان ] فريب دادن خويشتن است ، زيرا با فراموش ساختن انسانها كه جلوهگاههايى از حكمت و مشيت بالغه خداوندى هستند ، نميتوان به ياد خدا بود ، زيرا معناى چنين ذكر و فراموشى باين قضيه بر مىگردد كه من خدا را به ياد دارم و خدا را به ياد ندارم و اين يك نوع تناقض است كه تنها خود فريبها نميتوانند آن را ببينند .
چه خوب گفته است : ويكتورهوگو : « موجوداتى هستند كه بيش از چيزى نمىطلبند . جاندارانى هستند كه چون آسمان لاجوردى داشته باشند ميگويند : همين بس است متفكرانى وجود دارند كه در شگفتىها فرو ميروند و در مجذوبيت و در پرستش طبيعت غوطهور ميشوند و از ميان امواج آن بىاعتنائى به بد و خوب را حاصل ميدارند ، در كون و مكان سير و سياحت ميكنند ، با رخشندگى بسيار از آدميان فارغاند ، نمى فهمند كه آدمى در همان موقع كه ميتواند زير درختان باصفا بنشيند و در تخيّل فرو رود ، ميتواند انديشهاش را بگرسنگى اينان ، به تشنگى آنان ، به برهنگى فقيران در زمستان ، به خميدگى لنفاوى يك ستون فقرات كوچك ، به بستر بيمار ، به كلبه تاريك ، به زندان سياه چال ، به لباسهاى پاره دختران جوان لرزان مشغول سازد . اينها ارواحى آرام و مخوفند كه رضائى بيرحمانه دارند .
امر عجيب اينكه ابديّت كفايتشان ميكند ، اين احتياج بزرگ آدمى ، اين وجود فانى كه بخوبى قابل ديدن و فراگرفتن است ، چيزى است كه آنان هيچ نميدانند . محدودى كه قابل ترقى است ، اين شاهكار عالى چيزى است كه در فكرش نيستند . لا يتناها كه از تركيب بشرى و لاهوتى محدود و نامحدود بوجود ميآيد از نظرشان ناپديد ميشود .
هر چند كه با عظمت رو در رو باشند لبخند ميزنند ، هرگز مسرّتى ندارند ، هميشه در جذبهاند ، غوطه خوردن حيات آنان است . تاريخ بشريت براى آنان چيزى جز يك نقشه چند پاره نيست . ( كل ) در آن وجود ندارد ، ( كل واقعى ) در خارج آن است . پس اشتغال باين ( جزء ) يعنى آدمى براى چه خوب است ؟ آدمى رنج ميبرد ؟
ممكن است ، امّا كارى بآن نداشته باشيد و ستاره ( آلده باران ) را بنگريد كه چگونه اوج ميگيرد مادر ديگر در پستان شير ندارد ، كودك نوزاد از گرسنگى جان ميدهد بسيار خوب ، امّا من از اين مطالب هيچ نميدانم بيائيد و تماشا كنيد كه اين خط مدوّر كه بركنده درخت كاج است وقتى كه زير ( ميكروسكوپ ) ديده شود بصورت چه گل ستاره زيبا نمايان ميشود زيباترين تورىها را بياوريد و با اين مقايسه كنيد اين متفكران دوست داشتن را از ياد ميبرند ، منطقة البروج چنان در اينان اثر مىبخشد كه از نگريستن بكودكى كه اشك مىريزد بازشان ميدارد .
خدا جانشان را در محاق نهاده است ، اينان خانوادهاى از ارواحند كه يكباره هم بزرگند و هم كوچكند . » 1 البته منظور هوگو از اين جمله : « امر عجيب اينكه ابديت كفايتشان مىكند » احساس و تكيه روانى بر ابديت است ، نه گرايش واقعى به ابديت ، زيرا چنين گرايش محال است با غفلت از واقعيات و حقائق كه مقدمات يا رويه اين سوى ابديت است سازگار باشد . براى تكميل بررسى درباره طلحه و زبير و جريانات مربوط به آن دو پيمانشكن مراجعه فرماييد به : مجلد سوم از صفحه 21 تا 24 داستان ناكثين ( پيمانشكنان ) و تحليل داستان پيمانشكنان .
از صفحه 169 تا صفحه 170 آيا زبير در مسئله پيمان زمامدارى ظاهر سازى كرده بود ؟ انكار پس از اقرار شنيده نميشود . و مجلد پنجم از صفحه 25 تا صفحه 26 آنجا كه پيمانشكنان ، انداختن جرمى را به گردن انسانى مبرّا وسيلهاى براى ارتكاب جرمى ديگر قرار مىدهند . مجلد پنجم ، از صفحه 27 تا صفحه 28 داستان پيمان شكنان چه ريشههايى داشته است ؟ 14 ، 15 و لكلّ ضلّة علّة ، و لكلّ ناكث شبهة ( و براى هر گمراهى علتى و براى هر پيمانشكنى شبههايست . )
هيچ گمراهى بىعلت نيست و براى هر پيمانشكنى شبههايست
آن دو پيمان شكن با اعراض از امير المؤمنين عليه السلام گمراه گشتند . اين گمراهى مانند ديگر پديدهها معلول علتى است . علت در پديدههاى انسانى بر دو قسمت عمده تقسيم مىگردد : علل اختيارى و علل غير اختيارى .
1 علل اختيارى گمراهىها امورى هستند كه انسان توانايى جلوگيرى و امتناع از آنها را دارا است ، مانند هوسبازى ها ،خودكامگى ها ، كبر و نخوت ، سلطه جويى و غير ذلك . ريشه اساسى اين امور اگر چه غير اختيارى مىباشد ، با اينحال رويانيدن و به فعليت رسانيدن و بهرهبردارى از آن ريشهها اختيارى است .
توضيح اينكه ريشه هوسبازىها و خودكامگىها كه عبارتست از تمايل به لذت و نشاط ، قطعا حقيقتى است مربوط به اصل خلقت آدمى و اختيار در آن راهى ندارد ، ولى اگر انسان تعقل و وجدان كمال جوى خود را به كار بيندازد و از تجارب بسيار فراوانى كه از مشاهده نتائج هوسبازيها و خودكامگى هاى بىقيد و شرط ،بدست آمده است ، ميتواند تمايل به لذت را در مسير معتدل مهار كند و مطابق اصول عقلى و وجدانى از آن استفاده كند .
حال ، اگر يك انسان با داشتن اين توانايى ، همت به تعديل و مهار كردن تمايل به لذت نگمارد ، قطعى است كه بيمارى هوسرانى و خودكامگىها به سراغش آمده دود از دودمان شخصيت او بر خواهد آورد .
2 علل غير اختيارى گمراهىها با نظر به معناى گمراهى كه باردار ضد ارزش است ، نمىتواند علل غير اختيارى داشته باشد ، باين معنى كه اگر آن علل و عواملى كه موجب انحراف انسان از اصول و مبانى اخلاق والاى انسانى مىگردد ، خارج از اختيار انسان باشند ، بديهى است كه آن انحراف را نميتوان گمراهى ضد ارزشى قلمداد نمود .
مانند غوطه خوردن در جهل بجهت دسترس نبودن عوامل و وسائل علم و محروميت از اخلاق بجهت احاطه عوامل اضطرارى و جبرى به انسان . بدانجهت كه امير المؤمنين عليه السلام طلحه و زبير را بارها توبيخ و نابكارى آنان را گوشزد فرموده و از طرف ديگر آن دو با كمال اختيار روياروى امير المؤمنين عليه السلام به مبارزه و پيكار برخاستند ، لذا قطعى است كه علت گمراهى آن دو نفر اختيارى بوده است .
و اما اينكه مىفرمايد : « و براى هر پيمان شكنى شبههايست » با توجه به تقسيم علل گمراهى به اختيارى و غير اختيارى ، و اينكه گمراهى طلحه و زبير مستند به علل اختيارى بوده است ، حتمى است كه منظور امير المؤمنين عليه السلام از « شبهه » آن ابهام و اشتباه است كه مستند به مقدمات اختيارى است ، يعنى اگر هم آن دو شيخ در قضيه قتل عثمان در ابهام و شبهه بودند ، خود آنان از قضاياى اصلى كه يكى از آنها برائت ذمّه امير المؤمنين عليه السلام از حادثه عثمان بوده است ،مطلع بودند و آن دو چون در متن وقايع بودند مىدانستند كه آن حضرت تا حدود توانايى كه داشت از قتل عثمان جلوگيرى كرده است .
با اينحال ممكن است تلقينات و اغواگريهايى كه درباره آن حادثه شيوع پيدا كرده بود ، تدريجا در اواخر آن دو را به شبهه و ابهام انداخته بوده است . ولى آن تلقينات و اغواگريها نمىبايست اشخاصى مانند آن دو نفر را تحت تأثير قرار داده و موجب شكاف عميق در ميان جوامع اسلامى شود كه در نتيجه غائله نابكارانه صفين و خوارج راه بيفتد .
16 ، 17 و اللّه لا أكون كمستمع اللّدم ، يسمع النّاعي و يحضر الباكي ، ثمّ لا يعتبر ( سوگند بخدا ، من از آن اشخاص نخواهم بود كه سينه زدن و شيون كننده و گريه گريه كنندگان براى مرگ كسى را بشنود و سپس عبرت و پندى نگيرد . )
شگفتا ، ديدن و شنيدن معلولها و غفلت از علتها
نظير اين مثل را امير المؤمنين عليه السلام در خطبه ششم چنين فرموده است : و اللّه لا أكون كالضّبع تنام على اللّدم ، حتّى يصل إليها طالبها و يختلها راصدها ( سوگند بخدا ، مانند آن كفتار نخواهم بود كه با صداى با آهنگ او را به خواب ببرند ، تا جويندهاش به او برسد و آنكه در كمينش نشسته است او را بفريبد . ) و اگر منظور از « لدم » سينه زدن باشد ، چنانكه بعضى گفته اند ، معناى جمله مورد بحث ، هشداريست كه امير المؤمنين عليه السلام به مردم جامعه درباره مشاهده معلولات مىدهد ، كه دليل بوجود آمدن علتى براى آنها مىباشد .
واقعا چه غفلت بزرگى است كه در طول تاريخ به فراوانى در همه جوامع ديده ميشود ، با اينكه ضرورت و بداهت قانون « عليت » در حديست كه بعضى از فيلسوفان معتقدند كه اين يكى از قوانين فطرى است كه هر كسى با ديدن معلولى مىفهمد كه علتى در كار است . و هر عاقلى با ديدن علتى مىفهمد كه پشت سر اين علت ، معلولى به وجود خواهد آمد . سرتاسر تاريخ پر از بىتوجهى مردم نادان يا هوسبازان و خودكامگان باين قانون بديهى فطرى است .