145 متن خطبه صد و چهل و پنجم
ترجمه خطبه صد و چهل و پنجم
خطبه ايست از آن حضرت :
زوال دنيا 1 اى مردم ، جز اين نيست كه شما در اين دنيا هدف تيرهاى مرگيد 2 با هر جرعهاى كه از اين دنيا مىنوشيد اندوهى است گلوگير 3 و در هر لقمهاى كه از آن مىخوريد ، ناگواريهايى است شديد 4 به هيچ نعمتى از اين دنيا دست نمىيابيد مگر با از دست دادن نعمتى ديگر 5 و هيچ كسى از شما روزى عمر نمىكند مگر اينكه يك روز از مدت عمر او از بين مىرود 6 و براى خوردنى هيچ كسى از شما افزوده نميشود مگر اينكه از روزى پيشين او نابود گردد 7 و اثرى از وى زنده نميشود مگر اينكه اثرى از او بميرد 8 و براى او هيچ تازهاى بروز نميكند مگر اينكه تازهاى از او كهنه شود 9 و براى او چيزى تازه نرويد مگر اينكه درو شدهاى از وى بر زمين بيفتد 10 اصول اوليه سپرى شده است ما شاخههاى آنها هستيم 11 براى هيچ فرعى بقائى بعد از فناى اصل نيست 12 سرزنش بدعت 13 از جمله اين خطبه است : و هيچ بدعتى بوجود نيامده است مگر اينكه با بوجود آمدن آن سنتى متروك گشته است 14 پس بپرهيزيد از بدعتها 15 و ملتزم حركت در راه راست باشيد 16 شايستهترين كارها ، آن است كه در گذرگاه زمان ثبات و اصالت بيشترى داشته است 17 و ناشايستهترين كارها ، آن است كه در برابر آن حقائق ريشهدار و اصيل بروز كند .
تفسير عمومى خطبه صد و چهل و پنجم
2 أيّها النّاس ، إنّما أنتم في هذه الدّنيا غرض تنتضل فيه المنايا . . . . ( اى مردم ، جز اين نيست كه شما در اين دنيا هدف تيرهاى مرگيد . . . . ) تبصره بدانجهت كه قسمت اول اين خطبه يك مضمون داراى ابعاد را در بر دارد لذا همه اين قسمت و ترجمه آن را دوباره نياورديم .
رگبار تيرهاى مرگ ، زندگى آدميان را هدف قرار داده است و بالاخره آنان را از پاى در خواهد آورد .
مىتوان گفت :
هر ورقى كه از ايام عمر آدمى برگردانده مىشود ، تيرى از مرگ است كه بسوى آدمى رها شده است . هر اندوهى كه درون انسان را اشغال مىكند . هر لقمه ناگوارى كه فرو مىرود . هر نعمتى كه از دست مىرود . هر اثر تازهاى كه بروز مىكند . اثر ديگر را رهسپار فنا مىسازد . و بطور كلى
چون به هر ميلى كه دل خواهى سپرد
از تو چيزى در نهان خواهند برد
مىدهند افيون به مرد زخم شد
تا كه پيكان از تنش بيرون كنند
و مىتوان گفت : اين زندگى طبيعى دنيا ، همان بازار سوداگران است كه تا نقدى از انسان نگيرند كالايى به او ندهند ، و تا كالايى از وى نگيرند نقدى به او نرسانند ، و اگر انسان در اين زندگانى هشيارى خود را از دست نداده و سراسر وجود او تخدير نشده باشد ، از وى بپرسند در اين زندگانى طبيعى مردم چه مىكنند ؟ اين پاسخ را بايد بدهد كه :
بگفت انده خرند و جان فروشند
براى تصور لازم در رگبار تيرهاى مرگ ، ملاحظه ابيات زير از مولوى بسيار مناسب است . مولوى در دفتر دوم در نتيجهگيرى از ابيات مربوط به كلوخ انداختن تشنه از سر ديوار در جوى آب چنين مىگويد :
هين غنيمت دان جوانى اى پسر
سر فرود آور بكن خشت و مدر
پيش از آن كايام پيرى در رسد
گردنت بندد به حَبْلٍ مِنْ مَسَدْ
خاك شوره گردد و ريزان و سست
هرگز از شوره نبات خوش نرست
آب زور و آب شهوت منقطع
او ز خويش و ديگران نا منتفع
ابروان چون پاردم زير آمده
چشم را نم آمده تارى شده
از تشنج رو چو پشت سوسمار
رفته نطق و طعم و دندانها ز كار
پشت دو تا گشته دل سست و طپان
تن ضعيف و دست و پا چون ريسمان
بر سر ره زاد كم مركوب سست
غم قوى و دل تنك تن نادرست
خانه ويران كار بىسامان شده
دل ز افغان همچو ناى انبان شده
عمر ضايع سعى باطل راه دور
نفس كاهل دل سيه جان ناصبور
موى بر سر همچو برف از بيم مرگ
جمله اعضاء لرز لرزان همچو برگ
روز بيگه لاشه لنگ و ره دراز
كارگر ويران عمل رفته ز ساز
و در انتقاد از سخنى كه درباره عشق بهمين زندگى طبيعى نسبت داده شده است ، مىگويد :
مرغ جانش موش شد سوراخ جو
چون شنيد از گربكان او عَرَّجُوا
زان سبب جانش وطن ديد و قرار
اندرين سوراخ دنيا موشوار
هم در اين سوراخ بنائى گرفت
در خور سوراخ دانايى گرفت
پيشههايى كه مر او را در مزيد
اندرين سوراخ كار آيد گزيد
زانكه دل بر كند از بيرون شدن
بسته شد راه رهيدن از بدن
عنكبوت ار طبع عنقا داشتى
از لعابى خيمه كى افراشتى
گربه كرده چنگ خود اندر قفس
نام چنگش در دو سر سام و مغص
حصبه و قولنج و ماليخوليا
سكته و سلّ و جذام و ماشرا
گربه مرگ است و مرض چنگال او
ميزند بر مرغ و پر و بال او
گوشه گوشه مىدود سوى دوا
مرگ چون قاضى و رنجورى گوا
چون پياده قاضى آمد اين گواه
كه همى خواند ترا تا حكمگاه
مهلتى خواهى تو از وى در گريز
گر پذيرد شد و گر نه گفت خيز
جستن مهلت دوا و چارهها
كه زنى بر خرقه تن پارهها
عاقبت آيد صباحى خصم وار
چند باشد مهلت آخر شرمدار
البته بديهى است كه هدف رگبار تيرهاى مرگ ، حيات طبيعى ما است ، نه شخصيت ، يا جان و روان و نفس ما كه از تير رس رگبار فنا به دور است ، زيرا خلقتم للبقاء لا للفناء ( شما براى ماندن آفريده شدهايد نه براى فنا و نابودى ) نفس شما مخاطب به خطاب يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ إِرْجِعىِ إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةٍ ( اى نفس واصل به مقام اطمينان ،بسوى پروردگارت برگردد تو از او خشنود و او از تو راضى ) كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ ( هر نفسى مرگ را خواهد چشيد و سپس بسوى ما بر مىگرديد . ) بنابر اين ،در عين تحول و دگرگونىهايى كه از يك جهت رگبار تيرهاى مرگ را نشان مىدهد
پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتيست
مصطفى فرمود دنيا ساعتيست
جان [ يا روان ، شخصيت ، نفس ، من ] ما در همين جريان رو به انقراض كه موجوديت طبيعى ما پيش گرفته است ، مىتواند مسير رشد و كمال را پيش بگيرد و در ميدان مسابقه در خيرات به تكاپو بپردازد و شايسته درود خداوندى و بقاء به بقاء اللّه باشد . 14 ، 18 و ما أحدثت بدعة إلاّ ترك بها سنّة . فاتّقوا البدع و الزموا المهيع ، إنّ عوازم الامور أفضلها ، و إنّ محدثاتها شرارها . ( و هيچ بدعتى به وجود نيامده است مگر اينكه با بوجود آمدن آن سنتى متروك گشته است ، پس بپرهيزيد از بدعتها و ملتزم حركت در راه راست باشيد ،شايستهترين كارها آن است در گذرگاه زمان ثبات و اصالت بيشترى داشته باشد . و ناشايستهترين كارها آن است كه در برابر آن حقائق ريشهدار و اصيل بروز كند . )
بدعت و بدعتگزاران
اصطلاح بدعت امروزها در دو مورد به كار برده مىشود :
مورد يكم
هر چيز نو و بىسابقه كه از يك يا چند نفر بروز مىكند . بدعت باين معنى بطور عام قبيح و مورد سرزنش نيست ، زيرا ترديدى در اين نيست كه پيشرفت علوم و تحول اجتماعات و گسترش صنايع و معارف همه و همه ، ناشى از نوآورىهاى نوابغ و مبتكران و صاحبنظران قرون بوده است . بدعت و ابداع باين معنى نه تنها محكوم و مردود نيست ، بلكه همانگونه كه در امتداد تاريخ مشاهده مىكنيم ، نوبينى و نوگرايى و نوآورى بوده است كه باعث شده است بشر در ابعاد بسيار متنوع پيشرفتى داشته باشد
تازه مىگير و كهن را مىسپار
كه هر امسالت فزون است از سه پار
هين بگو تا ناطقه جو مىكَنَد
يا به قرنى بعد ما آبى رسد
گر چه هر قرنى سخن نو آورد
ليك گفت سالفان يارى كند
و با كمال قاطعيت بايد گفت : هر انسانى كه چه در حال انفراد و چه در حال جمعى ،توانايى آزاد ساختن خود را از زنجيرهاى كهن و بندهاى محكمى [ كه نه بجهت اصالت و واقعيت آنها ، بلكه تنها بجهت گذشت زمان در چشمهسار وجود آدمى رسوب وتهنشين شدهاند ] نتواند خود را آزاد كند ، چنين انسانى توانائى حركت در اين زندگى را ندارد ، چه رسد به اينكه به تكاپوى مسابقه در خيرات و كمالات موفق گردد .
آيات قرآنى اين معنى را در آيات مربوط به توبيخ اقوام و مللى كه تكيه به عقايد گذشتگان خود مىكردند ، در چند مورد بيان كرده است . پس انسان ساخته شده يا انسانى كه ميخواهد در اين زندگانى ساخته شود ، همواره بايد با واقعيات و حقائق در ارتباط باشد ،خواه امروز به وجود آمده باشند يا هزاران سال پيش .
مورد دوم
بدعت بمعناى به وجود آوردن قضيّهاى بىسابقه درباره حقيقتى ، در صورتيكه آنچه درباره آن حقيقت بوسيله عقل سليم يا دين الهى اثبات شده است ، در گذشته بيان شده و گذشت زمان و بروز عوامل گوناگون نتوانسته است حكم عقل سليم و دين الهى را درباره آن حقيقت اصيل و ريشهدار متزلزل بسازد ، بلكه حتى عوامل مزبور واقعيت و استحكام آن را بيشتر آشكار ساخته است .
بعنوان مثال : حقائقى كه در اصول و عقائد اسلامى وجود دارد ، مانند توحيد و صفات خداوندى و نبوت و معاد و مسئله زمامدارى و همچنين احكام فقهى و اخلاقى و جهانبينى كه بطور كلى اثبات شده است ،همه آنها با نظر به فطرت اصلى انسانها در ارتباطات چهارگانه ( ارتباط انسان با خويشتن ،ارتباط انسان با خدا ، ارتباط انسان با جهان هستى و ارتباط انسان با همنوعان خود ) ثابت بوده و قابل دگرگونى نيستند ، مگر آنچه كه راجع به موضوعات و احكام ثانويه مىباشد .
در مقابل اين حقائق ثابت و اصيل هر بدعت حادثه خلاف واقع بوده و بايد از بروز آنها به شدت جلوگيرى كرد و در صورت بروز بايد بهر نحوى است استمرار آن را قطع نمود .بعنوان مثال در مقابل لزوم اعتقاد به خدا ، انكار يا تردد در وجود خدا و يا عدم اعتقاد به وجود آن ذات اقدس ، بدعتهايى است كه بايد بهر نحوى كه ممكن است با آنها به مبارزه پرداخت .
و همچنين ديگر مسائل اصولى و فقهى و اخلاقى مانند وجوب ارتباط با خدا بوسيله عبادات ، تنظيم مسائل اقتصادى جامعه و قواعد اخلاقى مانند « هر كارى بايد ازدستمزد عادلانه برخوردار باشد . » « بر خود بپسند آنچه را كه بر ديگران مىپسندى و بر ديگران مپسند آنچه را كه بخود نمىپسندى » با توجه كافى بمعناى بدعت بنيانكن ،خواهيم ديد آنچه كه بشريت را با زشتترين و وقيحترين شكل به حيوانيت درنده مىكشاند ، همين بدعتها است كه همه موجوديت مادى و معنوى انسان را متلاشى ساخته و آن را به ورطه نابودى مىكشاند از همين جا معناى كلام مبارك رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم روشن مىشود كه فرمود :
كلّ بدعة ضلالة و كلّ ضلالة فىالنّار 1 ( هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى در آتش است ) زيرا همانگونه كه اشاره نموديم ، دين مقدس اسلام براى همه شئون بشرى قاعده و حكم و طريق شناخت آنها را « آنچنانكه هستند » و « آنچنانكه بايد باشند » تعيين نموده است ، تغيير دادن هر يك از آنها بدعتى است كه مستلزم ضلالت است و بدين جهت است كه امير المؤمنين عليه السلام در جملات مورد تفسير مىفرمايد :
و ما أحدثت بدعة إلاّ تركت بها سنّة ( و هيچ بدعتى احداث نشده است مگر اينكه سنتى بوسيله آن متروك گشته است . ) ضمناً اين مسئله هم بايد روشن شود كه چه بدعتهايى به وجود آمده بود كه امير المؤمنين عليه السلام اين همه در تقبيح آن تأكيد مىفرمايد .
______________________
( 1 ) منهاج البراعة ج 9 ص 47
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۲۴