google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
140-160 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره ۱۴4 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

144 متن خطبه صد و چهل و چهارم

ترجمه خطبه صد و چهل و چهارم

بعثت پيامبران 1 خداوند سبحان پيامبران خود را با وحيى كه در اختصاص آنان قرار داده بود ، فرستاد 2 و آنان را حجت خود براى مردم تعيين نمود 3 تا مردم بجهت نبودن وسيله‏اى براى عذر ،حجت بر خدا نداشته باشند 4 لذا آنان را با زبانى راستگو به راه حق دعوت فرمود 5 خداوند متعال [ با آزمايشها ] در اين دنيا درون مردم را آشكار مى‏سازد 6 نه از آن جهت كه اسرار نهانى آنها را كه پوشيده است ، نميداند 7 و از آنچه كه در دل‏هاى آنان مخفى است ، آگاهى ندارد 8 بلكه براى آن است كه آنان را در مجراى آزمايش قرار بدهد ، تا كسى كه عمل صالح انجام مى‏دهد [ در عرصه وجود ] بروز كند 9 [ و كسى كه عمل ناصالح مرتكب مى‏گردد ، مستحق كيفر شود ] و در نتيجه پاداش جزاى عمل صالح 10 و كيفر عقاب عمل ناصالح تحقق يابد . 11

فضيلت اهل بيت عليهم السلام 12 كجا هستند كسانى كه گمان مى‏كنند آنان هستند كه در علم راسخ‏اند . نه ما 13 گمانى كه دروغ و تعدى بر حق ما است 14 خداوند سبحان ما را بلند و آنها را پست قرار داده 15 و براى ما عطا فرموده و آنان را محروم ساخته است 16 و ما را به عالم حق و حقيقت داخل و آنان را خارج نموده است 17 بوسيله ما هدايت از خدا التماس ميشود 18 و ظلمت و تاريكى مرتفع مى‏گردد 19 قطعى است كه امامان از قريشند كه در اين شعبه از هاشم كاشته شده‏اند 20 و امامت براى غير آنان شايسته نيست 21 و زمامداران از غير آل هاشم شايستگى ندارند . 22 گمراهان 23 از جمله اين خطبه است .

دنياى گذران را مقدم داشتند و آخرت باقى را رها كردند 24 شربت زلال حيات با ايمان را كنار گذاشتند 25 و آب ناگوار و مخلوط با كثافت را نوشيدند 26 گويى به تبهكارى آنان مى‏نگرم كه همدم كار زشت گرديده و با آن الفتى پيدا كرده است 27 و با آن كار زشت انس گرفته و با آن هماهنگ گشته است 28 تا موهاى سرش با آن ناشايستى‏ها سفيد شده 29 و اخلاقش رنگ آن منكر را گرفته است 30 اين گمراه بى‏پروا با دهان كف بر آورده مانند موج انبوه كه باكى از آنچه را كه غرق مى‏كند ندارد روى مى‏آورد 31 يا همانند آتش كه در گياهان خشكيده مى‏افتد 32 و بى‏پروا از آنچه كه مى‏سوزاند ، زبانه مى‏كشد 33 كجا هستند آن عقولى [ و يا چه شدند ] كه از انوار هدايت روشنى‏ها كسب كرده‏اند 34 و كجا هستند آن ديده‏هاى ديده‏ور كه به نشانه‏هاى تقوى مى‏نگرند 35 كجا هستند آن دلهايى كه به خدا بخشيده شده‏اند 36 و پيمان به اطاعت خداوندى بسته‏اند . 37 آنان به متاع ناچيز دنيا هجوم آوردند 38 و براى به دست آوردن حرام به ستيزه برخاستند 39 و پرچم [ نشانه ] بهشت و دوزخ براى آنان بر افراشته‏شد 40 آنان روى از بهشت برگرداندند 41 و با كردارهاى زشتى كه انجام داده بودند به آتش روى آوردند 42 و پروردگارشان دعوت كرد ، از آن دعوت رميده و پشت گرداندند 43 و شيطان آنان را خواند اجابتش كردند و بآن روى آوردند . 44

تفسير عمومى صد و چهل و چهارم

2 ، 5 بعث اللَّه رسله بما خصّهم به من وحيه ، و جعلهم حجّة له على خلقه ، لئلاَّ تجب الحجّة لهم بترك الإعذار إليهم ، فدعاهم بلسان الصّدق إلى سبيل الحقّ . ( خداوند سبحان پيامبران خود را با وحيى كه در اختصاص آنان قرار داده بود ،فرستاد ، و آنان را حجت خود براى مردم تعيين نمود ، تا مردم بجهت نبودن وسيله‏اى براى عذر ، حجت بر خدا نداشته باشند . لذا آنان را با زبانى راستگو به راه حق دعوت فرمود . )

خداوند بدون اقامه حجت و ارائه برهان هيچ كسى را مكلف نمى‏سازد

حجت خداوندى بر مردم بر دو نوع است : حجت درونى و حجت برونى .

1 حجت درونى

عبارتست از عقل و قلب و وجدان آدمى كه اگر آلوده به كثافات و زشتى‏ها نباشند يا تحت فرمان من طغيانگر قرار نگيرند ، واقعيات و حقائق را با كمال صفا و روشنايى ارائه مى‏دهند . از يك جهت فعاليت اين حجت ، مقدم بر حجت برونى است كه انبياء و اوصياء و اولياء و حكماى راستين مى‏باشد ، زيرا تصديق انبياء و ديگر حجت‏هاى درجه دوم بوسيله اعجاز و ديگر دلائل ، بعهده عقل و قلب و وجدان آدميان مى‏باشد .

البته پس از آنكه صدق و واقعيت حجت‏هاى برونى به ثبوت پيوست ، همين حجت‏ها ( انبياء و اولياء و اوصياء و حكماى راستين ) مى‏توانند عقول و دلها وجدانهاى مردم را تكميل و توجيه نمايند ، مانند اينكه شما براى پيدا كردن يك چراغ عالى‏تر و پرنورتر مى‏توانيد با يك چراغ حتى با يك شمع به جستجو بپردازيد و آن چراغ عالى‏تر و پرنورتر را بدست بياوريد .

2 حجت برونى

ما در توضيح و توصيف حجت برونى ، همه انبياء و اوصياء عليهم السلام و اولياء و حكماى راستين را متذكر شديم ، زيرا آنچه كه عقل بالضروره حكم مى‏كند و منابع اسلامى نيز آن را تأييد مى‏نمايد ، لزوم حجت بطور مطلق است ، نه تنها انبياء عليهم السلام . زيرا بديهى است كه همه برهه‏هاى تاريخ و همه جوامع بشرى از انبياى رسمى برخوردار نبوده‏اند .

با اينحال ، خداوند متعال بوسيله يك عده انسانهاى رشد يافته ، حق و باطل را و لو بطور نسبى براى بندگان خود ارائه مى‏نمايد . و اينكه از بعضى تواريخ و حتى از بعضى منابع معتبر اسلامى ( قرآن و نهج البلاغه ) چنين بر مى‏آيد كه در طول تاريخ دورانهايى بوده است ( فترت ) كه مردم در تاريكى‏ها غوطه‏ور بوده و هيچ روشنايى براى پيدا كردن حق و باطل نداشتند ، اگر درست دقت كنيم ، خواهيم ديد اغلب آن منابع دلالت باين ندارند كه هيچ حجت و دليلى در روى زمين و در جوامع نبوده است بلكه مى‏ گويند كه مردم در فساد و تباهى‏ها غوطه‏ور بوده‏اند ، و اين معنى اعم از آن است كه حجت برونى بمعناى عام آن وجود نداشته است .

البته برخى از آن منابع همانگونه كه در بعضى خطبه‏هاى نهج البلاغه آمده است ، دلالت بر فساد عموم مردم و فقدان رهنما بطور عام مى‏نمايد ، كه در اين صورت خداوند سبحان با حجت درونى ( عقول و دلها و وجدان‏هاى آدميان ) آنان را از ظلمات نجات مى‏دهد . بدانجهت كه مباحث مربوط به نبوت و عموم راهنمايى از اهميت فوق‏العاده‏اى برخوردار است ، لذا از محققان و مطالعه‏كنندگان ارجمند تقاضا ميشود به مجلدات زير از اين ترجمه و تفسير مراجعه فرمايند مجلد دوم ص 171 و ص 94 و از ص 176 تا 192 و « از ص 195 تا ص 203 و ص 94 از ص 258 تا ص 264 . و مجلد چهارم از ص 259 تا 260 و « از ص 307 تا ص 313 . و مجلد پنجم از ص 149 تا ص 157 . و مجلد هشتم از ص 58 تا ص 67 و « از ص 284 تا ص 293 و مجلد يازدهم از ص 153 تا ص 167 . و مجلد دوازدهم از ص 13 تا ص 14 . و مجلد سيزدهم ص 276 و 277 .

و مجلد پانزدهم از ص 19 تا ص 21 . و مجلد هفدهم ص 9 و از ص 11 تا ص 80 و از ص 96 تا ص 99 و « ص 102 و مجلد هيجدهم از ص 52 تا ص 58 و « ص 197 و 198 و « از ص 207 تا 211 و « از ص 296 تا 307 . و مجلد نوزدهم از ص تا ص 57 و درباره انواع رهبر و رهنمايى‏ها ، مراجعه فرماييد به مجلد دوم از ص 192 تا ص 195 و ص 202 و 203 و مجلد پنجم از ص 28 تا ص 30 و « از ص 119 تا ص 128 و مجلد ششم از ص 117 تا ص 119 و ص 195 و ص 207 و 208 و مجلد نهم از ص 10 تا ص 12 و ص 19 و 20 و ص 206 و 207 و « از ص 216 تا 20 و مجلد يازدهم از ص 125 تا ص 127 و « ص 180 تا ص 181 و « از ص 190 تا ص 193 و مجلد چهاردهم از ص 126 تا ص 129 و مجلد هفدهم از ص 201 تا ص 213 و مجلد هيجدهم از ص 84 تا ص 85 و مجلد نوزدهم از ص 127 تا ص 129 . 6 ، 11 قد كشف الخلق كشفة لا أنّه جهل ما أخفوه من مصون أسرارهم و مكنون ضمائرهم ، و لكن ليبلوهم أيّهم أحسن عملا ، فيكون الثّواب جزاء و العقاب بواء ( خداوند متعال [ بوسيله آزمايشها ] در اين دنيا درون مردم را آشكار مى‏كند نه از آن جهت كه اسرار نهانى آنان را كه پوشيده است نميداند و از آنچه كه در دلهاى آنان مخفى است آگاهى ندارد ، بلكه براى آنست كه آنان را در مجراى آزمايش قرار بدهد تا كسى كه عمل صالح انجام مى‏دهد [ در عرصه وجود ] بروز كند . و كسى كه عمل ناصالح مرتكب مى‏گردد ، مستحق كيفر شود ، و در نتيجه پاداش جزاى عمل صالح و كيفر عقاب عمل ناصالح تحقق يابد )

آزمايشهاى خداوندى در اين دنيا براى باز كردن سطوح نفوس انسانها است

معناى ظاهرى آزمايش از يك طرف و مخصوصا اينكه در بعضى از منابع اسلامى آمده است كه « خداوند آزمايش مى‏كند تا بداند » از طرف ديگر ، ممكن است اين توهم را پيش بياورد كه خداوند سبحان براى بدست آوردن علم جريان آزمايش را به راه مى‏اندازد در صورتيكه علم مطلق خداوندى به همه موجودات عالم هستى ثابت است ،اعم از آنكه در رودخانه زمان بروز كنند يا فراسوى زمان باشند ، و اعمّ از بالقوه و بالفعل و گذشته و حال و آينده و بطور كلى در هر محل و نقطه‏اى از هستى كه قرار گرفته و بجريان افتاده باشند .

بنابر اين ، بايد مفهوم آزمايش در اسناد به خدا بطور صحيح تفسير شود . امير المؤمنين عليه السلام در جملات مورد تفسير اين جمله را فرموده‏اند : « قد كشف الخلق كشفة لا أنّه جهل ما أخفوه . . . » ( خداوند متعال موجوديت مردم را بوسيله آزمايش باز مى‏كند نه اينكه آنچه را كه آنان مخفى داشته‏اند ، خدا آن را نمى‏داند . . . ) معناى اين جمله باز كردن آنچيز است كه بسته است و به فعليت رسيدن آنچه كه بالقوّه است .

همانگونه كه زرگر با ذوب كردن طلاى مخلوط حقيقت و عيار آن را باز مى‏كند و آن را تصفيه مى‏نمايد و طلاى خالص آن را در مى‏آورد و اين عمل دليل آن نيست كه زرگر هويت و عيار و مقدار طلا را در آن مخلوط نمى‏داند . در دو آيه شريفه از قرآن چنين آمده است :

1 وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكَافِرِينَ  ( تا خداوند تمحيص ( خالص و تصفيه ) نمايد كسانى را كه ايمان آورده‏اند و محو كند آنان را كه كفر مى‏ورزند . )

2 وَ لِيَبْتَلِى الْلَّهُ ما فِى صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِى قُلُوبِكُمْ  ( و تا خداوند آنچه را كه در سينه‏هاى شما است بيازمايد و آنچه را كه در دلهاى شما است خالص و تصفيه نمايد ) بنابر امثال اين دو آيه مباركه در هر مورد كه كلمه ابتلاء و در بعضى از موارد كلمه فتنه به كار رفته است ، بهمان معناى قرار دادن در مجراى حوادث براى باز شدن سطوح نفس آدمى در اين دنيا و تصفيه نمودن آن است . ممكن است گفته شود كه در بعضى از آيات قرآنى جمله « لِيَعْلَمَ » ( تا خداوند بداند ) آمده است آيا اينگونه جملات دلالت به ادّعاى كسانى كه مى‏گويند :

خداوند به جزئيات علم ندارد ، نمى‏نمايد ؟ مانند اين آيه : إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ الْنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ الْلَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ الْلَّهُ لا يُحِبُّ الْظَّالِمينَ  ( اگر زخمى براى شما وارد شده است ،براى آن قوم ( كفار ) هم مثل همان زخم وارد شده است و اين روزگاران ( حوادث تاريخى ) را ميان مردم به جريان مى‏اندازيم و تا خداوند بداند كسانى را كه ايمان آورده‏اند و از شما ( مردم با ايمان شهودى اتخاذ كند و خداوند ستمكاران را دوست نميدارد ) ظاهر اينگونه آيات اينست كه نتيجه حوادث و اصطكاك و ابتلاءها اينست كه خداوند از آنچه كه تحقق نيافته و مخفى است آگاه گردد و اين مطلب خلاف اصل مسلم عقايد اسلامى است كه خداوند بهمه اشياء در همه عرصه هستى داناى مطلق است .

مرحوم علامه طباطبائى در تفسير اين آيه چنين مى‏گويد : مقصود از اين آيه شريفه ظهور ايمان مردم با ايمان است پس از مخفى بودن آن ، زيرا علم خداوند تعالى به حوادث و اشياء در جهان عينى عين وجود آنها در جهان عينى است ، زيرا اشياء با وجود واقعى خود ، معلوم خداوندى هستند نه بوسيله صورتهاى منعكس از آنها آنگونه كه علوم و ادراكات ما مى‏باشد ( علوم و ادراكات ما درباره حوادث و اشياء صورتهاى معمولى ازآنها در ذهن ما است . ) و اين آشكار است .

و لازمه اين مطلب اينست كه اينكه خداوند بخواهد بيك چيز علم پيدا كند ، در حقيقت تحقق و ظهور آن چيز را مى‏خواهد . اين نظريه كه عده‏اى از متفكران اسلامى بيان كرده‏اند ، همان اشكال معروف را دارد كه گفته شده است :

بدان جهت كه اراده خداوندى از صفات افعال است نه از صفات ذاتى ،بنابر اين ، اگر علم خداوند مربوط به اراده او باشد ، چون اراده امرى است حادث ، پس علم خداوندى هم امرى حادث خواهد گشت در صورتيكه علم باريتعالى مساوى و يا عين ذات اقدس او است . آنچه كه بنظر مى‏رسد ، اينست كه علم خداوندى عين ذات او است مانند قدرت او و اين علم با تعدد جلوه‏گاه‏هانه حادث مى‏شود و نه متغير . لذا اگر فرض شود كه اشياء و حوادث عالم هستى ، داراى اطوار و جرياناتى ديگر غير از اين وضع باشد ، مثلا حركت از آنها منتفى گردد ، قوانين جاريه در آنها ، غير از اين قوانين باشد ، با اينحال ، علم خداوندى تغيير پيدا نمى‏كند ، بلكه بروز اطوار و جريانات و موقعيت‏هاى ديگر جلوه‏گاه‏هاى متنوعى را براى علم خداوندى ارائه مى‏دهند .

همانگونه كه نقشه يك ساختمان در ذهن مهندس يك نقشه است ، اگر آن نقشه در ماكت ( نمونه بسيار كوچك ) پياده كند ، همان علم به نقشه را نشان مى‏دهد كه در ذهن او است و اگر خود ساختمان بطور كامل ساخته شود باز همان علم به نقشه است در جلوه‏گاه ديگر .

فضيلت اهل بيت

أين الّذين زعموا أنّهم الرّاسخون فى العلم دوننا كذبا و بغيا علينا أن رفعنا اللَّه و وضعهم و أعطانا و حرمهم ، و أدخلنا و أخرجهم . بنا يستعطى الهدى ، و يستجلى العمى ( كجا هستند كسانى كه گمان مى‏كنند كه آنان هستند كه در علم راسخ‏اند نه ما گمانى كه دروغ و تعدى بر حق ما است ، خداوند سبحان ما را بلند و آنها را پست قرار داده و براى ما عطا فرموده و آنان را محروم ساخته است و ما را به عالم حق و حقيقت داخل و آنان را خارج نموده است ، بوسيله ما هدايت از خدا التماس مى‏شود و ظلمت و تاريكى بر طرف مى‏گردد . )

راسخون در علم چه كسانى هستند ؟

آيه 7 از سوره آل عمران چنين است : هُوَ الَّذىِ أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْه آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فىِ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ الْلَّهُ وَ الْرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ امَنَّا بِهِ كُلُّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يذَّكَّرُ إِلاَّ اُولُوْا الْأَلْبابِ .( او است خداوندى كه كتاب را بتو فرستاد . قسمتى از آن آيات محكمه است كه اصل كتاب است و قسمت ديگر متشابهات است .

امّا كسانيكه در دلهاى آنان لغزشى است از متشابهات تبعيت مى‏كنند و منظور آنان فتنه برپا كردن و تأويل آن متشابهات [ بدلخواه خويش ] است و نميداند تأويل آن را مگر خدا و راسخان در علم مى‏گويند ما بآن ايمان آورديم ، همه آنها از نزد پروردگار ماست و متذكر نميشود مگر خردمندان . ) مرحوم علامه طباطبائى و ديگر مفسران در تفسير اين آيه و اينكه « واو » در سر وَ الْرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ براى استيناف است يا واو عاطفه است مطالب مفصلى ايراد كرده‏اند كه مراجعه به آنها در اين مورد بسيار مفيد است .

چند مسئله را در توضيح اين آيه شريفه براى تبيين جمله مورد تفسير متذكر ميشويم :

مسئله يكم گفته شده است : اگر علم به تأويل متشابهات قرآن را منحصر به خدا بدانيم بطوريكه هيچ كسى نتواند متشابهات را تأويل كند ، نازل كردن آنها براى بشريت بى‏فائده خواهد بود ، پس قطعى است كه بايد اشخاصى وجود داشته باشند كه توانايى تأويل متشابه را داشته باشند و ساير مردم از آن اشخاص بياموزند ، بنابر اين ، « واو » در « و الراسخون فى العلم » واو عاطفه مى‏باشد . پاسخ اين نظريه با توجه به حصر قطعى در آيه مستفاد از حرف نفى ( لا ) « و لا يعلم » و حرف استثناء ( الاّ ) در « الا الله » روشن مى‏شود ، با اين بيان كه اين حصر كه در آيه وَ لا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ الْلَّهُ علم تأويل را منحصر به خدامى‏كند .

اولاً اگر وَ الْرَّاسِخُونَ فىِ الْعِلْمِ ( راسخان در علم ) را به لفظ جلاله ( الله ) عطف كنيم . با نظر باينكه منظور صاحبان اين نظريه ، همه علماء صاحب‏نظر مى‏باشد . [ نه عده خاصى كه پيامبر و أئمه معصومين ميباشند ] از جهت قاعده ادبى صحيح نخواهد بود ، زيرا حصر قطعى علم تأويل به خداوند متعال با شركت هزاران عالم صاحب نظر در همين علم تأويل بهيچ وجه صحيح نيست .

و ثانياً در امثال اين موارد ، روش آيات چنين است كه خداوند سبحان وقتى كه مردم با ايمان را كه رسولخدا صلى اللّه عليه و آله هم در ميان آنان وجود دارد درباره يك موضوع بيان مى‏فرمايد ، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را نيز قبلا متذكر ميشود و اين نكته بسيار عالى است كه مرحوم علامه طباطبائى در تفسير آيه مورد بحث آن را مطرح نموده است . مانند

1 آمَنَ الْرَّسُولُ بِمأ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤمِنُونَ [ البقره آيه 285 ] ( رسولخدا ( ص ) بآنچه كه از پروردگارش به او نازل شده است ايمان آورده است و [ همچنين ] مردم با ايمان )

2 ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤمِنيِنَ [ التوبه 26 ] ( سپس خداوند آرامش خود را به پيامبرش و به مردم با ايمان نازل فرمود . )

3 لكِنِ الْرَسُولُ وَ الَّذيِنَ آمَنُوا مَعَهُ [ التوبه آيه 88 ] ( و لكن پيامبر ( ص ) و كسانى كه با او ايمان آورده‏اند . )

4 وَ هذَا الْنَّبِىُّ وَ الَّذيِنَ آمَنُوا [ آل عمران آيه 68 ] ( و اين پيامبر و كسانى كه ايمان آورده‏اند . )

5 لا يُخْزِى الْلَّهُ الْنَّبِىُّ وَ الَّذيِنَ آمَنُوا [ التحريم آيه 8 ] ، ( خداوند پيامبر و كسانى را كه ايمان آورده‏اند خوار و پست نمى‏سازد . )

بنابر اين ، همانطور كه علامه طباطبائى متوجه شده است مى‏بايست آيه مورد تفسير چنين باشد : وَ لا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ الْلَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الْرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ ( و نميداند تأويل آن متشابه را مگر خدا و رسولخدا و راسخان در علم ) و اينكه گفته شده است اگر علم تأويل متشابه منحصر به خدا باشد ، و هيچ كس نداند چه فائده‏اى بر نزول آيات متشابه ميتوان تصور نمود ؟

پاسخ آن با توجه باينكه خداوند علم تأويل را به اشخاص مخصوصى از بندگان خود كه پيامبر و ائمه معصومين مى‏باشند تعليم داده و مردم ديگر بايد از آنان فرا بگيرند . همانگونه كه خداوند متعال علم غيب را كه در انحصار خود او است . مورد استثنا قرار داده و فرموده است : عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ [ الجن آيه 27 ] ( خداوند عالم غيب است و هيچ كس را به غيب خود مطلع نمى‏سازد مگر به پيامبر و رسولى كه مورد رضايت او است ) و اين نكته را نيز علامه طباطبائى متذكر شده است .

مسئله دوم اينكه خداوند متعال در اين آيه شريفه يكى از صفات راسخين در علم را كه عبارتست از ايمان به متشابه و باينكه همه قرآن اعم از محكم و متشابه از نزد خدا است . متذكر شده است منافاتى با اين حقيقت ندارد كه منابع ديگر اثبات كند كه همين راسخون در علم ، به تأويل متشابهات عالمند و ديگر مردم بايد از آنان بياموزند .

مسئله سوم اگر بر فرض غير صحيح بگوييم : واو در و الراسخون فى العلم عاطفه است و معناى آيه چنين است كه « و نميداند تأويل متشابه را مگر خداوند و راسخون در علم ، باز نمى‏توانيم راسخون در علم » را به هر كسى كه از طرق معمولى مقدارى علم به دست آورده ، اطلاق كنيم . همه ما از اين جريان اطلاع داريم كه هيچ مفسر و فقيه و متكلم و حكيم و فيلسوفى كه منابع علم و معرفت آنان همين حواس و انديشه و تعقل و منقولات است ، نميتوانند ادّعاى رسوخ در علم ( استحكام غير قابل تزلزل و قطعى مطلق ) داشته باشند و چنين ادعايى هم هيچ كس نكرده است . آيا امثال فخر رازى‏ها نگفته ‏اند :

نهاية إقدام العقول عقال
و أكثر سعى العالمين ضلال

و لم نستقد من علمنا طول بحثنا
سوى أن جمعنا فيه قيل و قال

( نهايت كوشش عقول بشرى بند و زنجيرى است كه نميتواند از آن رهايى يابد و اكثر تلاش عالميان گمراهى است و ما از علم خود در طول عمرمان استفاده نكرديم ، مگر اينكه مشتى قيل و قال براى خود اندوختيم ) از طرف ديگر با توجه به منابع قطعى كه رسوخ در علم را براى امير المؤمنين و ائمه عليهم السلام اثبات مى‏كند . بايد اين معنى را براى راسخين در علم قبول كنيم كه منظور آن بزرگوار و اولاد معصومين او مى‏باشند . از آنجمله : حديث بسيار معروف از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله كه شيعه و سنى آنرا به تواتر نقل كرده ‏اند :

أنا مدينة العلم و علىُّ بابها ( من شهر علمم و على درِ آن شهر است ) و در جمله‏اى كه آن حضرت فرمود : سلونى قبل أن تفقدونى ( بپرسيد از من پيش از آنكه من از ميان شما بروم ) و آن حديث معروف كه مى‏گويد :اقضاكم على ( قاضى‏ترين شما على ) است و در همين خطبه كه مورد تفسير ما است .

مى‏فرمايد :أين الّذين زعموا أنّهم الرّاسخون فى العلم دوننا كذبا و بغيا علينا ( كجا هستند كسانى كه به دروغ و از روى تعدى بر ما گمان كرده‏اند : آنان هستند راسخان در علم ، نه ما . ) اين تحدّى و تهديد روشنترين دليل آن است كه مقصود خداوند متعال از راسخان در علم مردم معمولى نيستند كه علوم آنان بجهت ابتناء به اصول و مقدمات غير يقينى متزلزل است ، و كسانى بايد باشند كه منابع علم آنان وصل به ماوراى طبيعى باشد .

محمد بن يعقوب كلينى در كتاب كافى چند باب آورده است كه دلالت بهمين معنى دارند كه راسخون در علم على ( ع ) و اولاد معصومين او مى‏باشند . از آنجمله :

1 باب أنّ الرّاسخين فى العلم هم الأئمّة عليهم السّلام 1

2 باب أنّ من وصفه اللَّه تعالى فى كتابه بالعلم هم الأئمّة عليهم السّلام 2 ( در اين كه كسانى كه خداوند آنان را با علم توصيف فرموده است ، ائمه عليهم السلام هستند )

3 باب أنّ الأئمّة أوتوا العلم و أثبت فى صدورهم 3 ( در اينكه ائمه عليهم السلام كسانى هستند كه بآنان علم داده شد و در سينه‏هاى آنان ثبت و رسوخ پيدا كرده است )

4 باب أنّ الأئمّة معدن العلم و شجرة النّبوّة و مختلف الملائكة 4 ( در اينكه ائمه معادن علم و درخت نبوت و مورد تردد فرشتگان هستند )

5 باب أنّ الأئمّة ورثوا علم النّبىّ و جميع الأنبياء و الأوصياء الّذين من قبلهم 5 ( دراينكه ائمه علم پيامبر اسلام و جميع پيامبران و اوصياء پيش از خود را به ارث برده‏اند )

6 باب أنّ الأئمّة عليهم السّلام عندهم جميع الكتب الّتى نزلت من عند اللَّه عزّ و جلّ و أنّهم يعرفونها على اختلاف ألسنتها 1

7 باب أنّه لم يجمع القرآن كلّه إلاّ الأئمّة عليهم السّلام و أنّهم يعلمون علمه كلّه 2 ( در اينكه جز ائمه عليهم السلام كسى همه قرآن را جمع نكرده و آنان هستند كه همه علم قرآن را جمع نكرده و آنان هستند كه همه علم قرآن را مى‏دانند ) 6

8 عن سلمة بن كهيل ، عن الصّنابجى عن علىّ قال قال رسول اللَّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : أنا دار الحكمة و علىّ بابها 7 ( من خانه حكمتم و على درِ آن است )

9 احمد بن عمران بن سلمة [ كه مورد وثوق و عادل و مورد رضايت بود ] نقل مى‏كند از سفيان ثورى از منصور از ابراهيم از علقمه ، از عبد اللَّه ، او مى‏گويد : كنت عند النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فسئل عن علىّ فقال : قسّمت الحكمة عشرة أجزاء فأعطى علىّ تسعة أجزاء و النّاس جزء واحدا 8 10 عباية از عبد اللّه بن عباس از پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمود : علىّ عيبة علمى 9 ( على ظرف [ يا جايگاه ] علم من است )

11 از عبد اللّه بن عمرو : رسولخدا ( ص ) در حال مرض فرمود : بگوييد : برادرم بيايد ، عثمان را خواستند ، پيامبر از وى رو گرداند ، سپس فرمود : بگوييد برادرم بيايدعلى بن ابيطالب را خواستند ، پرده‏اى روى او انداخت و با يكديگر صحبت كردند ، وقتى كه على از نزد پيامبر عليهما السلام بيرون آمد . از وى پرسيدند : پيامبر به تو چه گفت ؟

على فرمود : علّمنى رسول اللَّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ألف باب يفتح من كلّ باب ألف باب 10 پيامبر هزار باب از علم براى من تعليم فرمود كه از هر باب هزار باب باز مى‏شود 20 ، 22 إنّ الأئمّة من قريش غرسوا فى هذا البطن من هاشم لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاة من غيرهم ( قطعى است كه امامان از قريشند كه در اين شعبه از هاشم كاشته شده‏اند ، و امامت براى غير آنان شايسته نيست ( و از غير زمامداران هاشمى لياقت ندارند . )

_______________________________

( 1 ) الكافى محمد بن يعقوب كلينى ج 1 ص فهرست 557 .

( 2 ) الكافى محمد بن يعقوب كلينى ج 1 ص فهرست 557 .

( 3 ) الكافى محمد بن يعقوب كلينى ج 1 ص فهرست 557 .

( 4 ) الكافى محمد بن يعقوب كلينى ج 1 ص فهرست 557 .

( 5 ) الكافى محمد بن يعقوب كلينى ج 1 ص فهرست 557 .

( 6 ) الكافى محمد بن يعقوب كلينى ج 1 ص فهرست 557

( 7 ) غاية المرام باب 33 ص 523 با طرق متعدد و حلية الاولياء ابو نعيم ج 1 ص 64 و اللالى المصنوعة سيوطى ج 1 ص 170 نقل از ترجمه الامام على من تاريخ دمشق الحافظ ابو القاسم ابن عساكر ج 2 ص 459 به تحقيق از آقاى محمد باقر محمودى .

( 8 ) حلية الاولياء ابو نعيم ج 1 64 و ميزان الاعتدال ذهبى ج 1 ص 58 اين روايت از راويان متعدد نقل شده است .

( 9 ) تاريخ دمشق ترجمة الامام على بن ابيطالب عليه السلام ج 2 ص 482 .

( 10 ) همين مأخذ ، ص 484 و 485 .

امامت از فرزندان هاشم قريش است و غير قريش صلاحيت اين مقام الهى را ندارد .

اينكه مقام پيشوايى از نسل شخصى معين ( هاشم ) تعيين شده است ، نبايد با اين علوم و معارف محدودى كه درباره نيروها و استعدادها و اسرار نهفته در انسان داريم ، مورد انكار و ترديد قرار بگيرد . لذا اگر چنين ادّعا كنيم كه خداوند سبحان رازى در وجود حضرت هاشم به وديعت نهاده است كه زمامداران بر حق اسلامى بايد از نسل آن بزرگوار باشند هيچ علمى شايستگى ردّ و طرد چنين ادّعايى را ندارد ، همانگونه كه پيامبرانى متعدد از نسل حضرت ابراهيم خليل على نبينا و عليهم السلام به وجود آمدند البته اين معنايش آن نيست كه هر كس كه از نسل حضرت ابراهيم خليل يا حضرت هاشم باشد ، صلاحيت پيشوايى دارد ، بلكه قضيّه اينست كه پيامبران بعد از ابراهيم ( ع ) از نسل آن حضرت و پيشوايان اسلامى از حضرت هاشم مى‏باشند .

مرحوم محقق خوئى در شرح نهج البلاغه شرط قرشى بودن را براى امامت از هر دو طائفه شيعه و سنى نقل نموده است . ما در اينجا بطور خلاصه آن احاديثى را كه محقق مزبور براى شرط مذكور آورده است ، متذكر مى‏شويم :

1 محمد بن اسماعيل البخارى در كتاب صحيح خود ( صحيح بخارى ) از عبد الملك نقل كرده است كه از جابر بن سمرة شنيدم كه گفت : از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏فرمود ؟

« يكون بعدى إثنا عشر أميرا فقال : كلمة لم أسمعها ،فسألت أبى ماذا قال ؟ قال : إنّه قال : كلّهم من قريش . 1

2 بخارى روايت مزبور را از ابن عينيه چنين نقل فرموده است :قال رسول اللّه لا يزال أمر النّاس ماضيا ما وليهم إثنا عشر رجلا ، ثمّ تكلّم بكلمة خفيت علىّ ، فسألت أبى ما ذا قال رسول اللّه ؟ فقال : قال : كلّهم من قريش . 2 مضمون روايت فوق را مسلم در صحيح خود بطور مسند از حصين از جابر بن سمرة نقل كرده است 3

4 باز مسلم در صحيح خود از عبد الملك بن عمير از جابر بن سمرة همين مضمون را روايت نموده است 4 .

5 باز همين مضمون را مسلم در صحيح خود از سماك بن حرب از جابر بن سمرة . 5 6 باز همين مضمون را مسلم در صحيح خود از احمد بن عون بن عثمان از الشعبى از جابر بن سمرة نقل نموده است .

7 الحميدى در كتاب الجمع بين الصحيحين گفته است : و در روايت مسلم از حديث عامر بن ابى وقاص از نامه‏اى كه جابر بن سمره براى او نوشته و آن را بوسيله نافع به او فرستاده است ، نقل نموده است كه در آن نامه چنين آمده است كه براى من خبر بده از چيزى كه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلم شنيده‏ اى ، پس براى من چنين نوشت : شنيدم از رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم روز جمعه‏اى كه در شامگاه آن اسلمى سنگسار شده بود ، لا يزال هذا الّذين قائما حتّى تقوم و يكون عليهم إثنى عشر خليفة كلّهم من قريش . . . 6 ( اين دين به بقاى خود استمرار پيدا مى‏كند تا دوازده خليفه كه همه آنان از قريشند زمامدارى آن را بعهده داشته باشد . « سيد بحرانى پس از وارد كردن اين اخبار هفتگانه و ده روايات ديگر از طريق اهل سنت از جابر بن سمرة چنين مى‏گويد :

يحيى بن المحسن البطريق در كتاب المستدرك متذكر شده است كه در كتاب العمدة 20 سند براى روايت مورد بحث نقل كرده است ( ان الخلفاء بعده اثنا عشر خليفة ) يعنى خلفاء بعد از رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلم 12 خليفه‏اند همه اين اسناد از صحاح است .

از صحيح بخارى 3 سند و از صحيح مسلم 9 سند و از صحيح ابو داوود 3 سند و از الجمع بين الصحاح 2 سند و الجمع بين الصحيحين حميدى 3 سند و همه اين روايات دلالت گويا باين دارند كه دين اسلام به عزت خود پايدار مى‏ماند ، مادامى كه 12 خليفه كه همه آنان از قريشند ، امامت آن را به عهده بگيرند . » 7 سپس مرحوم محقق هاشمى خوئى چهارده سند ديگر نقل نموده است . 8 23 ، 33 أهل الضّلال منها آثروا عاجلا و أخّروا آجلا ، و تركوا صافيا و شربوا آجنا ، كأنّى أنظر إلى فاسقهم و قد صحب المنكر فألفه و بسى‏ء به و وافقه ، حتّى شابت عليه مفارقه و صبغت به خلائقه ، ثمّ أقبل مزبدا كالتّيّار لا يبالى ما غرّق أو كوقع النّار فى الهسيم لا يحفل ما حرّق ( دنياى گذران را مقدم داشتند و آخرت باقى را رها كردند .

شربت زلال حيات با ايمان را كنار گذاشتند و آب ناگوار و مخلوط با كثافت را آشاميدند . گويى به تبهكار آنان مى‏نگرم كه همدم كار زشت گرديده و با آن ، الفتى پيدا كرده است ، و با آن كار زشت انس گرفته و با آن هماهنگ گشته است تا موهاى سرش با آن ناشايستى‏ها سفيد شده و اخلاقش رنگ آن منكرها را گرفته است . اين گمراه بى‏پروا با دهان كف بر آورده مانند موج انبوه كه باكى از آنچه را كه غرق مى‏كند ، ندارد روى مى‏آورد يا همانند آتش كه در گياهان خشكيده مى‏افتد و بى‏پروا از آنچه كه مى‏سوزاند ، زبانه مى‏كشد . )

___________________

( 1 ) همان مأخذ .

( 2 ) مأخذ مزبور ص 31

( 3 ) همان مأخذ .

( 4 ) همان مأخذ .

( 5 ) همان مأخذ .

( 6 ) مأخذ مزبور ص 31 .

( 7 ) مأخذ مزبور ص 31 .

دنياى زودگذر را گرفتند و آخرت جاودانى را رها ساختند

لذائذ و خواستنى‏هاى دنيا ، چنان بينائى شخصيت آنان را سلب كرد كه هيچ موقعيتى را نه از گذشته بياد مى‏آوردند و نه از آينده گويى در همان موقعيت از زندگى دلخواه كه بسر مى‏بردند ، زاييده شده و در همان موقعيت زندگى خواهند كرد آرى ، امروز كه جهان را به مراد خود ديدند ، همه ديروزها و فرداها از ديدگاه آنان ناپديد گشت .

جهل بنيان كن از يك طرف و باختن شخصيت به لذائذ موقت دنيا ، آنان را از دريافت زمان و سپرى شدن تدريجى آن و نابود شدن نيروها و استعدادها و سرمايه‏ هاى حيات‏بخش ، چنان ناتوان ساخت كه گويى همان لحظات اشتغال به لذائذ حيوانى ، ابدى و غير قابل انقراض مى‏باشد اين كوته‏بينى محقّرانه و اين اسارت در زنجير شهوات و خودكامگى‏ها نگذاشت از آبحيات زلال زندگى حتى جرعه‏اى بنوشند ، گويى آنان مرده‏گانى بودند كه گام باين دنيا نهادند ، گرماى خورشيد و ديگر عوامل طبيعت چند صباحى آنان را بجنبش در آوردند ، چونان مار افسرده از سرما كه در گرماى خورشيد بجنبش در مى‏آيد ، ولى بالاخره مار است كه به حركت و تقلا مى‏افتد ، تا آنگاه كه روزگارش بسر آيد و به مشتى خاك تيره مبدل گردد .

سپس آن مردگان متحرك با گذشت ساليان عمر از حركت مى‏افتند و بقول آن شاعر :

« از خاك بر آمدند و بر باد شدند » و مورخان ساده لوح وقتى كه كميت انسان‏هايى را كه در فلان جامعه و در فلان برهه از تاريخ براى آيندگان خبر مى‏دهند ، همان مردگان را از آن كميّت محسوب نموده ، مثلاً مى‏نويسند :

در آن موقع ، در آن جامعه صد و پنجاه و پنجهزار انسان زندگى مى‏كردند در آن زمان ، در فلان جامعه ده‏ها ميليون انسان زندگى مى‏كردند بديهى است كه منظور آن مورخان جنبش و جست و خيز موجوداتى است كه از حقيقت زندگى تنها احساس سطحى ، اراده و حركت را داشتند . شما گمان مكنيد كه احساس رضايت اين زنده نماهاى دور از حيات ، و اين آزاده‏نماهاى دور از آگاهى و اراده و اين نمايشگران وجدان انسانى بيخبر از دل و وجدان ، و اين سوداگران جانهاى آدميان ، مستند به يك پايه و اساس صحيح است ، همه پديده‏هاى مزبور ( احساس رضايت ، آزادى ، آگاهى ، وجدان و غير ذلك ) يا مستند به تلقين ماهرانه مديريت‏هاى جوامع آنان است و يا متكى به تجسيم ذاتى خود آنان مى‏باشد كه حيات خيالى را حيات حقيقى مى‏بينند نسبت مى‏دهند ، بهمين جهت است كه شما مى‏توانيد در آثار علمى و فرهنگى مخصوصا در آثار ادبى آنان چه صريحا و چه اشارتا و چه ضمنا اين مطلب را ببينيد : براى آنان

نيست وش باشد خيال اندر جهان
تو جهانى بر خيالى بين روان

بر خيالى صلحشان و جنگشان
بر خيالى نامشان و ننگشان

نتيجه قطعى اين تبهكارى‏ها است كه مرتكب شوندگان آنها از زندگى فقط به نام آن خوشحالند . با لغزش‏ها و معاصى انس گرفته و موى سر و ريش در مصاحبت آنها سفيد كرده ، نه بهره‏اى از آگاهى و تعقل دارند و نه نصيبى از آزادى و آزادگى و نه حظّى از دل و وجدان كه آنان را به حيات حقيقى رهنمون شوند .

اينان بقول على عليه السلام همانند درندگان ناآگاهند كه با استشمام اندك بويى از لذت و منفعت ، شديدترين حمله را مى‏آورند ، بدون توجه به حق و ناحق ، مشروع و نامشروع ، صحيح و ناصحيح و زشت و زيبا ، هر چيزى را روياروى خود ببينند ، متلاشى و نابود مى‏سازند تا به آنچه كه آنرا منفعت خود مى‏بينند نائل گردند و بديهى است كه پس از آنكه آگاهى و خرد و آزادگى و دل و وجدان از انسان سلب شد ، در هر چيزى كه منفعتى ديد براى ربودن آن ،بهر كارى دست مى‏يازد ، اگر چه به اصطلاح عاميان : منفعت منظور ، دستمالى باشد كه براى بدست آوردن آن ، حاضر است هزاران قيصريه ( بازار يا سراى تجارت و كسب و فروشگاه‏ها ) را آتش بزند 34 ، 44 أين العقول المستصبحة بمصابيح الهدى و الأبصار اللاّمحة إلى منار التّقوى أين القلوب الّتى وهبت للّه و عوقدت على طاعة اللّه إزدحموا على الحطام و تشاحّو على الحرام ، و رفع لهم علم الجنّة و النّار ، فصرفوا عن الجنّة وجوههم و أقبلوا إلى النّار بأعمالهم ، و دعاهم ربّهم فنفرو و ولّوا ، و دعاهم الشّيطان فاستجابوا و أقبلوا ( كجا هستند آن عقولى كه از انوار هدايت روشنايى‏ها كسب كرده‏اند و كجا هستند آن ديده‏هايى كه به نشانه‏هاى تقوى مى‏نگرند ، كجا هستند آن دلهايى كه به خدا بخشيده شده‏اند و پيمان به اطاعت خداوندى بسته‏ اند .

هجوم به متاع پست دنيا آوردند و براى بدست آوردن حرام با يكديگر به ستيزه برخاستند . پرچم ( يا نشانه‏هاى بهشت و دوزخ براى آنان بر افراشته شد ، آنان روى از بهشت برگرداندند و با كردارهاى زشتى كه انجام داده بودند ، به آتش روى آوردند ، و پروردگارشان دعوت كرد ، از آن دعوت رميده و پشت گرداندند و شيطان آنان را خواند اجابتش كرده و بآن روى آوردند . )

كجا رفتند و چه شدند آن بينايان و اطاعت كنندگان و دلهاى بخشيده شده بخدا

مگر عقول آنان با انوار هدايت روشن نشده بود ، مگر ديدگان آنان به مشعل تقوى نمى‏نگريست ، مگر دلهاى آنان در اختيار خدا نگذاشته شده بود ، مگر آن دلها خود را وابسته جاذبيت تقوى‏ نكرده بودند ؟ آيا انعطاف بشرى باين اندازه مى‏رسد كه پس از روشنايى بار ديگر ظلمت گرداگردد و پس از قرار گرفتن در جاذبيت حق و حقيقت از آن بگسلد و راهى بيابان گمراهى شود براى آنان ، هر گونه حجت و برهان اقامه شده و رشد و گمراهى هر يك چهره خود را بآنان نشان داده بود ، متاع دنيا و مقام و جاه ، ناچيز بودن خود را بآنان اثبات كرده بود ، چه شد ، چه عاملى پيش آمد كه زير و رو شدند آنچنانكه گويى اينان همان عقول منور و ديده‏هاى ديده‏ور و دلهاى بخشيده شده به خدا و وابسته به اطاعت خداوندى نيستند . آرى ، اى بشر ، هشيار باش كه زندگانى عزيزت با عامل انعطاف خطرناك از مسير « حيات معقول » منحرف نگردد . اين انعطاف كه ميتوان گفت :

يكى از عالى‏ترين عوامل گرديدن به سوى رشد و كمال است ، چنان باعث خسارت ما شده است كه هر لحظه مى‏گوييم :

باز پهنا مى‏رويم از راه راست
باز گو اى خواجه راه ما كجاست

اى هميشه حاجت ما را پناه
بار ديگر ما غلط كرديم راه

دمبدم وابسته دام نويم
هر يكى گر باز و سيمرغى شويم

صد هزاران دام و دانه است اى خدا
ما چو مرغان حريص و بينوا

حال كه چنين است : در هر نمازى كه حداقل دو بار ميگوييم : إِهْدِنَا الْصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ 1 از ته دل بگوييم و بر مبناى باور بگوييم ، باشد كه اصل اولى خود شناسى را درك كنيم و سپس براى تكميل اين اصل با اصول ديگر به تكاپو بيفتيم . اين نيايش حيات‏بخش أللّهمّ لا تكلنا إلى أنفسنا طرفة عين أبدا ( پروردگارا ، ما را [ حتى ] بمقدار يك چشم بهم زدن نيز بر خودمان وامگذار ) تكرار كنيم .

و نگذاريم تكيه بر خود گسيخته از خدا ، بر سر ما آن بياورد كه بر سر بريده‏شدگان از فيض رحمانيت الهى آورده است . اكثريت قاطع مسلمانان در صدر اسلام با ياد خدا و با تكيه به فيض و رحمت الهى و با توكل و ايمان به مكتب ، بآن مقام والاى انسانيت و تقوى نائل گشتند ، با بوجود آوردن يك انقلاب واقعى ، روشن‏ترين مشعلها را در جادّه‏هاى تكامل نصب نمودند .

متأسفانه مدت طولانى نگذشت كه آن اكثريت تدريجاً كاهش يافت و هر اندازه كه آزمايش‏ها مخصوصا بوسيله مال و مقام و شهرت شديدتر مى‏گشت ، بر شدت كاهش مى‏افزود . با اينحال عظمت اسلام و استحكام و جاودانگى اين دين مقدس ، با گذشت زمان و با كاهش مسلمانان واقعى ، هر چه بيشتر از پيش ، آشكارتر مى‏گشت .

صحيح است كه مى‏گويند : اگر حقيقت اسلام خود حافظ و نگهدارنده خود نبود ، اين دين انسان ساز قرنها پيش افول مى‏كرد و امروزه اثرى و خبرى از آن نمانده بود ، در صورتيكه اگر در جامعه شناسى مذهبى دوران مابررسى داشته باشيم ، خواهيم ديد كه همه مذاهب [ بوسيله بى‏توجهى و خودكامگى‏ها و تشريفات گرائى مردم آنها ] رنگ خود را باخته‏اند ، يا اگر مورد بحث و تحقيق قرار بگيرند ، رنگ خود را مى‏بازند ، مگر دين اسلام كه هر چه زمان پيش مى‏رود اصالت و هويّت و حياتى بودن خود را بيشتر آشكار مى‏سازد .

____________________________

( 1 ) الفاتحة 6 .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۲۴

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=