128ومن كلام له عليه السلام
وهو ممّا كان يخبر به عن الملاحم بالبصرة
يَا أَحْنَفُ، كَأَنِّي بِهِ وَقَدْ سَارَ بِالْجَيْشِ الَّذِي لاَ يَكُونُ لَهُ غُبَارٌ وَلاَ لَجَبٌ وَلاَ قَعْقَعَةُ لُجُمٍ وَلاَ حَمْحَمَةُ خَيْلٍ يُثِيرُونَ الاََْرْضَ بِأَقْدَامِهِمْ كَأَنَّهَا أَقْدَامُالنَّعَامِ.
يومىء بذلك عليه السلام إلى صاحب الزّنْج. ثمّ قال عليه السلام :وَيْلٌ لِسِكَكِكُمُالْعَامِرَةِ، وَدُورِكُمُ الْمُزَخْرَفَةِ الَّتِي لَهَا أَجْنِحَةٌكَأَجْنَحَةِ النُّسُورِ، وَخَرَاطِيمُ كَخَرَاطِيمِالْفِيَلَةِ، مِنْ أُولئِكَ الَّذِينَ لاَ يُنْدَبُ قَتِيلُهُمْ، وَلاَ يُفْقَدُ غَائِبُهُمْ. أَنَا كَابُّ الدُّنْيَا لِوَجْهِهَا، وَقَادِرُهَا بِقَدْرِهَا، وَنَاظِرُهَا بِعَيْنِهَا.
منه: ويومىَ به إلى وصف الاَتراك كَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً كَأَنَّ وَجُوهَهُمُ الْـمَجَانُّ الْمُطَرَّقَةُ يَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَالدِّيبَاجَ، وَيَعْتَقِبُونَ الْخَيْلَ الْعِتَاقَ وَيَكُونُ هُنَاكَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍحَتَّى يَمْشِيَ الْـمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ، وَيَكُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ المَأْسُورِ!
فقال له بعض أصحابه: لقد أَعطيت يا أميرالمؤمنين علم الغيب! فضحك عليه السلام ، وقال للرجل ـ وكان كلبياً ـ :يَا أَخَا كَلْبٍ، لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ، وَإِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ، وَإِنَّمَا عِلْمُ الْغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ، وَمَا عَدَّدَهُ اللهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ: الآية، فَيَعْلَمُ سُبْحَانَهُ مَا فِي الاََْرْحَامِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى، وَقَبِيحٍ أَوْ جَمِيل، وَسَخِيٍّ أَوْ بَخِيلٍ، وَشَقيٍّ أَوْ سَعِيدٍ، وَمَنْ يَكُونُ فِي النَّارِ حَطَباً، أَوْ فِي الْجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً؛فَهذَا عَلْمُ الْغَيْبِ الَّذِي لاَ يَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلاَّ اللهُ، وَمَا سِوَى ذلِكَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللهُ نَبِيَّهُ صلى الله عليه وآله فَعَلَّمَنِيهِ، وَدَعَا لِي بِأَنْ يَعِيَهُ صَدْرِي، وَتَضْطَمَّ عَلَيْهِ جَوَانِحِي
ترجمه خطبه صد و بيست و هشتم
در اين خطبه حضرت از فتنههاى بصره خبر مىدهد 1 اى احنف ، گويى آن مرد را مىبينم با لشكرى در حركت است كه براى آن نه غبارى است و نه بانگى 2 نه آوازى از جويدن لگامهاى اسبانش برمىآيد 3 و نه صدائى از هيجان آنها 4 زمين را با قدمهاى خود آنچنان زير و رو كنند كه گويى قدمهاى شتر مرغان است 5 . ( شريف رضى گفته است : أمير المؤمنين عليه السلام در اين توصيفات به صاحب زنج اشاره مىكند ) 6 سپس فرمود :
واى بر آن كوچه هاى آبادتان 7 و خانههاى نگارينتان كه بالهايى مانند بالهاى كركسان 8 و ناودانهايى همانند خرطومهاى فيل دارند . 9 از آن لشكريان كسانى هستند كه به كشته شدگان آنان نالهاى سر داده نمىشود و از آنكه ناپديد گشته است جستجويى صورت نمىگيرد 10 من دنيا را بر رويش انداختم 11 و حقيقت او را شناختم و بر مبناى آنچه كه هست با آن ارتباط برقرار نمودم 12 و با چشمى كه بايد در آن نگريست در او نظاره كردم . 13 از همين خطبه است كه اتراك را توصيف مىفرمايد : 14 گويى مىبينم آنانرا صورتهايى دارند مانند سپرهايى تو در تو 15 آنان ابريشم و ديبا مىپوشند 16 اسبهاى بگزيده يدك مىكشند 17 در آن مكان چنان كشتارى شود كه مجروح از روى كشته شده عبور كند 18 و فرار كننده لشكريانش كمتر از اسيران آنها باشد 19 بعضى از ياران آن حضرت عرض كردند :
آيا بشما علم غيب داده شده است 20 آن حضرت خنديد و به آن مرد كه از قبيله كلب بود چنين فرمود 21 : اى كلبى ،اينكه گفتم علم غيب نيست 22 بلكه علمى است كه از صاحب علم ( پيامبر اكرم ) فرا گرفته ام 23 و جز اين نيست كه علم غيب ، علم به قيامت است و به آن امور كه خداوند سبحان در فرموده خود شمرده است 24 ( خدا است كه علم قيامت در نزد او است ، و اوست كه باران را فرو مىفرستد ، و مىداند آنچه را كه در ارحام است و هيچ كسى نمى داند آنچه را كه فردا خواهد اندوخت و كسى نمىداند كه در كدامين زمين خواهد مرد 25 پس خداوند سبحان است كه آنچه را كه در ارحام است مىداند مرد يا زن ،زشت يا زيبا ، سخى يا بخيل ، شقى يا سعيد ، 26 و همچنين خدا مىداند كسى را كه هيزم آتش دوزخ خواهد شد 27 يا در بهشت با پيامبران همدم خواهد گشت 28 اينست آن علم غيب كه كسى جز خدا آنرا نمىداند 29 و جز اينها علمى است كه خداوند آنرا به پيامبرش تعليم فرموده و آن بزرگوار هم به من تعليم فرموده است 30 و در حق من دعا كرده است كه سينه من پذيراى آن شود 31 و دلم آنرا دريابد . 32
تفسير عمومى خطبه صد و بيست و هشتم
2 ، 5 يا أحنف ، كأنّى به و قد سار بالجيش الّذى لا يكون له غبار و لا لجب و لا قعقعة لجم و لا حمحمة خيل يثيرون الأرض بأقدامهم كأنّها أقدام النّعام ( اى احنف ، گوئى آن مرد را مىبينم با لشگرى در حركت است كه براى آن نه غباريست و نه بانگى ، نه آوازى از جويدن لگامهاى اسبانش برميآيد و نه صدائى از هيجان آنها . زمينها را با قدمهاى خود زير و رو ميكنند كه گويى قدمهاى شترمرغانست .
أمير المؤمنين عليه السلام در اين خطبه پيشگويى فرموده و وقايع صاحب زنج و ويرانگرىهاى او را به جهت جنگ و كشتار بياد مىآورد و توصيفاتى درباره اتراك كه همه آنها بعدا اتفاق افتاد بيان مىفرمايد . تذكر به اين مسئله لازم است كه أمير المؤمنين عليه السلام در سخنانشان چه در نهج البلاغه و چه در جاهاى ديگر پيشگوييهاى فراوانى را فرمودهاند كه همه آنها بشهادت تاريخ بوقوع پيوسته است .
ما اين پيشگوييها را در مباحث ذيل بيان نمودهايم : مجلد دهم از همين دوره ترجمه و تفسير ص 33 و 34 و از ص 242 تا ص 261 و مجلد شانزدهم از ص 294 تا ص 301 .
همانگونه كه استعدادهاى خير انسانى حد و حصرى ندارد ، همچنان استعدادهاى شر انسانى نيز قابل شمارش نيست
اين اصل را ميتوان به اين ترتيب نيز بيان نمود كه آدمى داراى استعداد بسيار نيرومنديست كه در هر دو طرف خير و شر ميتواند به نهايت اوج برسد ، يعنى چنانكه كمالات او در طرف خير بسيار گسترده و عميق و متنوع ميگردد ، همچنين در طرف شر نيز ميتواند بسيار گسترش و عمق و تنوع شگفت انگيز پيدا كند .
بطوريكه از تواريخ برميآيد اين صاحب زنج كه حتى از تصريح به شخصيت واقعى خود نيز در راه اشباع خواسته هاى خودكامانه اش امتناع نموده است [ 1 ] قتل و غارتهايى با بدترين وضع و ظالمانهترين شكل انجام داده است كه در تاريخ قطعا كم نظير بوده است . ابن ابى الحديد در مجلد هشتم از شرح نهج البلاغه ص 128 ميگويد : « كارهايى كه على بن محمد ( صاحب زنج ) مرتكب شد ، خود دليل آنست كه وى از آل ابيطالب نبوده است .
كارهاى وى اتهامى را كه به نسبش زده شده است تصديق مىكند ، زيرا ظاهر احوالش اينست كه او بر مذهب ازارقه بوده است در كشتن زنان و كودكان و كهنسالان و بيماران » براى تكميل اطلاع از وضع اين موجود پليد رجوع فرماييد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد مجلد هشتم از صفحه 126 تا صفحه 214 .
مراجعه به تواريخ براى آگاهى از سرگذشت اينگونه موجودات پليد ، و همچنين براى اطلاع از احوال انسانهاى وارسته ، از بزرگترين تكاليف ارشادى و تعليم و تربيتى جوامع انسانى است ، زيرا اغلب مردم به جهت بىاطلاعى از وقايع اين دو گروه از افراد بشرى ، درباره استعدادهاى خويشتن نيز ناآگاه مىمانند ، چنانكه معرفت بحال پيشينيان و غور در سرگذشت اين نابكاران و آن شايستگان براى عميق ساختن علوم انسانى مخصوصا از نظر روانشناسى موجب پيشرفتهاى بسيار مفيد درباره شناخت انسان در هر دو قلمرو « آنچنانكه هست » و « انسان آنچنانكه بايد و شايد » مىگردد .
آنچه كه جاى بسى تأسف است ، اينست كه مراكز تعليم و تربيتها و جايگاههاى تحصيل علوم انسانى غالبا در ارائه سرگذشت تاريخى بشر وقايعى را طرح مى كنند كه تواريخ بشرى مبناى كار خود قرار مى دهند كه غالبا وقايع تعجب آور را متذكر مى شوند و يا بر آنها تكيه مىكنند ، و كارى با بيان وقايعى ندارند كه كشف از نيروى انسانها براى پذيرش خير و كمال و منصرف ساختن آنان از پليدىها و زشتىها مى نمايند و نمىدانند يا نمىخواهند ابراز كنند كه براى آموزش بدىها و خوبىها و اصول انسانى و قوانين زندگى فردى و اجتماعى مطالعات و آموزشهاى تاريخى درجه اول از اهميت را دارا مى باشد .
در قرآن مجيد آيات فراوانى دستور به اين آموزشها و بهرهبرداريها از وقايع تاريخ را در هر دو قلمرو خير و شر مى دهد . حتى در يكى از آيات تصريح مى فرمايد به اينكه مطالعه و بررسى و استنباط صحيح از سرگذشت انسانها موجب به فعليت رسيدن تعقل و يا افزايش آن مى باشد .
اين آيه چنين است : أ فَلَمْ يَسيِرُوا في الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها [ الحج آيه 46] آيا در روى زمين به سير و بررسى نپرداخته اند تا در نتيجه دلهايى داشته باشند كه بوسيله آنها تعقل نمايند ) اين دستور كه انسان بايد در زمين و در آنچه كه بر انسانها در روى آن گذشته و در درسهايى آموختنى كه از خود بيادگار گذاشته اند ، بينديشند ، در موارد زير از قرآن مجيد نيز آمده است سوره يوسف آيه 109 و الروم آيه 9 و 20 و فاطر آيه 44 و غافر آيه 21 و 82 و محمد ( ص ) آيه 10 و آل عمران آيه 137 و الأنعام آيه 11 و النحل آيه 36 و النمل آيه 69 و العنكبوت آيه 20 .
يك نكته بسيار مهم در داستان صاحب زنج اينست كه اشخاصى مانند اين مرد كه هواى بدست آوردن سلطه و قدرت و خودكامگى در مغز مى پرورانند ، از مهارت خاصى در گرفتن نيروى انديشه و تعقل از مردم بينوا و ناآگاه برخوردارند .
و براى آنان ناآگاهى و ناتوانى اراده مردم آرمان بسيار بزرگى است كه با تسليم نمودن آنان و سلب اراده از شخصيت ناتوانشان مىتوانند آنانرا بصورت وسيله درآورده و خواستههاى خود را انجام بدهند . يك شاعر زبر دست چنين مىگويد :
از مردم افتاده مددجوى كه اين قوم
با بى پر و بالى پر و بال دگرانند
بعضى از صاحبنظران در تفسير اين بيت گفته اند : مقصود شاعر اينست كه از مردم متواضع و صالح كه حالت افتادگى دارند بايد استمداد كرد ، زيرا اين مردم با اينكه در ظاهر پر و بالى ندارند ، ولى مىتوانند با پر و بال معنويتى كه دارند ديگران را به پرواز درآورند .
حال خواه مقصود از بيت فوق همين معنى باشد و خواه آنچه كه ما گفتيم ، همه صحنههاى گوناگون تاريخ نشان داده است كه تراكم صفهاى مقاومت و كارزار و اكثريت را ، انسانهاى ضعيف و بينوا تشكيل داده اند .
و اين يك قاعده عمومى بوده است كه در تحولات تاريخى و حركتهاى دسته جمعى و دگرگونىهاى جوامع چنان بوده است كه جز عدهاى انگشت شمار از آن مردم كه توانسته بودند اطمينان مردم را بخود جلب كرده و آنانرا براه بيندازند ، اكثر قريب به اتفاق مردمى كه آن تحولات و حركات و دگرگونىها را به جريان انداخته بودند ، نه معناى آنها را مىفهميدند و نه نتايج و انگيزهها و منافع و مضار آنها را . يك شاعر عربى مىگويد :
و من يحلم و ليس له سفيه
يلاقى المعضلات من الرّجال
( و هر كس رويائى در سر داشته باشد و بخواهد سلطه و قدرتى بدست بياورد و احمقى براى تقويت و اجراى خواستههاى خود نداشته باشد ، از مردانى كه روياروى او خواهند ايستاد ، به مشكلاتى دچار خواهد گشت ) 7 ، 13 ثم قال ويل لسككم العامرة ، و الدور المزخرفة التى لها اجنحة كاجنحة النسور و خراطيم كخراطيم الفيلة من اولئك الذين لا ينتدب قتيلهم و لا يفتقد غائبهم .
انا كاب الدنيا لوجهها و قادرها بقدرها ، و ناظرها بعينها ( سپس فرمود : واى بر كوچه هاى آبادتان . و خانه هاى نگارينتان كه بالهايى مانند بالهاى كركسان و ناودانهايى مانند خرطومهاى فيل دارند . از آن لشكريان كسانى هستند كه به كشته شدگان آنان نالهاى سر داده نمىشود و از آنكه ناپديد گشتهاست جستجويى صورت نمى گيرد . من دنيا را بر رويش انداختم و حقيقت آنرا شناختم و بر مبناى آنچه كه هست با آن ارتباط برقرار نمودم و با چشمى كه در آن بايد نگريست در او نظاره كردم . )
[ 1 ] اين مرد خود را براى جلب مردم با اين مشخصات نسبى معرفى كرده بود كه او على بن محمد بن احمد بن عيسى بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليه السلام . ابن ابى الحديد در مجلد 8 ص 126 و 127 از شرح نهج البلاغه مىگويد : اكثر علماء نسب اتفاق نظر دارند در اينكه اين شخص از قبيله عبد القيس بوده و نامش على بن محمد بن عبد الرحيم و جد او محمد بن حكيم اسدى از اهل كوفه و يكى از كسانى بود كه با زيد بن على بن حسين عليه السلام بر هشام بن عبد الملك خروج كرده بود .
دلهايى خراب در شهرهايى آباد
قرنها است كه در روى زمين ساختمانها و كاخهاى مجلل و قصرهاى باشكوه با استحكام و زيبايىهاى خيرهكننده ، بعنوان مسكنهايى براى انسانها بوجود آمده است ، ساده لوحان فراوانى را هم به اشتباه انداخته و آنان را وادار كرده است كه گمان كنند استحكام و زيباييهاى آن كاخها و قصرها نشان دهنده استحكام شخصيت و زيباييهاى اخلاق ساكنان آنها هم مىباشد اين ساده لوحان وقتى كه مى خواهند درباره تمدن و فرهنگ تصورى داشته باشند ، در ذهن آنان جز همين امور فريبنده و سنگهاى صيقلى و مجسمه هايى بىجان از كسانى كه روزى چند مشغول حق كشىها بوده و قهرمان ناميده شدهاند آهن پاره هايى كه فقط با ابعاد مادى آدميان سر و كار دارد و پاركها و باغهاى زيبا و وسايل زندگى تجملى و غير ذلك چيزى نقش نمىبندد .
جاى شگفتى است كه وقتى عدهاى از تمدن شناسان و صاحبنظران فرهنگهاى باستانى دو عدد كاسه سفالين يا سكههاى رايج دوران باستان و يا يك وسيله آدم كشى را از زير زمينها درمىآورند ، آنقدر خوشحال و به هيجان مىافتند كه گويى جهان هستى در اختيار آنان قرار گرفته و براى بشريت چنان گام بزرگى برداشته اند كه ديگر در روى زمين ظلمى بوقوع نخواهد پيوست و كسى حق كسى را ضايع نخواهد كرد .
در صورتيكه يقينى است كه اگر يك انسان صاحبنظر پس از كوشش و تلاش فراوان به حل يك مسئله حقوقى و يا اخلاقى و يا سياسى سازنده برآيد كه به سود بشر باشد و دردى از دردهاى او را دوا كند ، كمترين توجه جامعه را به خود جلب نمىكند بهر حال از بركت تمدن و تكامل هنوز بشر در قربانگاه هواهاى خود سرگرم قربانى كردن عالى ترين ارزشها بعنوان وسيله در راه بدست آوردن بىارزشترين خواستههاى خود بعنوان ترقى مىباشد ، زيرا متأسفانه از ديدگاه عده فراوانى از تمدن شناسان و صاحبنظران فرهنگها ، صرف انرژيهاى مغزى و صرف اوقات گرانبهاى نوابغ در راه آباد كردن و زيبا ساختن قصور و كاخها و ديگر تجملات مادى انسانها و حتى وسايل نابودى آنان ، مقدم بر صرف آن انرژيها و وقتها و نبوغها براى وصول به شناختن طرق تكامل شخصيتى انسانها و تقليل جهل هاى پشت پرده علمهاى صورى ، و گريه هاى زير پردههاى خنده ، مىباشد بهر حال ، امروزه بعضى از كشورها بجهت زيبايي هاى ساختمانها و پاركها و نظم امور زندگى و عدم تزاحم افراد آنان با يكديگر و پيشرفت تمام وسايل زندگى در حد خيره كننده ، [ ارواحى خشك و نوميد و زندگى جامد كه نه براى لذايذش اصالتى وجود دارد و نه دردهايش از روى انگيزههاى منطقى است ] از اينكه در ارواح مردم جامعه آنان چه مىگذرد و يا چه مىتواند بگذرد ، چنان در غفلتند كه گويى اصلا موضوعى به عنوان روح و روان براى آدميان مطرح نمى باشد .
هرگز نبايد چنين تصور كرد كه آنچه بعنوان آرمانهاى زندگى براى انسانها مطرح است ، در آن كشورها براى شهروندان تأمين شده است پس ديگر جايى براى نگرانى درباره زندگى مطلوب بشرى وجود ندارد .
براى اثبات اشتباه اين گونه تفكر مىتوانيم اشاره كنيم به شماره خودكشىهاى نگران كننده ، مخصوصا در ميان جوانانى كه بهار زندگى خود را سپرى مىنمايند و تنهايى و گسيختگى سالخوردگانى كه گويى از جامعه بشرى طرد شدهاند نه فرزندانى به سراغ آنان مىروند و نه ديگر خويشاوندان .
به اضافه اين امور براى انسان محقق لازم است كه وارد درون آن كاخهاى مجلل شود تا ببيند مردم براى رهايى از افسردگى و يكنواختى حيات چه موسيقىهاى دلخراش و ضربهاى را گوش مىدهند با نظر به اين نابسامانىها نبايد در محاسبه تمدنها و فرهنگها ، بيماريهاى جديد جسمانى و روانى را به حساب آورد ؟
بنابراين بياييد نخست درباره آباديهاى دلها و سلامت عقول انسانها بينديشيم ، سپس در پيشبرد استحكام و زيباييهاى قالبهاى مادى مانند قصرها و كاخها و ديگر وسايل زندگى گام برداريم . اين همان دستور بود كه در اهداف فرمان مبارك أمير المؤمنين عليه السلام به مالك اشتر گوشزد شده است هذا ما أمر به عبد اللّه علىّ أمير المؤمنين مالك بن الحارث الأشتر فى عهده إليه حين ولاه مصر : جباية خراجها ، و جهاد عدوّها و استصلاح أهلها و عمارة بلادها .
( اينست فرمانى كه بنده خدا على زمامدار مؤمنان به مالك بن حارث اشتر صادر نمود موقعيكه او را براى سرزمين مصر والى گردانيد براى گرفتن و تنظيم ماليات مصر و جهاد با دشمنانش ، و اصلاح مردمش و آباد كردن شهرهايش . ) ملاحظه مىشود كه أمير المؤمنين عليه السلام پس از دستور به تأمين حيات مردم جامعه مصر بوسيله تنظيم مسائل اقتصادى و دفع دشمن آنان ، دستور به اصلاح مردم آن جامعه مىدهد سپس لزوم آبادى شهرهاى مصر را مورد تذكر قرار مىدهد .
چرا من از دنيا اعراض كرده ام ؟
زيرا آنرا ارزيابى نموده و با چشمى كه بايد در آن نگريست نظر كردهام و در نتيجه اصالت را به شخصيت خود داده ام .در حقيقت أمير المؤمنين عليه السلام در جملات فوق علت اعراض از دنيا را هم بيان فرموده است كه عبارتست از ارزيابى حقيقى دنيا و مشاهده آن با چشمى كه شايسته آنست .
از اينجا معلوم مىشود كه اكثريت قريب به اتفاق مردم واقعا دنيا را نشناختهاند و با بصيرتى كه بايد در آن بنگرند ، آنرا مورد توجه قرار ندادهاند . و الا مىفهميدند كه اگر بخواهند به اين دنيا بعنوان آخرين منزل بنگرند و آنرا هدف تلقى كنند ، در آخر كار يا در موقع وصول به آگاهى لازم خواهند فهميد كه :
دنيا چو حباب است و لكن چه حباب
نه بر سر آب ، بلكه بر روى سراب
آن هم چه سرابى كه ببينند به خواب
آن خواب چه خواب ؟ خواب بدمست خراب
اگر انسانها درك مىكردند كه در ارتباط با دنيا [ كه عبارتست از تعيين موقعيت حيات در جهان هستى و برآوردن خواستههاى بعد طبيعى ] ، اصالت با انسان است نه موجودات و وسائلى كه حيات طبيعى را تأمين مىنمايد ، آنان نيز مانند على بن ابيطالب عليه السلام اصالت را به شخصيت انسانى خود مىدادند ، نه به زرق و برق و تجملات زندگى دنيوى كه بدون از كار انداختن شخصيت كمال جو امكان پذير نمىباشد .
بنابراين ، ما مىتوانيم يك اشتباه بسيار بزرگ را مرتفع بسازيم كه دامنگير عدهاى فراوان از مردم گشته و بلكه متأسفانه گاهى عدهاى از صاحبنظران را هم به انحراف فكرى مى اندازد [ كه اعراض از دنيا يعنى چه مگر مىتوان در اين دنيا بدون اهتمام درامور حيات طبيعى زندگى صحيح و سالم و مستقل را بدست آورد ؟ ] طريق رفع اشتباه همانست كه أمير المؤمنين عليه السلام بارها در سخنان مباركشان فرموده است كه دنيا وسيله است نه هدف ، يعنى اگر كسى بخوبى از ارزش و عظمت شخصيت خود اطلاعى داشته باشد و ماهيت و ارزش حيات دنيوى را بجاى آورد ، هرگز شخصيت خود را كه طبيعتش جاودانگى است ، قربانى وسائل حيات دنيوى رو به زوال نميكند .
نه اينكه حيات دنيوى را پشت سر بيندازد و اعتنايى به حيات طبيعى ننمايد ، زيرا اين گونه تفكر و رفتار ضد مشيت بالغه خداونديست كه اين دنيا را گذرگاه بسيار با عظمت و پر معنى براى عبور به سراى ابديت تعبيه فرموده است . 22 ، 32 يا أخا كلب ليس هو بعلم غيب و إنّما هو تعلّم من ذى علم ، و أنّما علم الغيب السّاعة ، و ما عدّده اللّه سبحانه بقوله : « إنّ اللّه عنده علم السّاعة و ينزّل الغيث ، و يعلم ما فى الأرحام ، و ما تدرى نفس بأىّ أرض تموت . . . فيعلم اللّه سبحانه ما في الأرحام من ذكر أو أنثى و قبيح أو جميل ، و سخىّ أو بخيل و شقىّ أو سعيد و من يكون فى النّار حطبا ، أو فى الجنان للنّبيّين مرافقا ، فهذا علم الغيب الّذى لا يعلمه أحد إلاّ اللّه و ما سوى ذلك فعلم علّمه اللّه نبيّه فعلّميته ، و دعا لى بأن يعيه صدرى ، و تضطمّ عليه جوانحى .
بعضى از ياران آن حضرت عرض كردند : آيا به شما علم غيب داده شده است ؟آن حضرت خنديد و به آن مرد كه از قبيله كلب بود ، فرمود : ( اى كلبى ، اينكه گفتم علم غيب نيست ،بلكه علمى است كه از صاحب علم ( پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلم ) گرفته ام و جز اين نيست كه علم غيب علم به قيامت است و علم به آن امور كه خداوند سبحان در فرموده خود شمرده است .
( خدا است كه علم قيامت نزد او است و او است كه باران را ميفرستد و ميداند آنچه را كه در ارحام است ، و هيچ كسى نميداند آنچه را كه فردا خواهد اندوخت ، و كسى نميداند كه در كدامين زمين خواهد مرد . پس خداوند سبحان است كه آنچه را كه در ارحام است ميداند مرد يا زن ، زشت يا زيبا ، سخى يا بخيل ،شقى يا سعيد . و همچنين خدا ميداند كسى را كه هيزم آتش دوزخ خواهد شد ، يا در بهشت با پيامبران همدم خواهد گشت .
اينست آن علم غيب كه كسى جز خدا آنرا نميداند ، و جز اينها علمى است كه خداوند آنرا به پيامبرش تعليم فرموده است و آن بزرگوار هم به من تعليم نموده و در حق من دعا كرده است كه سينه من پذيراى آن شود ،و دلم آنرا دريابد ) . درباره توضيح علم غيب در موضوعهاى فوق در مجلد هشتم از صفحه هشتم به بعد مطالبى را بيان نمودهايم و در اينجا به بعضى از آنها متذكر ميشويم .
اينكه علم به روز قيامت علم غيب است كاملا روشن است ، و اما پديده باران كه در آيه شريفه آمده است ، ممكن است گفته شود : امروزه با وسايلى كه در مسائل هوا شناسى بدست آمده است و ابزارى كه در رساندن اطلاعات از نقطهاى به نقطههايى دورتر به وجود آمده است مىتوان از موقع آمدن باران مطلع گشت .
بنابراين ، چگونه ميتوان گفت كه علم اين پديده فقط در نزد خدا است ؟ اين سئوال درباره محتواى ارحام نيز قابل طرح است كه امروزه با وسايلى ممكن است از آنچه كه در ارحام است مطلع گشت . پاسخ اين سئوالات و امثال آنها را ميتوان چنين مطرح نمود :
همه امورى كه در فوق گفته شده است ، بشر ميتواند با دانشها و اطلاعات عمومى آنها را بداند موقعيكه آن امور به وسيله مقدمات يا نزديك شدن بروز آنها در عرصه طبيعت قابل آگاهى بوده باشند .
به اين معنى پس از آنكه عوامل جوى براى باريدن باران فراهم آمد و انسان توانست از ناحيه آن عوامل و مقدمات به ظهور و تراكم ابر در فضا علم پيدا كند و سمت حركت آنرا تشخيص بدهد ، ميتواند بگويد موقع باريدن باران مورد آگاهى ما قرار گرفته است ، ولى اين علم غير از علم به موقع و علل اصلى بروز ابر از بخارهاى دريايى و حركت ابرها و غير ذلك ميباشد . و با نظر ما در هر سال بارها خطاهايى را در اطلاعاتى كه درباره وضع عمومى هوا مىدهند مشاهده مىكنيم ،ميتوانيم پاسخ مزبور را قبول كنيم ، و به اين نتيجه برسيم كه علم به اين گونه پديدهها نسبى و به اضافه علل و مقدمات قابل تحقق مي باشد .
همچنين ميتوان گفت : منظور از علم غيب كه در انحصار خدا است ، عبارتست از علمهاى بدون واسطه . لذا اگر به وسيله اشعه اى يا وسايلى ديگر فهميده شود كه جنين پسر است يا دختر ، اين علم را نميتوان گفت كه علم غيب است ، چنانكه اگر رحم مادر را بشكافند و از محتواى رحم اطلاع بدست آورند ، علم غيب نمى باشد .
البته علم به اينكه جنين در رحم زيبا است يا نازيبا ، وقايعى كه در زندگى در اين دنيا در پيش دارد چه خواهد بود ،قطعا از مقوله علم غيب است كه هيچ كس جز خدا آنها را نمي داند .
در مجلد هشتم از صفحه 18 ببعد درباره آيه شريفه « و ينزّل الغيث » اين احتمال قوى وجود دارد كه مقصود از آن عبارتست از ذكر فاعل حقيقى باران باشد كه خداوند است نه انحصار علم آن براى خداوند سبحان .و اين مسئله كه ساير جملات آيه مباركه درباره علم غيب خداونديست و قرار گرفتن اين آيه كه بيان كننده فاعليت مطلقه خداونديست در ميان آنها خلاف وحدت سياق است ، مردود است به اينكه در آيات قرآن مجيد آن ترتيب خاصى كه در كتابهاى علمى معمولى متداول است در قرآن ملاحظه نميگردد .
زيرا آن ترتيبهاى علمى كه در آثار قلمى مؤلفان مراعات مي شود ، بر مبناى ارتباطات مفاهيم و قضايا از ديدگاه بشرى است كه با وسايل محدود درك ، و با هدف گيريهاى مشخص بوجود مىآيد .
و اين محدوديت در اظهار واقعيات از خالق آنها قابل تصور نيست . به عنوان مثال در سوره قيامت از آيه 1 تا 15 مربوط به روز قيامت است و پس از آيه 15 ، خطاب به پيامبر اكرم مىفرمايد : لا تحرك به لسانك لتعجل به ( زبانت را براى خواندن قرآن شتابزده تحريك مكن ) .
از آيه 20 خطاب به مردم نموده دنيا پرستى آنان را گوشزد ميفرمايد . همچنين در سوره البقره از آيه 221 تا 241 احكام مربوط به ازدواج و طلاق و مسائل مربوطه آمده است ، در صورتيكه دو آيه 237 و 238 مربوط به نماز ميباشند .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۲۲