google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
120-140 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره ۱۲6 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

متن خطبه صد و بيست و ششم

ترجمه خطبه صد و بيست و ششم

از سخنان آن حضرت است . در هنگامى فرموده است كه در تقسيم بيت المال بطور مساوى مورد توبيخ قرار گرفت 1 آيا شما بمن امر مى‏كنيد كه در قلمرو زمامدارى خود با ستمكارى پيروز شوم 2 سوگند بخدا هرگز چنين كارى نمى‏كنم مادامى كه شب و روز پشت سر هم مى‏آيند و مى‏روند 3 و مادامى كه ستاره‏اى بدنبال ستاره‏اى حركت مى‏كند 4 اگر مال از آن من بود ، همه مردم را در تقسيم آن مساوى مى‏گرفتم ، 5 چه رسد باينكه مال قطعا مال خدا است . 6 آگاه باشيد ، كه عطاى مال در غير موردش افراط در خرج و اسراف است 7 و اين افراطگرى و اسراف صاحبش را در دنيا بالا مى‏برد و در آخرت ساقطش مى‏نمايد 8 و در ميان مردم عزيز مى‏دارد و در نزد خدا پست و خوارش مى‏سازد 9 و هيچ كسى مال خود را در مصرف ناحق و براى كسانيكه شايستگى آن مال را ندارند ، صرف نمى‏كند ، مگر اينكه خداوند او را از سپاسگزارى همان مردم محروم مى‏نمايد 10 و محبّت آنان براى كس ديگر بر قرار مى‏گردد 11 و اگر روزى پايش در حوادث روزگار بلغزد و به كمك آنان نيازمند شود ،همان مردم بدترين دوست و لئيم‏ترين رفيق محسوب مى‏گردد . 12

تفسير عمومى خطبه صد و بيست و ششم

2 ، 4 ا تامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و اللّه لا اطور به ما سمر سمير ، و ما امّ نجم فى السماء نجما ( آيا شما به من امر مى‏كنيد كه در قلمرو زمامدارى خود با ستمكارى پيروز شوم سوگند بخدا ، هرگز چنين كارى نمى‏كنم مادامى كه شب و روز پشت سر هم مى‏آيند و مى‏روند . و مادامى كه ستاره‏اى بدنبال ستاره‏اى حركت مى‏كند . )

نابكاران نابخرد به على بن ابى طالب عليه السلام كه عدالت محض است دستور مى‏فرمايند كه با اشباع خواسته‏هاى خود كامانه آنان و ظلم بر بينوايان به پيروزى برسد

داستان از اين قرار است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيت المال را ما بين عرب و عجم و مهاجرين و انصار و ديگر مسلمانان بطور مساوى تقسيم مى‏فرمود . و گفته شده است كه ابوبكر نيز بيت المال را مساوى تقسيم مى‏كرده است .عبارت بيهقى در اين موضوع چنين است :جاء عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى الغنائم : للّه خمسه و أربعة أخماس للجيش ، و ما أحد أولى به من أحد ، و لا السّهم تستخرجه من جنبك . لست أنت أحقّ به من أخيك المسلم [سنن البيهقى ج 6 ص 324 ]( از رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله درباره غنايم چنين آمده است كه : يك پنجم آن از آن خداست و چهار پنجم آن براى سپاه و هيچ كس در بيت المال شايسته‏ تر از ديگرى نيست و هر سهمى كه از جنب خود استخراج كنى تو از برادر مسلمانت به آن سهم شايسته ‏تر نيستى ) محقق مرحوم هاشمى خويى با نظر به مآخذ مربوط مى‏ گويد :« بدان كه سنت رسول خدا در تقسيم بيت المال و في [ سنن ابو داود ج 2 ص 25 و سند احمد بن حنبل ج 6 ص 29 نقل از علامه امينى ] در روايتى ديگر آمده است :صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذا جائه فيى‏ء قسمه من يومه فاعطى ذالاهل خطين و اعطى العزب خطا [ فيى‏ء اموالى است كه بدون جنگ با كفار به دست مسلمانان مى‏ افتاد .] ( هر موقعى كه براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيى‏ء مى‏آمد ، در همان روز تقسيم مى‏ كرد ، براى كسى كه متأهل بود ، دو سهم و براى شخص مجرد يك سهم ) و صدقات بر مبناى عدالت و تساوى بود و بدون ترجيح و برترى دادن به كسانى كه حيثيتى در جامعه داشتند و يا داراى سوابقى بودند و هنگامى كه ابو بكر خلافت را به دست گرفت مطابق سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفتار كرد ، و هنگامى كه عمر به زمامدارى رسيد ، در عطاء ( تقسيم بيت المال ) بنا را بر ترجيح و برترى دادن بعضى بر بعضى ديگر نهاد .

و هنگاميكه عثمان به زعامت مسلمانان نائل گشت در ترجيح بعضى بر بعض ديگر افراط كرد و عطاء و تقسيم را بر مبناى رأى خود قرار داد و مطابق خواسته خود عمل نمود ، همانگونه كه در شرح خطبه سوم معروف به شقشقيه بيان شد . » [منهاج البراعة مرحوم هاشمى خوئى ج 8 ص 183 و 184 .] ابن ابى الحديد در شرح خود چنين مى‏گويد : « و بدان كه اين مسئله ( تساوى همه مردم در برخوردارى از بيت المال و با عدم تساوى آنان ) يك قضيه فقهى است و رأى على و ابو بكر در اين قضيه يكى است و آن تساوى مسلمانان در تقسيم فيى‏ء و صدقات است و شافعى هم همين رأى را انتخاب كرده است .
و اما عمر ، هنگامى كه وى به خلافت رسيد ، بعضى از مردم را بر بعض ديگر ترجيح و آنان را كه داراى سابقه بودند بر آنان كه اين امتياز را نداشتند ، ترجيح داد . و همچنين مهاجرين قريش را بر ديگر مهاجرين ، و همه مهاجرين را بر همه انصار برترى داد و عرب را بر عجم و صريح [صريح كسى را گويند كه نسبش خالص باشد .] را بر كسى كه نسبش خالص نباشد ، عمر قضيه ترجيح را به ابو بكر در ايام خلافتش پيشنهاد كرد و ابو بكر قبول ننموده و گفت :
خداوند هيچ كسى را بر كس ديگر ترجيح نداده است ، بلكه فرموده است : « انما الصدقات للفقراء و المساكين » [ التوبه آيه 9]( جز اين نيست كه صدقات از آن فقراء و مساكين است ) و هيچ قومى را بر ديگرى برترى نداده است . و هنگامى كه خلافت به او رسيد بهمان مطلبى كه گفته بود عمل كرد .
و عدّه زيادى از فقهاى مسلمين گفتار عمر را انتخاب كرده‏اند و مسئله محلّ اجتهاد است و بر زمامدار است به آنچه اجتهادش مقتضى است عمل نمايد .اگر چه پيروى از على عليه السلام در نزد ما شايسته‏تر است ، مخصوصا موقعى كه موافقت ابو بكر او را تأييد نمايد و اگر اين خبر صحيح باشد كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله همه مسلمانان را در بيت المال مساوى قرار مى‏داد ، در اين صورت مسئله مورد نص است ، زيرا عمل آن بزرگوار مانند گفتار او است » [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 8 ص 111 ] اگر استدلال عمر در ترجيح و برترى دادن بعضى از مردم بر بعضى ديگر احتياج ضرورى به مال بيشتر بود ، قابل قبول بود ، [ اگر چه مقصود از احتياج حتّى شامل آسايش فكرى كارگزاران دولت باشد كه بايد نياز مادى آنان تأمين گردد ، چنانكه در فرمان مبارك امام عليه السلام به مالك اشتر درباره قضات و سران لشكر مطرح شده است ] .
ولى همانگونه كه در عبارات ابن ابى الحديد ملاحظه كرديم ، ملاك را احتياج قرار نداده است . بلكه سابقه و هجرت و شگفت‏آورتر از آن دو ،عرب بودن و خالص بودن نسب را هم سبب ترجيح و برترى در استفاده از بيت المال قرار داده است تعجب در اينست كه ابن ابى الحديد تقسيم مساوى از رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مورد يقين نمى‏داند ، و مى‏گويد : « و اگر اين خبر صحيح باشد كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله همه مسلمانان را در استفاده از بيت المال مساوى قرار مى‏داد » در صورتيكه اگر رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيت المال را با ترجيح بعضى در بعض ديگر تقسيم مى‏فرمود ، عمر مى‏توانست همين عمل پيامبر را به ابو بكر تذكر دهد ، ولى در روايات و تواريخ از اين تذكر و استدلال هيچ خبرى نيست .
و همچنين اگر پيامبر اكرم عمل به ترجيح مى‏فرموده همه مهاجرين و انصار ، مخصوصا طلحه و زبير ، امير المؤمنين عليه السلام را با عمل پيامبر محكوم مى‏كردند ، زيرا آنان اصرار داشتند كه در تقسيم بيت المال بر همه برترى داشته باشند از طرف ديگر با توجه به شدت تبعيت امير المؤمنين از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مخالفت امير المؤمنين با آن حضرت نه تنها در مسئله تقسيم بيت المال ، بلكه در هيچ موردى قابل تصور نيست ، اگر چه از بعضى از صحابه مخالفتهايى به عنوان اجتهاد صورت گرفته است ابو عبيد قاسم بن سلاّم مى‏گويد :
رأى اولى عمر برترى دادن كسانى در تقسيم بيت المال بر ديگران بود كه داراى سابقه بيشتر و تلاش زيادتر بودند ، با اينحال از عبد الرحمن بن محمد . . . از زيد بن اسلم نقل مى‏كند كه شنيدم عمر گفت : « اگر تا سال آينده زنده ماندم ، آخر مردم را به اولشان ملحق مى‏سازم تا همه يكى باشند . » [ الاموال ابو عبيد القاسم بن سلام ص 263 و 264] يكى ديگر از روشنترين دلائل اينكه اگر امير المؤمنين عليه السلام در مساوى قرار دادن همه مردم در برخوردارى از بيت المال ، تكيه بر قوى‏ترين حجت نداشت ،آن همه ناگواريها و فتنه‏ هايى را كه ناشى از تقسيم مساوى بيت المال ميان مردم بروز مى‏كرد ، تحمل نمى‏فرمود .
مرحوم محقق هاشمى خويى از محمد باقر مجلسى از ابراهيم بن محمد ثقفى چنين نقل مى‏كند : « گروهى از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام بخدمت آن حضرت رسيدند و عرض كردند : يا امير المؤمنين ، در تقسيم بيت المال ، اشراف عرب و قريش را بر موالى و عجم و همچنين كسانى را از مردم كه از مخالفت و فرار كردن آنان بيم دارى ، بر ديگران ترجيح بده و اين مطلب را با نظر به كارهاى معاويه كه هر كس مى‏آمد ، بيدريغ بيت المال را به او مى‏داد ، پيشنهاد كردند .
امير المؤمنين عليه السلام در پاسخ اين گروه فرمود : آيا مى‏خواهيد بوسيله ظلم بر مردم به پيروزى برسم ؟ [منهاج البراعة ج 8 ص 192 نقل از الفتن من البحار نقل از كتاب الغارات ابراهيم بن محمد الثقفى] اكنون برگرديم به تفسير و توضيح اين جمله كه مى‏فرمايد : « آيا شما بمن امر مى‏كنيد كه در قلمرو زمامدارى خود با ستمكارى پيروز شوم » ؟ اين پيشنهاد ، اين توصيه يا اين امر و دستور بر همان مبناى جارى در صنف زمامداران معمولى است كه منطقى غير از اين نمى‏شناسد كه « من بايد پيروز شوم بهر قيمتى كه تمام شود » اين همان منطق ماكياولى‏هاى تاريخ بشرى است كه تاكنون نگذاشته و نخواهد گذاشت كاروان بشرى مسير حقيقى خود را كه تاريخ انسانى است ، [ نه تاريخ طبيعى حيوانى ، ] پيش بگيرد و حركت كند .
كسانى كه ارتكاب ظلم را براى على عليه السلام بجهت وصول به پيروزى ظاهرى كه شرم آورترين شكست شخصيت را در بردارد ، پيشنهاد مى‏كردند ، همان مردمى بودند كه از ديگر زمامداران ديده يا شنيده بودند كه آرى ، بايد عرب را بر عجم ترجيح داد آيا بدترين ظلم نيست كه يزيد و ابن زياد و حجاج بن يوسف عرب را بر سلمان فارسى و ميثم تمار آذربايجانى ترجيح داده شود به همين جهت است كه بعدها عرب بازى در دوران معاويه و تحقير و اهانت بر غير عرب رواج پيدا كرد آيا هيچ وقت شده است كه تحليل گران تاريخ اسلام در اين باره بينديشند كه چرا امير المؤمنين عليه السلام با آنهمه پيوندى كه با دو شهر مقدس مكه و مدينه داشت ، مركز زمامدارى را به كوفه منتقل فرمود ؟
اگر بطور صحيح در اين مسئله بينديشيد ، به آن نتيجه خواهيد رسيد كه هيچ علتى جز اين نداشته است كه تا زمان خلافت آن حضرت ، پديده نژاد گرايى ( ترجيح شديد نژاد عرب بر غير عرب ) بطور بسيار اسف انگيزى اوج گرفته بود .
بديهى است كه چنين وضع نادرستى كه با روح اسلام سازگار نبود ، جان على عليه السلام را آزار مى‏داد و تدريجا باعث سقوط اسلام مى‏گشت . آن دين اسلام كه نزديكترين خويشان پيامبر و امير المؤمنين عليهما السلام را از ارزش انسانى ساقط نموده و آنان را بر لبه شمشير بران آنحضرت عرضه نمود ،چگونه ممكن بود عرب را بر غير عرب ترجيح بدهد و از اين راه كرامت انسانى را مختل بسازد همان انسانى كه مورد توصيه امير المؤمنين عليه السلام بهمه كارگزاران مخصوصا به مالك اشتر در فرمان معروف بوده است .
در آن فرمان مبارك ، به مالك اشتر دستور مى‏دهد كه « لطف و رحمت و عدل درباره همه انسانها را به قلبت قابل دريافت بساز ،زيرا مردم بر دو قسمند : يا در دين با تو برادرند . » و يا در خلقت با تو برابرند . » آرى آن نابكاران نابخرد به على بن ابيطالب عليه السلام كه عدالت محض بود ، دستور مى‏فرمودند كه با اشباع خواسته ‏هاى خودكامانه آنان و ظلم بر بينوايان به پيروزى برسد آن على كه مى‏فرمود :و اللّه لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى اللّه فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلت ( سوگند بخدا ، اگر تمام روى زمين را با آنچه زير آسمان آنست بمن بدهند كه خداوند را درباره مورچه ‏اى معصيت كنم كه پوست جوى را از دهان آن بكشم ، نمى‏كنم . )
همان على كه موقعى برادرش عقيل مقدارى گندم بيش از ديگران از بيت المال مى‏خواهد ، آهنى تفتيده به جسم وى نزديك مى ‏كند و حرارت تلخ آن را بوى مى‏ چشاند و مى‏ گويد :
اى عقيل ، تو از اين آتشى كه يك انسان با كار سطحى خود آنرا روشن نموده است فرياد برمى‏ آورى و تاب تحمل آنرا ندارى ، پس چگونه مى‏خواهى من با ظلم به مردم ، آتش خدا را تحمل كنم عقيل با مشاهده اينگونه عدالت الهى از على دور مى‏ شود ، مانعى جلو پاى عقيل نيست ، بگذار عقيل برود ، تا على عليه السلام در عرصه تاريخ همانند مشعل فروزان در گذرگاه انسانهاى كمال طلب بدرخشد و نورافشانى‏ ها كند . 5 ، 12 لو كان المال لى لسوّيت بينهم ، فكيف و إنّما المال مال اللّه ألا و إنّ إعطاء المال فى غير حقّه تبذير و إسراف و هو يرفع صاحبه فى الدّنيا و يضعه فى الآخرة ، و يكرمه فى النّاس و يهينه عند اللّه ، و لم يضع امرؤ ماله فى غير حقّه و لا عند غير أهله إلاّ حرّمه اللّه شكرهم ، و كان لغيره ودّهم .
فأن زلّت به النّعل يوما فاحتاج إلى معونتهم فشرّ خليل و ألأم خدين ( اگر مال از آن من بود ، همه مردم را در تقسيم آن مساوى در نظر مى‏گرفتم ، چه رسد باينكه مال قطعا مال خدا است آگاه باشيد كه عطاى مال در غير موردش افراط در خرج و اسراف است ، و اين افراط گرى و اسراف صاحبش را در دنيا بالا مى‏برد و در آخرت ساقطش مى ‏نمايد .
در ميان مردم عزيزش مى‏دارد و در نزد خدا پست و خوارش مى‏سازد . و هيچ كس مال خود را در مصرف ناحق و براى كسانى كه شايستگى آن مال را ندارند ، صرف نمى‏كند ، مگر اينكه خداوند او را از سپاسگزارى همان مردم محروم مى‏نمايد ، و محبت آنان براى كس ديگر برقرار مى‏گردد . و اگر روزى پايش در حوادث روزگار بلغزد و به كمك آنان نيازمند شود ، بدترين دوست و لئيم‏ترين رفيق محسوب مى‏گردد .

اگر مال ، مال خودم بود و از دسترنج خويشتن تهيه كرده بودم ، و مى‏خواستم آنرا به مردم بدهم ، فرقى ميان آنان نمى‏گذاشتم حال اگر مال ، مال خداوندى باشد ،بديهى است كه همه مردم مستمند درباره آن مساويند .

وقتى كه مال از آن خود انسان باشد ، اختيار او در صرف و مستهلك ساختن آن در دست خود انسان است ، در صورتيكه اگر مال ، از آن خدا باشد قطعا بايد بدستور خداوندى صرف شود .

در منابع فقهى آنچه كه درباره مصارف بيت المال آمده است ،عناوين فقراء و درماندگان و ديگر موارديست كه ترجيحى درباره بعضى از آنها بر بعضى ديگر بجهت آن امتيازاتى كه بعضى از زمامداران در نظر مى‏گرفتند ، وجود ندارد . حال بايد به اين قضيه بسيار با اهميت توجه كرد كه امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد : حتّى اگر مال از آن خودم بود ، آنرا ميان مردم مساوى تقسيم مى‏كردم .

اين اصل را بايد در نظر بگيريم : عمده امتيازات بر دو قسم مهم تقسيم مى‏گردند :

قسم يكم امتيازات عالى و معنوى كه ناشى از رشد و كمال شخصيت است .مانند سابقه نيكو و خدمات در راه اعتلاى اصول والاى انسانى و غيره .

قسم دوم امتيازات جبرى ( تخيلى محض ) . اگر زمامدار يا هر مقام و شخصى بخواهد ارزش امتيازات عالى و معنوى انسانها را با مال دنيا تعيين كند ، تدريجا همه امتيازات عالى و معنوى تا حدّ كالاى قابل خريد و فروش تنزل مى‏كند . همانگونه كه در طول تاريخ بطور فراوان مشاهده كرديم . بعلاوه اينكه قرار دادن امتيازات والاى انسانى در مجراى معاملات و سوداگريها ، خود انسان صاحب امتياز را چنان تنزل مى‏دهد كه اگر تخدير نشود از شخصيت خود بيزار مى‏گردد .

و اگر امتيازات قسم دوم باشد كه يك عده پديده‏هاى چبرى است ، مانند نژاد ، و زيبايى و محيط خاص و غير ذلك ، در اينصورت برخوردارى بيشتر از مال ، مستند بچيزى مى‏شود كه بهيچ وجه در اختيار انسان نيست ، و در اين صورت باضافه متورم ساختن آن شخص صاحب امتياز جبرى ، وادار كردن اوست به خود محورى و خودستايى بوسيله چيزى كه بهيچ وجه در اختيار او نبوده و كمترين تلاش درباره تحصيل آن ننموده است .

ميگويند : روزى شمس تبريزى در سن 5 يا 6 سالگى با پدر و مادر خود نشسته بود ، شمس در برابر گفته پدر سخنى پر معنى گفت ، پدر وى بر آشفت و گفت : بس كن ،من كه پدر تو هستم و ترا بوجود آورده ‏ام نمى ‏فهمم ، تو مى ‏فهمى ؟ شمس فورا چنين پاسخ داد : اى پدر ، اجازه مي دهى من حرفى بزنم ؟ گفت : بگو .

شمس گفت : پدر ، مردم گوناگونى كه از كوچه‏ ها مي گذرند ، آيا ديوارهاى آن كوچه‏ ها ، آن مردم را مى ‏شناسند كه كدام شريف است و كدام پست ، چه كسى نادان است و چه كسى دانا ؟ پدر گفت : معلوم است كه ديوارها مردم را كه از ميان آنها مى‏ گذرند ، نمى‏ شناسند . شمس گفت : پدر عزيز ،من هم از ميان ديوارهاى تو و مادرم عبور كردم و شما نمى‏ دانستيد من كيستم .

حال آيا پدر شمس ، نبوغ فرزندش را مى ‏تواند بحساب امتياز خود درآورد و به آن مباهات نمايد و از بيت المال بيشترى هم برخوردار گردد نه هرگز . بنابراين ، هيچ يك از دو قسم امتياز ( اختيارى و اجبارى ) نمى‏تواند بيش از استحقاق واقعى خود از بيت المال بهره ‏ور شود .

حالا توجه كنيم به منشاء حكمى تساوى مردم در برخوردارى از بيت المال كه عبارتست از اتحادهاى دوازده‏گانه كه انسانها را از ابعاد گوناگونى با يكديگر مساوى نموده است : [ 1 ]

[ 1 ] اين اتحادها را در مبحث « فقط حق است كه مى‏تواند جامع حقيقى انسانها در يك وحدت عالى بوده باشد » مطرح كرده ‏ايم . و بدانجهت كه اين اتحادها و نتيجه ‏گيرى از آنها از اهميت بالايى برخوردار است لذا در اين مبحث هم آنها را آورديم .

1 تساوى در خالق ( خالق همه آنان خدا است ) ( ماوراى طبيعى )

2 تساوى در حكمت بالغه خداوندى كه آنانرا بوجود آورده است و در سرنوشت نهائى و هدف اعلائى كه همه انسانها توانائى وصول به آن را دارند .( ماوراى طبيعى است ، زيرا تكاپو براى وصول به آن سرنوشت و هدف ، به اختيار انسان و در عرصه طبيعت انجام مى‏گيرد . )

3 تساوى در آغاز خلقت در طبيعت . از يك پدر و مادر ( طبيعى )

4 تساوى در ماده خلقت . ( خاك ) ( طبيعى )

5 اتحاد در ماهيت و اصول مختصات جسمانى و مغزى و روانى ( طبيعى و ماوراى طبيعى )

6 تساوى در كرامت طبعى اولى كه خداوند بر همه انسانها عنايت فرموده است . ( طبيعى و ماوراى طبيعى )

7 تساوى در داشتن استعداد تحصيل كرامت ارزشى در بثمر رساندن شخصيت انسانى ( طبيعى و ماوراى طبيعى )

8 تساوى ناشى از جاذبه كرامت ارزشى ميان انسانهاى رشد يافته ( طبيعى و ماوراى طبيعى )

9 تساوى فوق وحدتها و كثرتها طبيعى 1 همه و همه 1 ( ماوراى طبيعى ) [ الاصول من الكافى ج 2 ص 166 المؤمن اخوا المؤمن . . .]

10 تساوى در وحدت اصول اديان الهى ( فطرى )

11 تساوى در هدف گيريها ( طبيعى )

12 تساوى در برابر حقوق طبيعى و وضعى و هر قانونى كه براى زندگى طبيعى و حيات معقول انسانها ضرورت دارد . ( قراردادى طبيعى ) سپس امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد : عطاى مال در غير موردش اسراف است .

از اين جمله روشن مى‏شود كه فرق گذاشتن ميان مردم در تقسيم بيت المال و درهر گونه عطاء خلاف اصل و قانون است كه اسراف محسوب مى‏شود و آيات و روايات فراوانى در ممنوعيت اسراف وارد شده است كه دلالت بر معصيت بودن اسراف مى‏نمايند .

سپس مى‏فرمايد : فرق گذاشتن ميان مردم بجهت امتيازات ، اگر چه در اين دنيا موجب سر بلندى ميان مردم مى‏باشد ، ولى بدانجهت كه خلاف قانون است ، بار جرم آنرا در روز قيامت بايد بدوش خود بكشد . از طرف ديگر همان مردمى كه بدون استحقاق واقعى مالى را دريافت كرده‏اند ، سپاسگزارى و قدر دانى و وفا به بخشنده مال نخواهند نمود . اين حقيقتى است كه تجربه آنرا بخوبى نشان داده است .

البته در اين مورد دو مسئله مهم وجود دارد كه يكى از آن دو كاملا روشن است و دومى احتياج به توضيحى دارد كه مطرح خواهيم كرد . اما مسئله يكم تساوى در صورتيست كه بعضى از افراد نيازى بيشتر از ديگران نداشته باشند كه در صورت بر طرف نشدن آن ،حيات آن افراد با خطر مواجه مى‏گردد .

مسئله دوم آيا انسانهايى كه داراى امتيازات اختيارى هستند با احساس تساوى با ديگران در برخوردارى از مزاياى زندگى ، مأيوس و دلسرد نمى‏شوند ؟ و بديهى است كه اين يأس و دلسردى موجب ورود ضرر بر اجتماع مى‏گردد .

اين يك سؤال بسيار با مورد است و حاصل آن اينست كه اگر انسانهايى كه از امتيازات اختيارى برخوردارند ، مانند تلاش و تكاپو در راه مصالح جامعه و دفع ضرر و آسيب از آن و همچنين مانند بكار بردن نبوغ و هشياريها و انرژى‏هاى مغزى و عضلانى در بوجود آوردن ساختار تكاملى براى جامعه ، اگر در بهره بردارى از وسايل معيشت با ديگران مساوى باشند ، طبيعى است كه دلسرد مى‏شوند و يأس و نوميدى جوشش و اشتياق آنان را به كارهاى مفيد فرو مى‏نشاند و از بين مى‏برد .

حلّ اين مشكل را مى‏توان به ترتيب زير مطرح نمود :اينكه اكثريت قريب به اتفاق مردم سود جو و تمايلات آنان به نفع بمعناى عام بسيار فراوان است ، هيچ مورد ترديد نيست .

بنابراين ، ما چند راه در پيش داريم كه مى‏توانيم آنها را مورد توجه قرار بدهيم :

1 كوشش جدى براى تعليم و تربيتى كه بتواند عظمت ارزش ذاتى امتيازات اختيارى را به مردم قابل پذيرش واقعى بسازد و با اين شناخت و پذيرش ، حقارت و ناچيزى سودهاى دنيوى را در هر شكلى كه باشند بفهمند و از ته دل آن را نپذيرند .

البته ترديدى نيست كه اين تعليم و ترتيب هر اندازه هم كه در حدّ بالا باشد ، فقط در مردم كمى تأثير مى‏نمايد . حضرت سيد الشهداء امام حسين بن على عليهما السلام در حركت به مقصد نينوا هنگامى كه متفرق شدن مردم و دور شدن آنان را از حق و حقيقت مشاهده كرد ، چنين فرمود :

النّاس عبيد الدّنيا و الدّين لعق على ألسنتهم ، يحوطونه ما دارت به معائشهم فإذا محصّوا بالبلاء قلّ الدّيانون ( مردم بردگان دنيا هستند و دين ( كه كمال انسانى است ) براى چشيدن با سر زبانشان مى‏باشد ، آنان مادامى كه معاششان با آن دين جريان دارد دور آن مى‏گردند ، و هنگامى كه بوسيله آزمايش تصفيه شوند ، انسانهاى متدين اندكند ) در روايتى ديگر نقل شده است : النّاس أبناء الدّنيا و لا يلام المرء لحبّ امّه ( مردم فرزندان دنيا هستند ، و هيچ انسانى به جهت محبت به مادر خويش توبيخ نمى‏شود .

منظور از عدم ملامت ، آن است كه اين يك امر طبيعى است كه انسان مادامى كه در آغوش مادر است و دوران طفوليت مى‏گذراند ، او را دوست دارد و جاى توبيخ هم نيست . و منافاتى با آن ندارد كه محرك تكامل انسانى بايد او را از آغوش مادر بگيرد و در فضاى كمال او را به پرواز در آورد .

گفت دنيا لهو و لعب است و شما
كودكيد و راست فرمايد خدا

گر تو بر تمييز طفلت مولعى
اين زمان يا امّ موسى أرضعى

مى‏گويد : تو اگر مى‏خواهى طفل روحت ( يا شخصيت تو ) به درجه تمييز و رشد برسد ، او را بطور طبيعى از شير مادر سيراب كن و سپس آنرا به درياى كمال بينداز .

همانگونه كه مادر حضرت موسى عليه السلام او را شير داد و در صندوقى گذاشت و به رود نيل رها كرد و موسى عليه السلام پس از گذشت ساليان دراز و تكاپو و تلاش جدى در مسير كمال به مقاومت رسالت رسيد و فرعون و فرعونيان را نابود كرد و دنيايى را از گمراهى نجات داد .

2 در صورتيكه تفكرات و خدمات يك انسانى مورد نياز جامعه باشد و آن شخص بدون دريافت امتيازات مالى يا ديگر امتيازات دنيوى اقدام به كار نكند ،ترديدى نيست در اينكه براى رفع نياز جامعه و ارضاى آن شخص ، به اندازه عادلانه ،بايد اقدام ، و خواسته آن شخص را بطور قانونى برآورد .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۲۲

 

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=