متن خطبه صد و بيست و چهارم
ترجمه خطبه صد و بيست و چهارم
در تحريك يارانش به جهاد 1 در صف آرايى و حمله بر دشمن 2 ، زره پوش را بر بى زره مقدم بداريد 3 و دندانها بر هم بفشاريد 4 زيرا اين حالت بهتر مىتواند شمشيرها را از فرق سر برگرداند و بپيچد 5 در موقع وارد كردن نيزهها بر بدن دشمن 6 زيرا اين حركت و پيچيدن زخم را كارىتر و شكاف را عميقتر مى سازد 7 و پلك چشمها را روى هم گذاريد ، نيم بسته نگهداريد ،زيرا اين حالت دل را محكمتر 8 و آرامتر م الرّعد آيه 17ىسازد 9 صداها را بخوابانيد ، زيرا بهترين عامل براى بر طرف ساختن زبونى و شكست بى سر و صدا بودن در ميدان كار زار است 10 و بيرق را به اين سو و آن سو نكشانيد و پيرامون آنرا خلوت نكنيد 11 و بيرق را فقط به دست دلاوران 12 و مردان غيور و رزم آورانى بسپاريد كه داراى حميّت و غيرت براى حفظ وابستگان نيازمند به حفظ و نگهبانى ميباشند 13 زيرا كسانى كه تحمل فرود آمدن حوادث سخت و كوبنده را دارند كسانى هستند كه دور پرچمهاى خود مىگردند 14 و به محافظت راست و چپ 15 و پس و پيش آنها كاملا جدى مىپردازند 16 آنان از بيرقها عقبتر نمىافتند تا آنها را تسليم دشمن نمايند 17 و از آنها پيش نمىافتند تا آنها را تنها بگذارند 18 هر مردى بايد همتاى [ ابن ابى الحديد در شرح خود ج 8 ص 5 در توضيح قرن ، دشمن مقابل هر فردى از مسلمان را منظور مىكند و مىگويد :
معناى جمله چنين است كه هر كس با دشمنى كه روياروى او قرار گرفته است به مبارزه پردازد و آن دشمن را به عهده همرزم خود كه دشمنى در مقابل خود دارد واگذار نكند . ] خود را در رزمگاه كفايت كند 19 و برادر خود را با جان خود مواسات نمايد 20 و همتاى رزمى خود را به برادرش نسپارد 21 تا در نتيجه همتاى خود و همتاى برادرش به عهده او باشند 22 و سوگند به خدا ، اگر شما از شمشير اين دنيا فرار كنيد ، توانائى سالم ماندن از شمشير آخرت را نداريد 23 و شما سروران عرب و بزرگترين برجستگانيد 24 قطعى است كه غضب خداوندى 25 و ذلت و پستى پايدار 26 و ننگ و عار جاودان در فرار از دشمن است 27 .
و آنكس كه از جهاد بگريزد بر طول عمر خود نمىافزايد 28 و ما بين او و روزى كه مرگش فرا خواهد رسيد ، ممنوعيتى ايجاد نخواهد گشت 29 كيست آن رهسپار كوى لقاء اللّه كه چون تشنهاى كه تلاش كند و به آب برسد 30 بهشت زير نيزههاى بلند است 31 امروز خبرها مورد امتحان قرار مىگيرد ( اعمال و نيتهاى مردم در اين روز مبارزه و جنگ آزمايش مىشود ) 32 و سوگند به خدا ، من به رويارويى با دشمنانم مشتاقترم از اشتياق آنان به وطنهاى خود 33 پروردگارا ، اگر آن تبهكاران حق را ردّ كردند جمعشان را پراكنده ساز 34 و كلمه ( نظر و عقيده ) باطلشان را متفرق فرما 35 . آنان را به نتيجه خطاهايشان كه هلاكت است بسپار 36 آنان مواضع خود را از دست نخواهند داد مگر با ضربههاى پى در پى نيزهها كه ضربه خورده را به تنفسهاى بلند وادار كند 37 ( يا از وسعت شكاف جراحتهاى آنان باد عبور كند ) « آنان مواضع خود را از دست نخواهند داد » مگر با ضربتى كه تارك آنان را بشكافد 38 و استخوانهاى آنان را بيندازد 39 و بازوها و قدمهاى آنان را از تن جدا كند و بر خاك بيفكند 40 ( و نيز جاى خود را تغيير نخواهند داد ) مگر با هجوم سپاهيانى پس از سپاهيان 41 و مگر با كوبيدن آنان با لشكرى پس از لشكرى كه از همه جهات جمع شده و انبوه شدهاند 42 و مگر اينكه لشكرهايى پى در پى به شهرهاى آنان كشيده شوند 43 تا آنكه اسبها سمّهاى خود را بر آخرين خطوط سرزمينشان بكوبند 44 و همه اطراف مراتع و چراگاههايشان را زير لگد خود بگيرند 45
تفسير عمومى خطبه صد و بيست و چهارم
2 ، 10 فقدّموا الدّارع ، و أخّروا الحاسر ، و عضوّا على الأضراس ، فأنّه انبى للسّيوف عن الهام ، و التووا فى أطراف الرّماح فأنّه أمور للأسنّة ، و غضّوا الأبصار فأنّه أربط للجأش ، و أسكن للقلوب ، و أميتوا الأصوات فأنّه أطرد للفشل ( در صف آرايى و حمله بر دشمن ) ( زره پوش را بر بىزره مقدم بداريد و دندانها بر هم بفشاريد ، زيرا اين حالت بهتر مىتواند شمشير را از فرق سر برگرداند و در موقع وارد كردن نيزهها بر بدن دشمن ، به پيچد ، زيرا اين حركت و پيچيدن ، زخم را كارىتر و شكاف را عميقتر ميسازد . و پلك چشمها را روى هم بگذاريد ( بهم نزديك كنيد ) زيرا اين حالت دلها را محكمتر و آرامتر مىنمايد ، صداها را بخوابانيد ، زيرا بهترين عامل براى برطرف ساختن زبونى و شكست ، بىسر و صدا بودن در ميدان كارزار است .
موقعى كه عضوى از پيكر انسانى چنان فاسد شد كه نه تنها موجب افساد ديگر اعضاى آن پيكر گشت ، بلكه تباهى خود آن عضو با مجموع اعضاى ديگرش را نيز نتيجه داد ، نبايد در ريشه كن كردن آن هيچگونه مسامحهاى روا داشت .
اين مبحث را براى آن مطرح كرديم كه ممكن است بعضى اشخاص چنين تصور كنند كه اين توصيه بر خشونت در ميدان كارزار و اين دستور بر صلابت و بيرحمى در كشتار ، با آن دل پر عاطفه و مهر امير المؤمنين عليه السلام چگونه سازگار ميباشد ؟ پاسخ اين سئوال با نظر دقيق به علت بوجود آمدن جنگ و قرار گرفتن دو گروه متخاصم در مرز زندگى و مرگ در رويارويى يكديگر و فساد و افساد عضو تباه شده در پيكر ، كاملا روشن است .
1 اينكه دو گروه از انسانها شمشير بدست به ميدان كارزار كشيده شده و هر يك از آن دو ، نابودى ديگرى را مىخواهد ، لازمهاش اينست كه هر يك از آن دو گروه با اندك مسامحهاى خود را محكوم به نابودى مىنمايد .
پس آنچه كه ضرورى و اولى است ، آن تفاهم و تعاون ميان افراد انسانى است كه از كشيده شدن آنان به ميدان جنگ و كشتار جلوگيرى كند ، و در آن صورت كه آن تفاهم و تعاون نتوانست كارى انجام بدهد و تمايلات هوسبازانه و خودپرستى و خود كامگىها آنها را شمشير بدست روياروى هم قرار داد ، و هيچگونه راهى براى صلح و سازش و متاركه جنگ باقى نماند ، بديهى است كه چارهاى جز گلاويز شدن جدى دو طرف باقى نخواهد ماند . و در آن صورت كه جنگ يكى از دو طرف با ديگرى بر مبناى حق باشد نه بر مبناى هوى و هوس و خود پرستى و خود كامگى ، قطعى است كه از نظر او وارد كردن زخم بر بدن دشمن يا كشتن وى ، درست مانند عمل جراحى است كه در آن به حدّ اقل قناعت ميشود .
2 بايد ديد علت اساسى تجويز كشتن يك يا چند نفر انسان ، چه به عنوان محارب در جامعه اسلامى ، يا در ميدانهاى جنگ چيست ؟ علت حقيقى همان است كه در عنوان مبحث گفتيم : موقعى كه عضوى از پيكر انسانى چنان فاسد شود كه نه تنها موجب افساد ديگر اعضاى آن پيكر گردد ، بلكه تباهى خود آن عضو با مجموع اعضاى ديگرش را نيز نتيجه داد ، نبايد در ريشه كن كردن آن ، هيچگونه مسامحهاى روا داشت ، زيرا اين مسامحه چه ناشى از ترحم و مهر و محبت باشد و چه معلول بىتوجهى به اهميت حياتى قضيه ، موجب از ارزش افتادن و تباهى ديگر اعضاى پيكر جامعه خواهد گشت . 11 ، 18 و رأيتكم فلا تميلوها و لا تخلّوها ، و لا تجعلوها إلاّ بأيدى شجعانكم و المانعين الذّمار منكم ، فأنّ الصابرين على نزول الحقايق هم الّذين يحفّون براياتهم ، و يكتنفونها حفافيها ، و ورائها و أمامها ، لا يتأخّرون عنها فيسلموها و لا يتقدّمون عليها فيفردوها( و بيرق را به اين سو و آن سو نكشانيد و پيرامون آنرا خلوت نكنيد ، بيرق را فقط بدست دلاوران و مردانى غيور و رزم آورانى بسپاريد كه داراى حميت و غيرت براى حفاظت وابستگان نيازمند به حفظ و نگهبانى باشند ، زيرا كسانى كه تحمل فرود آمدن حوادث سخت و كوبنده را دارند كسانى هستند كه دور بيرقهاى خود مىگردند ، و به محافظت راست و چپ و پس و پيش آنها با جديت كامل مىپردازند . آنان از بيرقها عقبتر نمىافتند تا آنها را تسليم دشمن نمايند ، و از آنها پيش نمىافتند تا آنها را تنها بگذارند . ) در ميدان جهاد نيروهاى اساسى را خواه قرار دادى و اعتبارى باشد و خواه واقعى عينى به انسانهائى بسپاريد كه هم از قدرت عضلانى برخوردار باشند و هم از عظمت شخصيت و هم از تخصّص در فنون جنگ .
در مقابله با دشمن كه به جنگ و كشتار منتهى مىشود ، چند قسم نيرو وجود دارد كه عمده آنها چند قسم است :
قسم يكم نيروى مادى عينى است ، مانند اسلحه و آذوقه و قدرت عضلانى و تندرستى سلحشوران .
قسم دوم نيروى فكرى و ديگر قواى مغزى مانند هشياريهاى گوناگون و قدرت حدس و غير ذلك .
قسم سوم نيروى روانى ، مانند شجاعت و استقامت و شهامت و دلاورى .
قسم چهارم عظمت شخصيت كه عدالت و عفت و تقوى اساسىترين عناصر آن است .
قسم پنجم نيروهاى اعتبارى و قراردادى است مانند علامات ، مقامات لشكرى و بيرق و علم و پرچم و غير ذلك .
اهميت هر يك از اين اقسام بستگى به چگونگى موقعيتى دارد كه جهاد آنرا اقتضاء مىكند . در جنگهاى تن به تن و در هر موردى كه طرفين كارزار روياروى هم قرار بگيرند ، موضوع بيرق كه يك علامت قراردادى كاملا رسمى و به دريافتهاى مشترك فرهنگى اقوام و ملل منتهى مىگردد ، اهميت فوق العادهاى دارد در زمانهاى گذشته بر افراشته بودن و اهتزاز بيرق و علم علامت استمرار نيروى جنگى كسانى بود كه بيرق و علم را در دست داشتند و اضطراب و سرنگونى آن ، از شكست صاحبان آن خبر مىداد .
در دورانهاى بعدى اگر چه بيرق آن موقعيت فوق العاده با اهميت را در جنگها ندارد ، ولى هنوز به عنوان يك علامت هويت جامعه و سپاهى كه روياروى دشمن قرار گرفته است ، كاملا مطرح است . امير المؤمنين عليه السلام در اين خطبه حسّاسيّت موضوع بيرق را بطور بسيار جالب بيان فرموده است و در موارد ديگر از سخنان مباركشان درباره اقسام ديگر از نيروهاى مادى عينى و معنوى و قراردادى مطالبى با اهميت تذكر داده اند .
اگر بخواهيم با اهميتترين نيروها را در اينجا متذكر شويم ، همان نيروى ايمان به خدا ، خالق كائنات و ربّ اعلاى انسانها است . اين همان نيروى شكست ناپذير است كه اگر شخص يا سپاهى كه برخوردار از آن است اگر هزار بار كشته شود و بدنش متلاشى گردد و بار ديگر زنده شود ، نه احساس شكست مىكند و نه واقعا شكستى بر او راه يافته است ، زيرا صاحب اين ايمان همواره پيروز است .
به همين جهت است كه آن را در شمار نيروهاى فوق نياورديم ، زيرا بجز قسم چهارم ( عظمت شخصيت كه عدالت و عفت و تقوى اساسىترين عناصر آن است ) كه مانند همين نيروى ايمان از دستبرد اسلحه در امان است بقيه آنها در معرض فنا و زوال مىباشند . همانگونه كه در دو بيت از دو شاعر بسيار با ذوق و متعهد آمده است :
1
قد غيّر الطّعن منهم كلّ جارحة
إلاّ المكارم في أمن من الغير
شيخ كاظم زرى 2
و مجرّح ما غيّرت منه القنا
حسنا و لا أخلقن منه جديدا
حاج هاشم كعبى 1 ضربه نيزهها و شمشيرها همه اعضاى آن شهداى راه كرامت و شرف انسانى و آن رهروان كوى ربوبى را ، تغيير دادند . مگر اخلاق عالى و شريف ارواح آنان را كه از هر گونه تغيير در امانند .
2 حسين ( ع ) سرور همه شهداى راه حق ، آن زخم خوردهاى كه زخم نيزه نيكويىها و زيبايىها او را دگرگون ننموده و هيچ تازهاى را از او كهنه نساخت . 19 ، 22 أجزء امرؤ قرنه واسى أخاه بنفسه ، و لم يكل قرنه إلى أخيه فيجتمع عليه قرنه و قرن أخيه هر مردى بايد همتاى خود را در رزمگاه كفايت كند و برادر خود را با جان خود مواسات نمايد و همتاى رزمى خود را به برادرش نسپارد ، تا تكليف تحمل همتاى برادرش هم به عهده او باشد .
نظم دقيق لشگريان در همه موقعيتها بايد مراعات گردد . و بحثى در ضرورت نظم در زندگى فردى و اجتماعى اگر در سخنان مبارك امير المؤمنين عليه السلام درباره جهاد كه در نهج البلاغه و جاهاى ديگر آمده است ، دقت نمائيم ، خواهيم ديد كه آن حضرت با كمال آشنائى به اصول و قوانين جهاد ، همواره به لشكريان خود اهميت پيروى از قوانين و اصول جهاد را گوشزد مىفرمودند .
از آنجمله تقسيمبندى گروهها و افراد است كه هر يك بايد در مقام خاص خود قرار بگيرند . اين قانون امروزه از نظر ضرورت تقسيم بندى دسته ، گروهان ، گردان ، تيپ ، لشگر و سپاه و از نظر تقسيم بندى به انواع مختلف كارها و مقام خيلى جدّى مراعات مىگردد و اخلال به آن ممكن است به ضررهاى بزرگى منتهى گردد .
مخصوصا در دورانهاى معاصر كه به جهت پيچيدگى بسيار شديد موضوعات نظاميگرى و ابزار و وسائل زمينى و هوائى و دريايى و اطلاعات و مسائل مستمر سياسى و غير ذلك ، مراعات نظم و قانون اهميت حياتى پيدا كرده است . از طرف ديگر اين يك اصل كاملا روشن است كه هر اندازه كه مسائل حياتى اساسىتر و حساستر بوده باشد قطعى است كه به همان اندازه مراعات نظم و قانون آن مسائل اساسىتر و حساستر خواهد بود .
با توجه به حساسيت فوق العادهاى كه در پديده جهاد وجود دارد مراعات نظم و قانون اساسىتر از ساير امور مىباشد . زيرا مسئله زندگى و مرگ در كار است و ممكن است كوچكترين مسامحه و ارتكاب خلاف نظم مربوط به جهاد ، موجب شكست و زيانهاى جبران ناپذير گردد . به اضافه اينكه امير المؤمنين عليه السلام در چند مورد از سخنان مبارك خود دستور به مراعات نظم و توجه به آن داده است . از آنجمله :
1 در توصيف قرآن مجيد مىفرمايد :
ألا إنّ فيه علم ما يأتى و الحديث عن الماضى و دواء دأبكم و نظم ما بينكم [خطبه 158 ص 123] ( آگاه باشيد كه در قرآن است علم آنچه كه خواهد آمد و در قرآن است گفتار از گذشته و دواى درد شما و قانون و نظم ما بين شما ) .
2 و أعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حقّ الوالى على الرّعيّة و حقّ الرّعيّة على الوالى ، فريضة فرضها اللّه سبحانه لكلّ على كلا فجعلها نظاما لألفتهم و عزّا لدينهم [خطبه 216 ص 333] ( و با عظمتترين دستورى كه خداوند درباره آن حقوق مردم در ارتباط با همديگر فرموده است ، حق زمامدار بر افراد مجتمع و حق مجتمع بر زمامدار است ، اين همان دستور لازم است كه خداوند سبحان براى هر يك از آنان در مقابل طرف قرار داده است و اين حقوق براى نظم و هماهنگى آنان و ابزار عزت و عظمت دين ضرورت دارد .
3 و الأمانة [ و الإمامة ] نظاما للأمّة [ الحكم شماره 252 ص 512 در نسخههاى ديگر بجاى و الامانة « و الامامة » است و يقينى است كه براى نظام حيات اجتماعى ، موضوع امامت حد اكثر ضرورت را دارد .] ( و خداوند امانت را براى نظم زندگى امت قرار داده است ) امانت به معناى عموم آن شامل هر چيزى است كه بايد به كسى كه صاحب آن است ، ادا گردد ، اعم از امانات مادّى و غير مادّى .
4 فأنّهم إن تمّموا على فيالة هذا الرّأى انقطع نظام المسلمين [ خطبه 169 ص 244] ( اگر آنان ( اصحاب جمل ) كه به جنگ با امير المؤمنين برخاسته بودند اگر در رسيدن به انجام دادن آن رأى و تفكر ضعيفى كه دارند موفق شوند ، نظم زندگى مسلمانان از هم گسيخته ميشود ) .
5 اوصيكما و جميع ولدى و أهلى و من بلغه كتابى بتقوى اللّه و نظم أمركم [نامه ها شماره 47 ص 421] ( اى دو فرزند عزيزم ( امام حسن و امام حسين عليهما السلام ) شما را و همه فرزندان و دودمانم و هر كس را كه اين وصيت من به او برسد به تقواى الهى و نظم امورتان وصيت مينمايم ) .
ضرورت نظم در زندگى فردى و اجتماعى
با جرئت مىتوان گفت آن اندازه كه اسلام به نظم زندگى اهميت داده است ،در هيچ مكتب و ملتى مشاهده نميشود به اضافه آيات كريمه قرآنى و احاديث معتبر كه به حد لازم و كافى با اشكال گوناگون دستور به مراعات نظم و قانون زندگى دادهاند ، عقل سليم و وجدان آگاه همه انسانها ضرورت نظم در زندگى انسانى را چه در حد قلمرو فردى و چه در صحنههاى اجتماعى ، در تمام موقعيتها درك نموده و تحريك و تشويق به مراعات آن مىنمايند .
اگر از همه آن آيات كريمه و احاديث و عقل سليم و وجدان آگاه هم قطع نظر كنيم ، مشاهدات و تجربيات همه ساليان عمر ما به خوبى اثبات مى كند كه زندگى از نظم قانونى خود پيروى مى كند ، خواه انسانها آنرا بدانند و خواه ندانند ،خواه آنرا بپذيرند و مراعات كنند و خواه نپذيرند و مراعات نكنند .
چه كسى مىتواند ترديد كند در اينكه خشكيدن درختان و زراعتها به جهت بى آبى يا آفات مهلك گياهى ،هيچ نيازى به دانستن و پذيرفتن و مراعات ما ندارد ؟ و آن درختهاى خشك و زراعتهاى پژمرده گوش نباله هاى من و شما به جهت نرسيدن مواد غذايى از درخت و كشتگاهها ندارد .
اگر يك حقيقتى صدها سال پيش در يك جامعه بوجود آمده و با گذشت زمان داراى مختصات عليت گشته است ، در موقع مناسب معلول يا معلولهاى خود را بروز خواهد داد ، چه من و شما به آن علت آگاهى داشته باشيم يا نه ، و چه آنرا بپذيريم . و ارتباط خود را با آن تنظيم نمائيم يا نه .
از طرف ديگر همه اقوام و ملل در طول تاريخ هر يك به فراخور درك و فرهنگ خاص خود براى نظم ارتباطات چهارگانه :
1 ارتباط انسان با خويشتن ،
2 ارتباط انسان با خدا ،
3 ارتباط انسان با جهان هستى ،
4 ارتباط با همنوع خود اصول و كلياتى را استنباط و مورد عمل و اجراء قرار مىدهند .
اين استنباط و عمل و اجراء يك پديده آرايشى و عامل لذت محض نيست ، بلكه همه انسانها از هر قوم و ملتى هم كه باشند ، اين اصل را آگاهانه يا ناآگاهانه پذيرفتهاند كه در اين جهان هستى چنان نيست كه هر كسى هر چه را كه بخواهد بداند و هر چه را كه بخواهد به نحوى از انحاء بدست بياورد ، بدون مراعات نظم علل و مقدمات و ديگر امور مربوط به آنها ، براى او قابل دستيابى باشد .
تمامى دانشها و معارف بشرى و همچنين همه مراحل زندگى و هر قدمى كه در آن مراحل برداشته مىشود ، اگر براى زندگى و ابعاد آن هدفى منظور شود ، بايد آن هدف را از ميان نظمهايى معين كه منشاء اصول و قوانين است بدست آورد .
هم اكنون كه اينجانب اين جملات را مى نويسم ، شاهد جوامع مختلفى در دنيا هستيم كه آن جوامعى كه نظم اصول و قواعد زندگى را چه در امور اقتصادى و چه در پديدههاى فرهنگى و امور سياسى و حقوقى و روابط فرد و اجتماع و دولت با يكديگر و غير ذلك مراعات مىكنند ، از رفاه و آسايش و پيشرفتهاى قابل ملاحظهاى در مسائل اجتماعى خود برخوردارند اگر چه از يك فرهنگ اصيل و حقوق داراى بنيادهاى عالى و سياست قابل استدلال عقلى و اقتصاد انسانى برخوردار نيستند .
در مقابل اين جوامع كه از نظم مناسب زندگى پذيرفته شده خود بهره ورند ،جامعه هايى را مىبينيم كه با داشتن عالىترين اصول و قوانين اقتصادى و فرهنگى و سياسى و حقوقى و روابط فرد و اجتماع و دولت و بطور كلى با داشتن همه گونه مبانى و قوانين براى يك زندگى سعادت آميز كه ما آنرا « حيات معقول » ميناميم ، نه تنها از چنين زندگى برخوردار نيستند ، بلكه حتى از يك زندگى طبيعى معتدل نيز محرومند .
درست است كه هنگامى كه وضع و موقعيت اينگونه جوامع را تحقيق و مورد تحليل و تفسير قرار مىدهيم ، به عواملى بيرون از اختيار مردم اينگونه جوامع مىرسيم مانند حساسيت موقعيت جغرافيائى و سياسى و زورگويى و دخالت قدرت پرستان روزگار مىرسيم ، ولى با اينحال ، نبايد غفلت كنيم كه بىايمانى به نظم ، يا مسامحه در اجراى نظم ، خود يكى از نيرومندترين عوامل تضعيف شخصيت و هويت مردم جامعه است كه يكى از اساسىترين عوامل زمينه سازى مطامع قدرت پرستان جهانخوار در جامعه ميباشد . جاى بسى تأسف است كه بعضى از اين جوامع با داشتن يك ايدئولوژى فراگير و عقلانى ، به جهت بى توجهى به مسئله نظم ، بر هيچ مبناى صحيحى زندگى نمى كنند .
از مختصات اينگونه جوامع ميتوان امور زير را در نظر گرفت :
1 مشخص نبودن موقعيت اجتماعى هيچ فردى و گروهى و نهادى در آن جامعه ، زيرا اين اراده شخصى هر يك از افراد و گروهها است كه موقعيت او را تعيين مينمايد نه يك قانون و برنامهاى كه خارج از اراده او و حاكم بر او بوده باشد
2 نتيجه امر اول انعطاف شديد افراد و گروههاست به هر موقعيتى كه دلخواه خود آنان مىباشد نه مصالح اجتماع .
3 همه چيز هم ممكن است و هم ممكن نيست
4 همه چيز هم زشت است و هم زيباست
5 همه افراد و گروهها از هر جهتى كه امكان داشته باشد ، براى همديگر هم وسيلهاند و هم هدف
6 منافعى كه افراد و گروهها بدست مىآورند ، مانند ربودن اموال يكديگر ميباشد نه سود قانونى
7 ضررهايى كه بطور قانونى وارد يكى از افراد و گروهها ميشود ، با كمال بى اعتنايى ، بلكه با كمال بىشرمى مىخواهد آنها را متوجه فرد يا گروه ديگر نمايد گويى خداوند و قوانين طبيعت او را از ورود ضرر مستثنى ساخته و فقط جز او را مستحق و محكوم به ضرر نموده است
8 منفعت من ، همه اصول و قوانين را زير پا مىگذارد و هر كس كه در برابر آن با كمال حق بودن مقاومت نمايد ، جز زوال و نابودى هيچ چارهاى ندارد
9 در چنين جامعهاى ، نخستين عامل انسانى كه نابود مىشود وجدان بطور عام است خواه وجدان كار باشد و خواه وجدان علمى ، وجدان اقتصادى ، وجدان مديريت ، وجدان قضائى ، وجدان سياسى ، وجدان هنرى ، وجدان روحانى ، وجدان نظامى و وجدان فرهنگى و به عبارت مختصرتر : وجدان به تمام مفاهيم و فعاليتهايش از درون مردم آن جامعه نابود مىگردد .
بينوا ايدئولوژى انسانى الهى بينوا ادبيات و فرهنگ بسيار سازنده و پويا و هدفدار بينوا آن حقوق و اقتصاد ايدهآل بهشتى كه در چنين جامعهاى نه فقط در حال احتضار در سخنان فريبنده مردم آن جامعه بسر مىبرد ،بلكه لاشه هاى متلاشى شده آنها و استخوانهاى از هم گسيخته آنها ، وسيله آرايش كتابخانهها و سخنان و ادّعاهاى بى پايه آن مردم قرار مىگيرد . همه اين تيره روزىها و سقوطهاى مرگ زا معلول هزاران علت نيست ، بلكه همه آنها يك علت دارد و آن عبارتست از جهل و عدم ايمان به اينكه زندگى نظم و قانونى دارد .
براى آماده كردن جامعه براى تحقق بخشيدن به اصل حياتى نظم در زندگى ، لازم است بحثى درباره مبانى فرهنگى لازم براى تحقق بخشيدن به مشاركت و هماهنگى همه مردم اجتماع در كارهاى اجتماعى مطرح نمائيم :
مبانى فرهنگى لازم براى تحقق بخشيدن به مشاركت و هماهنگى همه مردم مجتمع در كارهاى اجتماعى پيش از همه چيز بايد بدانيم مقصود از مبانى فرهنگى لازم براى مشاركت چيست ؟ اگر بخواهيم اين مبانى را بطور خلاصه در نظر بگيريم ، بايد بگوئيم : مجموع مبانى مذهبى ، اخلاقى ، سياسى ، و حقوقى و روحيه جمعى و خوشبختانه از ديدگاه اسلام همه مبانى مزبور كه ما آنها را در اين مبحث تحت اصطلاح بسيار متداول فرهنگ جمع آورى نموديم ، ميتواند انگيزه و عامل محرك مشاركت همه مردم در كارهاى اجتماعى بوده باشند .
اگر بخواهيم مختصات بايسته زندگى اجتماعى انسانها را طبقه بندى نماييم ،قطعى است كه مشاركت و هماهنگى همه افراد و گروههاى مجتمع در كارهاى اجتماعى در طبقه و درجه اول قرار مىگيرد . اين قضيّه كه مشاركت و هماهنگى مردم يك جامعه اسلامى در تحقق بخشيدن به رفع نيازهاى زندگى اجتماعى تكليفى است قطعى ، جاى هيچ گونه ترديد نيست .
ما براى اثبات اين تكليف با اهميت ، دلائلى قاطع در منابع اسلامى مى بينيم : يكم دلايل مستقيم كه مردم را به مشاركت دسته جمعى براى بوجود آوردن مصالح زندگى اجتماعى دستور مىدهد ، مانند : وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ الْتَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلىَالْإثْمِ وَ الْعُدْوانِ ( المائده آيه 2 ) ( هميارى و مشاركت براى بوجود آوردن نيكى و تقوى نماييد و هميارى و مشاركت نكنيد در راه بوجود آوردن گناه و عداوت ) .
دوم دلائلى است كه ضرورت اهميت دادن به مجتمع اسلامى و مصالح آن را بازگو مىكند ، مانند :
من أصبح و لم يهتمّ بأمور المسلمين فليس بمسلم [ الاصول من الكافى كلينى ج 2 ص 163 و 164 اين مضمون در روايات فراوانى آمده است.] ( كسى كه صبح كند و اهتمامى به امور مسلمانان نداشته باشد ، مسلمان نيست . ) اين تكليف ضرورى اجتماعى به جهت بزرگى و پيچيدگى و داراى ابعاد متنوع امور مسلمين ، از قدرت يك فرد برنمىآيد ، لذا بديهى است كه كارها و خدمات اجتماعى با مشاركت و هماهنگى مردم بايد انجام بگيرد .
بنابراين ، اصل ضرورت مشاركت و هماهنگى همه مردم جامعه اسلامى در كارهاى اجتماعى ، بايد به عنوان يك اصل تلقى گردد . آنچه كه در اين مبحث بايد مورد دقت و تحقيق قرار بگيرد ، مبانى فرهنگى لازم براى تحقق بخشيدن به مشاركت و هماهنگى همه افراد و گروههاى مجتمع در كارهاى اجتماعى است .
سوم در آيه شريفه دقت شود كه مىفرمايد : مُحَمَّدٌ رَسُولُ اْللَّهِ وَ الَّذيِنَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ . . . ( الفتح آيه 29 ) ( محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلم رسول خدا و كسانى كه با او هستند به كفار شديد و مقاوم و ميان خود مهربان مىباشند ) . و در آيه ديگر كه ميفرمايد : إِنّ اْللَّهِ يُحِبُ اْلَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اْللَّهِ كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصْ ( الصف آيه 4 ) ( خدا دوست دارد كسانى را كه در راه خدا مىجنگند در حاليكه مانند بنيان بسيار محكمى هستند ) . علت مطلوبيت تشكل و تجمع شديد مردم جامعه مسلمين در موارد مزبور در دو آيه شريفه جز اين نيست كه دفع تزاحم و اختلال از زندگى اجتماعى نيازمند قدرت متشكل است كه بدون مشاركت جدى مردم حاصل نميشود . چنانكه در بعضى احاديث زير آمده است :
چهارم ضرورت قاطعانه نظمى است كه زندگى اجتماعى مردم را امكان پذير ميسازد . فقهاى عاليقدر اسلامى در همه مواردى كه پاى مصالح زندگى اجتماعى مردم و دفع شرور و ناگواريها از زندگى اجتماعى مردم در ميان بوده باشد ، اقدام به برآوردن و تحقق بخشيدن به آن مصالح و دفع شرور و ناگواريها را واجب كفائى براى هر كسى كه مقدور باشد ، ميدانند .
فقهاء در بيان وجوب اقدامات اجتماعى براى دو امر مزبور ( تحقق بخشيدن به مصالح و دفع شرور و ناگواريها و اختلالات زندگى اجتماعى بطور فردى و مشاركتهاى دسته جمعى ) ميگويند : اين وجوب بديهىتر از آن است كه نيازى به دليل داشته باشد .
پنجم منابع معتبر حديثى است كه فوق تواتر وارد شده و همه مردم را براى مشاركت و هماهنگى در بوجود آوردن نظم صحيح زندگى دستور مىدهد . به عنوان نمونه :
راوى مىگويد : سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول لأصحابه : إتّقوا اللّه و كونوا إخوة بررة متحابين فى اللّه ، متواصلين ، متراحمين . . . [ الاصول من الكافى محمد بن يعقوب كلينى ج 2 ص 163 و 164 . اين مضمون در رواياتى فراوان آمده است .] ( شنيدم امام صادق عليه السلام را كه به يارانش مىفرمود : به خدا تقوى بورزيد ، برادرانى نيكوكار به يكديگر باشيد ، ( براى جلب مصالح و خيرات و دفع مضار ) با يكديگر بپيونديد و دلسوز براى يكديگر باشيد ) .
همين مضمون را كليب صيداوى نيز از امام صادق عليه السلام نقل كرده است .
در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام چنين آمده است :
يحقّ على المسلمين الاجتهاد فى التّواصل و التّعاون على التّعاطف و المواساة لأهل الحاجة و تعاطف بعضهم على بعض حتى تكونوا كما أمر اللّه عزّ و جلّ : « رحماء بينهم » [مأخذ مزبور ص 175] ( حق است بر مسلمانان كه در پيوستن و مشاركت و تعاون براى بوجود آوردن عواطف انسانى و مواساة براى نيازمندان تا همانگونه باشند كه خداوند فرموده است :
« مهربانانى در ميان خودشان » .
همچنين روايات وارده در ضرورت و مطلوبيت مشاركت و تشكل جمعى براى رفع نيازمنديهاى جامعه در اشكال گوناگون در ابواب مختلف احاديث و فقه اسلامى فراوان است ، مانند « يد اللّه مع الجماعة » و « الجماعة رحمة » ( دست خدا با مردمى است كه مجتمع و متشكل شدهاند ) و ( اجتماع و تشكل رحمت است ) .
ششم مقدارى از آيات و روايات در مبغوضيت و گناه بودن تفرق و پراكندگى آمده است كه با كمال وضوح دلالت بر لزوم مشاركت و همكارى و هميارى در زندگانى مىنمايند . نمونهاى از آيات مبارك چنين است : وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْل اللَّهِ جَميِعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اْذكُرُواُ نِعْمَةَ اْللَّهِ عَلَيْكُمْ إذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ . ( آل عمران آيه 30 ) ( چنگ بزنيد همگى به طناب خداوندى و پراكنده نشويد و نعمت خداوندى را كه به شما عنايت فرموده است بياد بياوريد كه شما دشمنانى بوديد ، ميان دلهاى شما الفت بوجود آورد . . . ) و بديهى است كه هيچ تفرقه و پراكندگى مضرتر و زيانبارتر از تشتت و اختلاف و تفرقه در هموار ساختن مسير زندگى تصور نمي شود .
وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رَيِحُكُمْ ( الانفال آيه 46 ) ( و با همديگر به نزاع و خصومت نپردازيد كه دچار شكست مىشويد و عظمت و قدرتتان نابود مىگردد . ) از جمله منابعى كه مىتوان براى اثبات اهميت تشكل و اجتماع و مشاركت در نظر گرفت ، مطلوبيت عبادات دسته جمعى است ، مانند خواندن نماز با جماعت و نماز جمعه و اجتماع بسيار با عظمت در اعمال حج . در كتاب الاصول من الكافى ج 2 ص 487 چهار روايت درباره مطلوبيت نيايش جمعى آمده است :
از آنجمله ابو خالد مىگويد : امام صادق عليه السلام فرمود : هرگز گروهى به تعداد چهل نفر براى نيايش درباره موضوعى جمع نشد مگر اينكه خداوند دعاى آنان را مستجاب فرمود و اگر تعداد آنان به چهل نفر نرسد ، اگر چهار نفر ده بار خدا را بخوانند ، خداوند قطعا دعاى آنان را مستجاب خواهد فرمود ، و اگر تعداد آنان به چهل نفر نرسد ، اگر چهار نفر ده بار خدا را بخوانند ،خداوند قطعا دعاى آنان را مستجاب مىفرمايد .
و اگر تعداد دعا كنندگان به چهار نفر نرسد و فقط يك نفر دعا كند ، خداوند عزيز و جبار دعاى آن يك نفر را مستجاب ميفرمايد . با نظر به دلائلى كه تاكنون مطرح نموديم ، هيچ ترديدى در اين قضيه نمىماند كه مبناى مذهبى فرهنگ اسلامى مشاركت و هماهنگى جدى مردم در كارهاى اجتماعى است . مخصوصا با توجه به پنج دليل ( اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم ) تخلف از اين مشاركت و هماهنگى قطعا مانند تخلف از حتمىترين فرايض الهى است .
مبانى اخلاقى مشاركت و هماهنگى مردم مجتمع در كارهاى اجتماعى
رفتار اخلاقى عبارتست از بجا آوردن اعمال پسنديده و اجتناب از كردارهاى زشت با تحريك وجدان كمال جو ، فقط بدان جهت كه اعمال پسنديده را بايد انجام داد و از اعمال زشت بايد اجتناب نمود ، نه به انگيزگى سود و زيان شخصى .
تعريف مزبور شامل طرز تفكرات و ارادهها و نيتها و گفتارها نيز مىباشد . يعنى اگر بايسته و شايسته هاى امور مزبور با تكيه به وجدان كمال جو ، و اجتناب از ناشايستههاى امور مزبوره با تكيه به همان وجدان انجام بگيرد ، كاشف از اخلاق رشد يافته انسان خواهد بود .
حال ببينيم مبانى اخلاقى مشاركت و هماهنگى مردم مجتمع در كارهاى اجتماعى چه معنى دارد ؟ كسى كه ضرورت مشاركت و هماهنگى مزبور را ناشى از اين علت بداند كه زندگى اجتماعى بدون مشاركت و هماهنگى امكان پذير نيست و به حكم ضرورت مزبور ، شركت در هميارى و هماهنگى در كارهاى اجتماعى نمايد ، چنين كسى در كارهاى خود بطور مجبور عمل مىكند ، و او از بدست آوردن ارزشهاى اخلاقى محروم است ، چنانكه تنفس براى ضرورت زندگى ، امرى است جبرى و داراى هيچ ارزشى نيست .
بنابراين براى اينكه يك حركت دسته جمعى براى مصالح اجتماع ، انگيزه اخلاقى داشته و از ارزش برخوردار باشد ، بايد به وجدان كمال جو كه متفكران بعضى از جوامع آن را وجدان اخلاقى مىنامند مستند بوده باشد و ما مىدانيم كه وجدان اخلاقى همواره در پرتو معرفت به اصل و قانون حركت مىكند ،چنانكه قطب نما با قانون مربوط به صفحه خود حركت مىكند و قطب را نشان مىدهد ، لذا هر فرد و جمعى كه بخواهد با مبناى اخلاقى در مشاركت و هماهنگى در كارهاى اجتماعى حركت كند ، بايد دو موضوع را مانند دو ركن اساسى حركت اخلاقى در مشاركت و هماهنگى داشته باشد :
موضوع يكم درك و معرفت عظمت نوع انسانى و اينكه قدم برداشتن و كار براى برطرف كردن نيازهاى اين نوع ، محبوبيت خود را از ذات وجدان كه عاملى براى فطرت است كسب مىكند .
موضوع دوم اراده و تصميم جدى براى حركت در مسيرى است كه وجدان آگاه آنرا براى پيمودن به سوى خدمت شايسته به انسانها هموار و روشن ساخته است . البته عامل اعتبار اين وجدان اخلاق و مذهب است چنانكه در مبحث آينده اثبات خواهد گشت .
اگر مشاركت و هماهنگى مردم براى تحقق بخشيدن به مصالح اجتماع و بر طرف كردن عوامل مزاحم از زندگى اجتماعى مستند به مذهب و وجدان الهى نباشد ، همان مشاركت زنبوران عسل و موريانهها براى زندگى جمعى خود مى باشد .
اگر بذل مساعى و صرف انرژيهاى فكرى و عضلانى براى تنظيم زندگى اجتماعى مستند به مذهب و وجدان الهى نباشد ، اگر چه ممكن است در تحقق بخشيدن به وسائل و زمينه هاى زندگى اجتماعى بزرگترين تأثير را ايجاد نمايد ، ولى داخل منطقه ارزشها نميباشد ، چنانكه تلاش و فعاليتهاى جمعى زنبوران عسل و موريانه ها براى زندگى دسته جمعى خود ، مربوط به قوانين جبرى غريزه حيوانى خاص بوده و در منطقه ارزشها قرار نمىگيرد .
بلى ، نبايد اشتباه كرد كه بر كنار بودن اين گونه بذل و صرف نيروها و بهرهبردارى از استعدادها و تلاشهاى متنوع ، از منطقه ارزشها ، منافاتى با حياتى بودن آن امور براى زندگى اجتماعى ندارد ، چنانكه در بالا اشاره كرديم :
زندگى براى انسان بدون تنفس از هواى مناسب امكان پذير نيست و چون عامل جبرى زندگى است كه پيدا كردن هواى سالم و تنفس از آن هوا را اقتضاء ميكند ، لذا داراى ارزش انسانى و موجب عظمت شخصيت وى محسوب نميگردد .
ممكن است گفته شود : بهر تقدير مشاركت و هماهنگى در راه تحقق بخشيدن به مصالح زندگى اجتماعى و رفع تزاحمها و اختلالات از اين زندگى لازم و حتمى است ، بنابراين ،نيازى به مستند ساختن آن به مذهب و اخلاق ارزشى ديده نمىشود .
پاسخ اين اعتراض بسيار روشن است با توجه به تفاوت بسيار مهم ميان اشتراك و هماهنگى زنبوران عسل و موريانهها در بناى ساختمان زندگى اجتماعىشان ، با اشتراك و هماهنگى انسانهايى در زندگى اجتماعى كه از لذائذ و منافع شخصى خود دست برداشته و حتى گاهى تا سر حد فداكارى و جانبازى پيش مىروند ، تفاوت بسيار مهم ديگر ميان دو نوع تلاش و تكاپو در اين است كه اگر تلاش و تكاپو در مشاركت و هماهنگى براى رفع نيازهاى اجتماعى مستند به جبر ماشينى زندگى دسته جمعى بوده باشد ، بدان جهت كه اين جبر ماشينى معلول صيانت ذات است كه در اكثريت قريب به اتفاق مردم به سرعت مبدل به خود خواهى مىگردد ، لذا ممكن است مردم در پيشبرد زندگى دسته جمعى جامعه خود كه مستند به خود خواهى گسترده ( به نام جامعه خواهى ) است ، گرفتار تعصبات اقليمى و نژادى و فرهنگى راكد خود گشته و انسانهاى ديگر جوامع مستمند را نه تنها به فراموشى بسپارند ، بلكه مواد معيشت آنها را بربايند و فداى خواستههاى جامعه خود نمايند .
اگر كسى بخواهد شواهدى براى اين مدّعا پيدا كند ، كافى است كه به جوامع امروزى بنگرد كه چگونه بعضى از آنها همه گونه مواد اقتصاد و عوامل تجملات و رفاه و عيش و نوش را بدست آورده و از شدت برخوردارى از رفاه و لذت به تنگ آمده و گاهى دست به عوامل مخلّ زندگى ميبرند .
در همان حال جوامعى در ديدگاه گردانندگان و مردم آن جوامع ( پيشرفته در ايجاد عوامل عيش و نوش و عقب مانده از عواطف و احساسات عالى انسانى ) قرار دارند كه در فقر و تنگدستى مطلق در مرزهاى بسيار تلخ زندگى و مرگ افتان و خيزان حركت مىكنند ، در صورتيكه گروه اول از جوامع مىتوانند با بذل موادى ناچيز از وسائل عيش و نوش و تجملات خود ، مردم آن جوامع را از مرز وحشتناك زندگى و مرگ برداشته به قلمرو زندگى منتقلشان نمايند .
مبانى روحيّه جمعى مشاركت و هماهنگى مردم در كارهاى اجتماعى
اگر در يك جامعه ، روحيه زندگى جمعى ميان مردم آن از هر صنف و گروه كه باشند ، بوجود نيايد ، زندگى اجتماعى آن جامعه مختل خواهد بود . عامل بوجود آمدن روحيه زندگى جمعى يك عامل نيست ، چنانكه علت بيمارى تشتّت و پراكندگى مردم يك جامعه ، يك علت نمىباشد . ما به بعضى از عوامل بوجود آورنده روحيه زندگى جمعى در مباحث گذشته اشاره كرديم . در اين مبحث كوشش مىكنيم عوامل مهم آن را مورد بررسى قرار بدهيم و همچنين علل مهم بروز بيمارى تشتّت و پراكندگى را هم از نظر مىگذرانيم .
عوامل مهم بوجود آورنده مشاركت زندگى جمعى :
1 عامل اضطرارى گذرا
گاهى گرفتارىها و مصائب دشوار مردم ، يك جامعه ( كوچك يا بزرگ ) را به اجتماع و تشكل و مشاركت و هماهنگى وادار مىكند ،بطوريكه اگر آن مردم با يكديگر متشكل نشوند و در كارهاى اجتماعى براى دفع گرفتارى مشاركت ننمايند ، همه آنان از پاى درخواهند آمد .
ميتوان گفت : همه جوامع بشرى در طول تاريخ تاكنون با بوجود آمدن عامل مزبور ، اتحادها و تشكّلها را بوجود آورده اند ، زيرا آنان در صورت عدم تشكل و عدم مشاركت ، مرگ و نابودى خود را كاملا احساس مىكردند .
در حقيقت بايد گفت : اين عامل از همان اصل الاصول « صيانت ذات » ناشى مىگردد كه اگر خردمندانه مهار و مورد بهرهبردارى قرار نگيرد به « خود خواهى » مبدل مىشود كه در « هدف ديدن خود و وسيله ديدن ديگران » نهايتى را نمىشناسد .
در نتيجه بايد بگوييم : در اين اتحاد و تشكل و مشاركت ، اصل اساسى همان خود خواهى شخصى است ، و تن دادن به اتّحاد و تشكّل و مشاركت فرعى و جنبه وسيلهاى براى دست يافتن به آن اصل اساسى دارد .
2 عامل اضطرارى گذرا كه موجب بوجود آمدن روحيه جمعى نسبتا پايدار ميگردد
گاهى شدت حوادث كوبنده جامعه بحديست كه مردم آن جمع را تا زمانى نسبتا طولانى بيدار مىسازد و در روحيه آنان چنان تأثير مىگذارد كه تشكل و مشاركت براى آنان ، بعنوان قانون زندگى جلوه مىكند ولى براى ترس و هراس از بوجود آمدن عوامل كوبنده ، نه اينكه طعم انسانى اتحاد و تشكل و مشاركت در كارهاى زندگى اجتماعى را واقعا چشيده باشند .
حال آدميان در تحرك متشكل از اين عامل ،مانند حركت متشكل حيوانات قوى و ضعيف و درنده و آرام است در برابر يك حادثه نابود كننده ، مانند اينكه سيلى خروشان از يك رودخانه در جريان است و حيواناتى گوناگون مانند شير و آهو و گربه و موش و ببر و پلنگ و خرگوش و بز كوهى براى اينكه از آن سيل خروشان عبور كنند ، دست بهم بدهند و با كمال مشاركت و هماهنگى از آن رودخانه عبور كنند . قضيه روشن است كه پس از عبور از آن رودخانه چه اتفاق خواهد افتاد .
3 عامل جبرى زندگى پايدار
اين همان عامل متداول زندگى در جوامع بشرى است كه از آغاز زندگى اجتماعى تاكنون در جريان بوده است . اين عامل جبرى داراى نيرومندى خاصى است كه حتى مىتواند افرادى از جامعه را بدون اينكه به علت تشكل و مشاركت خود با ديگران آگاهى داشته باشند ، در جمع متشكل و مشترك و حتى در جمع متحد بكار جمعى بيندازد . اين عامل در حقيقت همان عامل اساسى در حيات اجتماعى است كه همانگونه كه گفتيم مانند تنفس براى انسان زنده مىباشد .
حقيقت اين است كه اگر جريان تاريخ بشرى را بطور صحيح مورد دقت قرار بدهيم ،تأثير از همين سه عامل براى همه انسانهائى كه در اين دنيا مىخواهند زندگى كنند ضرورى است ، زيرا گلاويزى با طبيعت براى برخوردارى از مواد مفيد آن براى زندگى ، هم انسانهاى ناتوان را مجبور به مشاركت و هماهنگى در كارهاى دسته جمعى مىنمايد و هم اقوياى قدرت پرست را كه دائما با دندان و چنگال تيز به انسانها مىنگرند و فقط در كمين نابود كردن انسانها براى تحصيل قدرت خود نشسته اند .
4 عامل اخلاقى و مذهبى
كه در گذشته مشروحا مطرح نموديم . اين دو عامل اگر بطور صحيح در جوامع انسانى مورد عمل قرار بگيرند ، يعنى مردم به انگيزگى وجدان پاك كه پيك الهى در درون انسانهاست احساس لزوم اتحاد و مشاركت [ 1 ] در برآوردن مصالح زندگى اجتماعى نمايند و هم با كمال اعتقاد بپذيرند كه دستور دهنده حقيقى به اتحاد و مشاركت در كارهاى اجتماعى خداوند سبحان است قطعى است كه چنين مردمى در تاريخ انسانى زندگى مىكنند ، نه طبيعى حيوانى ، عامل مشاركت و هماهنگى در يك جامعه براى تنظيم زندگى اجتماعى مذهب و اخلاق الهى است ، كه موجب مىشود مردم آن جامعه پس از تنظيم ضروريّات زندگى خود ، به جوامع ديگر انسانها نه به تجملات و سگها و گربههاى خود با وجود بينوايانى كه گرسنگىها و بيمارىها آنان را دسته دسته از عرصه زندگى به پرتگاه نابودى مى كشاند
[ 1 ]مبحثى كه در كتاب تحقيق و تطبيق دو نظام حقوق بشر از ديدگاه غرب و از ديدگاه اسلام درباره اتحادهاى فوق مطرح شده است ، تقسيم به تساوىهاى 12 گانه و اتحادهاى سه گانه شده است . لطفا مراجعه فرماييد .
مبانى سياسى مشاركت و هماهنگى مردم در كارهاى اجتماعى
هيچ كلمهاى در قاموس بشر مانند سياست با دو مفهوم متناقض كه هر يك از آن دو ديگرى را سخت طرد مىكند وجود ندارد . يكى از آن دو مفهوم ، معناى ماكياولى كلمه سياست است كه مىگويد : شخص سياسى هر كسى كه باشد و هدف او در وصول به قدرت و نگهدارى آن هر چه باشد ، بايد براى رسيدن به مقصود خود از هر وسيلهاى كه بتواند استفاده كند اين تعريف يا توصيف براى سياست و سياستمدار ،از روش فكرى ماكياولى با كمال وضوح بر مىآيد و نيازى به مايه گذارى ندارد . مفهوم دوم سياست عبارتست از مديريت و توجيه علمى و عملى مردم جامعه به بهترين هدفهاى مادى و معنوى زندگى . سياست بمعناى اولى آن راهى است كه چنگيزها و نرونها و تيمور لنگها و آتيلاها رفتهاند و آنچه كه در آن راه مطرح بوده است ، قدرت و حفظ آن . و سياست به معنى دوم اساسىترين عامل رشد مادى و معنوى بنى نوع انسانى است . و جامعه بشرى بدون چنين مديريت و توجيه ، خالى از سه حال نيست :
يا هرج و مرج در آن جامعه حكمفرما مىشود ، يا در زندگى زنبور عسلى و موريانهاى ناآگاه غوطهور مىگردد ، و يا فقط قدرت حاكميت را در آن جامعه بدست مىگيرد و مردم فاقد قدرت هم مانند بردگان بىاختيار تسليم محض قدرت مىباشند .
سياست بمعناى دوم راهى است كه پيامبران عظام و اوصياء آنان و اولياء اللّه و حكماء و مصلحين راستين پيش گرفته و رفته اند و آنچه كه براى آنان مطرح بوده است ، انسان در مسير رشد و كمال بوده است كه آنان آماده كردن آن مسير را بعهده گرفته بودند . قطعى است كه انسان در اين مسير كه با توجيه و مديريت انبياء و اوصياء آنان و حكماء و مصلحين راستين حركت مىكند ، مشاركت و همكارى با مردم جامعهاش بعنوان فعاليت در امكان پذير ساختن وصول آن مردم به بهترين هدفهاى مادى و معنوى آنان ( كه فعاليت تكاملى براى حيات كمالى « حيات معقول » مىباشد ) انجام مىگيرد . در نتيجه در اجراى سياست اسلامى فعاليت مزبور به عنوان يك تكليف واجب براى همه مسلمين مقرر شده است .
مبانى حقوقى مشاركت و هماهنگى مردم در كارهاى اجتماعى
اين مبانى را در آغاز مبحث در فرهنگ مذهبى اسلام با پنج دليل قاطع براى لزوم مشاركت و هماهنگى مردم در راه تحقق بخشيدن به مصالح مسلمين و رفع موانع و تزاحمهاى زندگى اجتماعى اقامه نموديم . با نظر به آن دلائل با كمال وضوح اثبات ميشود كه هر فرد و گروهى كه در يك جامعه اسلامى زندگى مىكنند ، حق آماده كردن زمينه و وسائل حيات خود را بر ذمه ديگر افراد و گروههاى جامعه دارند كه بايد آنرا استيفاء نمايند و افراد و گروههاى جامعه هم مكلف به اداى آن حقند كه بايد آنرا ايفاء نمايند .
كسانيكه در اداى اين حق تقصير مىورزند يا مسامحه مىكنند ، مطابق دلائل پنجگانهاى كه مطرح نمودهايم ، مجرم مىباشند و در بعضى از موارد كه تقصير يامسامحه صورت بگيرد ، با علم به اينكه چنين تكليفى ( لزوم مشاركت و هماهنگى مردم در تنظيم زندگى اجتماعى ) از خدا است ، قطعى است كه چنين اشخاصى از اسلام منحرفند .
اين حكم را مىتوان از روايت بسيار معروف من أصبح و لم يهتمّ بأمور المسلمين فليس بمسلم ( هر كس كه صبح كند و اهميتى به امور مسلمانان ندهد ، مسلمان نيست ) نيز استفاده نمود . 23 ، 29 و ايم اللّه لئن فررتم من سيف العاجلة ، لا تسلموا من سيف الآخرة ، و أنتم لهاميم العرب و السّنام الأعظم . إنّ فى الفرار موجدة اللّه و الذّل اللاّزم ، و العار الباقى . و إنّ الفارّ لغير مزيد فى عمره ، و لا محجوز بينه و بين يومه . ( و سوگند بخدا ، اگر شما از شمشير اين دنيا فرار كنيد ، توانائى سالم ماندن از شمشير آخرت را نداريد .
و شما سروران عرب و بزرگترين برجستگان قوميد ( كجا فرار مىكنيد ) قطعى است كه در فرار از دشمن غضب خداونديست و ذلت و پستى پايدار و ننگ و عار جاويدان . آنكس كه از جهاد مىگريزد بر عمر خود نمىافزايد و ما بين خود و آن روزى كه مرگش فرا خواهد رسيد مانع ايجاد نمىنمايد . )
آن كس كه بر خلاف تكليف قطعى از ميدان جهاد و مبارزه با تبهكاران مىگريزد در همان نخستين قدم كه براى فرار بر مىدارد ، شخصيت حقيقى خود را در همان ميدان تباه ساخته است و آنچه را كه از آن ميدان بيرون كرده است ، لاشه كالبد مادى او است كه با يك « من مجازى » حركت خواهد كرد .
فرار از ميدان مبارزه و جهاد براى ريشه كن كردن فساد و طواغيت و تبهكاران ،نوعى احياى آنها است و چنان نيست كه انسان وقتى از ميدان مبارزه و جهاد مىگريزد ، زندگى خود را نجات مىدهد و مىرود . بلكه اگر درست تأمّل شود و با تعقل ناب و دريافت وجدانى موضوع مزبور مورد توجه قرار بگيرد ، خواهيم ديد آن كس كه از ميدان دفاع از حق و حقوق جانهاى آدميان مىگريزد ، سه نتيجه تباه كننده بر هستى او تاختن مىآورند :
نتيجه يكم نخست به خلاف تكليف الهى مرتكب مىشود ، و از اين راه خسارتى براى خود وارد مىآورد كه در صورت عدم جبران آن ، ندامتى بسيار تلخ نصيبش خواهد كرد .
نتيجه دوم كه دامنگير اين فراريان از عرصه احياى انسانها مىگردد ،احساس بسيار تلخ و جانگزاى بىشخصيتى است كه اگر با گريز از ميدان حيات بخشترين تكليف ، ( جهاد ) بيمارى ناهشيارى گريبان او را نگيرد ، دمار از روزگار او بر مىآورد .
نتيجه سوم ناپديد شدن خطوط « بايد » و « نبايد » از افق درون چنين اشخاصى است كه از نظر سقوط و تباهى با هيچ خسارتى قابل مقايسه نمىباشد ، زيرا براى كسى كه بايد و نبايد در دفاع از جانها و حقوق انسانها تأثيرى نداشته باشد ، هيچ موردى براى آن دو تكليف نخواهد داشت و بديهى است كه منتفى شدن آن دو تكليف از مغز و روان هر كسى چنان نيست كه آنها را خالى از احساس تكليف نمايد ، بلكه آن مغز و روان را پر از عامل ضد ارزشها خواهد نمود .
آيا اينكه آن حضرت سپاهيان خود را با متوجه ساختن به نژاد و موقعيت چشمگير آنان در جامعه ، به جهاد تحريك مىكند ، منافاتى با اصل عدم امتياز انسانها بوسيله نژاد و موقعيتهاى چشمگير ندارد ؟
ممكن است اين سؤال پيش بيايد كه بر مبناى دو اصل ( امتياز فقط با تقوى اثبات مىشود ) ، ( هيچ يك از نژاد و نسب و موقعيتهاى چشمگير كه معلول فضيلت و تقوى نيست ، ملاك امتياز نميباشد ) چگونه امير المؤمنين عليه السلام سپاهيان را با متوجه ساختن آنان به نژاد ( عرب بودن ) و به موقعيت چشمگيرى كه داشتند ، آنان را به صلابت و مقاومت در مقابل دشمن تحريك مىنمايد ؟ پاسخ اين سؤال روشن است ،زيرا آنچه كه از تواريخ عرب كه از نژاد سام است برمىآيد ، اين است كه گروههائى از اين نژاد مقدارى صفات مردانگى و آزادگى داشتهاند كه كاملا مقيد به مراعات آنها بودهاند . امير المؤمنين عليه السلام در خطبه قاصعه اين مطلب را چنين بيان مىفرمايد :
فأنكان لا بدّ من العصبيّة ، فليكن تعصّبكم لمكارم الخصال ، و محامد الأفعال و محاسن الأمور الّتى تفاضلت فيها المجداء و النّجداء من بيوتات العرب و يعاسيب القبائل ، بالأخلاق الرّغيبة و الأحلام العظيمة ، و الأخطار الجليلة و الآثار المحمودة .
فتعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجوار ، و الوفاء بالذّمام ، و الطّاعة للبرّ ، و المعصية للكبر ، و الأخذ بالفضل ، و الكفّ عن البغى ، و الأعظام للقتل ، و الأنصاف للخلق ، و الكظم للغيظ و اجتناب الفساد فى الأرض . . . ( تعصب شيطانى نورزيد ) و اگر هم خود را ناچار از تعصب مىبينيد ، بياييد بر تخلق و حمايت از اخلاق فاضله و اعمال پسنديده و امور نيكوئى تعصب بورزيد كه بزرگان و شخصيتهايى از خاندانهاى عرب كه داراى شهامت و مشرف بر حوادث و زندگى مردم جامعه خود بودند ، درباره آنها بر يكديگر مباهات مينمودند . [ آن رادمردان در امور انسانى والا مانند ] اخلاق پسنديده و عقول و آرمانهاى با عظمت و كارهاى بزرگ و ارزشمند و آثار مفيد با يكديگر مباهات مينمودند .
پس شما هم تعصب و مباهات بورزيد ، به خصلتهاى انسانى قابل ستايش از تقيد به حمايت از پناهنده و وفاء به عهد و اطاعت از نيكوئى و مخالفت با كبر و همواره گرفتن جانب فضل و فضيلت و احسان ، و خود دارى از ظلم و خطر و بزرگ شمردن قتل نفس و انصاف بر مردم و فرو بردن غضب و اجتناب فساد در روى زمين .
با نظر به اين توصيف نيكو كه امير المؤمنين عليه السلام درباره بعضى از مردم نژاد عرب فرمودند ، معلوم ميشود كه محكوم ساختن نژاد عرب بطور كلى در همه ادوار تاريخ و در همه موقعيتها ، قطعا يك خطاى نابخشودنى است . در قرآن مجيد همانگونه كه اعراب با كفر و نفاق و جهل به حدود آنچه كه خدا به پيامبرش فرستاده است ،توصيف شدهاند همانگونه با صفات بسيار عالى انسانى نيز تعريف شدهاند . آيات مربوطه چنين است :
أَلْأعْرابُ أَشدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَنْ لا يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اْللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اْللّهُ عَلِيْمٌ حَكِيمٌ . وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمْ الْدَّوائرَ عَلَيْهِمْ دائرَةُ السُّوءِ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ . وَ مِنَ الْأعْرابِ مَنْ يُؤمِنْ بِاْلّلهِ وَ اْلَيوْمِ الْأخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّه وَ صَلَواتِ اْلرَّسُولِ أَلا إنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمْ اْللّهُ فِى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ . [ التوبة آيه 97 الى 99] ( اعراب ( آن قسمت از عرب كه خارج از شهرها زندگى مىكردند ) داراى كفر و نفاق شديدترى هستند و آنان به جهل به حدود آنچه كه خداوند به رسولش نازل كرده است شايستهترند و خداوند دانا و حكيم است .
و گروهى از اعراب وجود دارد كه آنچه را انفاق كرده است ضرر تلقى مىكند و براى شما ( مسلمانان ) در انتظار حوادث ناگوار است ، حوادث ناگوار شايسته آنان است و خداوند شنوا و دانا است . و از اعراب گروهى است كه ايمان به خدا و روز قيامت مىآورد و آنچه را كه انفاق كرده است اطاعتها و تقربها بخدا و موجب دعاهاى پيامبر در حق خود اتخاذ مىنمايند ، آگاه باش كه دعاهاى پيامبر وسيله تقرب آنان بخدا است .
خداوند آنان را به زودى در رحمت خود داخل مىكند و قطعا خداوند بخشاينده و مهربان است . ) بنابراين ، امير المؤمنين عليه السلام در آن موقع سران سپاه خود را با توجه دادن به عظمتها و شهامتها و رادمردىهايى كه در سرگذشت بعضى از دودمانهاى عرب ديده شده بود ، براى دفاع از جانها و حقوق جانهاى آدميان ميفرمايد .
و ميتوان گفت : منظور امير المؤمنين عليه السلام اينست كه حال كه انديشه و دريافت شما از عظمت دين و رسالت رسول او و شناخت ارزش جانهاى مردم كوتاه است ، حدّ اقل به تاريخ و سرگذشت دودمانهائى از عرب كه از صفات عالى انسانى برخوردار بودهاند مراجعه كنيد و راه آنان را پيش بگيريد .
اين نوع احتجاج و استدلال را در روز عاشورا ، از فرزند نازنين امير المؤمنين عليه السلام سر سلسله شهداى راه حق و حقيقت امام حسين عليه السلام مىبينيم وقتى كه عمر بن سعد آن شقى ضد انسان و انسانيت ، فرمانده فريب خوردگان دون صفت ، فرمان هجوم به خيمههاى بىپناه امام حسين عليه السلام مىدهد ، و آن موقعى بود كه هنوز سرور شهداى ابديت زنده بود ، با بدنى كه بجهت ورود زخمهاى شديد ، سخت ناتوان شده بود ، حركتى بخود مىدهد و فرياد مىزند :
إن لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحرارا فى دنياكم ( اگر براى شما دينى نيست و از قيامت نمىترسيد ( اقلا ) آزاد مردانى در اين دنيا باشيد . ) از بعضى تواريخ نقل مىشود كه آن بزرگوار مضمون اين جمله را هم فرموده است كه :
و ارجعوا إلى أنسابكم إن تحسبون أنفسكم عربا ( و برگرديد به نسبهاى گذشته خود و از اخلاق آنان پيروى كنيد اگر خود را عرب مىشماريد . )
30 ، 33 من الرّائح إلى اللّه كالظمأن يرد الماء . الجنّة تحت أطراف العوالى . اليوم تبلى الأخبار ، و اللّه لأنا أشوق إلى لقائهم منهم إلى ديارهم ( كيست كه رهسپار كوى لقاء اللّه شود چونان تشنهاى كه به آب برسد . بهشت زير اطراف نيزهها است . امروز نيتها و اعمال مورد آزمايش قرار مىگيرد . و سوگند بخدا ، من به رويارويى با دشمنانم مشتاقترم از اشتياق آنان به وطنهاى خود . )آيا در ميان شما كسى هست كه تشنه بيقرار ديدار خداوندى باشد ؟
اين همان فرياد مقدسى است كه همواره از ناى رشد يافتهترين انسانها ( انبياى عظام و حكماى انسانى ) در جوامع بشرى طنين انداز بوده است . معناى اين فرياد چنين است :
آيا در ميان شما كسى هست كه بيدارى را بر خواب و هشيارى را بر تخدير و آگاهى را بر غفلت ترجيح بدهد ؟
آيا در ميان شما كسى هست كه با شناخت حقيقى معناى حيات ، از صورت بىمحتواى زندگى طبيعى حيوانى دست بردارد و ذائقه جان خود را با آب حيات « حيات معقول » آشنا بسازد ؟
آيا ميتوان در ميان شما كسى را پيدا كرد كه از بيمارى كبر و خودپسندى و خود نمائى خود را نجات داده ، با عقل سليم و وجدان پاك ، وجود ديگر انسانها را هم مانند وجود خود به رسميت بشناسد ؟
آيا در ميان شماها كسانى پيدا مىشوند كه ديده هدف شناس داشته باشند و يقين پيدا كنند كه در درون آنان نوعى تشنگى مقدس وجود دارد كه هيچ آب و شربت گوارا و شراب طهورى ، جز ورود به چشمه سار لقاء اللّه و آشاميدن از آن ، توانايى برطرف كردن آنرا ندارد ؟
بر خيزيد از اين سراب آب نماى خواستههاى غرايز حيوانى دور شويد ،برخيزيد از لجنزار خود خواهىهاى تباه كننده خود را دور كنيد ، برخيزيد از اين زندگى ذلت بار كه [ بايد نفسهاى خود را با اجازه دشمن از سينهها بياوريد ] دست بشوييد ، اين زندگى نيست ، اين وبال گردن جان شما است كه محصول ادّعاى زنده بودن است كه سر دادهايد . و بدانيد آن انسان ميتواند از اين جهان بهرهها بگيرد كه بداند اين جهان از آن او نيست . و آن انسان ميتواند از دمهاى خود دمى را به غنيمت ببرد كه بپذيرد اين دمها كه بر مىآورد بفرمان او نيست . و آن انسان ميتواند ادّعاى جان داشتن كند كه بداند جان او جلوهاى از حيات ربوبى است .
بگذر ز جهان كه اين جهان آن تو نيست
وين دم كه همى زنى بفرمان تو نيست
گر ملك جهان جمع كنى شاد مشو
ور تكيه بجان كنى مكن ، جان تو نيست
آن بهشت برين و فردوس اعلى كه جايگاه شكوفائى حيات ابدى شما است ،با آن بالهاى فرشتهاى بسوى آن پرواز خواهيد كرد كه در ميدان مبارزه و دفاع از جانهاى آدميان و حقوق آنها ، امروز بشكل نيزه و شمشيرها جلوه مىكند .
آرى ،امروز كه روز تكاپو در ميدان مسابقه در خيرات و كمالات است ، نيزهها و شمشيرهايى كه وسايل و ابزار حمايت از ارواح انسانى و بر پا داشتن ارزشهاى والاست ، فردا بالهاى ملكوتى شما است براى پرواز ببارگاه ربوبى .
سپاهيان من ، اى لشگريان الهى ، از هيچ تلاشى براى از بين بردن دشمنان خونخوار جامعه مضايقه نكنيد ، زيرا همين تلاشها و تكاپوها با نيتهاى صادقانه است كه علامت از عهده بر آمدن شما در امتحان بسيار با اهميتى است كه جهاد در راه خدا ناميده شده است .
امّا من ، من كه فرمانده شما در اين كارزار حق با باطل هستم ، من كه هيچ گامى جز با رضايت خداوندى برنداشتهام ، من كه هرگز در اين دنيا خود را از آگاهى و هشيارى محروم ننمودهام .
من كه نه تنها خود را جزئى از مجموع انسانها و انسانها را اجزائى از شخصيت خود ميدانم ، بلكه مالكيت همه دنيا را در برابر رنجاندن مورچهاى با كشيدن پوست جوى از دهان آن جاندار ، نمىپذيرم .
من كه بخوبى تشنگى روحم را براى ورود به چشمه سار ديدار خداوندى ،بخوبى درك مىكنم ، و ميدانم كه :
ظماء بقلبى لا يكاد يسيغه
رشف الزّلال و لو شربت بحورا
( يك تشنگى در قلب من وجود دارد كه آشاميدن آبهاى زلال آنرا برطرف نخواهد كرد ، اگر چه درياهايى از آب بياشامم )
و فى ظما قلبى دليل
على وجود السّلسبيل
فى جرّة الموت الرّحوم
( و در تشنگى دلم دليلى است بر وجود آب ملكوتى سلسبيل در كوزهاى كه مرگ مهربان براى من يعنى همه انسانها آماده كرده است ) [ جبران خليل جبران ] و اين آب ملكوتى همان بر طرف شدن پردهها از جلو بينايى حقيقى انسان است كه موجب يقين شهودى او به لقاء اللّه مىگردد .
34 ، 36 اللهم فان ردوا الحق فافضض جماعتهم ، و شتت كلمتهم ، و ابسلهم بخطاياهم ( پروردگارا ، اگر آن تبهكاران ( سپاهيان معاويه ) حق را ردّ كردند ، جمعشان را پراكنده ساز و كلمه ( نظر و عقيده و سخن باطل ) آنان را متفرق و تباه بفرما آنان را به نتيجه خطاهايشان كه هلاكت ابديست بسپار . )
فقط حق است كه ميتواند جامع حقيقى انسانها در يك وحدت عالى بوده باشد
شما اگر همه مردم روى زمين را كه بنا به آمارهاى تخمينى شماره نفوس آنها به پنج ميليارد و نيم ميرسد ، با كمال دقت مورد تحقيق و بررسى قرار بدهيد ، و با تحليل مغز و روانى همه آنان ، طرز تفكرات و دريافتها و آرمانهاى آنان را مورد تحليل قرار بدهيد به دو نفر ، آرى ، حتى به دو نفر انسان نخواهيد رسيد كه هر يك از آن دو اتحاد حقيقى ما بين خود و نفر دوم احساس كند ، مگر اينكه هر دو يا هر چند نفر از نظر تكامل روحى بجائى رسيده باشند كه درك و اعتقاد و عمل به حق ، آنان را بهم بپيوندد .
براى توضيح اين مسئله ، نخست انواع اتحادهاى متنوع را كه در ذيل مىآوريم ( و آنها را در تحقيق مباحث « اعلاميه حقوق بشر از ديدگاه اسلام » نيز مطرح نمودهايم ) مورد توجه قرار بدهيم . البته همانگونه كه خواهيم ديد اين اتحادها متنوعند :
طبيعى ، ماوراى طبيعى ، مربوط به ماهيت ، اختيارى ، ارزشى ، مكتبى ، قراردادى ، و اختيارى .
1 اتحاد در خالق ( خالق همه آنان خدا است ) ( ماوراى طبيعى ) [ الروم آيه 40]
2 اتحاد در حكمت بالغه خداوندى كه آنان را بوجود آورده است و در سرنوشت و هدف اعلائى كه همه انسانها توانائى وصول به آنرا دارند ، ( ماوراى طبيعى است ) از آن جهت كه حكمت الهى و سرنوشت نهائى دو حقيقت فوق طبيعى ميباشند ، و ( طبيعى است ) زيرا تكاپو براى وصول به آن سرنوشت و هدف به اختيار انسان و در عرصه طبيعت انجام مىگيرد . [ البقره آيه 156]
3 اتحاد در آغاز خلقت در عرصه طبيعت از يك پدر و مادر ( طبيعى ) [ الانعام آيه 2]
4 اتحاد در ماده خلقت ( خاك ) ( طبيعى ) [ الحجر آيه 26]
5 اتحاد در ماهيت و اصول مختصات جسمانى و مغزى و روانى . ( طبيعى و ماوراى طبيعى ) [ الحجر آيه 29 و ص آيه 72]
6 اتحاد در كرامت طبعى اولى ( ذاتى ) كه خداوند بر همه انسانها عنايت فرموده است . ( طبيعى و ماوراى طبيعى ) [ الامراء آيه 70]
7 اتحاد در داشتن استعداد تحصيل كرامت ارزشى در به ثمر رساندن شخصيت انسانى ( طبيعى و ماوراى طبيعى ) [ الحجرات آيه 13]
8 اتحاد ناشى از جاذبه كرامت ارزش ميان انسانهاى رشد يافته ( طبيعى و ماوراى طبيعى ) [ الحجرات آيه 10 و مريم 96 و آل عمران 103 و نهج البلاغه خطبه 12 ص 55 ا هوى اخيك معنا ؟]
9 اتحاد فوق وحدتها و كثرتهاى طبيعى . انسانها با اين اتحاد شگفت انگيز است كه در اين فرمول 1 همه و همه 1 به وحدت ميرسند . ( ماوراى طبيعى ) [ الاصول من الكافى ج 2 ص 166 المومن اخو المومن . . .]
10 اتحاد در وحدت اصول اديان الهى ( فطرى ) [ آل عمران آيه 63]
11 اتحاد در هدف گيرىها ( طبيعى ) [ 1 ]
[ 1 ] البقره آيه 29 و الطلاق آيه 1 مطالبى مشروح از نتايج عقول وجدانهاى بزرگ بشرى و در آياتى از قرآن مجيد و در احاديث پيشوايان معصوم عليهم السلام درباره اتحادهاى فوق مطرح شده است كه تحقيقات و بررسىهاى لازم و كافى در آنها براى مبحث ما در اين مورد بسيار لازم و مفيد است .
12 اتحاد در برابر حقوق طبيعى و حقوق وضعى و هر قانونى كه براى زندگى طبيعى و حيات معقول انسانها ضرورت دارد . ( قراردادى طبيعى ) در ميان همه اين اتحادها فقط شماره 8 و 9 ( اتحاد ناشى از جاذبه كرامت ارزشى ميان انسانهاى رشد يافته ) و ( اتحاد فوق وحدتها و كثرتهاى طبيعى است ) كه به وحدت كلمه حقيقى و حذف هدفهاى اختيارى و وحدت در « حيات معقول » نائل مىگردند .
بنابراين ، اين اعتراض برطرف مىشود كه اثر نفرين امير المؤمنين عليه السلام درباره سپاهيان معاويه مشاهده نميشود ، [ زيرا آنان با صفوف بهم پيوسته در ميدان در مقابل امير المؤمنين و سپاهيان وى مقاومت نمودند و پس از پايان جنگهاى صفين ، همانگونه كه ملاحظه شد ، معاويه بر اريكه تنازع در بقاء تكيه زد و مردم جوامع اسلامى آن دوران را هم در زندگى اجتماعى بهم پيوست ] .
اولا پيوستن اجبارى مردم از روى ترس و وحشت و يا از روى نفع پرستى بهمديگر غير از آن اتحاد ارزشى است كه ميان انسانهاى رشد يافته با كمال اختيار تحقق مييابد .
ثانيا اگر هم فرض كنيم مردم اجتماعات آن دورانها مانند مردم اجتماعات روزگار ما بدون وحشت و ترس و يا نفع پرستى محض با همديگر متصل و پيوسته بودهاند ، آيا چنين نيست كه اين بهم پيوستگىها ناشى از احساس ضرورت ادامه زندگى دسته جمعى است كه يك عدّه سياستمداران يا سياست بازان مقدمات آنرا فراهم مىآورند ؟ قطعا چنين است . مگر امروزه اين قضيه كه اتصال انسانها بيكديگر از روى نياز است و انفصال آنان از يكديگر بر مبناى سود است بعنوان يك اصل كلى پذيرفته نشده است ؟
37 ، 45 إنّهم لن يزولوا عن مواقفهم دون طعن دراك ، يخرج منهم النّسيم ، و ضرب يفلق الهام ، و يطيح العظام ، و يندر السّواعد و الأقدام ، و حتّى يرموا بالمناسر تتبعها المناسر ، و يرجموا بالكتائب تقفوها الحلائب ، و حتّى يجرّ ببلادهم الخميس يتلوه الخميس و حتّى تدعق الخيول فى نواحر أرضهم و بأعنان مساربهم و مسارحهم ( آنان مواضع خود را از دست نخواهند داد مگر با ضربههاى پى در پى نيزهها كه ضربه خورده را به نفسهاى آخرين بكشاند ( يا از شكاف جراحت آنان نسيم عبور كند ) و مگر با ضربتى كه تارك آنان را بشكافد ، و استخوانهاى آنانرا بيندازد ، و بازوها و قدمهاى آنان را از تن جدا كند و بر خاك بيفكند . ( آنان جاى خود را تغيير نخواهند داد ) مگر با هجوم سپاهيانى پس از سپاهيان ، و مگر با كوبيدن آنان با لشگرى پس از لشگرى كه از همه سو جمع شده و انبوه گشته اند ، و مگر اينكه لشگرهايى پى در پى به شهرهاى آنان كشيده شوند ، تا آنكه اسبهاى سواران سمّهاى خود را بر آخرين خطوط سرزمينشان بكوبند ، و همه اطراف مراتع و چراگاههايشان را زير لگدهاى خود بگيرند . )
شدت مقاومت و نهايت پافشارى مردم درباره يك موضوع دليل حق بودن آن نيست
چنين نيست كه هر جا كه عدهاى از مردم درباره يك موضوعى مقاومت و پافشارى شديد داشته باشند ، دليل حق بودن آن موضوع محسوب گردد . در طول تاريخ و در همه جوامع ، فراوان ديده شده است كه مردمى زياد درباره موضوع باطل به شدت ايستادگى كرده و تا پاى جان از آن دفاع نمودهاند ، با اينكه نه تنها پس از گذشتن مدتى ، بلكه در همان زمان ، انسانهايى آگاه و پاكدل وجود داشتند كه باطل بودن آن موضوع را كه قربانىهاى بيشمارى به خاك و خون انداخته بود ، بخوبى مىفهميدند ، ولى آنان به جهت عللى از ابراز بطلان آن موضوع و يا مبارزه عليه حمايتگران آن امتناع مىورزيدند .
در اين بحث اين سؤال پيش مىآيد كه بنابراين ،يعنى بنابر اينكه در حمايت از باطل هم ، جديت و صميميّت و مقاومت شديد امكان داشته باشد ، چه فرقى با حق پيدا مىكند ؟ پاسخ اين اعتراض چنين است كه اولا از مختصات هر حقّى ، جديت و صميميت و مقاومت شديد در دفاع از آن و اجراى آن است ، يعنى هر حقى در صورتيكه حاميان آن حقيقت ، ضرورت و ارزش آنرا بدانند تا آخرين نفس در اجرا و دفاع از آن تلاش جدى مىنمايد .
نه اينكه در هر موردى كه اين امور وجود داشته باشد ، دليل حق بودن آن است . اين معنى در آيه 103 از سوره الكهف چنين آمده است :
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِاْلأَخْسَرِينَ أعْمالاً . اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الْدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِبُونَ صَنْعاً . ( بگو با آنان آيا از وضع كسانى كه اعمال آنان زيانكارترين اعمال است ،بشما خبر بدهم ؟ آنان كسانى هستند كه كار و كوشش آنان در اين زندگى دنيوى گمراه و پوچ شده است ، در حاليكه آنان گمان مىكنند كه كار نيكو انجام مىدهند ) .
يعنى امكان آن هست كه عدهاى از مردم بدترين كارها را مرتكب شوند و آنها را بحساب بهترين اعمال بياورند و بديهى است كه كسى كه معتقد است كه كار صحيح و شايسته و ضرورى را انجام مىدهد ، در راه اجراء و دفاع از آن ، از هيچ گونه تلاش و جديت و مقاومت مضايقه نخواهد كرد .
تحليل اصلى اين پديده كه چگونه مىشود كه گاهى باطل هم مورد جدىترين دفاع و شديدترين مقاومت براى اجراى آن ، قرار مىگيرد ؟در اين تحليل ما به چند گروه از انسانها مىرسيم كه بايد وضع هر يك از آنها را در پديده فوق جداگانه تفسير و توضيح بدهيم :
گروه يكم
انسانهائى هستند كه وضع روانى آنان در اينگونه موارد يك حالت بازتابى محض دارد ، اينان بدون تفكر و تدبر در حقيقت حوادث ، همين كه ديدند عدّهاى از مردم بطور جدى تصميم گرفته و اقدام بكارى كردهاند ، آنان نيز با كمال جديّت براه مىافتند و چه بسا كه وضع روانى اين مقلدان بينوا خيلى جدىتر از صاحبان اصل موضوع باطل باشد .
در اينجا جريان آن درويش بسيار جالب است كه وارد خانقاهى مىشود ، و درويشان بدون اطّلاع او خرى را كه به آن سوار شده و به آن جايگاه آمده بود مىفروشند و عيش و عشرت را براه مىاندازند و در پايان كار اين جمله را هم بعنوان ورد دسته جمعى مىخوانند كه« خر برفت و خر برفت و خر برفت »و خود همين درويش از روى تقليد با آنان همكار و همصدا مىشود
بشنو اين قصه پى تهديد را
تا بدانى آفت تقليد را
صوفئى در خانقاه از ره رسيد
مركب خود برد و در آخر كشيد
آبكش داد و علف از دست خويش
نى چو آن صوفى كه ما گفتيم پيش
احتياطش كرد از سهو و خباط
چون قضا آيد چه سود از احتياط
صوفيان درويش بودند و فقير
كاد فقر أن يكن كفرا يبير
اى توانگر تو كه سيرى هين مخند
بر كژى آن فقير دردمند
از سر تقصير آن صوفى رمه
خر فروشى در گرفتند آن همه
كز ضرورت هست مردارى مباح
بس فسادى كز ضرورت شد صلاح
هم در آن دم آن خرك بفروختند
لوت آوردند و شمع افروختند
ولوله افتاد اندر خانقه
كان لوت و سماع است و وله
چند از اين صبر و از اين سه روزه چند
چند ازين زنبيل و اين دريوزه چند
ما هم از خلقيم و جان داريم ما
دولت امشب ميهمان داريم ما
تخم باطل را از آن مىكاشتند
كانكه آن جان نيست جان پنداشتند
[ 1 ]
و ان مسافر نيز از راه دراز
خسته بود و ديد آن اقبال و ناز
صوفيانش يك بيك بنواختند
نرد خدمتهاش خوش مىباختند
آن يكى پايش همى ماليد و دست
وان يكى پرسيدش از جاى نشست
وان يكى افشاند گرد از رخت او
وان يكى بوسيد دستش را و رو
گفت چون مىديد ميلانشان به وى
گر طرب امشب نخواهم كرد ، كى ؟
لوت خوردند و سماع آغاز كرد
خانقه تا سقف شد دود و گرد
دود مطبخ ، گرد آن پا كوفتن
ز اشتياق و وجد جان آشوفتن
[ 1 ] مولوى در اين بيت
( تخم باطل را از آن مىكاشتند
كانكه آن جان نيست جان پنداشتند )
آن صوفيان را كه در خانقاه جمع شده بودند ، با صراحت كامل مورد انتقاد قرار مىدهد ، و مىگويد : اگر آنان جان شناس واقعى بودند ،آنهمه از صبر و تحمل و فقر ابراز ناراحتى نمىكردند و بدون رضايت مالك خر ، آن حيوان را براى عيش و طرب نمىفروختند و اگر گرسنگى واقعى ايجاب مىكرد كه مال آن مرد را بفروشند و براى خود غذا تهيه كنند ، نميبايست مولوى بگويد :
« از سر تقصير آن صوفى رمه
خر فروشى در گرفتند آن همه »
زيرا همانگونه كه در بيت بعدى اشاره مىكند
« كز ضرورت هست مردارى مباح
بس فسادى كز ضرورت شد صلاح »
و بهر حال مولوى در اين ابيات ، متصوفه حرفهاى ( نه عرفاى حقيقى را كه در مسير عرفان مثبت حركت مىكنند ) مورد انتقاد قرار داده است .
گاه دست افشان قدم مىكوفتند
گه بسجده صفّه را مىروفتند
دير بايد صوفى آز از روزگار
زان سبب صوفى بود بسيار خوار
جز مگر آن صوفئى كز نور حق
سير خورد او فارغ است از ننگ دق
از هزاران اندكى زين صوفيند
باقيان در دولت او مىزيند
چون سماع آمد ز اول تا كران
مطرب آغازيد يك ضرب گران
خر برفت و خر برفت آغاز كرد
زين حراره جمله را انباز كرد
زين حراره پاى كوبان تا سحر
كف زنان خر رفت و خر رفت اى پسر
از ره تقليد آن صوفى همين
خر برفت آغاز كرد اندر حنين
چون گذشت آن جوش و آن نوش و سماع
روز گشت و جمله گفتند الوداع
خانقه خالى شد و صوفى بماند
گرد از رخت آن مسافر مىفشاند
رخت از حجره برون آورد او
تا به خر بر بندد آن همراه جو
تا رسد در همرهان او مىشتافت
رفت در آخر خر خود را نيافت
گفت آن خادم به آبش برده است
زانكه خر دوش آب كمتر خورده است
خادم آمد گفت صوفى خر كجاست
گفت خادم ريش بين جنگى بخاست
گفت من خر را بتو بسپردهام
من تو را بر خر موكل كردهام
بحث با توجيه كن حجت ميار
آنچه من بسپردمت واپس سپار
از تو خواهم آنچه من دادم بتو
بازده آنچه فرستادم بتو
گفت پيغمبر كه دستت هر چه برد
بايدت در عاقبت واپس سپرد
ور نهاى از سركشى راضى به اين
نك من و تو خانه قاضى دين
گفت من مغلوب بودم ، صوفيان
حمله آوردند و بودم بيم جان
تو جگر بندى ميان گربكان
اندر اندازى و جويى زان نشان
در ميان صد گرسنه گردهاى
پيش صد سگ گربه پژمردهاى
گفت گيرم كز تو ظلما بستدند
قاصد جان من مسكين شدند
تو نيايى و نگوئى مر مرا
كه خرت را مىبرند اى بينوا ؟
تا خر از هر كه برد من واخرم
ورنه توزيعى كنند ايشان زرم
صد تدارك بود چون حاضر بدند
اين زمان هر يك به اقليمى شدند
من كه را گيرم ؟ كه را قاضى برم ؟
اين قضا خود از تو آمد بر سرم
چون نيايى و نگويى اى غريب
پيش آمد اين چنين ظلمى مهيب ؟
گفت و اللّه آمدم من بارها
تا ترا واقف كنم زين كارها
تو همى گفتى كه : خر رفت اى پسر
از همه گويندگان با ذوقتر
باز مىگشتم كه او خود واقف است
زين قضا راضيست مرد عارفست
گفت آنرا جمله مىگفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
مر مرا تقليدشان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد
خاصه تقليد چنين بىحاصلان
كابرو را ريختند از بهر نان
عكس ذوق آن جماعت مىزدى
وين دلم زان عكس ذوقين مىشدى
گروه دوم
با اينكه مىدانند آنچه كه براى دفاع از آن تلاش مىكنند باطل است ، قدرت اراده بر كنار رفتن از آن دفاع را در خود نمىبينند ، حتى ممكن است نوعى اكراه بىاثر درباره تلاشى كه در دفاع از باطل انجام مىدهند در درون خود داشته باشند .
گروه سوم
اسارت سخت و بردگى مطلق هوى و هوسهاى نفسانى . شايد بتوان گفت اين يكى از اساسىترين علل تلاش و مقاومت جدى در حمايت از باطل و باطل گرايان مىباشد . وقتى كه انسان هوى و هوس خود را تا سر حدّ الوهيت ببالا ببرد ،قطعى است كه ملاك حركت و تلاش و جديت وى همين هوى و هوس خواهد بود اعم از اينكه حق باشد يا باطل ، زيرا ملاك حيات و كوشش براى آن ، چيزى جز هوى و هوس در نزد او نيست .
ممكن است گفته شود آيا امكان آن هست كه واقعا مطلوبيت هوى و هوس تا درجه الوهيت بالا برود ؟ پاسخ اينست كه : آرى ، مگر سخن خداوندى را نشنيدهايد كه مىفرمايد : ا فرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم [ الجاثية آيه 23 و الفرقان آيه 43] ( آيا ديدهاى كسى را كه هواى خود را براى خود معبود اتخاذ كرده است و خداوند او را بر مبناى علم گمراهش كرده است . ) وقتى كه ما در وضع روانى اينگونه اشخاص دقت مىكنيم ،مىبينيم : اساسىترين مختص معبود قرار گرفتن ، توجه انسان با همه ابعاد و عناصر فعال شخصيتش به موضوعى است كه آنرا مورد گرايش قرار داده است و ما مىتوانيم از كلمه گرايش و پرستش درباره چنين وضع روانى استفاده كنيم بدون كمترين مسامحه .
وقتى مىگوئيم : آن شخص هوى پرست است و آن شخص لذت پرست است ، سخنى مجازى نگفتهايم . زيرا پرستش و گرايش همانگونه كه بوسيله عوامل و استعدادهاى خيلى والاى شخصيت تحقق پيدا مىكند ، مانند خداپرستى و خداگرايى انبياى عظام و اوصياى كرام و ديگر اولياء اللَّه ، همچنين پرستش و گرايش يك موضوع بىاساس مانند مقام ، ثروت ، هوس و لذت و شهرت نيز با بكار گرفتن عوامل سطحى شخصيت ، و خنثى ساختن عوامل و استعدادهاى خيلى والاى شخصيت صورت مىپذيرد .
گروه چهارم
كسانى هستند كه نخست با تكيه به نيروى حقيقت خواهى خود و با استناد به معلومات محدودهاى كه دارند ، وارد جريانات زندگى كه پر از حق و باطل است مىگردند ، ناگهان با بروز استعدادهاى جالب توجه از وى و استقبال و توجه مردم به وى ، نيروى حقيقت خواهى او مستهلك مىگردد يا در صورت خود باختگى شديد در برابر مقام و شهرت و ثروت و خودنمايى همان نيرو را در استخدام باطل خواهى در مى آورد و تدريجا با تفسيرات و توجيهات نابكارانه از معادن باطلها گوهرهاى حق را استخراج مىكنند و واقعا آنها را حق مىبينند . در اين موقعيت است كه او در برابر حق كر و كور و لال شده است : صم بكم عمى فهم لا يرجعون [ البقره آيه 18] ( آنان كر و لال و كورند و آنان بر نميگردند ) صم بكم عمى فهم لا يعقلون [ البقره آيه 171] ( آنان كر و لال و كورند و آنان تعقل نمىكنند ) .
گروه پنجم
جهل به قانونى بودن و عظمت حق و خلاف قانونى بودن و پستى باطل است كه درد بيدرمان بشريت است . اگر در دورانهاى گذشته اكثريت جهل به حق و باطل بر مبناى عوامل مستقيم مربوط به خود انسانها بود ، امروزه به استثناى جوامعى كه از فرهنگها و علوم و معتقدات صحيح بطور طبيعى بدورند ، اكثريت انسانهاى جاهل به حق و باطل تحت تأثير تبليغات مغرضانه و كثيف قدرت پرستان خود كامه دنيا در جهل و بيخبرى غوطه ورند .
اگر افراد اين گروه بقدرى تحت فشار تبليغات قرار بگيرند كه به هيچ وجه قدرت تشخيص حق و باطل را نداشته باشند ،ميتوان گفت : اين بينوايان تيره روزگار در زندگى خود جز نقش وسيلهاى بر آن خودكامگان ندارند و از آزادى در تشخيص و انتخاب كه دو اساس حيات انسانى ميباشند ، محرومند و بعبارت ديگر اينان مستضعفانى هستند كه اگر كمكى به استضعاف خود ننمايند ، سر نوشت ابديتشان مربوط به لطف و عنايات خاص ربوبى خواهد بود .
و اگر كمترين قدرت رهايى از چنگال خود كامگان را داشته باشند و بتوانند از آزادى در تشخيص حق و باطل و انتخاب حق برخوردار شوند و معذلك كوتاهى كنند و تن به استضعاف بدهند ، بهمان مقدار از قدرت كه دارا مىباشند ، مسئول خواهند بود ، اين مسئوليت هم در پيشگاه خداوندى قانونى است و هم در عرصه تاريخ .
گروه ششم
دارندگان تعصبهاى احمقانه به آن چيزها است كه مورد تمايل قرار گرفته و سپس به وسيله تلقينات و تجسمات بىاساس ، همان تمايلات مبدل به گرايشهاى تعصبى گشته است ، مخصوصا اگر عوامل رقابتهاى احمقانه نيز موجب تشديد دفاع از موضوع مورد تمايل قرار بگيرد ، مانند نژاد ، اقليم و سوابق انتقام جويى و تحريكات ايدئولوژيك و غيره . افراد اين گروه در حالت جنينى در شكم تمايلات خود همان تعصبها ، جز خون خوردن چيزى ديگر ندارند ، آرى ، اى انسان ،
سخت گيرى و تعصب خامى است
تا جنينى ، كار خون آشامى است
چه بايد كرد كه افراد بسيار فراوانى از اولاد آدم به سن هشتاد سالگى پا مىگذارند ، ولى از حالت جنينى كمترين فاصله را نمىگيرند آرى ، افرادى بسيار فراوان با داشتن استعداد حركت به فراسوى زمان و كيهان بزرگ ، خود را در صندوقى كوچك از يك زيبايى محسوس زودگذر و يا چند كلمه و مفاهيمى كه با كمال پرروئى اسم آنها را علم و فلسفه و ادب و عرفان ناميدهاند زندانى مىكنند و در توى همان صندوق سربسته ، سرود اعتلا به فراسوى زمان و احاطه معرفتى به كيهان بزرگ سر مىدهند بگو ، اى مولوى كه يادت بخير
چشم باز و گوش باز و اين عما
حيرتم از چشم بندى خدا
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۲۲