google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
120-140 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره ۱۲3 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

123 متن خطبه صد و بيست و سوم

ترجمه خطبه صد و بيست و سوم

اين خطبه را در ميدان جنگ صفين به ياران خود فرموده است 1 هر كس از شما در خود قوت قلب و قدرت سلحشورى در ميدان جنگ موقع رويارويى با دشمن احساس كرد 2 و از يكى از برادرانش ترس و زبونى مشاهده نمود 3 با آن دليرى و شجاعت كه به وسيله آن ، بر برادرانش برترى يافته است از وى دفاع كند ، همانگونه كه از خود دفاع مى‏نمايد 4 اگر خداوند ميخواست آن ناتوان را همانند آن شجاع قرار مى‏داد 5 قطعى است كه مرگ آن پديده جوينده سريع و جدى است كه هيچ اقامت كننده‏اى در محلى از او فوت نمى‏شود 6 و نه فرار كننده‏اى آن را ناتوان مى‏سازد 7 با كرامت‏ترين مرگ ، كشته شدن در راه خداست 8 و سوگند به آن خدائى كه جان فرزند ابيطالب بدست اوست ، هزار ضربه شمشير براى من آسانتر است از آن مرگ در رختخواب كه در اطاعت خداوندى نباشم 9 ( و از جمله اين خطبه مباركه است ) گوئى به شما مى‏نگرم مانند سر و صداى سوسمارها كه در حركت سريع بهم مى‏خورند ،

ازدحام و غوغا مى‏كنيد 10 نه يك حق الهى را مى‏گيريد و نه ذلتى را از خود دور مى‏نماييد 11 شما در انتخاب راه آخرت رها و آزاديد ، 12 پس نجات از آن كسى است كه دل به دريا زد و در جهاد غوطه‏ور شد 13 و هلاك از آن كسى است كه توقف نمود و از حركت در راه آخرت بازماند 14 .

تفسير عمومى خطبه صد و بيست و سوم

2 ، 5 و أىّ امرى‏ء منكم أحسّ من نفسه رباطة جأش عند اللّقاء و رأى من أحد إخوانه فشلا . فليذبّ عن أخيه بفضل نجدته الّتى فضّل بها عليه كما يذبّ عن نفسه ، فلو شاء اللّه لجعله مثله ( هر كسى از شما در خود قوت قلب و قدرت سلحشورى در ميدان جنگ در موقع رويارويى با دشمن احساس كرد ، و از يكى از برادرانش ترس و زبونى مشاهده نمود ، با آن دليرى و شجاعت كه به وسيله آن بر برادرانش ترجيح يافته است ،از وى دفاع كند همانگونه كه از خود دفاع مينمايد . اگر خداوند مى‏خواست آن ناتوان را همانند آن شجاع قرار مى‏داد ) .

تفسير عمومى خطبه صد و بيست و سوم

2 ، 5 و أىّ امرى‏ء منكم أحسّ من نفسه رباطة جأش عند اللّقاء و رأى من أحد إخوانه فشلا . فليذبّ عن أخيه بفضل نجدته الّتى فضّل بها عليه كما يذبّ عن نفسه ، فلو شاء اللّه لجعله مثله ( هر كسى از شما در خود قوت قلب و قدرت سلحشورى در ميدان جنگ در موقع رويارويى با دشمن احساس كرد ، و از يكى از برادرانش ترس و زبونى مشاهده نمود ، با آن دليرى و شجاعت كه به وسيله آن بر برادرانش ترجيح يافته است ،از وى دفاع كند همانگونه كه از خود دفاع مينمايد . اگر خداوند مى‏خواست آن ناتوان را همانند آن شجاع قرار مى‏داد ) .

دفاع از يك ناتوان مخصوصا در موقع جهاد كه انسانها در آن ، در مرز زندگى و مرگ قرار گرفته‏اند ، بايد مانند دفاع از جان خويشتن باشد .

چنانكه دفاع از جان خود بالاترين و با اهميت‏ترين و جدى‏ترين دفاع است ،دفاع از جان ناتوانان نيز بايد به همين كيفيت باشد . شخص ناتوان در حال اعتدال مغزى و روانى نگاهش به مردم توانا ، نگاه پناهنده بر شخصى است كه جان او را مى‏تواند از مهلكه نجات بدهد . اين نگاه اگر كسى را كه از قدرت برخوردار است نتواند تحت تأثير قرار بدهد ، قطعى است كه نگاههاى جلب ترحم همان قدرتمند نيز روزى در كسى ديگر تأثير نخواهد كرد .

عيسى به رهى ديد يكى كشته فتاده
حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا كه كه را كشتى تا كشته شدى زار
تا باز كجا كشته شود آنكه ترا كشت

انگشت مكن رنجه به در كوفتن كس
تا كس نكند رنجه بدر كوفتنت مشت

و اگر عدم دفاع قدرتمند از جان يك ناتوان سبب از بين رفتن او باشد ، در اينصورت آن قدرتمند اعانت به مرگ ناتوان نموده و مشمول اين روايت مى‏شود كه :

من أعان على قتل امرى‏ء مسلم جاء يوم القيامة مكتوبا بين عينيه آيس من رحمة اللّه [ براى مطالعه روايات اعانت بر ظلم و قتل ، رجوع شود به سفينة البحار مرحوم محدث قمى ج 2 ، ص 407] ( هر كسى به كشتن يك مرد مسلمان كمك كند وارد روز قيامت مى‏شود در حاليكه به پيشانى او نوشته شده است : اين شخص از رحمت خداوندى محروم است ) .

امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد : دفاع انسان قدرتمند از جان انسان ناتوان چه در حال جنگ و چه در غير اين حال ، مانند دفاع وى از جان خود بايد باشد . يعنى همانگونه كه جان آدمى در موقع احساس خطر همه قواى مغزى و عضلانى خود را به كمك مى‏طلبد ، و همه آن قوا بدون معطلى و بدون تلف كردن كمترين وقت و بدون اندك مضايقه براى نجات دادن جان از خطر ، حركت مى‏كنند و به فعاليت مى‏افتند ،همانطور بايد اشخاصى كه داراى قدرت هستند در موقع استمداد يك ناتوان از آنان براى نجات دادن جان خود ، بلكه حتى بدون ابراز استمداد به همان حركت و فعاليت جدى بپردازند كه قواى مغزى و عضلانى خود آنان براى نجات دادن جانشان ، با توجه به اين اصل ، بار ديگر عظمت و جدى بودن يگانگى روحانى ميان مردم با ايمان اثبات مى‏شود كه از كتاب كافى نقل شده است : المؤمن أخو المؤمن كجسد واحد إذا اشتكى شيئا منه وجد ألم ذلك فى سائر جسد و إنّ روحهما من روح واحد و إنّ روح المؤمن لأشدّ إتّصالا بروح اللّه من إتّصال شعاع الشمس بها [ الكافى محمد بن يعقوب كلينى ج 2 ، ص 166] . ( مؤمن برادر مؤمن مانند اعضاى يك پيكرند ، اگر عضوى از پيكر دردى داشته باشد ديگر اعضاء آن ، همان درد را احساس مى‏كند و ارواح مردم با ايمان از يك روح است و اتصال روح مؤمن به روح خداوند شديدتر است از اتصال خورشيد به خورشيد . ) امير المؤمنين عليه السلام درآخر جملات مورد تفسير مى‏فرمايد : « اگر خدا مى‏خواست آن ناتوان را همانند آن شجاع قرار مى‏داد » منظور آن حضرت از اين جمله متوجه ساختن مردم به يك نكته بسيار با اهميت است كه مربوط به حكمت بالغه خداوندى درباره مخلوقات او است .

توضيح اينكه اختلاف انسانها در خلقت ، ناشى از تصادف و يا بى‏اعتنايى خداوندى به بعضى از مخلوقات خود نيست ، بلكه مستند به حكمت بالغه خداوندى در جريان خلقت است كه حقايق پشت پرده آنرا اقتضاء مى‏كند . اين مسئله را تحت عنوان :« براى فهم معناى نظم عالم هستى و جريان حكمت خداوندى در آن ، اولين شرط برداشتن عينك حيات محورى و علم محدود از ديدگان است » .

يكى از قديمى‏ترين و شايع‏ترين سئوالات كه با اشكال مختلف براى افراد فراوانى از بشر مطرح است ، سئوال از نقص عضوى يا فقدان يك يا چند نيرو و استعداد است كه در خيلى از انسانها مشاهده مى‏شود ، مانند ناقص الخلقه‏ها كه از مادر متولد مى‏شوند . عده‏اى از صاحبنظران در صدد پاسخ از اين سئوال برآمده‏اند كه مى‏توان گفت : اغلب آنان از آن بعد كه براى آنان اهميت دارد وارد تحقيق و پاسخ مى‏گردند .ما در اين مبحث به بررسى آن پاسخ‏ها نمى‏پردازيم و فقط پاسخى را مطرح مى ‏نمائيم كه روشن‏تر و مختصرتر از آنها به نظر مى‏رسد .

پيش از بيان اين پاسخ ، مقدمه ‏اى را ياد آور مى‏شويم : اينجانب ساليانى ممتد براى حل مشكل آلام و ناگواريها و آنچه كه در دستگاه خلقت ناقص به نظر مى‏رسد ،تلاش مى‏كردم و نظرياتى گوناگون در حل مشكل مزبور را كه از صاحبنظرانى مانند ابن سينا ، عمر بن ابراهيم خيامى و متأخرين از حكماء نقل شده است ، مورد مطالعه و دقت قرار دادم ، بالاخره احساس مى‏كردم كه آن نظريات قانع كننده نيستند . تا از عنايات خداوندى اين نظريه براى اينجانب مطرح و قانع كننده گشت كه اصل منشاء احساس شرّ و نقص و اختلال در خلقت كه مخالف عدل و حكمت بالغه خداوندى بنمايد ، مستند به عينكى است كه از حيات محورى و علوم محدود خود تعبيه نموده و مى‏خواهيم با همان عينك ، خود ، خدا و جهان هستى را حقيقتا درك كنيم و هرگز متوجه اين سه حقيقت نمى‏شويم كه :

1 جهان با شناسائى جهان فرق دارد .

2 نظم عالى هستى بر مبناى خواسته‏هاى ما پى ريزى نشده است .

3 مقام ربوبى خداوندى بالاتر از آن است كه ما بتوانيم احاطه بر آنها داشته باشيم .

اگر يك انسان آگاه به مبانى و اصول اوليه علوم و معارف خود متوجه باشد ، قطعا با درك محدوديت آنها ، علوم و معارف خود را هم محدود خواهد ديد . بنابراين ، آنچه كه فطرت و عقل سليم حكم مى‏كند ، اينست كه صاحبنظران فلسفى و علمى بايد بجاى غوطه خوردن در اصطلاحات فلسفى ، طرق برخورد با انسانهائى را كه فاقد عضوى يا استعدادى از آنچه كه مردم معمولى دارند ، به مردم تعليم بدهند و نهايت كوشش را در اصلاح و جبران آنچه كه اين افراد فاقد آن مى‏باشند ، به عمل بياورند . به عبارت ديگر به جاى بازى با اصطلاحات و تطبيق واقعيات جاريه بر اصول و قوانين تخيلى كه با علوم محدود و آرمانهاى مشخص ، براى خود ساخته و پرداخته ‏اند .

به مرتفع ساختن آن پديده‏ها كه در برابر حدّ معمولى نقص تلقى مى‏شوند و معالجات مناسب بپردازند . در چند سال پيش در شهر اصفهان از يكى از آن مؤسسات كه كودكان و مقدارى از جوانان ما بعد دوران كودكى كه كر و لال‏ها را نگهدارى و آنها را تحت رسيدگى و معالجه قرار داده بودند بازديد كرديم . در موقع بازديد با متصديان آنجا كه از دوستان عزيز ما بودند ، قرار گذاشتيم كه اينجانب مقدارى بطور تنها و بدون اينكه آن كودكان و جوانان متوجه شوند ، آنان را مورد بازديد و مطالعه قرار بدهم ، و هدفم اين بود كه تا بتوانم از وضع روانى آنان با نظر به كيفيت عضوى كه داشتند ، اطلاعاتى بدست بياورم .

نتيجه اين مطالعه تقريبا همان بود كه من حدس مى‏زدم ، يعنى ديدم آنان از وضعى كه دارند ( كر و لال بودن ) هيچ احساس زجر و نقص نمى‏كردند و حركات و سكناتشان به خوبى نشان مى‏داد كه آنان از وضع خود نارضايتى ندارند . و طرز بازى و برخورد آنان با يكديگر و حتى چگونگى برخوردشان با مردم عادى ، نشانى از احساس نقص و احساس حقارت نداشت . باز در موردى ديگر از كودكان و جوانان كه اول جوانى آنان بود و مبتلا به انواع فلج بودند بازديد و مطالعاتى داشتيم . براى مابسيار شگفت آور بود كه مى‏ديديم آنان وقتى كه به خود مشغول بودند مثلا در حال بازى يا انجام كارهائى بودند كه متصديان براى آنان تعيين كرده بودند ، ملالت روحى و انقباض خاص روانى نداشتند و از نظر روانى مانند كودكان و جوانان معمولى بازى مى‏كردند و كار انجام مى‏دادند . از امثال اين موارد به خوبى روشن مى‏شود كه حيات آن حقيقت شگفت انگيز است كه تا ضربه‏اى از طرف روان خود انسان به آن وارد نشود ،به ادامه و ابقاى خود تلاش مى‏كند و هر چند كه فقط آن مقدار از موجوديت را داشته باشد كه بتواند خود را حفظ نمايد .

اما اينكه ما بايد براى فهم معناى نظم عالم هستى و جريان حكمت خداوندى در آن ، عينك حيات محورى را از چشمان خود برداريم ، با اين بيان كه عرض مى‏كنيم به خوبى اثبات مى‏شود .

ما با نظر به خواسته ‏ها و آرمانهايى كه داريم ، قانونى براى شايستگى عالم هستى و جريان آن در ارتباط با ما ، در مغز خود به وجود آورده‏ايم ، خواه آگاهى مشروح به آن هم داشته باشيم يا نه . اگر اين قانون مبتنى بر خواسته‏ها و آرمانها را مورد دقت و بررسى قرار بدهيم ، به اين صورت درمى‏آيد :

1 چون زيبايى خواسته و آرمان ما انسان‏ها است ، پس بايد هر مردى به زيبايى حضرت يوسف عليه السلام باشد و هر زنى به زيبايى كلئوپاترا

2 چون تحصيل علم و كوشش براى بدست آوردن واقعيات جهان هستى سخت است و به مشقت و رياضت نياز دارد ، پس بايد هر انسانى كه از مادر متولد مى‏شود ، به همه واقعيات جهان هستى و ماوراى آن ، عالم باشد

3 بدان جهت كه زندگى بدون تلخى‏هاى اضطراب و بيماريها و انواع شكست‏ها و با داشتن همه عوامل لذائذ طبيعى بسيار شيرين است ، پس بايد زندگى ما انسانها به همين كيفيت باشد كه آنرا مى‏خواهيم

4 اصلا به پايان رسيدن چنين زندگى غلط است ، پس بايد زندگى مردم ابدى باشد و مرگ بر سر هيچ كس تاختن نياورد

5 بدان جهت كه قدرت در هر شكلى كه باشد موجب تأثير و تأثر اختيارى بيشتر در عرصه جهان هستى مى‏گردد و هر تأثير و تأثر اختيارى آرمان ماست ، پس ما بايداز همه اشكال قدرت برخوردار باشيم ، بطوريكه اگر خواستيم در اين كيهان بزرگ ،يكى از كهكشانها با داشتن ميليونها خورشيد با كمال تواضع بيايد و در گوشه‏اى از جيب راست اينجانب ، [ و جيب چپ هم نمى‏ شود ] سكونت نمايد ، فورا اين خواسته ما را اطاعت نمايد اكنون به يك اصل مهم ديگر متوجه مى‏شويم ، و آن اينست كه هر اندازه ما خواسته‏ها و آرمانها را نزديك به خود احساس كرديم و حق و قدرتى براى بدست آوردن آنها در خود دريافتيم ، در صورت دست نيافتن به آن خواسته‏ ها و آرمان‏ها احساس تلخى و درد خواهيم كرد و چنين خواهيم پنداشت كه جهان خلقت ناقص و مختل است زيرا قانونى كه ما در مغز خود براى شايستگى عالم هستى و جريان آن در ارتباط با ما تصور كرده بوديم در اين مورد جريان ندارد ، مثلا به زيبايى حضرت يوسف متولد نشده‏ام پس كارگاه خلقت از اين جهت مختل است ملاحظه مى‏شود كه ما در تعيين قانون هستى ، فقط خواسته‏ها و آرمانهاى خود را محور و ملاك قرار مى‏دهيم اكنون مى‏توانيم يك قدم جلوتر برويم ، و اين مسئله را توجه كنيم بدان جهت كه اغلب انسانهاى معتدل مى‏دانند كه آن خواسته‏ها و آرمانها كه در بالا مقدارى از آنها را متذكر شديم ، آرزوهايى هستند كه هرگز عملى نخواهند شد ، لذا آنها را به عنوان آرمان در درون خود نمى‏پرورانند ، ولى آنچه كه مردم را رنج مى‏ دهد و باعث مى‏شود كه عده‏اى از مردم ناآگاه حكم به نقص و اختلال در كارگاه خلقت نمايند ، آن قسم از نقص‏ها و اختلالات است كه انسان را از حدّ معمولى خلقت و شئون آن پائين‏تر مى‏آورد ، مانند نقص يكى از اعضاى بدن چه داخلى و چه خارجى و خواه فقدان يكى از استعدادها و خواه فقدان يكى از قوا .

بايد در توضيح و تفسير اين پديده‏ها بگوييم كه تعبير نقص در اين موارد ، باز كشف از فرض و اعتقاد به قانونى در طبيعت مى‏نمايد كه ما انسانها با نظر به كميت و كيفيت اعضاء و استعدادها و قواى انسانها آنرا پذيرفته‏ايم ، و هر آنچه را كه در پايين‏تر از آن باشد ناقص و هر آنچه كه داراى همان كيفيت و كميت در بهترين وجه باشد كامل مى‏ناميم در اينجا نيز مى‏بينيم كه ما در دو پديده نقص و كمال ، قانون و ملاكى را در نظر گرفته‏ايم كه مربوط به مشاهدات و خواسته‏هاى خود ماست و دليل علمى محضى [ با قطع نظر از معرفت حاصل از مشاهدات و خواسته‏هاى محدود ما ] آن قانون و ملاك خيالى را تأييد نمى‏كند .

6 ، 7 إن الموت طالب حثيت لا يفوته المقيم و لا يعجزه الهارب قطعى است كه مرگ آن جوينده سريع و جدّى است كه هيچ اقامت كننده‏اى در محلى ، از آن فوت نمى‏شود ، و نه فرار كننده‏اى آن را ناتوان مى‏سازد ) .

هيچ چاره‏اى براى هيچ كس از مرگ وجود ندارد

يقينى است كه گذر همه انسانهاى زنده از پل انتقال به ابديت كه مرگ ناميده مى‏شود ، به وقوع خواهد پيوست . اين چراغ فروزان كه نامش زندگى است با صرصر حوادثى كه طلايه‏دار مرگ است خاموش خواهد گشت . روزى اين چشمان تيز بين و اين گوشهاى تيز شنو و ذائقه ‏هايى كه با چشيدن طعم‏هاى لذيذ ، هيجانى به زندگى مى‏بخشيد و ديگر حواس و عوامل درك ، به خاموشى مى‏گرايند .

مغز ، اين كارگاه شگفت انگيز هم كارهاى بسيار متنوع و عظيم خود را رها نموده و تدريجا رو به پوسيدن خواهد رفت كه جايگاهى براى بازى حشرات زير زمينى گردد . همه اينها جرياناتى است كه بالاخره دير يا زود سر راه همه زندگان را خواهد گرفت . پايان زندگى كه خاموشى همه كالبد مادى با عوامل فعالش مى‏باشد ، همزمان با به خود آمدن نفس و آگاهى آن از موجوديت و سرنوشتى است كه براى خود اندوخته و رهسپار ابديت مى‏گردد .

اين جريان كه تعلق نفس بر بدن ابدى نيست و بالاخره جدائى آن دو از يكديگر تا روز قيامت قطعى است ، بار ديگر اين دو حقيقت يكديگر را دريافته و آماده پاسخ از مسئوليتهاى خود خواهند گشت . 8 ، 9 إنّ أكرم الموت القتل ، و الّذى نفس ابن أبيطالب بيده لألف ضربة بالسّيف أهون علىّ من ميتة على الفراش فى غير طاعة اللّه ( با كرامت‏ترين مرگ ، كشته شدن در راه خداست . سوگند به آن خدايى كه جان فرزند ابيطالب بدست اوست ، هزار ضربه شمشير براى من آسانتر است از آن مرگ در رختخواب كه در اطاعت خداوندى نباشم ) .

هيچ چاره‏اى براى هيچ كس از مرگ وجود ندارد

يقينى است كه گذر همه انسانهاى زنده از پل انتقال به ابديت كه مرگ ناميده مى‏شود ، به وقوع خواهد پيوست . اين چراغ فروزان كه نامش زندگى است با صرصر حوادثى كه طلايه‏دار مرگ است خاموش خواهد گشت . روزى اين چشمان تيز بين و اين گوشهاى تيز شنو و ذائقه‏هايى كه با چشيدن طعم‏هاى لذيذ ، هيجانى به زندگى مى‏بخشيد و ديگر حواس و عوامل درك ، به خاموشى مى‏گرايند . مغز ، اين كارگاه شگفت انگيز هم كارهاى بسيار متنوع و عظيم خود را رها نموده و تدريجا رو به پوسيدن خواهد رفت كه جايگاهى براى بازى حشرات زير زمينى گردد . همه اينها جرياناتى است كه بالاخره دير يا زود سر راه همه زندگان را خواهد گرفت .

پايان زندگى كه خاموشى همه كالبد مادى با عوامل فعالش مى‏باشد ، همزمان با به خود آمدن نفس و آگاهى آن از موجوديت و سرنوشتى است كه براى خود اندوخته و رهسپار ابديت مى‏گردد . اين جريان كه تعلق نفس بر بدن ابدى نيست و بالاخره جدائى آن دو از يكديگر تا روز قيامت قطعى است ، بار ديگر اين دو حقيقت يكديگر را دريافته و آماده پاسخ از مسئوليتهاى خود خواهند گشت . 8 ، 9 إنّ أكرم الموت القتل ، و الّذى نفس ابن أبيطالب بيده لألف ضربة بالسّيف أهون علىّ من ميتة على الفراش فى غير طاعة اللّه ( با كرامت‏ترين مرگ ، كشته شدن در راه خداست . سوگند به آن خدايى كه جان فرزند ابيطالب بدست اوست ، هزار ضربه شمشير براى من آسانتر است از آن مرگ در رختخواب كه در اطاعت خداوندى نباشم ) .

شريفترين مرگ شهادت است و پست‏ترين مرگ آن است كه انسان در مسير عدم اطاعت خداوندى بميرد

مقصود امير المؤمنين عليه السلام از قتل در جملات مورد تفسير ، كشته شدن درراه خدا است كه شهادت ناميده مى‏شود ، نه محض كشته شدن ، زيرا كشته شدن بدون هدف اعلاء كه عبارتست از دست از جان شستن در راه خدا ( جهاد ) هيچ ترجيحى بر مردن معمولى در رختخواب ندارد . براى مطالعه و دقت در مسئله شهادت و شهيدان مراجعه شود به مجلد پنجم از ص 54 تا ص 60 و از ص 73 تا ص 80 و مجلد ششم از ص 3 تا ص 27 .

مطلبى ديگر كه در آخر جملات وجود دارد ، اينست كه امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد : « هزار ضربه شمشير براى من آسانتر است از آن مرگ در رختخواب كه در اطاعت خداوندى نباشم » . معناى اين جمله چنين است كه اگر با سخت‏ترين شكنجه‏ها از اين دنيا بروم يا اينكه هزار بار كشته شوم و زنده گردم و در اطاعت خداوندى باشم بهتر از اينست كه در رختخواب ملايم و بدون كمترين زجر از اين دنيا رخت بربندم ولى در معصيت خداوندى روزگار خود را سپرى نمايم .

از امثال اين سخنان كه از آشناى زندگى و مرگ امير المؤمنين عليه السلام بطور فراوان مى‏بينيم ، به خوبى روشن مى‏شود كه عظمت و سعادتى كه از اطاعت خداوندى نتيجه مى‏شود و نهايت سقوطى كه از معصيت ناشى مى‏گردد خيلى با اهميت‏تر از آن است كه ما انسانها درباره آن دو مى‏انديشيم با دقت در جمله امير المؤمنين كه مى‏فرمايد : مرگ با هزار ضربه شمشير يا هزار بار كشته شدن با شمشير و زنده شدن براى من آسانتر و قابل تحمل‏تر است از اينكه در غير اطاعت خداوندى در رختخواب ملايم بميرم ، يعنى در دو شكنجه محصول زندگى در غير اطاعت خداوندى ، در برابر زجر هزار بار قطعه قطعه شدن با شمشير ، شديدتر و غير قابل تحمل‏تر است كه عبارتست از آتش سوزان دوزخ كه با غضب خداوند قهار بوجود آمده ، و بالاتر از آن ، آتش فراق از رحمت و لقاء مقام شامخ ربوبى است همانگونه كه در دعاى كميل بن زياد النخعى آمده است :

 

فهبنى يا آلهى و سيّدى و مولاى ، صبرت على عذابك فكيف أصبر على فراقك . و هبنى يا الهى صبرت على حرّ نارك فكيف أصبر عن النّظر إلى كرامتك [ دعاى كميل بن زياد] ( خداوندا ، اى معبود من ، اى بزرگ و مولا و پروردگار من ، گيرم كه بر عذابت تحمل نمايم ، چگونه برجدايى از تو صبر كنم خداى من ، گيرم به حرارت آتش دوزخت صبر كردم چگونه به محروميت از نظر به كرامت ربوبى تو شكيبا باشم 10 ، 14 و كأنّى أنظر إليكم تكشّون كشيش الضّباب لا تأخذون حقا و لا تمنعون ضيما .

قد خليتم و الطّريق ، فالنجاة للمقتحم ، و الهلكة للمتلوّم ( گويى به شما مى‏نگرم مانند سوسمارها كه در حركت سريع بهم مى‏خورند ، ازدحام و غوغا مى‏كنيد ، نه يك حق الهى را مى‏گيريد و نه ذلّتى را از خود دور مى‏نماييد . شما در انتخاب راه آخرت رها و آزاديد ، پس نجات از آن كسى است كه دل به دريا زد و در جهاد غوطه‏ور شد . و هلاكت از آن كسى است كه توقف نمود و از حركت در راه آخرت باز ماند ) .

و شما در انتخاب يكى از دو يا چند راه آزاديد

مگر جمله‏اى در قاموس بشرى به اين عظمت و حساسيت وجود دارد كه به‏انسان گفته شود: «و شما در انتخاب يكى از دو يا چند راه آزاديد»؟مردم در برابر چنين‏جمله‏اى با نظر به پستى و عظمت‏شخصيتشان عكس العملهاى متنوعى از خود نشان‏مى‏دهند.اگر شخصيت كسى كه مخاطب به اين جمله است،انديشه‏اى جز تقويت‏خودطبيعى و گسترش و تنفيذ هر چه عميق‏تر آن را ندارد،هر يك از آن راه‏ها را كه در برابراو قرار دارد،به هدفهاى حيوانى او منتهى مى‏گردد انتخاب خواهد كرد،زيرا شخصيت‏ هر كسى همان راه را انتخاب مى‏كند كه انديشه و آرمانهايش تعقيب مى‏كند.

و اگرشخصيت مخاطب با جمله مزبور،فكر و هدف‏گيريهايش در مسير تحقق بخشيدن به‏رشد و تقويت‏خود انسانى كمال جو بوده باشد،قطعى است كه راهى را انتخاب‏خواهد كرد كه به مقصد مزبور منتهى مى‏گردد.اين دو انتخاب و ديگر انتخاب‏هايى‏كه به سبب طرز تفكرات و هدف گيرى شخصيت‏ها صورت مى‏گيرد،يك جريان كاملامعمولى و قانونى است.آنچه كه در اين مورد بايد مورد بررسى و دقت قرار بگيرد،اينست كه اگر اين جمله (و شما در انتخاب يكى از دو يا چند راه آزاديد) به يك انسان‏آگاه و حساس كه ذهن او بطور كامل آماده گيرندگى حقيقت است و درون‏ناخود آگاهش به حد سقوط كثيف و آلوده نشده باشد،گفته شود،ممكن است در همان‏لحظه به فوق انديشه‏ها و هدف گيريهاى معمولى‏اش جهيده و كلمه‏«شما آزاديد»او را با يك افق ديگرى از زندگى آشنا بسازد. خوب،من آزادم،معناى من آزادم چيست؟

آيا امكان دارد كسى كه تولد و نشو و نمايش در ميان حلقه‏هاى جبر قوانين گوناگون‏انجام مى‏گيرد و با همه ابعاد وجودش كه حتى با خويشتن ارتباط بر قرار مى‏سازد،باز درتبلورگاه قوانين صورت مى‏گيرد،آزاد باشد؟آيا چنين جمله‏اى ميتواند از يك انسان‏آگاه به چنين وضعى كه انسان در ميان آن حركت مى‏كند صادر شود؟!پاسخ اين سئوال‏«آرى‏»است.

اگر اين قدرت فوق العاده نوع انسانى را در نظر بگيريم كه او ميتواند به‏وسيله آن قدرت، خست‏حلقه‏هاى قوانين جبرى را كه او را از همه جهات احاطه ‏كرده است،چنان شفاف و صيقلى نمايد نمايد كه ماوراى آنها را شهود نمايد،و همين شهوداو را با واقعيات عالى‏ ترى كه در پشت پرده همين طرز تفكرات و هدف گيريها وجوددارد آشنا ساخته و از آنها بهره برداريها نمايد،مى ‏پذيرد كه‏«آرى،من آزادم‏»يعنى ‏داراى آن قدرت هستم كه به وسيله آن ميتوانم پاى بر روى انگيزه‏ها و عوامل زندگى‏معمولى خود كه ضعف شخصيت من آنها را داراى نقش اساسى در زندگى من نموده‏است،بگذارم.و راه‏هايى را كه در برابر من قرار گرفته است از افقى بالاتر ببينم و باقدرت عالى شخصيت كه عامل جهش‏هاى تكاملى است در گزينش آن راه‏ها اقدام‏نمايم.

به خاطر دارم در سال (1356) شخصى به همراه يكى از دوستان براى پرسش‏درباره مسئله‏اى نزد اينجانب آمدند و آن مسئله را كه جنبه اقتصادى داشت مطرح‏كردند.مسئله چنين بود كه آن شخص در شركتى كار مى‏كرد كه نفع مادى كلانى براى‏او داشت،ولى او از نظر شرعى در مباح بودن كار در آن شركت ترديد داشت.اينجانب‏پس از تحليل مسئله،صور مختلف را متذكر شدم و گفتم:با نظر به اين صورت كار شمادر آن شركت جايز است،و با نظر به آن صورت جايز نيست.

پس از آنكه اقسام صور رابا احكام فقهى هر يك بيان نمودم،در پايان پاسخ،اين جمله را گفتم:«و شما آزاديد»همين جمله موجب شد آن شخص آگاه نه تنها از آن شركت ‏بيرون آيد،بلكه از آن‏موقع تاكنون در كارهاى عام المنفعه اجتماعى تلاش مى‏نمايد و به معيشتى محدود كه‏خود و عائله‏اش را بدون تجمل اداره كند، قناعت مى‏ورزد.

امير المؤمنين عليه السلام‏در اولين جملات مورد تفسير چنين فرمود كه: «گويى شما را مى‏بينم سر و صدايى مانندسر و صداى سوسمار كه در حركت‏سريع بهم مى‏خورند،ازدحام و غوغا مى‏كنيد»يعنى هر كسى فقط در فكر نجات خويشتن است.زندگى شما در انديشه خويشتن و فربه‏ساختن خود طبيعى‏تان مى‏گذرد.طبيعت زندگى بر مبناى خود محورى همين است كه‏نه حقى را از غارت‏گران حقوق مردم ميگيريد و نه از ذلتى كه شما را در خود فرومى‏برد،جلوگيرى مينماييد.

اى انسانها حقوق خود را از غارتگران بگيريد

آن فرد و جامعه‏اى كه حقوق ديگران را پايمال مى‏كنند و از بين مى‏برند ،حيواناتى هستند مزاحم انسانها . آنها همان درنده‏ترين جانوران بسيار قديمى هستند كه دايناسورها ناميده شده‏اند . و آن فرد و جامعه‏اى كه با داشتن توانائى ، حقوق خود را از آن حيوانات انسان نما نمى‏گيرند ، همان برده‏هاى ذليل هستند كه كارد را با دست خود تيز مى‏كنند و با كمال ذلت براى كشتن خود به دست همان حيوانات تقديم مى‏دارند با جرئت ميتوان گفت : اگر مردم در هنگام ربودن حق‏شان به نشستن و تماشا كردن و تأسف خوردن قناعت نميكردند و با شناخت معناى حق و عظمت آن از جاى خود برخاسته و براى گرفتن حق خود تلاش مى‏كردند ، نه تنها حق ربايان تاريخ ،آن همه جسارت به يغماگرى و ربودن حقوق مردم ناتوان نمى‏كردند ، بلكه وضع تاريخى كه بشر با خون و خونابه سپرى مى‏كند ، تغيير مى‏يافت و از دوران دايناسورها و غارنشينى به تاريخ انسانى گام مى‏گذاشت .

همانگونه كه ترس و زبونى صاحبان حق ، از قدرت آنان كاسته و بر جرئت حق ربايان مى‏افزايد ، شجاعت و شهامت صاحبان حق از قدرت حق ربايان كاسته و بر قدرت صاحبان حق مى‏افزايد .

از دو اصل فوق ، نتايجى فوق العاده انسانى الهى ميتوان گرفت . از آن جمله :

1 حق در ذات خود قدرتى دارد كه فقط كسانى مى‏توانند از آن برخوردار شوند كه حقيقت حق و عظمت آنرا به خوبى درك كرده باشند . به همين جهت است كه ما در طول تاريخ ، عده‏اى فراوان از انسانهاى شجاع و دلاور و با شهامتى را مى‏بينيم ، [ نه بى پرواهاى بى‏فكر ] كه انگيزه قدرت اراده و تصميم و اقدام آنان در شئون زندگى به جهت آن بوده است كه خود را ذيحق تلقى كرده‏اند . و بالعكس عده‏اى فراوان زبون و ناتوان مى‏بينيم كه چون خود را دور از حق مى‏ديدند ، در بيم و هراس بودند .

شايد اين جمله را همه شنيده باشند كه الخائن خائف ( خيانتكار ترسو است ) همچنين اگر دقت كرده باشيد ، سخنان آن انسانهائى كه خود را بر حق مى‏ديدند و در اين بر حق ديدن با عقل و وجدانشان همكارى داشتند ، سرتاسر تجسمى از حماسه جاودانى حق است ،در صورتيكه سخنان كسانى كه بر حق نيستند و مخصوصا در آن موقع كه به جهت درك بر حق نبودن به نوعى اضطراب درونى هم دچار هستند ، متزلزل ، جمله‏ها سست ، و طرز بيان مشوش بوده است . و ميتوان گفت : سخنان اينان آينه‏اى روشن براى نشان دادن درون زبون و مضطربشان ميباشد .

2 يكى از مختصات بسيار با ارزش درك عظمت و جلالت حق ، اينست كه كسى كه واقعا حق را درك كرده و خود به جهت حركت بر مبناى حق طعم ، واقعى آن را چشيده است ، محال است ، حق ديگران را پايمال نمايد ، همانگونه كه اگر يك انسان آگاه جان خود را بشناسد و تلخى دردهاى آنرا بچشد ، بسيار بعيد است كه صدمه‏اى به جان ديگران وارد بسازد .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۲2

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=