116 و من خطبة له عليه السلام و فيها ينصح أصحابه 1
أرسله داعيا إلى الحقّ و شاهدا على الخلق 2 ، فبلّغ رسالات ربّه غير وان و لا مقصّر 3 ، و جاهد في اللّه أعداءه غير واهن و لا معذّر 4 .
إمام من اتّقى 5 ، و بصر من اهتدى 6 .
و منها : و لو تعلمون ما أعلم ممّا طوي عنكم غيبه 7 ، إذا لخرجتم إلى الصّعدات 8 تبكون على أعمالكم 9 ، و تلتدمون على أنفسكم 10 ،و لتركتم أموالكم لا حارس لها و لا خالف عليها 11 ، و لهمّت كلّ امرىء منكم نفسه ، لا يلتفت إلى غيرها 12 و لكنّكم نسيتم ما ذكّرتم 13 ، و أمنتم ما حذّرتم 14 ، فتاه عنكم رأيكم 15 ، و تشتّت عليكم أمركم 16 . و لوددت أنّ اللّه فرّق بيني و بينكم 17 ، و ألحقني بمن هو أحقّ بي منكم 18 . قوم و اللّه ميامين الرّأي 19 ، مراجيح الحلم 20 ،مقاويل بالحقّ 21 ، متاريك للبغي 22 . مضوا قدما على الطّريقة 23 ، و أوجفوا على المحجّة 24 ، فظفروا بالعقبى الدّائمة 25 ،و الكرامة الباردة 26 . أما و اللّه ، ليسلّطنّ عليكم غلام ثقيف الذّيّال الميّال 27 يأكل خضرتكم 28 ، و يذيب شحمتكم 29 ، إيه أبا وذحة 30 قال الشريف : الوذحة : الخنفساء 31 . و هذا القول يومىء به إلى الحجاج 32 ، و له مع الوذحة حديث ليس هذا موضع ذكره 33 .
ترجمه خطبه صد و شانزدهم
امير المؤمنين عليه السلام در اين خطبه ياران خود را اندرز مىدهد 1 خداوند سبحان پيامبر را براى دعوت بسوى حق و شاهد بر خلق فرستاد 2 آن برگزيده محبوب رسالتهائى را كه از پروردگارش گرفته بود ، بدون ضعف و تقصير بمردم تبليغ فرمود 3 و در راه خدا با دشمنان خدا بدون سستى و عذرخواهى غير موجه جهاد نمود 4 او پيشواى هر انسانى است كه تقوى بورزد 5 و بينائى كسى كه در مسير هدايت قرار بگيرد 6 و از جمله اين خطبه است : اگر مىدانستيد آنچه را كه مىدانم و غيب آن از شما پوشيده است ، 7 در آن هنگام از آسايشگاههاى خود بيرون مىرفتيد و در اين راه و در آن راه بهت زده مىگشتيد 8 گريه به اعمال خود مىكرديد 9 و بر سر و سينه خود مىزديد 10 و اموال خود را بدون نگهبان و كسى كه براى حفظ آن جانشين شما باشد رها مىكرديد 11 و هر كس از شما را نفس خود مشغول مىنمود و بكسى ديگر توجهى نداشت 12 ولى آنچه را كه براى شما تذكر داده شده بود به فراموشى سپرديد 13 و از آنچه كه شما را از آن بيمناك كرده بودند ، خاطر جمع شديد 14 در نتيجه رأى شما از مغزتان گم شد 15 و امر شما بر شما پراكنده گشت 16 بسيار دوست مىدارم خداوند بين من و شما جدائى بيندازد 17 و مرا به مردمى ملحق بسازد كه براى من شايستهتر از شما بوده باشند 18 سوگند بخدا مردمانى مبارك رأى 19 داراى بردبارى متين 20 گويندگان بر حق 21 دورى گزيدگان از ستم 22 براى حركت در راه خدا سبقت بگيرند 23 و در صراط مستقيم حركت سريع كنند 24 مردمانى كه در كسب توشه براى آخرت ابدى خود 25 و كرامت گواراى آن حيات فنا ناپذير پيروز گشتند 26 آگاه باشيد ، بخدا سوگند ، آن فرزند ثقيف مبتكر و رويگردان از حق و عدالت بر شما مسلط مىگردد 27 محصولات شما را ميخورد 28 و پيه شما را آب مىكند . 29 بيار آنچه را كه دارى اى پدر جعل 30
تفسير عمومى خطبه صد و شانزدهم
2 أرسله داعيا إلى الحقّ و شاهدا على الخلق ( خداوند سبحان پيامبر را براى دعوت بسوى حق و شاهد بر خلق فرستاد )رسالت پيامبر دعوت بر حق بود نه دعوت به امور باطل و نه دعوت به امور مشتبه و ابهام انگيز . پيامبر مردم را بآن امورى كه خود بالضروره براى تحصيل آنها نهايت كوشش را داشتند و زندگى طبيعى آنان بدون آن امور امكان پذير نبود ، دعوت نمىكرد . پيامبر مردم را به سوى خود نيز دعوت نمىفرمود كه آنان را دور خود جمع كند و براى تاختن در ميدان مراد اين دنياى زودگذر مركبى بدست بياورد .
اگر مقصود آن برگزيده خدا اينگونه مسائل بود ، بزرگان عرب در آن زمان عموما و بزرگان قريش خصوصا اين مركب و ميدان را براى او آماده مىكردند مشروط به اينكه كارى با عقائد و فرهنگ جامد و تقليدى و اموال و اعتبارات دنيوى آنان نداشته باشد و ميدانيم كه اين مقصود بدون در حدود 80 جنگ و دفاع و سختىهاى مهلك و گرفتاريهاى شعب ابيطالب واز دست دادن محبوبترين ياران حاصل مىگشت ، ولى ما ديديم كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله با توجه به تكليف فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ [هود آيه 112] ( همانگونه كه مامور شدهاى استقامت نما ) فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ [ الحجر آيه 94] ( آنچه را كه مأمور به ابلاغش شدهاى با صراحت كامل اعلان كن ) بدون كمترين پروا از هر گونه محروميتها و تهمتها و توهينها و حتى بدون كمترين هراس از مرگ خود و نزديكترين پيوستگان و يارانت حركت كن . آن پيامبر بزرگوار مطابق آيات قرآنى و منابع حديثى و تاريخى كمترين سستى و قصور در ابلاغ رسالت ننموده و تا آخرين لحظات زندگى مباركش تكليف ابلاغ رسالت را با كمال جديت امتثال نمود . اين مطلب را هم در اينجا ياد آور ميشويم كه آن حالات روحانى بى نظير و آن اخلاق عظيم كه قرآن وجود آنرا در پيامبر اكرم بما خبر مىدهد :
وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ [ القلم آيه 4] ( و قطعا تو داراى اخلاق با عظمت هستى ) و آن اراده و تصميم و جديت كه در همه لحظات زندگى در گفتار و كردار آن بزرگوار ديده شده است . و آن عبادات شبانگاهى بدون اعتقاد و ايمان باين كه دعوت او از حق و بر حق و به سوى حق است ، امكان ناپذير ميباشد .
مباحث مربوط به شاهد بودن پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم در مجلد 11 از صفحه 163 تا صفحه 165 مطرح شده است ، مراجعه فرماييد . 3 ، 6 فبلّغ رسالات ربّه غير وان و لا مقصّر ، و جاهد فى اللّه أعدائه غير واهن و لا معذّر . إمام من اتّقى و بصر من اهتدى ( آن برگزيده محبوب ، رسالتهايى را كه از پروردگارش گرفته بود بدون ضعف و تقصير به مردم تبليغ فرمود و در راه خدا با دشمنان خدا بدون سستى و عذر خواهى غير موجه جهاد نمود . )
تلاش و تكاپوى شديد پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم در تعليم و تربيت انسانها و به فعليت رساندن استعدادهاى تكاملى خويشتن
باضافه كوششهائى كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم پيش از دوران بعثت با كمال خلوص در تكاليف الهى خود انجام داده است كه در تحصيل آمادگى براى حمل بار سنگين رسالت مؤثر بوده است ، پس از رسيدن به آن مقام والا لحظهاى از تلاش و تكاپو فرو گذارى نفرموده است . اين كوششها و تلاشها بطور كلى در دو قسمت انجام گرفته است :
قسمت يكم در راه به فعليت رساندن استعدادهاى تكاملى خود بوده است .
اگر چه اين قسمت شامل انجام دادن هر گونه تكليف فردى و اجتماعى مىگردد ، ولى آنچه بطور مستقيم موجب ارتباط او با معبود يگانهاش بوده است ، عبادات شخصى بود كه با يك صفا و خلوص و جديت فوق العاده بجاى مىآورده است . دلائل اين قسمت از انجام تكاليف ، باضافه منابع حديثى در آيات قرآنى فراوان آمده است .
از آنجمله 1 طه . ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ( طه . ما قرآن را براى تو نازل نكرديم كه خود را به مشقت بيندازى )تفاسير معروف شيعه و سنى اتفاق نظر دارند كه اين آيه براى جلوگيرى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم از عبادتهاى مشقت بار نازل شده است [ از آنجمله مجمع البيان طبرسى ( ابو على فضل بن الحسن ) از قتاده تفسير سوره طه و الدر المنثور جلال الدين سيوطى از ربيع بن انس و همچنين از ابن عباس . و تفسير قمى از ابو بصير از امام محمد باقر و امام جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام . طه آيه 1 و 2 ]
2 يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ . قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً . نِصْفَهُ أَو انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً . أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً . إِنَّا سَنُلْقى عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً . إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِىَ أَشَدُّ وَطْأً وَ أَقْوَمُ قيلاً . إِنَّ لَكَ فِى النَّهارِ سَبْحاً طَويلا [ المزمل آيه 1 تا 7] ( اى پيچيده در لباسش ، شب را [ براى عبادت ] بر خيز مگر اندكى نيمى از شب با كمى از نيم شب را . يا مقدارى به نيمى از شب بيفزا و قرآن را خوب تلاوت كن . ما بزودى سخنى سنگين براى تو القاء خواهيم كرد .( قرآن را كه سخنى است الهى و بسيار سنگين و با عظمت كه قطعا به صفاى درونى بسيار عالى نيازمند است و اين صفاى درونى بدون شب بيدارىها و عبادتهاى شبانگاهى حاصل نخواهد گشت ) قطعى است حادثه [ معنوى و روحانى ] شبانگاهى بيشتر عامل ثبات قدم و بيان صحيحتر ميباشد ، [ باز ] براى تست در هنگام روز تسبيح طولانى )
3 وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً [ الاسراء آيه 79] ( و مقدارى از شب را براى خدا براى عبادت بيدار باش ، اين عبادت شبانگاهى براى تو تكليف مخصوصى است [ غير از ديگر مسلمين ] باشد كه پروردگار تو ترا بمقامى پسنديده و والا بر انگيزد . ) قسمت دوم كوشش و تلاش و تحمل در راه ابلاغ رسالت الهى كه به او واگذار شده بود . مقدارى منابع قرآنى اين قسمت بقرار زير است :
يك صبر و تحمل شدائد در راه ابلاغ رسالت
فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ . . .
( صبر كن براى ابلاغ رسالت همانگونه كه رسولان اولوا العزم صبر كردند ) تبصره در تفسير كلمه اولوا العزم اختلاف نظرى ميان مفسران وجود دارد . سه احتمال در معناى عزم داده شده است :
احتمال يكم بمعناى صبر و شكيبايى است .
احتمال دوم بمعناى وفاء به عهدى است كه خداوند از انبياء عليهم السلام گرفته است .
احتمال سوم حكم و شريعت كلى است . اين معنى در رواياتى كه از ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده است ، متعين است . اين رسولان اولو العزم در روايات مزبور پنج نفرند كه عبارتند از حضرت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين . دليلى كه بر انحصار اولوا العزم در پنج بزگوار فوق آورده شده است ، آيهايست كه مىفرمايد :شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدّينِ ما وصّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذى أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى . . . [ الشورى آيه 13] [ خداوند متعال ] براى ( شما تشريع فرموده است از دين آنچه را كه به نوح توصيه نموده و آنچه كه به تو وحى كرديم و آنچه كه به ابراهيم و موسى و عيسى توصيه كرديم . . . )
2 و اتَّبِعْ ما يُوحَى إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ [ يونس آيه 109] ( و پيروى كن از آنچه بتو وحى ميشود و صبر كن تا آنگاه كه خدا حكم كند و او است بهترين حكم كنندگان )
3 وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ [ النحل آيه 127] ( و صبر كن و نيست صبر تو مگر بيارى خدا [ در راه خدا ] و براى وضع آنان اندوه مخور )
4 وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَواة وَ الْعَشِىِّ . . . [ الكهف آيه 28 آياتى كه پيامبر اكرم را به صبر و تحمل مشقتهاى ابلاغ رسالت دستور مىدهد ، فراوان است از آنجمله هود آيه 49 و 115 و طه 130 و الروم آيه 60 و لقمان آيه 70 و ص آيه 17 و غافر آيه 55 و 77 و ق آيه 39 و الطور آيه 48 و القلم آيه 48 و المعارج آيه 5 و المزمل آيه 10 و المدثر آيه 7 و الانسان آيه 24 ] ( به صبر وادار كن نفس خود را با مردمى كه پروردگارشان را در صبحگاه و شامگاه مىخوانند ) دو اندوه و حسرت خوردن پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم درباره جهل و دورى مردم زمان خود از رشد و كمال انسانى و بى اعتنائى آنان به رسالت انسانساز آن بزرگوار و علاقه شديدى كه به ادامه جاهليت نشان مىدادند . از آنجمله 1 أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِم حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما يَصْنَعُونَ [ فاطر آيه 8] ( آيا كسى كه عمل [ ناشايستش ] براى او آراسته و آنرا زيبا مىبيند [ بهتر است يا كسى كه اعمال صالحه انجام مىدهد ] خداوند متعال گمراه مىكند كسى را كه مشيتش بآن متعلق شود و بهمين ترتيب هدايت مىكند كسى را كه بخواهد ، پس جان تو از حسرتها درباره گمراهى آنان از كالبد بدن بدر نرود [ خود را براى تبهكاريهاى آنان مكش ] خداوند متعال مىداند آنچه را كه عمل مىكنند . ) تبصره در بعضى از مباحث اين مجلدات اشارهاى به تفسير تعلق مشيت خداوندى بر هدايت و ضلالت مردم نمودهايم مناسب مىبينيم كه در اين مبحث نيز بطور مختصر مطلبى را بيان نمائيم .
تفاوت ما بين اراده و مشيت خداوند در اين است كه منشأ و يا انگيزه اراده خداوندى ، حكمت بالغه آن مقام شامخ است كه عالم هستى و جريانات موجود در آنرا بوجود آورده است . ولى مشيت خداوندى چه در صيغه شاء و چه در صيغه يشاء عبارتست از ارادهاى كه ناشى از بوجود آمدن مقدمه يا مقدمات اختيارى بوسيله خود انسانها . بعنوان مثال در مثلى كه خداوند متعال در قرآن درباره دو نفر صاحب باغ آورده كه يكى از آندو كافر و ديگر مؤمن است ، آن صاحب باغ كه كافر است وارد باغ خود مىشود وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبيد هذِهِ أَبَداً . وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إلى رَبّى لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً [ الكهف آيه 35 تا 36] ( آن كافر داخل در باغ خود شد در حاليكه [ بجهت تكبر ] بخود ظلم كرده بود ،گفت : گمان نمىبرم هرگز اين باغ من از بين برود و من گمان نمىكنم قيامتى بر پا شود [ كه اين باغ من رو به فنا برود و اگر چنين شد و قيامتى قائم شد ] و من بسوى پروردگارم برگشتم ، بهتر از آن را در موقعيت وصول به سر نوشت نهائى دريافت خواهم كرد ) قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذى خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً . لكِنَّا هُوَ اللَّه رَبّى وَ لا أُشْرِك بِرَبّى أَحَداً . وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ماشاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ . . . [ الكهف آيه 37 تا 39] ( رفيقش در حاليكه با او گفتگو مىكرد به او گفت : آيا بآن خدائى كفر مىورزى كه ترا از خاك و سپس از نطفه آفريده و سپس ترا به خلقت مردى رسانده است . اما ما ( اعتقاد ما چنين است ) آن خداوند است كه پروردگار من است و من هيچ احدى را به پروردگار خود شريك قرار نميدهم .
آيا بهتر اين نبود كه وقتى كه داخل باغت شدى بگوئى : اينست آنچه خدا خواسته است [ مشيت او بوجود آورده است ] و هيچ قوهاى نيست مگر به سببيت خدا . ) در اين آيه شريفه مىبينيم كه خداوند بوجود آمدن باغ بوسيله درختان و زراعت را به مشيت خداوندى نسبت مىدهد با اينكه قطعا صاحب باغ زحمتها كشيده و كوششها نموده و آن محل را بصورت باغ درآورده يا باغ بودن آن را ادامه داده است .پس مىبينيم مشيت خداوندى بر اجراى قوانين هستى بر طبق اعمال اختيارى انسانها بجريان افتاده است .
إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيى أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ماذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدى بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ [ البقرة آيه 26] ( خداوند از اينكه مثلى از مگس و بالاتر از آن [ را براى هدايت مردم ] بياورد ، شرم نمىكند . پس كسانى كه ايمان آوردهاند ميدانند كه اين مثل حق از طرف پروردگار آنان مىباشد و اما كسانى كه كفر ورزيدهاند مىگويند مقصود خدا از اين مثل چيست كه اشخاص فراوانى را گمراه و عده فراوانى را هدايت مينمايد [ و خداوند متعال ] گمراه نمىكند مگر كسانى را كه [ باختيار خود ] منحرف ميشوند ) سه غصه و اندوه فراوانى كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم بجهت مقاومت تبهكاران در برابر رسالت آن بزرگوار و عدم پذيرش عوامل رشد و كمال تحمل مىفرمودند . آيات مربوط به اين مسئله فراوان است .
از آن جمله 1 وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا أَءِذا كُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا ءَإِنَّا لَمُخْرَجُونَ . لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ . قُلْ سيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ . وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهمْ وَ لا تَكُنْ فى ضَيْقٍ مِمَّا تَمْكُرُونَ [ النمل آيه 67 تا 70 و آيه آخر در النحل آيه 127] ( و آنانكه كفر ورزيدند ، گفتند آيا پس از آنكه ما و پدران ما خاك شديم از آن خاك بيرون خواهيم آمد . براى ما و پدران ما پيش از اين ، همين وعده داده شده بود ، نيست اين مدعا مگر افسانههاى گذشتگان . بآنان بگو در روى زمين به سير و تحقيق بپردازيد و بنگريد كه عاقبت كار گنهكاران بكجا رسيد . و براى آنان اندوهگين مباش و از مكرهاى آنان خود را در تنگناى قرار مده )
2 وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِى الْكُفْرِ . . . [ آل عمران آيه 176 و المائده آيه 41 و لقمان آيه 23] ( و اندوهگين نسازد ترا كسانى كه براى كفر ورزيدن شتاب مىكنند ) نتيجه اين تلاشها و تكاپوها بود كه به مقام بسيار والائى از پيشوائى مطلق براى مردمى كه تقوى مىورزند نائل آمد و وسيله بينائى براى انسانهائى گشت كه راه هدايت را پيش گرفتهاند ، همانگونه كه خداوند سبحان مقام امامت را به حضرت ابراهيم خليل پس از آنكه با تلاش و تحمل سختترين شدائد در بر آمدن از عهده آزمايشات سخت عنايت فرمود . 7 ، 16 و منها و لو تعلمون ما أعلم ممّا طوى عنكم غيبه . إذا لخرجتم إلى الصّعدات تبكون على أعمالكم و تلتدمون على أنفسكم ، و لتركتم أموالكم لا حارس لها و لا خالف عليها و لهمّت كلّ امرىء منكم نفسه لا يلتفت إلى غيرها ، و لكنّكم نسيتم ما ذكّرتم و أمنتم ما حذّرتم فتاه عنكم رأيكم ، و تشتّت عليكم أمركم ( اگر مىدانستيد آنچه را كه من مىدانم و غيب آن از شما پوشيده است در آن هنگام از آسايشگاههاى خود بيرون مىرفتيد و در اين راه و در آن راه بهتزده مىگشتيد ، گريه بر اعمال خود مىكرديد . و هر كسى از شما را نفس خود مشغول مىنمود و به كسى ديگر توجه نداشت . ولى آنچه را كه براى شما تذكر داده شده بود فراموش كرديد و از آنچه كه شما را از آن بيمناك كرده بودند خاطر جمع گشتيد .
در نتيجه رأى شما از مغزتان گم شد و امور زندگى [ مادى و معنوى ] شما پراكنده گشت )اگر حقايق پشت پرده را ميدانستيد و آنچه را كه بشما تذكر دادهاند جدى مىگرفتيد ، ارتباط شما با امور دنيوى دگرگون مىگشت و به كردارهاى ناشايست خود مىگريستيد و بر اصلاح خويشتن مى پرداختيددر طول عمر هر انسانى آگاه ، لحظاتى بسيار پر معنى وجود دارد كه اگر آگاهى او از پديدهها و ارتباطات معمولى فراتر برود ، از وجود خويشتن و جهان هستى كه در آن زندگى مىكند ، حقيقتى را احساس مىنمايد كه با درك آن حقيقت ميتواند صداى يك آهنگ بسيار معنادارى را از اين جهان بشنود . اين آهنگ با اينكه به يك مفهوم كلى نزديكتر است ، ولى دريافت انسانى درباره او ، بسيار مشخص و روشن است كه ميگويد :
تو اى انسان نميتوانى بگوئى : « من نيستم » زيرا خود با روشنترين درك ، وجود خود را در مييابى ، و چون هستى ، نميتوانى بگوئى « من بيهودهام » زيرا ذات هستى يعنى قانون يا تبلورگاه قانون . اكنون ببينيم آدمى در برابر اين آهنگى كه مىشنود ، در چه موقعيتى زندگى مىكند ؟ مىدانيم كه اكثر اوقات عمر آدمى با نا آگاهى ،با احساس آزادى نا معقول ، با احساس اينكه بايستگىها و شايستگىهاى من ، در همين مسيرى است كه براى زندگى خودم انتخاب كردهام سپرى مىگردد و با اين حال توجهى باين ندارد كه اين نا آگاهى و احساس آزادى نا معقول و اينكه بايستگىها و شايستگىهاى من در همين مسير است چه بدبختىها و چه نتايج مهلك را ببار مىآورد .
اين تلازم را ميتوان در مشاهده نتائجى وخيم كه در بىاعتنائى به حقائق و امور دنيوى بوجود مىآيد ،بخوبى فهميد . شما مىبينيد يك مسامحه ناچيز در مجراى قوانين حاكم در ارتباطات دنيوى چه ببار مىآورد . شما كودكى در نزديكى ظرف بنزين كه در آن باز است رها كنيد تابازى كند ، آنگاه يك قوطى كبريت هم در اختيار او بگذاريد و با خاطرى آسوده برويد كه كودك شما در خانه مشغول بازى است بدون اينكه بداند اگر شعلهاى به بنزين برسد چه نتيجهاى خواهد داد .
ممكن است شما پس از يكساعت برگرديد ، از همه موجوديت خانه و حتى اعضاى خانواده جز تلى از خاكستر چيزى ديگر را مشاهده نكنيد . در اين موقع تصديق خواهيد كرد كه يك بىتوجهى ناچيز بيك پديده ناچيزتر ( بازى كودك با كبريت ) همه هستى خانه و اعضاى آنرا به دست آتش سپرده و آنها را به خاكستر مبدل ساخته است . ما انسانها غالبا از اين قضيه غفلت مىورزيم كه يك نمود محدود و متعين در ديدگاه ما ممكن است سرنوشت هزاران واقعيت را در هم بپيچد . همه ما مىدانيم كه چگونه از يك سخن ناشايست ممكن است خون هزاران انسان بر زمين بريزد و ثروتها و موادى با ارزش كلان و كلان محو و نابود گردد .
ظالم آن قومى كه چشمان دوختند
وز سخنها عالمى را سوختند
زانكه تاريكست و هر سو پنبه زار
در ميان پنبه چون باشد شرار
عالمى را يك سخن ويران كند
روبهان مرده را شيران كند
ما رميت اذ رميت فتنهاى
صد هزاران خرمن اندر خفنهاى
آفتابى در يكى ذره نهان
ناگهان آن ذره بگشايد دهان
ذره ذره گردد افلاك و زمين
پيش آن خورشيد چون جست از كمين
واحد الف است آن نيكو ولى
بلكه صد قرن است آن عبد العلى
از تعبيراتى كه در ابيات فوق ديده ميشود و خود شما هم ميتوانيد صدها مثال مانند آنها را بياوريد ، تصديق خواهيد كرد كه
هر قطرهاى در اين ره صد بحر آتشين است
دردا كه اين معما شرح و بيان ندارد
حال كه چنين است پس بايد پذيرفت كه ممكن است يك سيلى بناحق بر رخسار مظلومى سرنوشت حيات ابدى شما را دگرگون بسازد ، چنانكه ممكن است در وضع زندگى يك جامعه تغييراتى به وجود بياورد . تاريخ هرگز فراموش نخواهد كرد كه در دهه دوم همين قرن بيستم يك فرد از همين مردم كه تا كنون شما شايدميليونها مانند او را ديدهايد ، يكى از بزرگترين جوامع دنياى امروزى را بجهت كشتن برادرش بوسيله زمامدار آن جامعه ، چنان زير و رو كرد و چنان حوادثى در آن جامعه بوجود آورد كه نظيرش در تاريخ يا وجود ندارد يا قطعا كم نظير است .
بنابراين ،ما بايد در مواد تعليم و تربيتهاى خود اين قضيه را بگنجانيم كه ناچيزى نمود نبايد تعيين كننده همه واقعيتها و ارزشهاى آنها باشد . لذا اگر منابع دينى ما بگويند : كه اگر بدانيد در پشت پرده اين نمودهاى ناچيز نما چه مىگذرد ، و اگر بدانيد نتائج اعمال ناشايست شما كه اهميتى بآنها نمىدهيد چه قدر خطرناك است ، بايد راهنمائى عقل و وجدان را بپذيريد . 17 ، 18 و لوددت أنّ اللّه فرّق بينى و بينكم ، و ألحقنى بمن هو أحقّ بى منكم ( بسيار دوست مىدارم خداوند ما بين من و شما جدائى بيندازد و مرا به مردمى ملحق بسازد كه براى من شايستهتر از شما باشند . )
رهبر جامعه آرزوى جدائى از مردم نابكاران جامعه مينمايد
اينكه امير المؤمنين عليه السلام از ناهنجارى و ناشايستى مردم جامعه خود زجرها كشيده و شكنجهها ديده است ، بر هيچ كسى پوشيده نيست . و اين جريان داراى علت طبيعى بوده كه عبارت بود از بزرگى فوق العاده آن مرد و حقارت و پستى مردم آن جامعه به استثناى افرادى بسيار معدود . براى توضيح اين جريان مراجعه فرماييد به مجلد پنجم خطبه 25 از ص 120 تا ص 128 و همين مجلد خطبه 27 از ص 36 تا ص 40 و از ص 115 تا 137 . 19 ، 26 قوم و اللّه ميامين الرّأى ، مراجيح الحلم ، مقاويل بالحقّ ، متاريك للبغى ،مضوا قدما على الطّريقة ، و أوجفوا على المحجّة ، فظفروا بالعقبى الدّائمة و الكرامة الباردة ( آرزوى دمسازى با مردمى دارم كه داراى بردبارى متين ، گويندگان بر حق ،دورى گزيدگان از ستم ، براى حركت در راه خدا سبقت بگيرند و در صراط مستقيم حركت سريع نمايند مردمانى هستند كه در كسب توشه براى آخرت ابدى خود و كرامت گواراى آن حيات فنا ناپذير پيروز گشتند )
آرزويم اينست كه با انسانهائى دمساز ميشدم كه مىفهميدند و عمل مىكردند و اخلاص مىورزيدند .
با لب دمساز خود گر جفتمى
همچونى من گفتنىها گفتمى
چه بايد كرد ؟ هر چه پيرامون خود مىنگرم ، جز مردمانى كه رأى و نظرشان بر هيچ مبنائى عاقلانه استوار نيست كسى نمىبينم هر كجا مىنگرم چهرههائى روياروى خود مىبينم مضطرب و آشفته و دور از تحمل و شكيبائى ، نه متانتى در خواستهها و كردارهايشان و نه وقار و حلمى در روانشان . گوئى هيچ گونه آشنائى با حق و حقيقت ندارند كه جان خود را با هماهنگى با آن شكوفا بسازند و در بهجت و سرور روحانى غوطهور شوند . خداوندا ، اگر حكمت بالغه تو اقتضاء كند على را در اين جهان بسيار پر معنى و در اين زندگانى هدفدار با انسانهائى در ارتباط قرار بده كه داراى رأى و نظرى مبارك باشند و انديشههاى آنان از اصالت و قداست والا برخوردار باشد . از حلم و وقار و متانت روحى بهرهور و هيچ سخنى جز حق نگويند .
و هيچ راهى براى ستم نپويند ، حق و عدالت با جانشان در آميزد و تكاپو در طريق حق و مسابقه در خيرات ، همه لحظات زندگى آنان را فرا بگيرد .
ممكن است اين اعتراض بنظر برسد كه رسالت تعليم و تربيتى و سياسى و اخلاقى و دينى امير المؤمنين عليه السلام در آن دوران ، اصلاح حال همان مردمى بود كه در ميان آنان زندگى مىفرمود ، و مردمى كه داراى امتيازات مزبور در فوق باشند ، در حقيقت شخصيت آنان در مسير رشد و كمال بحركت در آمده است و نيازى به توجيه تعليم و تربيتى ندارند .
اين اعتراض صحيح نيست ، زيرا هيچ انسان رشد يافتهاى در اين دنيا وجودندارد كه به كمال مطلق نائل گردد و از هر گونه توجيه معلم و مربى بىنياز شود .
من غلام آنكه او در هر رباط
خويش را واصل نداند بر سماط
و آدمى ماداميكه در اين دنيا است نميتواند خود را از كشش به سوى كمال كه اساسىترين عامل آن ، عمل صالح است قطع نمايد . در حقيقت آرزوى امير المؤمنين عليه السلام اينست كه در ميان انسانهائى زندگى كند و تربيت و توجيه كسانى را بعهده بگيرد كه شخصيت آنان در سيه چالهاى جهل و حماقت و شهوت پرستى و نيرنگ و خودكامگى سقوط نكرده و آماده پذيرش حقائق سازنده ميباشند . و كيست كه معناى كمال و انسانيت را بفهمد و چنين آرزوئى در سر نداشته باشد ؟ كيست كه درونش خالى از آرزوى پرواز با همجنس خود بوده باشد ؟ 27 ، 30 أما و اللّه ليسلّطنّ عليكم غلام ثقيف الذّيّال الميّال ، يأكل خضرتكم و يذيب شحمتكم ، إيه أبا وذحة ( آگاه باشيد ، بخدا سوگند ، آن فرزند ثقيف متكبر و رويگردان از حق و عدالت بر شما مسلط مىگردد ، محصولات شما را ميخورد ، و پيه شما را آب مىكند . بيار آنچه را كه دارى اى پدر جعل )اگر جامعه اى از حكومت حق و عدالت سر پيچى كند ، حكومت جور و ستم سر او را به طرف پستىهاى سقوط خواهد پيچيد
امتداد تاريخ بشرى همين اصل را نشان مىدهد كه
هر كه گريزد ز خراجات شهر
باركش غول بيابان شود
از على مىگريزند ، به سوى كه ؟ به سوى معاويه از عدالت فرار مىكنند ، به كجا ؟ به ستم از حق وحشت دارند ، با چه چيزى انس مىگيرند ؟ با باطل حال ببينيم مردم آن دوران پس از على ( عليه السلام ) كه تبلورگاه عدالت و حق بود ، با چه و با كه روبرو شدهاند ؟ با قتل و غارت و پايمال شدن حقوق و با تبهكارانى مانند حجاج بن يوسف ثقفى مرحوم محقق حاج ميرزا حبيب خوئى در مجلد سوم از شرح نهج البلاغه مىگويد : « روايت شده است كه در آن روزى كه امير المؤمنين عليه السلام مردم تبهكار آن جامعه را نفرين فرمود ، حجاج بن يوسف متولد شده است . ظلم و جورى كه او به اهل كوفه وارد كرده است ، در تواريخ مشهور است ، حتى گفته شده است : اگر هر امتى خبيثترين و فاسق و فاجرترين فرد خود را بياورد ، و ما ( اهل كوفه ) فقط حجاج را بياوريم ، خيانت و فسق و فجور همين يك فرد بيش از همه آنها خواهد بود .
مسعودى مىگويد : مادر حجاج وى را زاييد در حاليكه سوراخ نشيمن او بسته بود و آنرا سوراخ كردند . كسانى كه بدستور حجاج كشته شده اند ، غير از كسانى كه در جنگها بوسيله لشكريان حجاج از بين رفتهاند صد و بيست هزار نفر بوده و در زندان حجاج پنجاه هزار مرد و سى هزار زن وجود داشته است در حاليكه هيچ يك از آنها مستحق كيفر كشتن يا قطع عضو نبوده است .
حجاج زنها و مردها را در يك جا زندانى مى كرد و زندان حجاج سقف نداشته است . و اگر از زندانيان كسى به سايه ديوارى پناه مىبرد ، نگهبانان آنان را مىزدند و از استفاده از سايه ديوار آنرا منع مىكردند » [ منهاج البراعة مرحوم محقق حاج ميرزا حبيب اللّه هاشمى خوئى ج 3 ص 358 و 359 عبارتى كه از مسعودى نقل كرده است از مروج الذهب مى باشد ] صفات زشت حجاج را ابن ابى الحديد نقل نموده است مراجعه فرمائيد .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۲۱