۱۶9
ومن خطبه له علیه السلام
و من خطبة له (علیه السلام) عند مسير أصحاب الجمل إلى البصرة:
الأمور الجامعة للمسلمين:
إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ رَسُولًا هَادِياً بِكِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ، لَا يَهْلِكُ عَنْهُ إِلَّا هَالِكٌ، وَ إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِكَاتُ إِلَّا مَا حَفِظَ اللَّهُ مِنْهَا، وَ إِنَّ فِي سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِكُمْ، فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لَا مُسْتَكْرَهٍ بِهَا؛ وَ اللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَيَنْقُلَنَّ اللَّهُ عَنْكُمْ سُلْطَانَ الْإِسْلَامِ، ثُمَّ لَا يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ أَبَداً حَتَّى يَأْرِزَ الْأَمْرُ إِلَى غَيْرِكُمْ.
«ان الله بعث رسولا هاديا بكتاب ناطق و امر قائم لا يهلك عنه الا هالك، و ان المبتدعات المشبهات هن المهلكات الا ما حفظ الله منها» (خداوند سبحان پيامبري راهنما با كتاب گويا و ديني قائم برانگيخت. كسي جز تبهكاري ساقط و منحرف از آن راهنما، گمراه نگردد. قطعي است كه بدعتهاي ضد دين شباهت ساختگي به دين دارند عوامل تباهي انسانهايند مگر آنچه كه خداوند مردم را از آنها حفظ نمايد.)
خطرناكترين عامل تباهي مردم، همانا شعبدهبازان ماهري هستند كه حق و باطل را با يكديگر مخلوط نموده با ظاهري عوام فريب، در جامعه مطرح نموده و به مقاصد پليد خود نائل ميگردند:
قانون كلي اينست كه اشاعه باطل و ترويج مطالب گمراهكننده در جوامعي كه مردم آنها اطلاعي از حق و باطل دارند به وسيله آراستن باطل با حق و ارائه ماهرانه آن به مردم سطحنگر و بيانديشه آنان ميباشد. به طور كلي مردم جوامع دنيا در مقابل حق و باطل بر چند گروه تقسيم ميشود:
گروه يكم- اين گروه بر دو تقسيم ميگردند:
دسته يكم را افرادي تشكيل ميدهند كه توانايي تشخيص حق از باطل را دارا ميباشند، به اين معني كه آنان اطلاعات و معارفي عميق درباره هر يك از اين دو مفهوم را دارند و حتي به درجه صاحب نظري هم درباره آن دو توفيق يافتهاند. بديهي است كه اينان در برابر اغواگريهاي شعبدهبازان چشمبند گيج و كلافه نميشوند، ولي متاسفانه افراد اين دسته در همه جوامع در اقليت ميباشند.
دسته دوم كساني هستند كه شناخت و قدرت تشخيص آنان درباره حق و باطل اگر چه به قدر لازم براي زندگي، وجود دارد، ولي آنچنان صاحبنظر نيستند كه توانايي تحقيق و نقد را درباره آنچه به نام حق يا باطل مطرح ميگردد، داشته باشند.
گروه دوم- مردمي هستند كه توانايي آنان در تشخيص حق و باطل بسيار محدود است، با اينحال، ولو به اجمال عظمت و شايستگي حق و برتري آن را بر باطل درك كردهاند.
گروه سوم- دو پديده به نام حق و شايستگي آن را و باطل و ناشايستگي آن را در زندگي نميشناسند، زيرا زندگي آنان كه مستند به شخصيت مدير دروني نيست، همواره تحت تاثير عوامل جبري و شبه جبري حقوق و تكاليف مقرره سپري ميشود.
افراد اين گروه و گروه دوم اكثريت قريب به اتفاق جامعه را تشكيل ميدهند، به همين جهت است كه بازيگري شعبدهبازان جوامع با مخلوط ساختن حق و باطل و ارائه آن، با سخنان جذاب پر از مغالطه و سفسطه، نقش بزرگي در جهل و انحراف اكثريت مردم دارد. آنان كه با در آميختن حق و باطل، به يكديگر، و به راه انداختن چشمبندي، مردم سادهلوح و ناآگاه را از حقيقت محروم ميسازند، در هر چشمبندي انحرافي در مردم و آتشي در درون خود شعلهور ميسازند.
آري، حقيقت چنين است كه كساني كه با درآميختن حق و باطل به يكديگر و به راه انداختن چشمبندي سادهلوحان ناآگاه، خود را يكهتاز ميدان فهم و شعور علم قلمداد ميكنند، آتشي سوزانندهتر از آتش انحرافي كه در مردم شعلهور ميسازند، و تباه كنندهتر از آن را در درون خود به وجود ميآورند. اين تيرهروزان خفاش صفت كه از ديدن نور حقايق خود را محروم ساختهاند، قرباني تعجب و حيرت مردم، احسنت، آفرين، بهبه، چه مردي بزرگ! … و امثال اين فريبكاريها گشته و از نشاط اين اعواگريها (اغواگريها)، آتش پنهاني اين هيزمها را كه آتش در جان خودپرستها شعلهور ميسازند نميبينيد كه:
هر كه را مردم سجودي ميكنند
زهرها در جان او ميآكنند
(مولوي)
اي شعبدهبازان بهم زننده حق و باطل، اي اسيران محور خودپرستي و خودنماييها بدانيد كه اقبال و ادبار بياساس مردم را وفايي نيست، اگر چه در صورت اقبال، چند صباحي شما را شاد ميسازد و در صورت ادبار مدتي شرنگ اندوه بر جانتان ميريزد- بشنويد، اگر چه با آن پنبه كه شما با انگشتان خودپرستي به گوشتان فرو بردهايد، نخواهيد شنيد، ولي ناشنوايي شما مانع آن نيست كه اين هشدارهاي انسانساز و حكيمانه، براي مردمي كه خورشيد جان آنان به كلي در كسوف ابدي فرو نرفته است، مفيد و آنان را از اغواگريهاي شما در امان داشته باشد:
تن قفسشكل است زان شد خار جان
در فريب داخلان و خارجان
اينش گويد من شوم همراز تو
وانش گويد ني منم انباز تو
اينش گويد نيست چون تو در وجود!
در كمال و فضل و در احسان و جود!
آنش گويد هر دو عالم آن تست!
جمله جانهامان فداي جان تست!
آنش خواند گاه عيش و خرمي
اينش گويد گاه نوش و مرهمي!
او چو بيند خلق را سرمست خويش
از تكبر ميرود از دست خويش!
او نداند كه هزاران را چو او
ديو افكنده است اندر آب جو
لطف و سالوس جهان خوش لقمهايست
كمترش خور كان پرآتش لقمهايست
آتشش پنهان و ذوقش آشكار
دود او ظاهر شود پايان كار
تو مگو آن مدح را من كي خرم!
از طمع ميگويد او من پي برم
مادحت گر هجو گويد بر ملا
روزها سوزد دلت زان سوزها
آن اثر ميماندت در اندرون
در مديح اين حالتت هست آزمون
آن اثر هم روزها باقي بود
مايه كبر و خداع جان شود
اميرالمومنين عليهالسلام در خطبه 38 چنين فرموده است: «و انما سميت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق فاما اولياء الله فضيائهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدي» (جز اين نيست كه شبه بدانجهت شبهه ناميده شده است كه شبيه به حق است.
اما اولياي خداوندي، پس نور روشنگر آنان در آن شبهه، يقين است و جهت هدايت دليل آنان) ملاحظه ميكنيد كه افراد بشر با تواناييهاي متنوعي كه دارند، به جاي آن كه آنها را در نماياندن حق براي پيروي از آن و نماياندن باطل براي اجتناب از آن، به كار ببندند، باطلها را با آرايش پديدههاي حقنما به مردم مطرح ميكنند و حقوق جانهاي آدميان را پايمال مينمايند: به عبارت روشنتر سخنان حقنما ميگويند و حق مردم را از مردم سلب ميكنند!
و در خطبه 50 ميفرمايد: «فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف علي المرتادين، و لو ان الحق خلص من لبس الباطل لا نقطعت عنه السن المعاندين ولكن يوخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولي الشيطان علي اوليائه و ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسني». (اگر باطل از آميختگي با حق تفكيك شود، بر طالبان حق و حقيقت مخفي نماند و اگر حق از اشتباه با باطل خالص شود زبانهاي مردم معاند از متهم ساختن حق به باطل بريده گردد، ولي قدري از اين (حق) و قدري از آن (باطل) گرفته ميشود و با يكديگر مخلوط ميگردند. در اين هنگام است كه شيطان به دوستان خود پيروز ميگردد و كساني كه از سوي خدا براي آنان عنايت زيبا سبقت داشته است، نجات پيدا ميكنند.)
علل و انگيزههاي در هم آميختن حق و باطل:
مسلم است كه اين نابكاري ويرانگر معلول علل و انگيزههاي مختلف ميباشد. ما به برخي از آنها در اين مبحث اشاره ميكنيم:
1. جهل و يا غفلت و يا فراموشي- اين هر سه پديده رواني بر دو قسم مهم تقسيم ميگردند:
قسم يكم- غير اختياري، يعني كسي حق را با باطل در هم آميخته است، ولي از روي جهل و يا غفلت و يا فراموشي غير اختياري، به اين معني كه اگر ميخواست درباره حق و باطل و لزوم تفكيك ميان آنها و وقاحت درآميختن آن دو با يكديگر اطلاعي به دست آورد يا از آن امور غفلت نورزد و يا آنها را به فراموشي نسپارد، براي او امكانپذير نبود.
بديهي است كه چنين شخصي در كار خود مسئول نيست، ولي وظيفه قطعي مديران جامعه است كه از اشتباهات و انحرافات چنين شخصي و نتابج ويرانگر كارهاي او جلوگيري به عمل بياورند.
قسم دوم- جهل يا غفلت يا فراموشي مستند به اختيار، يعني اگر شخص جاهل ميخواست به حق و باطل و ضرورت تفكيك آن دو از يكديگر علم پيدا كند، يا به جهت اهتمام شديد به آن دو غفلت نورزد، ميتوانست، ولي در تحصيل علم و آگاهي و تذكر تقصير ورزيده است. قطعي است كه چنين شخصي در نزد خداوند سبحان مسئول و در صفحات حساس تاريخ به بدنامي ثبت خواهد گشت.
2. خودخواهي با نمودها و وسايل گوناگونش- كه از آغاز تاريخ تاكنون، اكثر مردم را از رويارويي با واقعيات و حقايق ناب محروم ساخته و آنانرا با نمودهايي ساختگي و ظواهر آراسته تحت سلطه (من مجازي) قرار داده است. اين وضع نابخردانه كه بيماران خودخواهي براي بشريت پيش آوردهاند، باعث شده است كه تاريخ طولاني بشري اينهمه عقايد و تمايلات بدبيني قلم زده است.
اگر مشيت خداوندي و حكمت آن ذات اقدس بر اصالت هويت مستقل هر يك از افراد بشر نبود، قطعا عرصه جوامع انساني (اگر صورت انساني باقي ميماند) به جنگلهاي وحوش تبديل ميگشت. ولي اين لطف الهي است كه هر اندازه هم بيماران خودخواهي براي اشباع خود جست و جو كنند و هياهو راه بيندازند، نميتوانند از جريان آن لطف الهي بر بندگانش جلوگيري نمايند. يكي از بزرگترين مفاسد خودخواهي اين است كه مغالطهها و سفسطهها و ضد و نقيضهايي كه موجود خودخواه به راه مياندازد، خود او را هم فريب ميدهد، حتي براي خود با آن عمل تبهكارانهاش رسالتي احساس ميكند!
در يك جمله منحصر ميتوان لازمه بيماري خودخواهي را چنين توصيف كرد: هنگامي كه يك انسان به اين بيماري مبتلاگشت، هر اندازه داراي استعدادها و قواي موثر در زندگي مردم باشد، به همان اندازه از درآميختن حق و باطل و شورش عليه ارزشها و تباه ساختن جانهاي آدميان بهرهمند خواهد بود.
1- اگر صاحب انديشه قوي باشد در بر هم زدن خطوط حق و باطل از راه انديشه، ماهرتر خواهد بود. حتي اگر مقامات و قضايايي كه با انديشهاش ميخواهد از آنها نتيجهگيري كند، داراي محتوي و قابليت استنتاج حق باشند، آنها را به سوي اغرض پليد خود توجيه خواهد كرد.
ما در شعار خوارج اين توجيه را سراغ داريم كه براي مبارزه با يگانه حامي حق و حقيقت علي بن ابيطالب عليهالسلام (كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم درباره او فرمود: (علي مع الحق و الحق مع علي) (علي با حق و حق با علي است) سر داده بودند: لا حكم الا لله (حكم نيست مگر از خدا يا از آن خدا) اين قضيه داراي محتوي صحيح و ماخوذ از قرآن مجيد است كه: ان الحكم الا لله (نيست حكم مگر از آن خدا). وقتي اميرالمومنين عليهالسلام اين شعار را شنيد، فرمود:
«كلمه حق يراد بها الباطل نعم انه لا حكم الا لله ولكن هولاء يقولون لا امره الا لله، و انه لابد للناس من امير برّ او فاجر يعمل في امرته المومن و يتمتع فيها الكافر …» (سخني است حق، ولي از اين سخن باطل اراده شده است. آري، حكمي نيست مگر از آن خدا، ولي اين نابخردان مقصود ديگري دارند. اينان ميگويند حاكم و حاكميت نيست مگر از آن خدا، يعني بايد حكومت را خدا تعيين كند، در صورتي كه براي مردم، حاكم لازم است، چه نيكوكار باشد چه فاسق، كه انسان باايمان بتواند با اعمال صالحه زندگي كند و كافر هم براي خود، بهرهمند گردد … ).
2- اگر صاحب حافظه نيرومند باشد (من تورم يافته آن بيمار) در مخلوط كردن حق و باطل، از آن واحدها و قضاياي موجود در حافظه استفاده ميكند كه چند پهلو و جذبكننده نشاط و شگفتي مردم باشد.
3- در صورت تسلط بر الفاظ و هنر بيان، مخصوصا هنر شعري در آن جوامع كه تحت تاثير و احساسات شعري قرار ميگيرند، براي آرايش باطل از اين وسيله استفاده ميكنند. البته ميدانيد كه اندك اشخاصي هستند كه ميدانند:
راه هموار است و زيرش دامها
قحطي معنا ميان نامها
لفظها و نامها چون دامهاست
لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست
(مولوي)
آري، سخنبازان لفظ پرداز اغلب نميدانند كه:
ما چو خود را در سخن آغشتهايم
از حكايتها حكايت گشتهايم
(مولوي)
4- چهره علمي و قيافه فلسفي به خود گرفتن كه در اغواي سادهلوحان مخصوصا نوباوگان كاروان معرفت تاثير بسزايي دارد و اين چهره گرفتنها گاهي خود آن جوفروشان گندمنما را هم وادار به باور كردن مينمايد، كه واقعا دارند به مردم جامعه گندم ميفروشند! چشم باز و گوش باز و اين عما، حيرتم از چشمبندي خدا!
5- اينان مهارت فراواني در نشان دادن اشراف به حقايق عالم هستي در هر دو قلمرو (چنان كه هست) و (چنان كه بايد) دارند. موقع سخن گفتن و نوشتن چنان ارائه ميدهند كه خدا در آفرينش عالم هستي و مخصوصا انسانها با اين آرايشگران مشورت نموده و مطابق تمايلات آنان دست به كار خلقت زده است! براي همين است كه با يك نوع قيمومت و فرمانروايي كه در آشنايي نهايي با ارتباطات چهار گانه (1- ارتباط انسان با خويشتن 2- با خدا، 3- با جهان هستي، 4- با همنوع خود)، براي خويشتن قائلند! و با اين خودفريبيها چه دستورات و فرمانها كه حتي براي صاحبنظران و دانشمندان صادر نميكنند! در اين حال است كه سادهدلان ناآگاه در برابر آن نمايشگران اشراف از قله هستي كه در قعر چاه طبيعت، جز عكس ساختگي خود چيزي را نميبينند، خود را باخته، در شعاع جذابيت آنان، همانند لوحه بياختيار زيردست نقاش چيرهدست، قرار ميگيرند. خدايا، بندگان خود را از شر اين حقنمايان باطلفروش رها فرما.
«و ان في سلطان الله عصمه لامركم، فاعطوه طاعتكم غير ملومه و لا مستكره بها. و الله لتفعلن او لينقلن الله عنكم سلطان الاسلام. ثم لا ينقله اليكم ابدا حتي يارز الامر الي غيركم» (و جز اين نيست كه تنها سلطه و حمايت خداونديست كه نگهبان شئون حيات شما است. پس اطاعت كنيد آن ذات اقدس را بدون استحقاق سرزنش (به جهت ريا يا نفاق) و بدون اكراه به آن. سوگند به خدا، يا بايد خدا را از صميم قلب اطاعت كنيد و بدعتها را از ميان خود برداريد و يا در انتظار باشيد كه خداوند عظمت و قدرت اسلام را از شما به ديگران منتقل نمايد، سپس آنرا به شما برنميگرداند تا اين حكومت و دولت به مردمي غير از شما برگردد و در ميان آنان مستقر شود.)
بياييد در پناه قدرت خداوندي و اطاعت از او، هويت و استقلال خود را حفظ نماييد:
حتما چنين كنيد و الا خداوند قدرت و عظمت اسلام را از شما ميگيرد و به ديگران منتقل ميسازد. اميرالمومنين عليهالسلام نظير اين هشدار اعجازانگيز را در وصيت به دو فرزند معصومش امام حسن و امام حسين عليهماالسلام چنين فرموده است: «الله الله في القرآن لا يسبقكم بالعمل به غيركم» (نامهها، شماره 47) (خدا را در نظر بگيريد، خدا را، در تمسك و عمل به قرآن (مبادا) ديگران در عمل به آن بر شما سبقت بگيرند).
درباره علوم غيبي اميرالمومنين عليهالسلام مطالب و شواهد فراواني گفته شده است، ولي متاسفانه درباره جمله فوق كه يك خبر غيبي را به طور هشدار فرموده است، كسي تحقيق لازم را ننموده است. به نظر ميرسد آن حضرت، رفتار منظم و متكي به علم و تلاش در اقتصاد و حقوق و نظم اجتماعي را كه در تعدادي از كشورهاي امروزه حاكم است، اعلام ميفرمايد كه ميتوان گفت:
از جهات زيادي شباهت به اسلام دارند. امروزه نظم و قانونگرايي و پرهيز از دروغ و خيانت و نقشهكشيها و ريشهكن شدن فقر و فلاكت و آيندهنگري هر يك از آن كشورها براي مردم جامعه خويش (نه ديگران) معمولا مشابهت كامل به دين مقدس اسلام دارد، متاسفانه همين جريان، (تنظيم تفكرات و رفتار اسلامي در زندگي دنيوي كه آن كشورها پيش گرفتهاند) موجب احساس حقارت خود مردم جوامع اسلامي گشته و در هنگام بررسي وضع زندگي اجتماعي خويشتن، هر گونه تحقير را به خويشتن متوجه ميسازند!