104 و من خطبة له عليه السلام
ترجمه خطبه صد و چهارم
و از خطبه ايست از آن حضرت 1 ( پس از حمد و ثناى خداوندى ، خداوند سبحان محمّد صلّى اللّه عليه و آله را مبعوث فرمود در حاليكه هيچ احدى از عرب نبود كه كتابى بخواند 2 و نه كسى بود كه ادّعاى نبوّت و نزول وحى نمايد 3 پيامبر اكرم [ پس از بعثت ] بيارى كسانيكه او را اطاعت ميكردند با كسانيكه او را نافرمانى مينمودند به پيكار برخاست 4 آنان را بطرف رستگارى مىراند 5 آن بزرگوار براى نجات آنان پيش از آنكه قيامت [ يا مرگشان ] فرا رسد 6 و ضعيف را ناتوان كند 7 و شكسته از كار بيفتد پيشدستى ميفرمود 8 پيامبر اكرم بر مأموريّت خود براى اصلاح آن انسان ايستادگى ميفرمود تا او را به هدف نهائيش برساند مگر آن تباه شده را كه خيرى در وى نبود 9 تا آنجا كه رستگارى آنانرا بآنان ارائه ميفرمود 10 و به موقعيّت خودشان مىنشاند 11 تا آسيابشان گرديدن گرفت 12 و نيزهشان ( سلاحشان ) بكار افتاد 13 و سوگند بخدا ، من از جمله رانندگان ( طرد كنندگان ) جاهليّت از جامعه بودهام تا آنگاه كه آن لشكر جاهليّت همگى پشت گرداندند 14 و در زير ذلّت سلطه مجتمع شدند 15 من اكنون ناتوان نشدهام و نمىترسم و خيانتى نكردهام و نه سست شدهام 16 و سوگند بخدا ، قطعا باطل را ميشكافم تا اينكه حقّ را از پهلوى آن درآورم 17 . )
تفسير عمومى خطبه صد و چهارم
2 ، 13 أمّا بعد ، فإنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و ليس أحد من العرب يقرأ كتابا و لا يدّعى نبوّة و لا وحيا ، فقاتل بمن أطاعه من عصاه ، يسوقهم إلى منجاتهم و يبادر بهم السّاعة أن تنزل بهم ، يحسر الحسير و يقف الكسير ، فيقيم عليه حتّى يلحقه غايته ، إلاّ هالكا لا خير فيه ، حتّى أراهم منجاتهم و بوّأهم محلّتهم ، فاستدارت رحاهم ، و استقامت قناتهم ( پس از حمد و ثناى خداوندى ، خداوند سبحان محمّد صلّى اللّه عليه و آله را مبعوث فرمود در حاليكه هيچ احدى از عرب نبود كه كتابى بخواند و نه ادّعاى پيامبرى كند و نه ادّعاى نزول وحى نمايد ، پيامبر اكرم [ پس از بعثت ] بيارى كسانى كه او را اطاعت ميكردند با كسانيكه او را نافرمانى مينمودند به پيكار برخاست .
آنان را بطرف رستگارى ميراند . آن بزرگوار براى نجات آنان پيش از آنكه قيامت يا مرگشان فرا رسد و ضعيف را ناتوان سازد و شكسته از كار بيفتد ،پيشدستى ميفرمود . پيامبر بر مأموريّت خود درباره [ اصلاح ] آن انسانها ايستادگى ميفرمود تا او را به هدف نهائيش برساند ، مگر آن تباه شده را كه خيرى در وى نبوده است . تا آنجا كه رستگارى آنانرا بآنان نشان داد و به موقعيّت خودشان نشاند ، تا آسيابشان گرديدن گرفت و نيزهشان ( سلاحشان ) بكار افتاد . )
تلاش شديد پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در راه ايصال انسانها به رشد و كمال
مباحث مربوط به نبوّت و دوران جاهليّت و عصر بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كوششهاى بسيار دامنهدار و شديدى كه آن حضرت صرف پيشرفت انسانيّت فرمودهاند ، در مجلّدات گذشته مطرح گشته است . مخصوصا در مجلّد دوم از صفحه 171 تا صفحه 176 و از صفحه 192 تا صفحه 195 و از صفحه 253 تا صفحه 264 و از صفحه 268 تا صفحه 272 و در مجلّد سوم صفحات 316 و 317 و در مجلّد چهارم صفحات 259 و 260 و از صفحه 307 تا صفحه 313 و در مجلّد پنجم از صفحه 147 تا صفحه 157 و در مجلّد هشتم از صفحه 58 تا صفحه 67 و از صفحه 284 تا صفحه 293 و در مجلّد يازدهم از صفحه 153 تا صفحه 167 و در مجلّد دوازدهم صفحات 13 و 14 و در مجلّد سيزدهم صفحات 276 و 277 و در مجلّد پانزدهم از صفحه 19 تا صفحه 21 و از صفحه 43 تا صفحه 49 .
درباره كوشش و تلاشهاى بسيار شديد پيامبر اكرم براى هدايت مردم ، آيات و احاديثى وجود دارد كه ما در مجلّدات گذشته آنها را مطرح كرده و تا حدودى آنها را مورد توضيح قرار دادهايم . مولوى ميگويد :
راست ميفرمود آن بحر كرم
من شما را از شما مشفقترم
من نشسته در كنار آتشى
با فروغ و شعله بس ناخوشى
همچو پروانه شما آن سو دوان
هر دو دست من شده پروانه ران
آيات قرآنى در مواردى متعدّد نرمى اخلاق و محبّت و رأفت پيامبر اكرم را درباره مردم گوشزد فرموده است از آنجمله :فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ . ( اى پيامبر ، تو با رحمتى كه خدا بتو عنايت كرده بود بر آنان نرم شدى . ) [ آل عمران آيه 159 ]
آن انسان الهى باين قناعت نكرد كه بگويد : من قرآن آوردهام و همه عقائد و احكام الهى در آن است ، با آن سنّتى كه من براى مردم بيان مينمايم ، وظيفه من انجام مىشود و اين مردمند كه بايد بدنبال من بيايند و زحمت بكشند و از من هدايت و ارشاد خود را بخواهند درست است كه تلاش و پيگيرى و تحمّل زحمات در راه تحصيل رشد و كمال و چشيدن طعم « حيات معقول » براى خود مردم ضرورىترين امر حياتى است ، ولى لازمه اين مطلب آن نيست كه اگر افراد اين جامعه اين ضرورت را درك نكردند و يا اهمّيّت آنرا چنانكه بايد دريافت ننمودند ، بايد پيامبران و اوصياء و معلّمان و مربّيان بروند و در خانه خود با فكر راحت بيارامند تا چنين مردمى سراغ آنانرا بگيرند . مگر در آيات قرآنى نخوانده ايم :
يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ [ يس آيه 30] ( اى دريغا بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى بسوى آنان نميآمد مگر اينكه او را مورد استهزاء قرار ميدادند . ) نه تنها آن مردم ضرورت تلاش براى تحصيل رشد و كمال را درك نميكردند ،
آنان را مورد استهزاء و تمسخر هم قرار ميدادند ، با اينحال شما در داستان حضرت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد و علىّ عليهم صلوات اللّه جميعا دقّت كنيد ، ببينيد كه چگونه براى ارشاد مردم دنبال آنان مىدويدند . در اين جمله امير المؤمنين كه ميفرمايد : براى رساندن آنان به رشد مقاومت ميورزيد تا آنان را به هدف نهائيشان برساند ، دقّت نمائيد كه چگونه اصرار به هدايت مردم داشت و آنان را در نيمهراه رها نميكرد . مگر آن تبهكارانى كه همه سرمايههاى وجودى خود را در خود كامگيها صرف نموده و اميد خيرى در آنان باقى نمانده بود .
لَقَدْ جائَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُوفٌ رَحيمٌ .( تحقيقا پيامبرى از خود شما بسوى شما آمده است . در آن مشقّت و سختى كه مىافتيد براى او ناگوار است . او بر شما حريص و بر مؤمنين رؤف و مهربان است . ) [ التّوبه آيه 128 ]
14 ، 15 و أيم اللّه لقد كنت من ساقتها حتّى تولّت بحذافيرها ، و استوسقت فى قيادها ( و سوگند بخدا ، من از جمله رانندگان ( طرد كنندگان ) جاهليّت از جامعه بودم تا آنگاه كه لشكر جاهليّت همگى پشت گرداندند و در زير ذلّت سلطه مجتمع شدند . )
علىّ عليه السّلام حدّ اعلاى تلاش و تكاپو را در ريشه كن كردن جاهليّت و خودكامگىها از جامعه انجام داده است .
چند روز پيش از جنايت ابن ملجم مرادى ملعون ازل و ابد كه ضربت جانكاه بر سر مبارك آن حضرت وارد آورد ، اين جملات را فرموده است :أيّها النّاس ، إنّى قد بثثت لكم المواعظ الّتى وعظ الأنبياء بها أممهم ،و أدّيت إليكم ما أدّت الأوصياء إلى من بعدهم و أدّبتكم بسوطى فلم تستقيموا و حدوتكم بالزّواجر فلم تستوسقوا اللّه أنتم أتتوقّعون إماما غيرى يطأ بكم الطّريق و يرشدكم السّبيل ؟ [ خطبه 182] ( اى مردم ، من بيقين آن پندهائى را كه پيامبران به امّتهاى خود نمودهاند ، براى شما بيان كردم و آنچه را كه اوصياء به مردم پس از پيامبران ادا كردهاند ، بشما ادا نمودم و با تازيانهام شما را تأديب كردم ، ولى ادب نپذيرفتيد و استقامت نيافتيد و من شما را با نواهى و عوامل پرهيز راندم ولى براه نيفتاديد .
شما را بخدا ، امامى جز من توقّع داريد كه طريق را براى شما هموار بسازد و شما را براه خدا ارشاد نمايد ؟ ) هيچيك از علماء و مورّخين اسلامى از هر فرقه و گروهى كه باشد ترديدى نكرده است كه امير المؤمنين عليه السّلام بعد از خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيشترين و تلخترين زحمات و ناگواريها را بدون كمترين ترس و احساس خستگى تحمّل فرموده است با اين حال ، اگر يك مسلمانى بگويد : « من كسى هستم كه سرمايه معارف اسلامى را در اختيار دارم و مردم بايد براى برخوردارى از اين سرمايه بيايند و از من بهره بگيرند » پاسخش جملاتى از امير المؤمنين است كه اكنون آنها را تفسير مىكنيم : 16 ، 17 ما ضعفت ، و لا جبنت ، و لا خنت ، و لا وهنت ، و ايم اللّه لأبقرنّ الباطل حتّى أخرج الحقّ من خاصرته ( من اكنون ناتوان نشدهام و نمىترسم و خيانتى نكردهام و نه سست شده ام .و سوگند بخدا باطل را مىشكافم و حقّ را از پهلوى آن درمىآورم . )
من همان علىّ بن ابيطالبم كه با كمال تجاهل كه درباره من ميورزيد ،
بخوبى ميتوانيد مرا بشناسيد ، بدانيد تا جان در بدن دارم با قدرتى كه از خدا در اختيار دارم باطل را شكافته حقّ را از پهلوى باطل بيرون خواهم آورد .برويد به قريش بگوييد : هر نعرهاى كه ميخواهد بزند ، بهمه خودكامگان كه حقّ را در زير پردههاى باطل پوشاندهاند اطّلاع دهيد و بهمه كامكاران كه باطل را در پشت حجابهاى حقّ مخفى نمودهاند برسانيد و بآنان بگوئيد : من همان علىّ بن ابيطالبم كه خواستههاى نفسانى و سر و صدا و داد و فريادهاى نابكارانه شما و ميليونها برابر شما نميتواند پنبهاى در گوش من داخل كند كه آهنگ كلّى هستى را نشنوم .
اى نابخردان ،من ناتوان شدهام در حاليكه تكيه بر قدرت لا يزال پروردگارم دارم ؟ من عاجز گشتهام ، در حاليكه قانون اصلى جان و تن را بخوبى ميشناسم و ميدانم كه لحظات زندگى آدمى در اين دنيا ، با جان و تنى كه به او عنايت شده است ، جدّىتر از آن است كه با آتش ناتوانى و سستى سوخته شود و خاكستر گردد . آيا من ميترسم ؟ از چه ؟ و از كه ؟ و براى چه ؟ ترس و هراس از آن كسى است كه از قانون هستى اطّلاعى ندارد .
و از آن كسى است كه عشق بزندگى چند روزه اين دنيا ، عقل از مغزش ربوده و شرم از دلش و توان از زانوانش . ترس و وحشت از آن كسى است كه اسير شهوات و مادّيّات و نامجوئى و كامكاريها باشد . شما ميدانيد كه من همان علىّ بن ابيطالبم كه : لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا . ( اگر پرده برداشته شود بر يقين من نيفزايد . ) و همان انسانم كه خداى ناديده را نپرستيدهام : ( لم أعبد ربّا لم أره ) . من كه از آغاز زندگيم با شهوت پرستى و مادّيّات و نامجوئيها و كامكاريها وداع ابدى كرده و اين عجوزه هزار داماد را مطلّقه كردهام ، پس از چه بترسم ؟
مگر نشنيده ايد كه با سوگند بخدا چنين گفتهام : إنّى و اللّه لو لقيتهم واحدا و هم طلاع الأرض كلّها ما باليت و لا استوحشت . [ نامه 62 به اهل مصر كه با مالك اشتر فرستاده است] ( سوگند بخدا ، من اگر بتنهائى ، آن دشمنان را در حاليكه همه روى زمين را پر كرده باشند ، روياروى شوم ، نه بيمى بخود راه مىدهم و نه وحشتى . ) اى مردم ناآگاه ، من اشتياق و محبّت شديد به ديدار خدايم دارم . درست است كه من در همين زندگانى هم به ديدار خدايم نائل ميگردم ، ولى ديدار خدا پس از عبور از اين دنيا معنائى ديگر دارد . آيا با اينوصف كه من مشتاق ديدار پروردگارم مىباشم ، از مرگ كه راهى ببارگاه او است ، بترسم ؟
گر مرگ رسد چرا هراسم
كان راه به تست مىشناسم
از خوردگهى به خوابگاهى
وز خوابگهى به بزم شاهى
خوابى كه به بزم تست راهش
گردن نكشم ز خوابگاهش
چون شوق تو هست خانه خيزم
خوش خسبم و شادمانه خيزم
اين مرگ نه ، باغ و بوستانست
كاو راه سراى دوستانست
تا چند كنم ز مرگ فرياد
چون مرگ ازو است مرگ من باد
گر بنگرم آنچنانكه رايست
اين مرگ نه مرگ ، نقل جايست
نظامى گنجوى
ميدانم حقّ طلبى من شما را بزحمت خواهد انداخت ، ولى آنگاه كه رحمت حقّ را مشاهده كرديد ، عظمت حقّ را دريافته و آرزو خوا هيد كرد كه ايكاش همه لحظات عمر را در رنج و شكنجه حقّ طلبى ، حقّ يابى و حقّ پذيرى سپرى مىكرديد .
خار ارچه جان بكاهد گل عذر او بخواهد
سهل است تلخى مى در جنب ذوق مستى
حافظ اينكه فرياد ميزنم : من پهلوى باطل را ميشكافم و حقّ را با كمال قدرت از آن بيرون ميكشم ، و اگر باطلى را در زير پردههاى حقّ بپوشانند ، آن پردهها را كنار زده ،باطل را آشكار ميسازم ، يك تهديد معمولى كه از زمامداران معمولى شنيده و خواهيد شنيد ، نيست . از آنموقع كه حقّ را بمن ارائه نمودهاند و آشنائى با حقّ پيدا كردهام ،چنان عظمتى در آن ديدهام كه :
و اللّه لو أعطيت الأقاليم السّبعة بما تحت أفلاكها على أن أعصى اللّه فى نملة أسلبها جلب شعيرة ما فعلت . ( سوگند بخدا ، اگر همه روى زمين با آنچه كه در زير آسمانها است بمن داده شود كه خدا را در كشيدن پوست جوى از دهان مورچهاى معصيت كنم هرگز بچنين كارى اقدام نمىنمايم . ) پس بدانيم كه حقّ چه عظمتى دارد كه دنيا در برابر اخلال به حقّ يك مورچه درباره پوست جوى كه بدهان گرفته و براى صيانت ذات كوچك نمايش رهسپار لانهاش گشته است ، هيچ ارزشى ندارد . اين واقعيّت را بدانيد كه فروغ حقّ بقدرى تابناك و نافذ است كه اگر آن را در زير هزارها حجاب بپوشانيد ، اشعّه خود را براى بينايان نشان خواهد داد . لذا در برابر من ، حقّ را نپوشانيد . من آنرا خواهم ديد و اگر آنرا در شكم بسيار ضخيم باطل بپوشانيد ، شعاع نافذ آن حقّ ، مرا بسوى خود رهنمون خواهد گشت . پس
برو اين دام بر مرغ دگر نه
كه عنقا را بلند است آشيانه
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۱۸