google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
160-180 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه شماره 173 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

۱7۳

ومن خطبه له علیه السلام

و من خطبة له (علیه السلام) في رسول اللّه، صلى اللّه عليه و سلم، و من هو جَدير بأن يكون للخلافة و في هَوان الدنيا:
رسول الله:
أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِهِ.
الجَدير بالخلافة:
أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ، أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ، فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ، فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ. وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ [مَا] فَمَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ، وَ لَكِنْ أَهْلُهَا يَحْكُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا، ثُمَّ لَيْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَخْتَارَ. أَلَا وَ إِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَيْنِ، رَجُلًا ادَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ، وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذِي عَلَيْهِ.

«رسول‌الله امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته» (رسول خدا امين وحي او بود و خاتم رسولان او و بشارت‌دهنده رحمت و تهديدكننده از عذاب او).

رسول الله (ص) امين وحي او بود:

اين نكته بسيار بااهميت براي اكثر مردم مخفي است كه براي شايستگي يك انسان به اين كه وحي بر او نازل شود، چه زمينه‌اي لازم است؟ نمونه‌اي از شرايط به وجود آمدن چنين زمينه‌اي را مي‌توان چنين بيان كرد:

شرط يكم- طهارت نسل كه مجراي قانوني به وجودآمدن يك شخصيت الهي است. در تاثير طهارت نسل از ديدگاه اركان تشكيل دهنده وجود آدمي جاي انكار و ترديد نيست. مهمترين دليلي كه بر مبناي علم براي اين شرط در نظر گرفته شده است، پديده تاثير عواملي ارثي است كه مقتضيات صفات ارزشي و ضد ارزشي را به نسل‌هاي بعدي منتقل مي‌سازد (نه علل نامه آنهارا).

شرط دوم- كمال فهم و عقل و ذكاوت و درايت است كه موجب آشنايي پيامبر به مبادي كلي عالم هستي آن چنان كه هست و معرفت كامل او به انسان در هر دو قلمرو (آن چنان كه هست) و (آن چنان كه بايد) مي‌باشد.

شرط سوم- صفاي كامل دروني و شرح صدر در عاليترين حد كه قدرت فراگيري واقعيات و حقايقي را به پيامبر عنايت كند كه مربوط به موضوعات و مسائل رسالت او باشد.
شرط چهارم- امانتداري كامل درباره وحيي كه به او ميشود.

اين شرط بااهميت فوق‌العاده‌اي كه براي گرفتن وحي و ابلاغ آن به مردم دارد، علت اساسي اطمينان مردم به پيامبر است كه ترديدي درباره از جانب خدا بودن وحي به خود راه ندهند. اين استعداد امانت است كه از اختلاط وحي به تخيلات و توهمات و تجسيمات بي‌اساس و پيروي از اصول پيش ساخته و ساير بازيگري‌هاي مغزي جلوگيري مي‌كند. در آياتي از قرآن مجيد اشاره‌اي كاملا روشن به اين شرط شده است. از آن جمله:

1- انه لقول رسول كريم و ما هو بقول شاعر قليلا ما تومنون، و لا بقول كاهن قليلا ما تذكرون، تنزيل من رب العالمين. و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين. ثم لقطعنا منه الوتين (قطعا اين قرآن سخن پيامبر اكرم (يا جبرئيل) است (كه از خدا حكايت مي‌كند) و آن سخن شاعر نيست، اندكي از شما هستند كه ايمان مي‌آورند و آن سخن جادوگر نيست. اندك است از شما كساني كه متذكر مي‌شوند. فرستاده شده‌ايست از طرف پروردگار عالميان. و اگر بعضي از سخنان را (كه از ما نيست) به ما نسبت بدهد، دستش را مي‌گيريم، سپس شاهرگش را مي‌زنيم.)

2- و ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك لتفتري علينا غيره و اذا لاتخذوك خليلا. و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا. اذا لاذقناك ضعف الحياه و ضعف الممات ثم لا نجد لك علينا نصيرا (نزديك بود آن چشمگيران عرب تو را در آنچه كه به تو وحي كرده‌ايم به اضطراب و آشوب بيندازند، در نتيجه غير از آنچه را كه به تو وحي كرده‌ايم، به ما نسبت بدهي. و اگر اين نابكاري را ولو براي هدف عالي از آنها مي‌پذيرفتي، تو را براي خود دوست اتخاذ مي‌كردند. و اگر ما قلب تو را تثبيت نمي‌كرديم، نزديك بود اندكي به آنان اعتماد كني.

در اين صورت دو برابر عذاب زندگي و دو برابر عذاب مرگ خطاكاران را به تو مي‌چشانديم، سپس از ما براي خود ياري نمي‌يافتي) با اين كه پيامبراكرم (ص) شعر خوب و مطابق واقع را دوست مي‌داشت و گاهي گوش به آن فرا مي‌داد مانند اشعار حسان بن ثابت، همچنين با اين كه تعليم مطابق بعضي از منقولات قصيده لاميه العرب لبيد بن ربيعه عامري را توصيه نموده فرموده بود: علموا اولادكم لاميه العرب (تعليم كنيد به فرزندانتان قصيده لاميه العرب) را هرگز شعر نفرمود و مي‌گويند: آن حضرت يك بار شعر معروف منسوب به نابغه ذبياني:

ستبدي لك الايام ما كنت جاهلا و ياتيك بالاخبار ما لم تزود را چنين خوانده بود: ستبدي لك الايام ما كنت جاهلا و ياتيك ما لم تزود بالاخبار! يا (ما لم تزود من الاخبار!) معناي شعر چنين است: (روزگار آنچه را تو به آن جاهل هستي آشكار خواهد ساخت و براي تو اخباري را خواهد آورد كه آماده آنها نبودي).

3- يا ايها المزمل. قم الليل الا قليلا. نصفه او انقص منه قليلا. او زد عليه و رتل القرآن ترتيلا. انا سنلقی عليك قولا ثقيلا. ان ناشئه الليل هي اشد وطا و اقوم قيلا (اي پيچيده بر لباسش (يا عبايش) براي عبادت شبانگاهي برخيز مگر كمي. (تو مخيري) براي عبادت نصفي از شب يا به استثناي اندكي از آن را. و يا قدري به آن بيفزا و قرآن را با نظم خاص خود بخوان. ما بر تو سخني سنگين القاء خواهيم كرد. (باشد كه زمينه براي تحمل و ابلاغ آن در تو به وجود بيايد) توجه و نيايش‌ها و گرايشهاي شبانگاهي محكم‌تر و موثرتر براي صفاي قلب و براي دريافت حقايق وحيي عالي‌تر و مستحكم‌تر است.)
«و بشير رحمته، و نذير نقمته» (اوست بشارت‌دهنده به رحمت خداوندي و تهديدكننده به عذاب الهي).

 

تفاوت رحمت خداوندي و عذاب آن مقام ربوبي در موارد هر يك از آن دو:

رحمت خداوندي بر سه قسم است:

قسم يكم- مربوط به ذات رحمانيت و رحيميت او است كه به عنوان پاداش نيكوكاري براي بندگان مقرر نمي‌گردد، زيرا رحمانيت و فيض و لطف او نخستين ارتباط او با بندگانش در عالم وجود است، زيرا همين صفت ربوبي است كه باعث روشن نمودن نور وجود در جهان گشته است.

قسم دوم- رحمت و فيض و لطف او است كه مطابق وعده‌اي كه داده است به عنوان پاداش نيكوكاري بندگان او مي‌باشد.

قسم سوم- رحمت و كرامتي است نه به عنوان پاداش در موقع نيكوكاري (زيرا بنا به يك نظريه الطاف و عنايات خداوندي براي بندگان مطيع مربوط به فضل و احسان او است نه استحقاق ضروري بندگان (بلكه همانطور كه گفتيم به عنوان فضل و احسان در هنگام عمل صالح. ولي نقمت و عذاب خداوندي تنها يك قسم است، يعني بيش از يك مورد ندارد و آن هم موقعي است كه خطايي از بنده‌اش صادر شود و توبه نكند. در اين مورد هم چنان نيست كه عذاب و نقمت يك امر ضروري باشد.

زيرا بر مبناي يك اصل كلامي (خداوند بر مبناي حكمت و مشيت بالغه خود، پاداش نيكوكاري‌ها را بر خود مقرر فرموده است، و لذا از پاداش تخلف نمي‌فرمايد، در صورتي كه در تعذيب و انتقام چنين قراري وجود ندارد.) و اين اصل در مباحث گذشته مورد تحقيق مشروح قرار گرفته است كه تعذيب و انتقام معلول انحراف و انحطاط خود شخص و در برخي موارد براي تطهير انسان از آثار خطاها است نه اين كه گناهان بندگان به خدا ضرري برساند و او به اين جهت در صدد تعذيب بندگان و انتقام از آنان برآيد.
«ايها الناس، ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه …» (اي مردم شايسته‌ترين انسانها به خلافت نيرومندترين مردم بر اين امر و داناترين آنان است…).

خلافت برازنده نيرومندترين انسان‌ها و داناترين آنان مي‌باشد:

دو عامل اساسي، پيشبرد (حيات معقول) انسانها را به طور حتم تضمين مي‌كند:

عامل يكم- علم و معرفت به ارتباطات چهارگانه انسان در دو قلمرو (آن چنان كه هستند) و (آن چنان كه بايد باشند).

عامل دوم- حكام برازنده و جامع نيروي مديريت انسان‌ها و علم و معرفت.
بررسي و تحقيق درباره علم و معرفت در مباحث مختلف اين مجلدات تا حدودي انجام گرفته است. مطالعه‌كنندگان ارجمند مي‌توانند با مراجعه به فهرست مجلدات، آنها را مورد بررسي قرار دهند. در اين مبحث چند مسئله مهم را پيرامون حكام و زمامداران برازنده ارائه مي‌نماييم:

مسئله يكم- معناي اين كه اميرالمومنين (ع) مي‌فرمايد (نيرومندترين مردم، بدون كشف معناي حقيقي قدرت، قابل فهم نيست. براي فهم معناي حقيقي قدرت، نخست يك اعتراف صريح به شرمندگي بشر آگاه در طول تاريخ به جهت جهل او درباره معناي قدرت، ضروري است، زيرا اگر ما قدرت را به همان مفهوم عامل دگرگوني‌هاي طبيعي و قراردادي به وسيله نيروهاي طبيعي يا مردم قدرتمند بگيريم (چنانكه اكثريت قريب به اتفاق مردم جوامع در همه دورانها چنين تصور مي‌كنند) نه تنها ما به مفهوم قدرت حقيقي پشت پا زده و به بشريت خيانت كرده‌ايم، بلكه يكي از اساسي‌ترين عوامل به وجود آمدن قدرت‌هاي طبيعي و قراردادي را كه تقيد به ارزش‌ها و تعديل خودخواهي‌ها است، نابود مي‌سازيم.

اين يك فكر نابخردانه است كه با حذف مفهوم نيرومندي از كساني كه توانايي مالكيت بر خود را داشته و فداكاريها كرده و از اين راه خدمات شاياني به نوع بشريت نموده‌اند چنين انسانهاي بزرگ و سازنده را نه تنها نيرومند ندانيم، بلكه بدانجهت كه از لذايذ و كاميابي‌هاي خودخواهانه براي خدمت به مردم و سازندگي خويشتن چشم پوشيده‌اند، عاجز و زبون و بدبخت هم تلقي كنيم.

چه خيانتي براي بشريت تباه‌كننده‌تر از اين كه نيروي اميد انسان‌ها را به زندگي كه آنان را از خودكشي باز مي‌دارد، و عظمت حيات را به جهت وابستگي به خداوند بزرگ براي آنان قابل درك مي‌سازد، ناديده بگيرد و مردم در پوچي غوطه‌ور بسازد. شگفت‌تر از اين نابخردي‌ها اين كه هنوز كتابهايي در تفسير نيرو، از ديدگاههاي نويسندگاني از انسان بي‌خبر، مانند نيچه و ماكياولي و امثال اينان (نه به عنوان يك عده نظريات كهنه درباره انسان مانند بطلميوس صاحب نظريات كهنه و پوسيده درباره كيهان‌شناسي) مورد بحث فلسفي قرار مي‌گيرند! و نمي‌دانند كه با ترويج و داغ نگاه داشتن اين گونه تخيلات بي‌اساس، قدرت اصلي را از مردم كه حيات و آزاذي و عدالت را براي همه انسانها به رسميت مي‌شناسد، مي‌گيرند و آنان را به زنجير گرانبار خودخواهي مي‌كشند!

مسئله دوم- مقدار اختيار مردم در انتخاب حاكم اصلح كه بتواند استعدادهاي متنوع افراد جامعه را در حدود امكان به فعليت برساند، به طوري كه در موقع توجه به زندگي سپري شده خود در اين دنيا نگويد: من كيستم؟ تبه شده ساماني افسانه‌اي رسيده به پاياني بلكه بگويد: (آري، اي خداي من، آري اي كيهان بزرگ، آري اي تاريخ، زندگي با سرمايه‌اي كه من داشتم، چنين مي‌بايست و چنين مي‌شايست.

كه من كردم و من به دست آوردم) بديهي است كه اكثريت مردم آن نيروي اصلي را كه يك زمامدار واقعي بايد دارا باشد، چون يك حقيقت فوق طبيعي است و جنبه الهي دارد، درك نمي‌كنند و نمي‌فهمند كه يك حاكم نيرومند واقعي، با داشتن آن حقيقت فوق طبيعي، احتياجي به تصديق و تكذيب مردم ندارد.

سعادت او نيازمند مردم نيست، بلكه سعادت مردم نيازمند او است. او طبيعت و شهوات و لذايذ و قدرت بسيار با مقاومت خودخواهي را مي‌شناسد، ولي خود به هيچ وجه آلوده به آنها نيست. بنابراين وقتي كه مي‌گوييم حاكم برازنده براي اداره انسانها بايد نيرومندترين انسانها باشد، يعني بايد توانايي مديريت جنبه‌هاي مادي و معنوي و روحي انسانها را در عاليترين حد ممكن دارا باشد. در اين مورد اين توهم پيش نيايد كه مگر اين مردم بر مبناي دموكراسي (هر چه كه ما مردم مي‌خواهيم، همان حق است) زندگي نمي‌كنيد؟!

مگر نام اين گونه زندگي را تمدن نناميده‌اند؟ زيرا كسي كه چنين توهم مي‌كند حتما زندگي زنبوران عسل و موريانه‌ها را هم مي‌بيند و اطلاع از دوران بردگي كه بر نياكان اين مردم گذشته و آن را بهترين زندگي مي‌ناميدند، نيز دارد و همين شخص حتما ورشكست شدن مردم را در دريافت زيبايي‌هاي محسوس و معقول دنياي امروزي هم مشاهده مي‌فرمايد!
مسئله سوم- قاطعيت در حكم و ژرف‌نگري در قضاياي سرگذشت بشري، بدون قاطعيت در حكم، تردد و تزلزل در تصميم‌گيري‌ها و مديريت‌ها يك پديده حتمي است كه با نظم حيات بشري ناسازگار است. اطلاع عميق از سرگذشت بشري در حالات گوناگوني كه تاكنون پشت سر گذاشته است، يكي از بهترين عوامل شناخت اصول و قواعد زندگي فردي و اجتماعي انسان‌ها است.

متاسفانه اختيارات و سلطه‌هايي كه در جوامع انساني به حكام و كارگزاران آنان داده مي‌شود، غالبا خيلي بيش از حدود اطلاعات و تجارب آنان درباره انسان در دو قلمرو (آن چنان كه هست) و (آن چنان كه بايد و شايد) و آن گونه كه هويت و استعدادهاي خود را در گذرگاه تاريخ نشان داده است، مي‌باشد. آيا مي‌گوييد: احساس نياز به دروغ و دغل و حيله‌گري‌ها و نقشه‌كشي‌هاي مزورانه، معلول اين ناداني‌ها نيست؟!

«فان شغب شاغب استعتب فان ابي قوتل و لعمري لئن كانت الامامه لا تنعقد حتي يحضرها عامه الناس. فما الي ذلك سبيل. ولكن اهلها يحكمون علي من غاب عنها. ثم ليس للشاهد ان يرجع و لا للغائب ان يختاره» (اگر كسي در موضوع خلافت پس از ثبوت آن، شر و فساد برانگيزد بايد او را وادار به توبه و بازگشت نمود و اگر امتناع بورزد بايد با او به پيكار برخاست، سوگند به جانم، اگر بنا شود كه زمامداري بدون حضور و اجتماع همه مردم تحقق نيابد، هرگز راهي بر چنين اجتماع و حضور همگاني بدون استثناء وجود ندارد. آنچه كه امكان‌پذير است اينست كه انسان‌هاي شايسته از عموم مردم كه توانايي حضور در انتخاب زمامدار را دارند و صاحبنظر درباره آن مي‌باشند، اجتماع كنند و امر انتخاب را انجام بدهند. حجيت راي اين صاحبنظران پس از انتخاب زمامدار براي مردمي كه از صحنه غاييند همان مقدار لازم‌الاتباع است كه براي مردمي كه در انتخاب حضور عيني داشته‌اند … ).

 

زماني طولانيست كه پديده اكثريت، چه ناآگاهانه و مستند به شعور عام و چه به طور قانون قراردادي در تعيين سرنوشت بشريت نقشي اساسي دارد:

 

از ديدگاه اسلام، حجيت اين پديده به هيچ وجه مطلق نيست، بلكه مبتني بر ارائه واقعيت است كه نزديكي هر چه بيشتر به آن، مطلوب همه انسان‌هاي عاقل است. در مباني اسلامي درباره زمامدار، اگر معصوم حاضر نباشد، آنچه كه به عنوان شرط اخذ شده است. اين شرايط و نظاير آن‌ها يك عده صفات لازم و آرمان اعلي براي رهبري و مديريت جامعه است اگر چه مسلمان نباشد و جامعه غير جامعه اسلامي باشد، زيرا اين‌ها همان صفات لازم است كه همه آرزوكنندگان مدينه فاضله از افلاطون گرفته تا فارابي و ابن‌سينا و ديگر صاحبنظران مسلمان و غير مسلمان تا امروز براي سعادت زندگي اجتماعي مردم آرمان اعلي تلقي كرده‌اند. آيا حجيت (لزوم پيروي) از اكثريت مستند به احراز و درك حقايق است؟ بديهي است آنچه كه مبناي مصالح و مفاسد حيات فردي و اجتماعي انسانهااست، خود واقعيات مادي و معنوي است نه آراء و نظريات آنان درباره آن واقعيات. لذا:

1- اگر بر فرض، يك نفر با واقعيت مطلوب حيات جامعه يا با يك واقعيت عالم هستي ارتباط صحيح برقرار كند و در برابر او، اتفاق آراء ميليونها نفر بر خلاف او باشد، از ديدگاه منطق حيات و عقل و علم و فرهنگ‌هاي پيشرو، نظريه آن يك نفر بر همه آراء آن ميليون‌ها نفر مقدم است. همه ما مي‌دانيم كه هر پيشرفت جديد و تحول بي‌سابقه كه به نفع مردم يا دفع ضرر از آنان باشد، از يك شخص نابغه و يا چند انسان معدود ابتكار و شروع مي‌گردد، نه از افراد زياد، چه رسد به اكثريت.

2- اين كه اكثريت‌ها گاهي تحت تاثير تلقين‌ها و جاذبه شخصيت‌ها بدون توجه به واقعيات به وجود مي‌آيد، يك پديده فراوان است، نه اندك.

3- هيچ ضرورتي وجود ندارد كه اثبات كند اقليت‌ها مخصوصا در مقابل آن اكثريت‌ها كه به وسيله يك يا دو يا سه راي (ناچيز) مثلا به وجود آمده‌اند، برخلاف واقعيت مطلوب و منظور (از راي‌گيري) بوده و واقعيت. مطابق آن اكثريت ضعيف مي‌باشد.

4- حجيت راي اكثريت در دورانهاي اخير حتي شامل آن موارد مي‌شود كه اقليت از نظر كيفيت افراد خود از ديدگاه علم و معرفت و تجارب و تقوي بسيار بالاتر از افرادي باشد كه اكثريت را تشكيل مي‌دهند.
با توجه به اين مطالب است كه اكثريت در دين اسلام حجيت ذاتي ندارد، بلكه لزوم پيروي از آن، معلول ارائه واقعيت است كه مورد جستجو است. به همين جهت است كه انتخاب زمامدار مانند ديگر موارد ضرورت‌هاي اجتماعي بايد به وسيله افراد داراي عقل و تجارب و معارف و تقوي و دانش‌هاي تخصصي مربوط به واقعيتي باشد كه جامعه در صدد احراز و به دست آوردن آن است. البته از آن جهت كه مطلوب اصلي تنظيم حيات انسان‌هاي جامعه در ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خويشتن، با خدا، با جهان هستي و با همنوع خويشتن) با در نظر گرفتن مصالح و مفاسد واقعي حيات است، لذا هر انساني كه بتواند شرايط فوق را در شخصيت‌هاي شايسته جامعه تشخيص بدهد، در هر نقطه از قلمرو جامعه اسلام هم كه باشد بايستي در انتخاب شخصيت شايسته براي مقام مديريت جامعه شركت و اظهار نظر نمايد.

بديهي است كه در چنين مجمعي نيز كه از صاحبنظران كاملا آگاه و با تقوي براي اظهار نظر تشكيل شده است، تبعيت از اكثريت در صورت اختلاف و انقسام به اقليت و اكثريت، ممكن است كه ارائه‌كننده صد در صد واقعيت نباشد، ولي به جهت دارا بودن افراد هر دو طرف از بهترين شرايط انتخاب كردن، اطمينان به وصول اكثريت به واقعيت، در اين گونه اكثريت، قطعا بيش از تبعيت از اتفاق آراء مردم عوام ناآگاه مي‌باشد.

سپس اميرالمومنين عليه‌السلام امكان اجتماع همه مردم را در انتخاب زمامدار نفي مي‌فرمايد. هر اندازه كه گسترش جامعه از نظر جغرافيايي و مساحت بالنسبه به جايگاه انتخاب و مردمي كه حق راي دارند بيشتر باشد، بديهي است كه تحصيل اتفاق آراء يا اكثريت آنها، يا بسيار دشوار يا عملا امكان‌ناپذير خواهد بود. حال اگر فرض كنيم وسايل و ابزار اطلاع‌رساني به قدري پيشرفت كرد كه در اندك زماني، فهميدن آراء همه يا اكثريت مردم جامعه امكان‌پذير شد، باز مشكل در عدم امكان تحصيل همه يا اكثريت قانوني آراء حل نمي‌گردد، زيرا اگر اجباري در كار نباشد، شماره افرادي كه از دادن راي امتناع مي‌ورزند در هر جامعه فراوانتر از آنست كه اهميتي نداشته باشد.

به علاوه اين كه بي‌اطلاعي و ناآگاهي اكثريت مردم از شرايط شايستگي انتخاب شدن يك شخصيت، همواره مانع به وجود آمدن آراء اكثريت آگاه و مطلع و عاقل خواهد بود. هر كسي تاثير تبليغات و تلقينات غير قابل اثبات حقيقت را در جوامع امروزي انكار كند، صحبت با او، بيهوده تلف كردن وقت و انرژي مغزي است. بنابر مجموع اين مطالب كه مطرح شد، راي اكثريت صاحبنظران عاقل و باتجربه و باتقوي در يك جامعه، براي همه افراد آن جامعه حجت مي‌باشد.

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=