google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
160-180 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه شماره ۱۶3 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

163

ومن خطبة له عليه السلام

[الخالق جلّ وعلا]

َمْدُ لله خَالِقِ الْعِبَادِ، وَسَاطِحِ الْمِهَادِ وَمُسِيلِ الْوِهَادِوَمُخْصِبِالنِّجَادِ لَيْسَ لاََِوَّلِيَّتِهِ ابْتِدَاءٌ، وَلاَ لاََِزَلِيَّتِهِ انْقِضَاءٌ، هُوَ الاََوَّلُ لَمْ يَزَلْ، وَالْبَاقي بِلا أَجَلٍ، خَرَّتْ لَهُ الْجِبَاهُ، وَوَحَّدَتْهُ الشِّفَاهُ، حَدَّ الاََْشْيَاءَ عِنْدَ خَلْقِهِ لَهَا إبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا، لاَ تُقَدِّرُهُ الاََْوْهامُ بِالْحُدُودِ وَالحَرَكَاتِ، وَلاَ بِالْجَوَارِحِ وَالاَْدَوَاتِ، لاَ يُقَالُ لَهُ:«مَتَى»؟ وَلاَ يُضْرَبُ لَهُ أَمَدٌ «بِحَتَّى»، الظَّاهِرُ لاَ يُقالُ: «مِمَّ»؟ وَالْبَاطِنُ لاَ يُقَالُ: «فِيمَ»؟، لاَ شَبَحٌ فَيُتَقَصَّى، وَلاَ مَحْجُوبٌ فَيُحْوَى، لَمْ يَقْرُبْ مِنَ الاََْشْيَاءِ بِالْتِصَاقٍ، وَلَمْ يَبْعُدْ عَنْهَا بِافْتِرَاقٍ، وَلاَ يَخْفَى عَلَيْهِ مِنْ عِبَادِهِ شُخُوصُ لَحْظَةٍ وَلاَ كُرُورُلَفْظَةٍ، وَلاَ ازْدِلاَفُ رَبْوَةٍ وَلاَ انْبِسَاطُ خُطْوَةٍ فِي لَيْلٍ دَاجٍ وَلاَ غَسَقٍ سَاجٍ

يَتَفَيَّأُعَلَيْهِ الْقَمَرُ الْمُنِيرُ، وَتَعْقُبُهُ الشَّمْسُ ذَاتُ النُّورِ فِي الْكُرُورِ وَالاَُْفُولِ وَتَقْلِيبِ الاََْزْمِنَةِ وَالدُّهُورِ، مِنْ إِقْبَالِ لَيْلٍ مُقْبِلٍ، وَإِدْبَارِ نَهَارٍ مُدْبِرٍ، قَبْلَ كُلِّ غَايَةٍ وَمُدَّةٍ، وَكُلِّ إِحْصَاءٍ وَعِدَةٍ، تَعَالَى عَمَّا يَنْحَلُهُالُْمحَدِّدُونَ مِنْ صِفَاتِ الاََْقْدَارِ وَنِهَايَاتِ الاََْقْطَارِ وَتَأَثُّلِ الْمَسَاكِنِ، وَتَمَكُّنِ الاََْمَاكِنِ؛

فَالْحَدُّ لِخَلْقِهِ مَضْرُوبٌ، وَإِلَى غَيْرهِ مَنْسُوبٌ. [ابتداع المخلوقين] لَمْ يَخْلُقِ الاَْشْيَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِيَّةٍ، وَلاَ مِنْ أَوَائِلَ أَبَدِيَّةٍ، بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ فَأَقَامَ حَدَّهُ وَصَوَّرَ مَا صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ، لَيْسَ لِشَيْءٍ مِنْهُ امْتِنَاعٌ، وَلاَ لَهُ بِطَاعَةِ شَيْءٍ انْتِفَاعٌ، عِلْمُهُ بِالاََْمْوَاتِ الْمَاضِينَ كَعِلْمِهِ بِالاَْحْيَاءِ الْبَاقِينَ، وَعِلْمُهُ بِمَا فِي السماوَاتِ الْعُلَى كَعِلْمِهِ بِمَا فِي الاَْرَضِينَالسُّفْلَى.

منها:

أَيُّهَا الْـمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَالْمُنْشَأُ الْمَرْعِىي فِي ظُلُمَاتِ الاََْرْحَامِ، وَمُضَاعَفَاتِ الاََْسْتَارِ، بُدِئْتَ مِنْ طِينٍ)، وَوُضِعْتَ 8) * إِلَى قَدَرٍ مَعْلُومٍ) وَأَجَلٍ مَقْسُومٍ، تَمُورُفِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لاَ تُحِيرُ) دُعَاءً، وَلاَ تَسْمَعُ نِدَاءً، ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا، وَلَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا؛

فَمَنْ هَدَاكَ لاِجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ؟ وَعَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَإِرَادَتِكَ؟! هَيْهَاتَ، إِنَّ مَنْ يَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِي الْهَيْئَةِ وَالاََْدَوَاتِ فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ، وَمِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ الَْمخْلُوقِينَ أَبْعَدُ

 

خطبه 163

ستايش مر خداى راست آفريننده بندگان و گستراننده عرصه ‏هاى زمين و به جريان‏ان دازنده آبها در پستى‏ها و دره‏ها و روياننده گياهان‏براى اوليت او آغازى نيست وبراى ازليت او انقراضى نه‏او است اول و پايدار و پاينده بى‏ مدت‏ پيشانى ‏ها درمقابل او بر زمين سوده مى‏شود و لبها به توحيد او گويااشياء را در هنگام خلقت متعين ‏ساخت تا از همانندهاى خود جدا شونداوهام بشرى نتواند او را با حدود و حركات وبا اعضاء و ابراز اندازه‏ گيرى كند براى او«كى‏»زمانى نتوان گفت و مدتى كه با«تا»مشخص گردد،براى او نتوان تصور نموداو آشكار است ولى نتوان گفت[ظهورش]از چيست‏و او باطن است ولى نتوان گفت در چيست؟

او كالبدى جسمانى‏ نيست كه فانى گردد و در چيزى مخفى نشده است كه چيزى او را در برگيرد وبپوشاندنزديكى او با اشياء با چسبندگى نيست و دورى او از آنها با مفارقت وجدايى نمى‏ باشداز بندگان او كمترين نگاه براى او پنهان نيست و تكرار هيچ لفظى‏ براى او خفائى نداردنه نزديك شدن به يك بلندى (پناه گرفتن پشت ‏بلنديها) و نه‏باز نهادن گامى در شب تاريك‏و نه در سكون شبانگاهى ‏كه ماه روشن در سايه آن حركت مى‏ كندو آفتاب نورانى در حال غروب و نمودار شدن پس از آن،دردگرگونى زمانها و روزگاران‏از روى آوردن شبى كه مى ‏آيد و روزى كه ‏بر مى ‏گرددپيش از هر نهايت و مدتى و پيش از هر شمارشى و تعدادى‏ آن ذات‏ اقدس با عظمت ‏تر است از آن صفات محدود كننده بوسيله اندازه‏ها و نهايت قطرها كه‏ محدود كنندگان به او نسبت مى‏دهندو[بالاتر است]از اتخاذ مسكن‏ها و جايگيرشدن در قرارگاههازيرا حد و اندازه براى مخلوقات او زده شده و منسوب به غير آن‏مقام اعلاى ربوبى است.

 

ابداع مخلوقات

خداوند سبحان اشياء را از ريشه ‏هاى ازلى و مبادى اولي ه‏اى كه ابدى باشد نيافريده ‏است ‏بلكه مخلوق را آفريد و حد آن را بر پا داشت‏هر چه را صورت گرى كرد بانيكوترين وجه تصوير فرمودهيچ چيزى از مخلوقات را قدرت امتناع و سرپيچى ازفرمان او نيست و نه از اطاعت كائنات،سودى به آن موجود برين عائد مى ‏گردد.علم‏ خداوندى به مردگان گذشته همانند علم اوست ‏به زنده ‏هاى باقى‏و علم او به‏ آسمانهاى بلند همانگونه است كه به زمين‏هاى پايين.

از جمله اين خطبه است:اى مخلوقى كه با اعضاء معتدل آفريده شده ‏اى و اى ابداع‏ شده كه در تاريكيهاى ارحام و لابلاى پرده‏ها مورد عنايت‏ بودى‏ آغاز وجودت،ازجوهرى كشيده شده از گل بودى كه در قرارگاهى محكم نهاده شدى تا قدر معين ومدتى قسمت ‏شده ‏مخفى در درون مادرت بودى كه اضطراب ترا فرا گرفته بود،نه ‏توانايى پاسخ دادن به خواندن داشتى و نه ندايى را مى ‏شنيد ى‏سپس از آن قرارگاه ‏بيرون رانده شدى به خانه ‏اى كه نه آن را ديده بودى و نه راههاى منافع آن را مى‏ شناختى [اى انسان،]چه كسى ترا به جذب غذا از پستان مادرت راهنمايى كرد وجايگاه ‏هاى خواستن و اراده ‏ات را به تو ارائه نمود؟هيهات آن كسى كه از درك‏صفات موجوداتى كه داراى شكل و ابزار و وسايل مى ‏باشند،عاجز است،قطعا ازدريافت صفات خالقش ناتوانتر و از رسيدن به درك او به وسيله حدود مخلوقات دورترمى‏ باشند.

 

خطبه 163

الحمد لله خالق العباد،و ساطح المهاد،و مسيل الوهاد،و مخصب النجاد. (ستايش مر خداى‏راست آفريننده بندگان و گستراننده عرصه‏هاى زمين،و به جريان اندازنده آبها درپستى‏ها و دره‏ها و روياننده گياهان.)

 

خداوند براى خلقت اشياء هيچ نيازى به قرار دادن وسائط ندارد

خلقت آسمانها و زمين[يا زمين‏ها]با آن همه موجودات و قوانين و جرياناتى كه ‏دارند،مستند به قدرت و حكمت و اراده و مشيت‏ خداوند سبحان است و هيچ نيازى به‏ قرار دادن مستند به قدرت و حكمت و اراده و مشيت‏ خداوند سبحان است و هيچ نيازى به ‏قرار دادن وسائط به عنوان اصول و مبادى ازلى و غير ذلك،ندارد لذا عقيده وساطت ‏عقول عشره و قدماى ديگر مانند هيولى،ماده و صورت و نفس ثابت نشده است‏ امير المؤمنين (ع) در جملات بعدى اين خطبه صريحا مى‏فرمايد:لم يخلق الاشياء من اصول‏ازلية… (خداوند اشياء را از اصول و ريشه‏ هاى ازلى نيافريده است.) لزوم وساطت در امرخلقت از ديدگاه فيلسوفان و متكلمان مورد اختلاف نظر است.

آنچه كه در ريشه‏ يابى اين عقيده مى‏توان گفت اين است كه برخى از متفكران خالقيت‏ خداوندى را از مقوله‏ قانون‏«عليت‏»كه در جهان طبيعت‏ حكمفرماست،تلقى نموده و گمان كرده‏ اند همانگون ه‏كه تطابق در كميت و كيفيت و سنخيت‏ بطور كلى از شرايط جريان قانون علت و معلول‏است،در جريان خلقت كائنات هم همين شرط ما بين خدا كه علت است و مخلوقات كه‏ معلولات او هستند نيز وجود دارد.

و اين مقايسه قطعا اشتباه است،زيرا التزام به عليت‏ خداوندى و معلوليت مخلوقات،مستلزم وجود سنخيت (تماثل در هويت،ذات ياصفات و مختصات) است كه ميان خدا و مخلوقات امكان ناپذير است.زيرا همانگونه كه‏ عده ‏اى از حكماء و صاحبنظران متوجه شده‏ اند اعتقاد به تماثل و تشابه هويت،ذات،حتى صفات و مختصات وجود خداوندى با مخلوقات،مساوى با انكار خدا است زيراهمه هستى و ذات و صفات مخلوقات حادث و نيازمند و وابسته و محدود و در حركت‏و سكون است،در صورتى كه خدا فوق همه اين نقائص و نيازمنديها است.

از طرف‏ديگر استدلال به ضرورت وسائط مانند قاعده وحدت (الواحد لا يصدر عنه الا الواحد) ،(از واحد حقيقى جز واحد صادر نمى‏گردد) به اضافه اينكه يك قضيه تجريدى خالص‏مانند قضاياى رياضى است[لذا در جهان عينى هيچ فرد و مصداقى ندارد،چون بسيطمطلق در جهان عينى تحقق‏پذير نمى‏باشد.]تطبيق آن بر مقام شامخ ربوبى،هيچ اساس وپايه‏اى ندارد.اين التراب و رب الارباب (خاك كجا و خداوند اعلا كجا! !)

اولا ما هنگامى كه در نفس خودمان مى‏ نگريم،صدور كثرت را بطور مستقيم از نفس‏واحد خودمان به فراوانى مشاهده مى‏كنيم.نفس راضى مى‏شود،غضبناك مى‏گردد،شادمى‏شود اندوهناك مى‏گردد،در كارگاه مغز كه با عظمت‏ترين كارگاه فعاليت نفس است،تصور مى‏كند، تصديق مى‏نمايد.حكم به محال بودن اجتماع ضدين و اجتماع نقيضين مى‏نمايد،گام فراسوى زمان و مكان مى‏گذارد،موجود را معدوم تلقى مى‏كند و معدوم‏را موجود تجسيم مى‏نمايد…و هرگز وحدت نفس و ذات آن با صادر كردن اين همه ‏كثرتها و متضادها مختل نمى‏ گردد.

ثانيا وساطت عقول عشره در خالقيت ‏خداوندى كه حتى در ادبيات ما هم مطرح شده‏است:

صادر بى ‏واسطه عقل نخست آمد و پيش از همه قرب تو جست عشق من آن روز ترا شد درست مست تو و محو تو و مات تست عقل من و هوش من و راى من صحبت لارى مستند به همان اصل تطابق در كميت و كيفيت علت و معلول در جريان قانون‏«عليت‏»و اصل امكان اشرف است كه هيچ يك نمى‏تواند مدعاى مزبور را اثبات كند.اما اصل ‏تطابق مردود است‏بدين جهت كه فرض عقل اول به عنوان اولين معلول،به جهت ‏حفظ ‏اصل تطابق و سنخيت و به راه افتادن كثرت كه مستلزم تكثر همين عقل اول است:از يك‏ جهت مستند به خدا (جنبه معلوليت آن) و از طرف ديگر مستند به عقل دوم و فلك اول(جنبه عليت آن) مى‏باشد.اين سئوال پيش مى‏آيد كه ملاك تكثر مزبور (معلوليت عقل‏ اعتبارى يا اصيل؟اگر امريست اعتبارى،صدور كثير بعدى (عقل دوم و فلك اول) كه دوحقيقت اصيل مى‏باشند از امر اعتبارى فاقد سنخيت ‏بوده و امكان ناپذير است و اگرامريست اصيل،چگونه كثير مركب از دو حقيقت اصيل از خداوندى كه واحد حقيقى‏است،صادر شده است؟همچنين اصل تقدم امكان اشرف در خلقت نيز اساس محكمى‏ندارد،زيرا اين نظريه هم بر مبناى رابطه سنخيت ميان علت و معلول است كه مورد انتقادقرار گرفته است.

 

آيا جريان سلسله علل و معلولات،ضرورت وسائط در خلقت رااثبات نمى‏ كند؟

ممكن است اين توهم پيش بيايد كه اگر وجود وسائط در امر خلقت ضرورتى‏نداشت، رابطه‏«عليت‏»در سلسله علل و معلولات،بيهوده بود پاسخ اين توهم چنين‏است:رابطه عليت و جريان سلسله علل و معلولات در كارگاه خلقت،تنها براى گسترش‏تدريجى عالم هستى است كه در امتداد زمان انجام مى‏گيرد،كه امتداد زمان از آن،انتزاع‏ مى‏ گردد.حكمت عاليه خداوندى براى برقرار كردن نظم و امكان پذير بودن شناخت‏واقعيات هستى در جريان تحقق.اصل عليت در روبناى كون و فساد را مقرر فرمود نه‏اينكه خداوند سبحان از ايجاد هر يك از مخلوقات،بطور مستقل ناتوان بوده است.اين‏مسئله را مولوى با يك بيان واضح و مستدل چنين گفته است:

تو ز طفلی چون سببها دیده‌ای
در سبب از جهل بر چفسیده‌ای

با سببها از مسبب غافلی
سوی این روپوشها زان مایلی

چون سببها رفت بر سر می‌زنی
ربنا و ربناها می‌کنی

رب می‌گوید برو سوی سبب
چون ز صنعم یاد کردی ای عجب

گفت زین پس من ترا بینم همه
ننگرم سوی سبب و آن دمدمه

توضيح و استدلال بر قضيه فوق چنين است:

سنگ بر آهن زنی بیرون جهد
هم به امر حق قدم بیرون نهد

آهن و سنگ هوا بر هم مزن
کین دو می‌زایند همچون مرد و زن

سنگ و آهن خود سبب آمد ولیک
تو به بالاتر نگر ای مرد نیک

کین سبب را آن سبب آورد پیش
بی‌سبب کی شد سبب هرگز ز خویش

و آن سببها کانبیا را رهبرند
آن سببها زین سببها برترند

این سبب را آن سبب عامل کند
باز گاهی بی بر و عاطل کند

این سبب را محرم آمد عقلها
و آن سببهاراست محرم انبیا

این سبب چه بود بتازی گو رسن
اندرین چه این رسن آمد بفن

گردش چرخه رسن را علتست
چرخه گردان را ندیدن زلتست

این رسنهای سببها در جهان
هان و هان زین چرخ سرگردان مدان

تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ
تا نسوزی تو ز بی‌مغزی چو مرخ

باد آتش می‌شود از امر حق
هر دو سرمست آمدند از خمر حق

آب حلم و آتش خشم ای پسر
هم ز حق بینی چو بگشایی بصر

مولوى

اين تحقيق بسيار عالى كه مولوى درباره قانون عليت آورده است،هيچ قابل مقايسه‏با گفتار ساده لوحانه دويد هيوم درباره همين قانون (عليت) نمى‏باشد كه بنا به نقل برتراندراسل وقتى كه از وى پرسيدند:پس چرا از هر چيزى،هر چيزى صادر نمى‏شود؟پاسخ‏بدهد كه من نمى‏دانم!!

ليس لاوليته ابتداء و لا لازليته انقضاء هو الاول و لم يزل و الباقى بلا اجل (براى اوليت اوآغازى نيست و براى ازليت او انقراضى نه.اوست اول و پايدار و پاينده بى‏مدت)

 

چون وجود خداوندى فراسوى حركت و زمان است،لذا هيچ يك از مختصات‏ زمان به او نسبت داده نمى ‏شود.

مفاهيمى از قبيل آغاز،انجام،وسط،گذشته،حال،آينده،تدريج،تقدم،تاخر و…به‏هيچ وجه به خدا نسبت داده نمى‏شود.

لا مكانى كه در او نور خداست
ماضى و مستقبل و حالش كجاست

خرت له الجباه،و وحدته الشفاه

عبادت تكوينى و عبادت تشريعى

از ثرى تا به ثريا به عبوديت او
همه در ذكر و مناجات و قيامند و قعود

سعدى

 

جمله اجزاء در تحرك در سكون
ناطقان كانا اليه راجعون

ذكر تسبيحات اجزاء نهان
غلغلى افكنده در اين آسمان

جمله اجزاء زمين و آسمان
با تو مى‏گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصيريم و هشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم

و نعره تكرارمان
مى‏رود تا پاى تخت‏ يارمان

البته ما كه از حركت قانونى در مسير تكاملى بازمانده و بجاى پيشرفت در مدارج‏ترقى و اعتلاى انسانى،به مراحل پست وجود در حال سقوط هستيم،هرگز نخواهيم‏توانست ذكر و تسبيح و سجده موجودات را بشنويم و بفهميم و با آنها آشنا شويم:چون شما سوى جمادى مى‏رويد آگه از جان جمادى كى شويد؟

انسانها با ذكر و تسبيح و سجده مشخص،خداوند را عبادت مى‏كنند.ديگرموجودات با وسائط و كيفياتى با پروردگار عالميان در حال عبادتند كه ما آنها را درك‏نمى‏كنيم.خداوند سبحان مى‏فرمايد: تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن و ان من‏شئ الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا (1) آسمانهاى هفتگانه وزمين هر كه[يا هر چه]در آنهاست‏به آن ذات اقدس براى ستايش او تسبيح مى‏گويند، و لكن شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد،خداوند حليم و بخشاينده است.

حد الاشياء عند خلقه لها ابانة لها من شبه ها (اشياء را در هنگام خلقت متعين ساخت تااز هماننديهاى خود جدا شوند.)

هويت و خصوصيات اشياء را متعين فرمود و لذا ممكن است روزى فرا رسد كه ‏عدم تعيين هايزنبرگ مورد تجديد نظر جدى قرار بگيرد

نظم عالى خلقت را چنان ساخته و پرداخته كه به يكديگر مشتبه نگردند.اهميت اين‏اصل تعين در كارگاه خلقت است كه هم بروز علوم گوناگون را در طول تاريخ امكان پذيرساخته است و هم قانونمندى اجزاء و روابط عالم هستى را بر پا داشته است.

مسئله عدم تعيين و عدم حتميت كه در فيزيك دوران اخير به وسيله ورنرهايزنبرگ به‏ميدان كشيده شده است،با توجه به سه قضيه مورد ترديد قرار مى‏گيرد:قضيه يكم نظريه هايزنبرگ با توجه به اين اصل بديهى كه جهان با شناسايى جهان‏فرق دارد، حتما بايد مورد تجديد نظر قرار بگيرد.

قضيه دوم اينكه اگر اصالت عدم تعين در ذرات بنيادين و نهايى عالم طبيعت،از قانون‏تعين و عليت‏به معناى عام پيروى نكند،چگونه ممكن است اجسام و مواد روبنايى ازذات خود بدون استناد و استفاده از ذرات زير بنايى از قانون تعيين و حتميت پيروى نمايد.

قضيه سوم بايد جريان ذرات بنيادين پس از صدور و تحقق حادثه آنها در جهان‏عينى،مورد دقت و بررسى لازم و كافى قرار بگيرد،تا روشن شود آيا مراحل پيش ازصدور حادثه كه قطعا در جهان عينى صورت گرفته است،در خلاء محض يا فوق قوانين‏و تعين‏ها به وقوع پيوسته‏اند؟ !به نظر مى‏ رسد بررسى‏هاى تحقيقى لازم و كافى درباره‏حوادث پيش از وصول ذرات به موقعيت‏خاص،ما را به چنين نتيجه ‏اى نخواهد رسانيد،يعنى قطعى است كه ما در جهان عينى با عدم تعين و تجربه از عينيت روبرو نخواهيم گشت،زيرا وجود مستلزم تعين و تشخص واقعى است.

لا تقدره الاوهام بالحدود و الحركات و لا بالجوارح و الادوات،لا يقال له‏«متى؟»و لا يضرب له‏الامد بحتى الظاهر لا يقال‏«مم‏»و الباطن لا يقال‏«فيم‏»لا شبح فيتقصى و لا محجوب فيحوى. لم‏يقرب من الاشياء بالتصاق،و لم يبعد عنها بافتراق. (اوهام بشرى نتواند او را با حدود وحركات و با اعضاء و ابزار اندازه گيرى كند.براى او«كى‏»زمانى نتوان گفت و مدتى كه با«تا»مشخص گردد براى او نتوان تصور نمود.او آشكار است،ولى نتوان گفت:ظهورش‏از چيست و او باطن است ولى نتوان گفت در چيست.او كالبدى جسمانى نيست كه فانى‏گردد و در چيزى مخفى نشده است كه چيزى او را در برگيرد و بپوشاند نزديكى او بااشياء با چسبندگى به آنها نيست و دورى او از آنها با مفارقت و جدايى نمى‏باشد.)

براى تفسير اين مطالب مراجعه فرماييد به مجلد دوم خطبه يكم.

و لا يخفى من عباده شخوص لحظة،و لا كرور لفظة،و لا ازدلاف ربوة،و لا انبساط خطوة فى ليل‏داج،و لا غسق ساج،يتفيا عليه القمر المنير،و تعقبه الشمس ذات النور فى الافول و الكرور وتقلب الازمنة و الدهور من اقبال ليل مقبل.و ادبار نهار مدبر قبل كل غاية و مدة و كل احصاء و عدة. (از بندگان او كمترين نگاه براى او پنهان نيست و تكرار هيچ لفظى براى اوخفائى ندارد نه نزديك شدن به يك بلندى (پناه گرفتن پشت‏ بلنديها) و نه باز نهادن‏گامى در شب تاريك و نه در سكون شبانگاهى كه ماه روشن در سايه آن حركت مى‏كنندو آفتاب نورانى در حال غروب و طلوع پس از آن،-در دگرگونى زمانها و روزگاران ازروى آوردن شبى كه مى‏آيد و روزى كه بر مى‏گردد.پيش از هر نهايت و مدتى و پيش ازهر شمارش و تعدادى.)

 

اوست داناى مطلق به همه اشياء آشكار و پنهان،جزئى و كلى

علم خداوندى به همه اشياء چه آشكار و چه پنهان،جزئى و كلى،متحرك و ساكن،گذشته و حال و آينده،يكى از اولين حقايق علوم الهى است.درباره ماهيت اين علم وچگونگى آن،ميان حكماء اختلاف نظر وجود دارد.بعضى‏ها گفته‏اند:علم خداوندى به‏اشياء،علم حضورى است، يعنى او به ذات خود عالم است،پس به همه اشياء عالم است.اين نظريه كه بعضى از عرفاء و حكماء بيان كرده‏اند،مورد نقد بعضى از صاحبنظران قرارگرفته است.

استدلال آنان چنين است كه حضور اشياء در ذات،بدان جهت كه از مقوله‏علم حصولى (انعكاس صور از عالم خارجى عينى) نيست،لذا بايد گفت:ذات همه اشياء در ذات خداوندى وجود داشته است و بديهى است كه وجود اعيان اشياء متكثر و متنوع‏در ذات خداوندى موجب تكثر و تنوع در آن ذات اقدس مى‏باشد!پاسخ اين اعتراض رامى‏توان به اين ترتيب داد كه نسبت معلومات خداوندى بر ذات اقدس او،شبيه به نسبت‏ معلومات و دريافت ‏شده‏هاى ما به ذات ما است كه نه با علم حضورى به معناى خاص‏آن است و نه با علم حصولى تصويرى و انعكاسى است كه تنها در موقع ورود به ذهن‏آگاه بوجود مى‏آيد.با اين نظريه،موردى براى اعتراض فوق نمى‏ ماند.

تعالى عما ينحله المحددون من صفات الاقدار،و نهايات الاقطار و تاثل المساكن و تمكن الاماكن،فالحد لخلقه مضروب،و الى غيره منسوب (آن ذات اقدس با عظمت‏تر است ازآن صفات محدود كننده بوسيله اندازه‏ها و نهايت قطرها كه محدود كنندگان به او نسبت ‏مى ‏دهند و بالاتر است از اتخاذ مسكن‏ها و جايگرفتن در قرارگاهها،زيرا حد و اندازه‏براى مخلوقات او زده شده و منسوب به غير آن مقام اعلاى ربوبى است.)

 

ذات اقدس خداوندى فوق هر گونه حد و اندازه است

هر مقوله‏اى كه به ماده و ماديات نسبت داده شود و از مختصات آنها باشد،خداوندفوق آنها است.دو مقوله كميت و كيفيت و حد و اندازه بهر معنى كه در نظر گرفته شوند،از صفات ماده و ماديات هستند،و اسناد آنها به خدا،خلاف مفهوم واجب الوجوداست.ممكن است گفته شود: اغلب اوقات،وقتى كه سخن از خداوند به ميان مى‏ آيد،سلب امورى كه قابل اسناد به خدا نيست،به عنوان تعريف يا توصيف مطرح مى ‏گردد.

مانند اينكه خداوند جسم نيست،متحرك و يا ساكن نيست.كميت و كيفيت ندارد،رنگ و وزن و زمان و مكان ندارد و غير ذالك،در صورتى كه نفى يك عده امور ازيك ذات مفهوم، هويت آن را تعيين و توصيف نمى‏ كند.پاسخ اين سئوال روشن است.

اولا يك پاسخ نقضى،به نفس يا«من‏»يا«ذات‏»يا«شخصيت‏»آدمى وجود دارد كه‏هيچ كس تاكنون در وجود آن ترديد و انكارى نداشته است،و بديهى‏ترين دليل براى‏اثبات وجود نفس يا…لزوم مديريت مجموعه اعضاء و اجزاء و نيروها و استعدادها وفعاليتها و پديده‏هاى وجود آدمى است كه با كمال نظم و قانون به وجود خود ادامه‏مى‏دهند با اينحال هيچ يك از مقوله‏هاى عالم ماديات در آن،جريان ندارد.درعين حال حقيقت‏يا مفهوم همه آنها را در مى‏ يابد،مانند كميت، كيفيت،رنگها،اشكال،اوزان،حركت،سكون و غير ذالك و اينكه نفس آدمى از ناحيه اين امور مشمول‏هيچ گونه حد و اندازه و تشخصات مادى نيست،مورد قبول همه مكاتب است.

ثانيا، پاسخ حلى اعتراض است،بيان اين پاسخ چنين است كه هر انسانى بدون استثناء[بشرط‏اينكه از مغز و روان معتدل برخوردار باشد]اگر بخواهد مى‏تواند مفهومى را به عنوان‏خدا (واجب الوجود كه داراى همه كمالات است) دريافت نمايد.و مى‏دانيم كه ‏اساسى‏ ترين مقدمه برهان وجوبى[يا كمالى]كه هم متفكران شرقى آن را مورد قبول يا بررسى جدى قرار مى‏دهند (2) و هم متفكران غرب،مانند قديس انسلم،رنه دكارت،لايب‏نيتز و غيره هم،همين قضيه است كه انسان در حال اعتدال مغزى و روانى،مى‏تواندمفهوم خداوند واجب الوجود را كه جامع همه كمالات است دريابد.و اين مفهوم يك‏حقيقت مثبت است.

براى تصديق صحت چنين دريافت، باز رجوع مى‏كنيم به درون‏خودمان،ما يك حقيقت را به عنوان زيبايى در درون خود درك مى‏كنيم كه قابل تطبيق است‏به هزاران نوع زيبايى مانند انواعى بى‏شمار از گلهاى زيبا، خطوط زيبا،صداهاى‏موزون و زيبا،مهتاب زيبا،مناظر طبيعى زيبا كه قابل شمارش نيست، صورتهاى زيبا،آسمان زيبا…و ما اين حقيقت واحد را با اينكه در جهان عينى تحقق فيزيكى ندارد،برهمه زيبايى‏ها به عنوان يك حقيقت واقعى كه آن را در درون خود در مى‏يابيم، تطبيق‏مى‏كنيم نه يك مفهوم خيالى و ساختگى سلبى.

لم يخلق الاشياء من اصول ازلية (تفسير اين جملات در مباحث قبلى نيز مطرح شده‏است مراجعه فرماييد.)و صور ما صور فاحسن صورته،ليس لشئ منه امتناع،و لا له بطاعة شى‏ء انتفاع (هر چه‏را كه صورتگرى كرد،با نيكوترين وجه تصوير فرمود.هيچ چيزى از مخلوقات راقدرت امتناع و سرپيچى از فرمان او نيست و نه از اطاعت كائنات به او،سودى به آن‏موجود برين عائد مى‏گردد.)

در عالم امكان آنچه كه ساخته شده است،نيكوترين‏مصنوع با توجه به كائنات اين عالم است

اين جمله كه ليس فى الامكان ابدع مما كان (در عالم امكان بديع‏تر و عالى‏تر از آنچه‏كه به وجود آمده است،وجود ندارد) يك سخن بسيار مشهور است كه اكثر صاحبنظران‏مشرق زمين و مغرب زمين بشرط آنكه در عالم هستى از ديدگاه نظم و زيبايى‏هاى‏محسوس و معقول بررسيهاى دقيقى داشته باشند،آن را پذيرفته‏اند.منظور از«احسن‏تصوير»كه در جملات مورد تفسير ديده مى‏شود و منظور از«بديع‏تر»در سخن حكماء،تنها زيبايى محسوس ظاهرى نيست كه در مقدارى فراوان از موجودات عالم طبيعت‏ديده نمى‏شود.لذا در خطبه مباركه‏«فاجمل صورته‏» (پس صورتش را زيبا ساخته است) نفرموده و در سخن حكماء«اجمل مما كان‏»نيامده است.بلكه مقصود عظمت نظم وشكوه بسيار خيره كننده است كه بينايان مى‏توانند واقعا آن را مشاهده نمايند.لذا نظامى‏ گنجوى هم نمى‏ گويد:«در جهان هستى رقمى زيباتر از اين نمى‏ توان كشيد»بلكه مى‏گويد: «در جهان هستى بهتر از اين نمى‏ توان رقمى كشيد.»

در عالم عالم آفريدن
به زين نتوان رقم كشيدن (3)

البته همانگونه كه اشاره كرديم براى حركت از مسير زيبايى‏ها به بارگاه خداوندى،به‏حد لازم و كافى زيبا وجود دارد:

چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستى
صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى (4)

مير فندرسكى

 

هيچ موجودى توانايى مقاومت در مقابل او را ندارد

باد ما و بود ما از داد تست
هستى ما جمله از ايجاد تست

لذت هستى نمودى نيست را
عاشق خود كرده بودى نيست را

لذت انعام خود را وامگير
نقل و باده جام خود را وا مگير

ور بگيرى كيت جست و جو كند
نقش با نقاش كى نيرو كند

منگر اندر ما مكن در ما نظر
و اندر اكرام و سخاى خود نگر

ما نبوديم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ما مى‏شنود

مولوى

 

غناى ذاتى و مطلق آن صمد يكتا چه نيازى‏به اطاعت ما دارد؟

امام حسين بن على عليهما السلام در نيايش عرفه چنين عرض مى‏كند: (الهى تقدس‏رضاك ان تكون له علة منك،فكيف تكون له علة منى.الهى انت الغنى بذاتك ان يصل لك‏النفع منك فكيف لا تكون غنيا عنى‏» (خداى من،رضاى تو مقدس‏تر و با عظمت‏تر از آن‏است كه براى آن علتى از مقام ربوبى خود تو بوده باشد،چگونه ممكن است،من علت‏آن را به وجود بياورم! خداى من،غناى ذاتى تو چنان است كه امكان ندارد سودى ازخود تو به تو برسد،پس چگونه ممكن است از من بى‏نياز نباشى! (متاسفانه بى‏ توجهى‏ اكثر مردم به اين حقيقت عظمى‏«كه تمامى اطاعات و عبادات آنان براى به ثمر رساندن‏شخصيت‏خود آنان در گذرگاه ابديت است‏»به گمان اينكه خداوند از عبادات و اطاعات‏آنان بهره‏مند مى‏شود!خود را از ارتباط حقيقى و قرار گرفتن در شعاع جاذبيت الهى‏محروم نموده‏اند.بهمين جهت است كه به مجرد عروض ناملايمات و ابتلاء به ناگواريها،دست از عبادت و اطاعت‏بر مى‏دارند و به خيال خود كار صحيحى انجام داده‏اند!)

علمه باالاموات الماضين كعلمه بالاحياء الباقين و علمه بما فى السماوات العلى كعلمه بما فى الارضين السفلى (علم خداوندى به مردگان گذشته مانند علم او است‏به زنده‏هاى باقى وعلم او به آسمانهاى بالا همانگونه است كه به زمين‏هاى پايين) توضيح مباحث مربوط به‏علم خداوندى هم در اين خطبه و هم در خطبه‏هاى گذشته مشروحا بحث‏شده است.مراجعه فرماييد.

منها:ايها المخلوق السوى،و المنشا المرعى فى ظلمات الارحام،و مضاعفات الاستار،بدئت من‏سلالة من طين،و وضعت فى قرار مكين،الى قدر معلوم،و اجل مقسوم تمور فى بطن امك جنينا، لا تحير دعاء،و لا تسمع نداء.ثم اخرجت من مقرك الى دار لم تشهدها،و لم تعرف سبل منافعها،فمن هداك لاجترار الغذاء من ثدى امك و عرفك عند الحاجة مواضع طلبك و ارادتك. هيهات ان من يعجز عن صفات ذى الهيئة و الادوات،فهو عن صفات خالقه اغجز،و من تناوله‏بحدود المخلوقين ابعد. (از جمله اين خطبه است:

اى مخلوقى كه با اعضاء معتدل آفريده‏شده‏اى واى ابداع شده كه در تاريكيهاى ارحام و لابلاى پرده‏ها مورد عنايت‏بودى، درآغاز وجودت از مشتى خاك كشيده شده از گل بودى كه در قرارگاهى محكم نهاده‏شدى تا قدرى معين و مدتى قسمت‏شده،مخفى درون مادرت بودى كه اضطرابى تو رافرا گرفته بود، نه توانايى پاسخ دادن به كسى كه ترا مى‏خواند داشتى و نه ندايى رامى‏شنيدى.سپس از آن قرارگاه بيرون رانده شدى به سوى خانه‏اى كه آن را نديده بودى‏و نه راههاى منافع آن را مى‏شناختى.اى انسان،چه كسى بود ترا براى جذب غذا ازپستان مادرت راهنمايى كرد و جايگاه خواستن و اراده‏ات را به تو،ارائه نمود هيهات،آن كسى كه از درك صفات موجوداتى كه داراى شكل و ابزار و وسايل مى‏باشند،عاجزاست،قطعا از دريافت صفات خالقش كه خدا است ناتوانتر و از رسيدن به درك او به‏وسيله حدود مخلوقات دورتر مى‏باشد.)اى كاش بشر به مقدار يك صدم اهميت و فعاليت مغزى و عضلانى كه‏درباره موجودات‏«جز من خويشتن‏»انجام مى‏دهد،درباره شناخت‏و سازندگى من خويشتن هم انجام مى‏داد.

امير المؤمنين در جملات مورد تفسير،مردم را به توجه و دقت و عبرت گيرى ازجريان وجودى آنان پيش از ورود به اين دنيا تا قرار گرفتن در موقعيت تلاش و تكاپوبراى زندگى، توصيه مى‏فرمايد.مقصود آن حضرت فراگيرى درس و آگاه شدن به حكمت والاى خلقت و الزام مردم به اقرار به ناتوانى از توصيف ذات و صفات مقدس‏خداوندى مى‏باشد و در جملات فوق،مردم را به انديشه درباره شناخت عوامل و عامل‏اصلى موقعيتهاى متنوعى كه يكى پس از ديگرى در مسير آنان قرار گرفته است،دستورمى‏فرمايد.و متاسفانه بشر به مقدار يك صدم اهميتى كه براى موجودات ديگر«جز من‏خويشتن‏»قائل مى‏شود و كوشش و فعاليتهاى بسيار فراوان و جدى كه درباره تنظيم آنهاانجام مى‏دهد،درباره‏«من خويشتن‏»هم روا مى‏داشت!

هيهات،خود خواهى وسودجويى كى امان مى‏دهد كه اين بشر به خود بيايد و از خود بپرسد كه من پيش از عبوراز كانالهاى اصلاب و ارحام كجا بودم و چه مى‏كردم و چه كسى از آن مواد و عناصرپيشين،نفس يا«من‏»را بوجود آورد،يا از كانال آنها عبور داد كه مديريت موجوديت‏مرا در موقعيتهاى بسيار متنوع به دست گرفت؟اينكه به استفاده از وسايل ابتدايى ياحيات (پستان مادر) در اين دنيا رهنمون شدم،با اينكه چنان موقعيتى را اصلا نديده ‏بودم،چه كسى مرا وادار به تغذى از وسيله آغازين حيات در اين دنيا نمود؟اصلا چه‏ كسى بود كه خون قرمز درون مادرم را به شير سفيد مبدل نمود تا شروع حياتم در روى‏زمين بوسيله آن تحقق پيدا كند؟

چه كسى بود در يك مجموعه محدودى از سلولها واعصاب و بافتها،كارگاهى به نام مغز، ساخت و سپس تصورات،تخيلات،تصديقات،توهمات،انديشه ‏هاى گوناگون،فعاليت‏هاى عقلانى متنوع از قبيل تجريد،كلى سازى،اكتشافات،حدس‏ها و شهودها و عدد سازى،زيبايى و يا زيبا شناسى و رغبت‏به ارزشها وتجسيم و تداعى معانى و اراده و تصميم و اختيار و بى‏نهايت گرايى و صدها امثال اينها رادر اين كارگاه مغز به جريان انداخت؟اى كاش،بشر براى به دست آوردن اين همه‏ عظمت‏ها و سرمايه هاى فوق ارزش كه در او وجود دارد،تلاش مى‏كرد و آنها را بااختيار به دست مى‏آورد تا قدر و ارزش آنها را مى ‏شناخت.

_________________________

1.الاسراء،آيه 44.

2.در دعاى صباح از على (ع) چنين آمده است:يا من دل على ذاته بذاته (اى خداوندى كه با ذات‏اقدسش به ذات خود دلالت مى‏كند.) در دعاى ابو حمزه ثمالى چنين آمده است:بك عرفتك و انت‏الذى دللتنى عليك و لو لا انت ما ادر ما انت (با تو،ترا شناختم و تويى كه مرا به خود راهنمايى فرمودى‏و اگر تو نبودى،من نمى‏دانستم تو كيستى) محقق والا مقام آية الله مرحوم آقاى حاج شيخ محمد حسين‏اصفهانى معروف به كمپانى در كتاب تحفة الحكيم چنين گفته است:

1.ما كان موجودا بذاته بلا حيث هو الواجب جل و علا 2-و هو بذاته دليل ذاته اصدق شاهد على اثباته 3-يقضى بهذا كل حدس صائب لو لم يكن مطابق للواجب 4-لكان اما هو لامتناعه و هو خلاف مقتضى طباعه 5-او هو لافتقاره الى السبب و الفرض فرديته لما وجب 6-فالنظرا الصحيح فى الوجوب يفضى الى حقيقة المطلوب

1-آنچه كه ذاتا[بدون وابستگى به چيزى]موجود است اوست واجب الوجود خداوند جل و علا

2-آن موجود برين با ذات خود دليل وجود خويشتن است.اين دلالت راست و درست‏ترين شاهداست‏براى اثبات خداوندى.

3-هر حدس صحيح[از انسان عاقل و هشيار]حكم مى‏كند كه اگر حقيقت قابل انطباق براى مفهوم‏واجب الوجود،هستى نداشته باشد.

4-يا بجهت اين است چنين حقيقتى ذاتا محال است،در صورتى كه اين تصور درباره خداوند خلاف‏مفهوم اوست.

5-يا بدانجهت است كه احتياج به علت دارد،فرض اين است كه مورد دريافت ما حقيقتى است‏واجب الوجود كه از علت‏بى‏نياز است‏يا تصور علت‏براى او محال است.

6-پس يك نظر و توجه صحيح به مفهوم كمال مطلق، (واجب الوجود) كه خدا است،ما را به حقيقت‏مطلب كه وجود آن ذات اقدس است مى‏رساند.) .

3.ديوان نظامى گنجوى.

4.قصيده معروف حكمى مير فندرسكى.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
-+=