158
ومن خطبة له عليه السلام
[ينبّه فيها على فضل الرسول الاَعظم، وفضل القرآن، ثم حال دولة بني أميّة] [النبي والقرآن]
أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الاَُْمَمِ وَانْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ، وَالنُّورِ الْمُقْتَدَى بِهِ. ذلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ، وَلَنْ يَنْطِقَ، وَلَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ: أَلاَ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتي، وَالْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي، وَدَوَاءَ دَائِكُمْ، وَنَظْمَ مَا بَيْنَكُمْ.
منها: [في دولة بنى أمية]
فَعِنْدَ ذلِكَ لاَ يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَلاَ وَبَرٍإِلاَّ وَأَدْخَلَهُ الظَّلَمَةُ تَرْحَةًط ـ،وَأَوْلَجُوا فِيهِ نِقْمَةً، فَيَوْمَئِذٍ لاَ يَبْقَى لَهُمْ فِي السَّماءِ عَاذِرٌ، وَلاَ فِي الاََْرْضِنَاصِرٌ. أَصْفَيْتُمْـ بِالاََْمْرِ غَيْرَ أَهْلِهِ، وَأَوْرَدْتُمُوهُ غَيْرَ مَوْرِدِهِ، وَسَيَنْتَقِمُ اللهُ مِمَّنْ ظَلَمَ، مَأْكَلاً بِمَأْكَلٍ، وَمَشْرَباً بِمَشْرَبٍ، مِنْ مَطَاعِمِ الْعَلْقَمِ، وَمَشَارِبِ الصَّبِرِ وَالْمَقِرِلـ، وَلِبَاسِ شِعَارِ الْخَوْفِ، وَدِثَارِ السَّيْفِ وَإِنَّمَا هُمْ مَطَايَا الْخَطِيئَاتِ وَزَوَامِلُ الاَْثَامِ فَأُقْسِمُ، ثُمَّ أُقْسِمُ، لَتَنَخَّمَنَّهَا أُمَيَّةُ مِنْ بَعْدِي كَمَا تُلْفَظُ النُّخَامَةُ ثُمَّ لاَ تَذُوقُهَا وَلاَ تَطْعَمُ بِطَعْمِهَا أَبَداً مَا كَرَّ الْجَدِيدَانِ
خطبه 158
ارسله على حين فترة من الرسل و طول هجعة من الامم و انتقاض من المبرم،فجاء هم بتصديق الذى بين يديه و النور المقتدى به (خداوند پيامبر عظيم الشان اسلام را در دوران انقطاعوحى و رسولان و در امتداد خواب امتها و در تاريكى[جهالتها]فرستاد.در آن هنگام اصول و قوانين حيات سعادتمندانه انسانها (دين) شكسته بود.آن رسول گرامى باتصديق آنچه پيش رو داشت[كتابهاى الهى آورده بود]،و با نورى كه از آن پيروى مى شود،براى آن مردم مبعوث شد.
پيامبر اسلام محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله و سلم در دوران فترت وارد جامعه بشرى گشت و همه كتابهاى آسمانى و پيامبران الهى را تصديق فرمود.
آيات شريفه قرآنى در موارد متعددى به تصديق پيامبر اسلام و ايمان او به پيامبران الهىگذشته و كتابهاى منحرف نشده آنان تصريح فرموده است.از آنجمله: و انزلنااليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب (1) و ما كتاب را بر حق به تو فرستاديم در حاليكه آنچه از كتاب پيش رو دارد تصديق مىنمايد) ، آمن الرسول بما انزل اليه من ربهو المؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا واطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير (2) در قرآن مجيد در مواردى متعدد ابراهيمى بودن ديناسلام صراحتا وارد شده است.از آنجمله: قولوا آمنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الىابراهيم… (3) بگوييد ما به خدا و به آنچه كه بما نازل شده و به آنچه كه به ابراهيم نازلشده است ايمان آوردهايم.) و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه (4) و كيست كهاز دين ابراهيم رويگردان شود مگر كسى كه خويشتن را احمق بسازد.) ان اولى الناسبابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى… (5) بگو سزاوارترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه ازاو تبعيت كردهاند و اين پيامبر…) قل آمنا بالله و ما انزل علينا و ما انزل على ابراهيم (6) بگوما به خدا و به آنچه كه به ما نازل شده است و به آنچه كه به ابراهيم نازل شده است،ايمان آوردهايم.)
تجديد نظر در دين جهانى ابراهيمى براى هماهنگى اهل كتاب و توجهآنان به يك وحدت عالى دينى (7)
بحثيكم تجديد نظر در دين ابراهيمى جهانى در عصر حاضر و تصفيه آن از عوارضى كه آن دينالهى را در گذرگاه قرون متمادى پوشانده است از با اهميتترين واجبات دينى و عقلىاست،زيرا اين دين جهانى كه از طرف خداوند سبحان به پدر بزرگ ما حضرت ابراهيمعليه السلام نازل شده است،همان است كه همه ما اهل كتاب را در اصول جامع ومشتركى متحد ساخته است. اين اصول مشترك كه معتقدات كليه همه ما را تشكيلمىدهند عبارتند از:توحيد،نبوت، معاد،تكاليف الهى و حقوق و اخلاق عالى انسانى.
همين معتقدات است كه يگانه عامل نجات انسان از پوچى هلاكتبار است كهامروزه درهاى اميد انسانها را به آن حيات سعادتمند و آينده بهتر كه اصيلترين آرزوىآنان مىباشد.بسته است.
ضرورت تجديد نظر پيرامون دين الهى جهانى،چيزى نيست كه تنها حوادث جبرىدوران معاصر ما،آن را براى ما تحميل كرده باشد.بلكه ريشههاى ضرورت اهتمام وتكليف جدى ما به اين تجديد نظر،به نصوص كتب مقدس منتهى مىگردد كه همه مااهل كتاب را با اشتراك در عرصه زندگى مادى و معنوى سعادت آميز دعوت مىنمايند.
بطوريكه كه اگر اهل كتاب به آن نصوص اهميت لازم مىدادند،نه جنگهاى صليبى اتفاقمىافتاد و نه غير آنها.
همه ما دائما با امثال اين آيات در قرآن مجيد روياروى هستيم:
1-قطعا كسانى كه ايمان آوردهاند و كسانى كه به دين يهود گرويدهاند و صائبيون ونصارى، كسانى (كسى) هستند كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده و عمل صالح انجاممىدهند،براى اينان خوفى نيست و اندوهگين نخواهند بود. (8)
2-بگو اى اهل كتاب،بياييد همه ما به يك كلمه مشترك ما بين ما و شما بگرويم[آن كلمه اين است]:نپرستيم مگر خداوند را و چيزى را براى او شريك قرار ندهيم وبعضى از ما بعضى ديگر را در برابر خدا،خدايان قرار ندهيم و اگر آنان[از اين دعوت] رويگردان شدند به آنان بگوييد:شاهد باشيد كه ما مسلمانيم. (9)
زيرا آن وحدت معقول كه آرمان اعلاى اهل كتاب (مسلمانان و مسيحيان و يهود)مىباشد و دعوت صريح به آن وحدت،مقتضاى دين جهانى ابراهيمى است كه مطابقآيات قرآن محمد (ص) پيامبر اسلام از آن تبعيت نموده و آنرا براى مردم تبليغ نمودهاست«سپس ما به تو وحى كرديم كه از ملتحنيف ابراهيم تبعيت نما (النحل،آيه123) .
و اما وحدت اهداف انبياء عليهم السلام و لزوم تبعيت از آنان،در قرآن چنين آمدهاست: «پيامبر به آنچه كه از پروردگارش به او نازل شده ايمان آورده است و همه مؤمنانبه خدا و فرشتگان او و كتب و رسولان او ايمان آوردهاند ما ميان هيچ يك از پيامبرانخدا تفاوتى نمىگذاريم و[مؤمنان]گفتند:ما شنيديم و اطاعت كرديم.مغفرت را نصيبما فرما و سرنوشت همه ما به سوى توست.»
اما وحدت معنا و اهداف كتب آسمانى،در قرآن چنين آمده است:«ما تورات رافرستاديم،در اين كتاب هدايت و نور است كه پيامبرانى كه به دين يهود گرويدهاند مطابقآن حكم مىكنند[و همچنين]انسانهاى الهى و روحانيان نيز مطابق آنچه كه از كتابخداوندى حفظ نمودهاند به پيروى از آن حكم مىكنند و آنان بر آن كتاب شاهد بودندپس،از مردم نترسيد و از من بترسيد و آيات مرا در برابر ارزش اندك از دست ندهيد وهر كس به آنچه كه خداوند فرستاده استحكم نكند آنان هستند گروه كافران»«و به دنبال آنان عيسى بن مريم را فرستاديم كه در مقابل خود تورات را تصديق مىكرد وانجيل را به او داديم هدايت و نور در آن بود و تصديق مىكرد آنچه را كه از تورات وهدايت و موعظه براى مردم پرهيزكار در مقابل خود داشت»«و براى تو فرستادم كتابرا بر مبناى حق كه آن چه را از كتب آسمانى پيش رو داشت تصديق مىكند و پيرو آناست.
پس ميان آنان به آنچه كه خداوند فرستاده استحكم كن و از هواهاى آنان كه برخلاف حق فرستاده شده به تو است پيروى مكن.»سپس ما با كمال وضوح مى بينيم كه دين ابراهيمى كه براى همه امتهاى جهانى است در كتاب تورات چند بار تصريح شده است
از آنجمله:«خداوند به ابراهيم گفت:از سرزمين و خويشاوندان پدرت به سوى زمينى كه به تو نشان خواهم داد حركت كن و[هجرت كن]تا من تو را يك امت عظيم قرار بدهم و تو را مبارك و نام تو را با عظمت بسازم و تو خود بركت شوى و من كسانى را كه تو را مبارك بدانند،مبارك مى گردانم و كسى را كه به تو لعنت كند،لعنت مى كنم و همه مردم روى زمين به وسيله تو مبارك خواهند گشت»[تورات سفرتكوين اصحاح دوازدهم]و در مورد دوم از تورات چنين آمده است:«و خداوند به ابراهيم پس از جدا شدن قوم لوط از او، چنين گفت:چشمت را باز كن و از آن محل كه هستى به طرف شمال و جنوب و شرق و غرب نگاه كن،زيرا همه زمينى را كه تو مىبينىبه تو و نسل تو خواهم داد و من نسل تو را بقدر خاك زمين قرار خواهم داد تا آنجا كهاگر كسى بتواند دانههاى خاك زمين را بشمارد،نسل تو قابل شمارش خواهد بود.برخيزدر طول و عرض زمين حركت كن،زيرا آن را به تو عطا خواهم كرد.[التكوين اصحاح سيزدهم.]
اما كتاب عهد جديد (انجيل) چنين مىگويد:«من به شما مىگويم مردم فراوانى ازمشارق و مغارب مىآيند و به ابراهيم در ملكوت آسمانها تكيه مى كنند»[انجيل متىاصحاح هشتم] «پولس بارها گفته است:ختنه كردن انسانها را فرزند ابراهيم نمىنمايد،بلكه فرزندان او كسانى هستند كه با قدمهاى ايمان حركت مىكنند.و ابراهيم پدر همه مااست و خداوند او را پدر امتهاى فراوانى قرار داده است.[ابراهيم-ابو الانبياء-عباسمحمود العقاد،ص 85].
بحث دوم
پيش از ورود به تحقيق وحدت دين جهانى ابراهيم (ع) چند مقدمه مختصر را براىتوضيح مقصود خود در اين مقاله كه در كشور سوئيس در كنفرانس اسلام و مسيحيتمطرح كردهايم متذكر مىشويم:
مقدمه يكم-منظور ما از وحدت جهانى دين ابراهيمى،آن نيست كه همه مؤمنيناهل كتاب دست از مذهب خاص خود بردارند تا در يك دين جهانى ابراهيمى شركت نمايند،نه هرگز، بلكه مىگوييم:هر امتى دين خود را دارد و به عقايد و تكاليف آن،پايبند خواهد بود.مسلمان، مسلمان است،مسيحى،مسيحى است،و يهود،يهودىاست.و هدف و منظور ما از اين دين جهانى اين است كه همه ما ابراهيميان در اعتقاد بهاصول مشتركى كه ما بين ما مورد قبول است متحد شويم.كليات اين اصول عبارتند از:اعتقاد به خدا و صفات كماليه او و به معاد و ابديت و فرشتگان و تكاليف الهى (عباداتو امثال آن،هر كسى بر مبناى دين خود) و اخلاق فاضله اعلى و مانند آنها در مسير خودبه سوى جاذبيت كمال اعلى.
مقدمه دوم-مقصود از اين كنفرانس و امثال آن چيزى نيست،جز همان هدفى كهمتذكر شديم (اقدام جدى به محقق ساختن وحدت عالى براى اهل كتاب در اين دينابراهيمى.) اگر چه رسيدن به نتايج مطلوب در راه اين هدف به صرف انرژيهاى فكرى وتحريك احساسهاى وجدانى فراوانى و به اطاعات گسترده و عميق پيرامون اديان الهىابراهيمى نيازمند است و همچنين احتياج به بررسى نصوص اصلى در متون كتابهاىمقدس و فعاليتهاى متنوع پيرامون مسائل مربوط دارد.
طبيعى است كه چنين تحقيقى در يك زمان كوتاه و عدهاى از كنگرهها و كنفرانسهابه دست نمى آيد،بلكه به صرف وقت نسبتا طولانى نيازمند است تا بتوانند به نتايج واقعى قطعى برسد.
مقدمه سوم-مقصود از اين كنفرانس و امثال آن،اين نيست كه يك بيانيه يا قطعنامهرسمى براى صلح صادر كنيم كه اديان ابراهيمى بوسيله آن،تمام شدن جنگهاى صليبى راميان مسلمانان و مسيحيان اعلان نماييم،چنانكه بعضى از مردم گمان مىكنند.و ميانمعتقدان به يك عده اصول و عقائد تكاليف الهى و اخلاقى انسانى عالى كه مستند بهامور مزبوره (خدا و معاد و…) بوده باشد جنگى وجود ندارد،تا ما يك قطعنامه براى قطع جنگ و آغاز صلح صادر نماييم،نه به عنوان جنگهاى صليبى و نه با عنوان ديگرموضوعات،زيرا اديان ابراهيمى جهانى همه انسانها را برادر يكديگر مىداند و ميان آنانهيچ خصومت و كينه و عداوتى وجود ندارد. آنچه كه موجب دشمنى و كينه توزى وعداوت ميان بشر است مستند به عواملى است كه ما نمونهاى از آنها را در اينجا متذكرمىشويم:
1-خود خواهى افراطى كه انسان را از برادرانش جدا مىكند و آن دو را مانند دودشمن خونخوار روياروى هم قرار دهد،اين صفت پليد معلول دورى از خدا است كه اساسى ترين عامل وحدت انسانها است.
2-نژاد پرستى است كه مىتواند آتش خصومت را ميان گروههاى بشر شعلهوربسازد.
3-قدرت پرستى و سلطه جويى بر ديگر انسانها كه ناشى از هدف ديدن خويشتن ووسيله ديدن ديگران مىباشد.
4-جهل به ارزشهاى عالى انسانى.
5-جهل به حقيقت دين و هدفها و علل آن،بنابر اين،جنگهايى كه دود از دودمانبشر در مىآورد،امور مزبور بوده است كه براى توجيه خويشتن،به دفاع از دين و حق وعدالت تمسك مىكند.او با اين حركت نابخردانه خود به بهانه دين و حق و عدالت همين حقايق را نابود مى سازد!!و با توجه به اين حقيقت است كه ما مى توانيم به خطاىبعضى از مورخين جنگهاى صليبى آگاه شويم كه گمان كردهاند يگانه علت جنگهاىصليبى انگيزههاى دينى بوده است! حقيقت اين است كه زعماء و فرماندهان آن جنگهاتوانسته بودند دين را بهانه نموده و يكى از فجيعترين آدمكشىها را كه سه يا چهار قرنطول كشيده و خون بيگناهان را به زمين ريخته و موجب ناگواريها و مصيبتها گشته استبراه بيندازند. (10)
آنچه كه امروزه براى ما واجب است اينست كه يك بيانيه يا قطعنامه رسمى دربارهوحدت كلمه ما اهل كتاب پيرامون ابراهيم و دين جهانى او صادر كنيم كه همه ما در آنمشترك مىباشيم.
بحث سوم
از مهمترين مسائلى كه در موضوع اين كنفرانس بايد مورد تحقيق قرار بگيرد.منابع وماخذى است كه بتواند دين ابراهيمى را براى ما ارائه بدهد.اين منابع و ماخذ بر دو نوعاست:نوع اول-كتب مقدسهاى است كه اهل كتاب به آنها ايمان دارد و در عقايد وتكاليف و اخلاق به آنها استناد مىنمايد.نوع دوم-فطرت پاك و عقل خالص و منزه ازآلودگيهاى اوهام و تخيلات است.
نوع اول-كتب مقدسه و آنها عبارتند از:قرآن و انجيل و تورات.بديهى است كه دراين كتابها يك عده اصول و قضايايى صريح به عنوان عقايد و تكاليف و حقوق واخلاقيات دين ابراهيم وارد نشده است.بلكه ما در آن كتب حقايق مزبوره را از قضايا ياصفات مستند به ابراهيم عليه السلام استخراج خواهيم كرد،زيرا هر صفت اختيارى براىانسان از اعمال و گفتارها و انديشههاى اختيارى او حاصل مىگردد،مانند علم،عدالت،مديريت و اخلاق فاضله و امثال آنها.
و اين اعمال و اقوال و افكار يا به تكاليف و احكام صادره از خداوند سبحان بوسيلهوحى مستند مىگردد و يا به آنچه كه وجدان صاف و آگاه به حقايق عالى حيات حكم مىكند متكى مىباشد.اما آن قضاياى شخصى و صفات خصوصى حضرت ابراهيم (ع) كه در كتب مقدس آمده مانند ماموريت الهى او براى ذبح فرزندش اسمعيل يا اسحق(ع) و صفت نبوت و مانند اين امور كه از حيطه اختيار آدمى خارج است.
اينك نخست مىپردازيم به آن صفات عالى ابراهيمى كه در قرآن آمده است:
1-صدق در حد اعلى در سخن و كردار و انديشه[مريم،آيه 41]
2-پيروزى مطلق در آزمايشهاى شديد[البقره،آيه 124]
3-تطهير خانه خدا و آماده ساختن آن براى عبادت[البقره،آيه 125]
4-اشتياق كامل به امنيت و صلح و معيشت زيبا براى مردم[البقره،آيه 126]
5-بازگشت (توبه) به خدا[البقره،آيه 128]
6-اعتقاد به اسلام (دين فطرت) [البقره،آيه 128 و 131 و 132]
7-آموزش عبادت و تكاليف الهى[البقره،آيه 128]
8-اشتياق به بعثت رسولان براى تلاوت آيات خداوندى و تعليم كتاب و حكمتبه فرزندانش (همه مردم) و تزكيه آنان[البقره،آيه 129]
9-تشويق و ترغيب براى تحصيل رشد و كمال و نهى از رويگردان شدن از كمال كه مقتضاى دين ابراهيم است[البقره،آيه 130]
10-پيروى از دين حنيف كه مقتضاى فطرت و رنگرزى اصل انسانى است[البقره،آيه 135 و 138 و آل عمران،آيه 67]
11-اعتقاد به توحيد[البقره،آيه 135 و 138 و آل عمران،آيه 64]
12-دوستى اصيل كه ناشى از تقرب به خدا بوسيله اعتقادات سالم و اعمال صالحاست[النساء، آيه 125]
13-اعلان مخالفتبا مشركين[الانعام،آيه 74 و التوبه،آيه 114]
14-بينايى به ملكوت آسمانها و زمين[الانعام،آيه 75]
15-رسيدن به درجه يقين (به خدا و به حقايق غيبى) [الانعام،آيه 75]
16-اهميت دادن به عقل و استدلال براى اثبات حق[الانعام،آيه 76 الى 79]
17-مراعات ادب و احترام در بحث و احتجاج[الانعام،آيه 76 الى 79]
18-ارائه امنترين راه براى اعتقادات[الانعام،آيه 80 الى 83]
19-اخلاص در همه عبادات براى خداوند متعال[الانعام،آيه 162]
20-توجيه زندگى و مرگ تنها براى خدا[الانعام،آيه 126]
21-صبر و بردبارى[التوبه،آيه 114]
22-مناجات با خدا[التوبه،آيه 114]
23-رحم و محبتبراى مردم[ابراهيم،آيه 36]
24-شريعت آسان و بدون مشقت[الحج،آيه 78]
25-اسناد آفرينش و هدايت و اطعام و سيراب كردن و شفاء و ميراندن و زنده كردنبه خداوند (اين اسناد مربوط به قانون عام«لا حول و لا قوة الا بالله»مىباشد) [الشعراء،آيه 78 الى 81]
26-حاكميت از طرف خداوند متعال[الشعراء،آيه 78 الى 81]
27-توكل به خدا[الممتحنه،آيه 4]
28-اعتقاد به اينكه سرنوشت همه انسانها به سوى خدا است[الممتحنه،آيه 4]
29-رشد و كمال از طرف خداوند[الانبياء،آيه 51]
صفات حضرت ابراهيم (ع) از ديدگاه تورات
در كتاب تورات صفاتى به حضرت ابراهيم (ع) نسبت داده شده است كه كشف ازوصول آن حضرت به عالىترين درجات رشد و كمال انسانى مىنمايد.نمونهاى از آنصفات بدين قرار است:
1-ابراهيم به تنهايى يك امت عظيم الهى است.[التورات،التكوين،اصحاحدوازدهم 1-3]كه اين صفت را در قرآن مجيد نيز مشاهده مىكنيم:«ابراهيم به تنهايىيك امت مطيع خداوندى و رستگار مىباشد»[النحل،آيه 123]
2-خداوند ابراهيم را مبارك و عطا كننده بركت قرار داده است[التورات،التكوين،اصحاح دوازدهم 1-3]
3-خداوند همه مردم روى زمين را بوسيله ابراهيم (ع) بركت داده است[التورات،التكوين، اصحاح دوازدهم 1-3]
4-دين ابراهيم روى زمين را از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب فرا خواهد گرفت[التورات، التكوين اصحاح،دوازدهم 1-3]
5-خداوند به ابراهيم ظاهر شد و ابراهيم او را ديد[التورات،التكوين،اصحاحهفدهم-1]
6-ابراهيم به رشد و كمال رسيده است[التورات،التكوين،اصحاح دوازدهم 2]
7-خداوند عهد نبوت و امامتبر همه مردم را به ابراهيم عطا نموده است.التورات،التكوين، اصحاح دوازدهم 6] (11)
عهد جديد (انجيل) -سخن درباره حضرت ابراهيم (ع) در انجيل در بيش از سى مورد آمده است.در اين موارد تمجيد و تعظيم براى آن حضرت فراوان ذكر شدهاست،مانند:
1-اينكه او پدر همه امتها است.
2-او خليل الله (دوستخاص) خدا است.
3-امت او زمين را به ارث مىبرند.
اگر ما در آنچه در قرآن و انجيل و تورات آمده است دقت كنيم،خواهيم ديد كه اينكتب مقدس در اينكه او پدر همه ما اهل كتاب است،اتفاق دارند.و اگر ما به دين اينپيامبر بزرگ كه از طرف خدا آمده است ايمان بياوريم،در دين جهانى ابراهيمى كه دينفطرت و وجدان صاف و عقل سليم است،هماهنگ خواهيم گشت.
و ما امروز اعتراف مىكنيم كه ما در ابتداى راهى هستيم كه خداوند متعال با حركتدر اين راه همه ما را در يك مجتمع براى رسيدن به وحدت عالى دينى يارى خواهدكرد.و ما نبايد از مشكلاتى كه در سپرى كردن اين راه به حقيقت وجود دارد هراسى بهخود راه بدهيم،زيرا راهى كه ما را به حيات سعادتمندانه خواهد رساند از مهمترينوظايف ما است.مخصوصا در تفسير كتب مقدس و توجيه محتويات آنها به استنباطدين ابراهيمى جهانى كه بدون آن، نمىتوانيم به نتايج مطلوب خود برسيم.همه ما دربرداشتن اين گام سازنده به خدا توكل مىكنيم.
پاسخ به مطلبى كه يكى از شخصيتهاى بزرگ سوئيس دركنفرانس اظهار كرد:«مسيحيون از اسلام مىترسند.»
در روز دوم كنفرانس اسلام و مسيحيت،شهردار شهر بيل بن كه كنفرانس در آنجاتشكيل شده بود،با كمال صراحت،صحبت از ترس برادران مسيحى از مسلمانان را بهميان آورد.
اينجانب چنين پاسخ دادم:
هيچ علتى براى ترس برادران مسيحى از مسلمانان و براى ترس مسلمانان از مسيحيونوجود ندارد،زيرا اين دو گروه با داشتن عقائدى مشترك درباره خدا و ابديت و اصولاخلاقى عالى،برادران يكديگرند،و براى ترس،هيچ انگيزهاى وجود ندارد و به همينجهتبوده است كه مردم اين دو دين در طول قرون و اعصار با يكديگر همزيستىسالمى داشتهاند،مگر در دوران جنگهاى صليبى كه آن هم معلول دين نبوده است،چنانكه از تحليل دقيق تاريخ به دست مىآيد.آنچه كه به عنوان عامل ترس بايدمحسوب شود سلطهگريهاى فرهنگى و اقتصادى و امثال اين امور است كه به انگيزگى بهدست آوردن تسلط بر ديگران، همزيستى مسالمتآميز را مختل مىسازد و ما آنچه راكه در اثناء اين كنفرانس مشاهده نموديم تفاهم و تسالم و احساس وصول اعضاء به يكىاز آرمانهاى اصيل خود مىباشد.
متاسفانه آنچه كه موجب اضطراب و نگرانى حال و آينده است،عمليات راديوها وتلويزيونها و ديگر رسانههاى گروهى است كه حقايق و واقعيت جوامع اسلامى رامشوش و منحرف مىسازند.
مىدانيد ترس از چيست؟ما بايد از جهل بترسيم همانگونه كه در حكمت اسلامى ومسيحيت آمده است،جهل درد بزرگى است.متنبى مىگويد:
لكل داء دواء يستطب به الا لجهالة اعيت من يداويها
جهل حجاب ضخيمى است كه نمىگذارد از ماهيت و مختصات يكديگر مطلع شويم وبديهى است كه مشتركات ما مسلمانان و همچنين در كتب مقدسه و فلسفههاى مثبتبيشاز آن است كه ما با وجود آنها از همزيستى دينى و فرهنگى و اقتصادى ناتوان بمانيم.
و من معتقدم اگر ما مسلمانان و مسيحيان در اين برهه حساس از تاريخ كه با كمال صفا و اميد دور هم جمع شدهايم نتوانيم به جهتبردگى در مقابل سلطهجويىها وثروت بازيها، موفق به تفاهم براى«وحدت معقول»شويم،قطعى است كه قرنهاى آيندهاين ناتوانى ما را از آماده كردن واجبترين وسيله حيات سالم نبخشيده و ما را همانگونهملامتخواهند كرد كه ما پديده بردگى را در دورانهاى قديم ملامت مىكنيم كه ازبرخوردارى از بديهىترين عامل زندگى شايسته كه آزادى است ناتوان بودهاند.
آيا گمان مىبريد ما براى اثبات بردارى دينى به عنوان پيروان حضرت ابراهيم (ع) بهبيش از آنچه كه در كتب مقدس ما آمده است،نيازمنديم؟
همه ما فرزندان ابراهيم خليل عليه السلام در دين الهى هستيم كه قرآن آن را دينفطرت ناميده است.ما واجب مىدانيم از برگذار كنندگان اين كنفرانس مخصوصا از استاديوهان گالتن رئيس محترم كنفرانس تشكر كنيم كه حقايق فراوانى را با دقت عالى مطرحنمودند.
ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن اخبركم عنه:الا ان فيه علم ما ياتى،و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم.
(آن است قرآن،او را به سخن گفتن وادار كنيد و هرگز[با شما]سخن نخواهد گفت،ولى من براى شما از قرآن خبر مىدهم:آگاه باشيد در اين كتاب الهى است هر آنچه كهخواهد آمد و حديث هر آنچه كه گذشته است و دواء درد شما و نظم آنچه كه در ميانشما است و[بايد باشد])
اين قرآن با شما سخنى نخواهد گفت
اين جمله سه احتمال دارد:
احتمال يكم.اينكه ظاهر اين كتاب مدون،نقوش كلماتى است كه دلالت آنها بر معانى خود قرار دادى است.به همين جهت،و با توجه به همين معنا است كه گفتهمىشود:قرآن قطعى الصدور و ظنى الدلاله است.يعنى اينكه قرآن از خدا به پيامبرشوحى شده است،قطعى است، ولى دلالتش به معانى مقصوده ظنى است.البته بدان جهتكه اكثر آيات،محكمات،و داراى ظهور قابل استناد است.لذا اين احتمال صحيحنيست.
احتمال دوم.همان است كه مرحوم محقق هاشمى خويى بيان نموده است:«فهمقرآن از خود قرآن امكان پذير نيست،زيرا قرآن مشتمل محكم و متشابه و ناسخ ومنسوخ و ظاهر و باطن و تنزيل و تاويل و…است»،لذا فهم قرآن نيازمند تفسير و تاويلاست كه كار هر كس نيست، بهمين جهت پشتسر جملات فرمود:«و لكن من از قرآن بهشما خبر مىدهم.»
احتمال سوم.فهم همه حقائق قرآنى به طور يكايك آيات و مجموع آنها از ديدگاهموضوعى و اسرار نهفته در آيات،از عهده انسانهاى معمولى بر نمىآيد و بايد پيامبراكرم (ص) و ائمه معصومين عليهم السلام آن را به عهده بگيرند.و ظن قوى اين است،بلكه مىتوان از روى يقين گفت كه روايتبسيار معروف از رسول خدا (ص) :انى تاركفيكم الثقلين كتاب الله و عترتى…» (12) من در ميان شما دو امانتبزرگ مىگذارم و مىروم: كتاب خدا و عترت من.) يعنى همانگونه كه عترت پيامبر بدون قرآن،ماموريت الهىخود را نمىتوانند بطور كامل انجام بدهند،كتاب خدا (قرآن) هم بدون تفسير و تاويل وتبيين ظاهر و باطن آن به وسيله عترت كه راسخون در علم هستند،امكان ناپذير است. (13)
الا ان فيه علم ما ياتى و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم. (آگاه باشيد دراين كتاب الهى است علم هر آنچه كه خواهد آمد و حديث هر آنچه كه گذشته است ودواء درد شما و نظم آنچه كه در ميان شما بايد باشد.)
اين قرآن علم آنچه را كه از آينده مىرسد و آنچه كه در گذشتهروى داده است دربر دارد.
در قرآن كريم مقدارى از رويدادهاى آينده را مانند سرنوشت مغلوبيت و غالبيت روم راصراحتا بيان فرموده است.و حوادث و وقايع ديگر به دو نوع است:
1-به وسيله آياتىآمده است كه ظواهر معمولى قرآن آنها را،بطور واضح بيان ننموده،ولى راسخون درعلم،از بطون آن آيات،توانايى استخراج آنها را دارند،چنانكه در بعضى از مواردمشاهده شده است.
2-مىتوان گفت:«در آيات قرآنى،اصول كليهاى به عنوان سنن الهىآمده است كه چنانكه سرگذشتبشرى در بردارد،همانگونه آينده آن را هم بيانمىكند،نهايت امر،تطبيق آنها بر حوادث آينده و گذشته به اضافه تجارب،به يكنورانيت درونى و استشهام ملكوتى نيازمند است.
دواى دردها و نظم لازم در زندگى اجتماعى در قرآن
دواى دردهاى نفسانى و روانى كه زندگى بشريت را تباه مىسازد،در قرآن كريم است.حدس زده شده است كه كتابهايى كه به وسيله بشر تاليف شده است تاكنون بيش از پنجميليارد مجلد ضبط و كشف و نگهدارى مىشود.قطعى است كه صدها ميليون از اين مجلدات درباره علوم انسانى است و ما به قدر متيقن به ده ميليون مجلد درباره علومانسانى بسنده مىكنيم.
و از اين ده ميليون،يك ميليون مجلد را درباره علوم مذهبى واخلاقى و ديگر امور وابسته به دردها و دواها (بايستگىها و شايستگى هاى بشرى) درنظر مى گيريم.و هر مجلد را به طور معمولى سيصد صفحه به حساب مى آوريم.مجموع صفحات نوشته شده درباره دردهاى بشرى و دواهاى آنها،مى شود سيصد ميليونصفحه و از اين سيصد ميليون،دويست و نود و نه ميليون مجلد را به عنوان تمثيلات وحكايات و مطالب اضافى منها مىكنيم.
در نتيجه ما يك ميليون صفحه درباره دردها ودواهاى بشرى مربوط به تشخيص و نسخه درمان آنها را در اختيار داريم بالاتر از اين همه واقعيات،كه با توانايى هاى گوناگون انسانها به وجود آمده است،كتب آسمانى رادر نظر مىگيريم كه حقائق اصلى و نهائى دردها و دواها را با واضح ترين بيانات مطرحنموده است.با اين حال،آن كدامين درد است كه نمىگذارد انسانها دردها و درمانهاىخود را در اين تشخيص نامهها و نسخهها بفهمد و به يك زندگى سالم توفيق يابد؟!
مىگويند كاش،يك كتاب هم درباره پيدا كردن اين درد كه مانع اصلى پيدا كردندردها و درمانهاى خويشتن است،تاليف مىشد.مىگوييم:قطعى است كه اين كتاب بهوسيله كتابهاى آسمانى و آن دسته از صاحبنظران وارسته از آلودگىها كه آنها را براىمردم تفسير و تفهيم نمودهاند،تاليف و در اختيار آنان گذاشته شده است.اين دردعبارت است از خود خواهى تعديل نيافته كه هر لحظه با شرنگ جانگزاى جهل مركبآبيارى مىگردد.براى مبارزه با اين درد،يك دوا وجود دارد كه بدون آن كارى ازدست هيچ كس ساخته نيست.اين دوا عبارت است از اراده كه تا در درون آدمى بهوجود نيايد و نفس از خواب برنخيزد،محال استبيمارى مزبور از بين برود.
زندگى بدون نظم مساوى زندگى بىقانون و اصل استكه مساوى بىهويتى زندگى است
امير المؤمنين عليه السلام در چند مورد ديگر،پديده نظم را كه اساس زندگى قابل تفسيراست،متذكر شده است از آن جمله:اوصيكما و جميع ولدى و من بلغه كتابى بتقوى الله و نظم امركم (14) من شما را و همه فرزندانم و هر كسى را كه اين نوشته من به او برسد، توصيهمىكنم به تقواى خداوند و نظم امورشان) 2-فانهم ان تمموا على فيالة هذا لراى انقطع نظامالمسلمين. (15) [آنانكه با زمامدارى من مخالفت مىكنند من صبر خواهم كرد مادامى كه ازمختل شدن اجتماع شما نترسم] (زيرا اگر آنان به اين راى بىپايه اصرار بورزند و آن راپيش ببرند نظم زندگى مسلمانان گسيخته خواهد گشت)
3.و اعظم ما افترض[الله]سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعية و حق الرعيةعلى الوالى.فريضة الله سبحانه لكل على كل فجعلها نظاما لافتهم و عزا لدينهم. (وبزرگترين واجبى را كه خداوند سبحان از آن حقوق مقرر فرموده است،حق زمامدار بررعيت و حق رعيتبر زمامدار است.اين يك تكليف واجب است كه خدا براى هر يكاز طرفين درباره ديگرى قرار داده است.خداوند اين تكليف الزامى را نظامى براىاجتماع هماهنگ و عزت دين آنان مقرر فرموده است.)
روشنترين و محكمترين دليل بر ضرورت نظم در زندگى،قانونمندى همه اجزاءكوچك و بزرگ جهان هستى است كه زندگى آدمى هم يكى از آنها است.كسى كه انتظار دارد مىتوان زندگى را بدون نظم سپرى كرد،در حقيقت منكر قانون حاكم برهستى بوده و هيچ چيز را شرط هيچ چيز نمىداند!اين همان كورى است كه با وجود آن،امكان ديدن و دانستن هيچ چيزى وجود ندارد.به جرئت مىتوان گفت: نيرومندترين عامل تخريب زندگى[چه فردى و چه اجتماعى]همين بىاعتنايى به نظماست كه معلول جهل يا بى اعتنايى به قانونمندى حيات است كه جزئى بسيار با اهميت ازكيهان منظم و قانونمند است.ما در اين مبحث حياتى، دو مسئله مهم را مورد بررسى قرارمىدهيم:
مسئله يكم.علل نتايج بى نظمى در زندگى.
مسئله دوم.علل و نتايج نظم در زندگى.
مسئله يكم-علل و نتايج بى نظمى در زندگى
تعريف نظم،نظم عبارتست از قرار گرفتن يا قرار دادن هر يك از اجزاء و پديدههاى يكمجموعه در جايگاه قانونى طبيعى يا قراردادى خود.
نوعى از بىنظمى در زندگى،ناشى از جهل و يا غفلت از ضرورت نظم و معناى بسياربا اهميت آن مىباشد.مانند جهل و يا غفلت انسان درباره خويشتن و اهميتشناخت آنكه زيانبارترين زندگى را نصيب انسان مىسازد.اين گونه اشخاص به اضافه اينكه در يكپوچى مهلك بسر مىبرند،به اندازه ارتباطاتى كه با ديگر افراد جامعه دارند،آنان را نيزدر معرض ورود اختلالات زندگى قرار مىدهند.به قول ابو العتاهية:لن يصلح الناس و انت فاسد هيهات ما ابعد ما تكابد (1)
(مادامى كه تو فاسدى هرگز مردم موفق به صلاح نخواهند گشت[اگر چنين خيالى درسر دارى]كوشش بسيار بيهودهاى براى يك امر ناشدنى انجام مىدهى) و به قول ديگر:
چو از قومی یکی بی دانشی کرد
نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را
بیالاید همه گاوان ده را
وجود چنين فردى در يك جامعه مانند گرداب مهلك ناآگاهى استبراى قوانين ومردم آن جامعه.
اما علل و نتايج مشروح بىنظمى در زندگى با فرض آگاهى به معناى نظم و ضرورتآن در مجتمع:
1-بى اعتنائى به اصول و قوانين.كه احساس ضرورت آنها در جهان درونى و برونى،يكى از دريافتهاى اصيل و بديهى«من انسانى»است.چنين شخصى با بىاعتنائى مزبور،دريافت اصيل خود را زير پا مىگذارد و در نتيجه«من»يا شخصيتخود را از بينمىبرد.
2-خود خواهى و خود بزرگ بينى.كه آدمى با اين بيمارى،خود را فوق«آنچنانكههست مىپندارد»!اين علتبر دو قسم است:
قسم يكم-خود خواهى معمولى است كه متاسفانه اكثريت قريب به اتفاق مردمجوامع،در برابر اين بيمارى با شكست فاحشى به زانو در مىآيند.
قسم دوم-خود خواهى افراطى كه انسان بجهت اين بيمارى،خود را هدف و ديگرانرا وسيله تلقى مىكند و خود را محور اساسى جهان و انسان مىداند.لازمه ضرورى وبديهى اين بيمارى زير پا گذاشتن هر گونه نظم و قانون است كه براى او از ديدگاه ماهيتخويشتن و جامعه مطرح گردد.انسان در هر دو قسم خود خواهى كه هر گونه نظم و قانونرا زير پا مىگذارد، مهمترين قانون را كه مىشكند تعديل خود خواهى است،او باشكست در مقابل مراعات اين قانون،مست و ناآگاه و ديوانه وار زندگى مىكند،اگر چه نابسامانى هاى زندگى اجتماعى و سياسى و فرهنگى جامعهاى كه در آن بسر مى برد،پوشش بر مستىها و ناآگاهىها و ديوانگىهاى چنين شخصى يا چنين اشخاصى بيندازد.
3-نابسامانىها و ناهنجاريهاى حيات اجتماعى.اين علت ناشى از خود فرد نيستبلكهمربوط به اختلالات زندگى اجتماعى است كه در حالات تحولات و انقلابات فراواناتفاق مىافتد،و ممكن است در حالات اعتدال زندگى اجتماعى انسانى باشد معتقد وملتزم به نظم و قانون. متاسفانه برخى از جوامع اسلامى كه دين آنها بيش از همه اديان ومكاتب ديگر جوامع به مراعات نظم و قانون اصرار مىورزد،از زيانهاى بىنظمى،رنجمىبرد.
4-تقدم روابط بر ضوابط.با از كار افتادن نظم،در زندگى،ضوابط و مقررات اصالت واستحكام خود را از دست مىدهند و از هر شخصى،هر كارى خواسته مىشود.با يكتملق و چاپلوسى و با احساس خويشاوندى و روابط سود و زيان كارها به جريان مىافتد.در چنين وضعى،براى رسيدن به هدف،هر گونه دل به دست آوردن از رشوت بازيهاگرفته تا زير بار ذلت رفتن رواج پيدا مىكند و بدين ترتيب در جامعه همه اصول و قوانينو همه قوانين بىاصل و ثبات گشته و شناور مىباشند،تا موج انگيزههاى روابط چهبخواهد!
5-اختلالات در ارزشها.در حكومتبىنظمى،فرمانروايان اصلى عبارتست از تشخصشخصيتها،مهارت در فرصتيابىها.روانشناسى اشخاصى كه مورد بهره بردارى قرارمىگيرند.كارى كه از دستيك سلام گفتن و دست بر سينه ايستادن به موقع بر مى آيد،از عهده هيچ اصل و قانون حيات بخش بر نمىآيد.پستترين افراد مىتواند خود راشريفترين افراد قلمداد كند و بالعكس شريفترين افراد تحت الشعاع نقشه كشى هاى ماهرانه رو به صفتان قرار مىگيرد.روشنترين حق،جمال زيباى خود را به سرعت از دست مى دهد. تاريكترين باطل مى تواند سرنوشت ساز انسان يا انسانها تلقى گردد!
6-تلف شدن بيهوده وقتها.در آن هنگام كه بىنظمى در يك جامعه حاكم مىشود،چه وقتهاى گرانبها كه تلف مىشود.گاهى اين نوع بىنظمى بقدرى فراوان و شيوع پيدامىكند كه قبح و وقاحت تلف كردن بيهوده وقت و آتش زدن لحظات عمر از بينمىرود و لازمه چنين خسارت،نابودى عظمتخود زندگى است.
7-ابهام انگيز بودن چهره جهان هستى.در آن هنگام كه اصول و قوانين اداره كنندهحيات فردى و اجتماعى،هويت و اصالتخود را براى يك فرد يا جامعهاى از دستداد،به جهت ارتباطى كه حقائق جهان هستى چه بطور مستقيم و چه بوسيله قوانينقراردادى با منشاء همين اصول و قوانين دارند،ثبات و اصالت و هويتخود را از دستمىدهند.
8-بر هم خوردن وسائل و هدفها.يكى از نتايج زشتبىنظمى بر هم خوردن قانونوسيله و هدف مىباشد،بعنوان مثال:با اولويت دادن به تعميم قدرت و سلطه مطلقه برجامعه،بر مسائل اخلاقى و مذهبى و ديگر ارزشهاى اصيل انسانى كه زندگى بدون آنهاپوچ و بىمعنى است،هدف اصلى حيات وسيلهاى براى سياست قرار مىگيرد (روشماكياولى) در صورتى كه سياستبعنوان يك وسيله ضرورى براى تحقق بخشيدن بهحيات معنى دار و رو به هدف اعلا است.
9-غلبه شك و بلا تكليفى در زندگى فردى و اجتماعى.با حاكميتبىنظمى در يكجامعه، وظائف و حقوق حالت قاطعيتخود را از دست مىدهند،انگيزه عمل بهوظائف و ايفاى حقوق توانايى عمل،از تاثير مىافتند،محالها به ممكنها و ممكنها به محالها،موقتها به دائمىها و دائمىها به موقتها و اصيلها به فرعىها و فرعىها به اصيلها مبدل مى گردد!!! آرى،معجزه!بى نظمى ها بيش از اينها است،مثلا:هست رانيست و نيست را هست مينمايد!!
10-از بين رفتن توانايى براى خلاقيتهاى مفيد.با نظر به ضرورت تقيد به شرايطخاص توفيق يافتن براى خلاقيتها،1-علاقه و عشق به تنظيم مقدمات وصول به دهليزابداع و اكتشاف.2-تلاش مرتب در مسير تجربهها.3-آگاهى به نظم قوانين و اصولمربوط به علل و شرايط حقيقتى كه تكاپو و تلاش براى كشف آن صورت مىگيرد وبهره بردارى صحيح از آنها، براى وصول به ابداع و اكتشاف ضرورى تر از آن است كه نيازى به اثبات داشته باشد،اگر چه لحظاتى در مسير تجارب و تفكرات براى اكتشافات مى گذرد كه شهود و حتى حالتى شبيه به بىطرفى بودن همه معلوماتى كه انسان مكتشفرا به آستانه كشف و ابداع رهنمون شده است.
وارد جريان مىگردد،ولى اين شهودها وحالات پديدههايى مخصوص هستند كه براى اكتشاف و ابداع لزوم دارند لذا اگر همهمان شهودها و حالات براى كسى كه در جريان تلاشها و تجربههاى ممتد و متنوع براىاكتشاف و ابداع آن حقيقت معين نيستند دستبدهند، موفق به كشف و الهام و ابداعنمىگردند.
مسئله دوم-علل و نتائج نظم در زندگى
با بررسى و انديشه لازم و كافى در علل و نتائج دهگانه بىنظمى در زندگى،براى فهمعلل و نتائج نظم در زندگى ملاحظه اضداد[يا نقائض]آنها كافى بنظر مىرسد.يعنى باتوجه به ضد[يا نقيض]بىاعتنايى به اصول و قوانين،كه عبارتست از اعتناء و اهتمام بهاصول و قوانين، ضرورت و ارزش والاى مراعات نظم در زندگى بخوبى روشن مىگردد.و با توجه به ضد[يا نقيض]خود خواهى و خود بزرگ بينى،كه عبارتست ازتعديل خود خواهى،لزوم بايستى و عظمتشايستگى نظم در زندگى واضح مىگردد وبدين ترتيب شماره امتيازات و علل ضرورى زندگى با نظم به (15) بالغ مىگردد.
حال مى پردازيم به منطق واقع گرايانه و امتيازات حياتى زندگى با نظم:
1-تفاوت زندگى بىفلسفه و بىهدف با مراعات نظم،با زندگى با فلسفه و با هدف ولىبىنظم. بياييد در اين مسئله شگفت انگيز[در ظاهر]كه از واقعيت كامل برخوردار استقدرى بينديشيم.
امروزه جوامع فراوانى را مىبينيم كه از مردم آنها به استثناى عده معدودى ازصاحبنظران و فرزانگان آنها درباره فلسفه و هدف زندگى بپرسيم،يا هيچ چيزى دربارهآن نمىدانند و يا موضوعاتى را پيش مىكشند كه به هيچ وجه پاسخ واقعى سئوالنمىباشد و اگر هم مفاهيمى را مطرح كنند كه تا حدودى نزديك به فلسفه و هدفزندگى مى باشد،اگر از آنان دليل مطالبه كنيم،توانايى ارائه دليل و بحث و كاوش درموضوع را ندارند.با اينحال تقيد مردم آن جوامع به نظم و قانونگرائى،چنان مفهومى بهزندگى آنان داده است كه گويى:
آنان هر لحظه در خود هدف زندگى غوطهورند.انديشهها و تخيلات آنان درباره كيفيت زندگى كه به وجود آوردهاند،شكوفا گشته،ورضايت و انبساط درونى براى همان زندگى كه براى آن،هيچ فلسفه و هدف عالى تصورنكردهاند،دارا مىباشند.در صورتيكه جوامعى ديگر وجود دارند كه با داشتن فلسفه وهدف عالى براى اين زندگى دنيوى[كه مقتضاى مكتب دينى آنان مىباشد]به جهتفقدان نظم و قانونگذارى،گويى در يك پوچى ممتد به نام زندگى بسر مىبرند، زيراهمانگونه كه از علل و نتائج دهگانه زندگى بىنظم مشاهده كرديم و از علل و نتائجزندگى با نظم در اين مسئله دوم خواهيم ديد،هويتحيات بدون نظم فاقد جوهر است.
2-احساس نظم در عالم هستى و لزوم آن در زندگانى فردى و اجتماعى هم ريشه درونىدارد و هم ريشه برونى.ريشه درونى نظم همان است كه موجب سعى و تلاش دانشمندانو متفكران براى پيدا كردن اصول و قوانين حاكم بر جهان بوده و اين همه پيشرفت علمىو صنعتى را نصيب بشريتساخته است.حتى عدهاى از فيلسوفان را چه در شرق و چه درغرب وادار كرده است كه بگويند:ريشه مطلوبيت آهنگهاى موزون چه بوسيله اعضاىطبيعى انسانها مانند حنجره و دهان و زبان و لبها و چه بوسيله ابزار و آلات موسيقى دراشتياق ذاتى ما به نظم است.اين نظريه را از نويسندگان اخوان الصفاء و خلان الوفاء ازشرقىها و فلسفه هگل از غربىها مىتوان استفاده كرد.
3-ريشه عظمت احساس تكليف و انجام آن كه بايد گفت:بعد از اعتقادات فطرى مانندتوحيد و نبوت و معاد و امامت و صفات كماليه خداوندى،حيات بخشترين احساساست،از عظمت نظم بايد جستجو كرد،زيرا ارواح بزرگ و مغزهاى تكامل يافته بخوبىدريافتهاند كه تكليف معلولى است كه قانون علت آن است و قانون معلولى است كه نظمعلت آن است و نظم معلولى است كه هويت كارگاه هستى آن را اقتضاء مىكند.
4-يكى از مهمترين نتايجحيات با نظم،هماهنگى فعاليتها و باز تابهاى درونى در برابرتموجات گوناگون درون و انگيزهها و علل جهان عينى برونى است.انسان مقيد به نظم، بدان جهت كه زندگى خود را بر مبناى اصل و قانون انتخاب و آن را سپرى مىكند،لذاهرگز اضطراب و نگرانى سراغش را نمىگيرد.او به جهت آشنايى با واقعيات جاريه درارتباط با او،با محاسبه احتمال بروز پديدههاى مخالف،هرگز با حوادثى خلاف انتظارروياروى نمىگردد و مىداند-
يا ز سيلاب حوادث رو نبايد تافتن
يا نبايد خانه در صحراى امكان ساختن
نداند به جز ذات پروردگار
كه فردا چه بازى كند روزگار
اين انسان آگاه بدان جهت كه آماده رويارويى با رويدادهاى غير منتظره و محاسبه نشده است، لذا با توجه به قانون«قدرت شرط تكليف است»دست و پاى خود را گمنمىكند و به مقدار توانايى خود،نظم موقعيت را بوجود مى آورد.
5-آنچه كه در بررسى هاى امتيازات نظم و زشتى هاى بى نظمى در زندگى،از نظرها دورمى ماند،جنبه زيبايى خود نظم و زشتى بى نظمى است.در گذشته،در گفتگو با بعضى ازرياضيدانان عالي مقام،اين صحبت پيش آمد كه آنان در عمليات رياضى كه منظمترينفعاليتهاى مغزى درباره واقعيات مسائل رياضى مى باشند،نوعى زيبايى معقول احساسمىكنند كه كاملا قابل توصيف نيست.كسانى كه در تعريف زيبايى به اين حقيقتمعتقدند كه زيبايى نمودى است نگارين و شفاف كه بر روى نظم عالى (كمال) كشيدهاست،جنبه زيبايى نظم را به خوبى مىپذيرند.
آيا مراعات نظم مطلق در زندگى با آزادى ناسازگار است؟
با توجه به هويت نظم در جهان عينى و كارهاى انسانى كه همه ادراكات و انديشه وپيش بينى و اراده و تصميم او را وابسته زنجير علل و معلولات و وسائل و اهدافرويدادها و فعاليتهاى جبرى و شبه جبرى مىنمايد،آدمى را در اسارت«بايد»ها و«نبايد»ها در مىآورد.
اين تو هم اگر چه از جهت گرفتارى انسان به تعاقب و حلقه هاىزنجيرى امور زندگى در صورت نظم محض صحيح بنظر مى رسد،ولى ضرورت نظمدر زندگى چنانكه در مبحث قبلى اثبات شد،از يك طرف،و اشتياق ذاتى انسان بهآزادى[البته مسئولانه]مخصوصا علاقه فراوان او به زندگى در جهانى كه ديوارهاىآهنين قوانين طبيعت و قراردادها،ديدگاه او را تاريك نكند،از طرف ديگر،تضادى را بوجود مىآورد،بايد براى مرتفع ساختن اين تضاد راه و چارهاى صحيح انديشيد.براىاين اقدام حياتى،مديريتهاى اجتماعى بايد دو كار بسيار اساسى را انجام بدهند:
1-شناخت و تشخيص قدرت مغزى و روانى انسانها در برابر فعاليتهاى درونى و برونىفيزيكى براى تعيين مقدار كار عضلانى و مغزى بحسب زمان و كيفيت و كميت،از طرفمتخصصان عادل تعيين شود.تا احساس آزادى و استقلال هويتشخصيت درحلقههاى زنجيرى امور زندگى به شكل پيچ و مهره زندگى ماشينى،خود را از دستندهد،آنگاه وبتسياستمداران دلسوز و مخلص جامعه مىرسد كه برنامه زندگى مردمجامعه خود را با نظر به انسان محورى به ترتيب بالا تنظيم نموده و به اجراء در آورند.
2-مقامات تعليم و تربيت و فرهنگ به طور كلى براى تقويتشخصيت انسانها،دست به كار جدى شوند و نخست اثبات كنند كه همانگونه كه بشر از آغاز زندگى با قدرت شخصيت و توانايىهاى مغزى خود همه موانع طبيعت را كه مانعيت آنها به طور قانونىاز پيشرفت بشر جلوگيرى مى نمود،و با اينحال،او با قانون اراده قوى همه آنها را تسليم خود كرده و به حركت پيشروى خود ادامه داده است،به همانگونه به حركت منظم بااشراف و قدرت شخصيتبه زندگى خود ادامه بدهد. ملاحظه مىشود كه به اين ترتيببشر مىتواند هم آزادى معقول و مسؤولانه خود را حفظ كند و هم با نظم منطقى،تلاشهاى خود را به ثمر برساند و تنها با اين دو راه است كه آدميان مىتوانند نظم زندگىرا حتى در خشنترين كيفيت ماشينى آن،مراعات نموده و كليد آن را به دست داشتهباشند نه اينكه كليد هويت و شخصيت و اراده و آزادى و ارزشهاى خود را به بهانه نظمبه دست ماشين ناآگاه و بىاختيار بسپارند.
دولة بنى اميه
و منها فعند ذلك لا يبقى بيت مدر و لا وبر الا و ادخله الظلمة ترحة و اولجوا فيه نقمة،فيومئذ لا يبقى فى السماء عاذر،و لا فى الارض ناصر.اصفيتم بالامر غير اهله و اوردتموه غيرمورده،و سينتقم الله ممن ظلم،ماكلا،بماكل و مشربا بمشرب،من مطاعم العلقم و مشاربالصبر و المقر،و لباس شعار الخوف،و دثار السيف.و انما هم مطايا الخطيئات و زوامل الاثام.فاقسم ثم اقسم،لتنخمنها اميه من بعدى كما تلفظ النخامة،ثم لا تذوقها و لا تطعم بطعمها ابداما كر الجديدان (از جمله اين خطبه است:«آن موقع خانهاى نمى ماند مگر اينكهستمكاران[بنى اميه]اندوهى در آن نشانند و كينه و بدبختى و تيره روزى بدان وارد كنند،در چنان روزگارى براى آنان نه عذر آورندهاى در آسمان مىماند و نه ياورى در زمين.
شما كسى يا[كسانى]را براى امر زمامدارى برگزيديد كه شايسته آن نبودند و اين امر مهمرا به آن چشمه سارى كه از آن او[يا آنان]نبود كشيديد.زود باشد كه خداوند از كسىكه ظلم كرده است انتقام بكشد-درباره آن خوراك و آشاميدنى كه براى خوداختصاص داده است،به وسيله خوراكى تلخ و شرنگزا و آشاميدنى چون صبرزهر آگين و با لباس باطنى خوف و وحشت و با لباس شمشير كه از اوست.
آل اميه مركبهايى هستند كه بار گناهان مى كشند و شترانى كه توشه معاصى حمل مى كنند.سوگندمى خورم،بار ديگر سوگند مى خورم-بنى اميه همانند خلط سينه كه بيرون مى اندازند،خلافت را بيرون خواهند انداخت،سپس هرگز آن را نخواهند چشيد و طعمش رانخواهند يافت مادامى كه شب و روز پى در پى هم خواهند آمد.) در يك كلمه،دردوران بنى اميه-
ترک ساقی گشت در ده کس نماند
گرگ ماند و گوسفند و ترکمان(16)
براى بررسى موقعيت بنى اميه در اسلام و نتيجه كارهاى آنان مراجعه فرماييد به:
ج 11 ص 18 تا ص 192 و ص 210 تا ص 214 و ج 14 ص 132 تا ص 136 و ج 16 ص 306 تا ص 314 و ج 18 ص 211 تا ص 213 و ص 216 و ج 19 ص 81 و 82.
___________________________
1.المائده،آيه 48 و البقره،آيه 41 و 91 و 97 و 98 و 101 و آل عمران،آيه 3 و 50 و 81 و الانعام آيه 92.
2.البقرة،آيه 285 و الشورى،آيه 13.
3.البقره،آيه 136.
4.البقره،آيه 130.
5.آل عمران،آيه 68.
6.آل عمران آيه 84.
7.بعضى از مباحث اين سخنرانى در مجلد 17 از ترجمه و تفسير نهج البلاغه مطرح شده است.
8.سوره المائده،آيه 69.
9.سوره آل عمران،آيه 64.
10.مراجعه به 1-جهاد مسلمانان در جنگهاى صليبى آقاى دكتر فائد حماد.2-داستان تمدن ويلدورانت.3-عصر ايمان و جنگهاى صليبى و علل و آثار آن،آقاى عبد الله ناصرى طاهرى. 4-تاريخآلبر ماله و جول ايزاك.5-جنگهاى صليبى در نظر شرقىها،آقاى انيس معلوف.
11.اين مقام عظيم براى ابراهيم (ع) در قرآن در سوره بقره آيه 124 چنين آمده است:در آنهنگام كه خداى ابراهيم،ابراهيم را با يك عده كلمات (اعمال) آزمايش نمود و آن حضرت از عهدهآن آزمايشات برآمد،خداوند فرمود:من تو را امام (پيشوا) براى همه مردم قرار دادم ابراهيم گفت:آيااز نسل من هم به پيشوايى مى رسند؟خداوند فرمود پيمان پيشوايى[كه من مقرر مىدارم]به ستمكاران نمى رسد.
12.عمدة عيون صحاح الاخبار-ابن البطريق-شمس الدين يحيى،فصل 11،ص 113.
13.براى بررسى مقدارى از تفسير سخنان امير المؤمنين (ع) پيرامون قرآن مراجعه فرماييد به:ج 2 ازص 206 تا ص 222،ج 3 ص 64،ج 4 ص 234 و 235،ج 4 از ص 253 تا 255 و از ص261 تا ص 271،ج 13 از ص 13 تا 18،ج 14 از ص 115 تا ص 117 و از ص 129. تا ص 132.
14.نامه 47.
15.خطبه 167.
16.ديوان شمس،مولوى قافيه دال.