google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
140-160 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه شماره ۱۵8 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

158

ومن خطبة له عليه السلام

[ينبّه فيها على فضل الرسول الاَعظم، وفضل القرآن، ثم حال دولة بني أميّة] [النبي والقرآن]

أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الاَُْمَمِ وَانْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ، وَالنُّورِ الْمُقْتَدَى بِهِ. ذلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ، وَلَنْ يَنْطِقَ، وَلَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ: أَلاَ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتي، وَالْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي، وَدَوَاءَ دَائِكُمْ، وَنَظْمَ مَا بَيْنَكُمْ.

منها: [في دولة بنى أمية]

فَعِنْدَ ذلِكَ لاَ يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَلاَ وَبَرٍإِلاَّ وَأَدْخَلَهُ الظَّلَمَةُ تَرْحَةًط ـ،وَأَوْلَجُوا فِيهِ نِقْمَةً، فَيَوْمَئِذٍ لاَ يَبْقَى لَهُمْ فِي السَّماءِ عَاذِرٌ، وَلاَ فِي الاََْرْضِنَاصِرٌ. أَصْفَيْتُمْـ بِالاََْمْرِ غَيْرَ أَهْلِهِ، وَأَوْرَدْتُمُوهُ غَيْرَ مَوْرِدِهِ، وَسَيَنْتَقِمُ اللهُ مِمَّنْ ظَلَمَ، مَأْكَلاً بِمَأْكَلٍ، وَمَشْرَباً بِمَشْرَبٍ، مِنْ مَطَاعِمِ الْعَلْقَمِ، وَمَشَارِبِ الصَّبِرِ وَالْمَقِرِلـ، وَلِبَاسِ شِعَارِ الْخَوْفِ، وَدِثَارِ السَّيْفِ وَإِنَّمَا هُمْ مَطَايَا الْخَطِيئَاتِ وَزَوَامِلُ الاَْثَامِ فَأُقْسِمُ، ثُمَّ أُقْسِمُ، لَتَنَخَّمَنَّهَا أُمَيَّةُ مِنْ بَعْدِي كَمَا تُلْفَظُ النُّخَامَةُ ثُمَّ لاَ تَذُوقُهَا وَلاَ تَطْعَمُ بِطَعْمِهَا أَبَداً مَا كَرَّ الْجَدِيدَانِ

خطبه 158

ارسله على حين فترة من الرسل و طول هجعة من الامم و انتقاض من المبرم،فجاء هم بتصديق الذى بين يديه و النور المقتدى به (خداوند پيامبر عظيم الشان اسلام را در دوران انقطاع‏وحى و رسولان و در امتداد خواب امت‏ها و در تاريكى[جهالت‏ها]فرستاد.در آن‏ هنگام اصول و قوانين حيات سعادتمندانه انسانها (دين) شكسته بود.آن رسول گرامى باتصديق آنچه پيش رو داشت[كتابهاى الهى آورده بود]،و با نورى كه از آن پيروى‏ مى‏ شود،براى آن مردم مبعوث شد.

 

پيامبر اسلام محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله و سلم در دوران فترت وارد جامعه‏ بشرى گشت و همه كتابهاى آسمانى و پيامبران الهى را تصديق فرمود.

آيات شريفه قرآنى در موارد متعددى به تصديق پيامبر اسلام و ايمان او به پيامبران الهى‏گذشته و كتابهاى منحرف نشده آنان تصريح فرموده است.از آنجمله: و انزلنااليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب (1) و ما كتاب را بر حق به تو فرستاديم در حاليكه آنچه از كتاب پيش رو دارد تصديق مى‏نمايد) ، آمن الرسول بما انزل اليه من ربه‏و المؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا واطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير (2) در قرآن مجيد در مواردى متعدد ابراهيمى بودن دين‏اسلام صراحتا وارد شده است.از آنجمله: قولوا آمنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى‏ابراهيم… (3) بگوييد ما به خدا و به آنچه كه بما نازل شده و به آنچه كه به ابراهيم نازل‏شده است ايمان آورده‏ايم.) و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه (4) و كيست كه‏از دين ابراهيم رويگردان شود مگر كسى كه خويشتن را احمق بسازد.) ان اولى الناس‏بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى… (5) بگو سزاوارترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه ازاو تبعيت كرده‏اند و اين پيامبر…) قل آمنا بالله و ما انزل علينا و ما انزل على ابراهيم (6) بگوما به خدا و به آنچه كه به ما نازل شده است و به آنچه كه به ابراهيم نازل شده است،ايمان آورده‏ايم.)

 

تجديد نظر در دين جهانى ابراهيمى براى هماهنگى اهل كتاب و توجه‏آنان به يك وحدت عالى دينى (7)

بحث‏يكم تجديد نظر در دين ابراهيمى جهانى در عصر حاضر و تصفيه آن از عوارضى كه آن دين‏الهى را در گذرگاه قرون متمادى پوشانده است از با اهميت‏ترين واجبات دينى و عقلى‏است،زيرا اين دين جهانى كه از طرف خداوند سبحان به پدر بزرگ ما حضرت ابراهيم‏عليه السلام نازل شده است،همان است كه همه ما اهل كتاب را در اصول جامع ومشتركى متحد ساخته است. اين اصول مشترك كه معتقدات كليه همه ما را تشكيل‏مى‏دهند عبارتند از:توحيد،نبوت، معاد،تكاليف الهى و حقوق و اخلاق عالى انسانى.

همين معتقدات است كه يگانه عامل نجات انسان از پوچى هلاكت‏بار است كه‏امروزه درهاى اميد انسانها را به آن حيات سعادتمند و آينده بهتر كه اصيل‏ترين آرزوى‏آنان مى‏باشد.بسته است.

ضرورت تجديد نظر پيرامون دين الهى جهانى،چيزى نيست كه تنها حوادث جبرى‏دوران معاصر ما،آن را براى ما تحميل كرده باشد.بلكه ريشه‏هاى ضرورت اهتمام وتكليف جدى ما به اين تجديد نظر،به نصوص كتب مقدس منتهى مى‏گردد كه همه مااهل كتاب را با اشتراك در عرصه زندگى مادى و معنوى سعادت آميز دعوت مى‏نمايند.

بطوريكه كه اگر اهل كتاب به آن نصوص اهميت لازم مى‏دادند،نه جنگهاى صليبى اتفاق‏مى‏افتاد و نه غير آنها.

همه ما دائما با امثال اين آيات در قرآن مجيد روياروى هستيم:

1-قطعا كسانى كه ايمان آورده‏اند و كسانى كه به دين يهود گرويده‏اند و صائبيون ونصارى، كسانى (كسى) هستند كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده و عمل صالح انجام‏مى‏دهند،براى اينان خوفى نيست و اندوهگين نخواهند بود. (8)

2-بگو اى اهل كتاب،بياييد همه ما به يك كلمه مشترك ما بين ما و شما بگرويم[آن كلمه اين است]:نپرستيم مگر خداوند را و چيزى را براى او شريك قرار ندهيم وبعضى از ما بعضى ديگر را در برابر خدا،خدايان قرار ندهيم و اگر آنان[از اين دعوت] رويگردان شدند به آنان بگوييد:شاهد باشيد كه ما مسلمانيم. (9)

زيرا آن وحدت معقول كه آرمان اعلاى اهل كتاب (مسلمانان و مسيحيان و يهود)مى‏باشد و دعوت صريح به آن وحدت،مقتضاى دين جهانى ابراهيمى است كه مطابق‏آيات قرآن محمد (ص) پيامبر اسلام از آن تبعيت نموده و آنرا براى مردم تبليغ نموده‏است‏«سپس ما به تو وحى كرديم كه از ملت‏حنيف ابراهيم تبعيت نما (النحل،آيه‏123) .

و اما وحدت اهداف انبياء عليهم السلام و لزوم تبعيت از آنان،در قرآن چنين آمده‏است: «پيامبر به آنچه كه از پروردگارش به او نازل شده ايمان آورده است و همه مؤمنان‏به خدا و فرشتگان او و كتب و رسولان او ايمان آورده‏اند ما ميان هيچ يك از پيامبران‏خدا تفاوتى نمى‏گذاريم و[مؤمنان]گفتند:ما شنيديم و اطاعت كرديم.مغفرت را نصيب‏ما فرما و سرنوشت همه ما به سوى توست.»

اما وحدت معنا و اهداف كتب آسمانى،در قرآن چنين آمده است:«ما تورات رافرستاديم،در اين كتاب هدايت و نور است كه پيامبرانى كه به دين يهود گرويده‏اند مطابق‏آن حكم مى‏كنند[و همچنين]انسانهاى الهى و روحانيان نيز مطابق آنچه كه از كتاب‏خداوندى حفظ نموده‏اند به پيروى از آن حكم مى‏كنند و آنان بر آن كتاب شاهد بودندپس،از مردم نترسيد و از من بترسيد و آيات مرا در برابر ارزش اندك از دست ندهيد وهر كس به آنچه كه خداوند فرستاده است‏حكم نكند آنان هستند گروه كافران‏»«و به ‏دنبال آنان عيسى بن مريم را فرستاديم كه در مقابل خود تورات را تصديق مى‏كرد وانجيل را به او داديم هدايت و نور در آن بود و تصديق مى‏كرد آنچه را كه از تورات وهدايت و موعظه براى مردم پرهيزكار در مقابل خود داشت‏»«و براى تو فرستادم كتاب‏را بر مبناى حق كه آن چه را از كتب آسمانى پيش رو داشت تصديق مى‏كند و پيرو آن‏است.

پس ميان آنان به آنچه كه خداوند فرستاده است‏حكم كن و از هواهاى آنان كه برخلاف حق فرستاده شده به تو است پيروى مكن.»سپس ما با كمال وضوح مى ‏بينيم كه ‏دين ابراهيمى كه براى همه امت‏هاى جهانى است در كتاب تورات چند بار تصريح شده ‏است

از آنجمله:«خداوند به ابراهيم گفت:از سرزمين و خويشاوندان پدرت به سوى‏ زمينى كه به تو نشان خواهم داد حركت كن و[هجرت كن]تا من تو را يك امت عظيم ‏قرار بدهم و تو را مبارك و نام تو را با عظمت ‏بسازم و تو خود بركت ‏شوى و من كسانى را كه تو را مبارك بدانند،مبارك مى‏ گردانم و كسى را كه به تو لعنت كند،لعنت مى‏ كنم و همه مردم روى زمين به وسيله تو مبارك خواهند گشت‏»[تورات سفرتكوين اصحاح دوازدهم]و در مورد دوم از تورات چنين آمده است:«و خداوند به ‏ابراهيم پس از جدا شدن قوم لوط از او، چنين گفت:چشمت را باز كن و از آن محل كه ‏هستى به طرف شمال و جنوب و شرق و غرب نگاه كن،زيرا همه زمينى را كه تو مى‏بينى‏به تو و نسل تو خواهم داد و من نسل تو را بقدر خاك زمين قرار خواهم داد تا آنجا كه‏اگر كسى بتواند دانه‏هاى خاك زمين را بشمارد،نسل تو قابل شمارش خواهد بود.برخيزدر طول و عرض زمين حركت كن،زيرا آن را به تو عطا خواهم كرد.[التكوين اصحاح‏ سيزدهم.]

اما كتاب عهد جديد (انجيل) چنين مى‏گويد:«من به شما مى‏گويم مردم فراوانى ازمشارق و مغارب مى‏آيند و به ابراهيم در ملكوت آسمانها تكيه مى ‏كنند»[انجيل متى‏اصحاح هشتم] «پولس بارها گفته است:ختنه كردن انسانها را فرزند ابراهيم نمى‏نمايد،بلكه فرزندان او كسانى هستند كه با قدمهاى ايمان حركت مى‏كنند.و ابراهيم پدر همه مااست و خداوند او را پدر امتهاى فراوانى قرار داده است.[ابراهيم-ابو الانبياء-عباس‏محمود العقاد،ص 85].

بحث دوم

پيش از ورود به تحقيق وحدت دين جهانى ابراهيم (ع) چند مقدمه مختصر را براى‏توضيح مقصود خود در اين مقاله كه در كشور سوئيس در كنفرانس اسلام و مسيحيت‏مطرح كرده‏ايم متذكر مى‏شويم:

مقدمه يكم-منظور ما از وحدت جهانى دين ابراهيمى،آن نيست كه همه مؤمنين‏اهل كتاب دست از مذهب خاص خود بردارند تا در يك دين جهانى ابراهيمى شركت نمايند،نه هرگز، بلكه مى‏گوييم:هر امتى دين خود را دارد و به عقايد و تكاليف آن،پايبند خواهد بود.مسلمان، مسلمان است،مسيحى،مسيحى است،و يهود،يهودى‏است.و هدف و منظور ما از اين دين جهانى اين است كه همه ما ابراهيميان در اعتقاد به‏اصول مشتركى كه ما بين ما مورد قبول است متحد شويم.كليات اين اصول عبارتند از:اعتقاد به خدا و صفات كماليه او و به معاد و ابديت و فرشتگان و تكاليف الهى (عبادات‏و امثال آن،هر كسى بر مبناى دين خود) و اخلاق فاضله اعلى و مانند آنها در مسير خودبه سوى جاذبيت كمال اعلى.

مقدمه دوم-مقصود از اين كنفرانس و امثال آن چيزى نيست،جز همان هدفى كه‏متذكر شديم (اقدام جدى به محقق ساختن وحدت عالى براى اهل كتاب در اين دين‏ابراهيمى.) اگر چه رسيدن به نتايج مطلوب در راه اين هدف به صرف انرژيهاى فكرى وتحريك احساسهاى وجدانى فراوانى و به اطاعات گسترده و عميق پيرامون اديان الهى‏ابراهيمى نيازمند است و همچنين احتياج به بررسى نصوص اصلى در متون كتابهاى‏مقدس و فعاليتهاى متنوع پيرامون مسائل مربوط دارد.

طبيعى است كه چنين تحقيقى در يك زمان كوتاه و عده‏اى از كنگره‏ها و كنفرانسهابه دست نمى‏ آيد،بلكه به صرف وقت نسبتا طولانى نيازمند است تا بتوانند به نتايج واقعى‏ قطعى برسد.

مقدمه سوم-مقصود از اين كنفرانس و امثال آن،اين نيست كه يك بيانيه يا قطعنامه‏رسمى براى صلح صادر كنيم كه اديان ابراهيمى بوسيله آن،تمام شدن جنگهاى صليبى راميان مسلمانان و مسيحيان اعلان نماييم،چنانكه بعضى از مردم گمان مى‏كنند.و ميان‏معتقدان به يك عده اصول و عقائد تكاليف الهى و اخلاقى انسانى عالى كه مستند به‏امور مزبوره (خدا و معاد و…) بوده باشد جنگى وجود ندارد،تا ما يك قطعنامه براى قطع جنگ و آغاز صلح صادر نماييم،نه به عنوان جنگهاى صليبى و نه با عنوان ديگرموضوعات،زيرا اديان ابراهيمى جهانى همه انسانها را برادر يكديگر مى‏داند و ميان آنان‏هيچ خصومت و كينه و عداوتى وجود ندارد. آنچه كه موجب دشمنى و كينه توزى وعداوت ميان بشر است مستند به عواملى است كه ما نمونه‏اى از آنها را در اينجا متذكرمى‏شويم:

1-خود خواهى افراطى كه انسان را از برادرانش جدا مى‏كند و آن دو را مانند دودشمن خونخوار روياروى هم قرار دهد،اين صفت پليد معلول دورى از خدا است كه‏ اساسى‏ ترين عامل وحدت انسانها است.

2-نژاد پرستى است كه مى‏تواند آتش خصومت را ميان گروههاى بشر شعله‏وربسازد.

3-قدرت پرستى و سلطه جويى بر ديگر انسانها كه ناشى از هدف ديدن خويشتن ووسيله ديدن ديگران مى‏باشد.

4-جهل به ارزش‏هاى عالى انسانى.

5-جهل به حقيقت دين و هدفها و علل آن،بنابر اين،جنگهايى كه دود از دودمان‏بشر در مى‏آورد،امور مزبور بوده است كه براى توجيه خويشتن،به دفاع از دين و حق وعدالت تمسك مى‏كند.او با اين حركت نابخردانه خود به بهانه دين و حق و عدالت‏ همين حقايق را نابود مى‏ سازد!!و با توجه به اين حقيقت است كه ما مى ‏توانيم به خطاى‏بعضى از مورخين جنگهاى صليبى آگاه شويم كه گمان كرده‏اند يگانه علت جنگهاى‏صليبى انگيزه‏هاى دينى بوده است! حقيقت اين است كه زعماء و فرماندهان آن جنگهاتوانسته بودند دين را بهانه نموده و يكى از فجيع‏ترين آدمكشى‏ها را كه سه يا چهار قرن‏طول كشيده و خون بيگناهان را به زمين ريخته و موجب ناگواريها و مصيبت‏ها گشته است‏براه بيندازند. (10)

آنچه كه امروزه براى ما واجب است اينست كه يك بيانيه يا قطعنامه رسمى درباره‏وحدت كلمه ما اهل كتاب پيرامون ابراهيم و دين جهانى او صادر كنيم كه همه ما در آن‏مشترك مى‏باشيم.

بحث ‏سوم

از مهمترين مسائلى كه در موضوع اين كنفرانس بايد مورد تحقيق قرار بگيرد.منابع وماخذى است كه بتواند دين ابراهيمى را براى ما ارائه بدهد.اين منابع و ماخذ بر دو نوع‏است:نوع اول-كتب مقدسه‏اى است كه اهل كتاب به آنها ايمان دارد و در عقايد وتكاليف و اخلاق به آنها استناد مى‏نمايد.نوع دوم-فطرت پاك و عقل خالص و منزه ازآلودگيهاى اوهام و تخيلات است.

نوع اول-كتب مقدسه و آنها عبارتند از:قرآن و انجيل و تورات.بديهى است كه دراين كتابها يك عده اصول و قضايايى صريح به عنوان عقايد و تكاليف و حقوق واخلاقيات دين ابراهيم وارد نشده است.بلكه ما در آن كتب حقايق مزبوره را از قضايا ياصفات مستند به ابراهيم عليه السلام استخراج خواهيم كرد،زيرا هر صفت اختيارى براى‏انسان از اعمال و گفتارها و انديشه‏هاى اختيارى او حاصل مى‏گردد،مانند علم،عدالت،مديريت و اخلاق فاضله و امثال آنها.

و اين اعمال و اقوال و افكار يا به تكاليف و احكام صادره از خداوند سبحان بوسيله‏وحى مستند مى‏گردد و يا به آنچه كه وجدان صاف و آگاه به حقايق عالى حيات حكم مى‏كند متكى مى‏باشد.اما آن قضاياى شخصى و صفات خصوصى حضرت ابراهيم (ع) كه در كتب مقدس آمده مانند ماموريت الهى او براى ذبح فرزندش اسمعيل يا اسحق(ع) و صفت نبوت و مانند اين امور كه از حيطه اختيار آدمى خارج است.

اينك نخست مى‏پردازيم به آن صفات عالى ابراهيمى كه در قرآن آمده است:

1-صدق در حد اعلى در سخن و كردار و انديشه[مريم،آيه 41]

2-پيروزى مطلق در آزمايشهاى شديد[البقره،آيه 124]

3-تطهير خانه خدا و آماده ساختن آن براى عبادت[البقره،آيه 125]

4-اشتياق كامل به امنيت و صلح و معيشت زيبا براى مردم[البقره،آيه 126]

5-بازگشت (توبه) به خدا[البقره،آيه 128]

6-اعتقاد به اسلام (دين فطرت) [البقره،آيه 128 و 131 و 132]

7-آموزش عبادت و تكاليف الهى[البقره،آيه 128]

8-اشتياق به بعثت رسولان براى تلاوت آيات خداوندى و تعليم كتاب و حكمت‏به فرزندانش (همه مردم) و تزكيه آنان[البقره،آيه 129]

9-تشويق و ترغيب براى تحصيل رشد و كمال و نهى از رويگردان شدن از كمال كه مقتضاى دين ابراهيم است[البقره،آيه 130]

10-پيروى از دين حنيف كه مقتضاى فطرت و رنگرزى اصل انسانى است[البقره،آيه 135 و 138 و آل عمران،آيه 67]

11-اعتقاد به توحيد[البقره،آيه 135 و 138 و آل عمران،آيه 64]

12-دوستى اصيل كه ناشى از تقرب به خدا بوسيله اعتقادات سالم و اعمال صالح‏است[النساء، آيه 125]

13-اعلان مخالفت‏با مشركين[الانعام،آيه 74 و التوبه،آيه 114]

14-بينايى به ملكوت آسمانها و زمين[الانعام،آيه 75]

15-رسيدن به درجه يقين (به خدا و به حقايق غيبى) [الانعام،آيه 75]

16-اهميت دادن به عقل و استدلال براى اثبات حق[الانعام،آيه 76 الى 79]

17-مراعات ادب و احترام در بحث و احتجاج[الانعام،آيه 76 الى 79]

18-ارائه امن‏ترين راه براى اعتقادات[الانعام،آيه 80 الى 83]

19-اخلاص در همه عبادات براى خداوند متعال[الانعام،آيه 162]

20-توجيه زندگى و مرگ تنها براى خدا[الانعام،آيه 126]

21-صبر و بردبارى[التوبه،آيه 114]

22-مناجات با خدا[التوبه،آيه 114]

23-رحم و محبت‏براى مردم[ابراهيم،آيه 36]

24-شريعت آسان و بدون مشقت[الحج،آيه 78]

25-اسناد آفرينش و هدايت و اطعام و سيراب كردن و شفاء و ميراندن و زنده كردن‏به خداوند (اين اسناد مربوط به قانون عام‏«لا حول و لا قوة الا بالله‏»مى‏باشد) [الشعراء،آيه 78 الى 81]

26-حاكميت از طرف خداوند متعال[الشعراء،آيه 78 الى 81]

27-توكل به خدا[الممتحنه،آيه 4]

28-اعتقاد به اينكه سرنوشت همه انسانها به سوى خدا است[الممتحنه،آيه 4]

29-رشد و كمال از طرف خداوند[الانبياء،آيه 51]

 

صفات حضرت ابراهيم (ع) از ديدگاه تورات

در كتاب تورات صفاتى به حضرت ابراهيم (ع) نسبت داده شده است كه كشف ازوصول آن حضرت به عالى‏ترين درجات رشد و كمال انسانى مى‏نمايد.نمونه‏اى از آن‏صفات بدين قرار است:

1-ابراهيم به تنهايى يك امت عظيم الهى است.[التورات،التكوين،اصحاح‏دوازدهم 1-3]كه اين صفت را در قرآن مجيد نيز مشاهده مى‏كنيم:«ابراهيم به تنهايى‏يك امت مطيع خداوندى و رستگار مى‏باشد»[النحل،آيه 123]

2-خداوند ابراهيم را مبارك و عطا كننده بركت قرار داده است[التورات،التكوين،اصحاح دوازدهم 1-3]

3-خداوند همه مردم روى زمين را بوسيله ابراهيم (ع) بركت داده است[التورات،التكوين، اصحاح دوازدهم 1-3]

4-دين ابراهيم روى زمين را از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب فرا خواهد گرفت[التورات، التكوين اصحاح،دوازدهم 1-3]

5-خداوند به ابراهيم ظاهر شد و ابراهيم او را ديد[التورات،التكوين،اصحاح‏هفدهم-1]

6-ابراهيم به رشد و كمال رسيده است[التورات،التكوين،اصحاح دوازدهم 2]

7-خداوند عهد نبوت و امامت‏بر همه مردم را به ابراهيم عطا نموده است.التورات،التكوين، اصحاح دوازدهم 6] (11)

عهد جديد (انجيل) -سخن درباره حضرت ابراهيم (ع) در انجيل در بيش از سى مورد آمده است.در اين موارد تمجيد و تعظيم براى آن حضرت فراوان ذكر شده‏است،مانند:

1-اينكه او پدر همه امت‏ها است.

2-او خليل الله (دوست‏خاص) خدا است.

3-امت او زمين را به ارث مى‏برند.

اگر ما در آنچه در قرآن و انجيل و تورات آمده است دقت كنيم،خواهيم ديد كه اين‏كتب مقدس در اينكه او پدر همه ما اهل كتاب است،اتفاق دارند.و اگر ما به دين اين‏پيامبر بزرگ كه از طرف خدا آمده است ايمان بياوريم،در دين جهانى ابراهيمى كه دين‏فطرت و وجدان صاف و عقل سليم است،هماهنگ خواهيم گشت.

و ما امروز اعتراف مى‏كنيم كه ما در ابتداى راهى هستيم كه خداوند متعال با حركت‏در اين راه همه ما را در يك مجتمع براى رسيدن به وحدت عالى دينى يارى خواهدكرد.و ما نبايد از مشكلاتى كه در سپرى كردن اين راه به حقيقت وجود دارد هراسى به‏خود راه بدهيم،زيرا راهى كه ما را به حيات سعادتمندانه خواهد رساند از مهمترين‏وظايف ما است.مخصوصا در تفسير كتب مقدس و توجيه محتويات آنها به استنباطدين ابراهيمى جهانى كه بدون آن، نمى‏توانيم به نتايج مطلوب خود برسيم.همه ما دربرداشتن اين گام سازنده به خدا توكل مى‏كنيم.

پاسخ به مطلبى كه يكى از شخصيتهاى بزرگ سوئيس دركنفرانس اظهار كرد:«مسيحيون از اسلام مى‏ترسند.»

در روز دوم كنفرانس اسلام و مسيحيت،شهردار شهر بيل بن كه كنفرانس در آنجاتشكيل شده بود،با كمال صراحت،صحبت از ترس برادران مسيحى از مسلمانان را به‏ميان آورد.

اينجانب چنين پاسخ دادم:

هيچ علتى براى ترس برادران مسيحى از مسلمانان و براى ترس مسلمانان از مسيحيون‏وجود ندارد،زيرا اين دو گروه با داشتن عقائدى مشترك درباره خدا و ابديت و اصول‏اخلاقى عالى،برادران يكديگرند،و براى ترس،هيچ انگيزه‏اى وجود ندارد و به همين‏جهت‏بوده است كه مردم اين دو دين در طول قرون و اعصار با يكديگر همزيستى‏سالمى داشته‏اند،مگر در دوران جنگهاى صليبى كه آن هم معلول دين نبوده است،چنانكه از تحليل دقيق تاريخ به دست مى‏آيد.آنچه كه به عنوان عامل ترس بايدمحسوب شود سلطه‏گريهاى فرهنگى و اقتصادى و امثال اين امور است كه به انگيزگى به‏دست آوردن تسلط بر ديگران، همزيستى مسالمت‏آميز را مختل مى‏سازد و ما آنچه راكه در اثناء اين كنفرانس مشاهده نموديم تفاهم و تسالم و احساس وصول اعضاء به يكى‏از آرمانهاى اصيل خود مى‏باشد.

متاسفانه آنچه كه موجب اضطراب و نگرانى حال و آينده است،عمليات راديوها وتلويزيونها و ديگر رسانه‏هاى گروهى است كه حقايق و واقعيت جوامع اسلامى رامشوش و منحرف مى‏سازند.

مى‏دانيد ترس از چيست؟ما بايد از جهل بترسيم همانگونه كه در حكمت اسلامى ومسيحيت آمده است،جهل درد بزرگى است.متنبى مى‏گويد:

لكل داء دواء يستطب به الا لجهالة اعيت من يداويها

جهل حجاب ضخيمى است كه نمى‏گذارد از ماهيت و مختصات يكديگر مطلع شويم وبديهى است كه مشتركات ما مسلمانان و همچنين در كتب مقدسه و فلسفه‏هاى مثبت‏بيش‏از آن است كه ما با وجود آنها از همزيستى دينى و فرهنگى و اقتصادى ناتوان بمانيم.

و من معتقدم اگر ما مسلمانان و مسيحيان در اين برهه حساس از تاريخ كه با كمال صفا و اميد دور هم جمع شده‏ايم نتوانيم به جهت‏بردگى در مقابل سلطه‏جويى‏ها وثروت بازيها، موفق به تفاهم براى‏«وحدت معقول‏»شويم،قطعى است كه قرنهاى آينده‏اين ناتوانى ما را از آماده كردن واجب‏ترين وسيله حيات سالم نبخشيده و ما را همانگونه‏ملامت‏خواهند كرد كه ما پديده بردگى را در دوران‏هاى قديم ملامت مى‏كنيم كه ازبرخوردارى از بديهى‏ترين عامل زندگى شايسته كه آزادى است ناتوان بوده‏اند.

آيا گمان مى‏بريد ما براى اثبات بردارى دينى به عنوان پيروان حضرت ابراهيم (ع) به‏بيش از آنچه كه در كتب مقدس ما آمده است،نيازمنديم؟

همه ما فرزندان ابراهيم خليل عليه السلام در دين الهى هستيم كه قرآن آن را دين‏فطرت ناميده است.ما واجب مى‏دانيم از برگذار كنندگان اين كنفرانس مخصوصا از استاديوهان گالتن رئيس محترم كنفرانس تشكر كنيم كه حقايق فراوانى را با دقت عالى مطرح‏نمودند.

ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن اخبركم عنه:الا ان فيه علم ما ياتى،و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم.

(آن است قرآن،او را به سخن گفتن وادار كنيد و هرگز[با شما]سخن نخواهد گفت،ولى من براى شما از قرآن خبر مى‏دهم:آگاه باشيد در اين كتاب الهى است هر آنچه كه‏خواهد آمد و حديث هر آنچه كه گذشته است و دواء درد شما و نظم آنچه كه در ميان‏شما است و[بايد باشد])

اين قرآن با شما سخنى نخواهد گفت

اين جمله سه احتمال دارد:

احتمال يكم.اينكه ظاهر اين كتاب مدون،نقوش كلماتى است كه دلالت آنها بر معانى خود قرار دادى است.به همين جهت،و با توجه به همين معنا است كه گفته‏مى‏شود:قرآن قطعى الصدور و ظنى الدلاله است.يعنى اينكه قرآن از خدا به پيامبرش‏وحى شده است،قطعى است، ولى دلالتش به معانى مقصوده ظنى است.البته بدان جهت‏كه اكثر آيات،محكمات،و داراى ظهور قابل استناد است.لذا اين احتمال صحيح‏نيست.

احتمال دوم.همان است كه مرحوم محقق هاشمى خويى بيان نموده است:«فهم‏قرآن از خود قرآن امكان پذير نيست،زيرا قرآن مشتمل محكم و متشابه و ناسخ ومنسوخ و ظاهر و باطن و تنزيل و تاويل و…است‏»،لذا فهم قرآن نيازمند تفسير و تاويل‏است كه كار هر كس نيست، بهمين جهت پشت‏سر جملات فرمود:«و لكن من از قرآن به‏شما خبر مى‏دهم.»

احتمال سوم.فهم همه حقائق قرآنى به طور يكايك آيات و مجموع آنها از ديدگاه‏موضوعى و اسرار نهفته در آيات،از عهده انسانهاى معمولى بر نمى‏آيد و بايد پيامبراكرم (ص) و ائمه معصومين عليهم السلام آن را به عهده بگيرند.و ظن قوى اين است،بلكه مى‏توان از روى يقين گفت كه روايت‏بسيار معروف از رسول خدا (ص) :انى تارك‏فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى…» (12) من در ميان شما دو امانت‏بزرگ مى‏گذارم و مى‏روم: كتاب خدا و عترت من.) يعنى همانگونه كه عترت پيامبر بدون قرآن،ماموريت الهى‏خود را نمى‏توانند بطور كامل انجام بدهند،كتاب خدا (قرآن) هم بدون تفسير و تاويل وتبيين ظاهر و باطن آن به وسيله عترت كه راسخون در علم هستند،امكان ناپذير است. (13)

الا ان فيه علم ما ياتى و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم. (آگاه باشيد دراين كتاب الهى است علم هر آنچه كه خواهد آمد و حديث هر آنچه كه گذشته است ودواء درد شما و نظم آنچه كه در ميان شما بايد باشد.)

 

اين قرآن علم آنچه را كه از آينده مى‏رسد و آنچه كه در گذشته‏روى داده است دربر دارد.

در قرآن كريم مقدارى از رويدادهاى آينده را مانند سرنوشت مغلوبيت و غالبيت روم راصراحتا بيان فرموده است.و حوادث و وقايع ديگر به دو نوع است:

1-به وسيله آياتى‏آمده است كه ظواهر معمولى قرآن آنها را،بطور واضح بيان ننموده،ولى راسخون درعلم،از بطون آن آيات،توانايى استخراج آنها را دارند،چنانكه در بعضى از مواردمشاهده شده است.

2-مى‏توان گفت:«در آيات قرآنى،اصول كليه‏اى به عنوان سنن الهى‏آمده است كه چنانكه سرگذشت‏بشرى در بردارد،همانگونه آينده آن را هم بيان‏مى‏كند،نهايت امر،تطبيق آنها بر حوادث آينده و گذشته به اضافه تجارب،به يك‏نورانيت درونى و استشهام ملكوتى نيازمند است.

 

دواى دردها و نظم لازم در زندگى اجتماعى در قرآن

دواى دردهاى نفسانى و روانى كه زندگى بشريت را تباه مى‏سازد،در قرآن كريم است.حدس زده شده است كه كتابهايى كه به وسيله بشر تاليف شده است تاكنون بيش از پنج‏ميليارد مجلد ضبط و كشف و نگهدارى مى‏شود.قطعى است كه صدها ميليون از اين مجلدات درباره علوم انسانى است و ما به قدر متيقن به ده ميليون مجلد درباره علوم‏انسانى بسنده مى‏كنيم.

و از اين ده ميليون،يك ميليون مجلد را درباره علوم مذهبى واخلاقى و ديگر امور وابسته به دردها و دواها (بايستگى‏ها و شايستگى ‏هاى بشرى) درنظر مى‏ گيريم.و هر مجلد را به طور معمولى سيصد صفحه به حساب مى ‏آوريم.مجموع‏ صفحات نوشته شده درباره دردهاى بشرى و دواهاى آنها،مى‏ شود سيصد ميليون‏صفحه و از اين سيصد ميليون،دويست و نود و نه ميليون مجلد را به عنوان تمثيلات وحكايات و مطالب اضافى منها مى‏كنيم.

در نتيجه ما يك ميليون صفحه درباره دردها ودواهاى بشرى مربوط به تشخيص و نسخه درمان آنها را در اختيار داريم بالاتر از اين ‏همه واقعيات،كه با توانايى‏ هاى گوناگون انسانها به وجود آمده است،كتب آسمانى رادر نظر مى‏گيريم كه حقائق اصلى و نهائى دردها و دواها را با واضح ترين بيانات مطرح‏نموده است.با اين حال،آن كدامين درد است كه نمى‏گذارد انسانها دردها و درمان‏هاى‏خود را در اين تشخيص نامه‏ها و نسخه‏ها بفهمد و به يك زندگى سالم توفيق يابد؟!

مى‏گويند كاش،يك كتاب هم درباره پيدا كردن اين درد كه مانع اصلى پيدا كردن‏دردها و درمانهاى خويشتن است،تاليف مى‏شد.مى‏گوييم:قطعى است كه اين كتاب به‏وسيله كتابهاى آسمانى و آن دسته از صاحبنظران وارسته از آلودگى‏ها كه آنها را براى‏مردم تفسير و تفهيم نموده‏اند،تاليف و در اختيار آنان گذاشته شده است.اين دردعبارت است از خود خواهى تعديل نيافته كه هر لحظه با شرنگ جانگزاى جهل مركب‏آبيارى مى‏گردد.براى مبارزه با اين درد،يك دوا وجود دارد كه بدون آن كارى ازدست هيچ كس ساخته نيست.اين دوا عبارت است از اراده كه تا در درون آدمى به‏وجود نيايد و نفس از خواب برنخيزد،محال است‏بيمارى مزبور از بين برود.

 

زندگى بدون نظم مساوى زندگى بى‏قانون و اصل است‏كه مساوى بى‏هويتى زندگى است

امير المؤمنين عليه السلام در چند مورد ديگر،پديده نظم را كه اساس زندگى قابل تفسيراست،متذكر شده است از آن جمله:اوصيكما و جميع ولدى و من بلغه كتابى بتقوى الله و نظم امركم (14) من شما را و همه فرزندانم و هر كسى را كه اين نوشته من به او برسد، توصيه‏مى‏كنم به تقواى خداوند و نظم امورشان) 2-فانهم ان تمموا على فيالة هذا لراى انقطع نظام‏المسلمين. (15) [آنانكه با زمامدارى من مخالفت مى‏كنند من صبر خواهم كرد مادامى كه ازمختل شدن اجتماع شما نترسم] (زيرا اگر آنان به اين راى بى‏پايه اصرار بورزند و آن راپيش ببرند نظم زندگى مسلمانان گسيخته خواهد گشت)

3.و اعظم ما افترض[الله]سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعية و حق الرعية‏على الوالى.فريضة الله سبحانه لكل على كل فجعلها نظاما لافتهم و عزا لدينهم. (وبزرگترين واجبى را كه خداوند سبحان از آن حقوق مقرر فرموده است،حق زمامدار بررعيت و حق رعيت‏بر زمامدار است.اين يك تكليف واجب است كه خدا براى هر يك‏از طرفين درباره ديگرى قرار داده است.خداوند اين تكليف الزامى را نظامى براى‏اجتماع هماهنگ و عزت دين آنان مقرر فرموده است.)

روشنترين و محكمترين دليل بر ضرورت نظم در زندگى،قانونمندى همه اجزاءكوچك و بزرگ جهان هستى است كه زندگى آدمى هم يكى از آنها است.كسى كه‏ انتظار دارد مى‏توان زندگى را بدون نظم سپرى كرد،در حقيقت منكر قانون حاكم برهستى بوده و هيچ چيز را شرط هيچ چيز نمى‏داند!اين همان كورى است كه با وجود آن،امكان ديدن و دانستن هيچ چيزى وجود ندارد.به جرئت مى‏توان گفت: نيرومندترين عامل تخريب زندگى[چه فردى و چه اجتماعى]همين بى‏اعتنايى به نظم‏است كه معلول جهل يا بى‏ اعتنايى به قانونمندى حيات است كه جزئى بسيار با اهميت ازكيهان منظم و قانونمند است.ما در اين مبحث‏ حياتى، دو مسئله مهم را مورد بررسى قرارمى‏دهيم:

مسئله يكم.علل نتايج‏ بى ‏نظمى در زندگى.

مسئله دوم.علل و نتايج نظم در زندگى.

 

مسئله يكم-علل و نتايج ‏بى ‏نظمى در زندگى

تعريف نظم،نظم عبارتست از قرار گرفتن يا قرار دادن هر يك از اجزاء و پديده‏هاى يك‏مجموعه در جايگاه قانونى طبيعى يا قراردادى خود.

نوعى از بى‏نظمى در زندگى،ناشى از جهل و يا غفلت از ضرورت نظم و معناى بسياربا اهميت آن مى‏باشد.مانند جهل و يا غفلت انسان درباره خويشتن و اهميت‏شناخت آن‏كه زيانبارترين زندگى را نصيب انسان مى‏سازد.اين گونه اشخاص به اضافه اينكه در يك‏پوچى مهلك بسر مى‏برند،به اندازه ارتباطاتى كه با ديگر افراد جامعه دارند،آنان را نيزدر معرض ورود اختلالات زندگى قرار مى‏دهند.به قول ابو العتاهية:لن يصلح الناس و انت فاسد هيهات ما ابعد ما تكابد (1)

(مادامى كه تو فاسدى هرگز مردم موفق به صلاح نخواهند گشت[اگر چنين خيالى درسر دارى]كوشش بسيار بيهوده‏اى براى يك امر ناشدنى انجام مى‏دهى) و به قول ديگر:

چو از قومی یکی بی دانشی کرد

نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را

 
شنیدستی که گاوی در علف خوار

بیالاید همه گاوان ده را

وجود چنين فردى در يك جامعه مانند گرداب مهلك ناآگاهى است‏براى قوانين ومردم آن جامعه.

اما علل و نتايج مشروح بى‏نظمى در زندگى با فرض آگاهى به معناى نظم و ضرورت‏آن در مجتمع:

1-بى ‏اعتنائى به اصول و قوانين.كه احساس ضرورت آنها در جهان درونى و برونى،يكى از دريافتهاى اصيل و بديهى‏«من انسانى‏»است.چنين شخصى با بى‏اعتنائى مزبور،دريافت اصيل خود را زير پا مى‏گذارد و در نتيجه‏«من‏»يا شخصيت‏خود را از بين‏مى‏برد.

2-خود خواهى و خود بزرگ بينى.كه آدمى با اين بيمارى،خود را فوق‏«آنچنانكه‏هست مى‏پندارد»!اين علت‏بر دو قسم است:

قسم يكم-خود خواهى معمولى است كه متاسفانه اكثريت قريب به اتفاق مردم‏جوامع،در برابر اين بيمارى با شكست فاحشى به زانو در مى‏آيند.

قسم دوم-خود خواهى افراطى كه انسان بجهت اين بيمارى،خود را هدف و ديگران‏را وسيله تلقى مى‏كند و خود را محور اساسى جهان و انسان مى‏داند.لازمه ضرورى وبديهى اين بيمارى زير پا گذاشتن هر گونه نظم و قانون است كه براى او از ديدگاه ماهيت‏خويشتن و جامعه مطرح گردد.انسان در هر دو قسم خود خواهى كه هر گونه نظم و قانون‏را زير پا مى‏گذارد، مهمترين قانون را كه مى‏شكند تعديل خود خواهى است،او باشكست در مقابل مراعات اين قانون،مست و ناآگاه و ديوانه ‏وار زندگى مى‏كند،اگر چه نابسامانى‏ هاى زندگى اجتماعى و سياسى و فرهنگى جامعه‏اى كه در آن بسر مى‏ برد،پوشش بر مستى‏ها و ناآگاهى‏ها و ديوانگى‏هاى چنين شخصى يا چنين اشخاصى بيندازد.

3-نابسامانى‏ها و ناهنجاريهاى حيات اجتماعى.اين علت ناشى از خود فرد نيست‏بلكه‏مربوط به اختلالات زندگى اجتماعى است كه در حالات تحولات و انقلابات فراوان‏اتفاق مى‏افتد،و ممكن است در حالات اعتدال زندگى اجتماعى انسانى باشد معتقد وملتزم به نظم و قانون. متاسفانه برخى از جوامع اسلامى كه دين آنها بيش از همه اديان ومكاتب ديگر جوامع به مراعات نظم و قانون اصرار مى‏ورزد،از زيانهاى بى‏نظمى،رنج‏مى‏برد.

4-تقدم روابط بر ضوابط.با از كار افتادن نظم،در زندگى،ضوابط و مقررات اصالت واستحكام خود را از دست مى‏دهند و از هر شخصى،هر كارى خواسته مى‏شود.با يك‏تملق و چاپلوسى و با احساس خويشاوندى و روابط سود و زيان كارها به جريان مى‏افتد.در چنين وضعى،براى رسيدن به هدف،هر گونه دل به دست آوردن از رشوت بازيهاگرفته تا زير بار ذلت رفتن رواج پيدا مى‏كند و بدين ترتيب در جامعه همه اصول و قوانين‏و همه قوانين بى‏اصل و ثبات گشته و شناور مى‏باشند،تا موج انگيزه‏هاى روابط چه‏بخواهد!

5-اختلالات در ارزشها.در حكومت‏بى‏نظمى،فرمانروايان اصلى عبارتست از تشخص‏شخصيتها،مهارت در فرصت‏يابى‏ها.روانشناسى اشخاصى كه مورد بهره بردارى قرارمى‏گيرند.كارى كه از دست‏يك سلام گفتن و دست‏ بر سينه ايستادن به موقع بر مى‏ آيد،از عهده هيچ اصل و قانون حيات بخش بر نمى‏آيد.پست‏ترين افراد مى‏تواند خود راشريف‏ترين افراد قلمداد كند و بالعكس شريفترين افراد تحت الشعاع نقشه كشى‏ هاى ماهرانه رو به صفتان قرار مى‏گيرد.روشنترين حق،جمال زيباى خود را به سرعت از دست ‏مى ‏دهد. تاريكترين باطل مى ‏تواند سرنوشت‏ ساز انسان يا انسانها تلقى گردد!

6-تلف شدن بيهوده وقت‏ها.در آن هنگام كه بى‏نظمى در يك جامعه حاكم مى‏شود،چه وقتهاى گرانبها كه تلف مى‏شود.گاهى اين نوع بى‏نظمى بقدرى فراوان و شيوع پيدامى‏كند كه قبح و وقاحت تلف كردن بيهوده وقت و آتش زدن لحظات عمر از بين‏مى‏رود و لازمه چنين خسارت،نابودى عظمت‏خود زندگى است.

7-ابهام انگيز بودن چهره جهان هستى.در آن هنگام كه اصول و قوانين اداره كننده‏حيات فردى و اجتماعى،هويت و اصالت‏خود را براى يك فرد يا جامعه‏اى از دست‏داد،به جهت ارتباطى كه حقائق جهان هستى چه بطور مستقيم و چه بوسيله قوانين‏قراردادى با منشاء همين اصول و قوانين دارند،ثبات و اصالت و هويت‏خود را از دست‏مى‏دهند.

8-بر هم خوردن وسائل و هدف‏ها.يكى از نتايج زشت‏بى‏نظمى بر هم خوردن قانون‏وسيله و هدف مى‏باشد،بعنوان مثال:با اولويت دادن به تعميم قدرت و سلطه مطلقه برجامعه،بر مسائل اخلاقى و مذهبى و ديگر ارزشهاى اصيل انسانى كه زندگى بدون آنهاپوچ و بى‏معنى است،هدف اصلى حيات وسيله‏اى براى سياست قرار مى‏گيرد (روش‏ماكياولى) در صورتى كه سياست‏بعنوان يك وسيله ضرورى براى تحقق بخشيدن به‏حيات معنى دار و رو به هدف اعلا است.

9-غلبه شك و بلا تكليفى در زندگى فردى و اجتماعى.با حاكميت‏بى‏نظمى در يك‏جامعه، وظائف و حقوق حالت قاطعيت‏خود را از دست مى‏دهند،انگيزه عمل به‏وظائف و ايفاى حقوق توانايى عمل،از تاثير مى‏افتند،محال‏ها به ممكن‏ها و ممكن‏ها به محال‏ها،موقت‏ها به دائمى‏ها و دائمى‏ها به موقت‏ها و اصيل‏ها به فرعى‏ها و فرعى‏ها به ‏اصيل‏ها مبدل مى‏ گردد!!! آرى،معجزه!بى‏ نظمى‏ ها بيش از اينها است،مثلا:هست رانيست و نيست را هست مينمايد!!

10-از بين رفتن توانايى براى خلاقيت‏هاى مفيد.با نظر به ضرورت تقيد به شرايطخاص توفيق يافتن براى خلاقيت‏ها،1-علاقه و عشق به تنظيم مقدمات وصول به دهليزابداع و اكتشاف.2-تلاش مرتب در مسير تجربه‏ها.3-آگاهى به نظم قوانين و اصول‏مربوط به علل و شرايط حقيقتى كه تكاپو و تلاش براى كشف آن صورت مى‏گيرد وبهره بردارى صحيح از آنها، براى وصول به ابداع و اكتشاف ضرورى‏ تر از آن است كه‏ نيازى به اثبات داشته باشد،اگر چه لحظاتى در مسير تجارب و تفكرات براى اكتشافات ‏مى‏ گذرد كه شهود و حتى حالتى شبيه به بى‏طرفى بودن همه معلوماتى كه انسان مكتشف‏را به آستانه كشف و ابداع رهنمون شده است.

وارد جريان مى‏گردد،ولى اين شهودها وحالات پديده‏هايى مخصوص هستند كه براى اكتشاف و ابداع لزوم دارند لذا اگر هم‏همان شهودها و حالات براى كسى كه در جريان تلاشها و تجربه‏هاى ممتد و متنوع براى‏اكتشاف و ابداع آن حقيقت معين نيستند دست‏بدهند، موفق به كشف و الهام و ابداع‏نمى‏گردند.

 

مسئله دوم-علل و نتائج نظم در زندگى

با بررسى و انديشه لازم و كافى در علل و نتائج دهگانه بى‏نظمى در زندگى،براى فهم‏علل و نتائج نظم در زندگى ملاحظه اضداد[يا نقائض]آنها كافى بنظر مى‏رسد.يعنى باتوجه به ضد[يا نقيض]بى‏اعتنايى به اصول و قوانين،كه عبارتست از اعتناء و اهتمام به‏اصول و قوانين، ضرورت و ارزش والاى مراعات نظم در زندگى بخوبى روشن مى‏گردد.و با توجه به ضد[يا نقيض]خود خواهى و خود بزرگ بينى،كه عبارتست ازتعديل خود خواهى،لزوم بايستى و عظمت‏شايستگى نظم در زندگى واضح مى‏گردد وبدين ترتيب شماره امتيازات و علل ضرورى زندگى با نظم به (15) بالغ مى‏گردد.

حال مى ‏پردازيم به منطق واقع گرايانه و امتيازات حياتى زندگى با نظم:

1-تفاوت زندگى بى‏فلسفه و بى‏هدف با مراعات نظم،با زندگى با فلسفه و با هدف ولى‏بى‏نظم. بياييد در اين مسئله شگفت انگيز[در ظاهر]كه از واقعيت كامل برخوردار است‏قدرى بينديشيم.

امروزه جوامع فراوانى را مى‏بينيم كه از مردم آنها به استثناى عده معدودى ازصاحبنظران و فرزانگان آنها درباره فلسفه و هدف زندگى بپرسيم،يا هيچ چيزى درباره‏آن نمى‏دانند و يا موضوعاتى را پيش مى‏كشند كه به هيچ وجه پاسخ واقعى سئوال‏نمى‏باشد و اگر هم مفاهيمى را مطرح كنند كه تا حدودى نزديك به فلسفه و هدف‏زندگى مى ‏باشد،اگر از آنان دليل مطالبه كنيم،توانايى ارائه دليل و بحث و كاوش درموضوع را ندارند.با اينحال تقيد مردم آن جوامع به نظم و قانونگرائى،چنان مفهومى به‏زندگى آنان داده است كه گويى:

آنان هر لحظه در خود هدف زندگى غوطه‏ورند.انديشه‏ها و تخيلات آنان درباره كيفيت زندگى كه به وجود آورده‏اند،شكوفا گشته،ورضايت و انبساط درونى براى همان زندگى كه براى آن،هيچ فلسفه و هدف عالى تصورنكرده‏اند،دارا مى‏باشند.در صورتيكه جوامعى ديگر وجود دارند كه با داشتن فلسفه وهدف عالى براى اين زندگى دنيوى[كه مقتضاى مكتب دينى آنان مى‏باشد]به جهت‏فقدان نظم و قانونگذارى،گويى در يك پوچى ممتد به نام زندگى بسر مى‏برند، زيراهمانگونه كه از علل و نتائج دهگانه زندگى بى‏نظم مشاهده كرديم و از علل و نتائج‏زندگى با نظم در اين مسئله دوم خواهيم ديد،هويت‏حيات بدون نظم فاقد جوهر است.

2-احساس نظم در عالم هستى و لزوم آن در زندگانى فردى و اجتماعى هم ريشه درونى‏دارد و هم ريشه برونى.ريشه درونى نظم همان است كه موجب سعى و تلاش دانشمندان‏و متفكران براى پيدا كردن اصول و قوانين حاكم بر جهان بوده و اين همه پيشرفت علمى‏و صنعتى را نصيب بشريت‏ساخته است.حتى عده‏اى از فيلسوفان را چه در شرق و چه درغرب وادار كرده است كه بگويند:ريشه مطلوبيت آهنگهاى موزون چه بوسيله اعضاى‏طبيعى انسانها مانند حنجره و دهان و زبان و لبها و چه بوسيله ابزار و آلات موسيقى دراشتياق ذاتى ما به نظم است.اين نظريه را از نويسندگان اخوان الصفاء و خلان الوفاء ازشرقى‏ها و فلسفه هگل از غربى‏ها مى‏توان استفاده كرد.

3-ريشه عظمت احساس تكليف و انجام آن كه بايد گفت:بعد از اعتقادات فطرى مانندتوحيد و نبوت و معاد و امامت و صفات كماليه خداوندى،حيات بخش‏ترين احساس‏است،از عظمت نظم بايد جستجو كرد،زيرا ارواح بزرگ و مغزهاى تكامل يافته بخوبى‏دريافته‏اند كه تكليف معلولى است كه قانون علت آن است و قانون معلولى است كه نظم‏علت آن است و نظم معلولى است كه هويت كارگاه هستى آن را اقتضاء مى‏كند.

4-يكى از مهمترين نتايج‏حيات با نظم،هماهنگى فعاليتها و باز تابهاى درونى در برابرتموجات گوناگون درون و انگيزه‏ها و علل جهان عينى برونى است.انسان مقيد به نظم، بدان جهت كه زندگى خود را بر مبناى اصل و قانون انتخاب و آن را سپرى مى‏كند،لذاهرگز اضطراب و نگرانى سراغش را نمى‏گيرد.او به جهت آشنايى با واقعيات جاريه درارتباط با او،با محاسبه احتمال بروز پديده‏هاى مخالف،هرگز با حوادثى خلاف انتظارروياروى نمى‏گردد و مى‏داند-

يا ز سيلاب حوادث رو نبايد تافتن
يا نبايد خانه در صحراى امكان ساختن

نداند به جز ذات پروردگار
كه فردا چه بازى كند روزگار

اين انسان آگاه بدان جهت كه آماده رويارويى با رويدادهاى غير منتظره و محاسبه‏ نشده است، لذا با توجه به قانون‏«قدرت شرط تكليف است‏»دست و پاى خود را گم‏نمى‏كند و به مقدار توانايى خود،نظم موقعيت را بوجود مى ‏آورد.

5-آنچه كه در بررسى‏ هاى امتيازات نظم و زشتى‏ هاى بى‏ نظمى در زندگى،از نظرها دورمى‏ ماند،جنبه زيبايى خود نظم و زشتى بى‏ نظمى است.در گذشته،در گفتگو با بعضى ازرياضيدانان عالي مقام،اين صحبت پيش آمد كه آنان در عمليات رياضى كه منظم‏ترين‏فعاليتهاى مغزى درباره واقعيات مسائل رياضى مى‏ باشند،نوعى زيبايى معقول احساس‏مى‏كنند كه كاملا قابل توصيف نيست.كسانى كه در تعريف زيبايى به اين حقيقت‏معتقدند كه زيبايى نمودى است نگارين و شفاف كه بر روى نظم عالى (كمال) كشيده‏است،جنبه زيبايى نظم را به خوبى مى‏پذيرند.

 

آيا مراعات نظم مطلق در زندگى با آزادى ناسازگار است؟

با توجه به هويت نظم در جهان عينى و كارهاى انسانى كه همه ادراكات و انديشه وپيش بينى و اراده و تصميم او را وابسته زنجير علل و معلولات و وسائل و اهداف‏رويدادها و فعاليتهاى جبرى و شبه جبرى مى‏نمايد،آدمى را در اسارت‏«بايد»ها و«نبايد»ها در مى‏آورد.

اين تو هم اگر چه از جهت گرفتارى انسان به تعاقب و حلقه‏ هاى‏زنجيرى امور زندگى در صورت نظم محض صحيح بنظر مى ‏رسد،ولى ضرورت نظم‏در زندگى چنانكه در مبحث قبلى اثبات شد،از يك طرف،و اشتياق ذاتى انسان به‏آزادى[البته مسئولانه]مخصوصا علاقه فراوان او به زندگى در جهانى كه ديوارهاى‏آهنين قوانين طبيعت و قراردادها،ديدگاه او را تاريك نكند،از طرف ديگر،تضادى را بوجود مى‏آورد،بايد براى مرتفع ساختن اين تضاد راه و چاره‏اى صحيح انديشيد.براى‏اين اقدام حياتى،مديريت‏هاى اجتماعى بايد دو كار بسيار اساسى را انجام بدهند:

1-شناخت و تشخيص قدرت مغزى و روانى انسانها در برابر فعاليتهاى درونى و برونى‏فيزيكى براى تعيين مقدار كار عضلانى و مغزى بحسب زمان و كيفيت و كميت،از طرف‏متخصصان عادل تعيين شود.تا احساس آزادى و استقلال هويت‏شخصيت درحلقه‏هاى زنجيرى امور زندگى به شكل پيچ و مهره زندگى ماشينى،خود را از دست‏ندهد،آنگاه وبت‏سياستمداران دلسوز و مخلص جامعه مى‏رسد كه برنامه زندگى مردم‏جامعه خود را با نظر به انسان محورى به ترتيب بالا تنظيم نموده و به اجراء در آورند.

2-مقامات تعليم و تربيت و فرهنگ به طور كلى براى تقويت‏شخصيت انسانها،دست‏ به‏ كار جدى شوند و نخست اثبات كنند كه همانگونه كه بشر از آغاز زندگى با قدرت‏ شخصيت و توانايى‏هاى مغزى خود همه موانع طبيعت را كه مانعيت آنها به طور قانونى‏از پيشرفت‏ بشر جلوگيرى مى‏ نمود،و با اينحال،او با قانون اراده قوى همه آنها را تسليم‏ خود كرده و به حركت پيشروى خود ادامه داده است،به همانگونه به حركت منظم بااشراف و قدرت شخصيت‏به زندگى خود ادامه بدهد. ملاحظه مى‏شود كه به اين ترتيب‏بشر مى‏تواند هم آزادى معقول و مسؤولانه خود را حفظ كند و هم با نظم منطقى،تلاشهاى خود را به ثمر برساند و تنها با اين دو راه است كه آدميان مى‏توانند نظم زندگى‏را حتى در خشن‏ترين كيفيت ماشينى آن،مراعات نموده و كليد آن را به دست داشته‏باشند نه اينكه كليد هويت و شخصيت و اراده و آزادى و ارزشهاى خود را به بهانه نظم‏به دست ماشين ناآگاه و بى‏اختيار بسپارند.

 

دولة بنى اميه

و منها فعند ذلك لا يبقى بيت مدر و لا وبر الا و ادخله الظلمة ترحة و اولجوا فيه نقمة،فيومئذ لا يبقى فى السماء عاذر،و لا فى الارض ناصر.اصفيتم بالامر غير اهله و اوردتموه غيرمورده،و سينتقم الله ممن ظلم،ماكلا،بماكل و مشربا بمشرب،من مطاعم العلقم و مشارب‏الصبر و المقر،و لباس شعار الخوف،و دثار السيف.و انما هم مطايا الخطيئات و زوامل الاثام.فاقسم ثم اقسم،لتنخمنها اميه من بعدى كما تلفظ النخامة،ثم لا تذوقها و لا تطعم بطعمها ابداما كر الجديدان (از جمله اين خطبه است:«آن موقع خانه‏اى نمى‏ ماند مگر اينكه‏ستمكاران[بنى اميه]اندوهى در آن نشانند و كينه و بدبختى و تيره روزى بدان وارد كنند،در چنان روزگارى براى آنان نه عذر آورنده‏اى در آسمان مى‏ماند و نه ياورى در زمين.

شما كسى يا[كسانى]را براى امر زمامدارى برگزيديد كه شايسته آن نبودند و اين امر مهم‏را به آن چشمه سارى كه از آن او[يا آنان]نبود كشيديد.زود باشد كه خداوند از كسى‏كه ظلم كرده است انتقام بكشد-درباره آن خوراك و آشاميدنى كه براى خوداختصاص داده است،به وسيله خوراكى تلخ و شرنگ‏زا و آشاميدنى چون صبرزهر آگين و با لباس باطنى خوف و وحشت و با لباس شمشير كه از اوست.

آل اميه‏ مركبهايى هستند كه بار گناهان مى‏ كشند و شترانى كه توشه معاصى حمل مى‏ كنند.سوگندمى‏ خورم،بار ديگر سوگند مى‏ خورم-بنى اميه همانند خلط سينه كه بيرون مى‏ اندازند،خلافت را بيرون خواهند انداخت،سپس هرگز آن را نخواهند چشيد و طعمش رانخواهند يافت مادامى كه شب و روز پى در پى هم خواهند آمد.) در يك كلمه،دردوران بنى اميه-

ترک ساقی گشت در ده کس نماند

گرگ ماند و گوسفند و ترکمان(16)

براى بررسى موقعيت‏ بنى اميه در اسلام و نتيجه كارهاى آنان مراجعه فرماييد به:

ج 11 ص 18 تا ص 192 و ص 210 تا ص 214 و ج 14 ص 132 تا ص 136 و ج 16 ص 306 تا ص 314 و ج 18 ص 211 تا ص 213 و ص 216 و ج 19 ص 81 و 82.

___________________________

1.المائده،آيه 48 و البقره،آيه 41 و 91 و 97 و 98 و 101 و آل عمران،آيه 3 و 50 و 81 و الانعام آيه 92.

2.البقرة،آيه 285 و الشورى،آيه 13.

3.البقره،آيه 136.

4.البقره،آيه 130.

5.آل عمران،آيه 68.

6.آل عمران آيه 84.

7.بعضى از مباحث اين سخنرانى در مجلد 17 از ترجمه و تفسير نهج البلاغه مطرح شده است.

8.سوره المائده،آيه 69.

9.سوره آل عمران،آيه 64.

10.مراجعه به 1-جهاد مسلمانان در جنگهاى صليبى آقاى دكتر فائد حماد.2-داستان تمدن ويل‏دورانت.3-عصر ايمان و جنگهاى صليبى و علل و آثار آن،آقاى عبد الله ناصرى طاهرى. 4-تاريخ‏آلبر ماله و جول ايزاك.5-جنگهاى صليبى در نظر شرقى‏ها،آقاى انيس معلوف.

11.اين مقام عظيم براى ابراهيم (ع) در قرآن در سوره بقره آيه 124 چنين آمده است:در آن‏هنگام كه خداى ابراهيم،ابراهيم را با يك عده كلمات (اعمال) آزمايش نمود و آن حضرت از عهده‏آن آزمايشات برآمد،خداوند فرمود:من تو را امام (پيشوا) براى همه مردم قرار دادم ابراهيم گفت:آيااز نسل من هم به پيشوايى مى‏ رسند؟خداوند فرمود پيمان پيشوايى[كه من مقرر مى‏دارم]به ستمكاران ‏نمى ‏رسد.

12.عمدة عيون صحاح الاخبار-ابن البطريق-شمس الدين يحيى،فصل 11،ص 113.

13.براى بررسى مقدارى از تفسير سخنان امير المؤمنين (ع) پيرامون قرآن مراجعه فرماييد به:ج 2 ازص 206 تا ص 222،ج 3 ص 64،ج 4 ص 234 و 235،ج 4 از ص 253 تا 255 و از ص‏261 تا ص 271،ج 13 از ص 13 تا 18،ج 14 از ص 115 تا ص 117 و از ص 129. تا ص 132.

14.نامه 47.

15.خطبه 167.

16.ديوان شمس،مولوى قافيه دال.

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=