[153]
ومن خطبه له عليه السلام
[صفة الضال]
وَهُوَ فِي مُهْلَةٍ مِنَ اللهِ يَهْوِي مَعَ الْغَافِلِينَ، وَيَغْدُومَعَ الْمُذْنِبِينَ، بلاَ سَبِيلٍ قَاصِدٍ، وَلاَ إِمَامٍ قَائِدٍ.
منها: [في صفات الغافلين]
حَتَّى إِذَا كَشَفَ لَهُمْ عَنْ جَزَاءِ مَعْصِيَتِهِمْ، وَاسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلاَبِيبِ غَفْلَتِهِمُ، استَقْبَلُوا مُدْبِراً، وَاسْتَدْبَرُوا مُقْبِلاً، فَلَمْ يَنْتَفِعُوا بَمَا أَدْرَكُوا منْ طَلِبَتِهِمْ، وَلاَ بِمَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ. إِنِّي أُحَذِّرُكُمْ، وَنَفْسِي، هذِهِ الْمَنْزِلَةَ، فَلْيَنْتَفِعِ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ، فَإِنَّمَا الْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَكَّرَ، وَنَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، ثُمَّ سَلَكَ جَدَداً وَاضِحاً يَتَجَنَّبُ فِيهِ الصَّرْعَةَ فِي الْمَهَاوِي، وَالضَّلاَلَ في الْمَغَاوِي وَلاَ يُعِينُ عَلَى نَفْسِهِ الْغُوَاةَ بِتَعَسُّفٍ فِي حَقٍّ، أَوْ تَحَرِيفٍ في نُطْقٍ، أَوْ تَخَوُّفٍ مِنْ صِدْقٍ. [عظة الناس]
فَأَفِقْ أَيُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَكْرَتِكَ، وَاسْتَيْقِظْ مَنْ غَفْلَتِكَ، وَاخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِكَ، وَأَنْعِمِ الْفِكْرَ فِيَما جَاءَكَ عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الاَُْمِّيِّ صلى الله عليه وآله مِمَّا لاَ بُدَّ مِنْهُ وَلاَ مَحِيصَ عَنْهُ، وَخَالِفْ مَنْ خَالَفَ ذلِكَ إِلَى غَيْرِهِ، وَدَعْهُ وَمَا رَضِيَ لِنَفْسِهِ، وَضَعْ فَخْرَكَ، وَاحْطُطْ كِبْرَكَ، وَاذكُرْ قَبْرَكَ، فَإِنَّ عَلَيْهِ مَمَرَّكَ، وَكَمَا تَدِينُ تُدَانُ، وَكَمَا تَزْرَعُ تَحْصُدُ، وَمَا قَدَّمْتَ الْيَوْمَ تَقْدَمُ عَلَيْهِ غَداً، فَامْهَد لِقَدَمِكَ، وَقَدِّمْ لِيَوْمِكَ. فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ! وَالْجِدَّ الْجِدَّ أَيُّهَا الْغَافِلُ! .
إِنَّ مِنْ عَزَائِمِ اللهِ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ، الَّتِي عَلَيْهَا يُثِيبُ وَيُعَاقِبُ، وَلَهَا يَرْضَى وَيَسْخَطُ، أَنَّهُ لاَ يَنْفَعُ عَبْداً ـ وَإِنْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ، وَأَخْلَصَ فِعْلَهُ ـ أَنْ يَخْرُجَ مِنَ الدُّنْيَا، لاَقِياً رَبَّهُ بِخَصْلَةٍ مِنْ هذِهِ الْخِصَال لَمْ يَتُبْ مِنْهَا: أَنْ يُشْرِكَ بِالله فِيَما افْتَرَضَ عَلَيْهِ مِنْ عِبَادَتِهِ، أَوْ يَشْفِيَ غَيْظَهُ بِهَلاَكِ نَفْسِهِ، أَوْ يُقِرَّ بِأَمْرٍ فَعَلَهُ غَيْرُهُ، أَوْ يَسْتَنْجِحَحَاجَةً إِلَى النَّاسِ بِإِظْهَارِ بِدْعَةٍ فِي دِينِهِ، أَوْ يَلْقَى النَّاسَ بِوَجْهَيْنِ، أَوْ يَمْشِيَ فِيهِمْ بِلِسَانَيْنِ. اعْقِلْ ذلِكَ فَإِنَّ الْمِثْلَ دَلِيلٌ عَلَى شِبْهِهِ. إِنَّ الْبَهَائِمَ هَمُّهَا بُطُونُهَا، وَإِنَّ السِّبَاعَ هَمُّهَا الْعُدْوَانُ عَلَى غَيْرِهَا، وَإِنَّ النِّسَاءَ هَمُّهُنَّ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْفَسَادُ فِيهَا؛ إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ مُسْتَكِينُونَ إِنَّ الْمُؤْمِنينَ مُشْفِقُونَ، إِنَّ الْمُؤْمِنينَ خَائِفُونَ.
خطبه 153
انسان گمراه در مهلتى از جانب خدا به سر مىبرد.هوى و ميلش با غفلت زدگان است، بامدادان كه سر از خواب بردارد دمساز گنهكاران است، نه راه راستبراى حركت پيشمىگيرد و نه از پيشوايى راهنما پيروى مىنمايد.
در صفة غفلت زدگان
از جمله سخنان آن حضرت است:تا آنگاه كه خداوند توانا از روى جزاى گناه آنان پرده بردارد، و آنان را از حجابهاى غفلتشان بيرون بياورد، در اين هنگام است كه باامورى روياروى شوند كه پشتبه آنها داشتند و پشت گردانند به آنچه كه رو به آنهاكرده بودند. غفلت زدگان از آنچه كه به عنوان مطلوب دريافته بودند،سودى نبردند، واز آن امور كه خود را نيازمند آنها مىدانستند به نفعى نرسيدند، من خودم را و شما رااز موقعيت غفلت زدگى بر حذر مىدارم، پس هر كسى براى خود به وسيله خويشتن منتفع گردد.
جز اين نيست كه انسان بينا كسى است كه بشنود و در آن بينديشد، ونظر كند و بينا شود و از تجارب دنيا بهره گيرد، سپس در راه راست و روشن حركتكند و از سقوط در سيه چالها، و از گمراهى در كژراههها بپرهيزد، و گمگشتگانوادى معصيت را بوسيله كجروى در مسير حق، يا تحريف و اخلال در گفتار، يا به وسيله ترس و هراس در صدق و صفا بر ضرر خود كمك نكند.
نصيحت براى مردم
پس بيدار شو اى شنونده و به خود آى از آن مستى كه تو را از تو ربوده، و از غفلتى كه ترا در خود فرو برده است، و از شتاب و حرص و آز در امور دنيوى[بيش از نيازهاىضرورى]كم كن، و خوب بينديش در آنچه كه با زبان پيامبر امى صلى الله عليه و اله وسلم به تو رسيده است-امورى كه چاره و گريز از آنها امكانپذير نيست، مخالف باش با هر كسى كه مخالفت كند با آنچه كه از پيامبر به تو رسيده و روى به بيگانه دارد، او رارها كن تا روزگار خود را با آنچه كه براى خود پسنديده است،سپرى كند، فخر ومباهات را بگذار و كبرت را ساقط نما، گورى[كه آخرين منزلگه حيات طبيعى توست]بياد بياور،زيرا كه بالاخره گذارت بهمان خاك تيره خواهد بود، و همانگونه كه ديگران را جزا داده اى مجازات كارهاى خود را خواهى ديد.
همان را دروخواهى كرد كه كشته اى، با آنچه كه امروز براى آينده اندوخته اى،روياروى خواهى گشت، براى گامى كه خواهى برداشت،راه هموار كن و توشه براى آن روز كه به انتظار تست،از پيش بفرست، اى شنونده،بر حذر باش و بر حذر باش، اى غوطهور درغفلت،بكوش و بكوش، هيچ كس ترا مانند آن انسان آگاه،مطلع از حقائق نخواهد ساخت، از حتمى ترين دستورات خداوندى در قرآن حكيم، كه بر مبناى آنها پاداش مى دهد و عذاب مى كند و ملاك رضايت و خشنودى اوست، و هيچ بنده اى اگر چه خويشتن را به تلاش وادارد و عمل خود را خالص نمايد،سودى نخواهد داشت اگر ازاين دنيا بيرون رود و خداى خود را با يكى از خصلتهاى ذيل كه از آنها توبه نكرده است ديدار نمايد.
شرك به خدا بورزد در آن عبادات كه خدا براى او مقرر فرموده است. تسكين (تشفى) پيدا كند و غضب خود را بخواباند با كشتن نفسى. انسانى رامعيوب كند بوسيله كارى كه ديگرى آن را انجام داده است. يا به جهت كارى كه كسى آن را انجام داده است،عيب و قبح آن را آشكار نمايد.برآورده شدن احتياجى رااز مردم مى خواهد در برابر اظهار بدعتى در دينش مى گذارد.
با دو رويى با مردمارتباط برقرار مى نمايد. در ميان مردم با دو زبان رفتار مى كند، تعقل كن اين پند را،زيرا هر مثلى،دليلى استبراى مثل و شبيه خود، همت و هدف چهارپايان سير كردن شكم است، و قطعى است كه هدف جدى درندگان دشمنى با غير خويشتن. همت وكوشش زنها آراستن زندگى دنيوى و فساد در آن است، مردمان با ايمان،فروتن ومتواضعند، مردم با ايمان خوف و رجا درباره خدا دارند، مردم با ايمان از خداوندبيمناكند.
خطبه 153
صفت انسان گمراه
و هو فى مهلة من الله يهوى مع الغافلين.و يغدو مع المذنبين بلا سبيل قاصد و لا امام قائد.
(انسان گمراه در مهلتى از جانب خدا به سر مى برد.هوى و ميلش با غفلت زدگان است. بامدادان كه سر از خواب بردارد،دمساز گنهكاران است.نه راه راستبراى حركت پيشمىگيرد و نه از پيشوايى راهنما پيروى مىنمايد.)
اين چند روز زندگى مهلتى استبراى انسانها كه خدا عنايت فرموده است.
هر شام و سحر قوانين نوازنده كارگاه با عظمت هستى كه انسان در آن،روزگار خود راسپرى مىنمايد.اين آهنگ هشدار دهنده را مىنوازد كه:
فرصت شمار صحبت كز اين دو راهه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان بهم رسيدن
حافظ
يك آگاهى خردمندانه لازم است كه آدمى ارزش واقعى لحظات زندگى را در اين كيهان با شكوه كه خود براى اثبات ارزش حيات انسانى و هدف اعلاى آن،دليلى استروشن،بفهمد و حقيقتا درك كند.و يك آگاهى ديگر لازم است كه معناى مهلت رابفهمد كه هر لحظهاى از زندگى كه از آينده مىرسد و به گذشته مىخزد،هرگز برنخواهدگشت،پس هيچ زمزمهاى مناسبتر از رباعى ذيل براى چنين شخص مهلت از دست دادهقابل تصور نخواهد بود.
افسوس كه ايام جوانى بگذشت
سرمايه عمر جاودانى بگذشت
تشنه به كنار جوى چندان خفتم
كز جوى من آب زندگانى بگذشت
گمراهان همانگونه از آگاهى و معرفت وحشت زده مى شوند كه آگاهان و عارفان ازگمراهان. گمراهان راهى براى حقيقت ندارند و پيشوا و رهبرى براى ايصال به آنحقيقت،زيرا حقيقتى وراى خور و خواب و خشم و شهوت و چرخيدن به دور خويشتن نمى شناسند.
حتى اذا كشف لهم عن جزاء معصيتهم و استخرجهم من جلابيب غفلتهم،استقبلوا مدبراو استدبروا مقبلا فلم ينتفعوا بما ادركوا من طلبتهم و لا بما قضوا من وطرهم. (تا آنگاه كهخداوند توانا از روى جزاى گناه آنان پرده بردارد و آنان را از حجابهاى غفلتشان بيرونبياورد.در اين هنگام است كه با امورى روياروى مىشوند كه پشتبه آنها داشتند وپشت مىگردانند به آنچه كه رو به آنها كرده بودند.غفلت زدگان نه از آنچه به عنوانمطلوب دريافته بودند،سودى بردند و نه از آن امور كه خود را نيازمند آنها مىدانستند،به نفعى رسيدند.)
بالاخره روزى فرا رسد كه از نتايج گناهان پرده برداشته شود
اگر امروز در اين زندگانى دنيوى،قوانين و موجودات و روابط سراى تاريك طبيعت،مانع از بينايى كامل پشت پرده باشد،هيچ ترديدى نيست در اينكه بالاخره روزى فرامىرسد كه روشنتر و روشنگرتر از اين روزها براى آدمى باعثبينايى و روشنبينى مادهمىشود كه حقائق را بىپرده ببيند.لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصركاليوم حديد (تو از اين ظهور حقائق،غوطهور در غفلتبودى،ما امروز پرده از مقابلچشمان تو برداشتيم.امروز بينايى تيزى خواهى داشت.اگر شامه عقل و وجدان انسانىنتواند با درك و دريافت آيات الهى در دو جهان بيرونى (آفاق) و درونى (انفس) ،فرارسيدن روزى را كه تمام موجوديت اكتسابى او را بىپرده ارائه بدهد استشمام كند.اگرديدگان باطنى آدمى نبيند كه برخوردارى چنين انسانى از عقل و وجدان،جز انس با دولفظ زيباى آن دو،چيز ديگرى نمىباشد.
تا مايه طبعها سرشتند
ما را ورقى دگر نوشتند
نظامى گنجوى
پس بياييد از هم اكنون،فردى و دسته جمعى اين دو آهنگ معرفتزا و روحافزا را سربدهيم:
بينى آن باشد كه او بويى برد
بوى او را جانب كويى برد
هر كه بويش نيست بى بينى بود
بوى آن بويست كان دينى بود
چونكه بويى برد و شكر آن نكرد
كفر نعمت آمد و بينيش خورد
مولوى
ما نمىخواهيم غير از ديدهاى
ديدهاى تيزى گشى بگزيدهاى
بعد از اين ما ديده خواهيم از تو بس
تا بپوشد بحر را خاشاك و خس
مولوى
در آن روشنايى و ظهور حقائق،چه كار از دست ما خواهد آمد!آن سراى ابديت خرمنگاه است نه كشتگاه هنگام شهود نتايج است نه فعاليت و تلاش.
فردا كه معاملان هر فن طلبند
حسن عمل از شيخ و برهمن طلبند
آنها كه درودهاى جوى نستانند
آنها كه نكشتهاى به خرمن طلبند
انى احذركم و نفسي هذه المنزلة (من شما و خود را از غفلتزدگى برحذر مىدارم)
من در تكليف به خودسازى و تحصيل هشيارى،فردى از شما هستم
مگر من در لزوم جلوگيرى از غوطهخوردن در غفلت و لزوم عمل به هر تكليفى كهبراى به ثمر رساندن شخصيت الهى در گذرگاه ابديت ضرورى دارد،خودم را از شماجدا كردم و تنها شما را مخاطب قرار دادم كه آگاهى و هشيارى را از دست ندهيد و ازعمل به تكاليف غفلت نورزيد!در آن هنگام كه از مضار غفلتسخن در ميان آوردم واز غفلتبه خدا پناه بردم،نيايشم با خدا چنين بود:نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزللو به نستعين (1) پناه مىبريم به خدا از خواب رفتن عقل (غفلت) و زشتى لغزشها و از خدايارى مىجوييم.) و نحن نستقيل الله عثرة الغفلة (2) و ما از خداوند متعال گذشت از غفلترا مسئلت مىداريم.)
فلينتفع امرء بنفسه،فانما البصير من سمع فتفكر،و نظر فابصر و انتفع بالعبر ثم سلك جدداواضحا يتجنب فيه الصرعة فى المهاوى و الضلال فى المغاوى،و لا يعين على نفسه الغواة بتعسففى حق،او تحريف فى نطق او تخوف من صدق. (پس هر كسى براى خود به وسيله خويشتنمنتفع گردد،جز اين نيست كه انسان بينا كسى است كه بشنود و در آن بينديشد،و نظر كندو بينا شود و از تجارب دنيا بهرهها گيرد،سپس در راه راست و روشن حركت كند و ازسقوط در سيه چالها و گمراهى در كژراههها بپرهيزد،گمگشتگان وادى معصيت را بهوسيله كجروى در مسير حق يا تحريف و اخلال در گفتار يا به وسيله ترس و هراس درصدق و صفا بر ضرر خود كمك نكند.)
براى پرواز در فضاى حيات معقول به سوى هدف اعلاىحيات از دو بال ذات خوي شتن بهره برداريد
تفاوت بسيار است ما بين چسباندن يك بوته گل به سر يك چوب خشك به وسيلهچسب،و روييدن گل از شاخه و ساقه خويشتن كه عناصر اوليه آن را از درون خود عبورداده و شكوفا ساخته است.هواپيما پرواز نمىكند،بلكه اجزا و روابط بسيار زيادى بانيروى محرك مناسب با مديريت و رانندگى خلبان از زمين جدا مىشود و در فضا بهحركتش در مىآورند،ولى يك پرنده ناچيز به جهت داشتن جان و عناصرى براىروييدن بال در جسم او،به پرواز در مىآيد.
به قول مولوى:
آن شغالك رفت اندر خم رنگ
اندر آن خم كرد يك ساعت درنگ
پس برآمد پوستش رنگين شده
كه منم طاووس عليين شده!
پشم رنگين رونق خوش يافته
ز آفتاب آن رنگها برتافته
ديد خود را سرخ و سبز و فور و زرد
خويشتن را بر شغالان عرضه كرد
جمله گفتند اى شغالك حال چيست؟
كه ترا در سر نشاط معنويست
از نشاط ما كرانه كردهاى
اين تكبر از كجا آوردهاى
يك شغالى پيش او شد كاى فلان
شيد كردى يا شدى از خوشدلان
شيد كردى تا به منبر برجهى
تا ز لاف اين خلق را حسرت دهى
پس بجوشيدى نديده گرمئى
پس ز شيد آوردهاى بى شرمئى
صدق و گرمى خود شعار اولياست
باز بيشرمى پناه هر دغاست
خويش را هم لحن مرغان خدا
مىشمرد آن بد صفيرى چون صدا
لحن مرغان را اگر واصف شوى
بر ضمير مرغ كى واقف شوى
گر بياموزى صفير بلبلى
تو چه دانى كاو چه گويد با گلى
ور بدانى از قياس و از گمان
باشد آن بر عكس آن،اى ناتوان
مولوى
اگر خود را بينا مىدانيد بشنويد،بينديشيد،بنگريد و ديدهور شويد
بشر در گذرگاه تاريخى كه پشتسر گذاشته است،خيلى چيزها شنيده است و اينك درروزگار كما در هر لحظه اگر مىتوانست،مطالبى بسيار زياد مىشنيد و اگر بخواهد امروزدرباره يك موضوع،مقاله يا كتابى بخواند،قطعى است كه مىتواند صدها مقاله و كتاببراى خواندن بدستبياورد.ولى آيا انسان درباره آنچه كه مىخواند و مىشنود[تنها درآنچه مربوط به وجود او در دو قلمرو«آنچنانكه هست»و«آنچنانكه بايد»]چقدرمىانديشد و چگونه مىانديشد؟
آيا اصلا فرصتى براى انديشه دارد؟آيا اصول و مبانىانديشه را بطور صحيح آموخته است؟اينها سئوالاتى است كه شما هرگز نمىتوانيددرباره پاسخ آنها به قضاياى قانع كنندهاى برسيد. اكثريت مردم جوامع دنيا،از قدرت انديشه در حدود ضرورتها و نيازها و تجملاتى كه براى آنان عرضه مىشود،مىانديشند.طبيعى است كه اين گونه انديشههاى تحميلى باعثشده است كه اكثريت بسيار چشمگير دنيا،از زندگى طبيعى جز ابعاد محدود مادى آن را درك نكنند. ونفهمند كه موجوديتشان چيست؟
از كجا آمده است؟به كجا آمده است؟با كه زندگىمىكند و براى چه آمده است؟و به كجا مىرود؟و بديهى است كه هيچ فردى در ايندنيا،بدون دريافت پاسخ جدى به سئوالات فوق،نمىتواند تفسير و توجيهى قانع كننده براى زندگى خود دريابد. امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد:بنگريد و ديدهور شويد.
نديده بينا شدن!نظر نكرده ديدهور شدن!اينست آرزوى محال كه عدهاى فراوان آن رادر سر مى پرورانند!ممكن است بگوييد:مگر مردم چشم ندارند!مگر مردم تعليمات نمى بينند!مسلم است كه انسانها به هر چه كه جلب نظر كند،مىنگرند و هر چه را كهمورد نياز ببينند،آن را مىآموزند.آرى،صحيح است.
ولى بحث در اين است كه ملاكجلب شدن آنان به اشياء و پديدهها چيست؟آيا واقعا آنچه را كه بايد ببينند،تشخيصدادهاند و به آن دستيافتهاند؟و از آنچه كه مىبينند،نتيجهگيرى مىكنند؟اگر پاسخ اينسئوالات مثبتبود،آيا تاريخ بشر همين مسير را پيش مىگرفت كه امروزه نام قرن خودرا«قرن بيگانگى انسان از انسان»،«قرن از خودبيگانگى»،«قرن محكوميت انديشه»و«قرنى كه به دنبالش بقاء زندگى مردم در روى زمين مشكوك شده است»همچنانكه دربيانيه كنفرانس ونك اور-كانادا آمده است.اگر گردانندگان جوامع مىخواهند به انسانهاحكومت كنند و اين قرن بيستم كه به پايانش نزديك مىشويم، آخرين قرن زندگىانسانها در روى زمين نباشد،بايد و به طور حتم،فرهنگ شنيدن و ديدن را ترويج كنند.
فافق ايها السامع من سكرتك و استيقظ من غفلتك و اختصر من عجلتك و انعم الفكر فيماجاءك على لسان النبى الامى صلى الله عليه و آله و سلم-مما لابد منه و لا محيص عنه و خالف من خالف ذلك الى غيره ودعه و ما رضى لنفسه (پس بيدار شو و به خود آى اى شنونده، ازآن مستى كه تو را از تو ربوده و از غفلتى كه تو را در خود فرو برده است و از شتاب وحرص و آز در امور دنيوى[بيش از نيازهاى ضرورى]كم كن و خوب بينديش درآنچه كه با زبان پيامبر امى (ص) به تو رسيده است-امورى كه چاره و گريز از آنهاامكانپذير نيست،مخالف باش با هر كسى كه مخالفت كند با آنچه كه از پيامبر به تورسيده و روى به بيگانه دارد و او را رها كن تا روزگار خود را با آنچه كه براى خودپسنديده است،سپرى كند.)
بكوشيم اين چند روز زندگى را با آشنايى با خويشتن بگذرانيم
نگذاريم كبر و نخوت و عشق به مال و منال و شهرت و نامآورى ما را چنان مست كندكه زندگى ما با سايهاى ناقص از يك خويشتن مجازى سر آيد و از اين همه واقعيات وحقائق كه پيرامون ما را گرفته و مىتوانند بهترين وسائل ترقى و تعالى ما در مسير معرفتو گرديدن در اين عرصه مسابقه بر خيرات،بوده باشند،توشهاى جز براى متورم ساختنخود طبيعى حيوانى برداريم.اگر تمامى صفحات كتاب هستى را چه در قلمرو طبيعت وچه در دايره بسيار بزرگ انسان و انسانيت،در اختيار ما بگذارند و ما هم توانايى خواندن اين كتاب را داشته باشيم،با اينحال با فرض مستى و ناهشيارى كه مغز و روان مارا درهم پيچيده باشد،چه نتيجه اى مىتوانيم بگيريم!ترديد روا نيست در اينكه هنگامىكه«من انسانى»هويت و استقلال خود را به دست انگيزههاى خود طبيعى داد،همه واقعيات پيرامون او انواعى از پيالههاى شراب مىگردد كه مستى از يكى از آن پيالههاتمام نشده شراب پياله ديگر را به سر مىكشيم.
بدينسان«با ديدگان فرو بسته (مست وناهشيار) لب بر جام زندگى نهاده و اشك سوزان بر كناره زرين آن فرو مى ريزيم ،اماروزى فرا مىرسد كه دست مرگ نقاب از ديدگانمان بر مىدارد و هر آنچه را كه درزندگانى مورد علاقه ما بوده از ما مىگيرد،فقط آن وقت مىفهميم كه جام زندگى از اولخالى بوده و ما از روز نخست،از اين جام جز باده خيال ننوشيده ايم» لرمانتوف (3) .
از طرف ديگر اكثر انسان شناسان خردمند چه در شرق و چه در غرب سطح نگرىاكثريت مردم در ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خويشتن،با خدا،با جهان هستى وبا همنوع خود) را،معلول خواب آلود بودن آنان در اين زندگانى مىدانند كه مساوى مستى است.
آینهای بزدایم از جهت منظر من
وای از این خاک تنم تیره دل اکدر من
رفت شب و این دل من پاک نشد از گل من
ساقی مستقبل من کو قدح احمر من(4)
درباره آنچه كه از زبان پيامبر اكرم به تو رسيده است بينديش
اين است پاسخ آن سطحنگران كه گمان مىكنند دين با انديشه و تعقل كارى ندارد!دينبا علم كار ندارد!اين گونه سخنان كه بدون احساس مسئوليت ارائه مىشود،سرنوشتمعرفتى و اخلاقى و تكامل دينى ناآگاهان را مختل مىسازد.ما در كتاب الهى قرآنمجيد در بيش از 200 مورد و در همين نهج البلاغه بارها و بارها لزوم انديشه و تعقل وتفهم و شعور گوشزد مىشود، مىبينيم آيا با احتمال اينكه دين با انديشه و تعقل سر و كارندارد،امكان داشت كه خداوند به وسيله آيات قرآنى و امير المؤمنين عليه السلام و ديگرپيشوايان الهى اين همه تحريك و تشويق به تفكر و تعقل و به كار انداختن خرد،دستورو تاكيد و تشويق فرمايند.
براى انديشيدن همه جانبه پيرامون دين،نخست انسان بايد هدف دين و طرق وصول به آن را كه از ضرورت قطعى برخوردار مىباشند دريابد وآنگاه در حكمت اصول عقائد و احكام و تكاليف و حقوق اسلامى بينديشد.تو اىانسان آگاه،بينديش و تعقل كن و كارى با رجزخوانىهاى مخالفان نداشته باش. قل الله ثمذرهم فى خوضهم يلعبون (5) بگو:الله سپس آن مخالفان را رها كن تا در فسادى كهغوطهورند جست و خيز كنند)
و ضع فخرك،و احطط كبرك و اذكر قبرك،فان عليه ممرك وكما تدين تدان،وكما تزرع تحصدو ما قدمت اليوم تقدم عليه غدا،فامهد لقدمك و قدم ليومك. (فخر و مباهات را بگذار وكبرت را ساقط نما،گورى[كه آخرين منزلگه حيات طبيعى توست]بياد بياور زيرا كهبالاخره گذارت به آن خواهد افتاد و همانگونه كه ديگران را جزا دادهاى جزاى كارهاىتو داده خواهد شد.همان را درو خواهى كرد كه كشتهاى،با آنچه كه امروز براى فردااندوختهاى روياروى خواهى گشت.براى گامى كه خواهى برداشت راه هموار كن وتوشه براى آن روز كه به انتظار تو است،از پيش بفرست.)
فخر و كبر و فراموشى پايان زندگى و غفلت از مجازات و انتظار محصولى غيراز آنچه كاشته شده است و بىاعتنايى به فردايى كه بدون پذيرش آن،زندگى اين دنيا به هيچ وجه قابل فهم و تفسير نيست.ناشى از يك بيمارىاست كه خود بزرگ بينى ناميده مىشود.
اگر مردم مىفهميدند كه موجودات با عظمتى هستند كه خداوند آنان را تكريمفرموده است: و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا (6) قطعا ما فرزندان آدم (ع) را تكريم نموده و آنانرا درخشكى و دريا به حركت در آورديم و از مواد پاكيزه آنان را روزى داديم و به بسيارىاز آنچه كه آفريدهايم برترى داديم) و اگر مىفهميدند كه بزرگترين مانع درك اينعظمت و بهرهبردارى از آن،بيمارى خود بزرگ بينى است،قطعى است كه درصددمعالجه اين بيمارى بر مى آمدند.ولى چه بايد كرد!
كه انسانهاى استثنايى هستند كه به اينبيمارى مهلك متوجه مىباشند،و در صدد معالجه خود برمىآيند.دردناكتر از اينپديده،اين است كه به جهت فراگيرى و عموميت پديده خودخواهى در طول تاريخ درهمه جوامع براى اكثريت قريب به اتفاق مردم،نه تنها بدون اينكه كلمات كبر و نخوت وغرور و خودخواهى و خودپسندى و خود بزرگ بينى را بكار ببرند، اين بيمارىخوشايند را به عنوان يك قانون طبيعى انسانى تلقى نموده،قلم به دست هابسها ونيچهها مىگذارند كه با نوشتههاى خود شمشير يكهتازان ميدان تنازع در بقاء را تيزنموده و بنابر فرمول«من هدف و ديگران وسيله»!
مانند دروگر حيات انسانها،آنان رامجبور به اعتراف بر لزوم تسليم شدن در برابر فعاليت بيمارى (اشباع خودخواهى) آنان،نمايند!اگر مردم مىفهميدند كه هيچ علتى بىمعلول و هيچ مقدمهاى بىنتيجه و هيچكنشى بدون واكنش نيست،هرگز بدون محاسبه دقيق در هدفگيرىها و انتخاب وسائل،قدمى در زندگانى بر نمىداشتند.
افسوس،كه اين انسان نماها قوانين فوق را دربارههمه چيز و شايد درباره همه كس صادق بدانند غير از خويشتن،يعنى خود را بركنار يافوق آن بدانند كه عللى كه از آنان صادر مىشود،معلولاتى نخواهد داشت!مقدماتى كهاز آنان به وجود مىآيد هيچ نتيجهاى را به دنبال نخواهند داشت!همچنين قانون كنش وواكنش در همه كائنات جريان دارد،تنها موقعى كه به آنها نزديك شود،با استثناء رو به رو مىگردد!بار ديگر بگوييم:
چشم باز و گوش باز و اين عما!
حيرتم از چشم بندى خدا
مولوى
اگر به اين غفلت زندگان بگوييد:
روزگار و چرخ و انجم سر بسر بازيستى
گرنه اين روز دراز دهر را فرداستى
ناصر خسرو
براى تسليت و خود فريبى خواهد گفت:اى آقا،تو بهتر مىفهمى،يا خيام كه گفته است:
كه رفت به دوزخ و كه آمد ز بهشت؟
شما در برابر اين مغالطه مى توانيد بگوييد:اى آقا،شخصى كه مصرع رباعى فوق راساخته[و به خيام دانشمند و فيلسوف الهى كه با توجه به عبارات صريحش اعتقاد بهمعاد و ابديت دارد] بهتر مىفهمد يا خود خيام در كتابهاى فلسفىاش كه بر مبناى اصول وعقايد كامل اسلامى در آنها انديشيده است؟تصريح خيام را درباره معاد در عبارات زيرمطرح مىكنيم:
ثم يحصل من تلقى الاوامر و النواهى الالهية و النبوية بالطاعات ثلاث منافع:احدها ارتياضالنفس بتعود الامساك عن الشهوات و رفعها عن القوة الغضبية المكدرة للقوة العقلية.و الثانية-تعويدها النظر فى الامور الالهية و احوال المعاد فى الآخرة لتجرها المواظبة على العبادات عن جانبالغرور الى جناب الحق و التفكر فى الملكوت و تحرضها على تحقيق وجود الحق الاول،اعنى الذىعنه وجود كل موجود جل جلاله و تقدست اسمائه و لا آله غيره الذى فاضت الموجودات عنه منتظمة فى سلسلة الترتيب التى اقتضتها الحكمة الحقه بالبرهان المبنى على القياس المجردعن اصناف التمويهات و المغالطات» (7)
(سپس از پذيرش اوامر و نواهى الهى و منسوب به پيامبر به وسيله اطاعتها سه فائده نتيجهمىشود:نخست-عادت كردن نفس به خوددارى از شهوات و ارتقاء دادن آن،از قوه غضبيه تيره كننده به قوه عقليه.دوم-عادت دادن نفس به نظر در امور الهى و احوال معاددر آخرت تا مواظبتبر عبادت،نفس را از دنياى فريبا به بارگاه حق و تفكر در ملكوتبكشاند.و نفس را به دريافت وجود حق اول تحريك نمايد،يعنى خداوندى كه وجودهر موجودى از اوست كه بزرگ است جلالش و مقدس است نامهايش،و جز او خدايىنيست، خدايى كه فيض موجودات با نظام اتم در سلسله مراتبى كه بر مبناى حكمت حقه با برهانى مبتنى بر قياس دور از ابهامات و مغالطات از او سرازير شده است.) آيا عباراتى صريحتر از عبارات فوق درباره مبدا و معاد و تزكيه نفس براى صلاحيت ورود به ابديتو پيشگاه خداوندى مىتوانيد پيدا كنيد!آيا يك مصرع عاميانه از يك رباعى بى صاحب مى تواند با مطالب فوق تعارض داشته باشد؟
عبارات ذيل را هم بخوانيد،تا ارزشرباعيات منسوب به خيام را كه مصرع فوق (كه رفتبه دوزخ و كه آمد ز بهشت) براىشما كاملا روشن شود:الحمد لله ولى الرحمة و الانعام و سلام على عباده الذين اصطفى وخصوصا على سيد الانبياء محمد و اله الطاهرين.ان تحقيق العلوم بالبراهين الحقيقية مما يفترضعلى طالب النجاة و السعادة الابدية و خصوصا الكليات و القوانين التى يتوصل بها الى تحقيقالمعاد و اثبات النفس و بقائها و تحصيل اوصاف واجب الوجود تعالى بحسب طاقة الانسان.» (8)
(ستايش مر خداى راست كه صاحب نعمت است و احسان و درود بر بندگان برگزيده و مخصوصا بر سرور پيامبران محمد و اولاد طاهرين او باد.تحقيق علوم با براهينحقيقى براى جوينده نجات و سعادت ابدى از جمله واجبات است.مخصوصا آنقسمت از كليات و قوانينى كه به وسيله آنها توفيق يافته مىشود به تحقيق معاد و اثباتنفس و بقاء آن و دريافت صفات خداوند واجب الوجود تعالى به اندازه توانايى انسان.)
كبر را پايين آور.اين است اولين ماده برنامه اصلاحى پيامبران عظام و ديگر پيشوايانالهى و حكماى راستين و آرمان اصلى همه انسانهاى آگاه.اين است اولين پله صعود برمدراج عاليه انسانيت.شما مىتوانيد بگوييد اينست اولين گام بعد از عبور از مرز حيوانيتبه سرزمين انسانيت.و بدان جهت كه اكثريت قريب به اتفاق بشريت از آغاز تاريخ تاكنون با وجود انواع بي شمار از عوامل و انگيزههاى لزوم تعديل خودخواهى،با شكست رسوا كنندهاى در برابر اين پديده (خودخواهى) روياروى شده است،لذا مىتوانيم ايننتيجه را بگيريم كه آن همه ترقيات شگفتانگيز كه در تكنولوژى و شناخت طبيعت وتسلط بر آن،نصيب بشريت گشته است،به جز آن منافع طبيعى كه بر طبيعت بى روح بشررسانده است،كارى كه كرده استبر تورم و حالت تزاحم خود طبيعى او افزوده است.
گور تاريك و سردى را كه در آن خواهى خفت بياد بياور.اين مسئله در خطبه هاى بعدىمشروحا مطرح خواهد گشت.هرگونه كه جزا بدهى،مجازات خواهى گشت و همانگونهكه كاشتهاى درو خواهيد كرد،و با آنچه كه امروز براى فردا اندوختهاى روياروىخواهى گشت.
بياييد آنچه را كه مىدانيم به روى خود بياوريم و به آن عمل كنيم و معتقدباشيم آنچه را كه مىدانيم روزى دامن ما را خواهد گرفت.
خود را به نادانى و غفلت نزنيم و همواره بياد داشته باشيم كه:
هر كسى آن درودعاقبت كار كه كشت
حافظ
هر چه كه بر مبناى علوم و جهان بينى پيشتر رفتيم به اين حقيقت نزديكتر شديم كه:
اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا
مولوى
در داستان«شير و خرگوش و نابود شدن شير به وسيله خرگوش»قانون«عمل وعكس العمل»را چنين آورده است:
شير عكس خويش ديد از آب تفت
شكل شيرى در برش خرگوش زفت
چونكه خصم خويش را در آب ديد
مرو را بگذاشت و اندر چه جهيد
در فتاد اندر چهى كاو كنده بود
زانكه ظلمش بر سرش آينده بود
چاه مظلم گشت ظلم ظالمان
اين چنين گفتند جمله عالمان
هر كه ظالمتر چهش باهولتر
عدل فرموده است بدتر را بتر
اى كه تو از ظلم چاهى مىكنى
از براى خويش دامى مىتنى
بر ضعيفان گر تو ظلمى مىكنى
دان كه اندر قعر چاه بىبنى
گرد خود چون كرم پيله بر متن
بهر خود-چه مىكنى اندازه كن
گر ضعيفى در زمين خواهد امان
غلغل افتد در سپاه آسمان
گر به دندانش گزى پر خون كنى
درد دندانت بگيرد چون كنى
شير خود را ديد در چه و ز غلو
خويش را نشناخت آن دم از عدو
عكس خود را او عدوى خويش ديد
لا جرم بر خويش شمشير كشيد
ان من عزائم الله فى الذكر الحكيم التى عليها يثيب و يعاقب و لها يرضى و يسخط انه لا ينفععبدا و ان اجهد نفسه و اخلص فعله لله ان يخرج من الدنيا لاقيا ربه بخصله من هذه الخصال لم يتب منها:ان يشرك بالله فيما افترض عليه من عبادته،او يشفى غيظه بهلاك نفس، او يعر بامرفعله غيره،او يستنجع حاجة الى الناس باظهار بدعة فى دينه،او يلقى الناس بوجهين،او يمشى فيهمبلسانين.اعقل ذلك فان المثل دليل على شبهه از حتمى ترين دستورات خداوندى در قرآن حكيم كه بر مبناى آن پاداش مىدهد وكيفر مىكند و ملاك رضايت و خوشنودى اوست و هيچ بندهاى را اگر چه خويشتن را به تلاش وادارد و عمل خود را خالص نمايد،سودى نخواهد داشت اگر از اين دنيا برود وخداى خود را با يكى از خصلتهاى ذيل كه از آنها توبه نكرده است،ديدار نمايد:
1.در عباداتى كه خدا به او مقرر فرموده است،شرك بورزد
شرك در عبادت بهر معنى كه در نظر گرفته شود،مستلزم جهل به حقيقت عبادت و آنمقام ربوبى است كه عبادت بايد براى او انجام بگيرد.پس در حقيقتشرك در عبادات،نتيجه دو جهل است:جهل يكم-نادانى به ماهيت عبادت است كه عبارت است از قرارگرفتن آدمى در جاذبه با عظمت پيشگاه خداوندى و رويارويى خالص روح انسانعبادت كننده با معبود يگانه. جهل دوم وقتى كه شخص عبادت كننده،كسى يا چيزى جزخدا را مورد توجه خويشتن قرار مىدهد،رو به آن كس يا چيز نموده،پشتبه خدامىنمايد!در اين حالت،اگر هم در گوشهاى از ذهنش مفهومى از خدا داشته باشد،قطعىاست كه اين مفهوم ساختگى و مخلوق مغز بيمار خود او است،زيرا شرك با دريافتحقيقى مفهوم خدا سازگار نمىباشد.در نتيجه اين مشرك از بزرگترين نعمتخداوندىكه خداشناسى مىباشد محروم است.
2.با كشتن نفس محترمهاى تشفى (تسكين) پيدا كند.
شخصى كه بدون عامل مجوز عمدا مرتكب قتل نفس محترمهاى مىگردد و آن راوسيلهاى براى تشفى (تسكين قلب) تلقى مىنمايد،در عين حال كه نهالى از نهالهاى اغخلقتخداوندى را مىخشكاند يا آن را مىسوزاند،در مقام تجرى و جسارت به مقامشامخ باغبان باغ بزرگ خلقت نيز برمىآيد،و اين غير از ارتكاب قتل نفس عمدى بدونحالت تشفى مىباشد.لذا كيفر اخروى او بسيار شديدتر از كشتن يك فرد از انسانخواهد بود.در اين مورد هم مانند شماره يكم بايد بگوييم:چنين تبهكارى خدا رانمىشناسد كه با نابود ساختن يك نهال از باغ او كه مساوى آتش زدن بر همه نهالهاى باغاو است (9) تسكين و تشفى پيدا مىكند.
3.انسانى را معيوب كند به وسيله كارى كه ديگرى آن را انجام داده است
اگر بخواهيم براى معيوب كردن يك انسان پاك و برى از عيب،عبارتى پيدا كنيم كه تاحدى بتواند كار انجام شده را توضيح بدهد،بايد بگوييم:چنان شخصى،صدمهاى برشخصيت يك انسان وارد آورده است كه مديريت تمامى زندگى مادى و معنوى انسانبىگناه را به عهده دارد.
پس در حقيقت،شخص مزبور مرتكب قتل شخصيت بدون مجوز گشته است.و با نظر به اينكه گاهى مختل ساختن يك شخصيت،زندگى او را درامواجى از زجر و شكنجه فرو مى برد و گاهى اين ناگوارى به درجه اى مى رسد كه مرگ براى آن شخص آسانتر از تحمل زجر و شكنجه مىگردد،لذا مىتوان گفت آن كسى كهشخصيت فردى را مختل ساخته است،در حقيقت او را كشته و در يك زندگى غير قابل تحمل او را رها كرده است،همانگونه كه احياء شخصيتى،واقعا مانند بخشيدن حيات به يك انسان است كه بتواند با آن شخصيت،حيات مطلوب خود را ادامه بدهد.
4.بدعتى در دين ايجاد كند كه نياز خود را از اين راه برآورد
هيچ احتياجى از نظر بزرگى به آن درجه نمىرسد كه كسى مجبور شود ايجاد بدعت دردين را تجويز نمايد.ايجاد بدعت،يعنى منحرف ساختن دين از هويت يا از مختصاتاساسى آن،آن كدامين نياز است كه برآورده شدن آن بتواند نابود ساختن سعادت دنيوىو اخروى انسانها را جبران نمايد،زيرا هر احتياجى كه تصور شود يا مادى استيامعنوى.
اگر احتياج مادى باشد، آن جامعهاى كه سعادت دينى (دنيوى و اخروى) آن،بهجهتبدعتيك تبهكار به خظر خواهد افتاد،بديهى است كه گردانندگان آن جامعه بهرنحو استبايد نياز آن تبهكار را[اگر نياز حقيقى باشد]چنان مرتفع بسازند كه نوبتبهبدعت نهادن در دين نرسد.و اگر نياز مفروض معنوى باشد،هرگز نياز معنوى صحيح موجب ايجاد بدعت در دين نمى باشد.
بنابر اين،هرگز يك انسان براى مرتفع ساختن نيازحقيقى خود،به بدعت نهادن مجبور نمى گردد.شما از هم اكنون برگرديد به تاريخى كهپشتسر گذاشتهايد،با دقتبنگريد،خواهيد ديد هيچ موردى از موارد بدعتگذارىوجود نداشته است كه نه تنها نياز حقيقى يك فرد بلكه نياز افرادى فراوان، بوجود آمدن آن بدعت را ايجاب نموده باشد.
آنچه كه در طول تاريخ انگيزه براى بدعت گزاران دردين،مشاهده شده است،علتى جز جهل و خودخواهى و تعصبهاى كوركورانه وجودنداشته است،نه نيازهاى قانونى كه برآورده شدن آنها،هيچ احتياجى به مختل ساختن اساسىترين عامل سعادت مردم كه دين است،ندارد.
5.ارتباط با مردم با چهرههاى متفاوت و با زبانهاى گوناگون
رويارويى با مردم با چهرههاى مختلف و به اصطلاح عاميانه«نخود هر آش شدن»و بهمناسبت هر موقعيتى،سخن گفتن كه همواره به تضاد و تناقض منتهى شود،بر دو قسم است:
قسم يكم-اختلاف و تفاوتهاى مزبور معلول چند شخصيتى بودن است.در اين قسم،شخص مفروض مبتلا به تجزيه و انحلال شخصيت است كه نه خودش براى زندگىخويش مديريت منطقى دارد و نه در ارتباط با ديگران،مىتواند به عنوان يك عضو صحيح و قابل محاسبه در جامعه تلقى شود.
البته چند شخصيتى بودن هم بر دو مبنا تقسيم مىشود:
مبناى يكم-ضعف اراده و تصميم و ناتوانى از مقاومت در انتخاب اهداف ومسيرهايى كه شخص را مىتواند به آن هدفها برساند.چاره اين مبنا،تلاش جسمانى وروانى براى تقويت اراده و منطقى ساختن تصميمها و تحصيل عوامل مقاومت ،درجريان هدفگيريها و انتخاب وسائل مى باشد.
مبناى دوم-نيروى مهار نشده خود طبيعى است كه نه قانونى براى شخصيت قابلتكامل مىشناسد و نه منطقى براى جهان هستى،زيرا خود طبيعى جز خود هيچ حقيقتىرا به رسميت نمىشناسد.مبارزه با فعاليتهاى بىمهار اين خود،جز با استمداد از خداوندسبحان به نتيجهاى نمىرسد،مگر در حدود عدم تزاحم با ديگر افراد جامعه كه ناشى ازبيم از كيفر يا طمع پاداش مى باشد.
قسم دوم-اختلافها و تفاوتها مربوط به نفاق و دورويى و دو زبانى است.انسان در اين قسم از يك شخصيت (يك من) برخوردار است،نهايت امر آن يك شخصيتهمان موجود قدرت يافته خود طبيعى است كه براى وصول به مقاصد و خواستههاىخود،از هرگونه وسائل چند چهرهاى،چند زبانى،چند كردارى…بهرهبردارىمىنمايد.اكثر سياستمداران پيرو ماكياولى خود را نيازمند اينگونه منش و رفتار مى بينند.
اعقل ذلك،فان المثل دليل على شبهه:ان البهائم همها بطونها و ان السباع همها العدوان علىغيرها،و ان النساء همهن زينة الحياة الدنيا و الفساد فيها،ان المؤمنين مستكينون.ان المؤمنين مشفقون.ان المؤمنين خائفون.
(تعقل كن اين پند را[كه به تو مىگويم،زيرا هر مثلى دليلى استبراى مثل و شبيهخود] تمامى همت و هدف چهارپايان سير كردن شكم است و هدف جدى درندگاندشمنى با غير خويشتن.همت و كوشش زنها آراستن زندگى دنيوى و فساد در آن است.مردمان با ايمان فروتن و متواضعند.مردم با ايمان درباره خدا خوف و رجاء دارند.مردمبا ايمان از خدا بيمناكند.)
چهارپايان هدفى جز شكم و درندگان جز دشمنى با غير خود ندارند
تو انسانى،تو موجودى هستى كه مورد تكريم خداوند سبحانى،تويى كه براى دفاع ازجانهاى ديگران و حقوق آنان به تحمل سختترين مشقتها و شكنجهها تن مىدهى،تويى كه علم و معرفتبه دست مىآورى،تويى كه با يك سازندگى درونى،همه انسانهارا اجزائى از خصيتخود تلقى مىكنى،تويى كه براى زدودن غم و اندوه از درونهمنوع خود از همه لذائذ صرف نظر مىكنى،تويى كه داراى آن زندگى و مرگ هستىكه قابل اسناد بر خدا است، بنابراين تو را با حيوانات چكار!تو را با درندگان چه ارتباط!
هيچ مىدانى كه اگر يك حيوان علف خود را به حد لازم و كافى خورد به علف ديگر حيوانات تعدى نمىكند؟هيچ توجه كردهاى كه به استثناى موارد غير عادى،هيچ حيوانىهمنوع خود را تكه پاره نمىكند؟ ترديدى نيست كه همه اينها را مىدانى.تنها يك چيزرا نمىدانى،نه خير،آن را هم مىدانى ولى خود را به غفلت يا نادانى مىزنى و آن هماناانسان بودن است.اگر مىدانستى كه انسانى و انسان چه استعداد و ابعاد و چه توانايىهايىدارد،روزگارت به اينجا نمىرسيد كه با كمال صراحت اعتراف كنى كه دوران ما دوران«از خود بيگانگى»است.
معمولا همت زنها آراستن و آرايش زندگى دنيوى است.
اين انسان خودخواه از دو صنف تشكيل مىشود:1-مرد،2-زن.مادامى كه اين دوصنف خودخواهى خود را تعديل نكردهاند،هر يك از آنان براى اجابتبه طغيانها وسركشى هاى بيمارى مزبور،به طورى خاص گردن مىنهد.صنف مرد به وسيله تحصيل قدرت و اجراى آن، شهرت طلبى،ثروت اندوزى و سلطهگرى و امثال اينها.صنف زن بهوسيله تحكيم موقعيت، آرايش و بى اعتنايى به اصول و قوانين مقرره،مخصوصا در آن هنگام كه زن به مقدارى ناتوانىهاى خود در مقابل قدرت جسمانى مردان و تنوع فعاليتهاى فيزيكى و مغزى و روانى خود متوجه مى شود،بجاى به فعليت رساندن امتيازات خاص خود،بناى اخلالگرى مى گذارد و همين پديده در صنف مرد هم وجوددارد،با اين تفاوت كه به جهت گسترش فعاليت صنف مرد در صحنه زندگى درصدد جبران ضعفهاى خود برمىآيد.براى تكميل اين مبحثبه مجلد يازدهم از ص 241 تا ص 302 همين دوره مراجعه فرماييد.سه جمله اخير اين خطبه در تفسير خطبههاىگذشته شرح داده شده و در آينده نيز (در تفسير خطبه همام) مورد توضيح قرار خواهدگرفت.
_________________________________
1.نهج البلاغه،خطبه 224.
2.كلمات قصار،شماره 369.
3.زيباترين شاهكارهاى شعر جهان.
4.ديوان شمس تبريزى،مولوى.
5.الانعام،آيه 91.
6.الاسراء،آيه 70.
7.رساله جوابيه به سئوالات قاضى ابو نصر محمد بن عبد الرحيم النسوى،ص 80.
8.رسالة فى شرح ما اشكل من مصادرات اقليدس،تصنيف الشيخ الامام الاجل حجة الحق ابى الفتحعمر بن ابراهيم الخيامى،ص 27.
9. و من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياهافكانما احيا الناس جميعا. المائدة،آيه 32. (و از اين جهتبه بنى اسرائيل مقرر داشتيم هر كس نفسى رابدون عنوان قصاص يا افساد در روى زمين بكشد،مانند آن است كه همه انسانها را كشته است و هركس كه يك نفس را احياء كند مانند آن است كه همه انسانها را احياء كرده است.)