google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
140-160 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه شماره ۱۵3 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

[153]

ومن خطبه له عليه السلام

[صفة الضال]

وَهُوَ فِي مُهْلَةٍ مِنَ اللهِ يَهْوِي مَعَ الْغَافِلِينَ، وَيَغْدُومَعَ الْمُذْنِبِينَ، بلاَ سَبِيلٍ قَاصِدٍ، وَلاَ إِمَامٍ قَائِدٍ.

منها: [في صفات الغافلين]

حَتَّى إِذَا كَشَفَ لَهُمْ عَنْ جَزَاءِ مَعْصِيَتِهِمْ، وَاسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلاَبِيبِ غَفْلَتِهِمُ، استَقْبَلُوا مُدْبِراً، وَاسْتَدْبَرُوا مُقْبِلاً، فَلَمْ يَنْتَفِعُوا بَمَا أَدْرَكُوا منْ طَلِبَتِهِمْ، وَلاَ بِمَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ. إِنِّي أُحَذِّرُكُمْ، وَنَفْسِي، هذِهِ الْمَنْزِلَةَ، فَلْيَنْتَفِعِ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ، فَإِنَّمَا الْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَكَّرَ، وَنَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، ثُمَّ سَلَكَ جَدَداً وَاضِحاً يَتَجَنَّبُ فِيهِ الصَّرْعَةَ فِي الْمَهَاوِي، وَالضَّلاَلَ في الْمَغَاوِي وَلاَ يُعِينُ عَلَى نَفْسِهِ الْغُوَاةَ بِتَعَسُّفٍ فِي حَقٍّ، أَوْ تَحَرِيفٍ في نُطْقٍ، أَوْ تَخَوُّفٍ مِنْ صِدْقٍ. [عظة الناس]

فَأَفِقْ أَيُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَكْرَتِكَ، وَاسْتَيْقِظْ مَنْ غَفْلَتِكَ، وَاخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِكَ، وَأَنْعِمِ الْفِكْرَ فِيَما جَاءَكَ عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الاَُْمِّيِّ صلى الله عليه وآله مِمَّا لاَ بُدَّ مِنْهُ وَلاَ مَحِيصَ عَنْهُ، وَخَالِفْ مَنْ خَالَفَ ذلِكَ إِلَى غَيْرِهِ، وَدَعْهُ وَمَا رَضِيَ لِنَفْسِهِ، وَضَعْ فَخْرَكَ، وَاحْطُطْ كِبْرَكَ، وَاذكُرْ قَبْرَكَ، فَإِنَّ عَلَيْهِ مَمَرَّكَ، وَكَمَا تَدِينُ تُدَانُ، وَكَمَا تَزْرَعُ تَحْصُدُ، وَمَا قَدَّمْتَ الْيَوْمَ تَقْدَمُ عَلَيْهِ غَداً، فَامْهَد لِقَدَمِكَ، وَقَدِّمْ لِيَوْمِكَ. فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ! وَالْجِدَّ الْجِدَّ أَيُّهَا الْغَافِلُ! .

إِنَّ مِنْ عَزَائِمِ اللهِ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ، الَّتِي عَلَيْهَا يُثِيبُ وَيُعَاقِبُ، وَلَهَا يَرْضَى وَيَسْخَطُ، أَنَّهُ لاَ يَنْفَعُ عَبْداً ـ وَإِنْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ، وَأَخْلَصَ فِعْلَهُ ـ أَنْ يَخْرُجَ مِنَ الدُّنْيَا، لاَقِياً رَبَّهُ بِخَصْلَةٍ مِنْ هذِهِ الْخِصَال لَمْ يَتُبْ مِنْهَا: أَنْ يُشْرِكَ بِالله فِيَما افْتَرَضَ عَلَيْهِ مِنْ عِبَادَتِهِ، أَوْ يَشْفِيَ غَيْظَهُ بِهَلاَكِ نَفْسِهِ، أَوْ يُقِرَّ بِأَمْرٍ فَعَلَهُ غَيْرُهُ، أَوْ يَسْتَنْجِحَحَاجَةً إِلَى النَّاسِ بِإِظْهَارِ بِدْعَةٍ فِي دِينِهِ، أَوْ يَلْقَى النَّاسَ بِوَجْهَيْنِ، أَوْ يَمْشِيَ فِيهِمْ بِلِسَانَيْنِ. اعْقِلْ ذلِكَ فَإِنَّ الْمِثْلَ دَلِيلٌ عَلَى شِبْهِهِ. إِنَّ الْبَهَائِمَ هَمُّهَا بُطُونُهَا، وَإِنَّ السِّبَاعَ هَمُّهَا الْعُدْوَانُ عَلَى غَيْرِهَا، وَإِنَّ النِّسَاءَ هَمُّهُنَّ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْفَسَادُ فِيهَا؛ إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ مُسْتَكِينُونَ إِنَّ الْمُؤْمِنينَ مُشْفِقُونَ، إِنَّ الْمُؤْمِنينَ خَائِفُونَ.

خطبه 153

انسان گمراه در مهلتى از جانب خدا به سر مى‏برد.هوى و ميلش با غفلت زدگان است، بامدادان كه سر از خواب بردارد دمساز گنهكاران است، نه راه راست‏براى حركت پيش‏مى‏گيرد و نه از پيشوايى راهنما پيروى مى‏نمايد.

در صفة غفلت زدگان

از جمله سخنان آن حضرت است:تا آنگاه كه خداوند توانا از روى جزاى گناه آنان‏ پرده بردارد، و آنان را از حجابهاى غفلتشان بيرون بياورد، در اين هنگام است كه باامورى روياروى شوند كه پشت‏به آنها داشتند و پشت گردانند به آنچه كه رو به آنهاكرده بودند. غفلت زدگان از آنچه كه به عنوان مطلوب دريافته بودند،سودى نبردند، واز آن امور كه خود را نيازمند آنها مى‏دانستند به نفعى نرسيدند، من خودم را و شما رااز موقعيت غفلت زدگى بر حذر مى‏دارم، پس هر كسى براى خود به وسيله خويشتن منتفع گردد.

جز اين نيست كه انسان بينا كسى است كه بشنود و در آن بينديشد، ونظر كند و بينا شود و از تجارب دنيا بهره گيرد، سپس در راه راست و روشن حركت‏كند و از سقوط در سيه چالها، و از گمراهى در كژراهه‏ها بپرهيزد، و گمگشتگان‏وادى معصيت را بوسيله كجروى در مسير حق، يا تحريف و اخلال در گفتار، يا به ‏وسيله ترس و هراس در صدق و صفا بر ضرر خود كمك نكند.

نصيحت‏ براى مردم

پس بيدار شو اى شنونده و به خود آى از آن مستى كه تو را از تو ربوده، و از غفلتى كه‏ ترا در خود فرو برده است، و از شتاب و حرص و آز در امور دنيوى[بيش از نيازهاى‏ضرورى]كم كن، و خوب بينديش در آنچه كه با زبان پيامبر امى صلى الله عليه و اله وسلم به تو رسيده است-امورى كه چاره و گريز از آنها امكان‏پذير نيست، مخالف باش‏ با هر كسى كه مخالفت كند با آنچه كه از پيامبر به تو رسيده و روى به بيگانه دارد، او رارها كن تا روزگار خود را با آنچه كه براى خود پسنديده است،سپرى كند، فخر ومباهات را بگذار و كبرت را ساقط نما، گورى[كه آخرين منزلگه حيات طبيعى‏ توست]بياد بياور،زيرا كه بالاخره گذارت بهمان خاك تيره خواهد بود، و همانگونه‏ كه ديگران را جزا داده ‏اى مجازات كارهاى خود را خواهى ديد.

همان را دروخواهى كرد كه كشته ‏اى، با آنچه كه امروز براى آينده اندوخته ‏اى،روياروى خواهى‏ گشت، براى گامى كه خواهى برداشت،راه هموار كن و توشه براى آن روز كه به ‏انتظار تست،از پيش بفرست، اى شنونده،بر حذر باش و بر حذر باش، اى غوطه‏ور درغفلت،بكوش و بكوش، هيچ كس ترا مانند آن انسان آگاه،مطلع از حقائق نخواهد ساخت، از حتمى ‏ترين دستورات خداوندى در قرآن حكيم، كه بر مبناى آنها پاداش مى‏ دهد و عذاب مى‏ كند و ملاك رضايت و خشنودى اوست، و هيچ بنده ‏اى اگر چه ‏خويشتن را به تلاش وادارد و عمل خود را خالص نمايد،سودى نخواهد داشت اگر ازاين دنيا بيرون رود و خداى خود را با يكى از خصلت‏هاى ذيل كه از آنها توبه نكرده ‏است ديدار نمايد.

شرك به خدا بورزد در آن عبادات كه خدا براى او مقرر فرموده ‏است. تسكين (تشفى) پيدا كند و غضب خود را بخواباند با كشتن نفسى. انسانى رامعيوب كند بوسيله كارى كه ديگرى آن را انجام داده است. يا به جهت كارى كه ‏كسى آن را انجام داده است،عيب و قبح آن را آشكار نمايد.برآورده شدن احتياجى رااز مردم مى‏ خواهد در برابر اظهار بدعتى در دينش مى‏ گذارد.

با دو رويى با مردم‏ارتباط برقرار مى‏ نمايد. در ميان مردم با دو زبان رفتار مى ‏كند، تعقل كن اين پند را،زيرا هر مثلى،دليلى است‏براى مثل و شبيه خود، همت و هدف چهارپايان سير كردن‏ شكم است، و قطعى است كه هدف جدى درندگان دشمنى با غير خويشتن. همت وكوشش زنها آراستن زندگى دنيوى و فساد در آن است، مردمان با ايمان،فروتن ومتواضعند، مردم با ايمان خوف و رجا درباره خدا دارند، مردم با ايمان از خداوندبيمناكند.

 

خطبه 153

صفت انسان گمراه

و هو فى مهلة من الله يهوى مع الغافلين.و يغدو مع المذنبين بلا سبيل قاصد و لا امام قائد.

(انسان گمراه در مهلتى از جانب خدا به سر مى‏ برد.هوى و ميلش با غفلت زدگان است. بامدادان كه سر از خواب بردارد،دمساز گنهكاران است.نه راه راست‏براى حركت پيش‏مى‏گيرد و نه از پيشوايى راهنما پيروى مى‏نمايد.)

 

اين چند روز زندگى مهلتى است‏براى انسانها كه خدا عنايت فرموده است.

هر شام و سحر قوانين نوازنده كارگاه با عظمت هستى كه انسان در آن،روزگار خود راسپرى مى‏نمايد.اين آهنگ هشدار دهنده را مى‏نوازد كه:

فرصت‏ شمار صحبت كز اين دو راهه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان بهم رسيدن

حافظ

يك آگاهى خردمندانه لازم است كه آدمى ارزش واقعى لحظات زندگى را در اين كيهان با شكوه كه خود براى اثبات ارزش حيات انسانى و هدف اعلاى آن،دليلى است‏روشن،بفهمد و حقيقتا درك كند.و يك آگاهى ديگر لازم است كه معناى مهلت رابفهمد كه هر لحظه‏اى از زندگى كه از آينده مى‏رسد و به گذشته مى‏خزد،هرگز برنخواهدگشت،پس هيچ زمزمه‏اى مناسبتر از رباعى ذيل براى چنين شخص مهلت از دست داده‏قابل تصور نخواهد بود.

افسوس كه ايام جوانى بگذشت
سرمايه عمر جاودانى بگذشت

تشنه به كنار جوى چندان خفتم
كز جوى من آب زندگانى بگذشت

گمراهان همانگونه از آگاهى و معرفت وحشت ‏زده مى ‏شوند كه آگاهان و عارفان ازگمراهان. گمراهان راهى براى حقيقت ندارند و پيشوا و رهبرى براى ايصال به آن‏حقيقت،زيرا حقيقتى وراى خور و خواب و خشم و شهوت و چرخيدن به دور خويشتن نمى‏ شناسند.

حتى اذا كشف لهم عن جزاء معصيتهم و استخرجهم من جلابيب غفلتهم،استقبلوا مدبراو استدبروا مقبلا فلم ينتفعوا بما ادركوا من طلبتهم و لا بما قضوا من وطرهم. (تا آنگاه كه‏خداوند توانا از روى جزاى گناه آنان پرده بردارد و آنان را از حجابهاى غفلتشان بيرون‏بياورد.در اين هنگام است كه با امورى روياروى مى‏شوند كه پشت‏به آنها داشتند وپشت مى‏گردانند به آنچه كه رو به آنها كرده بودند.غفلت زدگان نه از آنچه به عنوان‏مطلوب دريافته بودند،سودى بردند و نه از آن امور كه خود را نيازمند آنها مى‏دانستند،به نفعى رسيدند.)

 

بالاخره روزى فرا رسد كه از نتايج گناهان پرده برداشته شود

اگر امروز در اين زندگانى دنيوى،قوانين و موجودات و روابط سراى تاريك طبيعت،مانع از بينايى كامل پشت پرده باشد،هيچ ترديدى نيست در اينكه بالاخره روزى فرامى‏رسد كه روشنتر و روشنگرتر از اين روزها براى آدمى باعث‏بينايى و روشن‏بينى ماده‏مى‏شود كه حقائق را بى‏پرده ببيند.لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك‏اليوم حديد (تو از اين ظهور حقائق،غوطه‏ور در غفلت‏بودى،ما امروز پرده از مقابل‏چشمان تو برداشتيم.امروز بينايى تيزى خواهى داشت.اگر شامه عقل و وجدان انسانى‏نتواند با درك و دريافت آيات الهى در دو جهان بيرونى (آفاق) و درونى (انفس) ،فرارسيدن روزى را كه تمام موجوديت اكتسابى او را بى‏پرده ارائه بدهد استشمام كند.اگرديدگان باطنى آدمى نبيند كه برخوردارى چنين انسانى از عقل و وجدان،جز انس با دولفظ زيباى آن دو،چيز ديگرى نمى‏باشد.

تا مايه طبعها سرشتند
ما را ورقى دگر نوشتند

نظامى گنجوى

پس بياييد از هم اكنون،فردى و دسته جمعى اين دو آهنگ معرفت‏زا و روح‏افزا را سربدهيم:

بينى آن باشد كه او بويى برد
بوى او را جانب كويى برد

هر كه بويش نيست‏ بى بينى بود
بوى آن بويست كان دينى بود

چونكه بويى برد و شكر آن نكرد
كفر نعمت آمد و بينيش خورد

مولوى

ما نمى‏خواهيم غير از ديده‏اى
ديده‏اى تيزى گشى بگزيده‏اى

بعد از اين ما ديده خواهيم از تو بس
تا بپوشد بحر را خاشاك و خس

مولوى

در آن روشنايى و ظهور حقائق،چه كار از دست ما خواهد آمد!آن سراى ابديت‏ خرمنگاه است نه كشتگاه هنگام شهود نتايج است نه فعاليت و تلاش.

فردا كه معاملان هر فن طلبند
حسن عمل از شيخ و برهمن طلبند

آنها كه دروده‏اى جوى نستانند
آنها كه نكشته‏اى به خرمن طلبند

انى احذركم و نفسي هذه المنزلة (من شما و خود را از غفلت‏زدگى برحذر مى‏دارم)

 

من در تكليف به خودسازى و تحصيل هشيارى،فردى از شما هستم

مگر من در لزوم جلوگيرى از غوطه‏خوردن در غفلت و لزوم عمل به هر تكليفى كه‏براى به ثمر رساندن شخصيت الهى در گذرگاه ابديت ضرورى دارد،خودم را از شماجدا كردم و تنها شما را مخاطب قرار دادم كه آگاهى و هشيارى را از دست ندهيد و ازعمل به تكاليف غفلت نورزيد!در آن هنگام كه از مضار غفلت‏سخن در ميان آوردم واز غفلت‏به خدا پناه بردم،نيايشم با خدا چنين بود:نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل‏و به نستعين (1) پناه مى‏بريم به خدا از خواب رفتن عقل (غفلت) و زشتى لغزشها و از خدايارى مى‏جوييم.) و نحن نستقيل الله عثرة الغفلة (2) و ما از خداوند متعال گذشت از غفلت‏را مسئلت مى‏داريم.)

فلينتفع امرء بنفسه،فانما البصير من سمع فتفكر،و نظر فابصر و انتفع بالعبر ثم سلك جدداواضحا يتجنب فيه الصرعة فى المهاوى و الضلال فى المغاوى،و لا يعين على نفسه الغواة بتعسف‏فى حق،او تحريف فى نطق او تخوف من صدق. (پس هر كسى براى خود به وسيله خويشتن‏منتفع گردد،جز اين نيست كه انسان بينا كسى است كه بشنود و در آن بينديشد،و نظر كندو بينا شود و از تجارب دنيا بهره‏ها گيرد،سپس در راه راست و روشن حركت كند و ازسقوط در سيه چالها و گمراهى در كژراهه‏ها بپرهيزد،گمگشتگان وادى معصيت را به‏وسيله كجروى در مسير حق يا تحريف و اخلال در گفتار يا به وسيله ترس و هراس درصدق و صفا بر ضرر خود كمك نكند.)

 

براى پرواز در فضاى حيات معقول به سوى هدف اعلاى‏حيات از دو بال ذات خوي شتن بهره برداريد

تفاوت بسيار است ما بين چسباندن يك بوته گل به سر يك چوب خشك به وسيله‏چسب،و روييدن گل از شاخه و ساقه خويشتن كه عناصر اوليه آن را از درون خود عبورداده و شكوفا ساخته است.هواپيما پرواز نمى‏كند،بلكه اجزا و روابط بسيار زيادى بانيروى محرك مناسب با مديريت و رانندگى خلبان از زمين جدا مى‏شود و در فضا به‏حركتش در مى‏آورند،ولى يك پرنده ناچيز به جهت داشتن جان و عناصرى براى‏روييدن بال در جسم او،به پرواز در مى‏آيد.

به قول مولوى:

آن شغالك رفت اندر خم رنگ
اندر آن خم كرد يك ساعت درنگ

پس برآمد پوستش رنگين شده
كه منم طاووس عليين شده!

پشم رنگين رونق خوش يافته
ز آفتاب آن رنگها برتافته

ديد خود را سرخ و سبز و فور و زرد
خويشتن را بر شغالان عرضه كرد

جمله گفتند اى شغالك حال چيست؟
كه ترا در سر نشاط معنويست

از نشاط ما كرانه كرده‏اى
اين تكبر از كجا آورده‏اى

يك شغالى پيش او شد كاى فلان
شيد كردى يا شدى از خوشدلان

شيد كردى تا به منبر برجهى
تا ز لاف اين خلق را حسرت دهى

پس بجوشيدى نديده گرمئى
پس ز شيد آورده‏اى بى‏ شرمئى

صدق و گرمى خود شعار اولياست
باز بيشرمى پناه هر دغاست

خويش را هم لحن مرغان خدا
مى‏شمرد آن بد صفيرى چون صدا

لحن مرغان را اگر واصف شوى
بر ضمير مرغ كى واقف شوى

گر بياموزى صفير بلبلى
تو چه دانى كاو چه گويد با گلى

ور بدانى از قياس و از گمان
باشد آن بر عكس آن،اى ناتوان

مولوى

 

 

اگر خود را بينا مى‏دانيد بشنويد،بينديشيد،بنگريد و ديده‏ور شويد

بشر در گذرگاه تاريخى كه پشت‏سر گذاشته است،خيلى چيزها شنيده است و اينك درروزگار كما در هر لحظه اگر مى‏توانست،مطالبى بسيار زياد مى‏شنيد و اگر بخواهد امروزدرباره يك موضوع،مقاله يا كتابى بخواند،قطعى است كه مى‏تواند صدها مقاله و كتاب‏براى خواندن بدست‏بياورد.ولى آيا انسان درباره آنچه كه مى‏خواند و مى‏شنود[تنها درآنچه مربوط به وجود او در دو قلمرو«آنچنانكه هست‏»و«آنچنانكه بايد»]چقدرمى‏انديشد و چگونه مى‏انديشد؟

آيا اصلا فرصتى براى انديشه دارد؟آيا اصول و مبانى‏انديشه را بطور صحيح آموخته است؟اينها سئوالاتى است كه شما هرگز نمى‏توانيددرباره پاسخ آنها به قضاياى قانع كننده‏اى برسيد. اكثريت مردم جوامع دنيا،از قدرت انديشه در حدود ضرورتها و نيازها و تجملاتى كه براى آنان عرضه مى‏شود،مى‏انديشند.طبيعى است كه اين گونه انديشه‏هاى تحميلى باعث‏شده است كه اكثريت‏ بسيار چشمگير دنيا،از زندگى طبيعى جز ابعاد محدود مادى آن را درك نكنند. ونفهمند كه موجوديتشان چيست؟

از كجا آمده است؟به كجا آمده است؟با كه زندگى‏مى‏كند و براى چه آمده است؟و به كجا مى‏رود؟و بديهى است كه هيچ فردى در اين‏دنيا،بدون دريافت پاسخ جدى به سئوالات فوق،نمى‏تواند تفسير و توجيهى قانع كننده‏ براى زندگى خود دريابد. امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد:بنگريد و ديده‏ور شويد.

نديده بينا شدن!نظر نكرده ديده‏ور شدن!اينست آرزوى محال كه عده‏اى فراوان آن رادر سر مى‏ پرورانند!ممكن است‏ بگوييد:مگر مردم چشم ندارند!مگر مردم تعليمات ‏نمى ‏بينند!مسلم است كه انسانها به هر چه كه جلب نظر كند،مى‏نگرند و هر چه را كه‏مورد نياز ببينند،آن را مى‏آموزند.آرى،صحيح است.

ولى بحث در اين است كه ملاك‏جلب شدن آنان به اشياء و پديده‏ها چيست؟آيا واقعا آنچه را كه بايد ببينند،تشخيص‏داده‏اند و به آن دست‏يافته‏اند؟و از آنچه كه مى‏بينند،نتيجه‏گيرى مى‏كنند؟اگر پاسخ اين‏سئوالات مثبت‏بود،آيا تاريخ بشر همين مسير را پيش مى‏گرفت كه امروزه نام قرن خودرا«قرن بيگانگى انسان از انسان‏»،«قرن از خودبيگانگى‏»،«قرن محكوميت انديشه‏»و«قرنى كه به دنبالش بقاء زندگى مردم در روى زمين مشكوك شده است‏»همچنانكه دربيانيه كنفرانس ونك اور-كانادا آمده است.اگر گردانندگان جوامع مى‏خواهند به انسانهاحكومت كنند و اين قرن بيستم كه به پايانش نزديك مى‏شويم، آخرين قرن زندگى‏انسانها در روى زمين نباشد،بايد و به طور حتم،فرهنگ شنيدن و ديدن را ترويج كنند.

فافق ايها السامع من سكرتك و استيقظ من غفلتك و اختصر من عجلتك و انعم الفكر فيماجاءك على لسان النبى الامى صلى الله عليه و آله و سلم-مما لابد منه و لا محيص عنه و خالف من خالف ذلك الى غيره ودعه و ما رضى لنفسه (پس بيدار شو و به خود آى اى شنونده، ازآن مستى كه تو را از تو ربوده و از غفلتى كه تو را در خود فرو برده است و از شتاب وحرص و آز در امور دنيوى[بيش از نيازهاى ضرورى]كم كن و خوب بينديش درآنچه كه با زبان پيامبر امى (ص) به تو رسيده است-امورى كه چاره و گريز از آنهاامكان‏پذير نيست،مخالف باش با هر كسى كه مخالفت كند با آنچه كه از پيامبر به تورسيده و روى به بيگانه دارد و او را رها كن تا روزگار خود را با آنچه كه براى خودپسنديده است،سپرى كند.)

 

بكوشيم اين چند روز زندگى را با آشنايى با خويشتن بگذرانيم

نگذاريم كبر و نخوت و عشق به مال و منال و شهرت و نام‏آورى ما را چنان مست كندكه زندگى ما با سايه‏اى ناقص از يك خويشتن مجازى سر آيد و از اين همه واقعيات وحقائق كه پيرامون ما را گرفته و مى‏توانند بهترين وسائل ترقى و تعالى ما در مسير معرفت‏و گرديدن در اين عرصه مسابقه بر خيرات،بوده باشند،توشه‏اى جز براى متورم ساختن‏خود طبيعى حيوانى برداريم.اگر تمامى صفحات كتاب هستى را چه در قلمرو طبيعت وچه در دايره بسيار بزرگ انسان و انسانيت،در اختيار ما بگذارند و ما هم توانايى‏ خواندن اين كتاب را داشته باشيم،با اينحال با فرض مستى و ناهشيارى كه مغز و روان مارا درهم پيچيده باشد،چه نتيجه‏ اى مى‏توانيم بگيريم!ترديد روا نيست در اينكه هنگامى‏كه‏«من انسانى‏»هويت و استقلال خود را به دست انگيزه‏هاى خود طبيعى داد،همه ‏واقعيات پيرامون او انواعى از پياله‏هاى شراب مى‏گردد كه مستى از يكى از آن پياله‏هاتمام نشده شراب پياله ديگر را به سر مى‏كشيم.

بدينسان‏«با ديدگان فرو بسته (مست وناهشيار) لب بر جام زندگى نهاده و اشك سوزان بر كناره زرين آن فرو مى‏ ريزيم ،اماروزى فرا مى‏رسد كه دست مرگ نقاب از ديدگانمان بر مى‏دارد و هر آنچه را كه درزندگانى مورد علاقه ما بوده از ما مى‏گيرد،فقط آن وقت مى‏فهميم كه جام زندگى از اول‏خالى بوده و ما از روز نخست،از اين جام جز باده خيال ننوشيده ‏ايم‏» لرمانتوف (3) .

از طرف ديگر اكثر انسان شناسان خردمند چه در شرق و چه در غرب سطح ‏نگرى‏اكثريت مردم در ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خويشتن،با خدا،با جهان هستى وبا همنوع خود) را،معلول خواب‏ آلود بودن آنان در اين زندگانى مى‏دانند كه مساوى ‏مستى است.

 

آینه‌ای بزدایم از جهت منظر من
وای از این خاک تنم تیره دل اکدر من

 

رفت شب و این دل من پاک نشد از گل من
ساقی مستقبل من کو قدح احمر من(4)

 

درباره آنچه كه از زبان پيامبر اكرم به تو رسيده است‏ بينديش

اين است پاسخ آن سطح‏نگران كه گمان مى‏كنند دين با انديشه و تعقل كارى ندارد!دين‏با علم كار ندارد!اين گونه سخنان كه بدون احساس مسئوليت ارائه مى‏شود،سرنوشت‏معرفتى و اخلاقى و تكامل دينى ناآگاهان را مختل مى‏سازد.ما در كتاب الهى قرآن‏مجيد در بيش از 200 مورد و در همين نهج البلاغه بارها و بارها لزوم انديشه و تعقل وتفهم و شعور گوشزد مى‏شود، مى‏بينيم آيا با احتمال اينكه دين با انديشه و تعقل سر و كارندارد،امكان داشت كه خداوند به وسيله آيات قرآنى و امير المؤمنين عليه السلام و ديگرپيشوايان الهى اين همه تحريك و تشويق به تفكر و تعقل و به كار انداختن خرد،دستورو تاكيد و تشويق فرمايند.

براى انديشيدن همه جانبه پيرامون دين،نخست انسان بايد هدف دين و طرق وصول به آن را كه از ضرورت قطعى برخوردار مى‏باشند دريابد وآنگاه در حكمت اصول عقائد و احكام و تكاليف و حقوق اسلامى بينديشد.تو اى‏انسان آگاه،بينديش و تعقل كن و كارى با رجزخوانى‏هاى مخالفان نداشته باش. قل الله ثم‏ذرهم فى خوضهم يلعبون (5) بگو:الله سپس آن مخالفان را رها كن تا در فسادى كه‏غوطه‏ورند جست و خيز كنند)

و ضع فخرك،و احطط كبرك و اذكر قبرك،فان عليه ممرك وكما تدين تدان،وكما تزرع تحصدو ما قدمت اليوم تقدم عليه غدا،فامهد لقدمك و قدم ليومك. (فخر و مباهات را بگذار وكبرت را ساقط نما،گورى[كه آخرين منزلگه حيات طبيعى توست]بياد بياور زيرا كه‏بالاخره گذارت به آن خواهد افتاد و همانگونه كه ديگران را جزا داده‏اى جزاى كارهاى‏تو داده خواهد شد.همان را درو خواهى كرد كه كشته‏اى،با آنچه كه امروز براى فردااندوخته‏اى روياروى خواهى گشت.براى گامى كه خواهى برداشت راه هموار كن وتوشه براى آن روز كه به انتظار تو است،از پيش بفرست.)

فخر و كبر و فراموشى پايان زندگى و غفلت از مجازات و انتظار محصولى غيراز آنچه كاشته شده است و بى‏اعتنايى به فردايى كه بدون پذيرش آن،زندگى اين دنيا به هيچ وجه قابل فهم و تفسير نيست.ناشى از يك بيمارى‏است كه خود بزرگ بينى ناميده مى‏شود.

اگر مردم مى‏فهميدند كه موجودات با عظمتى هستند كه خداوند آنان را تكريم‏فرموده است: و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا (6) قطعا ما فرزندان آدم (ع) را تكريم نموده و آنانرا درخشكى و دريا به حركت در آورديم و از مواد پاكيزه آنان را روزى داديم و به بسيارى‏از آنچه كه آفريده‏ايم برترى داديم) و اگر مى‏فهميدند كه بزرگترين مانع درك اين‏عظمت و بهره‏بردارى از آن،بيمارى خود بزرگ بينى است،قطعى است كه درصددمعالجه اين بيمارى بر مى ‏آمدند.ولى چه بايد كرد!

كه انسانهاى استثنايى هستند كه به اين‏بيمارى مهلك متوجه مى‏باشند،و در صدد معالجه خود برمى‏آيند.دردناكتر از اين‏پديده،اين است كه به جهت فراگيرى و عموميت پديده خودخواهى در طول تاريخ درهمه جوامع براى اكثريت قريب به اتفاق مردم،نه تنها بدون اينكه كلمات كبر و نخوت وغرور و خودخواهى و خودپسندى و خود بزرگ بينى را بكار ببرند، اين بيمارى‏خوشايند را به عنوان يك قانون طبيعى انسانى تلقى نموده،قلم به دست هابس‏ها ونيچه‏ها مى‏گذارند كه با نوشته‏هاى خود شمشير يكه‏تازان ميدان تنازع در بقاء را تيزنموده و بنابر فرمول‏«من هدف و ديگران وسيله‏»!

مانند دروگر حيات انسانها،آنان رامجبور به اعتراف بر لزوم تسليم شدن در برابر فعاليت‏ بيمارى (اشباع خودخواهى) آنان،نمايند!اگر مردم مى‏فهميدند كه هيچ علتى بى‏معلول و هيچ مقدمه‏اى بى‏نتيجه و هيچ‏كنشى بدون واكنش نيست،هرگز بدون محاسبه دقيق در هدف‏گيرى‏ها و انتخاب وسائل،قدمى در زندگانى بر نمى‏داشتند.

افسوس،كه اين انسان نماها قوانين فوق را درباره‏همه چيز و شايد درباره همه كس صادق بدانند غير از خويشتن،يعنى خود را بركنار يافوق آن بدانند كه عللى كه از آنان صادر مى‏شود،معلولاتى نخواهد داشت!مقدماتى كه‏از آنان به وجود مى‏آيد هيچ نتيجه‏اى را به دنبال نخواهند داشت!همچنين قانون كنش وواكنش در همه كائنات جريان دارد،تنها موقعى كه به آنها نزديك شود،با استثناء رو به رو مى‏گردد!بار ديگر بگوييم:

چشم باز و گوش باز و اين عما!
حيرتم از چشم بندى خدا

مولوى

اگر به اين غفلت زندگان بگوييد:

روزگار و چرخ و انجم سر بسر بازيستى
گرنه اين روز دراز دهر را فرداستى

ناصر خسرو

براى تسليت و خود فريبى خواهد گفت:اى آقا،تو بهتر مى‏فهمى،يا خيام كه گفته ‏است:

كه رفت ‏به دوزخ و كه آمد ز بهشت؟

شما در برابر اين مغالطه مى‏ توانيد بگوييد:اى آقا،شخصى كه مصرع رباعى فوق راساخته[و به خيام دانشمند و فيلسوف الهى كه با توجه به عبارات صريحش اعتقاد به‏معاد و ابديت دارد] بهتر مى‏فهمد يا خود خيام در كتابهاى فلسفى‏اش كه بر مبناى اصول وعقايد كامل اسلامى در آنها انديشيده است؟تصريح خيام را درباره معاد در عبارات زيرمطرح مى‏كنيم:

ثم يحصل من تلقى الاوامر و النواهى الالهية و النبوية بالطاعات ثلاث منافع:احدها ارتياض‏النفس بتعود الامساك عن الشهوات و رفعها عن القوة الغضبية المكدرة للقوة العقلية.و الثانية-تعويدها النظر فى الامور الالهية و احوال المعاد فى الآخرة لتجرها المواظبة على العبادات عن جانب‏الغرور الى جناب الحق و التفكر فى الملكوت و تحرضها على تحقيق وجود الحق الاول،اعنى الذى‏عنه وجود كل موجود جل جلاله و تقدست اسمائه و لا آله غيره الذى فاضت الموجودات عنه منتظمة فى سلسلة الترتيب التى اقتضتها الحكمة الحقه بالبرهان المبنى على القياس المجردعن اصناف التمويهات و المغالطات‏» (7)

(سپس از پذيرش اوامر و نواهى الهى و منسوب به پيامبر به وسيله اطاعتها سه فائده نتيجه‏مى‏شود:نخست-عادت كردن نفس به خوددارى از شهوات و ارتقاء دادن آن،از قوه ‏غضبيه تيره كننده به قوه عقليه.دوم-عادت دادن نفس به نظر در امور الهى و احوال معاددر آخرت تا مواظبت‏بر عبادت،نفس را از دنياى فريبا به بارگاه حق و تفكر در ملكوت‏بكشاند.و نفس را به دريافت وجود حق اول تحريك نمايد،يعنى خداوندى كه وجودهر موجودى از اوست كه بزرگ است جلالش و مقدس است نامهايش،و جز او خدايى‏نيست، خدايى كه فيض موجودات با نظام اتم در سلسله مراتبى كه بر مبناى حكمت‏ حقه‏ با برهانى مبتنى بر قياس دور از ابهامات و مغالطات از او سرازير شده است.) آيا عباراتى‏ صريح‏تر از عبارات فوق درباره مبدا و معاد و تزكيه نفس براى صلاحيت ورود به ابديت‏و پيشگاه خداوندى مى‏توانيد پيدا كنيد!آيا يك مصرع عاميانه از يك رباعى بى ‏صاحب‏ مى‏ تواند با مطالب فوق تعارض داشته باشد؟

عبارات ذيل را هم بخوانيد،تا ارزش‏رباعيات منسوب به خيام را كه مصرع فوق (كه رفت‏به دوزخ و كه آمد ز بهشت) براى‏شما كاملا روشن شود:الحمد لله ولى الرحمة و الانعام و سلام على عباده الذين اصطفى وخصوصا على سيد الانبياء محمد و اله الطاهرين.ان تحقيق العلوم بالبراهين الحقيقية مما يفترض‏على طالب النجاة و السعادة الابدية و خصوصا الكليات و القوانين التى يتوصل بها الى تحقيق‏المعاد و اثبات النفس و بقائها و تحصيل اوصاف واجب الوجود تعالى بحسب طاقة الانسان.» (8)

(ستايش مر خداى راست كه صاحب نعمت است و احسان و درود بر بندگان برگزيده و مخصوصا بر سرور پيامبران محمد و اولاد طاهرين او باد.تحقيق علوم با براهين‏حقيقى براى جوينده نجات و سعادت ابدى از جمله واجبات است.مخصوصا آن‏قسمت از كليات و قوانينى كه به وسيله آنها توفيق يافته مى‏شود به تحقيق معاد و اثبات‏نفس و بقاء آن و دريافت صفات خداوند واجب الوجود تعالى به اندازه توانايى انسان.)

كبر را پايين آور.اين است اولين ماده برنامه اصلاحى پيامبران عظام و ديگر پيشوايان‏الهى و حكماى راستين و آرمان اصلى همه انسانهاى آگاه.اين است اولين پله صعود برمدراج عاليه انسانيت.شما مى‏توانيد بگوييد اينست اولين گام بعد از عبور از مرز حيوانيت‏به سرزمين انسانيت.و بدان جهت كه اكثريت قريب به اتفاق بشريت از آغاز تاريخ‏ تاكنون با وجود انواع بي شمار از عوامل و انگيزه‏هاى لزوم تعديل خودخواهى،با شكست ‏رسوا كننده‏اى در برابر اين پديده (خودخواهى) روياروى شده است،لذا مى‏توانيم اين‏نتيجه را بگيريم كه آن همه ترقيات شگفت‏انگيز كه در تكنولوژى و شناخت طبيعت وتسلط بر آن،نصيب بشريت گشته است،به جز آن منافع طبيعى كه بر طبيعت‏ بى ‏روح بشررسانده است،كارى كه كرده است‏بر تورم و حالت تزاحم خود طبيعى او افزوده است.

گور تاريك و سردى را كه در آن خواهى خفت‏ بياد بياور.اين مسئله در خطبه‏ هاى بعدى‏مشروحا مطرح خواهد گشت.هرگونه كه جزا بدهى،مجازات خواهى گشت و همانگونه‏كه كاشته‏اى درو خواهيد كرد،و با آنچه كه امروز براى فردا اندوخته‏اى روياروى‏خواهى گشت.

 

بياييد آنچه را كه مى‏دانيم به روى خود بياوريم و به آن عمل كنيم و معتقدباشيم آنچه را كه مى‏دانيم روزى دامن ما را خواهد گرفت.

خود را به نادانى و غفلت نزنيم و همواره بياد داشته باشيم كه:

هر كسى آن درودعاقبت كار كه كشت

حافظ

هر چه كه بر مبناى علوم و جهان بينى پيشتر رفتيم به اين حقيقت نزديكتر شديم كه:

اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا

مولوى

در داستان‏«شير و خرگوش و نابود شدن شير به وسيله خرگوش‏»قانون‏«عمل وعكس العمل‏»را چنين آورده است:

شير عكس خويش ديد از آب تفت
شكل شيرى در برش خرگوش زفت

چونكه خصم خويش را در آب ديد
مرو را بگذاشت و اندر چه جهيد

در فتاد اندر چهى كاو كنده بود
زانكه ظلمش بر سرش آينده بود

چاه مظلم گشت ظلم ظالمان
اين چنين گفتند جمله عالمان

هر كه ظالم‏تر چهش باهول‏تر
عدل فرموده است ‏بدتر را بتر

اى كه تو از ظلم چاهى مى‏كنى
از براى خويش دامى مى‏تنى

بر ضعيفان گر تو ظلمى مى‏كنى
دان كه اندر قعر چاه بى‏بنى

گرد خود چون كرم پيله بر متن
بهر خود-چه مى‏كنى اندازه كن

گر ضعيفى در زمين خواهد امان
غلغل افتد در سپاه آسمان

گر به دندانش گزى پر خون كنى
درد دندانت ‏بگيرد چون كنى

شير خود را ديد در چه و ز غلو
خويش را نشناخت آن دم از عدو

عكس خود را او عدوى خويش ديد
لا جرم بر خويش شمشير كشيد

ان من عزائم الله فى الذكر الحكيم التى عليها يثيب و يعاقب و لها يرضى و يسخط انه لا ينفع‏عبدا و ان اجهد نفسه و اخلص فعله لله ان يخرج من الدنيا لاقيا ربه بخصله من هذه الخصال لم يتب منها:ان يشرك بالله فيما افترض عليه من عبادته،او يشفى غيظه بهلاك نفس، او يعر بامرفعله غيره،او يستنجع حاجة الى الناس باظهار بدعة فى دينه،او يلقى الناس بوجهين،او يمشى فيهم‏بلسانين.اعقل ذلك فان المثل دليل على شبهه از حتمى‏ ترين دستورات خداوندى در قرآن حكيم كه بر مبناى آن پاداش مى‏دهد وكيفر مى‏كند و ملاك رضايت و خوشنودى اوست و هيچ بنده‏اى را اگر چه خويشتن را به‏ تلاش وادارد و عمل خود را خالص نمايد،سودى نخواهد داشت اگر از اين دنيا برود وخداى خود را با يكى از خصلت‏هاى ذيل كه از آنها توبه نكرده است،ديدار نمايد:

 

1.در عباداتى كه خدا به او مقرر فرموده است،شرك بورزد

شرك در عبادت بهر معنى كه در نظر گرفته شود،مستلزم جهل به حقيقت عبادت و آن‏مقام ربوبى است كه عبادت بايد براى او انجام بگيرد.پس در حقيقت‏شرك در عبادات،نتيجه دو جهل است:جهل يكم-نادانى به ماهيت عبادت است كه عبارت است از قرارگرفتن آدمى در جاذبه با عظمت پيشگاه خداوندى و رويارويى خالص روح انسان‏عبادت كننده با معبود يگانه. جهل دوم وقتى كه شخص عبادت كننده،كسى يا چيزى جزخدا را مورد توجه خويشتن قرار مى‏دهد،رو به آن كس يا چيز نموده،پشت‏به خدامى‏نمايد!در اين حالت،اگر هم در گوشه‏اى از ذهنش مفهومى از خدا داشته باشد،قطعى‏است كه اين مفهوم ساختگى و مخلوق مغز بيمار خود او است،زيرا شرك با دريافت‏حقيقى مفهوم خدا سازگار نمى‏باشد.در نتيجه اين مشرك از بزرگترين نعمت‏خداوندى‏كه خداشناسى مى‏باشد محروم است.

 

2.با كشتن نفس محترمه‏اى تشفى (تسكين) پيدا كند.

شخصى كه بدون عامل مجوز عمدا مرتكب قتل نفس محترمه‏اى مى‏گردد و آن راوسيله‏اى براى تشفى (تسكين قلب) تلقى مى‏نمايد،در عين حال كه نهالى از نهالهاى اغ‏خلقت‏خداوندى را مى‏خشكاند يا آن را مى‏سوزاند،در مقام تجرى و جسارت به مقام‏شامخ باغبان باغ بزرگ خلقت نيز برمى‏آيد،و اين غير از ارتكاب قتل نفس عمدى بدون‏حالت تشفى مى‏باشد.لذا كيفر اخروى او بسيار شديدتر از كشتن يك فرد از انسان‏خواهد بود.در اين مورد هم مانند شماره يكم بايد بگوييم:چنين تبهكارى خدا رانمى‏شناسد كه با نابود ساختن يك نهال از باغ او كه مساوى آتش زدن بر همه نهالهاى باغ‏او است (9) تسكين و تشفى پيدا مى‏كند.

 

3.انسانى را معيوب كند به وسيله كارى كه ديگرى آن را انجام داده است

اگر بخواهيم براى معيوب كردن يك انسان پاك و برى از عيب،عبارتى پيدا كنيم كه تاحدى بتواند كار انجام شده را توضيح بدهد،بايد بگوييم:چنان شخصى،صدمه‏اى برشخصيت ‏يك انسان وارد آورده است كه مديريت تمامى زندگى مادى و معنوى انسان‏بى‏گناه را به عهده دارد.

پس در حقيقت،شخص مزبور مرتكب قتل شخصيت ‏بدون‏ مجوز گشته است.و با نظر به اينكه گاهى مختل ساختن يك شخصيت،زندگى او را درامواجى از زجر و شكنجه فرو مى‏ برد و گاهى اين ناگوارى به درجه ‏اى مى‏ رسد كه مرگ براى آن شخص آسانتر از تحمل زجر و شكنجه مى‏گردد،لذا مى‏توان گفت آن كسى كه‏شخصيت فردى را مختل ساخته است،در حقيقت او را كشته و در يك زندگى غير قابل‏ تحمل او را رها كرده است،همانگونه كه احياء شخصيتى،واقعا مانند بخشيدن حيات به‏ يك انسان است كه بتواند با آن شخصيت،حيات مطلوب خود را ادامه بدهد.

 

4.بدعتى در دين ايجاد كند كه نياز خود را از اين راه برآورد

هيچ احتياجى از نظر بزرگى به آن درجه نمى‏رسد كه كسى مجبور شود ايجاد بدعت دردين را تجويز نمايد.ايجاد بدعت،يعنى منحرف ساختن دين از هويت‏ يا از مختصات‏اساسى آن،آن كدامين نياز است كه برآورده شدن آن بتواند نابود ساختن سعادت دنيوى‏و اخروى انسانها را جبران نمايد،زيرا هر احتياجى كه تصور شود يا مادى است‏يامعنوى.

اگر احتياج مادى باشد، آن جامعه‏اى كه سعادت دينى (دنيوى و اخروى) آن،به‏جهت‏بدعت‏يك تبهكار به خظر خواهد افتاد،بديهى است كه گردانندگان آن جامعه بهرنحو است‏بايد نياز آن تبهكار را[اگر نياز حقيقى باشد]چنان مرتفع بسازند كه نوبت‏به‏بدعت نهادن در دين نرسد.و اگر نياز مفروض معنوى باشد،هرگز نياز معنوى صحيح ‏موجب ايجاد بدعت در دين نمى ‏باشد.

بنابر اين،هرگز يك انسان براى مرتفع ساختن نيازحقيقى خود،به بدعت نهادن مجبور نمى‏ گردد.شما از هم اكنون برگرديد به تاريخى كه‏پشت‏سر گذاشته‏ايد،با دقت‏بنگريد،خواهيد ديد هيچ موردى از موارد بدعت‏گذارى‏وجود نداشته است كه نه تنها نياز حقيقى يك فرد بلكه نياز افرادى فراوان، بوجود آمدن‏ آن بدعت را ايجاب نموده باشد.

آنچه كه در طول تاريخ انگيزه براى بدعت گزاران دردين،مشاهده شده است،علتى جز جهل و خودخواهى و تعصب‏هاى كوركورانه وجودنداشته است،نه نيازهاى قانونى كه برآورده شدن آنها،هيچ احتياجى به مختل ساختن اساسى‏ترين عامل سعادت مردم كه دين است،ندارد.

 

5.ارتباط با مردم با چهره‏هاى متفاوت و با زبانهاى گوناگون

رويارويى با مردم با چهره‏هاى مختلف و به اصطلاح عاميانه‏«نخود هر آش شدن‏»و به‏مناسبت هر موقعيتى،سخن گفتن كه همواره به تضاد و تناقض منتهى شود،بر دو قسم‏ است:

قسم يكم-اختلاف و تفاوتهاى مزبور معلول چند شخصيتى بودن است.در اين قسم،شخص مفروض مبتلا به تجزيه و انحلال شخصيت است كه نه خودش براى زندگى‏خويش مديريت منطقى دارد و نه در ارتباط با ديگران،مى‏تواند به عنوان يك عضو صحيح و قابل محاسبه در جامعه تلقى شود.

البته چند شخصيتى بودن هم بر دو مبنا تقسيم مى‏شود:

مبناى يكم-ضعف اراده و تصميم و ناتوانى از مقاومت در انتخاب اهداف ومسيرهايى كه شخص را مى‏تواند به آن هدفها برساند.چاره اين مبنا،تلاش جسمانى وروانى براى تقويت اراده و منطقى ساختن تصميم‏ها و تحصيل عوامل مقاومت ،درجريان هدف‏گيريها و انتخاب وسائل مى ‏باشد.

مبناى دوم-نيروى مهار نشده خود طبيعى است كه نه قانونى براى شخصيت قابل‏تكامل مى‏شناسد و نه منطقى براى جهان هستى،زيرا خود طبيعى جز خود هيچ حقيقتى‏را به رسميت نمى‏شناسد.مبارزه با فعاليتهاى بى‏مهار اين خود،جز با استمداد از خداوندسبحان به نتيجه‏اى نمى‏رسد،مگر در حدود عدم تزاحم با ديگر افراد جامعه كه ناشى ازبيم از كيفر يا طمع پاداش مى‏ باشد.

قسم دوم-اختلاف‏ها و تفاوتها مربوط به نفاق و دورويى و دو زبانى است.انسان در اين قسم از يك شخصيت (يك من) برخوردار است،نهايت امر آن يك شخصيت‏همان موجود قدرت يافته خود طبيعى است كه براى وصول به مقاصد و خواسته‏هاى‏خود،از هرگونه وسائل چند چهره‏اى،چند زبانى،چند كردارى…بهره‏بردارى‏مى‏نمايد.اكثر سياستمداران پيرو ماكياولى خود را نيازمند اينگونه منش و رفتار مى‏ بينند.

اعقل ذلك،فان المثل دليل على شبهه:ان البهائم همها بطونها و ان السباع همها العدوان على‏غيرها،و ان النساء همهن زينة الحياة الدنيا و الفساد فيها،ان المؤمنين مستكينون.ان المؤمنين‏ مشفقون.ان المؤمنين خائفون.

(تعقل كن اين پند را[كه به تو مى‏گويم،زيرا هر مثلى دليلى است‏براى مثل و شبيه‏خود] تمامى همت و هدف چهارپايان سير كردن شكم است و هدف جدى درندگان‏دشمنى با غير خويشتن.همت و كوشش زنها آراستن زندگى دنيوى و فساد در آن است.مردمان با ايمان فروتن و متواضعند.مردم با ايمان درباره خدا خوف و رجاء دارند.مردم‏با ايمان از خدا بيمناكند.)

 

چهارپايان هدفى جز شكم و درندگان جز دشمنى با غير خود ندارند

تو انسانى،تو موجودى هستى كه مورد تكريم خداوند سبحانى،تويى كه براى دفاع ازجانهاى ديگران و حقوق آنان به تحمل سخت‏ترين مشقت‏ها و شكنجه‏ها تن مى‏دهى،تويى كه علم و معرفت‏به دست مى‏آورى،تويى كه با يك سازندگى درونى،همه انسانهارا اجزائى از خصيت‏خود تلقى مى‏كنى،تويى كه براى زدودن غم و اندوه از درون‏همنوع خود از همه لذائذ صرف نظر مى‏كنى،تويى كه داراى آن زندگى و مرگ هستى‏كه قابل اسناد بر خدا است، بنابراين تو را با حيوانات چكار!تو را با درندگان چه ارتباط!

هيچ مى‏دانى كه اگر يك حيوان علف خود را به حد لازم و كافى خورد به علف ديگر حيوانات تعدى نمى‏كند؟هيچ توجه كرده‏اى كه به استثناى موارد غير عادى،هيچ حيوانى‏همنوع خود را تكه پاره نمى‏كند؟ ترديدى نيست كه همه اينها را مى‏دانى.تنها يك چيزرا نمى‏دانى،نه خير،آن را هم مى‏دانى ولى خود را به غفلت‏ يا نادانى مى‏زنى و آن هماناانسان بودن است.اگر مى‏دانستى كه انسانى و انسان چه استعداد و ابعاد و چه توانايى‏هايى‏دارد،روزگارت به اينجا نمى‏رسيد كه با كمال صراحت اعتراف كنى كه دوران ما دوران‏«از خود بيگانگى‏»است.

 

معمولا همت زنها آراستن و آرايش زندگى دنيوى است.

اين انسان خودخواه از دو صنف تشكيل مى‏شود:1-مرد،2-زن.مادامى كه اين دوصنف خودخواهى خود را تعديل نكرده‏اند،هر يك از آنان براى اجابت‏به طغيانها وسركشى ‏هاى بيمارى مزبور،به طورى خاص گردن مى‏نهد.صنف مرد به وسيله تحصيل‏ قدرت و اجراى آن، شهرت طلبى،ثروت اندوزى و سلطه‏گرى و امثال اينها.صنف زن به‏وسيله تحكيم موقعيت، آرايش و بى ‏اعتنايى به اصول و قوانين مقرره،مخصوصا در آن‏ هنگام كه زن به مقدارى ناتوانى‏هاى خود در مقابل قدرت جسمانى مردان و تنوع ‏فعاليتهاى فيزيكى و مغزى و روانى خود متوجه مى‏ شود،بجاى به فعليت رساندن‏ امتيازات خاص خود،بناى اخلالگرى مى‏ گذارد و همين پديده در صنف مرد هم وجوددارد،با اين تفاوت كه به جهت گسترش فعاليت صنف مرد در صحنه زندگى درصدد جبران ضعف‏هاى خود برمى‏آيد.براى تكميل اين مبحث‏به مجلد يازدهم از ص 241 تا ص 302 همين دوره مراجعه فرماييد.سه جمله اخير اين خطبه در تفسير خطبه‏هاى‏گذشته شرح داده شده و در آينده نيز (در تفسير خطبه همام) مورد توضيح قرار خواهدگرفت.

_________________________________

1.نهج البلاغه،خطبه 224.

2.كلمات قصار،شماره 369.

3.زيباترين شاهكارهاى شعر جهان.

4.ديوان شمس تبريزى،مولوى.

5.الانعام،آيه 91.

6.الاسراء،آيه 70.

7.رساله جوابيه به سئوالات قاضى ابو نصر محمد بن عبد الرحيم النسوى،ص 80.

8.رسالة فى شرح ما اشكل من مصادرات اقليدس،تصنيف الشيخ الامام الاجل حجة الحق ابى الفتح‏عمر بن ابراهيم الخيامى،ص 27.

9. و من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياهافكانما احيا الناس جميعا. المائدة،آيه 32. (و از اين جهت‏به بنى اسرائيل مقرر داشتيم هر كس نفسى رابدون عنوان قصاص يا افساد در روى زمين بكشد،مانند آن است كه همه انسانها را كشته است و هركس كه يك نفس را احياء كند مانند آن است كه همه انسانها را احياء كرده است.)

 

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=