( ۵۷ صبحی صالح)
و من کلام له ع لاءصْحابه :
اءَمَّا إِنَّهُ سَیَظْهَرُ عَلَیْکُمْ بَعْدِی رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ یَأْکُلُ مَا یَجِدُ وَ یَطْلُبُ مَا لاَ یَجِدُ فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ اءَلاَ وَ إِنَّهُ سَیَأْمُرُکُمْ بِسَبِّی وَ الْبَرَاءَهِ مِنِّی فَاءَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِى ، فَإِنَّهُ لِی زَکَاهٌ وَ لَکُمْ نَجَاهٌ؛ وَ اءَمَّا الْبَرَاءَهُ فَلاَ تَتَبَرَّءُوا مِنِّی فَإِنِّی وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَهِ وَ سَبَقْتُ إِلَى الْإِیمَانِ وَ الْهِجْرَهِ.
لغات
رحب البلعوم: کسى که مجراى حلقش گشاد باشد.
مندحق البطن: شکم بزرگ و برآمده.
ترجمه :
سخنى از آن حضرت (ع ) در خطاب به اصحاب خود:
بدانید که پس از من مردى پرخوار و شکم پرست بر شما چیره خواهد شد، که هر چه به چنگش افتد بخورد و هر چه نیابد طلب کند. بکشیدش . ولى هرگز نتوانید. از شما مى خواهد که مرا دشنام دهید و ناسزا گویید و از من بیزارى جویید. اما دشنام و ناسزا بگویید. زیرا براى من مایه پاکى است و هم سبب رهایى شما از مرگ . اما بیزارى ، از من بیزارى مجویید که من بر فطرت اسلام زاده شده ام و به ایمان و هجرت بر دیگران سبقت گرفته ام .
ترجمه عبدالمحمد آیتی
شرح
در این فصل سخن امام (ع) از حوادثى که در آینده براى یارانش پیش مى آید و سبب گرفتارى آنها مى شود، خبر مى دهد، طرف خطاب حضرت، مردم کوفه مى باشند.
کلمه «اما» در آغاز کلام، محتمل است که مشدّد بوده «امّا» و در معناى شرط به کار رفته باشد، در این صورت معناى سخن چنین خواهد بود، امّا پس از حمد خدا در آینده چنین خواهد شد. احتمال دوّم این که بدون تشدید بوده، ترکیبى از ماى نافیه و همزه استفهام باشد. به این اعتبار معناى سخن چنین است: آگاه باشید بزودى این پیشآمد ناگوار بوقوع خواهد پیوست.
در این که منظور از مرد گشادگلو، چه کسى بوده میان شارحان اختلاف نظر است. بیشتر آنان بر این باورند که مراد معاویه است زیرا او مردى بزرگ شکم و پرخور بوده است چنین روایت شده است که معاویه آن قدر غذا مى خورد که خسته مى شد. و مى گفت بیایید سفره را برچینید به خدا سوگند هر چند خسته شده و به رنج افتادم ولى سیر نشدم. او بر اثر نفرین رسول خدا (ص) به این بیمارى مبتلا شده بود. چنان که روایت شده است سبب نفرین پیامبر این بود که روزى به دنبال معاویه فرستاده تا نامه اى را به نگارد. بار اول که فرستاده پیامبر آمد معاویه غذا مى خورد و حاضر نشد بار دوّم که فرستاده رسول خدا (ص) آمد هنوز مشغول غذا خوردن بود و دست از خوردن غذا برنداشت که به خدمت پیامبر برسد. حضرت رسول ناراحت شده فرمود: «بار خدایا شکمش را سیر مگردان» عربى در وصف دوست پرخورش چنین سروده است:
و صاحب لى بطنه کالهاویه کانّ فى امعائه معاویه
«» برخى گفته اند منظور از آن مرد زیاد بن ابى سفیان همان زیاد بن ابیه مى باشد، و گروهى گفته اند: حجاج بن یوسف ثقفى است، و دسته اى مغیره بن شعبه را دانسته اند. به هر حال باید شخصى باشد، که بعد از حضرت مردم را به این کار دستور داده باشد این دو خصوصیت در معاویه بارز است.
این بیان حضرت: «آنچه را مى یابد مى خورد، و آنچه را نیابد مى جوید»، کنایه است از پرخورى آن مرد، و علامتى است که بتوان وى را شناخت. این دستور که او را بکشید نشانه فساد و تباهکارى آن مرد در روى زمین است و خبر دادن از این که نمى توانید او را بقتل رسانید قضایى است الهى که حضرت بر آن مطّلع بود.
سپس مى فرمایند: الا و انّه سیأمرکم بسبّى الى آخره
آگاه باشید بزودى آن مرد شما را به دشنام دادن بر من فرمان خواهد داد. این سخن حضرت اشاره است به آنچه قریبا پیش خواهد آمد، و دستورى که مبنى بر دشنام و بیزارى از آن بزرگوار صادر شود، در چنین موقعیّتى مصلحت کار را به یارانش توصیه کرده و میان دشنام دادن و بیزارى از خود فرق نهاده است. دشنام را به هنگام ضرورت و اجبار روا دانسته، و بیزارى را مجاز نمى داند، در فرق میان این دو ظرافت خاصى است که باید در نظر گرفته شود.
به عنوان مثال، دشنام عبارت از صفت کلام بوده و ممکن است بدون اعتقاد اظهار شود. احتمال دیگر این که گاهى دشنام به کنایه گفته مى شود و ممکن است قصد حقیقى در کار نباشد و فایده آن جلوگیرى از ریختن خون مسلمین و رهایى آنها از ستم ستمگران مى باشد. ولى بیزارى جستن تنها صفت کلام نبوده و گاهى بعقیده قلبى و خشم و کینه منتهى مى شود. از طرفى مى دانیم که از دشمن داشتن خاندان عصمت نهى شده است.
نفرت داشتن و بیزار بودن، امرى مخفى است، انسان مى تواند از آن خوددارى کند و با ترک آن و عدم انجام آن خطرى متوجّه کسى نمى شود. گویا امام (ع) در بیان این عبارت، به فرموده حق تعالى در قرآن نظر داشته است که مى فرماید: مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ وَ لکِن
امّا سخن حضرت در باره این که دشنام شما براى من به منزله اداى زکات و براى شما موجب رهایى و نجات است، اشاره به اسباب نجات و استخلاص یارانش دارد که یکى از راههاى خلاصى یافتن از شر ستمگران عنود، مى توانسته است دشنام دادن به آن بزرگوار باشد. با توجّه به خصومتى که دشمنان نسبت به امام (ع) داشتند، دشنام به آن حضرت یکى از اسباب رهایى بوده باشد روشن است، امّا این که چگونه براى حضرت صدقه و زکات بوده است، به دو صورت قابل توضیح است: ۱- نظر به روایتى است که در این باره نقل نشده است، بدین مضمون: «مؤمن را به بدى یاد کردن براى وى زکات محسوب مى شود و بدگویى مؤمن به صفتى که در او نباشد، موجب بزرگوارى و شرافتش مى شود.» ۲- به دلیل قاعده کلّى، «مردم از هر چه منع گردند بدان حرص مى ورزند» مى باشد، هرگاه مردم را از چیزى منع کنى در انجام آن بیشتر اصرار مى ورزند.
با توجّه به این خصلت عمومى، چون دشمنان حضرت مردم را از بیان فضایل و دوستى آن بزرگوار منع کرده، و بر دشنام دادن و دشمن داشتن، مجبور مى ساختند، دوستى مردم را نسبت به آن حضرت زیاد کرده، شرافت و بزرگواریش را مى افزودند. بدین دلیل است که بنى امیّه هزار ماه بر بالاى منبرها امام (ع) را سبّ کرده دشنام دادند، امّا بر خلاف خواست آنها آوازه حضرت زیاد شد و بر دوستى مردم نسبت به آن بزرگوار افزوده گردید. چنین روایت شده است که عمر بن عبد العزیز خلیفه اموى دستور داد که سبّ حضرت از خطبه نماز برداشته شود و به جاى آن این آیه شریفه: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ«» قرار گیرد. با توجّه به همین موضوع است که کثیر بن عبد الرّحمن، عمر بن عبد العزیز را در شعرى چنین ستوده است.
ولیّت فلم تشتم علیا و لم تخف بریّا و لم تقبل اساءه مجرم«»
سید رضى «ره» در باره عمر بن عبد العزیز چنین سروده است:
یا ابن العبد العزیز لو بکت العین فتى من امیه لبکیتک«»
انت نزّهتنا عن الشتم و السبّ و لو کنت مجزیا لجزیتک
غیر انى اقول انّک قد طبت و ان لم یطب و لم یزک بیتک
امام (ع) در زمینه این توصیه که از من بیزارى نجویید مى فرمایند: زیرا من بر فطرت خداپرستى متولّد شده ام. این سخن حضرت بیان دلیل دورى از برائت و وجوب پرهیز از بیزارى جستن مى باشد. منظور حضرت از فطرت همان فطرت خدا دادى است که تمام مردم بر آن سرشته شده اند و با همان فطرت خداوند انسانها را به عالم جسمانى فرستاد و از آنها پیمان بندگى گرفت و آنها را به روش عدالت و پیمودن راه راست استوارى و استقامت بخشید.
مقصود از بیان سابقه اسلامى خود و هجرت، فرمانبردارى و اطاعت رسول خدا (ص) در پذیرفتن دین و همراهى با پیامبر و هجرت با آن بزرگوار مى باشد، که در تمام این مراحل به فطرت خدادادى خود پایدار مانده، و نفس خود را به هیچ یک از صفات پست، هیچگاه آلوده نساخت.
امّا در زمان خردسالى اش به دلیل روایت، معروف که: «هر نوزادى بر فطرت خداشناسى متولّد مى شود.» و امّا پس از دوران خردسالى از فطرت خداشناسى خود دور نشد، بدین دلیل که رسول خدا (ص) سرپرستى و تربیت و تزکیه نفسانى او را، در کسب دانش و وارستگى، از دوران کودکى تا به هنگامى که رحلت فرمود، بر عهده داشت. ما قبلا این موضوع را مفصّلا شرح دادیم، و امام (ع) در گفتار بعدى خود، به چگونگى این تربیت خواهند پرداخت.
آمادگى لازم و پذیرش نفسانى آن بزرگوار براى انوار مقدس الهى، چیزى بود که با سرشت آن حضرت عجین و جزء واقعیت وجودیش شده بود بدان درجه که هیچ یک از صحابه رسول خدا به آن مقام و مرتبت ارتقا نیافتند.
با توجّه به این حقیقت بخوبى روشن شد که شخصیّتى بدین مقام و منزلت، از خلفا و اولیاى خداوند خواهد بود. بیزارى جستن از چنین شخصیّتى به منزله بیزارى جستن از خدا و رسول اوست و لازم است که از چنین کار زشتى دورى شود.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم بحرانی)، ج ۲ ، صفحه ى ۳۲۵-۳۲۱