google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
20-40 ترجمه خطبه ها شرح ابن میثمترجمه خطبه ها شرح ابن میثم

خطبه۳۹ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی ( جنگ, حق, حق و باطل, خوارج, دشمن, مردم(ناس))

(خطبه ۴۰صبحی صالح)

و من کلام له ع فِی الْخَوارِج لَما سَمع قولهم (لا حکم إ لا لله ) قَالَ ع :  

کَلِمَهُ حَقِّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ، نَعَمْ إِنَّهُ لا حُکْمَ إ لا لِلَّهِ وَ لَکِنْ هَؤُلاَءِ یَقُولُونَ: لا إ مْرَهَ، وَ إِنَّهُ لاَ بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ اءَمِیرٍ بَرٍّ اءَوْ فَاجِرٍ، یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ، وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ، وَ یُبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْاءَجَلَ، وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْءُ وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ، وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ، وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرُّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ.

وَ فِی رِوَایَهٍ اءُخْرَى اءَنَّهُ ع لَمَّا سَمِعَ تَحْکِیمَهُمْ قَالَ:

حُکْمَ اللَّهِ اءَنْتَظِرُ فِیکُمْ وَ قَالَ: اءَمَّا الْإِمْرَهُ الْبَرَّهُ فَیَعْمَلُ فِیهَا التَّقِیُّ، وَ اءَمَّا الْإِمْرَهُ الْفَاجِرَهُ فَیَتَمَتَّعُ فِیهَا الشَّقِیُّ، إ لى اءَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ، وَ تُدْرِکَهُ مَنِیَّتُهُ.

  ترجمه : 

سخنى از آن حضرت (ع ) وقتى شنید که خوارج مى گویند، (لا حکم الا للّه ) فرمود: 

سخن حقّى است که به آن باطلى خواسته شده . آرى ، حکم جز از آن خدا نیست ، ولى اینان مى گویند که امارت و حکومت ویژه ، خداوند است و بس ، و حال آنکه ، مردم را امیر و فرمانروایى باید، خواه نیکوکار و خواه بدکار، که مؤ من در سایه حکومت او به کار خود پردازد و کافر از زندگى خود تمتّع گیرد. تا زمان هر یک به سر آید و حق بیت المال مسلمانان گرد آورده شود و با دشمن پیکار کنند و راهها امن گردد و حق ضعیف را از قوى بستانند و نیکوکار بیاساید و از شر بدکار آسوده ماند.

در روایت دیگر آمده است ، که چون سخن ایشان در باب حکمیت شنید فرمود:

حکم خدا را درباره شما انتظار مى کشم . در حکومتى که نیکان بر سر کار باشند، پرهیزگار به طاعت حق مشغول است و در حکومت امیر ظالم ، بدکردار از زندگى تمتع مى جوید. تا زمان هر یک به پایان آید و مرگش ‍ فرا رسد.

ترجمه عبدالمحمد آیتی

 

شرح:

منظور از این فرموده حضرت: کلمه حقّ یراد بها الباطل،
ردّ و انکار آن چیزى است که در ذهن خوارج «از صحّت ادّعاى پیروان معاویه که: بیایید کتاب خدا را داور قرار دهیم» جا گرفته بود. بنا بر این معناى واقعى سخن چنین است، دعوت پیروان معاویه از شما بداورى کتاب خدا، سخن حقّى است، ولى آنها قصد باطل و نادرستى دارند و آن فروکش کردن شدّت جنگ و تفرقه آرا و مانند این امور است که صحیح نیست انجام شود.
کلام حضرت، در پاسخ خوارج که حکمى جز حکم خدا نیست تصدیق گفته آنها از جهت حقیقت معناى کلمه است، نه آنچه به نظر آنها مى‏رسیده حق بوده است زیرا تمام دستورات را، در فرمانهاى صریح و احکام روشن خداوند محدود کردن، صحیح نیست، بدین معنا که براى بنده خدا هیچ دستور العملى جز کتاب خدا نباشد. بدین دلیل که بیشتر احکام فرعى بصراحت در قرآن نیامده، با این که حکم خدایى هستند و از طریق اجتهاد و دیگر طرق براى کسانى که اهل استنباط و اجتهادند بدست مى‏آیند. و آنها که اهل اجتهاد نیستند لازم است که بدین احکام عمل کنند.

 چون نظر خوارج از جمله «لا حکم الّا للّه» این بوده، هر حکمى که در کتاب خداوند نباشد پیروى کردن از آن جایز نیست و عمل بدان نارواست، حضرت فرموده‏ اند: بلى جز حکم خدا حکمى نیست، امّا خوارج از طریق نفى حکم غیر خدا مى ‏خواهند فرمانروایى را از غیر خدا نفى کنند، بدین شرح وقتى که براى غیر خدا هیچ دستورى نباشد، حکومت و فرماندهى غیر خدا نیز نفى مى ‏شود.
زیرا استنباط حکم و در نظر گرفتن خیر جامعه از وظایف حکومت و در رابطه با رعایت حال مردم است. نفى حکم غیر خدا بوسیله خوارج، موجب نفى امارت و حکومت انسانهاست. نفى حکومت و امارت از ناحیه خوارج سبب شد تا امام (ع) آنها را تکذیب کرده بفرماید: «مردم بضرورت باید أمیرى نیکوکار یا بدکار داشته باشند». به عبارت دیگر سخن خوارج را حضرت بصورت قضیّه شرطیّه متعدّد آورده و رد کرده است بدین سان که چون خوارج نفى حکم غیر خدا را کردند در حقیقت نفى امارت و حکومت کردند ولى نفى امارت و حکومت غیر خدا کردن امر باطلى است. نتیجه آن که ادعاى خوارج نیز باطل است سپس حضرت نقیض تالى قضیّه را استثناء کرده، مى فرمایند: ولى ناگزیر براى جامعه امیرى نیکوکار یا بد کار لازم است بنا بر این گفته خوارج که هیچ حکمى جز حکم مخصوص از جانب خدا قابل قبول و اجرا نیست، مردود مى ‏باشد.

توضیح کلام امام (ع) که براى جامعه امیرى «خوب یا بد» ضرورت دارد، این است که انسان با نفس امّاره قرین آفریده شده، و نیازمند تمامى قواى جسمانیش مى‏ باشد و نفس امّاره سرچشمه تمام بدیهاست. بدین جهت خواسته‏ هاى مردم گوناگون و متضادّ هم ‏اند و دلهایشان پراکنده است بنا بر این نظام زندگى آنها، در حیات و بقا محتاج فرماندهى است، که مسلّط بر اوضاع و احوال باشد و خواسته‏هاى نابجا و گوناگون، از ترس او بهم نزدیک و دلهاى متفرق از هیبت او مجتمع و دستهاى تجاوزگر از اقتدار او بسته شوند، زیرا سرشت آدمیان چنین است که آنچه مى‏ خواهند بهر شیوه‏اى بدست آرند، و هر کسى را به بهانه دشمنى سرکوب کنند. انسانها از این ماجراجویى جز بوسیله باز دارنده‏اى قوى و مانعى بزرگ دست بردار نیستند. در این زمینه شاعر زبردست عرب «متنبّى» چه زیبا و با صراحت حقیقت را بیان داشته است. 

لا یسلم الشّرف الرفیع من الاذى حتى یراق على جوانبه الدّم«»
و الظلم من شیم النفوس فان‏
تجد ذاعفه فلعلّه لا یظلم‏

خلاصه بیت دوّم این است که وارستگى دلیل مى‏ خواهد، و گرنه ستمگرى مطابق سرشت انسانى است و نیاز بدلیل ندارد. با تحقیق و کنکاش در مى‏ یابیم، ادلّه‏اى که انسان را از ستمگرى باز مى ‏دارند چهار چیزند بگونه ذیل: ۱- عقل سرکوب دهنده ۲- دیانت مانع شونده ۳- ناتوانى باز دارنده ۴- سلطان جلوگیرنده، فرمانده غلبه دارنده از دیگر موانع ظلم سودمندتر است، چه این که عقل و دیانت، در بسیارى از موارد در برابر خواسته‏ هاى نفسانى شکست مى‏ خورند. بنا بر این ترس از سلطان بزرگترین مانع ظلم خواهد بود و براى جامعه سودآورتر، هر چند آن امیر فرمانده بدى هم باشد. از رسول خدا (ص) روایت شده است که خداوند این دین را با افرادى که در آخرت بهره‏اى ندارند تأیید خواهد کرد. و در روایت دیگر فرموده‏ اند: «خداوند این دین را بوسیله گروهى فاسق تأیید مى ‏کند.» در حدیثى دیگر فرموده‏ اند: «پیشواى ستمگر در مقایسه با آشوب و فتنه از آن دو بهتر است، با این که در هیچ کدام خیرى نیست، البتّه بعضى شرور، از جهتى خیرند.» توضیح آن که پیشواى ستمگر بودنش از نبودنش که موجب فتنه و هرج و مرج در میان مردم شود بهتر است، بدین سبب که اصلاح پاره‏ اى از امور به وجود وى بستگى دارد، هر چند از جهت این که ستمگر است خیرى در او نباشد، چنان که رسول خدا (ص) فرمود، «در هیچ کدام خیرى نیست» ولى وجود و هیبت فرمانده، در میان مردم، از گسترش فتنه و آشوب جلوگیرى مى‏ کند، پس اندک خیرى به وجود او حاصل مى ‏شود، که در صورت نبودش، آن خیر وجود نخواهد داشت. بنا بر این وجود امیرى در جامعه لازم است. و همین است شرح فرموده امام (ع) که براى مردم ناگزیر باید فرماندهى «نیکوکار یا بدکار» وجود داشته باشد.

امّا فرموده آن حضرت: «یعمل فى امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر»
مؤمن در سایه فرماندهى به اجر اخروى خود مى‏رسد و کافر نیز بهره دنیایى خود را مى‏برد» چون ضمیر در «امرته» به امیر باز مى‏ گردد، محتمل است که منظور از امیر، امیر نیکوکار، یا امیر بدکار باشد، این که فرموده ‏اند: مؤمن بمقصود نیکوى خود دست مى‏یابد، دلیل است که باید امیر، امیر نیکوکار باشد، و این که فرموده ‏اند کافر بهره دنیوى خود را مى ‏برد دلیل است که امیر بدکار باشد.

اگر ضمیر چنان که گفتیم به امیر برگردد و امیر را در هر دو عبارت به معناى مناسبش بگیریم از آنچه بعضى از شارحان عمل کرده و ضمیر «امرته» را به فاجر برگردانده ‏اند بهتر است زیرا اگر منظور، امیر فاجر باشد. احتمال این که مؤمن در حکومت وى بهره اخروى خود را ببرد نیست. با این که منظور حضرت این است که شخص مؤمن، در امارت و فرماندهى امیر نیکوکار موافق فرامین و نواهى پروردگار عمل مى‏ کند، چه این که توان انجام کارهاى نیک در زمان امیر نیکوکار میسور است. و مقصود شخص کافر نیز، در زمان فرماندهى امیر فاجر و بدکار حاصل مى‏شود، زیرا کافر در خوشیهاى دنیویى که مخالف فرامین خداست غرق مى ‏شود، و این حالت براى کافر هنگامى که امکان مخالفت با دین باشد ممکن است.

منظور حضرت از «یبلّغ اللّه فیها الأجل»،
بهنگام امارت امیر نیکوکار یا بدکار در همه حال اجل خداوندى فرا خواهد رسید، این است که فرا رسیدن اجل بدکاران را یادآورى کند تا از انجام دادن کارهاى زشت بر حذر باشند.

در فراز بعدى سخن، امام (ع) فایده وجودى امیر را توضیح داده مى ‏فرمایند:
و یجمع به الفی‏ء… القوى
بیت المال بوسیله امیر جمع‏ آورى، دشمنان سرکوب و راهها أمن… مى ‏شود.
ضمیر در تمام افعال به امیر بمعناى مطلق باز مى‏ گردد، زیرا تمام این فواید از برکت وجود امیر حاصل مى‏شود، چه نیکوکار باشد، چه بدکار، تأیید این ادّعا این است: تمام مردم اتّفاق نظر داشتند که خلفاى بنى امیّه به استثناى دو، یا سه نفرشان از قبیل عثمان و عمر بن عبد العزیز فاجر بودند، در عین حال بوسیله آنها بیت المال جمع‏ آورى، سرزمینها فتح و از مرزهاى اسلام پاسدارى و راهها امن شده بود. نیرومند را در برابر حقّ ضعیف، بازخواست مى‏ کردند، و ستمگرى آنها به انجام این امور ضررى نمى‏ زد.

آخرین فراز کلام حضرت در این گفتار که «حتّى یستریح برّ و یستراح من فاجر»
نتیجه وجودى امیر نیکوکار و انجام‏ پذیرى امور فوق الذکر این است، که افراد نیکوکار آسایش یابند و از تجاوز بدکاران در امان باشند.

نظر دیگرى در شرح بیان حضرت چنین داده شده است: جمع‏ آورى بیت المال، سرکوبى دشمنان و امنیّت راهها، همچنان بوجود امیر و فرمانده، نیکوکار یا بدکار، برقرار خواهد بود، تا نیکوکار با مردن راحت شود، و یا با مرگ و یا برکنارى امیر بدکار آسایش یابد. معناى روایت دوّم بسیار روشن است و نیازى به توضیح ندارد.

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۲ ، صفحه‏ى ۲۲۴-۲۲۰

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=