خطبه۳۴ترجمه شرح ابن میثم بحرانی(ستایش پروردگاردربرابر آزمایش،علل شکست کوفیان)

(۳۵صبحی صالح) و من خطبه له ( علیه‏السلام  ) بعد التحکیم و ما بلغه من أمر الحکمین و فیها حمد اللّه على بلائه، ثم بیان سبب البلوى‏

الحمد على البلاءَََََ

الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ إِنْ أَتَى الدَّهْرُ بِالْخَطْبِ الْفَادِحِ وَ الْحَدَثِ الْجَلِیلِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ لَا شَرِیکَ لَهُ لَیْسَ مَعَهُ إِلَهٌ غَیْرُهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ( صلى‏ الله ‏علیه ‏وآله  )ََََ

سبب البلوى‏

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَعْصِیَهَ النَّاصِحِ الشَّفِیقِ الْعَالِمِ الْمُجَرِّبِ تُورِثُ الْحَسْرَهَ وَ تُعْقِبُ النَّدَامَهَ وَ قَدْ کُنْتُ أَمَرْتُکُمْ فِی هَذِهِ الْحُکُومَهِ أَمْرِی وَ نَخَلْتُ لَکُمْ مَخْزُونَ رَأْیِی لَوْ کَانَ یُطَاعُ لِقَصِیرٍ أَمْرٌ فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ الْمُخَالِفِینَ الْجُفَاهِ وَ الْمُنَابِذِینَ الْعُصَاهِ حَتَّى ارْتَابَ النَّاصِحُ بِنُصْحِهِ وَ ضَنَّ الزَّنْدُ بِقَدْحِهِ فَکُنْتُ أَنَا وَ إِیَّاکُمْ کَمَا قَالَ أَخُو هَوَازِنَ  

        أَمَرْتُکُمْ أَمْرِی بِمُنْعَرَجِ اللِّوَى            فَلَمْ تَسْتَبِینُوا النُّصْحَ إِلَّا ضُحَى الْغَد

   لغات

خطب: امر بزرگ، پیشامد عظیم.

فدحه الامر: وقتى که کارى مشکل شخص را به مشقّت اندازد.

جافى: داراى طبیعت دیر آشنا که سرشتش از الفت دورى گزیند و به همین دلیل با دیگران قطع رابطه کند.

ترجمه

حمد براى خداوند است، در هر حال، و در این زمان، که روزگار این فاجعه دشوار و حادثه بزرگ را پیش آورده است. و شهادت مى ‏دهم که معبودى جز الله نیست و هیچ خدایى غیر از او و با او نباشد. و شهادت مى‏ دهم که محمد (ص) بنده او و پیامبر اوست.

اما بعد. بدانید که نافرمانى نیکخواه مهربان و داناى تجربت آموخته، موجب حسرت است و پشیمانى در پى دارد.

من در این حکمیت، رأى و نظر خود را با شما در میان نهادم و خلاصه آنچه را که در خزانه رأى داشتم، برایتان آشکار کردم «اى کاش از رأى قصیر پیروى مى‏ کردند».«» ولى شما به خلاف من برخاستید، چونان مخالفان‏ جفاپیشه و پیمان شکنان نافرمان.تا آنجا که اندرز دهنده نیکخواه در کار خود به تردید افتاد و آتش‏زنه در افروختن آتش بخل ورزید. ما و شما مصداق شعر آن شاعر هوازن هستیم،

که مى‏ گفت:

         امرتکم امری بمنعرج اللّوى            و لم تستبینوا النّصح إلّا ضحى الغد

«من در منعرج اللّوى رأى خود با شما در میان نهادم، ولى شما در چاشتگاه روز دیگر به فایده آن آگاه شدید.»

شرح

مى‏ گویم (شارح) روایت شده که عمرو بن عاص و ابو موسى اشعرى، در جایى به نام دّومه الجندل براى حکمیت در امر خلافت مردم با یکدیگر ملاقات کردند. در آن روز على (ع) به کوفه وارد شد، و منتظر حکمیّت آن دو گردید.

هنگامى که به حضرت خبر رسید که عمرو عاص ابو موسى را فریب داده است‏ اندوهى شدید بر آن حضرت هجوم آورد، بپاخاست و براى مردم خطابه ‏اى ایراد کرد، و فرمود: «سپاس خداى را…» و در پایان خطبه به شعر درید تمثّل جست.

در بعضى از روایات، این جملات نیز آمده است: «بهوش باشید این دو مردى که شما براى داورى انتخاب کردید، حکم کتاب را پشت سر گذاشتند، و آنچه را قرآن میرانده بود، زنده کردند، و هر یک از آن دو، هواى نفسش را پیروى کرده، و بى دلیل و برهان، حکمى صادر کردند و آن گاه، در داوریشان بر خلاف رفتند، و هیچ یک از آنها را خداوند هدایت نفرمود. شما براى جهاد در راه خدا و به راه افتادن و حرکت کردن آماده شوید، و در روز فلان، در لشکرگاه خود حاضر باشید». داستان حکمیت و علت آن را تاریخ نقل کرده است، علاقمندان به مطالعه بیشتر به کتب تاریخى معتبر مراجعه کنند.

قوله علیه السلام: «الحمد للّه… الجلیل»

سپاس خداى را هر چند روزگار کارهاى بزرگ و پیشامدهاى دشوار فرا رویم قرار دهد. در این که چرا حضرت، خیر و شر را به روزگار نسبت داده است قبلا توضیح دادیم منظور امام (ع) از این عبارت این است که در خوشحالى و بدحالى، در هر حال خدا را سپاس مى‏گویم. «ان» در جمله حضرت براى بیان غایت و نهایت امر به کار رفته است.

از آغاز خطبه چنین فهمیده مى ‏شود که جریان حکمیت را به اتّفاقى بزرگ و پیشآمدى سخت و دشوار تعبیر کرده است و در عین حال، خداوند را در رویارویى با این دشواریها شاکر و سپاسگزار است.

قوله علیه السلام: «لیس معه اله غیره»

تاکیدى بر معناى کلمه توحید و تثبیت محتواى آن است. پس از حمد خداوند، حضرت سرپیچى از فرمان مشاورى‏ را که داراى ویژگیهاى خاصى باشد، موجب پشیمانى و خسران دانسته است.

قوله علیه السلام: امّا بعد… النّدامه:

امام (ع) براى مشاور خوب چهار صفت ذکر کرد که در صورت داشتن آن صفتها، پذیرش نظر وى واجب و لازم است. این ویژگیها به قرار زیر است: اوّل آن که مشاور ناصح باشد زیرا مشاور ناصح درست فکر مى‏ کند و اندیشه‏ اش را براى نظردهى خالص مى‏ گرداند. ولى غیر ناصح، ناپخته نظر مى‏ دهد، و مشورت خواه را به ضرر و زیان دچار مى‏ سازد.

ویژگى دوّم مشاور مهربانى اوست، به این دلیل که مهربانى سبب مى ‏شود مشاور نصیحت عاقلانه کند و نصیحت درست و عاقلانه، دقّت در کار و تأمّل و کوشش لازم در اظهار نظر را سبب مى ‏شود. سبب اصلى در نصیحت و مهربانى مشاور، یا دیندارى و یا دوست داشتن مشورت خواه است.

صفت سوّم مشاور، دانشمند بودن است، چه دانشمند با دانش خود، مصلحت را تشخیص مى‏ دهد و خیر را در نظر مى‏ گیرد، بر خلاف جاهل که همچون نابیناست، و جهت خیر و صلاح را نمى ‏داند. پیامبر خدا (ص) فرموده است: «اگر از خردمند راهنمایى بخواهید هدایت مى‏ شوید و خلاف خردمند عمل نکنید که پشیمان مى‏ شوید«»» عبد اللّه بن حسن به فرزندش محمّد توصیه کرد: از مشورت کردن با نادان بر حذر باش، بدان‏سان که از دشمنى دشمن دانا هراسناکى، زیرا چنانکه محتمل است فریب و نیرنگ دشمن خردمند شما را دچار خطر کند، بیم آن هست که مشورت با جاهل، شخص را در گرداب هلاکت اندازد.

صفت چهارم مشاور داشتن تجربه است زیرا نظر دانشمند، تا به محک تجربه همراه نشود، کمال لازم را نخواهد یافت. توضیح مطلب این که دانشمندهر چند، جهت مصلحت در امر را مى‏داند، ولى گاهى ممکن است، برخى جهات فاسد نامشخص در موضوع باشد، که جز با تجربه مکرّر، بدان آگاهى حاصل نمى‏ شود. بنا بر این مشورت، بدون تجربه در بردارنده گمان خطاست. و لذا در کتاب منثور الحکم چنین آورده شده است: «هر چیز نیازمند خرد است، و خردمند نیاز به تجربه دارد.» با روشن شدن این واقعیّت، که فرمانبردارى از نظر مشاور خوب و داراى صفات ویژه مشورت، واجب، و در بیشتر موارد از جهت پیامد خیر موجب خوشحالى و رستگارى مى‏ شود مسلّم مى‏ گردد که مخالفت و عصیان، نسبت به رأى و نظر چنین مشاورى اندوه و پشیمانى را به دنبال خواهد داشت.

حضرت به دنبال توصیف یک مشاور خوب مى‏ فرماید: «من به شما فرمان مخالفت با این حکمیّت را دادم، شما اطاعت نکردید». حال با روشن کردن این موضوع که سرپیچى از مشورت، مشاور ناصح دلسوز، اندوه و پشیمانى به دنبال دارد به توضیح این حقیقت تلخ مى ‏پردازند که، آن بزرگوار در داستان حکمیّت مشاور بوده، و به پیامد این حادثه هم، اشاره کرده است، ولى فریب خوردگان، با امام (ع) مخالفت کرده ‏اند. در این مورد مى‏ خواهند براى کوفیان روشن کنند با وجودى که امام (ع) داراى شروط لازم مشورت بوده و نظر خود را به آنها فرموده است، آنها به نظر آن حضرت وقعى ننهاده، و با ایشان مخالفت کرده ‏اند، حال بر حسب گناهى که مرتکب شده و مشورت را نادیده گرفته ‏اند طبیعى است که دچار ندامت شوند. نخلت لکم مخزون رأیى: «گنجینه صاف و خالص نظرم را بیان کردم» لفظ «نخل» بمعنى غربال کردن و ناخالصیها را جدا کردن کنایه از رأى محکم استوار و خالص و بى‏غش است که از درایت و اجتهاد حضرت سرچشمه مى‏گرفته است. جهت مشابهت این است. چنان که بهترین و با صرفه‏ترین کالاى مصرفى مثل آرد، بیخته و غربال شده آن است نیکوترین و سودمندترین، رأى و نظر آن است که از ناخالصیهاى شهوت و غضب و خشم بدور باشد. رأى حضرت در جریان حکمیّت بدور از هر پیرایه‏ اى اظهار گردیده است آرى اگر امر و فرمان قصیر اطاعت مى ‏شد. این ضرب المثل عرب بوده که به هنگام مخالفت با یک حقیقت آورده مى‏ شده است، و حضرت در این مورد این ضرب المثل را آورده‏ اند.

امّا جریان به وجود آمدن این ضرب المثل: یکى از پادشاهان به نام «جذیمه» پدر «زباء» ملکه جزیره العرب را کشت، «زباء» بى ‏درنگ از روى خدعه و فریب قاصدى، پیش «جذیمه» فرستاد و از او خواست که به جزیره العرب بیاید و با ملکه ازدواج کند تا در صورت بوجود آمدن فرزندى وارث هر دو پادشاهى باشد. جذیمه دعوت ملکه را پذیرفت و با هزار سواره و مرد جنگى به راه افتاد اما سپاهیان دیگر خود را همراه نبرد و تحت فرماندهى خواهرزاده خود «عمرو بن عدى» قرار داد.

قصیر که از وزرا و طرف مشورت «جذیمه» بود، صلاح نمى‏ دانست که پادشاه به این سفر اقدام کند. ولى «جذیمه» پیشنهاد قصیر را قبول نکرد. هنگامى که به محدوده جزیره العرب رسیدند. لشکر عظیمى بعنوان استقبال از طرف ملکه زبّاء اطراف سپاهیان «جذیمه» را گرفتند و هیچ نوع احترام و اکرامى از پادشاه به عمل نیاوردند. دوباره قصیر که وضع را چنین دید، به پادشاه گفت: نظر من این است، که شما از همین جا باز گردید، زیرا حیله‏اى در کار است، دعوت کننده شما یک زن است و طبیعت زنها مکر و فریب و نیرنگ است. ولى باز «جذیمه» به گفته قصیر اعتنا نکرد. هنگامى که وارد جزیره العرب شدند و به دربار ملکه رسیدند، زبّاء دستور داد پادشاه را کشتند، قصیر که از این پیش‏آمد سخت ناراحت بود گفت: سخن قصیر پذیرفته نمى‏ شود «لا یطاع لقصیر امرء» این جمله قصیر بعدها، براى هر نصیحت کننده‏ اى که داراى نظر درستى باشد و از رأى و نظرش تبعیّت نشود، ضرب المثل شده است.

در عبارت حضرت: لو کان یطاع لقصیر امر، کلمه «لو» حرف شرط است، برخى پنداشته ‏اند که جواب لو شرطیّه جمله ما قبل است. ولى حق این است، که جواب «لو» شرطیّه در این عبارت از کلام افتاده است، از ترتیب سخن معناى فرموده حضرت فهمیده مى ‏شود، بدین طریق: من نظرم را در باره این حکمیّت و داورى به شما مردم کوفه گفتم، و نصیحت و پند و اندرز خود را بیان داشتم، اگر از من فرمان مى‏ بردید، و آنچه به شما دستور دادم به کار مى‏ بستید، زیرا نصیحت خود را، بدور از هر شکّى و تردیدى توضیح دادم. چنان که روشن شد.

جمله اگر دستور را به کار مى‏ بستید جواب «لو» و شرطى است که در سخن امام (ع) آمده است. دلیل روشن این توجیه این که جواب شرط از عبارت افتاده است، کلام بعدى آن حضرت است که فرمود: «مرا مانند افراد مخالف تباهکار و گناهکار و بى‏ توجّهان ستمکار انکار و نظر مرا رد کردید». این کلام به منزله استثناء کردن نقیض تالى است«» و معناى ضمینى سخن حضرت با توجّه به استثناى تالى چنین مى‏ شود: من فرمان خود را در باره حکمیّت دادم و نصیحت خود را بدور از هر غش و آلودگى به شهوت و غضب، براى شما بیان کردم، ولى از دستور و نصیحت من بمانند کسى که دستور را نادیده بگیرد و بر مشورت کننده ستم کند، سر برتافتید و مرتکب گناه شدید. مخالفت و سرپیچى شما چنان فراوان و جدّى صورت گرفت که نصیحت کننده را در نصیحت کردن خود به شک انداخت که آیا درست نظر مى ‏دهد یا نه فرموده امام (ع) بیان کننده این حقیقت است که مشاور هر چند در نظر و رأیش راه درست را رفته باشد، هنگامى که مخالفان نظر او زیاد باشند، درصحّت نظر خود شک مى‏ کند، چرا که تشخیص مصلحت در امرى، از کوشش و جدیّت در بررسى علایم و نشانه‏ ها، براى مشاور حاصل مى ‏شود، وقتى که مشاور احتمال بدهد که خلاف رأى و نظر او ممکن است، مصلحت باشد دیگر مانعى نمى‏ بیند که شخص دیگرى رأى و نظر درست را، به این دلیل که نشانه‏ هاى دیگرى در اختیارش بوده، ابراز کند در این صورت نظر مشاور دوّمى با نظر مشاور اوّل، تعارض پیدا مى ‏کند و خلاف نظر او را نشان مى‏دهد، بخصوص که اگر مخالفت از ناحیه گروه زیادى شده باشد، که درجه احتمال را بالا ببرد، و مشاور اول را به شک مى ‏اندازد، که آنچه او مصلحت دانسته، مصلحت نباشد، نشانه و علایمى که مشاور نخستین در اختیار داشته، براى اظهار نظر کافى نبوده است با توجّه به این توضیح است که حضرت فرموده است: مخالفت شما مردم کوفه چنان بود. که نصیحت کننده را در نصیحت کردن به شک انداخت، در این عبارت منظور امام (ع) از نصیحت کننده، خود آن حضرت، و منظور از رأى و نظر، رأى و نظر خود آن حضرت است. چون بیشتر اطرافیان در امر حکمیّت با آن بزرگوار مخالفت کردند.

بعضى از شارحان کلام امام (ع) را حمل به مبالغه و استدلال کرده ‏اند که آن حضرت از شک کردن در رأى و تصمیم‏ گیرى مبرّاست،

قوله علیه السلام: و ضنّ الزند بقدحه:

«شما با مخالفت خود آتش‏زنه را از دادن آتش پشیمان کردید». گروهى این سخن را ضرب المثل دانسته و اشاره به شخصى دانسته‏اند که از رساندن فایده به دلیل این که پذیرنده عاقل و با معرفتى در فراگیرى کلامش نمى ‏بیند از سخن گفتن منصرف مى ‏گردد. و یا شخصى که نمى ‏تواند از نصیحت سودى ببرد، هنگامى که مشورت کننده، مورد تهمت واقع شود و خیانت ببیند و یا در ابراز نظرش به لغزش متهم شود، چه بسا که پس از آن، رأى درستى از مشاور، به دلیل خشمى که از جهت مواجه شدن با مخالفت بروى‏ غلبه کرده، صادر نشود.

از آنجا که قصد حضرت از اداى عبارت، این بوده که ثابت کند کوفیان به دلیل مخالفتشان با نظر آن بزرگوار پشیمان خواهند شد و نشان دهد که این امر نتیجه سرپیچى آنان از فرمان ایشان بوده، فرموده است: «مثل من و شما مثل شاعر هوازنى است» شما را بر ردّ حکمیّت دستور دادم قبول نکردید.

این شعر یک بیت از قصیده «درید بن صمّه است که در رثا و حماسه‏اى سروده و آغاز آن قصیده این بیت است.

         نصحت لعارض و اصحاب عارض            و رهط بنى السّوداء و القوم سهّد«»

عارض بنى سوداء و قوم سهّد نام اشخاصى بوده است که در این جریان همراه شاعر بوده ‏اند. این سروده از «درید بن صمّه است و داستان درید این است. که برادر درید عبد اللّه بن صمّه، با فرزندان بکر بن هوازن غطفانى، جنگ کرد و غنایمى به دست آورد، از جمله شترانشان را غارت کرد و به همراه آورد.

هنگامى که به محلّى به نام منعرج اللّوى رسیدند، عبد اللّه سوگند یاد کرد که تا بقیعه را نحر نکند از این منزل کوچ نخواهد کرد. «بقیعه» شترى بوده است که قبل از تقسیم اموال غارت شده نحر مى‏کنند و گوشتش را مى‏ خوردند و آن شتر از سهام خارج مى ‏شود.

برادر عبد اللّه درید گفت: این کار را نکن، زیرا هوازنی ها، در جستجوى تو هستند. عبد اللّه حرف درید را قبول نکرد، و در آن منزل ماند، و بقیعه را نحر کرد، هنگام صبح، هوازنی ها بر عبد اللّه تاختند عبد اللّه برادرش درید را به کمک طلبید.

درید و یاران عبد اللّه به کمک وى شتافتند و از عبد اللّه دفاع کردند، تا زمانى که درید مجروح شد و به زمین افتاد و عبد اللّه کشته شد، درگیرى ادامه داشت تا شب‏ فرا رسید، درید از تاریکى استفاده کرد و با این که چندین جراحت برداشته بود، توانست از معرکه فرار کند. بعدها این قصیده را سرود. حضرت به شعر درید تمثل جسته است.

امام (ع) درید را از جهت نسبت وى به هوازنی ها اخو هوازن خوانده است، زیرا او درید بن صمّه از فرزندان بنى جشم بن معاویه بن بکر بن هوازن است، چنان که خداوند متعال در قرآن فرموده است «وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ»«» منظور پیامبر قوم عاد است و یا این آیه که: «إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ»«». که مقصود لوط پیامبر است و از جهت نسبتى که به قوم خود داشته است «اخو» خوانده شده است در به کارگیرى لفظ اخوّت به طور مجاز صرف وابستگى و مشابهت کفایت مى‏کند، قبلا در این باره بحث کافى انجام گرفت.

جهت تمثّل جستن امام (ع) به این شعر بیان این حقیقت است، که مثل من، در نصیحت کردن و بر حذر داشتن شما از پذیرفتن حکمیّت، و مخالفت کردن با فرمان من، که موجب پشیمانى گردید، مثل این گوینده با قوم خویش است. وقتى که آنها را نصیحت کرد و آنها قبول نکردند، و در نتیجه دچار پشیمانى و هلاکت شدند.

آنچه حضرت پیروانش را بدان امر فرمود، رها کردن حکمیّت و شکیبایى بر کارزار با اهل شام بود. خلاصه موضوع این که در لیله الهریر نشانه‏ هاى پیروزى یاران امام بر مردم شام (طرفداران معاویه) آشکار گردید، به گونه ‏اى که شکست و هلاکت را براى خود مسلّم دیدند. معاویه با عمرو عاص براى نجات خود و اطرافیانش مشورت کرد. عمرو عاص گفت: سپاهیان تو با لشکریان على (ع) برابرى نمى‏کنند. و تو خود نیز مثل على (ع) نیستى. زیرا او به حکم خدا با تومى‏جنگد و تو براى ریاست و حکومت. تو مى‏خواهى زنده بمانى، و او به فکر شهادت در راه خداست.

اگر تو بر لشکر عراق (پیروان على) پیروز شوى عراقیها به دلیل بى‏ عدالتى از تو خواهند ترسید ولى اگر على پیروز شود مردم شام بدلیل عطوفت و مهربانى على (ع) از او نمى‏ ترسند. با این همه حیله ‏اى بکارگیر و پیشنهادى بده که میان اطرافیان على (ع) اختلاف ایجاد کند چه آن را بپذیرند یا رد کنند.

آنها را فراخوان به این که کتاب خدا میان شما و ایشان داور باشد، تو با این حیله به مقصود خود خواهى رسید و من هم این موضوع را تا زمانى که لازم باشد از دیگران پوشیده مى‏دارم. معاویه رهنمود را پذیرفت: صبح که فرا رسید، قرآنها را بر سر نیزه ‏ها کردند و در میدان برافراشتند، تعداد آنها را پانصد قرآن دانسته ‏اند قرآن مسجد جامع شام را بر سه نیزه بستند و ده نفر آن را نگهدارى مى‏ کرد.

سپاهیان شام یکباره با هم فریاد برآوردند: اى مردم عرب خدا را، خدا را در باره زنان و دختران، خدا را، خدا را در باره دینتان این کتاب خداست که باید داور میان ما و شما باشد. امام (ع) با دیدن این فریبکارى، عرض کرد، بار خدایا تو آگاهى که آنها منظورشان حفظ حرمت قرآن و دین تو نیست، تو میان ما و آنها داورى کن، زیرا به حقیقت تو داور هستى در اثر این ریاکارى میان پیروان امام اختلاف افتاد. گروهى فریاد زدند: جنگ جنگ ولى بیشتر افراد، صدا زدند، داورى کتاب خدا را قبول مى کنیم.

جنگ براى ما جایز نیست. زیرا ما را به حکمیّت و داورى قرآن فرا خوانده‏ اند. از همه سو فریاد برآمد: ترک مخاصمه مى‏کنیم و صلح را مى‏ پذیریم.

امام (ع) در جواب سازشکاران صلح طلب فرمود: اى مردم، من براى پذیرش فرمان کتاب خدا سزاوارترین شما هستم، ولى معاویه، عمرو عاص، و پسر ابى ‏معیط، طرفدار دین نیستند و از قرآن جانبدارى نمى ‏کنند. من آنها را از شما بهتر مى‏ شناسم، از دوره کوچکى، تا بزرگسالى با آنها بوده‏ام. چه در کوچکى و چه در بزرگسالى از بدترین افراد بوده‏اند. درخواست آنها که تسلیم داورى قرآن شویم، سخن حقى است که با آن اراده باطل کرده‏اند قرآن بر نیزه کردن آنها به این معناست که به ظاهر قرآن را مى ‏شناسند ولى بدان عمل نمى‏ کنند. منظورشان از این امر فریب، حیله و سست کردن اراده شماست. شما فقط یک ساعت‏ بازو و جمجمه‏ هاتان را به من عاریه بدهید، حق در جایگاه خودش مستقر گردیده، چیزى جز بر افتادن قوم ستمکار باقى نخواهد ماند.

در این هنگام بیست هزار نفر از اصحاب اطراف حضرت را گرفتند و به جاى آن که حضرت را امیر مؤمنان خطاب کنند بى ادبانه فریاد زدند: یا على به حکمیّت کتاب خدا فرا خوانده شده ‏اى بپذیر، و گرنه چنان که عثمان را کشتیم تو را خواهیم کشت.

امام (ع) فرمود: واى بر شما من حکمیّت قرآن را قبول ندارم با این که اوّل کسى بودم که بدان ایمان آورده آن را پذیرفتم و اوّل شخصى بودم که مردم را به پذیرفتن کتاب خدا فرا خواندم حال چگونه قرآن را قبول ندارم با معاویه و شامیان مبارزه مى‏کنم تا آنها در عمل به کتاب خدا ایمان پیدا کنند امّا شما را آگاه کردم که قصد آنها از این پیشنهاد فریب دادن شماست و نه عمل کردن به حکم قرآن.

ولى آنها به اخطار آن حضرت توجّهى نکردند و پیشنهاد کردند که امام (ع) فرستاده ‏اى را گسیل دارند تا مالک اشتر را از جنگ باز دارد. این تقاضا را وقتى مطرح کردند که مالک اشتر، صبح هنگام «لیله الهریر» بر لشکر معاویه مسلّط شده، چیزى نمانده بود که وارد اردوگاه معاویه شود، و پیروزى حتمى شده بود.

حضرت ناگزیر براى بازگشت مالک اشتر اقدام کرد و مالک با ناراحتى‏ بازگشت و میان او و کسانى که امام (ع) را به حکمیّت قرآن دعوت مى‏ کردند، اختلافى در گرفت، امّا از همه سو فریاد زدند، امیر المؤمنین به حکمیّت رضا داد.

در این رابطه عهدنامه ‏اى بر متارکه جنگ نوشتند که در آینده بخواست خداوند به چگونگى آن خواهیم پرداخت.

  ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۲    ، صفحه‏ ى ۱۹۳-۱۸۲

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.