از خطبه هاى آن حضرت که به هنگام بیعت مردم با او در مدینه ایراد فرموده است
ذِمَّتِی بِمَا أَقُولُ رَهِینَهٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ- إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ- حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ- أَلَا وَ إِنَّ بَلِیَّتَکُمْ قَدْ عَادَتْ کَهَیْئَتِهَا یَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِیَّهُ- ص وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَهً- وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَهً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ- حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ- وَ لَیَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا- وَ لَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا- وَ اللَّهِ مَا کَتَمْتُ وَشْمَهً وَ لَا کَذَبْتُ کِذْبَهً- وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْیَوْمِ- أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَایَا خَیْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَیْهَا أَهْلُهَا- وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِی النَّارِ- أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَى مَطَایَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَیْهَا أَهْلُهَا- وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّهَ- حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِکُلٍّ أَهْلٌ- فَلَئِنْ أَمِرَ الْبَاطِلُ لَقَدِیماً فَعَلَ- وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَیْءٌ فَأَقْبَلَ
قال السید الشریف و أقول- إن فی هذا الکلام الأدنى من مواقع الإحسان- ما لا تبلغه مواقع الاستحسان- و إن حظ العجب منه أکثر من حظ العجب به- و فیه مع الحال التی وصفنا زوائد من الفصاحه- لا یقوم بها لسان و لا یطلع فجها إنسان- و لا یعرف ما أقول إلا من ضرب فی هذه الصناعه بحق- و جرى فیها على عرق- وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ
نکته :این خطبه در نسخه صبحی صالح خطبه ۱۶ می باشد.
فصل اول
لغات
سفه: رذیله اخلاقى که در مقابل صبر قرار گرفته است و به تزلزل و بىثباتى منجر مى شود.
اکله: نام هر چیزى خوردنى
مقدمه شرح
به نظر ما (شارح) این بخش از خطبه بخشى از خطبهاى است که قبلًا به آن اشاره کردیم [در خطبه ۱۴] و بخشى از خطبه آینده است و ما اینک تمام آن را مى آوریم تا معنى روشن شود.
سپاس خداوندى را سزاست که بهترین حمد شایسته اوست و بالاترین بزرگوارى شأن اوست، خداى یگانه بى نیاز، استوانه هاى عرش را به پاداشت و با درخشش نور خورشید جهان را روشن و استوار ساخت، زمین را خلق کرد و آن را مسخّر کسانى قرار داد که بر روى آن گام نهادند، گواهى مى دهم که خدایى جز او نیست. و شریکى ندارد و شهادت مى دهم که محمّد (ص) بنده و فرستاده اوست. او را با نورى تابنده و روشنایى درخشان براى هدایت مردم فرستاد به لحاظ ویژگیهاى اخلاقى برترین مردم، و بالاترین شرف خانوادگى را داشت.
حق هیچ مسلمان و مظلمه هیچ صاحب حقى بر او قرار نگرفت بلکه حق او ضایع و مورد ستم واقع شد. پس از حمد خدا و درود پیامبر، اوّل کسى که مظلمه گناه به گردن گرفت دختر آدم بود که جایگاه نشستن او به اندازه یک جریب و داراى ۲۰ انگشت بود و دو ناخن به اندازه دو چنگال داشت. خداوند بر او شیرى را همچون فیل و گرگى را همچون شتر و بازى را همچون حمار مسلّط ساخت. این اتفاق در آغاز خلقت پیش آمد سپس او را کشتند. خداوند ستمگران را بر زشتى اعمالشان تنبیه مى کند، به همین دلیل خداوند فرعون و هامان و قارون را به گناهانشان کشت. آگاه باشد که گرفتارى و بلا به شما بازگشته به همان گونه که در روزگار بعثت پیامبرتان وجود داشت. سوگند به آن که پیامبر را به حق برانگیخت به سختى در هم آمیخته مى شوید و سپس بشدّت غربال مى شوید و چنان که کفگیر طعام دیگ را بر هم مى زند با یکدیگر آمیخته خواهید شد تا عزیز شدگان بى جهت، خوار شوند و خوارشدگان به ناحق عزّت یابند. جلو افتادگان به ناحق به عقب بازگردند و عقب نگه داشته شدگان جلو افتند. به خدا سوگند چیزى را پنهان نکردم و ابداً دروغ نگفتم، من این روز و این وضع را از پیامبر (ص) شنیده ام. آگاه باشید گناهان اسبهاى سرکش و افسار گسیخته اى هستند که سواران خود را وارد آتش مى کنند و تقوا و پرهیزگارى مرکب آرامى است که افسار خود را به دست سوارش سپرده و او را از رنج و غم خلاص کرده به سایه گسترده اى مى رساند، درهاى بهشت باز مى شود و نگهبانان بهشت مى گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ».
کسى به من این آگاهى را داده که من شریک پیامبرى او نیستم و توبه هیچ کس پذیرفته نیست مگر به وسیله پیامبرى که از جانب خدا مبعوث شده باشد و چه کسى بعد از پیامبر، نجات بخش تر از او از آتش جهنم است اى مردم کتاب خدا و سنّت پیامبر را هیچ کس جز مطابق نفس خود رعایت نمى کند و مردم امتحان مى شوند و بنابه نتیجه امتحان در بهشت یا جهنّم وارد خواهند شد.
(مردم سه دسته اند) یا اهل نجاتند، و یا امید به نجات دارند، و یا گرفتار در آتشند و براى هر یک از اینها اهلى وجود دارد. به جان خودم قسم اگر باطل طرفدار فراوان دارد از قدیم چنین بوده است و اگر اهل حق اندک است شاید از قبل چنین بوده است و کم اتّفاق مى افتد که حق طرفدار فراوان پیدا کند.
اگر اختیار شما را در امر خلافت به شما برگردانند شما از نیکبختان خواهید بود و ما هم جز براى همین امر تلاش نمى کنیم. کارهایى در گذشته اتّفاق افتاد که شما در آن میل داشتید و در نزد من رأى شما پسندیده نبود و اگر من بخواهم گفتنیها را بگویم مطّلعم. خدا از گناه شما بگذرد. آن دو نفر روزگارشان گذشت و سوّمى به جاى آنها نشست که مانند کلاغ، همّتش شکمش بود. واى بر او، اگر بالهایش قطع مى گردید و سرش بریده مى شد به نفعش بود.
مردم امتحان مى شوند و بهشت و جهنّم در پیش رویشان است. (و در همین رابطه مردم به سه دسته تقسیم مى شوند) تلاش کننده موفّق و خواهان امیدوار (به بهشت مى روند) و کوتاهى کننده از فرمان خدا به جهنّم مى رود. این سه تا و دو تاى قبلى مى شوند پنج تا که ششمى ندارد. فرشتگان پرواز کننده و پیامبرى که هدایت کننده است از این اقسام به حساب نمى آیند. آن که ادّعاى باطل کرد هلاک شد و آن که افترا بست ضرر کرد. به چپ و راست رفتن گمراهى است و راه حقیقى راه وسط است. و بر همین راه وسط رفتن، (نه چپ روى و نه راست روى) کتاب خدا و دستورات پیامبر استوار است. آگاه باشید که خداوند تربیت این امّت را تازیانه و شمشیر قرار داده است، هیچ امامى در این موضوع کوتاهى نمى کند. در خانه هاى خود بمانید و رابطه بین خود را اصلاح کنید، توبه در پشت سر شماست. هر کس رو در روى حق بایستد هلاک مى شود. بدانید هر قطعه زمینى که عثمان بخشیده باشد و آنچه از بیت المال گرفته باشد، به بیت المال برمى گردد. اگر مالى را بیابم که مهر زنان شده و یا به سرزمینهاى دور بخشیده شده باشد به بیت المال برمى گردانم زیرا اگر حق سبب گشایش امور نشود باطل هرگز سبب گشایش نخواهد شد. این سخن من است و براى شما و خود طلب آمرزش مى کنم.»
این بخش از خطبه را در خطبه ۱۴ توضیح دادیم، اینک به تفسیر آن برگشته و مى گوییم:
تتمه لغات
الذّمه: حرمت، عهد و پیمان الرّهینه: گرو الزّعیم: ضامن. در حدیث آمده است که زعیم به معناى تاوان دهنده است.
مثلات: کیفرها. الحجر: بازداشتن و مانع شدن. قحّم فى الامر و تقحّمه: خود را بدان گرفتار ساخت.
هیأت: چگونگى، صفت بلبله: مخلوط شدن الغربله: آرد و جز آن را نخاله گرفتن و غربال کردن، به معناى قتل نیز آمده است ساط القدر: بهم زدن طعام دیگ با وسیله اى و چرخاندن آن. وشمه: کلمه وسمه: علامت و اثر فلان: یرعى على نفسه: به حساب خود برسد شمس: جمع شموس و به معناى حیوانى است که وقت سوار شدن مانع مى شود تأوّد: حرکت سنگین و با ثبات زلول: بى حرکت و رام کلوح: کسى که در یأس و شکستگى ناراحت است. امر الباطل: باطل زیاد شد
ترجمه
«در گرو آنچه مى گویم هستم و خودم ضامن آنم. هر کس از پیشامدهاى ناگوار روزگار عبرت آموخت به هنگام قرار گرفتن در شبهات، تقوا وى را حفظ خواهد کرد.
آگاه باشید که گرفتارى و بلا به شما بازگشته همان گونه که در روزگار بعثت پیامبرتان وجود داشت. سوگند به آن که پیامبر را به حق برانگیخت بسختى در هم آمیخته خواهید شد تا این که عزیزان بى جهت خوار شدند و خوار شدگان بنا حق عزّت یابند، افتادگان به ناحق به عقب باز گردند و عقب نگه داشته شدگان جلو افتند. به خدا سوگند چیزى را پنهان نکردم و ابداً دروغ نگفتم، من این روز و این وضع را از پیامبر شنیده ام.
آگاه باشید، گناهان، اسبهاى سرکش و افسار گسیخته اى هستند که سواران خود را وارد آتش مى کنند. و تقوا و پرهیزکارى مرکب آرامى است که افسار خود را به دست سوارش سپرده و او را وارد بهشت مى کند حق و باطل هر یک طرفدارانى دارد. اگر باطل اکثریت دارد از قدیم چنین بوده است و اگر حق طرفداران کمى دارد چه بسا همیشه چنین بوده است و کم اتفاق مى افتد که حق طرفدار فراوان پیدا کند».
شرح
سیّد رضى در باره کلام امام (ع) مى گوید: این کلام مختصر مواردى از نیکویى سخن را داراست که تحسین تعریف کنندگان از روى فهم به پایه آن نمى رسد و بهره شگفتى از این کلام بیشتر از بهره خودپسندى است و در عین حال داراى ویژگیهایى از فصاحت است که تاکنون بر هیچ زبانى جارى نشده است و هیچ انسانى بر عمق آن اطلاع نیافته. کسى که از دانش فصاحت بهره اى ندارد آنچه ما در باره این کلام گفتیم درک نمى کند، مگر داراى ذوق سرشار باشد، و در هر صورت جز دانشمندان بلندى این سخن را درک نمى کنند.
امام (ع) در این قسمت از خطبه عبرت گرفتن را براى رعایت تقوا لازم دانسته و به صورت قضیّه شرطیّه متّصله توجّه داده است که عبرت گرفتن وسیله رسیدن به تقواست. صورت قضیه شرطیّه متّصله چنین است: هر کس از پیشامدهاى ناگوار عبرت بگیرد تقوا او را از افتادن در شبهات باز مى دارد چگونگى ارتباط بین عبرت گرفتن و تقوا به این صورت است: هر کس که در توجّه به حقایق، عقل راهنمایش باشد و نور بصیرت او را بر مشاهده آفات دنیا آماده سازد و از دگرگونى حالات عبرتها به دست آورد و از کسانى که همّت خود را به دنیا منحصر کرده و دنیا را جاى همیشگى خود دانسته اند پند گیرد، خواهد دید که همه امور دنیا باطل و سایه هایى زوال پذیرند. بنا بر این خداوند ترس و تقواى خود را در دل چنین شخصى مى افکند و این ترس از خدا او را از افکننده خود در امور باطل و بى دوام باز مى دارد و نور حق بر لوح نفسش به خاطر همین پند گرفتن مى تابد.
بنا بر این لازمه تقوا به دور ماندن از شبهات است. امام (ع) با لفظ شبهات اشاره فرموده است به امور دنیوى باطل و بى دوام که حق و ثابت و بادوام تصوّر مى شوند و قوّه خیال امور باطل را به حق مشتبه مى سازد و به همین دلیل شبهات را شبهات نامیده اند.
و مى دانیم قوّه تعقّلى که از اسارت هواى نفس خارج باشد بر تشخیص حق از شبهات نیرومند خواهد بود.
امام (ع) رابطه عبرت و تقوا را با این جمله که: «من صحّت این حقیقت را بر عهده مى گیرم و درستى آن را ضمانت مى کنم» تأکید مى کند و کلمه «رهن» را به عنوان استعاره براى این ضمانت به کار برده است چنان که در قول خداى تعالى به همین معنى به کار رفته است که: کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَهٌ.
چه بسا حقیقت تقوا بر انسان پوشیده باشد، بدین لحاظ تعریفى از تقوا آورده و مى گوییم: تقوا بر حسب عرف شرعى به ترس از خداوند تعالى بستگى دارد. بدین توضیح که شخص متّقى از آنچه سبب دورى از خدا و توجّه به دنیا و زینتهاى آن مى شود پرهیز مى کند و از روى قصد از خدا روى برنمى گرداند، و چنان که دانسته شده، ترک و دورى از دنیا زهد حقیقى است و تقوا وسیله آن است، بنا بر این تقوا برترین قدرت براى نزدیکى به خدا و بزرگترین مانع بى توجّهى به خداست، تقوا به معناى ترس از خدا در اوّل سوره نساء آمده است: یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ: «اى مردم از خدا بترسید»، و به همین معنى در اول سوره حجّ و شعرا نیز آمده است: إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ: وقتى که برادر آنها «نوح» به آنها گفت آیا از خدا نمى ترسید، و همچنین در سخن هود و صالح و لوط و شعیب به مردمشان همین معنى منظور شده، و در سوره عنکبوت از قول ابراهیم تقوا به همین معنى آمده است: وَ إِبْراهِیمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ»، «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ»، الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ«»، در دیگر آیات قرآن نیز تقوا به همین معنى آمده است، هر چند بعضى از مفسّران گاهى تقوا را به معناى ایمان گرفته اند چنان که در این آیه آمده است: «إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ»، و گاهى تقوا را به معناى توبه گرفته اند: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا» و گاهى تقوا را به معناى ترک معصیت گرفته اند مانند: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّهِ قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ».
حال که معناى تقوا را دانستى بدان که امام (ع) آنها را به لزوم رعایت تقوا آگاه مى کند که تقوا رهایى بخشنده از شبهات است و به آنها یادآور مى شود که در شبهات غرقند که: الا و انّ بلیّتکم قد عادت کهیأتها یوم بعث اللّه نبّیه. مقصود حضرت از بلایاى آنها تشتّت آرا و اختلاف نظر و نداشتن الفت و متّحد نبودن در یارى رساندن به دین خداست، آنها شبهات القا شده از سوى شیطان را پذیرفتند و وسوسه هاى شیطان را به دل راه داده و مغلوبش شدند. و این از بزرگترین امتحاناتى است که خداوند بندگان خود را بدان مى آزماید. در این باره خداوند متعال مى فرماید: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ». اینها شبیه امورى هستند که در زمان بعثت پیامبر (ص) در میان مردم رواج داشت و در ضمن این گفتار آنها را متوجّه مى سازد که با داشتن این حالت، تقوایى ندارند. بعد از آن که معلوم شده دورى از شبهات از لوازم تقواست بنا بر این افتادن آنها به شبهات موجب سلب تقوا از آنها شده بود، امام (ع) بعد از این که افتادن آنها را در شبهات به دلیل نداشتن تقوا بیان مى فرماید با قسم جلاله در بلا افتادن آنها را به خاطر عدم یارى دین و پیروى از هواهاى نفسانى اعلام داشته و سه نوع بلا را به ترتیب زیر یادآور مى شود:
۱- بلبله: کنایه از کارهایى است که بنى امیّه و دیگر امراى ستمگر انجام دادند مانند ایجاد غمهاى کشنده، عدم امتیاز صالحان از ناصالحان، بالا بردن موقعیّت اجتماعى اراذل و اوباش و خوار و پست ساختن بزرگان از مقام و منزلتى که داشتند.
۲- غربله، گویا کنایه از در آمیختن آنها و مورد آزمایش قرار دادن آنها به وسیله دشواریها و کشته شدن در راه خداست همچنان که بسیارى از صحابه و تابعین این چنین آزموده شدند. در این عبارت عمل آنها به غربال شدن آرد تشبیه شده است که خالص از ناخالص جدا مى شود. به همین دلیل لفظ غربال براى آزمایش و جدا شدن حق از باطل استعاره آورده شده است. در دو جمله فوق سجع متوازى وجود دارد.
۳– افراد جامعه زیر و رو شوند چنان که محتواى دیگ به وسیله کفگیر زیرورو مى شود تا افراد پایین جامعه بالا آیند و بالعکس. در این جا لفظ «سوط» براى منظور یاد شده استعاره به کار رفته، زیرا صاحبان جور که بعد از حضرت آمدند بر مردم ستم و اهانت روا داشتند و قواعد اجتماعى را به ضرر مردم تغییر دادند. جمله سوم از نظر معنى به جمله اوّل نزدیک است.
فرموده است: و لیسبقنّ سابقون کانوا قصّروا و لیقصرنّ سبّاقون کانوا سبقوا این سخن امام (ع) اشاره به تغییراتى است که در جریان حوادث زمان براى مردم پیش آمد. بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند مقصود امام از مقصّران کسانى هستند که به سوى گروهى رفتند که آنها از یارى امام (ع) در آغاز امر پس از وفات رسول خدا، خوددارى کردند و آن گاه امام (ع) را در زمان خلافتش یارى دادند و با آن حضرت در جنگها شرکت کردند. و منظور امام از سابقین کسانى هستند که امام (ع) را یارى ندادند و او را تنها گذاشتند و از او روى برتافتند و با او جنگیدند. احتمال دارد منظور امام (ع) عموم افرادى باشند که در گرویدن به اسلام سابقه داشتند ولى امام (ع) را یارى نکردند. بنا بر این مقصّران با سابقه مخالفت کسانى هستند که بعداً عنایت الهى دست آنها را گرفت و توفیق جدیّت در طاعت خدا یافتند و از اوامر خداوند پیروى کردند و از ارتکاب نواهى خدا دورى جستند با این که در آغاز در یارى امام (ع) کوتاهى کردند. عکس اینها کسانى هستند که در آغاز امر در یارى امام (ع) و اطاعت خدا دامن به کمر زدند (مانند طلحه و زبیر) ولى بعداً هواى نفسانى آنها را از راه قبلى منحرف کرد و راه شیطان را پیمودند و در نتیجه سابقه ایمانى آنها به تقصیر و انحراف از دین تبدیل شد.
فرموده است: و اللّه ما کتمت و شمه و لا کذبت کذبه.
امام (ع) سوگند یاد مى کند که آنچه از پیامبر خدا در باره حوادث شنیده است پوشیده نمى دارد و هر حقیقتى که براى او بیان شده است و گفتنش مباح باشد بیان مى کند و هرگز دروغ نمى گوید. و این سوگند گواهى است بر درستى خبرهایى که اتفاق افتاده یا بزودى اتّفاق مى افتد و مقدّمهاى است براى آنچه پس از این خواهد بود، چنان که مىفرماید: «من به امر خلافت و اجتماع و بیعت مردم با خودم از جانب پیامبر (ص) با خبر شدم.» بیان این جمله براى نشان دادن تنفّر مردم از باطل و گرایش آنها به حق و پایدارى آنها در پیروى از امام (ع) است. سپس آنها را به رعایت تقوا امر مى کند و از عاقبتى که برایشان پیش مى آید خبر مى دهد که به طور حتم دچار بلا و شبهه مى شوند، بنا بر این لازم است که از خطاها دورى کنند و به پرهیزگارى بپردازند و توجّه مى دهد که خطا مقدمه انحراف و تقوا مقدمه نجات است که: الا و انّ الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها فتقحّمت بهم فى النّار.
نخست امام (ع) لفظ «خیل» را براى خطاها به کار مى برد و سپس آن را به صفت نفرت آور چموش و سرکش و حالتى که مانع از سوار شدن انسان بر آن مى شود توصیف فرموده که علاوه بر چموشى لجام گسیخته نیز هست. مناسبت استعاره روشن است، زیرا اسب چموش افسار گسیخته فراوان اتّفاق افتاده که سوارش را به بیراهه برده و به هلاکت رسانده است. همچنین مرتکب خطا چون بر غیر نظام شریعت رفتار مىکند و زمام امور شریعت را رها ساخته و به حدود دین عمل نمىکند سرانجام چنین وضعى افتادن در بزرگترین مهلکه یعنى جهنّم است و این استعاره لطیفى است.
فرموده است: الا و انّ التّقوى مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمّتها فاوردتهم الجنّه.
در این عبارت امام (ع) لفظ «مطایا» را با صفت زیباى «رام» که موجب میل به آن مى شود استعاره آورده و هیأتى را که زیبنده سواره است یعنى در دست داشتن افسار ترسیم فرموده است و با زمام به حدود شریعت که پرهیزگار آن را رعایت کرده و از آن تجاوز نمى کند اشاره کرده است و چون مرکب رام سوارش را طبق نظم شایسته حرکت مى دهد و از راه راست بیرون نمى رود و داراى مهارى است که راکب مى تواند آن را از انحراف بازدارد، بنا بر این سوار خود را نهایتاً به مقصد مى رساند. تقوا نیز نسبت به متّقى چنین است که سالک الى اللّه به وسیله تقوا به آسانى و آسودگى راه حق را مى رود و در موارد هلاک بر هواى نفس خود مسلّط است و از آن پیروى نمى کند، بنا بر این هواى نفس در اختیار او، و همچون مرکب رامى است و رعایت حدود خدا سبب ایجاد ملکه تقوا و استمرار آن مى شود و بدینسان تقوا شبیه مهارى است که مرکب نفس را به اختیار در مى آورد در این که تقوا صاحب خود را به سلامت به سعادت ابدى مى رساند شبیه مرکبى رام است که سوار خود را به مقصد مى رساند. در هر دو مورد (تشبیه خطا، به اسب چموش و تقوا به مرکب رام) استعاره محسوس براى معقول است. پس از آن امام (ع) توضیح مىدهد که دو راه براى رفتن وجود دارد: راه خطا و راه تقوا و پس از آن حق و باطل را بیان داشته و تقوا را همان حق، و باطل را همان خطا معرفى مى فرماید. سپس مى فرماید براى هر یک از راههاى حق و باطل راهروانى است و بر حسب آنچه در لوح محفوظ با قلم قضاى الهى مقدّر شده است هر دسته راهى را مى روند، چنان که رسول خدا (ص) فرموده است: «هر کس شایسته چیزى است که براى آن آفریده شده است.»
فرموده است: فلئن امر الباطل لقدیما فعل و لئن قلّ الحق فلربّما و لعلّ
این سخن به منزله این است که خود و پیروان حق را معذور دانسته است و فراوانى اهل باطل را مذمّت و نکوهش فرموده، زیرا کمى یاران حق در زمان خلافت على (ع) چیز تازهاى نبوده است که من بکوشم آن را بر اهل باطل انکار کنم تا موجب شود که حق را نشنوند و عمل نکنند، و در سخن امام (ع) کلمه «لربّما و لعلّ» توجّه به این است که هر چند حق طرفداران اندکى دارد ولى امید است که زیاد شوند و افزودن کلمه تمنّى بعد از ربّما که حرف تقلیل است خبر دادن از کمى یاران حق مى باشد با امید زیاد شدن و آرزوى فراوان شدن طرفداران حق. و با عبارت، و لقلّما ادبر شیء و اقبل، بعید دانستن برگشت حق را به قوّت و کثرت بعد از ضعف و قلّت بیان مى دارد، زیرا لازمه از میان رفتن استعداد چیزى از میان رفتن وجود شیئى است. حقیقت نیز به قلوبى وارد مىشود که با صفا بوده و آمادگى پذیرش آن را داشته باشند، بنا بر این هر گاه اهل حق خود بمیرند و یا دلهایشان بمیرد استعداد حق کاهش مى یابد و ضمیر باطنشان سیاه مى شود. این جاست که نور حق شکسته مى شود و سیاهى باطل به خاطر وجود زمینه و استعداد، فراوان مى شود. روشن است که در چنین وضعیّتى بازگشت حق و نورانیّت آن پس از پشت کردن حق و روى آوردن ظلمت باطل، امر بعیدى است.
احتمال بسیار اندکى است که زمینه و استعداد قبول حق بازگردد و امید مى رود که حق با نیرومندى بازگردد و لوح و ضمیر دلها به وسیله انوار حق روشن شود و بر باطل حمله آورد و آن را از میان ببرد که باطل رفتنى است، و این کار بر خدا مشکل نیست.
امام (ع) در این کلام متوجّه مى دهد که مردم همراه حق باشند و بدان قیام و عمل کنند تا حق به خاطر زبونى آنها از میان نرود که جبران آن برایشان ممکن نخواهد بود.
فصل دوم
شُغِلَ مَنِ الْجَنَّهُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ- سَاعٍ سَرِیعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِیءٌ رَجَا- وَ مُقَصِّرٌ فِی النَّارِ هَوَى- الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّهٌ وَ الطَّرِیقُ الْوُسْطَى هِیَ الْجَادَّهُ- عَلَیْهَا بَاقِی الْکِتَابِ وَ آثَارُ النُّبُوَّهِ- وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّهِ وَ إِلَیْهَا مَصِیرُ الْعَاقِبَهِ- هَلَکَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى- مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ عِنْدَ جَهَلَهِ النَّاسِ- وَ کَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا یَعْرِفَ قَدْرَهُ- لَا یَهْلِکُ عَلَى التَّقْوَى سِنْخُ أَصْلٍ- وَ لَا یَظْمَأُ عَلَیْهَا زَرْعُ قَوْمٍ- فَاسْتَتِرُوا فِی بُیُوتِکُمْ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ- وَ التَّوْبَهُ مِنْ وَرَائِکُمْ- وَ لَا یَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا یَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَهُ
لغات
جادّه: بزرگراه صفحه: جانب، مقابل سنخ: اصل، اساس، مثبت، استوارى.
ذات البین: حقیقت هر چیز خیبه: به مطلوب دست نیافتن
ترجمه
«کسى که بهشت و جهنم را در پیش رو دارد سرگرم امورى است (مردم در پیمودن این دو راه به سه دسته تقسیم مى شوند) دسته اى (در زمینه بهشت) تلاش مى کنند و زود نجات مى یابند. و دسته اى حق را طالبند و امیدوار آمرزشند ولى کند حرکت مى کنند و دسته اى دیگر در وظایف الهى کوتاهى دارند و بالاخره به جهنم در خواهند افتاد. به راست و چپ رفتن گمراهى است و راه وسط جاده حقّ است که کتاب خدا و سنّت نبوّت بر آن استوار است و خاستگاه سنّت و پایان همه کارهاى بدان باز مى گردد.
هر کس به ناحق ادّعا کند هلاکت مى شود، هر کس بر حق افترا ببندد زیان مى بیند و به مطلوب نمى رسد، و هر کس حقّ را اظهار کند هلاک مى شود. در نادانى شخص همین بس که قدر خود را نشناسد. هر که بر تقوا استوار ماند هلاک نمى شود کشته قومى که بر اساس تقوا باشد تشنه نمى ماند (هر عملى که بر مبناى حق باشد ضایع نمى شود.) بنا بر این در خانه هایتان بمانید و اختلافات خود را اصلاح کنید که توبه در پشت سر شماست. هیچ کس جز پروردگارش را نستاید و هیچ نکوهشگرى جز خودش را ملامت نکند».
شرح
ما این بخش از خطبه را قبلًا توضیح دادیم. (در خطبه ۱۴ )
باید توجّه داشت که معناى جمله اوّل این بخش از خطبه این است: آن که بهشت و جهنم را در پیشرو دارد در حقیقت داراى نوعى سرگرمى است که او را از اندیشه غیر از بهشت و جهنّم باز مى دارد. بنا بر این لازم است که به چیزى جز بهشت سرگرم نشود. مقصود این است که این سرگرمى وسیله رسیدن به بهشت و نجات از جهنم است، که کتاب آسمانى در این باره سخن گفته و پیامبران نیز بر این امر تأکید کرده اند.
امام (ع) با این جمله که بهشت و جهنم فرا روى شما قرار دارند به یکى از این دو امر اشاره کرده است:
۱- مقصود این باشد که بهشت و جهنم مورد توجه اند و انسان در مدّت عمرش به یاد آنهاست، زیرا در پیش روى انسانها قرار دارند و همیشه اندیشه انسان را به خود مشغول مى دارند و هر کس بهشت و جهنم را تا این اندازه در نظر داشته باشد به غیر آن دو نمى پردازد.
۲– پیش روى بودن بهشت و جهنّم به این معنى باشد که چون انسان از آغاز تا انجام عمر به سوى خدا سفر مى کند و در پایان سفر ناگزیر یا به بهشت مى رود یا به جهنّم، پس بهشت و جهنّم در این سفر پیش روى او هستند و به یکى از آنها مى رسد. و آن که همیشه به سمت هدف معیّنى حرکت مى کند چگونه سزاوار است به امورى بپردازد که براى این سفر مفید نیست.
حضرت فعل «شغل» را به صورت مجهول آورده است چون هدف در اینجا ذکر شغل مى باشد و یا سرگرمى است که خداوند با ایجاد بهشت و جهنم و تشویق و ترساندن از آنها فراهم آورده است. بنا بر این نایب فاعل (خداوند) به دلیل عظمت و بزرگى یا ظهور، ذکر نشده است سپس امام (ع) مردم را به لزوم پرداختن به بهشت و جهنّم توجه داده و در این ارتباط مردم را به سه دسته تقسیم کرده است که:
فرموده است: ساع سریع نجا، طالب بطىء نجا، و مقصّر فى النّار هوى.
دلیل منحصر کردن مردم به این سه دسته این است که مردم بعد از انبیا یا طالب خدا هستند و یا تارک او. خداجویان یا به نهایت سعى و کوشش و توان، در رسیدن به رضاى حق مى کوشند و یا در این باره سستى و سهل انگارى مى کنند، بنا بر این خداجویان دو دسته و تارکان خدا یک دسته اند که بیشتر از این تقسیم نیست. البته خداجویان داراى درجات و مراتب مختلفند.
دسته اوّل، رستگارانى هستند که گوى سبقت را از همگان ربوده و از عذاب رهایى مى یابند چنان که خداوند فرموده است. «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَعِیمٍ فاکِهِینَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ».
دسته دوّم خداجویانى هستند که در راه رسیدن به رضاى حق کوتاهى مى کنند. اگر انبیا را قسم چهارمى ندانیم چون (خطبه، مردم را به پنج دسته تقسیم کرده)، پیامبران از همین دسته اوّل به شمار مى آیند.
دسته سوّم کسانى هستند که در اطاعت خدا کوتاهى دارند و پیروى از شیطان را برگزیده اند، عنان اختیارشان به دست شیطان است و هر گاه شیطان بخواهد آنها را از راه خدا باز مى دارد و به پرتگاه هلاکت و منزل شقاوت مى افکند و روشن است که چنین شخصى در آتش خواهد بود خداوند در این باره مى فرماید: «فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ، إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ».
قسم دوّم، داراى دو صفت است که از دو جهت پستى و بلندى او را فرا مى خوانند. خواستن بهشت او را به سمت علوّ به حرکت در مى آورد که راه خدا را بپیماید هر چند این گرایش به سمت علوّ در او ضعیف باشد و دست شیطان او را به فرومایگى و پستى مى کشاند، مگر این که امید او به عفو خدا دستش را بگیرد و خداوند به دیده رحمت به او بنگرد. اگر به حرکت کند و ضعیفش رحمت خدا اضافه شود احتمال سلامت وى بیشتر و به علوّ درجه نزدیکتر مى شود.
اینک لازم است براى توضیح آنچه گفتیم به حقیقت امیدوارى اشاره کنیم: رجا و امیدوارى عبارت است از آسایش نفس براى انتظار آنچه نزدش محبوب و پسندیده است. امیدوارى حالتى است که براى نفس از روى علم حاصل مىشود و عملى را اقتضا مى کند. بدین بیان که آنچه را نفس از امور پسندیده یا ناپسند تصوّر مىکند سه حالت دارد: یا در گذشته وجود داشته یا در حال وجود دارد و یا در آینده به وجود خواهد آمد. اگر شیء مورد توجه نفس در گذشته وجود داشته است و اکنون نفس بدان توجّه مى کند، این حالت نفس را «ذکر» مى گویند، و اگر شیء مورد توجّه نفس در حال موجود باشد آن را «وجد» مى نامند، زیرا نفس آن را در حال درک مى کند. و اگر شیء مورد توجّه چیزى است که به گمان غالب در آینده به وجود مىآید و نفس به نوعى بدان بستگى دارد آن را انتظار یا توقّع مى نامند. حال اگر شیء مورد انتظار امر ناپسندى باشد از ناحیه آن در دل رنجى حادث مى شود که آن را خوف مى نامند. و اگر شیء مورد انتظار مطلوب و محبوب باشد که از دلبستگى و یادآورى آن براى نفس لذّت و آسایشى به وجود آید آن آسایش را امیدوارى مى گویند لزوماً براى اشیاى مورد توقّع باید علل و عواملى باشد، چنانچه بیشتر اسباب و عوامل آن فراهم باشد امیدوارى صدق مى کند و چنانچه با نبودن اسباب و عوامل منتظر آن باشد بهتر است آن را غرور و حماقت بنامیم. و اگر وجود یا عدم اسباب و عوامل آن معلوم نباشد آرزو بر آن بیشتر صدق مىکند تا انتظار داشتن آن.
(با توضیحى که در مورد رجا داده شد) باید دانست که عرفا مى گویند دنیا مزرعه آخرت است. نفس به منزله زمین و بذر آن معارف الهى است، و سایر عبادتها به منزله اصلاح زمین آماده کردن براى زراعت و آبیارى کردن آن مى باشد.
بنا بر این نفسى که غرق در محبّت دنیا باشد همانند زمینى شوره زار است که به دلیل آمیختگى با نمک قابل کشت و زرع نباشد. روز قیامت روز برداشت محصول است و برداشت محصول جز با افشاندن بذر ممکن نیست، چنان که کشت در زمین شوره زار سودمند نیست، ایمان با پلیدى نفس و بدى اخلاق سودمند نیست، پس شایسته این است که امیدوارى بنده به رضایت خدا، مقایسه شود با امیدوارى کشاورز به برداشت محصول. و همان طور که کشاورز طالب زمین آماده و بذر نیکو مىباشد و از بذر آفت زده و نامناسب دورى مى کند و زراعت را با آبیارى و مواظبت بموقع نگهدارى مى کند و آن را از گیاهان هرز و زاید پاک مى سازد و از خداوند مى خواهد که آن را از آفات آسمانى مانند برق و غیره حفظ کند تا به کمال برسد و این امیدوارى بجایى است و سزاوار است آن را امید نامید، زیرا گمان دارد که از این زراعت به مقصدش برسد. و همچنین اگر کشاورزى در بذرافشانى تأخیر داشته باشد و در اوّل وقت کشاورزى مبادرت به کشت نکند و یا در تهیه بعضى از عوامل کشاورزى کوتاهى کرده باشد، با این وصف باز هم مى تواند از جمله امیدواران باشد. ولى اگر براى کشت بذرى مناسب به دست نیاورده، یا بذر را در زمین شوره زار، یا در زمینى که پر از بوته هاى بیگانه است بپاشد آن گاه انتظار برداشت محصول هم داشته باشد، این انتظار حماقت است. بنا بر این اسم امید در موردى است که تمام یا بیشتر اسباب امیدوارى را که تهیّه آنها در اختیار اوست فراهم کند و جز امورى که در اختیار خداست «مانند برطرف کردن آفات آسمانى» باقى نماند و رفع آنها را از خداوند طلب کند همچنین است حال بندهاى که بذر معارف الهى را در سرزمین نفسش در زمان خود، یعنى از زمان بلوغ تا پایان عمر، بکارد و با طاعات و عبادات آن را آبیارى کند و در پاکیزگى نفسش از زشتیهاى اخلاق رذیلهاى که مانع نموّ علم و زیادى ایمان مى گردد بکوشد و از فضل خداوند انتظار داشته باشد که او را در این راه تا زمان رسیدن به مقصود و برداشت نتیجه پایدار بدارد.
اگر چنین باشد انتظار چنین کسى همان امیدوارى پسندیده و مقام سابقین در ایمان است. ولى اگر بذر ایمان را در نفس بیفشاند امّا در فراهم آوردن بعضى اسباب و عوامل آن کوتاهى کند، و یا در بذر و آبیارى به نوعى اهمال بورزد که موجب ضعف محصول شود، سپس امید برداشت محصول داشته و به فضل خدا امیدوار باشد که محصول را براى او مبارک گرداند که خدا رزّاق و داراى قدرت برتر است، بر چنین کسى نیز «امیدوار» صدق مى کند، زیرا بیشتر اسباب لازم را براى کشت و زراعت فراهم کرده و این چنین شخصى به عنوان قسم دوم، یعنى امیدوار کند عمل در عبارت امام (ع) ذکر شده است.
ولى اگر از قواعد ایمان چیزى را در نفس خود به وجود نیاورد، یا به وجود بیاورد ولى آن را با طاعات و فرمانبردارى خدا آبیارى کند، و یا نفس خود را آلوده به اخلاق رذیله رها سازد و در به دست آوردن آفات دنیا اصرار ورزد، و با این وصف امید مغفرت و فضل خدا را داشته باشد، این انتظار خود فریبى است و امید حقیقى به حساب نمى آید. این همان قسم سوّمى است که امام (ع) فرمود مقصّر است که در تهیّه اسباب زراعت و به دست آوردن توشه آخرت کوتاهى کرده و هلاک شونده اى است که در روز قیامت با حسرت و پشیمانى خواهد گفت: «یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ».
در این معنى شاعرى گفته است: «اذا انت لم تزرع و عاینت حاصدا ندمت على التفریط فى زمن البذر».
رسول خدا (ص) فرموده است: «احمق کسى است که از هواى نفسش پیروى کند و در عین حال از خداوند متعال امید رحمت داشته باشد.» و باز فرمود: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا».
علّت این که امام (ع) قسم دوّم را امیدوار دانسته چنان که دانستى آنها در عمل ناتوان بودند و اسباب رسیدن به رستگارى را کم فراهم کرده بودند. به این سه قسم قرآن کریم اشاره فرموده است که: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ» اگر چه قسم اوّل و دوّم در مفهوم رجاء مشترکند ولى در رتبه و منزلت با هم اختلاف دارند.
فرموده است: الیمین و الشّمال مضلّه و الطریق الوسطى هى الجادّه
پس از آن که امام (ع) مردم را به سابقین و لاحقین و مقصّرین تقسیم کرد اشاره به راهى کرده است که خداوند مردم را بر آن راه هدایت فرموده و براى آنها نشانه هاى هدایت را برافراشته تا از و ساس شیطان رهایى یافته و سالم به پیشگاه خداوند باز آیند و راه حق را از راه باطل و گمراهى باز شناسند و چون دانستى که راه رهروان به سوى خداوند متعال علم و یا عمل است (باید بدانى که) علم راه نیروى نظرى است و عمل راه نیروى عملى و هر یک از این دو، همچنان که دانستى دو جنبه ناپسند افراط و تفریط دارد و راه وسط آنها تعادل و طریق میانى است براى کسانى که هدایت یافته اند و جادّه روشنى است و این همان راهى است که حکمتهاى کتاب الهى بر آن استوار است و آثار نبوّت و سنّت پیامبر نیز بر همین راه است که سنّت از آن پیدا شده و پایان کار مردم در دنیا و آخرت بر این راه است، زیرا مبدأ سنّت و سبب انتشار آن در میان مردم عدالت است و سرانجام کار مردم به عدالت باز مى گردد. چون نظام امور مردم در دنیا مبتنى بر قوانین شرعى است و عاقبت امور مردم نیز به سبب همین قوانین و قواعد که عین عدالت است بستگى دارد و در آخرت نیز به سبب همین عدالت، زیان زیانکاران و سعادت رستگاران تعیین مى شود، پس آن که به راه عدالت رود و در ایّام عمرش به عدالت تمسّک جوید براى او بهشت نعیم مقرّر مىشود و هر کس از راه عدالت منحرف شود و از حدود آن تجاوز کند در آتش جهنّم به عذاب دردناک مبتلا خواهد شد، و هر یک از دو طرف افراط و تفریط نسبت به عدالت، همان یمین و شمال جادّه وسط است که راههاى گمراهى اند براى کسانى که بدانها روى آورند و جایگاه هلاکتاند براى آنها که در آنها قدم بگذارند.
فرموده است: هلک من ادّعى و خاب من افترى.
این کلام امام (ع) ممکن است معناى دعایى داشته باشد و یا معناى جمله خبرى، بدین معنى که: هلاک باد آن که ادّعاى چیزى را دارد که اهل و شایسته آن نیست. مقصود از هلاک، هلاکت اخروى است. و ناکام و ناموفّق باد کسى که دروغ مى گوید، یعنى آن که دروغ را وسیله رسیدن به مطلوبش قرار مىدهد به مطلوبش دست نیابد.
باید توجّه داشت که ادّعا یا مطابق واقع است یا نیست.
ادّعایى که مطابق با واقع نیست حرام است.
ادّعاى مطابق با واقع دو صورت دارد: یا نیاز به چنان ادّعایى هست یا نیاز نیست، در صورتى که ادّعا از روى نیاز باشد مباح است، ادّعایى که نیاز بدان نباشد حرام است.
دلیل حرمت ادّعاى غیر مطابق با واقع این است که یا از روى عادت دروغگویى است و یا از روى جهل مرکب نسبت به مورد ادّعاست که به دلیل وجود شبهه، که در ذهنش رسوخ یافته پدید آمده است. و هر دوى اینها از بزرگترین اخلاق ناشایست و از بالاترین گرفتاریهاى آخرت است.
امّا ادّعاى مطابق با واقعى که از روى نیاز نباشد به این دلیل حرام است که انسان از روى خودخواهى چنین ادّعایى را اظهار مى دارد و از موارد هلاکت است چنان که رسول خدا (ص) فرموده است: «هلاک کننده ها سه چیز است: اطاعت ازحرص، پیروى از هواى نفس، و کسى که به خود ببالد و عجب کند.» (این در مورد کسى است که ادّعاى بیجا کند). و امّا در مورد ناکامى شخص مفترى، افترا عبارت از تظاهر به خلقى است که واقعیّت ندارد و روشن است که دروغ در آخرت بىنتیجه است ولى در دنیا گاهى داراى نتیجه است و گاهى نیست. در صورتى که داراى نتیجه باشد چون ناپایدار است و موجب خشم خدا، پس مثل این است که ثمر ندارد و شخص مفترى ناامیدتر است از کسى که اصلًا سودى ندارد. آن که با دروغ و افترا طالب سودى است به هر حال زیانکار و ناامید است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که مقصود امام (ع) این است که هر که بدون استحقاق ادّعاى امامت کند هلاک مى شود. و کسى که در مورد امامت افترا بزند ناامید مى شود. اینان سخن خود را این گونه تأیید کرده اند که امام (ع) در این خطبه فراوان به امر امامت پرداخته است.
فرموده است: من ابدى صفحته للحقّ هلک [عند جمله (جهله) النّاس] و کفى بالمرء جهلا ان لا یعرف قدره
این جمله براى آگاه کردن مردم است به این حقیقت که هر کس بى پروا حقّ را در مقابل هر باطلى اظهار کند و عقیده جاهلان را رد کند و آنها را در زمانى بر تلخى حق و دشوارى آن وا بدارد از دست و زبان جاهلان در معرض هلاکت قرار مى گیرد، زیرا کسى که مکروه را پشت سر انداخته و در نکوهش آن مى کوشد، جزو آنان محسوب نمى شود.
سپس امام (ع) به جهل اشاره فرموده و کمترین درجه آن را یاد کرده چنین فرموده اند که کمترین درجه جهل براى پستى شخص کفایت مى کند چه رسد به زیاد آن، و کمترین مقدار جهل آن است که انسان مقام و منزلت خود را در بین مردم نشناسد و ارزش خود را نسبت به آحاد مردم بررسى نکند و همین مقدار از جهالت براى هلاکت انسان کافى است، زیرا نشناختن خود، منشأ بسیارى از صفات پست و نابود کننده است مانند خود بزرگبینى، به خود بالیدن و سخن باطل گفتن و نیز با وجود نقص، ادّعاى کمال کردن، و در بیشتر احوال از حدّ خود تجاوز کردن، چنان که على (ع) در جاى دیگر مى فرماید: «خدا بیامرزد کسى را که قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نکند.» در این کلام مقصود امام (ع) ایجاد نفرت کردن از جهل در بین مردم است، تا به مقدارى که به شناخت جهل دست مى یابند، خود را براى رعایت حق خالص کرده و آن را یارى کنند، و چه بسا که از این کلام امام (ع): من ابدى صفحته... چگونگى توجه دادن و مأنوس ساختن سرشت جهّال به حقیقت، فهمیده شود. بدین توضیح که سزاوار نیست تمام حقایق یکباره و بدون پرده براى نادانان عرضه شود، زیرا بیان کلیّه حقایق موجب تنفّر آنها و بر هم ریختگى نظام زندگیشان مى شود، بلکه لازم است آنها اندک اندک و بتدریج با حقایق انس گیرند. انس گرفتن آنها با حقیقت در بعضى امور به دلیل دشوارى حق نسبت به فهمشان یا نسبت به استحکام اعتقاد باطلشان که در برابر حق دارند، موجب مى شود که باطل را در ظاهر حق، وسیله فریب قرار دهند. چنان که این نوع برخورد با جهّال در قرآن کریم و سنّت پیامبر وارد شده که عبارت است از صفاتى که جسم بودن خدا را مىر ساند و چیزهایى که در باره خداوند متعال روا نیست که بر ظاهرش حمل شود. البتّه حمل این صفات بر ظاهر، آن چنان که نادانان مردم گمان مى کنند، امرى باطل است ولى چون همین ظاهر سبب نزدیکى و علاقه شان به وجود خالق مى شود و باعث نظم امورشان مى شود در شریعت وارد شده است.
فرموده است: لا یهلک على التّقوى سنخ اصل و لا یظمأ علیها زرع قوم.
در این قسمت امام (ع) به دو طریق لزوم تقوا را تذکّر مى دهد: یکى آن که هر اصلى که بر تقوا بنیاد شود محال است که خراب شود و بنیانگذار آن زیان بیند، چنان که خداوند متعال فرموده است: «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ».
دوّم، آن که هر کس براى آخرت کشت کند و معارف الهى را در سرزمین نفس خود بکارد یا مثلًا کارهاى دنیوى انجام دهد. مانند اعمالى که مصالح زندگى مادّى انسان را تأمین مى کند، و آن را به آب تقوا سیراب کند و تقوا را اصل قرار دهد، بر چنین زراعتى تشنگى عارض نمى شود بلکه قویترین ساقه و پاکیزه ترین میوه از آن به دست مى آید.
به کار بردن کلمه «زرع» و اصل در عبارت امام (ع) کنایه است از آنچه بیان کردیم.
فرموده است: فاستتروا ببیوتکم و اصلحوا ذات بینکم و التّوبه من و رائکم.
چنان که دانستى این بخش در خطبه، قبل از جمله من ابدى صفحته للحقّ هلک مى باشد و نیز قبل از جمله اى که دلالت بر تهدید دارد آمده است و آن جمله تهدیدآمیز این است: «آگاه باشید خداوند تربیت این امّت را شلّاق و شمشیر قرار داده است و هیچ امامى براى تربیت جامعه از شمشیر و شلّاق صرف نظر نمى کند. بنا بر این در خانه هاى خود بماندى». این در خانه ماندن سبب ریشه کن شدن اساس فتنه از بین آنهاست. لزوم در خانه ماندن براى این بوده است تا اجتماع تشکیل نشود و سبب فخر فروشى و مشاجره و تنفّر نشود. از میان برخاستن فتنه سببى است براى اصلاح بین مردم و لذا امام (ع) مى فرماید در خانه هایتان بمانید و بین خود را اصلاح کنید. و پس از آن مى فرماید: «براى توبه و بازگشت به خدا فرصت خواهید داشت». این جمله امام (ع): التّوبه من ورائکم معصیت کاران را توجّه مى دهد که به توبه بازگردند و در میدان معصیت قدم نگذارند و از پیروى شیطان دورى کنند. مقصود از این که، توبه پشت سر شماست، این است که هر گاه جاذبه هاى الهى قلب بندهاى را برباید به گونه اى او را از معصیت دور مى کند که از گناه اعراض کند و با تمام وجود به قبله حقیقى که جایگاه ابراز ندامت است بازگردد، در این صورت اطلاق توبه صحیح است. و با توجّه به این معناى توبه، منظور از «وراء» وراى عقلى است، و وراى بدین معنى بهتر است از قول کسانى که آن را به معناى پیش رو دانسته اند.
فرموده است: و لا یحمد حامد الّا ربّه و لا یلم لائم الّا نفسه
در این عبارت امام (ع) توجّه مى دهد که سپاس و حمد شایسته خداست نه جز او و این که خدا منشأ هر نعمتى است. و بدان سبب سزاوار ستایش مى شود، که در گذشته به این حقیقت اشاره کرده ایم.
کلام امام (ع) همچنین اشاره دارد بر این که نفس را فقط هنگام انحراف از قبله حقیقى و پیروى از ابلیس و پذیرش دعوت او بدون اختیار باید ملامت کرد و به این دو واقعیّت قرآن کریم اشاره فرموده است آنجا که مى فرماید: «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ».
بنا بر این هر نیکى که به بندگان برسد از جانب خداست و به همین دلیل خداوند شایسته حمد و سپاس است و هر بدى که به انسان برسد از جانب خود انسان است، و به همین دلیل ملامت و سرزنش متوجّه خود اوست.
و امّا سخن سیّد رضى (رحمه اللّه علیه) که فرمود: انّ فى الکلام من مواقع الاحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان، الى آخره. همانا کلام امام (ع) در جایگاهى از زیبایى قرار دارد که کلام عرب و یا اندیشه انسان بدان پایه نمىرسد و آن را درک نمى کند.
کلمه احسان مصدر است و عرب هر گاه کسى کار نیکى انجام دهد مى گوید: احسن الرّجل احسانا. مقصود از مواقع الاحسان زیباییهایى است که گوینده، آن را در سخن به کار مى برد و مقصود از مواقع الاستحسان دو معنى است: یا بدین مفهوم است که سخن عرب زیباییهاى کلام امام را ندارد و بدان پایه از زیبایى نمى رسد. و یا بدین معنى است که فکر انسانها بدان حد نیست. که زیباییهاى کلام امام (ع) را درک کند. و انّ حظّ العجب منه اکثر من حظّ العجب به مقصود سیّد رضى از بیان این جمله این است که تعجّب فصحا از حسن و زیبایى سخن امام بیشتر از تعجّبى است که از برداشت خود دارند به این توضیح که زیباییهاى کلام امام (ع) بیشتر از قدرت بیان آنهاست. فصحا زیباییهاى فراوانى را از کلام امام (ع) درک مىکنند ولى قدرت بیان همه آنچه درک مى کنند ندارند، بنا بر این سخن امام (ع) فصحا را بیشتر از آنچه خود درک مىکنند و قادر به بیان آن هستند به تعجّب وا مى دارد.
یا مقصود این است که زیباییهاى سخن امام (ع) فراتر از علاقه و میل آنها به دریافت زیباییهاى کلام امام (ع) است.
بقیّه سخنان سیّد رضى روشن است و نیازى به توضیح ندارد.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم بحرانی)، ج ۱ ، صفحه ۵۹۰ – ۶۱۶