google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
80-100 ترجمه خطبه ها شرح ابن میثمترجمه خطبه ها شرح ابن میثم

ترجمه شرح خطبه91ابن میثم بحرانی(ستايش خداوند يكتا و انبيا و اوليا ،توصيف انبيا الهى بويژه پيامبر اسلام و آل اطهارش ،پند دادن به مردم)

(خطبه 94صبحی صالح)
 
بخش اول خطبه كه در ستايش خداوند يكتا و انبيا و اوليا ايراد فرموده است
فَتَبَارَكَ اللَّهُ الَّذِي لَا يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ- وَ لَا يَنَالُهُ حَدْسُ الْفِطَنِ- الْأَوَّلُ الَّذِي لَا غَايَةَ لَهُ فَيَنْتَهِيَ- وَ لَا آخِرَ لَهُ فَيَنْقَضِيَ

ترجمه

«بلند مرتبه است خداوندى كه انديشه‏ هاى دور پرواز، عظمت و مرتبه بلند او را در نيابند و زيركهاى هوشيار به درك مقام او نرسند (از رسيدن به كنه ذاتش عاجز و درمانده باشند) خداوند آن اوّلى است بى آغاز پس نهايتى ندارد تا در آن جا محدود شود و آخرى است بى پايان فرجامى ندارد تا سپرى شده از ميان برود.»
شرح

كلمه تبارك به دو معنى آمده است: بنا بر قولى تبارك از ريشه بروك گرفته شده است كه به مفهوم در جايگاه واحدى مستقر شدن و در آن ثبوت و استوارى يافتن به كار رفته است و بنا به روايت ديگر از بركت كه به معنى زيادى است مشتق شده است.

با توجه به معناى اول، كلام امام (ع) به عظمت خداوند متعال به لحاظ دوام بقاء حق و استحقاق قدم وجود ذاتى و استمرار آن اشاره دارد كه ذات مقدس‏ پروردگار نه آغازى دارد و نه انجامى.
و به معنى دوّم به جود و فضل و احسان، لطف و هدايت، و اقسام ستايش پروردگار اشاره دارد.
قوله عليه السلام: الّذى لا يبلغه بعد الهمم و لا يناله حدس الفطن
اين فراز از سخن امام (ع) شبيه فرازى است كه در آغاز خطبه اوّل آماده بود با اين تفاوت كه در خطبه عبارت چنين بود: الّذى لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن در اين خطبه «غوص الفطن» به حدس الفطن تغيير يافته است.
«حدس» در لغت به معناى گمان و پندار آمده است. ولى در اصطلاح علما و دانشمندان اگر فكر و انديشه، عبارت از حركت ذهن از مقصود به مبدأ و بازگشت از مبدأ به مطلوب باشد، حدس همان حركت زيبا براى به دست آوردن حدّ وسط مى‏ باشد، بى آن كه خود را در به دست آوردن حد وسط دچار زحمت و مشقّتى كند، يعنى در حدّ وسط سازى براى برهان به گمان بسنده مى‏ كند، و در حقيقت گمان يا حدس ايجاد شك مى‏ كند و يقين آور نيست. با وجودى كه حدس و گمان در صدور حكم دستش باز است و با همه اعتباراتى كه دارد و بلندترين رتبه را در حدس زدن معنى دارد از رسيدن به ذات حق تعالى و دريافت كنه ذاتش ناتوان است. (نه تنها كنه خدا را نمى‏ توان شناخت بلكه حدس هم نمى ‏توان زد) ما در اين باره توضيح كامل داده ‏ايم.
قوله عليه السلام: الأول… الى آخره
تفسير اوّل و آخر بودن خداوند را تا كنون چندين بار در شرح خطبه‏ ها آورده ‏ايم بنا بر اين نيازى بتكرار مجدّد آن نيست.
بخش دوم خطبه: كه قسمتى از آن در توصيف انبيا الهى بويژه پيامبر اسلام و آل اطهارش مى ‏باشد.
فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِي أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ- وَ أَقَرَّهُمْ فِي خَيْرِ مُسْتَقَرٍّ- تَنَاسَخَتْهُمْ كَرَائِمُ الْأَصْلَابِ إِلَى مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَامِ- كُلَّمَا مَضَى مِنْهُمْ سَلَفٌ- قَامَ مِنْهُمْ بِدِينِ اللَّهِ خَلَفٌ.

حَتَّى أَفْضَتْ كَرَامَةُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى إِلَى مُحَمَّدٍ ص- فَأَخْرَجَهُ مِنْ أَفْضَلِ الْمَعَادِنِ مَنْبِتاً- وَ أَعَزِّ الْأَرُومَاتِ مَغْرِساً- مِنَ الشَّجَرَةِ الَّتِي صَدَعَ مِنْهَا أَنْبِيَاءَهُ- وَ انْتَجَبَ مِنْهَا أُمَنَاءَهُ

عِتْرَتُهُ خَيْرُ الْعِتَرِ- وَ أُسْرَتُهُ خَيْرُ الْأُسَرِ وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ الشَّجَرِ- نَبَتَتْ فِي حَرَمٍ وَ بَسَقَتْ فِي كَرَمٍ- لَهَا فُرُوعٌ طِوَالٌ وَ ثَمَرٌ لَا يُنَالُ- فَهُوَ إِمَامُ مَنِ اتَّقَى وَ بَصِيرَةُ مَنِ اهْتَدَى.

سِرَاجٌ لَمَعَ ضَوْؤُهُ وَ شِهَابٌ سَطَعَ نُورُهُ- وَ زَنْدٌ بَرَقَ لَمْعُهُ سِيرَتُهُ الْقَصْدُ- وَ سُنَّتُهُ الرُّشْدُ وَ كَلَامُهُ الْفَصْلُ وَ حُكْمُهُ الْعَدْلُ- أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ- وَ هَفْوَةٍ عَنِ الْعَمَلِ وَ غَبَاوَةٍ مِنَ الْأُمَمِ

اعْمَلُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ عَلَى أَعْلَامٍ بَيِّنَةٍ- فَالطَّرِيقُ نَهْجٌ يَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ- وَ أَنْتُمْ فِي دَارِ مُسْتَعْتَبٍ عَلَى مَهَلٍ وَ فَرَاغٍ- وَ الصُّحُفُ مَنْشُورَةٌ- وَ الْأَقْلَامُ جَارِيَةٌ- وَ الْأَبْدَانُ صَحِيحَةٌ- وَ الْأَلْسُنُ مُطْلَقَةٌ- وَ التَّوْبَةُ مَسْمُوعَةٌ- وَ الْأَعْمَالُ مَقْبُولَةٌ
لغات

نسخ: انتقال يافتن

افضت: منتهى شد

ارومه: اصل و ريشه

صدع: شكافتن، شقّه كردن

زند: چوب افروخته ‏اى كه بر بالاى هيزمها قرار دارد و با آن آتش روشن مى‏ كنند، آتش گيره

عتره الرجل: نژاد شخص، خويشان و نزديكان

اسرته: اقوام، جمعيت فاميلى شخص

سبقت: طولانى شد

نهج: راه روشن و آشكار
ترجمه

«پروردگار جهانيان در نيكوترين امانتگاه پيامبران را به امانت نهاد و در بهترين قرارگاه آنها را قرار داد، پيوسته آنها را از صلبهاى نيكوى پدران به رحم پاكيزه مادران منتقل فرمود (پدران و مادران تماما موحد و خداپرست بودند.) هرگاه يكى از انبياء بدرود حيات گفته از اين جهان در مى‏ گذشت، ديگرى براى نشر حق و حفظ دين بجاى وى قيام مى‏ كرد (بدينسان احكام الهيه در دست‏ پيامبران دست به دست گردش مى‏ كرد و مردم بوسيله آنها هدايت مى ‏شدند)

تا اين كه كرامت خداوند سبحان به محمّد صلّ اللّه عليه و آله تفويض گرديد. پروردگار جهانيان پيامبر اسلام را از گرامى ‏ترين معدنها و از نيكوترين اصلها رويانيد، آرى از همان شجره‏اى كه ديگر انبيا را رويانيده، و اوصيا را نيز از آن درخت و اصل و نسب بر گزيده بود.

خاندان پيامبر اسلام از بهترين خاندانها و خويشاوندانش از شايسته‏ ترين خويشاوندها. و نژادشان از بهترين نژادهاست. درخت وجودشان در حرم روييد و در بوستان مجد و كرم رشد كرد و داراى شاخه‏ هايى بلند و ميوه ‏هاى فراوان گرديد. دست كسى به ثمره آن باغ نمى‏ رسد و داراى آن شأن مقام نمى‏ شود (يعنى هيچ كس به پايه دانش آنها نمى‏ رسد.) (چنين است) كه پيامبر اسلام پيشواى پرهيزگاران و روشنى ديده هدايت يافتگان است.

چراغى است كه روشنايى‏ اش درخشان و ستاره‏ اى است كه انوارش تابان و آتش زنه ‏اى است كه شعله ‏اش در برق و لمعان است. روش او استقامت و طريقه او هدايت است. سخن او حق را از باطل جدا مى‏ كند و فرمانش عدل و دادگرى را بر پا مى‏ دارد. پيامبر (ص) آن گاه به پيغمبرى مبعوث شد كه ديرى بود، كسى به رسالت نيامده و مردم از راه حق منحرف شده، و امّتهاى پيشين در غفلت و نادانى سرگردان بودند.

پس اى بندگان خدا، بر نشانه آشكار حق عمل كنيد- خدايتان رحمت كند- راه هدايت روشن و هموار شما را به سوى بهشت دعوت مى ‏كند. شما هم اكنون در دنيايى هستيد كه مى‏ توانيد در پرتو فرصت و فراغت و آسودگى، خوشنودى و رضايت حق را بدست آوريد. (پس در كسب رضايت حق بكوشيد و اسباب ورود به بهشت را فراهم سازيد)، زيرا هنوز نامه أعمالتان گشوده و قلبها براى نگارش كارهاى نيك‏تان در حركت، بدنهايتان سالم و زبانهايتان باز است. هنوز توبه شما پذيرفته، و كارهاى پسنديده ‏تان مورد قبول واقع مى‏ شود.»
شرح
قوله عليه السلام: و استودعهم الى قوله خلف:
اين جمله امام (ع) اشاره به‏ انبيايى كه براى اقامه دين خدا بر پا خاستند و بمنظور رواج يافتن احكام الهى كوشش كردند.
بايد دانست كه اساس دين خدا يكى است، و تمام انبيا براى ارشاد خلق به راه حق و پيمودن طريق ديانت تلاش كردند.
دين خدا داراى اصل و فرع است. راه شناخت و معرفت خداوند و كمال يافتن بوسيله آن معرفت متخلق شدن به مجموعه مكارم اخلاق و سامان دادن نظام اجتماعى مردم از نظر معاش و معاد. امورى هستند كه مقصود شرع بوده و هيچ يك از انبيا با ديگرى در اين امور مخالفت ندارد. امّا اختلافى كه در شرايع واقع است امورى است جزئى و بحسب مصالحى است كه متعلّق بزمان معيّن و رسولى خاصّ و مردمى مشخّص بوده كه براى پيروان آن شريعت اصل بحساب مى‏آمده است، و بمثابه مشخّصات و عوارضى بشمار مى‏ آيد كه در طبيعت نوع واحد همين اختلاف عوارض نيز وجود دارد.
بالاترين جايگاهى كه خداوند انبيا را در آن سكونت بخشيده است، باغستانهاى بهشت و منزلگاه فرشتگان مى ‏باشد و آن بهترين قرارگاه و محلّ كرامت حضرت حق و جايگاه صدق نزد حق تعالى است.

مقصود از: تناسخ الأصلاب لهم إلى مطهّرات الأرحام،انتقال يافتن نطفه وجودى پيامبران از صلب گرامى پدران به رحم پاك مادران مى‏ باشد. و منظور از «كرائم الأصلاب»صلبهاى با ارزشى كه حق اين است آنها به بزرگوارى توصيف شوند. و «مطهّرات الأرحام» و رحمهاى پاكيزه ‏اى كه شأن پذيرفتن نطفه ‏هاى پاك و رشد دادن آنها را در خود داشته، و از تيرگى فساد بدور باشند شيعه نژاد انبيا را از طرف پدر و مادر از شرك و كفر پاك مى‏ داند (و معتقد است كه انبيا از صلب پدران مؤمن و رحم مادران با ايمان متولّد مى ‏شوند) دليل اين اعتقاد سخن پيامبر (ص) است كه فرمود: ما از صلب پدران پاك به رحم مادران پاكيزه انتقال يافتيم.
محتمل است كه مقصود از: افضل مستودع و خير مستقر،
پيدايش وجودى انبيا يعنى اصلاب پدران و رحم مادران باشد و كلام امام (ع) «تناسختهم» تفسير و توضيح همين معنى باشد.

 

قوله عليه السلام: كلّما مضى منهم سلف قام بدين اللّه منهم خلف
اين جمله امام (ع) بضرورت وجودى و بعثت انبيا، پياپى بهنگام حاجت اشاره دارد.
بر توضيح اين مطلب قبلا اشاره كرده ‏ايم.

 

قوله عليه السلام: حتّى أفضت كرامة اللّه الى محمّد (ص) الى قوله امناءه
جمله فوق اشاره به نهايت سلسله انبيا (ع) است و كرامت خدا، كنايه از نبوّت مى باشد. و لفظ «معدن، منبت و مغرس» براى سرشت پيامبر استعاره به كار رفته است و هر يك از اينها زمينه قبول و پذيرش نبوت مى ‏باشند. جهت استعاره اين است كه حسب و نسب شايسته، قابليّت و زمينه رشد شخصيت انبيا را دارد، چنان كه زمين قابليت بوجود آوردن معدن و درخت، شايستگى بارور شدن به ميوه ‏هاى پاك و پاكيزه را دارد. روشن است، اصالتى كه توانسته است مانند پيامبر اسلام را به بار آورد، برترين معادن و با ارزشترين اصل است.
بنا به قولى منظور كلام امام (ع) از كرامت خدا «مكّه» است. خداوند آن را عزّت و شرافت ببخشد.

قول ديگر اين است كه مقصود سخن امام (ع) خانواده پيامبر و فاميل اوست كه مورد كرامت خداوند قرار گرفته است و سپس از ميان قبيله و فاميل، اخصّ و اشرف يعنى پيامبر (ص) را بكرامت مخصوص گردانيده و فرموده است: از شجره‏ اى كه پيامبران را از آن برآورده بود، پيامبر اسلام را بوجود آورد. بنا بر اين لفظ «شجرة» را براى صنف انبيا استعاره به كار برده است. همچنان كه درخت از ريشه ‏اش با ارزشتر است. انبيا نيز از فاميل و قبيله‏ شان با اهميّت‏ترند.
جهت استعاره اين است كه انصداع كنايه از رويش فرع از اصل است چنان كه انبيا از صنف بشر انشقاق و انشعاب يافته، و شاخه درختان از ساقه آنها بر آمده‏ است. پيامبر اسلام (ص) از سلسله انبياء الهى بر آمده و از ميان آنها بر گزيده شده است. منظور از امين خدا بودن انبيا امين رسالت و پيامبرى آنها از جانب حق تعالى است.

قوله عليه السلام: عترته خير العترة و اسرته خير الأسر
دليل تقدّم عترة بر اسرة چنان كه قبلا دانسته شد اين است كه معناى عترة از «اسرة» خصوصى‏تر و تقرّب بيشترى را به پيامبر (ص) مى ‏رساند.
صدق افضليّت عترت، كلام پيغمبر (ص) است كه فرمود: «من و على حسن و حسين حمزه و جعفر بزرگ اهل محشر و دنيا هستيم» دليل افضليّت اسرة پيامبر (ص) بر ديگران كلام ديگر رسول خدا (ص) مى ‏باشد كه فرمود: «خداوند از ميان عرب قبيله معد را و از ميان قبيله معد بنى نضير بن كنانه را و از ميان قبيله بنى نضير هاشم را و از ميان قبيله بنى هاشم مرا برگزيد.» و در روايت ديگرى فرمود: «جبرئيل به من گفت: اى محمّد، من شرق و غرب زمين را گشتم و از تو گرامى‏تر، و از قبيله بنى هاشم خانواده‏اى را شايسته ‏تر نيافتم». و در عبارتى ديگر فرمود: «مردم پيرو قريش هستند، افراد نيكوكار از نيكوكار آنها و بدكارها از بدكاران قريش پيروى مى‏ كنند.»
قوله عليه السلام: و شجرته خير الشجرة:
بنا بروايتى كلمه «شجر» كه در دو موضع از اين خطبه به كار رفته، مقصود حضرت ابراهيم (ع) مى‏ باشد و بنا به قولى و بقرينه «نبتت فى حرم» كه مكّه است، مقصود هاشم و فرزندان اوست.
وصف انبات و السبق» استعاره كلام امام (ع) را ترشيحيّه كرده است. و لفظ «كرم» كنايه است از پاكى نژاد كه لازمه‏ اش فضيلت آن بزرگوار مى‏ باشد. و لفظ «فروع» كنايه از خانواده، ذريّه، و ديگر نيكان از قبيله بنى هاشم است. و توصيف كردن آل پيامبر به «طوال» كنايه از فضيلت نهايى و مقام بلند آنها در شرافت است.
واژه «طوال» استعاره را ترشيحيّه كرده است.

و لفظ «ثمر» كنايه از علوم و اخلاقى است كه متفرّع از اصالت نژادى پيامبر و پيشوايان مسلمين باشد، و بيان اين مطلب كه هيچ كس دست رسى به اين مقام بلند را ندارد، كنايه از علوّ مقام و رموزى است كه پيامبر و اولادش داراى آنها مى ‏باشند. بدين توضيح و شرح كه بدليل بلندى مرتبه و يا بلحاظ پيچيدگى اسرار و رموزى كه در وجود آنهاست، ممكن نيست كسى داراى آن رتبه و درجه گردد و يا فكرش به كنه آن اسرار و رموز منتقل شود.
قوله عليه السلام: فهو ايام من اتّقى إلى قوله: لمعه:
امام (ع) در عبارت فوق لفظ «بصيرة، سراج، شهاب، و زند» هر يك استعاره از وجود پيامبر (ص) است.
جهت استعاره اين است كه رسول مكرّم اسلام سبب هدايت و ارشاد بود، چنان كه چشم، چراغ و… داراى حكمت روشن‏گرى هستند.
توصيف «سراج» به درخشش و «شهاب» به نورانيّت و «زند» به برق و جلا، استعاره را ترشيحيّه كرده است.
محتمل است جهت استعاره در كلمه «زند» يعنى آتش گيره و به تعبيرى آتش زنه، انتشار نورانيّت و علم از ناحيه پيامبر باشد. (آتش زنه بودن پيامبر (ص) بدين سبب كه آن بزرگوار منشأ علم و هدايت براى خلق بود.)
قوله عليه السلام: سيرته القصد:
روش پيامبر (ص) عدالت، ميانه روى، حركت بر طريق مستقيم و عدم انحراف، دورى از افراط و تفريط بود و سنّت آن حضرت رشد و هدايت، يعنى پيمودن راه خدا به لحاظ وظيفه هدايتى بود كه بر عهده داشت.
كلام پيامبر سخن فضل بود. يعنى گفتار پيغمبر اسلام (ص) جدا كننده حق از باطل بود چنان كه كلام خداوند متعال «قول فصل» مى‏ باشد و حكم پيامبر نيز جنبه عدل را داشت، يعنى حدّ فاصل ميان دو رذيلت ستمگرى و ستم‏كشى بود.
قوله عليه السلام: ارسله على حين فترة من الرّسل و هفوة من العمل
هنگامى‏ خداوند پيامبر را به رسالت مبعوث فرمود، كه لغزش و گمراهى در ميان جوامع بشرى رواج يافته بود. يعنى مردم گرفتار نادانى و عدم دريافت حقايق شده، حق را از باطل جدا نمى‏ كردند. (و آنچه لازمه زندگى شرافتمندانه انسان بود، در ميان آنها ديده نمى ‏شد) پيش از اين معناى «نشرة» را توضيح داده ‏ايم.

قوله عليه السلام: اعملوا رحمكم اللّه على اعلام بنيّة:
امام (ع) لفظ «اعلام» را براى پيشوايان دين، و آنچه از حقايق كه در نزد آنها وجود دارد و بمنزله چراغ هدايت باشد. استعاره به كار گرفته است، و كلمه «بنيّه» را كنايه از وجود و جلوه آنها در ميان خلق آورده است.
قوله عليه السلام: و الطّريق نهج يدعوا الى دار السّلام:
مقصود از «طريق» در عبارت فوق، شريعت و «نهج» بدون آن وضوح شريعت در زمان پيامبر و زمان نزديك به عصر پيغمبر (ص) مى‏ باشد. روشن است كه شريعت انسانها را به بهشت فرا مى‏ خواند.
نسبت دادن دعوت به طريق، نسبت مجازى است، زيرا آنكه مردم را به بهشت دعوت مى‏ كند پوينده راه و آورنده شريعت است نه، راه و طريق زيرا راه كسى را به بهشت فرا نمى‏ خواند.
قوله عليه السلام: و أنتم فى دار مستعتب:
شما هم اكنون در خانه‏اى قرار داريد كه جايگاه عمل است و نه بازخواست، يعنى دار دنيا كه ممكن است بوسيله طاعت و فرمانبردارى خود، رضايت خدا را جلب كنيد و او از شما خوشنود گردد.
مهلت داريد يعنى فراغت انديشه كردن و فرصت اعمال نيك را دارا بوده و هنوز باز دارنده مرگ و عواقب آن شما را از فرمانبردارى محروم و ممنوع نكرده است.
قوله عليه السلام: و الصّحف منشورة الى آخره
در اين جملات از كلام‏ امام (ع) هفت «واو» و در معنى حال به كار رفته ‏اند. يعنى در حالى كه دفتر اعمال شما هنوز باز است و قلم انجام وظيفه مى ‏تواند در كتاب عمل شما خير بنويسد.
مقصود از: كتب اعمال. و قلمهاى مثبت و ضبط كننده خلق، اعمال آنهاست.
نتيجه تذكّر دادن اين امور توجّه بوجوب انجام اعمال نيك و بر حذر داشتن از امورى است كه امكان ندارد با بودن آن امور زشت كار خير انجام پذيرد. پس از فرا رسيدن مرگ و بسته شدن كتب و خشك شدن قلم و پوسيده شدن بدن، و گنگ شدن زبان و عدم پذيرش توبه پشيمانى سود ندارد، چنان كه خداوند متعال مى ‏فرمايد: فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ«».

ترجمه‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه(ابن ‏ميثم بحرانی)، ج 2 ، صفحه‏ ى 836-826

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=