(خطبه93صبحی صالح)
أَمَّا بَعْدَ أَيُّهَا النَّاسُ- فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ- وَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِئَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي- بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَيْهَبُهَا- وَ اشْتَدَّ كَلَبُهَا.
فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي- فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ- لَا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْءٍ- فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ- وَ لَا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً- إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا- وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا وَ مُنَاخِ رِكَابِهَا- وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا- وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلًا- وَ مَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً.
وَ لَوْ قَدْ فَقَدْتُمُونِي- وَ نَزَلَتْ بِكُمْ كَرَائِهُ الْأُمُورِ- وَ حَوَازِبُ الْخُطُوبِ- لَأَطْرَقَ كَثِيرٌ مِنَ السَّائِلِينَ- وَ فَشِلَ كَثِيرٌ مِنَ الْمَسْئُولِينَ- وَ ذَلِكَ إِذَا قَلَّصَتْ حَرْبُكُمْ- وَ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ- وَ ضَاقَتِ الدُّنْيَا عَلَيْكُمْ ضِيقاً- تَسْتَطِيلُونَ مَعَهُ أَيَّامَ الْبَلَاءِ عَلَيْكُمْ- حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ لِبَقِيَّةِ الْأَبْرَارِ مِنْكُمْ.
إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ- وَ إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ- يُنْكَرْنَ مُقْبِلَاتٍ- وَ يُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ- يَحُمْنَ حَوْمَ الرِّيَاحِ يُصِبْنَ بَلَداً- وَ يُخْطِئْنَ بَلَداً.
أَلَا وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ بَنِي أُمَيَّةَ- فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا- وَ خَصَّتْ بَلِيَّتُهَا- وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا- وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِيَ عَنْهَا- وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ- أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي كَالنَّابِ الضَّرُوسِ- تَعْذِمُ بِفِيهَا وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا- وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا- لَا يَزَالُونَ بِكُمْ حَتَّى لَا يَتْرُكُوا مِنْكُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ- أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ- وَ لَا يَزَالُ بَلَاؤُهُمْ عَنْكُمْ- حَتَّى لَا يَكُونَ انْتِصَارُ أَحَدِكُمْ مِنْهُمْ- إِلَّا كَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ- وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ- تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِيَّةً- وَ قِطَعاً جَاهِلِيَّةً- لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدًى وَ لَا عَلَمٌ يُرَى.
نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ- ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اللَّهُ عَنْكُمْ كَتَفْرِيجِ الْأَدِيمِ- بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ يَسُوقُهُمْ عُنْفاً- وَ يَسْقِيهِمْ بِكَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ لَا يُعْطِيهِمْ إِلَّا السَّيْفَ- وَ لَا يُحْلِسُهُمْ إِلَّا الْخَوْفَ- فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَدُّ قُرَيْشٌ بِالدُّنْيَا- وَ مَا فِيهَا لَوْ يَرَوْنَنِي مَقَاماً وَاحِداً- وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُورٍ- لِأَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ الْيَوْمَ بَعْضَهُ فَلَا يُعْطُونَنِي
لغات
فقأت عينه: چشم او را معيوب كردم.
ماج: اضطراب پيدا كرد.
غيهب: ظلمت و تاريكى.
كلب: شرّ و بدى.
كلب: نام بيمارى معروفى است.
فئه: طائفه، گروه.
ناعقها: دعوت كننده به آن.
مناخ: جاى فرود آمدن و بار انداختن.
حوازب الخطوب: ما حزب منها: مشكلاتى كه بر انسان وارد شود.
شبّهت: در اشتباه افتد، شبه ناك گردد.
تقلص: قبضه كردن، لباس را از اطراف بدن بالا گرفتن.
حام الطائر: پرنده دور زد.
خطّة: وضعيّت، چگونگى حال و امر.
ناب: ماده شتر پير.
ضروس: شترى كه دوشنده خود را گاز بگيرد.
عذم: دندان گرفتن.
زبن: با لگد دور كردن، دفع نمودن.
شوها: جمعش شوهاء: بد چهره، بد سيماء.
سامه خسفا: او را شايسته خوارى و ذلت دانست.
عنف: كسى را بزور براهى بردن.
تحلسهم: لباس خوارى را بر آنها مى پوشاند.
حلس پارچه ايست كه زير جهاز بر پشت شتر مى افكنند.
جزر: قطع كردن بريدن به همين دليل شترى كه نحر مى گردد، جزور ناميده مى شود.
ترجمه
«پس از حمد و ستايش خداوند و درود بر پيامبر عظيم الشأن اسلام، اى مردم بدانيد كه من چشم فتنه را از كاسه در آورده و آن را كور كردم (با مارقين كه از كثرت عبادت پيشانيشان پينه بسته بود بر خورد شديد مسلّحانه كردم) پس از آن كه تاريكى فتنه به اوج شدّت و سختى خود رسيده بود اين كار را انجام دادم. به يقين هيچ كس پس از من جرات چنين كارى را نخواهد داشت (كه با مقدّسهاى قشرى وعبادت گران بىشعور درگير شود و به خاطر حفظ اسلام خود محوران مغرور را از دم تيغ بگذراند) و اين همه به دليل علمى است كه به وسيله پيامبر از جانب خدا به من افاضه شده است.
پس قبل از آن كه مرا از دست بدهيد هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، زيرا سوگند به آن كه جانم در دست اوست هر حادثه اى كه از همين الآن تا روز قيامت به وقوع پيوندد و يا هر فتنه اى كه موجب هدايت و يا گمراهى صد نفر شود اگر از من سؤال كنيد شما را از دعوت كننده، پيشوا، و پيروان آن خبر خواهم داد و از اين بالاتر شما را از اردوگاه آنان، جايى كه شتران خود را رها كرده و يا مى خوابانند و رحل اقامت مى افكنند و از افرادى كه كشته مى شوند و يا به اجل خود از دنيا مى روند آگاه مى سازم.
و آن گاه كه مرا نيابيد و امور ناگوار پيشامدهاى دشوار بر شما رخ نمايد (قدرم را خواهيد شناخت)، زيرا بسيارى از سؤال كنندگان خواهند بود كه از طرح سؤال خود سر بزير دارند و عاجز شوند و گروه فراوانى از سؤال شوندگانى كه از پاسخ دادن به سؤالات ناتوان و درمانده خواهند شد. اين وضع زمانى پيش آيد كه جنگ در ميان شما سخت شعله ور گردد و فتنه دامان را از ساق بالا زند و دنيا بر شما چنان تنگ بگيرد كه روزگار بلا را به كندى بگذرانيد. مگر اين كه خداوند براى باقى مانده نيكان شما گشايشى ايجاد كند. چه حقيقت اين است كه هرگاه فتنه و آشوب روى نمايد، امر بر مردم مشتبه مى شود، و پس از آن كه فتنه رفت و بر بست و رفت مردم از حقيقت آگاه گرديده متنبّه مى شوند.
فتنه هنگامى كه رو مى آورد، ناشناخته است و موقعى كه پشت كرده مى رود شناخته مى شود فتنه به گرد بادى مى ماند كه به برخى شهرها برخورد مى كند و از بعضى ديگر مى گذرد.
آگاه باشيد كه ترسناكترين فتنه به اعتقاد من فتنه بنى اميّه است، زيرا آن فتنه اى است كور و تاريك، قلمرو فتنه آنها عمومى و بلايش اختصاصى است فتنه بنى اميّه ويژه كسانى است كه بيشتر درك كنند.
ولى براى ناآگاهان زحمتى ندارد (بلا و فتنه بنى اميّه شامل حال افراد بينا وآگاه مى شود نه افراد كور و ناآگاه) به خدا سوگند پس از من بنى اميّه ارباب بدى براى شما خواهند بود.
درست مانند شتر، چموش گزنده، كه بدندان گاز بگيرد و با دست صدمه وارد كند، و با پا لگد بيفكند و شيرش را از دوشنده باز دارد.
فتنه آنان همچنان بر قرار بماند تا اين كه، مخالفان خود را نابود و موافقان را امان بخشند و اجازه زندگى بدهند. دو گروه از فتنه آنها در امان خواهند بود، كسانى كه به حالشان سودمند باشند و كسانى كه به كارشان كارى نداشته باشند.
آرى بلاى بنى اميّه استمرار خواهد يافت، تا بدان حدّ كه يارى شما از آنها به منزله يارى برده از ارباب و دوست صديق از دوستش باشد.
فتنه آنها با چهره هاى ترش و روهاى ترسناك همچون پاره اى از دوران جاهليّت بر شما وارد مى شود در آن دوران سياه نه نشانه رستگارى پيدا و نه پرچم حق نمايان است (كسى را بحق نمى توان دعوت كرد.)
ما خانواده پيامبر از گمراهى آنها در امان هستيم و به نفع آنها مردم را تبليغ نمى كنيم (از اين عبارت امام (ع) استفاده مى شود كه غير از عترت پيامبر تمامى مردم ثناگوى آنها شده اند).
سپس خداوند آن فتنه را چنان كه پوست را از گوشت جدا كنند، از شما جدا گرداند، بوسيله كسى كه آنها را با خوارى و ذلّت از اوطانشان براند و به جام تلخ قتل و مرگ سيرابشان سازد. و جز زخم شمشير به آنها چيزى نبخشد و جز لباس ترس و وحشت بر آنها نپوشد. آن گاه است كه قريش دوست خواهد داشت كه جهان و هر چه در آن است نبخشد تا مگر مرا در جايى و لو باندازه كشتن يك شتر باشد، بنگرد، تا از آنان چيزى را بپذيرم كه امروز پارهاى از آن را مى خواهم نمى دهند (قريش آرزو مى كند، كاش من زنده بودم تا آنان خود را تحت قيادت و سرپرستى من در مى آوردند تا شرّ ستمكاران را از سرشان كوتاه مى كردم، مقدورشان نخواهد شد، همان حكومتى كه امروز بعضى از آن را براى اجراى عدالت مى خواهم واگذار نمى كنند.)»
شرح
مقصود امام (ع) از بيان اين خطبه توجه دادن مردم به فضيلت و گرانبهايى موقعيت خود، و رذالت و پستى بنى اميه مى باشد، فتنه بنى اميه را شرح مى دهد تا نفرت مردم نسبت به آنها افزون شود و ضمنا ميل و رغبت مردم را در باره خود به خاطر حمايت از اسلام قوت بخشد.
قوّت يافتن رغبت مردم نسبت بحضرت به دو طريق و به شرح زير حاصل مى شد.
1- در رابطه با اخبار غيبيى كه نسبت به آينده و حوادث آن بيان مى فرمود.
2- توضيح بديهايى كه از ناحيه بنى اميّه و جز آنها پس از روزگار خلافت امام (ع) بر مردم تحميل مى شد.
امام (ع) با توجّه به حوادث ناگوارى كه بر سر راه خلافت قرار گرفت مى فرمايد: أنا فقأت عين الفتنة:
«من چشم فتنه را كور كردم» اين جمله امام (ع) اشاره به آشوب مردم بصره و ناكثين است. براى فتنه لفظ «عين» را استعاره آورده است. و اختصاصا چشم را ذكر كرده است، به اين دليل كه چشم در صورت انسان شريفترين عضو است كار و تلاش و حركت انسان بديدن چشم بستگى دارد.
و با لفظ «فقأ» استعاره را ترشيحيّه كرده، و كنايه از فرو خوابيدن فتنه با شمشير آن حضرت مى باشد.
قوله عليه السلام: و لم يكن ليجترئ عليها احد غيرى:
منظور اين است كه مردم جرات جنگ با اهل قبله و مسلمين را ندارند، چه مى ترسند كه مرتكب خطا و گناهى شوند و چگونگى جنگ با آنها را نمى دانند و آگاه نيستند كه فراريان را تعقيب كنند يا خير زخميان را بكشند يا زنده بگذارند. اهل و عيالشان را اسير و مالشان را در صورتى كه متجاوز باشند تقسيم كنند يا نه چگونگى جنگ با اهل قبله را كسى نمى دانست تا آن گاه كه امام (ع) بر فرو نشاندن فتنه ناكثين اقدام كرد.
چشم فتنه را كور و آن را پس از هيجان زياد فرو نشاند.
آغاز اقدام امام (ع) بر فرونشانى فتنه جنگ جمل با عايشه بود.
در خطبات ديگر امام (ع) اين حقيقت را با عباراتى مشابه همين خطبه 90 بيان كرده و در جايى مى فرمايد: امّا بعد فأنا فقأت عين الفتنة شرقيّها و غربيّها و منافقها و مارقها، لم يكن ليجترئ عليها غيرى و لو لم اكن لما قوتل أصحاب الجمل و لا صفّين و لا اصحاب النهروان«».
محتمل است كه مقصود از «فقأت عين الفتنة» «فقأت عين اهل الفتنة» باشد، كه در اين صورت مضاف حذف شده و مضاف اليه بجاى آن نشسته باشد.
يعنى چشم اهل فتنه را كور كردم، و كور كردن چشم آنها كنايه از كشتن آنها باشد.
بنا به روايتى احنف بن قيس و گروهى از شركت در جنگ خوددارى كردند نه همراه ناكثين بودند و نه امام را يارى كردند. منظور امام (ع) از «تموّج غيهبها» كنايه از اين امر است. كه به دليل پراكنده شدن تاريكى شبه هاى كه از فتنه در ذهن مردم قرار گرفته بود تاريكى و ظلمت شدت يافت و امر بر آنها مشتبه شد، به گونه اى كه ندانستند، مخالفت طلحه با امام و خروج عايشه براى جنگ آيا حق است يا باطل، و همين جهل و نادانى علّت ترديد و دو دلى آنها شد و موجب آن گرديد كه از رفتن به جنگ ناكثين و كشتن آنها خوددارى كنند و نيز امام (ع) «اشتداد كلب» را كنايه از بالا گرفتن موج شرّ و بدى فتنه و شرارت اهل فتنه و اصرار آنها بر جنگ و كشتار آورده و در هر دو عبارت «تموّج غيهبها، و اشتداد كلبها» كنايه را بطور مستعار بيان فرموده است.
قوله عليه السلام: فاسئلونى الى قوله و من يموت منهم موتا:
امام (ع) به امورى پرداخته است كه در آينده تحقّق مى يافته و هيچ يك از صحابه و يا تابعين جرأت پاسخ گفتن به سؤالات را نداشته اند زيرا از امور غيبى و آينده اگر كسى جز امام (ع) كه علم لدنّى داشته چيزى را بيان مى كرد آشكارا دروغ مى گفت و به هنگام امتحان رسوا و مفتضح مى شد.
روايت شده است كه قتادة «عالم مشهور» وارد كوفه شد و مردم بر اطرافش اجتماع كردند. قتادة (كه استقبال مردم را نسبت به خود ديد) مغرور گشته و گفت سلونى عمّا شئتم»: «هر چه مى خواهيد از من بپرسيد.» ابو حنيفه كه آن روز جوانى كم سنّ و سال بود گفت از قتادة بپرسيد. مورچه اى كه در داستان حضرت سليمان از آن سخن به ميان آمده است، نر يا ماده بود وقتى كه از او سؤال كردند قتادة جواب را ندانست و درمانده شد. ابو حنيفه خود گفت: ماده بوده است. مردم با تعجّب پرسيدند از كجا دانستى ابو حنيفه پاسخ داد از كتاب خدا آنجا كه مى فرمايد: «قالَتْ نَمْلَةٌ». مورچه اى بديگر مورچگان گفت اگر آن مورچه نر، بود آيه چنين بود: «و قالَ نمْلَةٌ» (يعنى، فعل را بصورت مذكّر و بدون «تاء و تأنيث مى آورد). چون فعل را با تاء تانيث آورده و فرموده است «قالَتْ نَمْلَةٌ» مشخّص مى شود كه مورچه ماده بوده است توضيح مطلب اين است كه كلماتى چون «نملة حمامة و شاة» به معناى، مورچه، كبوتر و گوسفند هم براى مذكّر و هم براى مؤنّث به كار مى روند. هر گاه در جمله اى آورده شوند تشخيص اين كه مذكّراند يا مؤنّث از طريق فعلى است كه همراه اين كلمات به كار مى رود. قتاده خود مغرور از پاسخ گفتن به اين سؤال فرد ماند با وجودى كه هر انسان زيركى با مختصر فكر مى تواند به اين سؤال پاسخ دهد«». وقتى كه امثال قتادهها از پاسخ دادن به چنين سؤالاتى با اين كه از امور غيبى نيستند درمانده شوند چگونه مى توانند از
امور آينده، چيزهايى كه هنوز از عالم غيب فرود نيامده اند جواب بدهند آرى كسانى كه به نيروى الهى مؤيّد باشند و با نيروى الهى حجابهاى اسرار از جلو چشمشان بركنار شده باشد، امور آينده را مى دانند: ما پيش از اين پيرامون چگونگى و توان امام (ع) بر پاسخ گويى امور آينده بحث كرده ايم (و تكرار آن را لازم نمى بينم)
مقصود امام (ع) از «ساعت» روز قيامت مى باشد. اوصاف شتر، چوپان و همراهان: مانند اواز خوان، جلودار، راننده، منزلگاه، سواره و كوچ كننده همه و همه استعاره اند از دو گروه هدايت يافته و هدايت كننده، گمراه و گمراه كننده. به لحاظ تشبيه كردن انسانها به شتر در اجتماع كردن و فرمانبردارى از پيشوا و دعوت كننده (كه منقاد و مطيع محض او مى باشند) ضمير در كلمه «اهلها» به كلمه «فئة» باز مى گردد، بدين معنا كه امام (ع) بر كسانى از اهل فتنه كه در آينده زمان مى بايست كشته شوند آگاه بوده است.
قوله عليه السلام: و لو قد فقد تمونى إلى قوله المسئولين:
مقصود از «كرائه الأمور» در عبارت امام (ع) امورى است كه مردم از آنها كراهت دارند و آنها را نمى پسندند. و «حوازب الخطوب» كنايه از مصيبتهاى مهمّى بود كه در آينده بر مردم وارد مى شد. و سر افكندگى سؤال كنندگان به دليل حيرت و سرگردانيى بود كه نسبت بعواقب خطرات مصيبتهاى آينده و چگونگى رهايى يافتن از آنها داشتند.
منظور از «فشل» و درماندگى بسيارى از مسئولين، شانه خالى كردن از پاسخ، بدليل جهل و نادانيشان از عاقبت كار، و پرسشهاى مطروحه و خواست جواب از آنها مى باشد.
قوله عليه السلام: ذلك:
اشاره به سر افكندگى پرسش كنندگان و درماندگى پاسخ گويان دارد.
قوله عليه السلام: اذا قلصت حربكم:
جمله فوق تفسيرى است بر امور ناپسندى كه لزوما روزى بر آنها نازل مى شد.
لفظ «تقليص»- جمع كردن لباس «تشمير»- دامن به كمر زدن، استعاره از جنگ آورده شده است، جهت استعاره، تشبيه كردن جنگ، به كوششگرى است كه فوق العاده در كارش جدّى باشد. بدين توضيح كه شخص جدّى و تلاش گر، هرگاه بر انجام كارى تصميم جدّى بگيرد، دامن لباسهاى بلند خود را از پايين جمع و به كمر مى زند، تا دست و پا گير نباشد و آمادگى كامل بر انجام كار پيدا كند، و با تمام وجود خود را آماده سازد و بدين سان هرگاه جنگ بخواهد پا بميدان گذارد تمام كوشش خود را براى نزول آماده مى سازد و بر مردم وارد مى شود.
لفظ «واو» در عبارت «و ضاقت» براى عطف آمده و فعل ضاقت را بر شمرّت عطف گرفته است و فعل «تستطيلون» بعنوان حال در موضع نصب قرار دارد.
قوله عليه السلام: حتى يفتح اللّه لبقيّة الأبرار منكم
آنان كه در زندگانى و ديانت تسليم بنى اميّه باشند، خداوند راهگشاى ابرار و نيكان مى شود و به دست آنان هلاكت و زوال دولت بنى اميّه را فراهم مى سازد.
قوله عليه السلام: انّ الفتن اذا أقبلت تشبّهت:
يعنى فتنه در آغاز امر و در ذهنيّت مردم شبيه حق است، امّا پس از آن كه كار خود را به انجام رساند و بازگشت مردم مى فهمند كه فتنه بوده است (ولى ديگر بسيار دير شده، هرج و مرج رواج يافته، و كارها بشدّت بر اثر فتنه و آشوب در هم ريخته شده است.) پس از بازگشت فتنه، بيشترين اثر نامطلوب فساد آن در دولتها پديد مى آيد و تمام مردم بوضوح در مى يابند كه آنچه دولتها انجام مى دهند فتنه و فساد و گمراهى از راه خداست و همين فهم عمومى از فساد دولتها نشانه از بين رفتن فتنه و بشارتى بر پايان يافتن ظلم در آن مقطع زمانى است.
قوله عليه السلام: ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات:
اين جمله امام (ع)تفسيرى بر فراز فوق است. يعنى فتنه در آغاز شناخته نمى شود و در ظاهر شبيه حق است و دعوت كنندگان آن شبيه دعوت كنندگان به هدايت و ارشاد مى باشند. پس از آن كه فتنه از ميان مردم رخت بربندد خواهند دانست كه با حق هيچ رابطه اى نداشته و دعوت كنندگان به فتنه دعوت كنندگان به ضلالت و گمراهى بوده اند.
قوله عليه السلام: و يحمن حوم «حول خ» الرّياح
لفظ «حوم» كه بمعنى دور زدن است، از جهت شباهت فتنه بر گردباد استعاره به كار رفته است. چون فتنه دعوت كنندگان به گمراهى به حكم الهى در بعضى از بلاد آشكار مى شود، و در بعضى ظهور ندارد و دوران فتنه را به پرنده اى كه در پرواز دور مى زند به گردباد تشبيه كرده است. جمله «يخطئن بلدا» يعنى بعضى از بلاد را زير پا مى گذارد، در همين رابطه تشبيهى آمده است.
قوله عليه السلام: ألا إنّ اخوف الفتن عندى الى آخر:
از اين فراز خطبه به بعد امام (ع) مى خواهد از آنچه مردم مايلند بدانند خبر دهد. مى فرمايد: فتنه بنى اميّه به دليل دشوارى و سختى آن بر اسلام و مسلمين و زيادى آشوب در ميان متديّنين، همچون كشت و كشتار و اذيت و آزار از هولناكترين فتنه هاست.
در بزرگى فتنه بنى اميّه همين بس كه حرمت رسول خدا (ص) را شكستند، امام حسين (ع) و ذريّه او را شهيد كردند و با خراب كردن و سوختن خانه خدا به اسلام اهانت كردند، و عبد اللّه زبير را در مكه به قتل رساندند و هشتاد سال تمام على (ع) را لعن و سب كردند. بلا و آشوب و سركوب در بلاد مسلمين از ناحيه آنها رواج يافت و حجّاج را بر خون و مال مردم مسلّط كردند، و جز اين امور، از منكرات فراوانى كه در كتابهاى تاريخ به تفصيل نقل شده است. (فتنه كور كه در كلام امام (ع) آمده است اشاره به همين حقايق دارد).
لفظ «عمى» را استعاره به كار برده است تا روشن كند كه اين امور بر خلاف قوانين حق انجام مى گيرد، چنان كه شخص نابينا و كور در حركات و رفتار خود بر طريق مستقيم و راه راست نمى رود. و يا براى توضيح اين معنى است كه در دوران بنى اميّه راه راست پيموده نمى شود، چنان كه با چشم كور هدايت ممكن نيست.
لفظ «مظلمة» نيز براى بيان اين امور استعاره به كار رفته است.
قوله عليه السلام: عمّت خطّتها:
يعنى سرپرستى و حكومت آنها عمومى است. «و خصّت بليّتها»: امّا بلاى بنى اميّه خصوصى بوده و به مردم پرهيزگار و شيعيان على (ع) صحابه بزرگوار، و تابعين كه بزرگان اسلامند اختصاص دارد.
قوله عليه السلام: أصاب البلاء من أبصر فيها و اخطأ من عمى عنها:
يعنى كسانى كه فتنه بودن رفتار بنى اميّه را تشخيص دهند از ناحيه وجدان خود و بنى اميّه گرفتار بلا مى شوند. از ناحيه خود گرفتار بلا مى شوند بدين معنى كه منكرات را مشاهده مى كنند و چون قدرت بر رفع آنها را ندارند دچار اندوه فراوان و ممتد مى گردند.
از ناحيه بنى اميّه گرفتار بلا مى شوند: بدين شرح، شخص پرهيزگارى كه مى داند آنها پيشوايان گمراهى و ضلالتاند از آنها فاصله مى گيرد و در كارهاى باطل آنها دخالت نمى كند. بنى اميّه چنين اشخاصى را راحت نمى گذارند، نسبت به حال و رفتارش كنجكاوى كرده و او را به انواع اذيّت و آزار و احيانا قتل گرفتار مى سازند. بلا و آسيب نسبت به چنين اشخاصى خصوصى است.
امّا آنها كه ندانند رفتار بنى اميّه فتنه و بر خلاف اسلام است در كورى جهل گرفتارند و مطيع دعوتهاى باطل شان بوده، و در زير پرچم گمراهى آنها صف كشيده و بر وفق اوامر و دستور آنها عمل مى كنند. بديهى است كه چنين افرادى از بلاى بنى اميّه سالم و در امان مى باشند.
سپس امام (ع) به اسم جلاله خداوند سوگند ياد مىكند كه بنى اميّه براى مردم اربابهاى بدى هستند و آنها را در كارهاى زيانمندشان براى مردم به شترى كه شير دوشش را گاز مى گيرد تشبيه مى كند و جهت تشبيه را اوصافى همچون چموشى، گاز گرفتن، با دست و پا لگد زدن، شير ندادن و… قرار مى دهد. همه اين اوصاف و حالات اشاره اى بر حركات مؤذيانه و پست بنى اميّه دارد، و كنايه است از آزار دادن، كشتن و نپرداختن حقوق بيت المال مردم مسلمان (اينها همه نشانه ظلم و بى عدالتى و در يك كلمه فتنه است)
سپس امام در مورد حركات شر آميز بنى اميّه و گرفتارى مردم به دست آنها به ذكر دو مطلب پرداخته است:
1- بنى اميه از آزار و اذيّت و قتل و غارت مردم خوددارى نمى كردند مگر نسبت به دو دسته: الف: كسانى كه براى آنها سودى داشتند، پيرو راهشان بودند و با وجودى كه: منكرات آنها را مشاهده مى كردند بر آنها اعتراض نمى كردند.
ب: كسانى كه ضررى به آنها نداشتند و كارهاى زشت آنها را تقبيح نمى كردند و بنى اميه هم از آنها ترسى بدل راه نمى دادند نظير عوام الناس و بازاريان.
2- بيان حال جان نثارانى است كه اطاعت و ياريشان از بنى اميّه مانند فرمانبردارى برده از آقايش و يا پيروان بى اختيار از مولايشان بود. يعنى بدان سان كه برده ناگزير از اربابش و يا مزدور از دستور جيره دهنده تبعيّت مى كند و استقلال شخصى ندارد، آنان نيز با همين ويژگى از بنى اميّه فرمان بردارى مى كردند و مطيع بى چون و چرا بودند. جز اينان باقى افراد ممكن نبود كه از بنى اميّه حمايت كنند. (پس طبيعى بود كه مورد آزار و اذيّت بنى اميّه واقع گردند) محتمل است كه معناى كلام امام اين باشد كه نادانان و جيره بگيران تا حاكميت زور باشد از بنى اميّه حمايت مىكنند و با نبود زور و با توجّه بملاك يارى كردن آنها، از پيروى بنى اميّه طفره مىروند. چنان كه امام (ع) در جاى ديگر مشابه اين كلامى دارند كه مى فرمايند: يارى بعضى از شما از بعضى مانند يارى كردن برده از اربابش مى باشد هنگامى كه ارباب حضور دارد از او فرمان مى برد و هر گاه ارباب غايب شود از او بدگويى مى كند (اطاعت مردم از بنى اميّه نيز چنين است).
پس از بيان اين كه بنى اميّه مردم را تا سر حدّ برده تحقير مى كنند، بتوضيح فراگير بودن فتنه آنها پرداخته فتنه آنها را محدود به يك يا چند مورد نمى داند و از ديدگاه حضرت فتنه بنى اميّه بسيار سخت و دشوار همچون قطعه هاى ظلمانى شب فرا مى رسد.
بعضى كلمه «فتنه» را فتن بنى اميّه بصورت جمع قرائت كرده اند، منظور جزئيّات شرور و بديهايى است كه در زمان دولت و حكومت آنها بر مردم وارد مى شد.
امام (ع) لفظ «شوهاء» را براى قبيح و زشت بودن عقلى و شرعى اعمال بنى اميّه استعاره به كار برده است. وجه شباهت منفور بودن رفتار آنهاست، چنان كه مردم از چهره زشت متنفّرند از كردار بنى اميّه نفرت دارند.
لفظ «قطع» را براى تكرار فتنه و آشوب از ناحيه حكومت بنى اميّه، استعاره به كار برده است. چنان كه اسبهاى مهاجمين براى جنگ و غارت فوج فوج وارد مى شوند. جاهليّت بنى اميّه در كلام امام (ع) اشاره به عدم مطابقت رفتار آنها با قوانين عدل الهى است، چنان كه حركات مردم دوران جاهليت چنين بود. نظر به همين معناست كه مى فرمايد: در زمان حكومت آنها پرچم هدايتى نيست و علم ارشادى ديده نمى شود. يعنى براى رهبرى امام عدل و قانون حقّى كه از آن تبعيت شود وجود ندارد.
قوله عليه السلام: نحن اهل البيت منها بمنجاة و لسنا فيها بدعاة
يعنى تنها ما اهل بيت پيامبر از گناهكارى آنها بدور بوده و در آن دخالتى نداشته و به پيروى ازآنها دعوت نمى كنيم. البتّه منظور اين نيست كه خانواده پيامبر مورد اذيّت و آزار قرار نمى گيرند و بحق دعوت نمى كنند. زيرا دعوت كردن امام حسين (ع) مردم را به رهبرى خود، و به شهادت رسيدن آن بزرگوار و اولادش و هتك حرمت ذريّه پيامبر روشنترين گواه بر اين ادّعا مى باشد.
محتمل است كه مقصود كلام امام (ع) اين باشد كه: انا بمنجاة من آثامها و لسنا فيها بدعاة مطلقا يعنى در گناه آنها شركت نداريم و داعى مطلق نيستيم. با در نظر گرفتن اين معنا از كلام حضرت بايد بگوييم كه امام حسين (ع) دعوت كننده بسوى خود نبود بلكه از جانب مردم كوفه براى قبول امامت و رهبرى دعوت شده بود. تنها كار امام (ع) اين بود كه دعوت آنها را اجابت كرد.
قوله عليه السلام: ثمّ يفرّجها [يفرج خ] اللّه و كتفريج الأديم الى قوله الّا الخوف
اين فراز از كلام امام (ع) اشاره بزوال دولت بنى اميّه و ظهور دولت بنى العباس دارد. كه بنى العباس بقلع و قمع بنى اميه پرداخته آنها را درمانده و مستأصل مى كنند و آنها را براى انجام كارهاى زشتشان مورد تعقيب قرار مى دهند. (در اين فاصله زمانى و تعارض نيروها) افراد با تقوى و بندگان نيك خداوند كه مورد آزار و اذيّت بنى اميّه بودند فرجى پيدا كرده، و به آسايش مى رسند، بدان سان كه پوست، شكافته شود و محتواى آن آزاد گردد.
بنى العباس آنها را بخوارى، ذلّت و اهانت و بى اعتبارى تنبيه كنند و جام عذاب را با مزه هاى گوناگون بدانها بچشانند، و مرگ را در شكلهاى مختلف بر آنها بنمايانند. چنان كه تاريخ وقايع ذلّتبار و كشتنهاى خفّتبار بنى اميه را به دست بنى العبّاس ثبت و ضبط كرده است. هر يك از الفاظ «كأس» تعبير، عطيّه و تحليس در سخن امام (ع) استعاره به كار رفته اند، جهت شباهت، ترس فراگيرى بود كه آنها بطور مداوم با آن دست بگريبان بودند. بدان سان كه پارچه زير پالان شتر، مدام بر پشت شتر بسته است.
قوله عليه السلام: حتّى تودّ قريش الى آخره
اين جمله امام (ع) اشاره به نهايت و نتيجه اين دگرگونيها، و تفسير اوضاعى است كه براى قريش در امر خلافت پيش مى آيد. بر اثر جنگ و خونريزى، چنان خوارى و ضعفى قريش را فرا گيرد، حتّى با توجّه به اين كه امام (ع) در نظر آنها دشمنترين خلق نسبت به قريش باشد، خلافت او را آرزو كنند براى زمانى هر چند كوتاه او را بر مصدر خلافت و صدارت خود ببيند. همان خلافتى كه امروز آن بزرگوار براى منطقه خاصّى آن را طالب است و آنها مضايقه كنند… بدين توضيح كه آن حضرت را در امر خلافت يارى كنند، دستوراتش را تبعيّت كرده و منقاد فرمان او باشند، و از او هدايت و راهنمايى بگيرند. و از آرمانهايش دفاع كنند. با وجودى كه امروز حضرت را از حقش محروم مى دارند) در اين عبارت امام (ع) زمان نحر شتر را كوتاهى زمان خلافتى كه قريش پس از شدايد زياد براى حضرت آرزو كنند كنايه آورده است.
صداقت و درستى سخن امام در باره اين خبر غيبى روشن است، زيرا ارباب سير و تاريخ نقل كرده اند كه: مروان بن محمّد آخرين پادشاه بنى اميّه روزى كه گرفتار و از خلافت بر كنار شد. عبد اللّه بن محمد بن على بن عبد اللّه بن عباس را با فوجى از سپاه خراسان ديد كه عبور مى كند گفت: اى كاش على بن ابى طالب را بجاى اين جوان در زير اين پرچم مى ديدم اين داستان در كتابهاى تاريخ مشهور مى باشد. نظر امام (ع) در اين خطبه به چنين روزى بوده است.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم بحرانی)، ج 2 ، صفحهى 826-811