و من كلام له ( عليهالسلام ) لابنه محمد بن الحنفية لما أعطاه الراية يوم الجمل
تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ
عَضَّ عَلَى نَاجِذِكَ
أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ
تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ
ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَى الْقَوْمِ
وَ غُضَّ بَصَرَكَ
وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ
خطبه (11)
این خطبه به هنگام تسلیم رایت در جنگ جمل به جناب محمد بن حنفیه و خطاب باو ایراد شده است.
[در این خطبه که با عبارت «تزول الجبال و لا تزل» (اگر کوهها از جاى خود حرکت کرد تو از جاى خود حرکت مکن) شروع مى شود چنین آمده است]:
کشته شدن حمزه بن عبد المطلب
حمزه بن عبد المطلب جنگجویى سخت گستاخ بود و در جنگ توجهى به جلو و پیش روى خود نداشت. جبیر بن مطعم بن عدى بن نوفل بن عبد مناف روز جنگ احد به برده خود وحشى گفت: اى واى بر تو همانا على در جنگ بدر عمویم طعیمه را، که سرور بطحاء بود، کشته است، اینک اگر امروز بتوانى او را بکشى آزاد خواهى بود و اگر محمد را بکشى آزادى و اگر حمزه را بکشى آزادى که هیچکس جز این سه تن همتاى عموى من نیست. وحشى گفت: اما محمد که یارانش اطراف اویند و او را رها نمى کنند و به خود نمى بینم که بر او دست یابم. اما على دلاورى آگاه و مواظب همه جانب است و در جنگ همه چیز را زیر نظر دارد، ولى براى تو حمزه را خواهم کشت زیرا مردى است که در جنگ جلو خود را هم نمى نگرد.
وحشى در کمین حمزه ایستاد و چون حمزه برابرش رسید به همان روش که حبشى ها زوبین پرتاب مى کنند به حمزه زوبین پرتاب کرد و او را کشت.
محمد بن حنفیه و نسب و برخى از اخبار او
امیر المومنین علیه السلام روز جنگ جمل رایت خویش را به پسرش محمد علیهما السلام سپرد و صفها آراسته بود، و به محمد فرمان حمله و پیشروى داد. محمد اندکى درنگ کرد. على دوباره فرمان حمله داد. محمد گفت: اى امیر المومنین مگر این تیرها را نمى بینید که همچون قطرات باران از هر سو فرو مى بارد على علیه السلام به سینه محمد زد و فرمود: رگه ترسى از مادرت به تو رسیده است، و رایت را خود بدست گرفت و آنرا به اهتزاز درآورد و چنین فرمود: «با آن ضربه بزن همچون ضربه زدن پدرت تا ستوده شوى. در جنگ چون آتش آن افروخته نشود خیرى نیست و باید با شمشیر مشرفى و نیزه استوار کار کرد.» آنگاه على علیه السلام حمله کرد و مردم از پى او حمله بردند و لشکر بصره را در هم کوبید.
به محمد بن حنفیه گفته شد: چرا پدرت در جنگ ترا به جنگ کردن وا مى دارد و حسین و حسن (ع) را به جنگ وا نمى دارد گفت: آن دو چشمهاى اویند و من دست راست اویم، طبیعى است که او با دست خود چشمهاى خویش را حفظ کند.
و على علیه السلام پسر خویش محمد را همواره در موارد خطرناک جنگ جلو مى انداخت و حال آنکه حسن و حسین (ع) را از این کار باز مى داشت و در جنگ صفین مى فرمود: این دو جوانمرد را حفظ کنید که بیم دارم با کشته شدن آن دو نسل رسول خدا (ص) قطع شود.
مادر محمد بن حنفیه (رض) خوله دختر جعفر بن قیس بن مسلمه بن عبید بن ثعلبه بن یربوع بن ثعلبه بن الدول بن حنفیه بن لجیم بن صعب بن على بن بکر بن وائل است.
درباره چگونگى احوال او اختلاف است. قومى گفته اند: او از اسیران کسانى است که پس از رحلت پیامبر (ص) از دین برگشتند و خویشاوندانش به روزگار ابو بکر مانند بسیارى از اعراب از پرداخت زکات خوددارى کردند. بنى حنیفه به پیامبرى مسیلمه گرویدند و به دست خالد بن ولید کشته شدند و ابو بکر خوله را به عنوان بخشى از غنایم که سهم على (ع) مى شد به او تسلیم کرد.
گروهى دیگر که ابو الحسن على بن محمد بن سیف مدائنى هم از ایشان است مى گویند: خوله از اسیرانى است که به روزگار پیامبر (ص) اسیر شدند. آنان مى گویند: پیامبر (ص) على را به یمن گسیل فرمود، و خوله هم که میان بنى زبید بود اسیر شد.
بنى زبید همراه عمرو بن معدى کرب از دین برگشته بودند و آنان در یکى از حملات خود بر بنى حنیفه خوله را به اسیرى گرفته بودند، و خوله در سهم غنایم على (ع) قرار گرفت و پیامبر به على (ع) فرمود: اگر خوله براى تو پسرى آورد، نام مرا بر او بگذار و کنیه مرا به او بده. خوله پس از رحلت فاطمه زهرا (ع) محمد را زایید و على (ع) او را کنیه ابو القاسم داد. گروهى دیگر که محقق هستند و گفتار ایشان صحیحتر و مشهورتر است مى گویند: بنى اسد به روزگار حکومت ابو بکر صدیق بر بنى حنیفه غارت بردند و خوله دختر جعفر را اسیر گرفتند و او را به مدینه آوردند و به على (ع) فروختند و چون خبر خوله به قومش رسید به مدینه و حضور على آمدند و خوله را معرفى کردند و موقعیت او را میان خود به اطلاع على (ع) رساندند و او خوله را نخست آزاد فرمود و سپس براى او کابین و مهر مقرر داشت و با او ازدواج کرد و خوله محمد را براى على (ع) زایید و به او کنیه ابو القاسم داد.
همین قول را احمد بن یحیى بلاذرى در کتاب معروف خود تاریخ الاشراف برگزیده است.
هنگامى که محمد بن حنفیه در جنگ جمل اندکى از حمله خوددارى کرد و على علیه السلام خود رایت را گرفت و حمله کرد و ارکان لشکر جمل را به لرزه در آورد، رایت را به محمد سپرد و فرمود: حمله نخستین را با حمله دوم محو و نابود کن و این گروه انصار هم همراه تو خواهند بود و خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین را با گروهى از انصار که بسیارى از ایشان از شرکت کنندگان در جنگ بدر بودند با محمد همراه فرمود. محمد حمله هاى فراوان پى در پى انجام داد و دشمن را از جایگاه خود عقب راند و سخت دلاورى و ایستادگى کرد. خزیمه به على (ع) گفت: همانا اگر کس دیگرى غیر از محمد مى بود رسوایى بار مى آورد و اگر شما از ترس او بیم داشتید، ما با توجه به اینکه او از شما و حمزه و جعفر ارث برده است بر او بیمى نداشتیم و اگر قصد شما این است که کیفیت حمله و نیزه زدن را به او بیاموزید، چه بسیار مردانى نام آورد که به تدریج آنرا آموخته اند.
و انصار گفتند: اى امیر المومنین اگر حقى که خداوند براى حسن و حسین (ع) قرار داده است نبود، ما هیچکس از عرب را بر محمد مقدم نمى داشتیم. على (ع) فرمود: ستاره کجا قابل مقایسه با خورشید و ماه است آرى، او بسیار خوب پایدارى کرد و براى او در این مورد فضیلت است، ولى این موجب کاستى فضیلت دو برادرش بر او نمى شود و براى من همین نعمت که خداوند بر او ارزانى داشته بسنده است. آنان گفتند: اى امیر المومنین به خدا سوگند ما او را هم پایه حسن و حسین نمى دانیم و به خاطر او چیزى از حق آن دو نمى کاهیم و بدیهى است که به سبب فضیلت دو برادرش بر او از او هم چیزى نمى کاهیم. على (ع) فرمود: چگونه ممکن است پسر من همتاى پسران دختر رسول خدا باشد. و خزیمه بن ثابت در ستایش محمد بن حنفیه این ابیات را سرود: «اى محمد امروز در تو و کار تو هیچ ننگ و عیبى نبود و در این جنگ گزنده منهزم نبودى. آرى که پدرت همان کسى است که هیچکس چون او بر اسب سوار نشده است، پدرت على است و پیامبر (ص) ترا محمد نام نهاده است. اگر امکان و حق انتصاب خلیفه براى پدرت بود همانا که تو سزاوار آن بودى، ولى در این کار کسى را راه نیست [یعنى انتصاب امام از سوى خداوند متعال است]. خداى را سپاس که تو زبان آورتر و بخشنده تر کسى از اعقاب غالب بن فهر هستى و در هر کار خیر که قریش اراده کند از همه نزدیکتر و در هر وعده پایدارترى، از همه افراد قریش بر سینه دشمن بهتر نیزه و بر سرش بهتر شمشیر آب داده مى زنى، غیر از دو برادرت که هر دو سرورند و امام بر همگان و فرا خواننده به سوى هدایتند. خداوند هرگز براى دشمن تو جایگاه استقرارى در زمین و جایگاه اوج و صعودى در آسمان مقرر نخواهد فرمود.»
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1 //ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى