خطبه 127 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)(خطاب به خوارج)

127 و من كلام له ع قاله للخوارج أيضا

فَإِنْ أَبَيْتُمْ إِلَّا أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَ ضَلَلْتُ- فَلِمَ تُضَلِّلُونَ عَامَّةَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص بِضَلَالِي- وَ تَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِي- وَ تُكَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبِي- سُيُوفُكُمْ عَلَى عَوَاتِقِكُمْ- تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ الْبُرْءِ وَ السُّقْمِ- وَ تَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ- وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص رَجَمَ الزَّانِيَ الْمُحْصَنَ- ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ- وَ قَتَلَ الْقَاتِلَ وَ وَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ- وَ قَطَعَ يَدَ السَّارِقِ وَ جَلَدَ الزَّانِيَ غَيْرَ الْمُحْصَنِ- ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ الْفَيْ‏ءِ وَ نَكَحَا الْمُسْلِمَاتِ- فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص بِذُنُوبِهِمْ- وَ أَقَامَ حَقَّ اللَّهِ فِيهِمْ- وَ لَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الْإِسْلَامِ- وَ لَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ- ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ- وَ مَنْ رَمَى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ وَ ضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ- وَ سَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ- مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ- وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ- وَ خَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالًا النَّمَطُ الْأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ- وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ- فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ عَلَى الْجَمَاعَةِ- وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ- فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ- كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ- أَلَا مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ- وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ- فَإِنَّمَا حُكِّمَ‏ الْحَكَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا الْقُرْآنُ- وَ يُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ- وَ إِحْيَاؤُهُ الِاجْتِمَاعُ عَلَيْهِ- وَ إِمَاتَتُهُ الِافْتِرَاقُ عَنْهُ- فَإِنْ جَرَّنَا الْقُرْآنُ إِلَيْهِمْ اتَّبَعْنَاهُمْ- وَ إِنْ جَرَّهُمْ إِلَيْنَا اتَّبَعُونَا- فَلَمْ آتِ لَا أَبَا لَكُمْ بُجْراً- وَ لَا خَتَلْتُكُمْ عَنْ أَمْرِكُمْ- وَ لَا لَبَّسْتُهُ عَلَيْكُمْ- إِنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى اخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ- أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَلَّا يَتَعَدَّيَا الْقُرْآنَ فَتَاهَا عَنْهُ- وَ تَرَكَا الْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ- وَ كَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَلَيْهِ- وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي الْحُكُومَةِ بِالْعَدْلِ- وَ الصَّمْدِ لِلْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا

مطابق خطبه 127 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(127)از سخنان آن حضرت (ع ) خطاب به خوارج

(در اين خطبه كه همچنان خطاب به خوارج است و با عبارت( فان ابيتم الا ان تزعموا انى اخطات و ضللت )  (و اگر شما چيزى را نمى پذيريد مگر اينكه به تصور باطل شما خطا كرده و گمراه شده ام )  شروع مى شود، ابن ابى الحديد نخست بحثى كلامى درباره مذهب خوارج و اينكه به اعتقاد آنان كسانى كه مرتكب گناه كبيره شوند كافرند آورده و آيات قرانى مورد استناد و استشهاد خوارج را نقل كرده و استدلال آنان را به آن رد كرده است . سپس فصلى درباره غلات شيعه و نصيريه و فرقه هاى ديگر آورده است كه هر چند بحث ملل و نحل است و بحث تاريخى صرف نيست ولى ترجمه آن براى خوانندگان گرامى خالى از فايده نيست .)

كسانى كه درباره على عليه السلام غلو كرده اند در هلاكت افتاده اند، همچنان كه غلو كنندگان درباره عيسى بن مريم عليه السلام هلاك شده اند، محدثان روايت كرده اند كه پيامبر (ص ) به على (ع ) فرموده اند : (در تو مثلى از عيسى بن مريم است . يهوديان او را چندان دشمن داشتند كه فراتر از قدر و منزلتش بردند).

اميرالمؤ منين عليه السلام گرفتار گروهى از اصحاب خود شد كه با اغواى شيطان از حد محبت و دوستى او بيرون شدند و به خداى خود كافر گشتند و آنچه را پيامبرشان آورده بود انكار كردند و مدعى الوهيت على شدند و به او گفتند : تو خالق و رازق مايى ؛ على عليه السلام از ايشان خواست توبه كنند و مدتى منتظر توبه آنان ماند و سپس تهديدشان كرد و آنان همچنان بر گفته و عقيده خود پافشارى كردند. او نخست براى آنان گودالهايى حفر كرد كه در آن به آنان دود بدهد به اميد آنكه از عقيده خويش باز گردند و آنان از اين كار خوددارى كردند در نتيجه آنان را سوزاند و در اين باره چنين فرمود :

(هان ! مرا نمى بينيد كه چون كار بسيار زشتى ديدم خندقهايى حفر كردم و آتش بر افروختم و قنبر را فرا خواندم ؟)

ابو العباس احمد بن عبيدالله بن عمار ثقفى ، از محمد بن سليمان بن حبيب مصيصى  كه معروف به نوين است  و از على بن محمد نوفلى از قول مشايخ او نقل مى كند كه مى گفته است : على عليه السلام از كنار گروهى گذشت كه روز ماه رمضان آشكارا چيزى مى خوردند، على (ع ) از آنان پرسيد : مسافريد يا بيمار؟ گفتند : هيچكدام . فرمود : آيا از اهل كتاب هستيد و جزيه مى پردازيد و در ذمه مسلمانانيد؟ گفتند : نه . فرمود : پس به چه دليل در روز ماه رمضان چيزى مى خوريد؟ آنان برخاستند و گفتند : تو تويى  با اين سخن به ربوبيت على (ع ) اشاره مى كردند.

على (ع ) از اسب خود فرود آمد و چهره به خاك نهاد و گفت : اى واى بر شما! كه من بنده اى از بندگان خدايم ، از خدا بترسيد و به اسلام برگرديد. آنان نپذيرفتند. او ايشان را مكرر به راه راست فرا خواند، نپذيرفتند و بر كفر خود پايدار ماندند. على (ع ) برخاست و فرمود : آنان را استوار ببنديد و كارگران و هيمه و آتش بياوريد و دستور داد دو خندق كندند كه يكى سربسته و ديگرى سرگشوده بود، در خندق سرگشوده هيمه ريختند و آتش زدند و ميان آن خندق و خندق سرپوشيده راهى گشودند و بدان گونه نخست به آنان دود دادند و على (ع ) شخصا آنان را فرا خواند و سوگندشان داد كه از عقيده خود برگردند؛ بازنگشتند و نپذيرفتند. آن گاه بر آنان آتش افكند و همگى در آتش سوختند و شاعر در اين باره چنين سروده است :
(اينك كه مرگ مرا در آن دو خندق نيفكند هر كجا مى خواهد درافكند، هرگاه هيمه و آتش براى ما برافروخته شود مرگ نقد است و نسيه نيست ).

گويد : على عليه السلام از جاى خود برنخاست تا آنان همگى سوخته شدند.اين ادعا و سخن حدود يك سال پوشيده ماند و سپس عبدالله بن سباء كه يهودى بود و تظاهر به اسلام مى كرد پس از وفات اميرالمؤ منين ظهور كرد و آن را دوباره آشكار ساخت ؛گروهى از او پيروى كردند كه به (سبئيه ) معروف اند. آنان معتقد بودند كه على عليه السلام نمرده بلكه مقيم آسمان است و صداى رعد و برق آواى اوست . آنان هرگاه بانگ رعد مى شنيدند مى گفتند : اى اميرالمؤ منين سلام بر تو باد. آنان در مورد رسول خدا (ص ) بدترين سخن را گفتند و زشت ترين افترا را بر آن حضرت بستند و گفتند : نه دهم وحى را پوشيده داشت و اظهار نكرد. اين سخن آنان را حسن بن محمد بن حنيفه  كه خداى از او خشنود باد  در رساله اى كه درباره (ارجاء) تاءليف كرده آورده و رد كرده است .

سليمان بن ابى شيخ ، از هيثم بن معاويه ، از عبدالعزيز بن ابان ، از عبدالواحد بن ايمن مكى نقل مى كند كه مى گفته است : حضور داشتم كه حسن بن على بن محمد بن حنيفه اين رساله را املاء كرد و ضمن آن مى گفت : از جمله سخنان اين سبئيان يكى هم اين است كه مى گويند : ما به وحيى راهنمايى و هدايت شده ايم كه مردم از آن فرو مانده اند و به علمى دست يافته ايم كه از ايشان پوشيده مانده است و آنان چنين تصور باطلى دارند كه پيامبر (ص ) نه دهم وحى را پوشيده داشته است ، و حال آنكه اگر قرار بود پيامبر (ص ) چيزى را از آنچه خداوند بر او نازل فرموده است پوشيده بدارد، موضوع زينب همسر زيد و اين آيه را كه خداوند در سوره تحريم مى فرمايد : (در جستجوى رضايت و خرسندى همسرانت هستى ) پوشيده مى داشت . سپس مغيره بن سعيد  وابسته قبيله بجيله ظهور كرد و او خواست سخنى تازه بگويد و مردمى را بفريبد و به آن وسيله به هدفهاى دنيايى خود برسد و درباره على (ع ) بسيار غلو كرد و گفت : على اگر بخواهد مى تواند اقوام عاد و ثمود و همه اقوام ديگرى را كه در اين ميان بوده اند زنده كند.

على بن محمد نوفلى نقل مى كند كه مغيره بن سعيد به حضور ابو جعفر محمد بن على بن حسين عليهم السلام آمد و گفت : تو به مردم بگو من علم غيب دارم و من از درآمد عراق به تو مى دهم . ابو جعفر باقر (ع ) او را سخت از حضور خود راند و سخنانى به او گفت كه او را ناخوش آمد و از پيش او برگشت . مغيره سپس پيش ابو هاشم عبدالله بن محمد بن حنيفه  كه خدايش رحمت كند  رفت و همان سخن را گفت . ابو هاشم كه مردى نيرومند و قوى دست بود برجست و مغيره را تا حد مرگ زد، او مدتى خود را معالجه كرد تا بهبود يافت . مغيره سپس نزد محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن كه خدايش رحمت كند  رفت ، محمد مردى خاموش ‍ بود كه كمتر سخن مى گفت . مغيره همان سخنانى را كه بر آن دو گفته بود به او هم گفت . محمد سكوت كرد و هيچ پاسخى به او نداد، مغيره از خانه محمد بيرون آمد و به سكوت و خاموشى او طمع بست و گفت : گواهى مى دهم كه اين محمد همان مهدى است كه رسول خدا (ص ) به (ظهور) او مژده داده است و او قائم اهل بيت است . سپس مدعى شد كه على بن حسين عليه السلام همين محمد بن عبدالله را وصى خود قرار داده است .

مغيره پس از آن به كوفه آمد و شعبده بازى مى كرد. او مردم را به عقيده خود فرا خواند و آنان را فريفت و گمراه ساخت و گروه بسيارى از او پيروى كردند. مغيره به دروغ مدعى شد كه محمد بن عبدالله به او اجازه داده است مردم را خفه كند و به آنان در صورت لزوم زهر بياشاماند، و او ياران خود را گسيل مى داشت كه نسبت به مردم همان گونه رفتار مى كردند. برخى از ياران مغيره به او گفتند : ما كسانى را كه نمى شناسيم خفه مى كنيم . گفت : در اين مورد بر شما گناهى نيست اگر از ياران خودتان باشد كه او را زودتر به بهشت فرستاده ايد و اگر از شما نباشد زودتر او را روانه دوزخ كرده ايد. به همين سبب منصور دوانيقى محمد بن عبدالله را خناق (بسيار خفه كننده ) لقب داده بود و آنچه را كه مغيره به دروغ ادعا مى كرد منصور بر محمد بن عبدالله مى بست .

پس از مغيره كار غلات بالا گرفت و آنان در غلو بيشتر سخن گفتند و مدعى شدند كه ذات خداوند مقدس در گروهى از فرزند زادگان اميرالمؤ منين عليه السلام حلول كرده است و منكر برانگيخته شدن و زنده شدن پس از مرگ و ثواب و عقاب را از معتقدات خود حذف كردند و گروهى از ايشان گفتند : ثواب و عقاب همان خوشيها و رنجهاى اين جهانى است . آنگاه از اين معتقدات قديمى كه پيشگامان غلات به آن اعتقاد داشتند مذاهب و معتقدات زشت تر و نارواتر كه اعقاب ايشان به آن معتقد نبودند پديد آمد، تا آنجا كه فرقه معروف (نصيريه ) پديد آمد و اين فرقه را محمد بن نصير نميرى كه از اصحاب امام حسن عسكرى بود به وجود آورد و فرقه ديگرى كه به (اسحاقيه ) معروف اند و آن را اسحاق بن زيد بن حارث كه از اصحاب عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب است پديد آورد. او معتقد به حلال و مباح بودن بسيارى از محرمات گرديد و تكاليف را اسقاط كرد و براى على عليه السلام شركت در رسالت پيامبر (ص ) را به گونه ديگرى ، غير از آنچه از ظاهر اين سخن فهميده مى شود و مردم استنباط مى كنند، ثابت مى كرد.

محمد بن نصير از ياران حسن بن على بن محمد ابن الرضا  حضرت امام حسن عسكرى  بود و چون امام حسن رحلت فرمود، او مدعى وكالت پسر امام حسن كه شيعيان معتقد به امامت اويند شد و خداوند متعال او را به سبب الحاد و غلو و اعتقاد به تناسخ ارواح رسوا ساخت . محمد بن نصير سپس مدعى شد كه خودش پيامبرى از پيامبران خداوند است و او را على بن محمد بن الرضا  حضرت امام هادى  گسيل داشته و منكر امامت امام حسن عسكرى و پسر آن حضرت شد بعد هم ادعاى خدايى كرد و معتقد به روا بودن ازدواج با محارم شد.

غلات ، داراى معتقدات بسيار و مفصل هستند و من گروهى از ايشان را ديده ام و سخنان آنان را شنيده ام . ميان ايشان هيچكس نديدم به دنبال تحصيل حقيقت و قابل مباحثه باشد و اميدوارم بزودى تمام فرقه هاى غلات و معتقدات ايشان را به خواست خداوند متعال در كتابى كه سرگرم تاءليف و تصنيف آن بودم  و به سبب پرداختن به شرح نهج البلاغه و اهتمام به اين كار از آن منصرف شدم  و نام آن مقالات الشيعه است جمع كنم .

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 3 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.