google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
20-40 ترجمه خطبه ها شرح ابن میثمترجمه خطبه ها شرح ابن میثم

خطبه ۲۴ترجمه شرح ابن میثم بحرانی (شکایت حضرت از یارانش،نفرین اهل کوفه)

مَا هِیَ إِلَّا الْکُوفَهُ أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا- إِنْ لَمْ تَکُونِی إِلَّا أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِیرُکِ فَقَبَّحَکِ اللَّهُ- وَ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الشَّاعِرِ-
               لَعَمْرُ أَبِیکَ الْخَیْرِ یَا عَمْرُو إِنَّنِی             عَلَى وَضَرٍ مِنْ ذَا الْإِنَاءِ قَلِیلِ‏

ثُمَّ قَالَ (ع) :

أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ الْیَمَنَ- وَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ سَیُدَالُونَ مِنْکُمْ- بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ- وَ بِمَعْصِیَتِکُمْ إِمَامَکُمْ فِی الْحَقِّ وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِی الْبَاطِلِ- وَ بِأَدَائِهِمُ الْأَمَانَهَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَ خِیَانَتِکُمْ- وَ بِصَلَاحِهِمْ فِی بِلَادِهِمْ وَ فَسَادِکُمْ- فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَکُمْ عَلَى قَعْبٍ- لَخَشِیتُ أَنْ یَذْهَبَ بِعِلَاقَتِهِ-

اللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِی وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِی- فَأَبْدِلْنِی بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِی شَرّاً مِنِّی- اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ کَمَا یُمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ- أَمَا وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِی بِکُمْ أَلْفَ فَارِسٍ- مِنْ بَنِی فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ

           هنالک لو دعوت اتاک منهم           فوارس مثل ارمیه الحمیم‏

لغات

اعصار«»: بادى که به تندى و سرعت بوزد و خاکها را برانگیزد.
وضر: به فتح «ض» پس مانده غذا که پس از خوردن در اطراف کاسه و ظرف مى‏ماند، به اصطلاح شارح چرک و کثافت ته ظرف. کنایه از هر چیزى که سود آن اندک باشد.
اناء: به فتح (أ) درخت خوش منظره تلخ به کسر (إ) به معنى ظرف است.
اطّلع الیمن: به تصرف در آورده است یمن را.
سیدالون: بزودى حکومت در دست آنها قرار گرفته، دولت را در اختیار مى‏گیرند.
قعب: قدح بزرگ، کاسه با ظرفیت.
ماث الشی‏ء: گداخت و ذوب کرد آن را.

ترجمه

و چنین فرمود: براى من جز کوفه قلمروى باقى نمانده است. تنها بست و گشاد کارهاى کوفه است که با من است.اى کوفه اگر جز تو جاى دیگرى براى من نمانده، و تو نیز دستخوش گردبادهاى توفنده‏اى، خدا چهره‏ات را زشت گرداناد.
«اى عمرو سوگند به جان پدر نیکویت که براى من در این کاسه جز ته‏مانده‏اى از چربى نمانده است.»
پس آن حضرت (ع) فرمود:
خبر یافتم که بسر بر یمن غلبه یافته، به خدا سوگند، پندارم که این قوم بزودى بر شما چیره شوند. زیرا آنها با آنکه بر باطل‏اند، دست در دست هم دارند و شما با آنکه بر حق هستید، پراکنده‏ اید. شما امامتان را، که حق با اوست، نافرمانى مى‏ کنید و آنان‏ پیشواى خود را با آنکه بر باطل است فرمانبردارند. آنان با بیعتى که با پیشواى خود کرده‏ اند، امانت نگه مى‏ دارند و شما خیانت مى‏ ورزید. آنان در شهرهاى خود اهل صلاح و درستى هستند و شما اهل فساد و نادرستى. به گونه‏ اى که اگر قدحى چوبین را به یکى از شما سپارم، ترسم که حلقه‏ ها و تسمه آن را بدزدد.

بار خدایا، من از اینان ملول گشته‏ ام و اینان از من ملول گشته‏ اند. من از ایشان دلتنگ و خسته شده‏ ام و ایشان از من دلتنگ و خسته شده‏ اند. بهتر از ایشان را به من ارزانى دار و بدتر از مرا بر ایشان برگمار. بار خدایا، دلهایشان آب کن، آنسان که نمک در آب. به خدا سوگند، دوست دارم به جاى انبوه شما، تنها هزار سوار از بنى فراس بن غنم در فرمان داشتم .
«اگر آنان را فراخوانى، به یکباره، سوارانى چون ابرهاى تابستانى مى‏ تازند و به سوى تو مى ‏آیند».
ترجمه‏ نهج ‏البلاغه(آیتى)، صفحه‏ ى۷۹

شرح

سید رضى (ره) در ترجمه بعضى از لغات خطبه فرموده است: «ارمیه» جمع رمى است و در این خطبه به معناى ابر آمده است و منظور حمیم در این جا فصل تابستان است امّا این که چرا شاعر حضور سریع بنى فرس بن غنم را به ابر تابستان تشبیه کرده است، بدین دلیل است که ابر تابستان، با سر و صداى زیاد، سریع، بى آن که ببارد شتابان مى‏ گذرد، زیرا آبى ندارد که ببارد.
ابر، وقتى به آهستگى و سنگینى مى‏ رود که پر آب باشد. بیشتر اوقات ابرهاى زمستانى پر آب و سنگین عبور مى‏ کنند.
منظور شاعر، توصیف آن قبیله، به سریع عمل کردن و اجابت فورى آنان درفراخوانى، به هنگام یارى خواستن از آنها و به کمک طلبیدن‏شان مى‏ باشد. دلیل این ادّعا سروده اوست: هنالک لو دعوت… إلخ: «آن گاه که آنان را فراخوانى، مانند ابر تابستان به سرعت در نزدت حاضر مى‏ شوند.» قبل از پرداختن به شرح خطبه، شارح معظم جریان هجوم بسر بن ارطاه به یمن و دیگر جریانها را تعریف کرده که بدین قرار بوده است: گروهى از ساکنان صفا، طرفدار عثمان بن عفان خلیفه سوم بودند. آنها کشتن عثمان را امرى بزرگ شمردند و ناگوار داشتند. ولى از روى حیله و نیرنگ با امیر مؤمنان على (ع) بیعت کردند. هنگامى که عدّه‏اى همچون طلحه و زبیر در عراق با آن حضرت مخالفت کردند، زمینه اظهار مخالفت آنان فراهم شد. بدان هنگام، والى و فرماندار امیر مؤمنان (ع)، در یمن عبید اللّه بن عباس و فرمانده سپاه سعید بن نمران بودند.

مخالفت عراقیان با على (ع) و شهادت محمّد بن ابى بکر در مصر موجب شد تا غارتگریهاى مردم شام آغاز شود این امور سبب شد که طرفداران عثمان در یمن سر و صدا به راه اندازند. و به خونخواهى عثمان برخیزند.
عبید اللّه بن عباس ادّعاى این ماجراجویان را زشت و ناپسند دانست و آنان را از پیگیرى این موضوع بر حذر داشت، امّا آنان بر مخالفت خود افزودند و آشکارا حکومت على (ع) را ردّ کردند. ابن عباس ناگزیر مخالفان را زندانى کرد. زندانیان به همدستان سپاهى خود نامه نوشته و آنها را از وضع خود مطّلع ساختند. با بروز اختلاف در میان سپاهیان، سعید بن نمران، ارتشیهاى وابسته به مخالفان را، از کار برکنار کرد و اخراج آنها را علنى ساخت. در پى این پیشامد، عدّه زیادى از شورشیان خیانتکار از دادن زکات و صدقات سر باز زدند.
عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران، جریان امر را به وسیله نامه، به‏ استحضار حضرت على (ع) رساندند امیر مؤمنان (ع)، نامه تهدید آمیزى براى مردم صنعاء نوشتند و آنان را، به یادآورى و اطاعت خدا، اندرز دادند.
مردم صنعاء در پاسخ نامه حضرت، با فریب و نیرنگ نوشتند که اگر این دو نفر عبید اللّه بن عباس، و سعید بن نمران را از مسؤولیّتى که دارند عزل کند همچنان فرمانبر آن حضرت خواهند بود. به دنبال این نامه، نامه‏ اى به معاویه نوشتند و جریان امر را به اطّلاع وى رساندند و به زبان بى‏زبانى از معاویه کمک خواستند.

معاویه بسر بن ارطاه که مردى خشن، سختگیر و خونریز بود به صنعاء گسیل داشت. بسر بن ارطاه، در مسیر حرکت خود، هر کس از هواخواهان على (ع) را دید به قتل رساند از جمله: دو فرزند عبید اللّه بن عباس به نام داود و سلیمان را در مسیر مکّه و عبد اللّه بن مدان داماد عبید اللّه بن عباس را در طایف به قتل رساند و شتابان به سوى یمن حرکت کرد، عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران، که وضع را خطرناک تشخیص داده بودند. عبد اللّه بن عمر بن اراکه ثقفى را در صنعا نماینده خود گذاشته، راه کوفه را در پیش گرفتند. بسر بن ارطاه بر صنعاء مسلّط شد، و عبد اللّه ثقفى را به شهادت رساند.
هنگامى که عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران در کوفه بر امیر مؤمنان وارد شدند، مورد ملامت و سرزنش آن حضرت قرار گرفتند: که چرا در صنعاء نمانده و با بسر بن ارطاه مقابله نکرده‏اند آنها عذر آوردند، که ما توان مقابله با دشمن را نداشتیم. حضرت با اندوه فراوان به منبر تشریف بردند و فرمودند:

ما هى الّا الکوفه… إلخ.

ترجمه و توضیح اجمالى آن گذشت، حال شرح و تفصیل فرموده آن حضرت: در عبارت حضرت «ما هى الّا الکوفه» ضمیر «هى» در آغاز جمله به کار رفته است، در صورتى که محلّ برگشت ضمیر، باید پیش از خود ضمیر به کاررفته باشد، بدین سان بیان کردن سخن، به دو احتمال و به طریق زیر ممکن است: احتمال اول این که، ضمیر هر چند در کلام حضرت مرجع و محل بازگشتى ندارد، ولى دلتنگى که پیش از این جریان از مردم کوفه داشته ‏اند، و بارها در حرکت بخشیدن به آنان چاره‏ اندیشى کرده، و کوفه چنان در اندیشه آن جناب حضور داشته، که گویا در سخن آمده و مرجع ضمیر قرار گرفته است. بنا بر این «فعل» «اقبضها» خبر دوّم براى مبتداى محذوف است که در محتواى کلام مفروض است، با این بیان اصل کلام چنین است: «انا اقبضها» احتمال دوّمى که در آوردن ضمیر «هى» در آغاز سخن مى‏توان داد، این است که: «هى» ضمیر شأن و داستان باشد. در این صورت، جمله را چنین معنا مى‏کنیم: داستان از این قرار است، که جز کوفه، در دست ما باقى نمانده با در نظر گرفتن احتمال دوّم فعل «اقبضها» خبر براى کوفه است، و نه براى ضمیر نهفته «انا». عبارت با توجّه به این دو احتمال شبیه کلام حق متعال در آیه شریفه: کَلَّا إِنَّها لَظى‏. نَزَّاعَهً لِلشَّوى‏«» است، که ضمیر «انّها» به مرجع ذهنى بر مى‏گردد، و به معناى قصد و شأن و داستان است.

از این کلام حضرت با این سبک خاص، استفاده مى‏ شود، که از بلاد تحت فرماندهى وى که بتوان در جنگ به آنها اعتماد و با دشمن مقابله کرد، فقط کوفه باقى مانده است، و سرزمینهاى دیگر یا از تحت تصرف خارج شده، و یا حد اقل قابل اعتماد نبوده ‏اند.
این بیان، در زمینه تحقیر و ناچیز شمردن، بهره آن حضرت، از امور دنیا، و این که براى آن جناب، از متصرّفات با وجودى که حق با او بوده، به نسبت سرزمین تحت تصرف معاویه با این که باطل بوده‏ اند چیزى باقى نمانده ایراد گردیده است.

فعل «اقبضها و ابسطها» به صورت کنایه و استعاره براى انواع تصرفى که حضرت بخواهد در کوفه انجام دهد آورده شده‏ اند. بدین معنا که: کوفه و هر گونه تصرّفى که بخواهم در آن انجام دهم و دگرگونى به وجود آورم، به نسبت سرزمینهایى که دشمن اشغال کرده، و به تصرّف در آورده، حقیر و ناچیز است، پس چه امیدواریى به تصرّف من در کوفه است و در رفع دشمن و مقاومت در برابر آن، به چه نتیجه‏ اى مى‏ رسم فرموده حضرت، بدین مثل ماند، که شخصى با وجود داشتن مالى اندک به کار بزرگى دستور یابد، او در عدم توان انجام کار گوید: چه امیدى است که با این پول اندک به این هدف بزرگ برسم

شرح این فرموده حضرت: ان لم تکونى الّا انت تهبّ اعاصیرک«»،
از نظر فنّ سخنورى و اعراب کلمات بدین گونه است که: حضرت از غایب به حاضر بازگشت مى‏کند، یعنى در حالى که از موضوع غایبى سخن مى‏رانده است، ناگاه کوفه، مورد خطاب قرار مى‏گیرد. و ضمیر «انت» بعد از کلمه «الّا» را براى تأکید جمله پیش از «الّا» آورده، جمله فعلیّه «تهبّ اعاصیرک» حال است براى کوفه و خبر «کان» از جمله ساقط شده است، با این توضیح معناى سخن آن بزرگوار چنین مى ‏شود: به تحقیق اگر جز تو اى کوفه سرزمینى دیگر در اختیار من نباشد، در حالى که بادهاى مخالف تو، نیز وزیدن گیرد، به چه چیز مى‏ توانم دست پیدا کنم لفظ «اعاصیر» در عبارت خطبه احتمالا یکى از دو معناى زیر را دارد:

۱- معناى حقیقى کلمه که همان تندباد باشد، زیرا کوفه، معروف به وزش تندبادهاى خاک برانگیز است.
۲- استعاره از اختلاف افکار مردم کوفه، که سرچشمه حیله و نیرنگ وخوددارى از اطاعت و فرمانبرى آن حضرت بوده‏ اند. بنا بر این وجه شباهت در وزیدن باد و اختلاف افکار، آزار و رنجى است که در هر دو مورد، پدید مى‏ آید.

با توجّه به استعاره بودن کلام، معناى فرموده حضرت این است: اگر جز تو اى کوفه مددکارى و سپرى براى من که دشمن را عقب برانم نباشد و جز تو بهره‏ اى از فرمانروایى و خلافت نداشته باشم، با وجودى که حال تو کوفه از بدى و اختلاف آرا و افکار، براى من معلوم است. به چه چیز دست خواهم یافت پس «فقبحا لک» اى کوفه زشتى نصیب و بهره ‏ات باد.
عبارت: «فقبحا لک» پس از بیان سبب بد بودن کوفه، بدگویى و زشت شمارى مردم کوفه است، و به دلیل همین ناچیز شمارى کوفه، و یا در حقیقت مردم کوفه، به شعر شاعر مثل آورده و فرموده است:

لعمر ابیک... به جان پدرت سوگند اى عمرو…
منظور کلام حضرت در مثل آوردن، بسروده شاعر، این است، که مثل من در داشتن اندک سرزمینى تحت فرمانروایى، مانند پسمانده غذاى ظرف است.
این مثال بگونه استعاره به کار رفته، و لفظ «اناء» را حضرت براى دنیا و لفظ «وضر» را، براى کوفه بعاریه آورده‏ اند، وجه مشابهت و تشبیه. حقارت و ناچیزى مورد نظر بوده است، باقى مانده غذا به نسبت غذا و کوفه به نسبت کل سرزمینى است که دشمن بر آن تسلّط یافته است.

به روایت کسانى که «أناء» را به فتح «أ» قرائت کرده‏ا ند، معناى فرموده حضرت چنین مى ‏شود: مثل من، با این مقدار اندک از سرزمین تحت حکومت و فرمانروایى، به مثل شخصى ماند که ظرف غذاى خوش منظره‏ اى را ببیند، با این حال که سودى جز نگاه از آن ظرف نداشته باشد. در این صورت لفظ «أناء» استعاره است براى کلّ بلاد اسلامى، و لفظ «وضر» استعاره است، براى آن مقدار اندک از سرزمین، با منظره‏اى زیبا و حقیقتى ناچیز، که در اختیار حضرت‏ بوده است. اگر استعاره کلام را مطابق این روایت بدانیم، «وضر» استعاره «دوم» خواهد بود.

در بیان علّت این که چرا حضرت، صرفا، کوفه را مورد خطاب قرار داده‏اند، با وجودى که بصره و برخى از سرزمینهاى دیگر نیز، زیر فرمانروایى و خلافتش بوده است، باید گفت: عموم افرادى که تا حدّى در جنگ مى‏ توانست بدانها اعتماد کند، باز هم همان مردم کوفه بوده‏ اند

فرموده حضرت: انبئت بسرا… منکم:
آغاز گفتار آن بزرگوار، براى بسیج کردن مردم به جهاد و پیکار است. بنا بر این، ابتدا، مردم را از هجوم بسر بن ابى ارطاه به قلمرو حکومت عراق و بیرون رفتن یمن از دست آنها، آگاه مى‏ سازد و سپس آنها را از گمان درستى که: «بزودى دشمن پیروز خواهد شد» مى‏ ترساند و سپس علتهاى پیروزى دشمن را از روى قراین و نشانه‏ هاى این رویداد، بر مى‏ شمارد.
حضرت چهار چیز را که علّت آن خود مردم کوفه بودند و موجب شکست آنها شد و چهار امر را که خصلت، پیروان معاویه بود و علت پیروزى آنها شد، نام مى‏ برد و در پى هر چیزى ضد و مخالفش را مى ‏آورد، تا مناسبت و مشابهت، روش پیروانش با روش دشمن روشن شود، و سپس با توجّه به دین و جوانمردى، مردم کوفه را بدورى گزیدن از بد اندیشى فرا مى‏ خواند.

شرح بیان حضرت (ع): نخستین گام روش دشمن در کسب پیروزى، وحدت اجتماعى و پشتیبانى آنها از یکدیگر بود، هر چند بر باطل رفتار مى‏کردند. غیر حق بودن رفتارشان: تصرّف غاصبانه سرزمین عراق بود که اشغال کردند.
گام نخست یاران آن بزرگوار، ضد رفتار دشمن و آن جدایى آنها از یکدیگر در گرفتن حقشان بود. زیرا تصرّف مسلمانان در سرزمین اسلامى بدستور ولى امرو امام برحق انجام گرفته بود.

دوّمین گام روش دشمن، فرمانبردارى و اطاعت از پیشواى ستمگرى بود، که به باطل فرمان مى‏داد بر عکس کار دشمن، روش پیروان امام (ع) در سرپیچى از فرمان امام بود که امر حقّ او را، اطاعت نمى‏ کردند.
سومین نوع رفتار دشمن، بازگرداندن امانت بصاحب امانت بود، یعنى به پیمانشان در وفادارى به بیعتى که با معاویه کرده بودند، پایبند بودند، و ضد رفتار آنها خیانتى بود که مسلمانان در پیمانشان، نسبت به بیعتى که با امام کرده بودند، مرتکب شدند و از حضرت در جنگ پشتیبانى نکردند. حیله و نیرنگ مردم کوفه تا بدان حد رسید، که براى آیندگان به صورت ضرب المثل در آمد.
چهارمین وجه امتیاز پیروان معاویه نسبت به یاران امام (ع) این بود که آنها، سرزمین خود را آباد کرده، و کارها را به پیروى از رهبرشان منظّم ساخته بودند، بر خلاف پیروان ظاهرى حضرت، که به دلیل بیرون رفتن از فرمان امام (ع) موجب از هم گسیختگى کارها و فساد و تباهى امور شده بودند.

البتّه بخوبى روشن است، که چهار ویژگى مثبت در کارهاى دشمن، سبب درستى و صلاح جامعه و نظام یافتن دولت و چیرگى و پیروزى مى‏شد، از طرفى رفتارهاى ضد رفتار دشمن (مردم کوفه)، قوى‏ترین اسباب دگرگونى و شکست خوردگى بود.

فرموده حضرت: فلو ائتمنت احدکم… ان یذهب بعلاقته
به صورت کنایه، مبالغه در بدگویى از اهل کوفه، به خیانت‏کارى آنها، در امانت تعهّد به وفادارى در برابر فرامین و دستورات آن بزرگوار است.

عبارت آن جناب: اللّهم انّى قد مللتهم و ملّونى…،
شکایت است به پیشگاه خداوند پاک و منزّه، از نوع رفتار مردم کوفه، و آشکار ساختن اندوه خود و اندیشه نادرست آنها که بر حسب قراین و شواهدى که از چگونگى برخورد و طرز رفتارشان به دست آورده بود، اظهار مى‏ دارد.واژه «ملل و سأم» در عبارت خطبه به یک معنى «خسته» به کار رفته است.

خسته شدن و از کارى کناره ‏گیرى کردن به دو صورت و به طریق زیر ممکن است:الف: گاهى به دلیل تحلیل رفتن نیروى بدن و ناتوان شدن، بر اثر کار فراوان است.
ب: اعتقاد درونى و واقعى از روى شواهد و قراین، پیدا شود که رسیدن به مقصود مورد نظر ممکن نیست. این دو سبب که براى دورى جستن و اعراض کردن از کارى بیان شد، در باره دلگیرى و ملال حضرت از مردم کوفه، و دلتنگى آنان از آن بزرگوار وجود داشته است.

توضیح مطلب، این که حضرت از کردار و رفتار آنها خسته شده بود، این است که: امام (ع) اگر در عمل از اصلاح آنها درمانده نشده، و به بیدرمانى در دلشان باور پیدا نکرده بود، از کوفیان شکایت نداشت، و بر علیه‏ شان زبان به نفرین نمى‏ گشاد. امام (ع) آشکارا دریافته بود که پایدارى بخشیدن به آنها بدان‏سان که فرمانش را اطاعت و در برابر دشمن ایستادگى کنند، ممکن نیست. بنا بر این دلگیرى و ناخوشنودى آن حضرت از مردم کوفه هم جنبه اعتقادى و هم مایه عملى داشت.
امّا دلتنگى و خستگى اینان از آن بزرگوار یا براى این بود، که آنها باور داشتند، خواسته‏ هایشان بوسیله حضرت برآورده شدنى نیست‏ ، و یا در عمل ممکن نبود که برآورده شود. زیرا به دلیل دستورات فراوانى که امام (ع) در باره جهاد و دفاع از دین خدا مى‏داد، و سختگیرى که در رعایت دقیق فرامین حق تعالى مى‏کرد، این تکرار و تأکید در باره جهاد از نیروى ضعیف آنها بیشتر بود. مضافا دل‏ مشغولى آنها به غیر خدا و سرگرمى به امور دنیا، در اعتقاد سبب شده بود که در قلب از فرمان امام (ع) انصراف و اعراض داشته باشند.
حضرت پس از آن که از مردم کوفه شکایت مى‏کنند بدرگاه خداوند متعال‏ براى خلاصى یافتن از دست چنین مردمى، دست به تضرّع و دعا براى خود و نفرین علیه آنها بر مى‏ دارد.
در آغاز براى خود دعا مى‏ کند که خداوند بهتر از مردم کوفه را در دنیا و آخرت به او عنایت فرماید. در دنیا انسانهاى شایسته‏ اى هستند که بواسطه تفضلات حق متعال، به نور خدا مى‏ نگرند، و از روى اخلاصى صدق دین حق را باور دارند.

در آخرت شایستگانى که غرق در انوار عظمت پروردگارند و خداوند برترین مکانهاى بهشت و بلندترین مرتبه‏ هاى کرامت و بزرگوارى خود را بدانها عنایت فرموده است.
آرى گروهى که خداوند آنها را مورد عنایت و نعمتهاى خود قرار داده عبارتند از: انبیاء، صدیقین، شهدا و صالحین و چه نیکوست مصاحبت و همنشینى با آنها.

اگر منظور حضرت، از: فابدلنى بهم خیرا…
خیر دنیا و انسانهاى نیک، در عوض نامردمان کوفه باشد، به ذهن نزدیکتر است، زیرا پس از این دعا و نفرین، آرزو مى‏ کند، که از قبیله بنى فرس، جنگجویانى داشته باشد.
امام (ع) پس از دعا براى خود، نفرین مى‏ کند فابدلهم بى شرّا منّى، که خدا بر کوفیان بدتر از آن حضرت را، مسلط گرداند. در این عبارت اشکالى به نظر مى‏ رسد، که اگر کسى بگوید: صدور چنین نفرینى از آن بزرگوار به دو صورت مشکل به نظر مى‏ رسد: ۱- مفهوم ضمنى این نفرین این است، که وجود آن حضرت شر باشد. در صورتى که به یقین ثابت شده است، که آن بزرگوار از بدى پاک و مبرّا است.
۲- چگونه ممکن است آن حضرت خواهان بدیها براى بدکاران شود اشکال اوّل را شارح، به دو وجه جواب مى‏ دهند:

الف: صفت تفضیلى «شرّ» در فرموده آن حضرت، چنان که گاهى براى افضلیت است گاهى هم براى فضیلت به کار مى‏رود، یعنى شرا معنى صفت تفضیلى را ندارد با توجّه باین معنى، مظمون کلام آن بزرگوار این است، که خداوند به جاى من، کسى که وجودش شرّ است بر آنها مسلّط گردان.

ب: مقصود از «شرّا» همان صفت تفضیلى باشد امّا نظر به اعتقادى که آنها در باره آن حضرت داشتند اعتقاد آنها که وجود مبارک امام (ع) شرّ است دلیل بر شر بودن حضرتش نمى‏شود بنا بر این فرموده حضرت، روشنگر اندیشه آنهاست، نه بیان واقعیت امر.

به اشکال دوّم، نیز به دو طریق پاسخ داده‏ اند:

۱– دعاى حضرت، که خداوند، بدتر از آن جناب را بر آنها مسلط گرداند، به صلاح کامل کوفیان بود، بنا بر این، از آن بزرگوار چنین دعایى، پسندیده است.
امّا این دعا که علیه کوفیان است چگونه به صلاح آنها بود، به دو صورت قابل توجیه و توضیح است: الف: این دعا در حضور کوفیان و آشکارا، از بزرگترین عوامل توجّه آنها به سوى خداوند متعال مى‏باشد، و این مصلحت روشن غیر قابل انکارى است.
ب: پذیرفته شدن نفرین حضرت، و جانشین شدن فردى شرور، به جاى آن بزرگوار، کوفیان را متوجّه فضیلت و شرافت آن امام همام مى‏نمود، و به آنها خاطرنشان مى‏کرد، که تمام این بلاها، به دلیل ترک فرامین و دستورات الهى بوده است بنا بر این از مسیر ستمگرى و تباهکارى به راه هدایت و سعادت برخواهند گشت. این رنج و عذاب، نتیجه عمل آنها و از جانب خداوند است.

۲– نفرین آن حضرت شاید براى این بوده است، که یقین داشته است، امیدى در آینده به اصلاح آنها نیست، هر آن کس که امیدى به درستى و صلاحش نباشد، در نظام جهان هستى، ایجاد فساد مى‏کند، و چون این امر مخالف خواست خداوند است. عدم چنین کسانى، از وجودشان بهتر است. بنا بر این‏ دعاى حضرت علیه آنها رواست، و نفرین دوّم آن بزرگوار که: اللّهم مث قلوبهم کما یماث الملح فى الماء...«» نیز بر همین معنا حمل مى‏ شود.

امام (ع)، در این نفرین از پیامبران الهى، در دلتنگى و شکایت به خداوند متعال پیروى کرده ‏اند، چنان که نوح (ع)، فریاد برآورد: قال ربّ انّى دعوت قومى لیلا و نهارا فلم یزدهم دعائى الّا فرارا… انّهم عصونى… و سپس دعا را با این عبارت که امیدى به اصلاح آنها نیست بپایان برده ‏اند، و عرضه مى‏ دارند:… رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً«».
و مانند نفرین حضرت لوط در باره قومش:… قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ.«» و جز این دو پیامبر از پیامبران دیگر الهى که نسبت به قوم خود دعاهایى داشته ‏اند.

منظور از فرموده حضرت «میثى» که در عبارت آمده، تشبیهى است به آنچه در قلب، از غم و ترس و مانند این حالات حاصل مى‏ شود زیرا هنگامى که اندوه بر دل مى‏ نشیند، موجب آلوده شدن روح، و سردى و سستى آن مى‏ شود که بدنبال فرو نشستن حرارت طبیعى، بدلیل انقباض و اختناق روح پدید مى‏آید، دل حالتى را احساس مى‏ کند که تشبیه ذوب شدن، فشردگى و از میان رفتن است.
این حالت براى انسان دردناک است و یا سبب غم و اندوه مى‏ شود، بنا بر این، تعبیر حضرت به «میث» براى دل، عبارت زیبایى است.
ممکن است «میث» کنایه از علّیت غم و اندوه و ترس وحشت باشد، گویا حضرت از خداوند مى‏خواهد غم و اندوهى را که در نتیجه کارهاى ناشایست آنها بر دلش بار شده است، پاک کند.

بنا به روایتى، روزى که حضرت علیه آنها دعا کرد، حجاج بن یوسف ثقفى به دنیا آمد. به روایت دیگر، بعد از اندک مدّتى که از نفرین حضرت گذشت، حجاج متولّد شد. رفتار حجاج نسبت به اهل کوفه مشهور است و دمارى از روزگار آنها برآورد که در تاریخ نقل شده است.

أما و اللّه لوددت انّ لى بکم الف فارس من بنى فرس بن غنم
مقصود آن بزرگوار از مشخّص کردن گروهى خاص، خواست اجمالى از خداوند است براى در اختیار نهادن افرادى حرف شنو و فرمانبر به جاى کوفیان و این مشخّصات را، در قبیله‏اى از بنى فراس که پدرش غنم است دیده‏ اند. «غنم» با فتح «غ» و سکون «ن» فرزند تغلب بن وائل بوده است. چرا از میان تمام قبایل نام این قبیله را برده‏ اند به دلیل مشهور بودنشان به شجاعت و جانبدارى، و پذیرش سریع دستور فرمانده در انجام کار، مورد عنایت قرار گرفته‏ اند.

معناى بیت «هنالک… تا پایان» همان معنا و مفهومى است که سید رضى (ره) توضیح داده است وجه مشابهت این شعر با موضوع سخن امیر مؤمنان (ع) این است: قبیله‏اى که حضرت دوست داشته‏ اند به جاى پیروان و یارانش باشند، به سوارکارى و جنگجویى و سرعت اجابت فرمان رهبر، و وحدت و اجتماع در دفع دشمن، و یارى رساندن به حق معروف بوده ‏اند، چنان که شاعر بدین اوصاف آنان را ستوده است. و براى همین مقصود هم امام (ع) آرزوى داشتن آنها را به جاى مردم کوفه داشته است. امیر مؤمنان (ع) از بیان تمام این مطالب، منظورش بدگویى، سرزنش و تحقیر بظاهر یارانش، مى‏باشد، بدین طریق که دیگران بر مردم کوفه برترى داشته‏ اند و حضرت نسبت به سستى و سهل‏انگارى که از اطاعت فرمان او و عدم دفاع از دین خداوند داشته‏اند، نفرت پیدا کرده است و آنان را توبیخ مى‏ کند.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۲ ، صفحه‏ ى       ۵۰-۳۶

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

دکمه بازگشت به بالا
-+=