و اینک من ابن ابى الحدید چه بگویم درباره بزرگمردى که دشمنانش به فضیلت او اقرار کرده اند و براى آنان امکان منکر شدن مناقب او فراهم نشده است و نتوانسته اند فضایل او را پوشیده بدارند؛ و تو خواننده مى دانى که بنى امیه در خاور و باختر جهان بر پادشاهى چیره شدند و با تمام مکر و نیرنگ در خاموش کردن پرتو على (ع ) کوشیدند و بر ضد او تشویق کردند و براى او عیبها و کارهاى نکوهیده تراشیدند و بر همه منبرها او را لعن کردند و ستایشگران او را نه تنها تهدید کردند، که به زندان افکندند و کشتند و از روایت هر حدیثى که متضمن فضیلتى براى او بود، یا خاطره و یاد او را زنده مى کرد جلوه گیرى کردند.حتى از نامگذارى کودکان به نام على منع کردند و همه این کارها بر برترى و علو مقام او افزود. همچون مشگ و عبیر که هر چند پوشیده دارند بوى خوش آن فراگیر و رایحه دل انگیزش پراکنده مى شود و چون خورشید که با کف دستها و پنجه ها نمى توان پوشیده اش داشت و چون پرتو روز، که بر فرض چشم نابینایى آن را نبیند، چشمهاى بى شمار آن را مى بینند.
و چه بگویم درباره بزرگمردى که هر فضیلت به او باز مى گردد و هر فرقه به او پایان مى پذیرد و هر طایفه او را به خود مى کشد. او سالار همه فضایل و سر چشمه آن و یگانه مرد و پیشتاز عرصه آنهاست . رطل گران همه فضیلتها او راست و هر کس پس از او در هر فضیلتى ، درخششى پیدا کرده است ، از او پیروى کرده و در راه او گام نهاده است .
به خوبى مى دانى که شریف ترین علوم ، علم الهى است که شرف هر علم بستگى به شرف معلوم و موضوع آن علم دارد و موضوع علم الهى از همه علوم شریف تر است ، که خداى اشرف موجودات است و این علم از گفتار على (ع ) اقتباس و از او نقل شده و همه راههاى آن از او سر آغاز داشته و به او پایان پذیرفته است .
علم کلام
معتزله که اهل توحید و عدل و در آن دو وضوع ارباب نظرند و مردم از آنان این فن را آموخته اند، همگان در زمره شاگردان و اصحاب اویند. سالار و بزرگ معتزله و اصل بن عطاء است و او شاگرد ابو هاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه است و او شاگرد پدرش و پدرش شاگرد پدر خود، على (ع ) است .
اما اشعرى ها منسوب به ابوالحسن على بن اسماعیل بن ابو بشر اشعرى هستند و او شاگرد ابو على جبائى است که خود یکى از مشایخ معتزله است . به این گونه سند معارف اشعریان هم سرانجام منتهى به استاد و معلم بزرگ معتزله ، یعنى على (ع ) مى شود. انتساب امامیه و زیدیه به على (ع ) هم کاملا آشکار است .
علم فقه
دیگر از علوم ، علم فقه است که على (ع ) اصل و اساس آن است و هر فقیهى در اسلام ریزه خوار او و بهره مند از فقه اوست . اما یاران ابو حنیفه همچون ابو یوسف و محمد و کسان دیگر غیر از آن دو، همگان علم خود را از ابو حنیفه فرا گرفته اند.
اما شافعى نزد محمد بن حسن خوانده و آموخته و فقه او هم به ابو حنیفه بر مى گردد.
احمد بن حنبل هم نزد شافعى آموزش دیده است و بدینگونه فقه او هم به ابو حنیفه باز مى گردد و ابو حنیفه نزد جعفر بن محمد (ع ) آموخته و جعفر در محضر پدر خویش آموزش دیده و سرانجام به على (ع ) منتهى مى شود.
اما مالک بن انس ، شاگرد ربیعه و او شاگرد عکرمه و او شاگرد عبدالله بن – عباس و عبدالله شاگرد على بن ابى طالب (ع ) است . ضمنا مى توان فقه شافعى را از این رو که شاگرد مالک بوده است به مالک بر گرداند، و این چهار تن فقیهان چهار گانه اند.
اما بازگشت فقه امامیه و شیعه به على (ع ) آشکار است . فقیهان صحابه عبارتند از عمر بن خطاب و عبدالله بن عباس و آن هر دو فقه خود را از على (ع ) آموخته اند. در مورد ابن عباس موضوع آشکار است و اما در مورد عمر همگان مى دانند که او در بسیارى از مسائل که بر او و دیگر اصحاب دشوار بود به على (ع ) مراجعه مى کرد و عمر مکرر مى گفته است که اگر على نبود عمر هلاک مى شد و گفتار دیگرش که گفته است : امیدوارم براى مساءله پیچیده و دشوارى که ابوالحسن على براى حل آن باقى نباشد، باقى نمانم ؛ و گفتار دیگرش که گفته است : هر گاه على در مسجد حاضر است ، نباید هیچ کس دیگرى فتوى دهد. بدینگونه معلوم مى شود که علم فقه هم به على (ع ) منتهى مى شود.
قضاوت
عامه و خاصه این سخن پیامبر (ص ) را نقل کرده اند فرموده است : قاضى ترین و آگاهترین شما به علم قضاوت ، على است و قضاوت همان فقه است و بر طبق این سخن على (ع ) فقیه ترین اصحاب پیامبر (ص ) است و همگان روایت کرده اند که چون پیامبر، على را براى قضاوت به یمن گسیل داشت چنین گفت :پروردگارا دلش را هدایت فرماى و زبانش را ثابت بدار و على (ع ) مى گفته است پس از آن هرگز در قضاوت میان دو کس شک و تردید نکردم .
و على (ع ) است که درباره زنى که پس از شش ماه فرزند زاییده بود و هم در مورد زن بار دارى که زنا داده بود، فتواى معروف خود را صادر فرمود و على (ع ) است که روى منبر در مورد ارث زنى که سهم او را پرسیده بودند، فورى فرمود یک هشتم میراثش به یک نهم مبدل مى شود و این مساءله یى است که اگر شخص متخصص در تقسیم و مسائل ارث مدتى طولانى بیندیشد به صحت آن پى مى برد و گمان تو درباره مردى که آن را بالبداهه و همان دم بیان کند چیست ؟
علم تفسیر
دیگر از علوم ، علم تفسیر قرآن است که هر چه هست از او گرفته شده است و فرع وجود اوست . و چون به کتابهاى تفسیر مراجعه کنى صحت این موضوع را در مى یابى که بیشتر مبانى تفسیر از او و از ابن عباس نقل شده است و مردم مى دانند که ابن عباس همواره ملازم على (ع ) بود و از همگان به او پیوسته بود و او شاگرد و بر کشیده على (ع ) است و چون به ابن عباس گفته شد: میزان دانش تو در قبال علم و دانش پسر عمویت چگونه است ؟ گفت : به نسبت قطره یى از باران که در دریاى بیکران (اقیانوس ) فرو افتد.
علم طریقت عرفان
دیگر از علوم ، علم طریقت و حقیقت و احوال تصوف است و نیک مى دانى که ارباب این فن در همه سرزمینهاى اسلام سررشته خود را به او مى رسانند و پایگاهشان اوست ؛ و شبلى و جنید و سرى سقطى و ابو یزید بسطامى و ابو محفوظ معروف کرخى و جز ایشان جملگى به این موضوع تصریح کرده اند، و همین موضوع خرقه پوشى ایشان که تا امروز مهم ترین شعار ایشان است ، دلیلى بسنده براى تو در این مورد است و آنان این موضوع را به على (ع ) اسناد مى دهند.و اگر على (ع ) را در مورد خصائص اخلاقى و فضایل نفسانى و دینى بنگرى ، او را سخت رخشان و بر اوج شرف خواهى دید.
علم نحو
دیگر از علوم علم نحو و مبانى عربى است و همگان مى دانند که على (ع ) آنرا ابداع کرده و اصول و قواعد آنرا بیان و به ابوالاسود دوئلى املاء فرموده است . از جمله آنکه کلمه بر سه نوع است ، اسم و فعل و حرف و کلمه یا معرفه است یا نکره و اینکه اعراب چهار گونه و عبارت است از رفع و نصب و جر و جزم و این نزدیک به معجزه است ، زیرا قوت بشرى به طریق عادى یاراى بیان اینگونه حصر را ندارد و به چنین استنباطى دست نمى یابد.
شجاعت
اما در مورد شجاعت چنان است که نام همه شجاعان پیش از خود را از یاد مردم برده است و نام همه کسانى را که پس از او آمده اند محو کرده است . پایگاه و پایداریهاى او در جنگ چنان مشهور است که تا روز قیامت به آن مثلها زده خواهد شد. او دلاورى است که هرگز نگریخته و از هیچ لشکرى بیم نکرده است و با هیچکس نبرد نکرده مگر اینکه او را کشته است و هیچگاه ضربتى نزده است که محتاج به ضربت دوم باشد و در حدیث آمده است : ضربه هاى او همواره تک و یگانه بوده است . و چون على (ع ) معاویه را به جنگ تن به تن دعوت کرد تا مردم با کشته شدن یکى از آن دو از جنگ آسوده شوند، عمر و عاص به معاویه گفت : على انصاف داده است .
معاویه گفت : از آن هنگام که خیر خواه من بوده اى به من خیانت نکردى مگر امروز. آیا مرا به جنگ تن به تن با ابوالحسن فرمان مى دهى و حال آنکه مى دانى او شجاع و دلاورى است که سر جدا مى کند.ترا چنین مى بینم که به امیرى شام پس از من طمع بسته اى . عرب بر خود مى بالید که بتواند در جنگ با او رویاروى شود و تاب ایستادگى بیاورد، و باز ماندگان کسانى که به دست او کشته مى شدند، بر خود مى بالیدند که على (ع ) او را کشته است و این گروه بسیارند.
خواهر عمر و بن عبدود در مرثیه او چنین سروده است :اگر کشنده عمرو کس دیگرى جز این کشنده اش بود، همواره و تا هر گاه زنده مى بودم بر او مى گریستم . آرى کشنده او کسى است که او را مانندى نیست و پدرش مایه شرف مکه بود.
روزى معاویه چون از خواب بیدار شد عبدالله بن زبیر را دید که کنار پاهاى او بر سریرش نشسته است . معاویه نشست و عبدالله در حالى که با او شوخى مى کرد، گفت اى امیرالمومنین !اگر مى خواستم ترا غافلگیر کنم مى توانستم .
معاویه گفت : عجب ، اى ابوبکر از چه هنگام چنین شجاع شده اى ؟ گفت : چه چیز موجب شده است که شجاعت مرا انکار کنى و حال آنکه من در صف جنگ برابر على بن ابى طالب ایستاده ام ؟ گفت : آرى ، نتیجه آن بود که با دست چپش تو و پدرت را به کشتن مى داد و دست راستش آسوده و در طلب کس دیگرى بود که او را با آن بکشد.
و خلاصه چنان است که شجاعت هر شجاعى در این جهان به او پایان مى پذیرد و در مورد شجاعت ، در خاوران و باختران زمین ، فقط به نام على (ع ) ندا داده مى شود.
اما نیروى دست و توان بازو، در هر دو مورد به او مثل زده مى شود. ابن قتیبه در کتاب المعارف مى گوید: با هیچ کس کشتى نگرفته ، مگر اینکه او را به زمین زده و از پاى در آورده است ؛ و على (ع ) است که در خیبر را از بن بر آورد و بر زمین انداخت و به روزگار خلافت خویش سنگ بزرگى را که تمام لشکرش از کندن آن ناتوان مانده بودند به تنهایى و با دست خویش از جاى بر آورد و از زیر آن آب جوشید و بیرون زد.
سخاوت
اما از نظر جود و سخاوت ، حال على (ع ) در آن آشکار است . روزه مى گرفت و با آنکه از گرسنگى سست مى شد، باز خوراک و توشه خود را ایثار مى فرمود و آیات نهم و دهم سوره هفتاد و ششم (انسان ) درباره او نازل شده است که مى فرماید: و خوراک را با آنکه دوست دارندش به درویش و یتیم و اسیر مى خورانند، جز این نیست که مى خورانیم شما را براى رضاى خدا و از شما پاداش و سپاسگذارى نمى خواهیم . و مفسران روایت کرده اند که على (ع ) جز چهار درهم بیش نداشت .
درهمى را در شب و درهمى را در روز و درهمى را پوشیده و درهمى را آشکارا صدقه داد و درباره او آیه دویست و هفتاد و چهارم سوره دوم (بقره ) نازل شد که مى فرماید: آنان که اموال خود را در شب و روز و پوشیده و آشکار انفاق مى کنند .
و از خود امیرالمومنین على (ع ) روایت شده است که با دست خویش ، آب از چاه مى کشید و درختان خرماى گروهى از یهودیان مدینه را آبیارى مى کرد، چندان که دستش پینه بسته بود و مزدى را که مى گرفت صدقه مى داد و خود از گرسنگى بر شکم خویش سنگ مى بست .
شعبى هنگامى که از او یاد مى کند مى گوید: او از همگان سخى تر بود و سجیه یى داشت که خداوند آنرا دوست مى دارد و آن سخاوت و بخشندگى است و هیچگاه بر سائل و مستمند کلمه نه نگفت .
معاویه بن ابى سفیان که دشمن سرسخت اوست و درباره بستن عیب و ننگ بر او سخت کوشش مى کرد، هنگامى که محفن بن ابى محفن ضبى درباره على (ع ) به او گفت که از پیش بخیل ترین مردم آمده ام ، گفت : اى واى تو، چگونه مى گویى او بخیل ترین مردم است و حال آنکه اگر خانه یى از زر و خانه یى از کاه داشته باشد، زر را پیش از کاه مى بخشد و هزینه مى کند.
و اوست که بیت الاموال را جارو مى کرد و در آن نماز مى گزارد و هموست که مى فرمود: اى زرینه و اى سیمینه ، کس دیگرى جز مرا فریب دهید، و هموست که میراثى از خود بر جاى نگذاشت و حال آنکه همه جهان اسلام ، جز بخشى از شام ، در دست او بود.
گذشت وبردباری
اما در مورد بردبارى و گذشت ، او پر گذشت ترین مردم از خطا بود و بخشنده ترین مردم در بخشش کسانى که نسبت به او بدى مى کردند. درستى این سخن ما را در جنگ جمل آشکار ساخت که چون بر مروان بن حکم ، که از همگان نسبت به او دشمن تر و کینه توز تر بود، پیروز شد گذشت فرمود.
عبدالله بن زبیر آشکارا و در حضور همگان على (ع ) را دشنام مى داد و در جنگ جمل سخنرانى کرد و به مردم گفت : این فرومایه سفله ، على بن ابى طالب ، پیش شما آمده است و على (ع ) هم مکرر مى فرمود: زبیر همواره مردى از ما و اهل بیت بود، تا آنکه عبدالله پسرش به جوانى رسید. در جنگ جمل بر او پیروز شد و او را به اسیرى گرفت .
از او گذشت کرد و فرمود: برو و ترا از این پس نبینم ، و چیزى بر این سخن نیفزود. او پس از جنگ جمل به سعید بن عاص ، که دشمن او بود، دست یافت و فقط چهره از او بر گرداند و چیزى به او نگفت .
به خوبى از آنچه عایشه نسبت به او کرده است آگاهید، و چون على (ع ) بر او پیروز شد او را اکرام فرمود و همراه او بیست زن از قبیله عبدالقیس را در حالى که بر سرشان عمامه بست و از دوش آنان شمشیر آویخت گسیل فرمود، میان راه عایشه سخنانى که در مورد على جایز نبود بر زبان آورد و زبان به گله گشود که على پرده حرمت مرا با مردان و سپاهیان خود که بر من گماشت درید، و همینکه به مدینه رسید آن زنان عمامه ها را از سر برداشتند و به او گفتند: مى بینى که ما همگى زن هستیم .
مردم بصره با على (ع ) جنگ کردند و بر روى او و فرزندانش شمشیر کشیدند و او را دشنام دادند و نفرین کردند و چون بر ایشان پیروز شد، شمشیر از ایشان برداشت و منادى او در همه جاى لشکرگاه ندا در داد که نباید هیچکس را که به جنگ پشت کرده است تعقیب کرد و نباید هیچ خسته و زخمى را سر برید و نباید کسى را که تن به اسیرى داده است کشت و هر کس سلاح خود را بیندازد در امان است و هر کس به لشکرگاه امام بپیوندد ایمن خواهد بود.
على (ع ) حتى بار و بنه آنان را تصرف نکرد و زن و فرزندشان را به اسیراى نبرد و چیزى از دارایى آنان را به غنیمت نگرفت و حال آنکه اگر مى خواست مى توانست به همه این امور عمل کند و از انجام هر کارى جز عفو و گذشت خود دارى فرمود و از سنت و روش پیامبر (ص ) در فتح مکه پیروى کرد: او بخشید در حالى که کینه ها خاموش نشد و بدیها فراموش نگشت .
خطبه ۳۴شرح ابن ابی الحدید
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى