حکمت ها حکمت شماره ۳۶۷ منهاج ‏الولایه فی ‏شرح‏ نهج‏ البلاغه به قلم ملا عبدالباقی صوفی تبریزی (تحقیق وتصحیح حبیب الله عظیمی)

خطبه ۳۶۷ صبحی صالح

۳۶۷-وَ قَالَ ( علیه‏ السلام  )یَا أَیُّهَا النَّاسُ مَتَاعُ الدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِئٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَى مِنْ ثَرْوَتِهَا

حُکِمَ عَلَى مُکْثِرٍ مِنْهَا بِالْفَاقَهِ وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَهِ

مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً

وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ کَذَلِکَ حَتَّى یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ هَیِّناً عَلَى اللَّهِ فَنَاؤُهُ وَ عَلَى الْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ

وَ إِنَّمَا یَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْیَا بِعَیْنِ الِاعْتِبَارِ وَ یَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الِاضْطِرَارِ وَ یَسْمَعُ فِیهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَ الْإِبْغَاضِ

إِنْ قِیلَ أَثْرَى قِیلَ أَکْدَى وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ هَذَا وَ لَمْ یَأْتِهِمْ یَوْمٌ فِیهِ یُبْلِسُونَ

الباب السابع فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

من کتاب منهاج الولایه فی نهج البلاغه فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

حکمت ۳۶۷

و من کلام له-  علیه الصّلوه و السّلام- : «یا أیّها النّاس متاع الدّنیا حطام موبى‏ء فتجنّبوا مرعاه» اى مردمان متاع دنیا گیاه خشک مهلک است، پس دورى جویید از چراگاه او «قلعتها أحظى من طمأنینتها،» برکندن از او و قرار نگرفتن در او أنفع است از آرام گرفتن و اطمینان به آن.

و فی الخبر: «الدّنیا دار قلعه»، یعنى دنیا سراى کندن است.

«و بلغتها أزکى من ثروتها.» و قوت یک روزه او پاکیزه‏تر است از بسیارى مال او.

«حکم على مکثریها بالفاقه، و على غنى عنها بالرّاحه.» حکم است بر جمع کنندگان مال دنیا به درویشى، و بر آن کس که غنىّ است از دنیا به قناعت و زهد در او به آسایش ابد.

مصراع:

امن در فقر است اندر فقر رو

«من راقه زبرجها أعقب ناظرته کمّها.» هر کس که به عجب آورد او را زینت دنیا و دوست دارد او را، پس کور گردید دیده بصیرت او از ادراک احوال آخرت.

قال الأصمعىّ: «بلغنى أنّ عیسى-  علیه السلام-  قال: أى ربّ أرنى ولیّا من أولیائک. فأوحى اللّه-  عزّ و جلّ-  إلیه: سر إلى مفازه کذا، فإنّ فیها ولیّا من أولیائى.

فذهب عیسى-  علیه السلام-  إلى تلک المفازه، فرأى رجلا میّتا، و على عورته خرقه و تحت رأسه لبنه، الکت الهوام بعض جسده. فقال عیسى-  علیه السلام- :

یا ربّ سألتک أن ترینى ولیّا من أولیائک. فأوحى اللّه-  عزّ و جلّ- : یا عیسى هذا ولیّى و أنا جلیسه، لم یغفل عنّى طرفه عین أبدا، فبدنه کما ترى و روحه تحت عرشى، و عزّتى و جلالى لأبعثته«» فی زمره الأنبیاء و أقربه. و مع هذا أسأله عن أنفاسه، عن الخرقه و اللّبنه ممّن أتاها، و إنّى أخرجته من الدنیا و هو جائع. هذا حکمى فی أولیائى، فکیف حکمى فی أعدائى» اصمعى گوید که به من رسیده که عیسى-  على نبیّنا و علیه الصلاه و السلام-  گفت: اى پروردگار من بنماى مرا دوستى از دوستان خود. پس وحى فرستاد خداى-  عزّ و جلّ-  به او که برو به فلان بیابان که در آنجا است یکى از دوستان من. پس رفت عیسى-  علیه السلام-  به آن بیابان. پس دید مردى میّت و بر عورت او خرقه‏اى است و در شیب سر او خشتى، و بعض بدن او هوام«» و جنبندگان زمین خورده بودند. پس گفت عیسى: یا ربّ من سؤال کردم که بنمایى به من دوستى از دوستان خود. پس وحى فرستاد خداى-  عزّ و جلّ-  که این دوست من است و من همنشین اویم، غافل نشد از من یک چشم زدن هرگز. پس بدن او چنان است که دیدى، و روح او در تحت عرش من است. پس به عزّت و جلال من سوگند که هر آینه او را بعث کنم در زمره انبیا، و مع هذا سؤال کنم از نفسهاى او و از خرقه و خشت بالین او که از کجا آورده. و من بیرون بردم او را از دنیا و او گرسنه بود.

عطّار:

پیوسته چو ابر این دل بى ‏خویش که هست
خون مى ‏گرید زین ره در پیش که هست‏

گویند چه کارت افتاده‏ست آخر
چه کار فتاده زین پیش که هست‏

دنیاى دنى چیست سراى ستمى
افتاده هزار کشته در هر قدمى‏

گر نقد شود کراى شادى نکند
ور فوت شود جمله نیرزد به غمى‏

نقل است که چون ابراهیم أدهم-  رحمه اللّه علیه-  ترک پادشاهى کرد و از بلخ بیرون رفت او را پسرى خرد بود. چون بزرگ شد گفت: پدر من کجاست مادر احوال باز گفت، این ساعت به مکّه نشان مى‏ دهند. گفت: من به مکّه روم و زیارت کنم، و پدر را طلب کنم و در خدمتش باشم. فرمود تا منادى کردند که هر که را آرزوى حجّ است بیاید، و هم به زاد و راحله خود به مکّه آورد به امید دیدار پدر.

چون به مکّه رسید در مسجد حرام مرّقع پوشان را دید. پرسید که ابراهیم را شناسید گفتند: بلى، شیخ ماست، و به طلب هیزم رفته است به صحرا تا بفروشد و نان بخرد براى ما. پسر به صحرا شد، پیرى دید پشته هیزم بر گردن نهاده. گریه بر پسر افتاد، امّا خود را نگاه مى‏داشت و آهسته در پى او مى‏شد تا به بازار شد. ابراهیم آواز داد که: من یشترى الحطب مردى آن را بخرید و نانش بداد. ابراهیم پیش اصحاب آمد و نان در پیش ایشان نهاد و به نماز مشغول شد، و با اصحاب گفت که خود را از أمردان نگاه دارید. همه قبول کردند. چون حاجیان به طواف مشغول شدند ابراهیم با یاران در طواف آمدند، آن پسر پیش ابراهیم آمد و صاحب جمال و زیبا بود. ابراهیم در وى نگاه مى‏کرد و یاران عجب داشتند. چون ابراهیم از طواف فارغ شدند گفتند: رحمک اللّه، ما را فرمودى که به هیچ امرد منگرید، و تو بر غلامى صاحب جمال نگاه کردى. چه حکمت است گفت: چون از بلخ بیرون آمدم پسرى شیر خواره داشتم، چنان دانم که این آن پسر است. و پسر هیچ آشکارا نمى‏ کرد و خود را پنهان مى‏داشت تا پدر نگریزد، و هر روز آمدى و در روى پدر نگاه‏ کردى.

روزى یکى از یاران ابراهیم در میان قافله رفت و آن پسر را طلب کرد. خیمه‏ اى دید از دیبا زده و کرسى در میان آن خیمه نهاده، و آن پسر بدان کرسى نشسته و قرآن مى خواند و مى‏ گرید. آن درویش بار خواست و یافت. پس، از پسر پرسید که از کجایى گفت: از بلخ. گفت: پسر کیستى او بگریست و گفت: من خود پدر ندیده ‏ام، امّا مى ‏گویند که شیخ شماست، و مى‏ ترسم که اگر بگویم بگریزد که او از ما گریخته است. پدر من ابراهیم ادهم است، و مادرش با او بود. درویش گفت: بیایید تا شما را پیش او برم. ابراهیم با یاران در پیش رکن یمانى نشسته بود. از دور نگاه کرد. یار خود را دید با آن پسر و مادرش. چون او را بدیدند، فریاد برآوردند و بگریستند. پسر بیهوش گشت. چون به هوش باز آمد، بر پدر سلام کرد. ابراهیم او را جواب داد و در کنارش گرفت و گفت: بر کدام دینى گفت: بر دین محمّد-  صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-  گفت: الحمد للّه. گفت: از علم چیزى دانى گفت: بلى.

گفت: الحمد للّه. پس ابراهیم خواست تا برود، پسر او را نمى ‏گذاشت. زنش فریاد بر آورد. ابراهیم روى سوى آسمان کرد و گفت: إلهى أغثنى. پسر در حال جان بداد.

یاران گفتند: یا ابراهیم چه افتاد گفت: چون او را در کنار گرفتم، مهر او در دلم بجنبید، ندا آمد که: «یا إبراهیم تدّعى محبّتنا«» و تحبّ معنا غیرنا» دعوى دوستى ما کنى و با ما دیگران را دوست دارى، و دوستى به انبازى کنى، و یاران را وصیّت کنى که به امردان نظر مکنید، و تو در زن و فرزند آویزى. چون این بشنیدم دعا کردم و گفتم: خداوندا مرا فریاد رس. اگر محبّت اینان مرا از تو باز مى‏ دارد، یا جان او برآر یا جان من. در حقّ او اجابت شد.

اگر کسى را این حال عجب آید، گوییم: از ابراهیم خلیل-  علیه السلام-  عجبتر نیست که پسر را قربان کرد. و اللّه اعلم. [تمّت.]

منهاج ‏الولایه فی‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه، ج ۲ عبدالباقی صوفی تبریزی ‏ (تحقیق وتصیحیح حبیب الله عظیمی) صفحه ۹۱۹-۹۲۵

بازدیدها: ۲۹

خطبه ها خطبه شماره ۱۰۳ منهاج ‏الولایه فی ‏شرح‏ نهج‏ البلاغه به قلم ملا عبدالباقی صوفی تبریزی (تحقیق وتصحیح حبیب الله عظیمی)

خطبه ۱۰۳ صبحی صالح

 و من خطبه له ( علیه ‏السلام  )فی التزهید فی الدنیا

انْظُرُوا إ لَى الدُّنْیَا نَظَرَ الزَّاهِدِینَ فِیهَا، الصَّادِفِینَ عَنْهَا، فَإِنَّهَا وَ اللَّهِ عَمّا قَلِیلٍ تُزِیلُ الثَّاوِیَ السَّاکِنَ، وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الْآمِنَ، لا یَرْجِعُ ما تَوَلَّى مِنْها فَاءَدْبَرَ، وَ لا یُدْرى ما هُوَ آتٍ مِنْها فَیُنْتَظَرَ، سُرُورُها مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ، وَ جَلَدُ الرِّجَالِ فِیها إ لَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ، فَلا یَغُرَّنَّکُمْ کَثْرَهُ مَا یُعْجِبُکُمْ فِیها، لِقِلَّهِ مَا یَصْحَبُکُمْ مِنْهَا.

رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَکَّرَ فَاعْتَبَرَ، وَ اعْتَبَرَ فَاءَبْصَرَ، فَکَاءَنَّ ما هُوَ کائِنٌ مِنَ الدُّنْیَا عَنْ قَلِیلٍ لَمْ یَکُنْ، وَ کَاءَنَّ ما هُوَ کائِنٌ مِنَ الْآخِرَهِ عَمّا قَلِیلٍ لَمْ یَزَلْ، وَ کُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ، وَ کُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ وَ کُلُّ آتٍ، قَرِیبٌ دَانٍ.

صفه العالم‏

مِنْهَا:الْعالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ، وَ کَفى بِالْمَرْءِ جَهْلاً اءَنْ لا یَعْرِفَ قَدْرَهُ، وَ إِنَّ مِنْ اءَبْغَضِ الرِّجَالِ إ لَى اللَّهِ تَعَالَى لَعَبْدا وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ، جَائِرا عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ، سَائِرا بِغَیْرِ دَلِیلٍ، إِنْ دُعِیَ إ لَى حَرْثِ الدُّنْیَا عَمِلَ، وَ إ نْ دُعِیَ إ لَى حَرْثِ الْآخِرَهِ کَسِلَ، کَاءَنَّ ما عَمِلَ لَهُ وَاجِبٌ عَلَیْهِ وَ کَاءَنَّ ما وَنى فِیهِ سَاقِطٌ عَنْهُ.

آخر الزمان‏

وَ مِنْهَا:وَ ذَلِکَ زَمَانٌ لا یَنْجُو فِیهِ إِلا کُلُّ مُؤْمِنٍ نُوَمَهٍ، إ نْ شَهِدَ لَمْ یُعْرَفْ، وَ إ نْ غابَ لَمْ یُفْتَقَدْ اءُولَئِکَ مَصَابِیحُ الْهُدَى ، وَ اءَعْلاَمُ السُّرَى ، لَیْسُوا بِالْمَسَایِیحِ، وَ لا الْمَذَایِیعِ الْبُذُرِ، اءُولَئِکَ یَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ اءَبْوابَ رَحْمَتِهِ، وَ یَکْشِفُ عَنْهُمْ ضَرَّاءَ نِقْمَتِهِ.

اءَیُّهَا النَّاسُ، سَیَأْتِی عَلَیْکُمْ زَمانٌ یُکْفَأُ فِیهِ الْإِسْلاَمُ کَما یُکْفَأُ الْإِنَاءُ بِما فِیهِ، اءَیُّهَا النَّاسُ إ نَّ اللَّهَ قَدْ اءَعَاذَکُمْ مِنْ اءَنْ یَجُورَ عَلَیْکُمْ، وَ لَمْ یُعِذْکُمْ مِنْ اءَنْ یَبْتَلِیَکُمْ، وَ قَدْ قالَ جَلَّ مِنْ قائِلٍ: إ نَّ فِی ذ لِکَ لاَی اتٍ وَ إ نْ کُنّ ا لَمُبْتَلِینَ.

قال السید الشریف

اءمَا قَوْلُهُ ع : (کُل مُؤ مِن نُوَمَهٍ) فَإ نَّما اءَرادَ بِهِ الْحامِلَ الذَّکْرِ الْقَلِیلَ الشَّرِ، وَ الْمَسایِیحُ جَمْعُ مِسْیاح ، وَ هُوَ الَّذِی یَسیِحُ بَیْنَ الناسَ بِالْفسادِ وَ النَّمائِمِ، وَ الْمَذایِیعُ جَمْعُ مِذْیاعٍ، وَ هُو الذی إ ذا سَمِعَ لِغَیرِه بِفاحِشَه اءَذاعَها وَ نوَهَّ بِها، وَ الْبُذُرُجَمْعَ بَذُورٍ، وَ هُو الَّذِی یَکْثَرَ سَفَهُهُ وَ یَلْغُو مَنْطِقُهُ.

الباب السابع فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

من کتاب منهاج الولایه فی نهج البلاغه فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

خطبه ۱۰۳

و من کلامه-  علیه الصّلوه و السّلام- : «انظروا إلى الدّنیا نظر الزّاهدین فیها، الصّادفین عنها،» نظر کنید به دنیا نظر کردن ترک کنندگان در دنیا، و نظر اعراض کنندگان از دنیا.

یعنى دنیا را به آن چشم ببینید که تارکان و معرضان از دنیا مى ‏بینند، یعنى به نظر حقارت در آن و استغناى از آن، نه به آن چشم که عاشقان و گرفتاران و بندگان دنیا به سوى آن نگاه مى‏ کنند.

بزرگانى که دین مقصود ایشانست
زیان‏کارىّ دنیا سود ایشانست‏

به دنیا ملک عقبى زان خریدند
کزین صد ساله محنت سود دیدند

تو نیز اى مانده در دنیاى فانى
چنین بیع و شرا کن گر توانى

‏ زیان آمد همه سود من و تو
فغان از زاد و از بود من و تو

به زادن جمله در شوریم و آشوب
به مردن جمله در زیر لگدکوب‏

«و إنّما ینظر المؤمن إلى الدّنیا بعین الإعتبار، و یقتات منها ببطن الاضطرار،-  أى یأکل الطعام للضروره و هو الجوع الذى لا بدّ من تسکینه-  و یسمع فیها باذن المقت و الأبغاض.» یعنى نظر نمى‏ کند مؤمن حقیقى به سوى دنیا الّا به دیده اعتبار، و قوت نمى ‏گیرد از طعام دنیا الّا به شکم اضطرار و ناچار و قدر ضرورت طبیعت-  کما قال-  صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- : «حسب ابن آدم أکلات یقمن صلبه»-  و نمى‏ شنود داستان قدر و شأن در دنیا الّا به گوش عدوات و زشت آمدن.

عن أبى هریره قال: جاء رسول اللّه-  صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-  و علیه عبائه شامیه، فصعد المنبر و هو یومئذ ثلاث عتبات. قال: فحمد اللّه تعالى و اثنى‏

علیه ثمّ قال:«» أمّا بعد، من طلب الدّنیا حلالا استعفافا عن المسأله و سعیا على العیال و تعطّفا على الجار، لقى اللّه و وجهه کالقمر لیله البدر. و من طلب الدّنیا حلالا مفاخرا مرائیا مکاثرا، لقى اللّه و هو علیه غضبان».

قال الشیخ الکلابادى: فی هذا الحدیث دلاله بیّنه على أنّ طلب الدنیا و أخذها لا ینبغی إلّا للضروره، و یکون تناولها تناول المضطرّ المیته. لأنّ النبىّ-  صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-  شرط لآخذها من وجیها شروطا ثلاثه، کلّها ضروره، و هو: الاستعفاف عن المسأله، و السعى على العیال، و العود على الجار. فالمضطرّ إلى المیته هو الذى بلغ الجهد به غایه یخشى على نفسه التلف، فهو أمرین: التلف أو أخذ من المیّت قدر ما یمسک رمقه على تکرّه، فإن أکلها شهوه و استلذاذا لم یجز.

کذلک المستعفّ بین أمرین: عند ضعف یحلّ به یخلّ بدینه، فهو بین مسئله أوساخ الناس الذى هو یوم القیامه کدوح و خموش، و طلب الدنیا التی هى بضیعه اللّه و الغراره لأهلها، و هى سمّ قاتل جاءت به الروایه. فهو یطلب الدنیا قدر ما یستقلّ به و یصون وجهه و دینه على تکرّه، لا للاختیار لها و المحبّه إیّاها و اللذّه بها، و على توقّى من سمّها و حذر من غرورها.

و کذلک الساعى على عیاله بین أمرین: تضییع من فرضه علیه أو طلب لهم، و قد جاء عن النبىّ-  علیه الصلاه و السلام و التحیّه و الإکرام- :«» «کفى بالمرء إثما أن یضیّع من یقوت». فهو إذا خاف أن یأثم فی تضییع عیاله اضطرّ إلى الطلب لهم، و القیام بحقّهم قدر الکفایه، و کذلک المتعطّف على الجار الذى یرى فی نفسه من القوّه و الإمکان ما عجز عنه جاره من العود على نفسه، فیلزمه فرض جاره، کما یلزمه قوت عیاله، فقد اضطرّ إلى السعى بقدر ما یعود على الجار العاجز عمّا قوى علیه الساعى، فهو یسعى بفضل قوّته و یعود على جاره بفضل ما عنده. فمن لم یکن له عیال و لا جار یعجز عن القیام بحاله، و کان فیه من الصبر و القناعه ما یستعف به عن السؤال، فیکون کما قال اللّه تعالى: یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً«» ثمّ طلب الدنیا لم یخل طلبه لها من إحدى الوجوه الثلاثه التی أخبر النبىّ-  صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- : «إنّ من طلب الدّنیا لها لقى اللّه و هو غضبان»، لأنّه إذا خرج طلبه لها عن هذه الضرورات إمّا أن یکون طلبه لها مفاخره بها أو المراه و التزیّن بها.

روى عن سعد بن مسعود: انّ رسول اللّه-  صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-  قال:«» «الفقر أحسن و أزین للمؤمن من العذار الجیّد على خدّ الفرس». فإن طلبها لیطلب بها البرّ و فعل الصنائع و اکتساب المعروف کان على خطر، و ترکه لها أبلغ فی البرّ، فقد قیل: یا طالب الدنیا، لتبرّ ترکک لها أبرّ. فقد بیّن فی هذه إخبار أنّ الطلب لها من وجهها للضروره لا غیر. فإنّه قد شرط فی الحالین جمیعا الحلال، و ما شی‏ء أعزّ الیوم من درهم حلال. قال سفیان: «ما شی‏ء أعزّ الیوم من درهم حلال و أخ فی اللّه تعالى».

ففی الحدیث دلاله بیّنه على شرف الفقر، و ضعه الغنى، و قصوره عن رتبه الفقر، و ذلک أنّ الغنى الذى هو فضول المال لیس إلّا کثره العرض و حطام الدنیا، و لا یکاد یکون الکثره منها إلّا بالطلب لها و بالجمع إیّاها، و الطالب للاستکثار متوعّد بغضب اللّه علیه، و من حصلت عنه من غیر طلب فهو مکثر، و المکثر هالک إلّا من أعطى یمینا و شمالا و وراء، و لا یکاد یبقى المال مع الاعطاء بهذه الصفه. و قد قال بعض الفلاسفه لرجل افتخر بالغناء بالمال فقال: «ما افتخارک بشی‏ء یتلفه الجود، و یمسکه البخل». و قال آخر و رأى رجلا یفتخر على آخر بماله، فقال: «ما افتخارک بشی‏ء تغطیه البحث، و تحفظه اللوم، و تهلکه السخا». أنشدنى ابو القاسم الحکیم‏-رحمه اللّه-

(شعر):

ملأت یدی من الدنیا مرارا
فما طمع العواذل فی اقتصادى‏

و لا وجبت علىّ زکاه مال‏
و هل تجب الزکاه على الجواد

و کفاک بفضل ما بینهما أنّ ذا المال یحتاج الى التطهیر، و لو لا التدنّس به لم تطهّره الزکاه.

قال اللّه تعالى: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها،«» و قال النبىّ-  علیه الصلاه و السلام-  «إنّ هذا البیع یحضره اللّغو و الکذب، فشوبوه بالصّدقه».

و لذلک لم تجب الزکاه على الأنبیاء-  علیهم السلام-  لأنّهم لم یتدنّسوا بها، لأنّهم کانوا خزّان اللّه، و کذلک الأطفال لم تجب علیهم الزکاه، لأنّهم یتدنّسوا بها، و سایر المکثرین منها یحتاجون الى التطهیر من أدناسها و الغسل من أقذارها، و المتخلّى منها طاهر من أدناسها، طیّب من أقذارها، غنىّ عن التطهیر بالزکاه منها، آمن من الوعید بکى الجباه و الجنوب بها، و العذاب على الحرام منها و الحساب على الحلال فیها.

مولانا:

تا در دل من عشق تو افروخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد

عقل و سبق«» و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل و دو بیتى آموخته شد

عن أبى هریره- رضى اللّه عنه- قال: قال رسول اللّه -صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-  «إذا سددت کلب الجوع عنک برغیف و کوز ماء القراح، فقل على الدّنیا و أهلها الدّبار» هرگاه که ببندى سگ گرسنگى را از خود به گرده نانى و آب پاکى، پس‏ بگوى بر دنیا و اهل دنیا که پشت کنید و اعراض کنید.

عطّار:
سگ است این نفس در گلخن بمانده
ز بهر استخوان در تن بمانده‏

اگر با استخوان گیرى همى خوى‏
عدویت سگ بود بنگر تو نیکوى‏

زهى خویش با سگ تازى نشسته
به پیش سگ به دمسازى نشسته‏

بسى کردى به کار سگ دلیرى‏
هنوز این سگ نیاورد است سیرى‏

تو نامرده نگردد حرص تو کم
که ریش حرص را خاک است مرهم‏

نشیب حرص شیبى بى ‏فراز است‏
درازىّ امل کارى دراز است‏

علّل النّفس بالقنوع و إلّا
طلبت منک فوق ما یکفیها

گر تو را نانى و خلقانى«» بود
هر سر موى تو سلطانى بود

و سئل- علیه السلام- عن قوله تعالى: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً، فقال: «هى القناعه».

عطّار:

الا اى بى ‏خبر تا کى نشینى
قناعت کن اگر صاحب یقینى‏

چو بالش نیست با خشتى به سر بر
چو خوبى نیست با زشتى به سر بر

چو دادى نیم نان این نیم جان را«»
فرا سر بر چنان کاید جهان را

فقیر کلّ من یطمع
غنىّ کلّ من یقنع‏

پاژگونه اى اسیر این جهان
نام خود کردى امیر این جهان‏

فارغ از عالم گدایى راندن‏
بهتر از صد پادشاهى راندن

قال الامام الصادق- علیه الصلاه و السلام- : «الغنى موجود فی القناعه، فمن طلبها فی کثره المال لم یجد».

سعدى:

فزون ز توشه شکر پاره بار خر باشد
برون ز گوشه بهشت برین سقر«» باشد

هر آنکه توشه روزىّ و گوشه‏اى دارد
براستى ملک ملک بحر و بر باشد

زیاده گر ز کلاه سرت به دست افتد
به خاک پاى قناعت که دردسر باشد

و عن أبى هریره عن النبىّ- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- قال: «شرف المؤمن صلاته باللّیل، و عزّه استغنائه عمّا فی أیدى النّاس.»

سه تاه نان اگر از گندم است یا از جو
دو تا جامه اگر کهنه است یا خود نو

چهارگوشه دیوار خود به خاطر جمع‏
که کس نگوید از این جاى خیز و آنجا رو

هزار بار نکوتر به نزد اهل خرد
ز فرّ مملکت کیقباد و کیخسرو

و من کلامه- علیه السلام- : «ما أحسن تواضع الأغنیاء للفقراء طلبا لما عند اللّه و أحسن منه تیه الفقراء على الأغنیاء اتّکالا على اللّه.»

حافظ:

خشت زیر سر و بر طارم هفت اختر پاى
دست همّت نگر و منصب صاحب جاهى‏

گر چه کرد آلوده فقرم، شرم باد از همّتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم‏

و اذا افتقرت فدا و فقرک بالغنى
عن کلّ ذى دنس کجلد الأجرب

[عطّار:]

گر نباشد در همه دنیا جویت
مى ‏توان گفتن به معنى خسرویت‏

چون نباشى بسته یک جو تمام‏
مى‏توان گفتن تو را خسرو مدام‏

هر چه تو در بند آن درمانده ‏اى
بنده آنى به جان درمانده ‏اى‏

ترک دنیا گیر تا سلطان شوى‏
ورنه گر چرخى تو سرگردان شوى‏

دانى تو که مرگ چیست از تن رستن
یعنى قفص بلبل«» جان بشکستن‏

برخاستن از دو کون و خوش بنشستن‏
از خویش بریدن و بدو پیوستن‏

قال ابو حامد فی شرح أسماء اللّه فی معنى المتکبّر: «هو الذى یرى الکلّ حقیر بالاضافه إلى ذاته، و لا یرى العظمه و الکبریاء الّا لنفسه، فینظر الى غیره نظر الملوک الى العبید. فإن کانت هذه الرویّه صادقه کان التکبّر حقّا، و کان صاحبها متکبّرا حقّا، و لا یتصوّر ذلک على الاطلاق إلّا للّه تعالى.

و امّا المتکبّر من العباد هو الزاهد العارف، و معنى زهد العارف أن یتنزّه عمّا یشغل سرّه عن الحقّ، و یتکبّر على کلّ شی‏ء سوى الحقّ تعالى، فیکون مستحقرا للدنیا و الآخره جمیعا، مترّفعا أن یشغله کلاهما عن الحقّ تعالى، و زهد غیر العارف معامله و معاوضه، إنّما یشترى بمتاع الدنیا متاع الآخره فیترک الشی‏ء عاجلا طمعا فی أضعافه آجلا، فإنّما هو سلم و مبایعه.

و من استعبدته شهوه المطعم و المنکح فهو حقیر و إن کان فی ذلک دائما، و إنّما المتکبّر من یستحقر کلّ شهوه و حظّ یتصوّر یساهمه البهائم فیها.»

مولانا:

المنّه للّه که ز پیکار رهیدیم
زین وادى خم در خم پر خار رهیدیم‏

زین جان پر از وهم کژ اندیشه گذشتیم‏
زین چرخ پر از مکر جگر خوار رهیدیم‏

دکان حریصان به دغل رخت همه برد
دکان بشکستیم و از آن کار رهیدیم‏

بى اسب همه فارس و بى مى همه مستیم‏
از ساغر و از منّت خمار رهیدیم‏

ما توبه شکستیم و ببستیم دو صد بار
دیدیم مه توبه به یک بار رهیدیم‏

زان عیسى عشّاق و ز افسون مسیحش‏
از علّت و قاروره«» و بیمار رهیدیم‏

اى سال چه سالى تو که از طالع خوبت
ز افسانه یار و غم بیزار رهیدیم‏

در عشق ز سى روزه و از چلّه گذشتیم‏
مذکور چو پیش آمد از اذکار رهیدیم‏

خاموش کزین عشق و از این علم لدنّیش
از مدرسه و کاغذ و تکرار رهیدیم‏

خاموش کزین کان و از این گنج الهى
از مکسبه و کیسه و بازار رهیدیم‏

هین ختم برین کن که چو خورشید برآمد
از حارس و از دزد و شب تار رهیدیم

‏رباعى:

گنجینه اسرار الهى ماییم
بحر درر نامتناهى ماییم‏

بگرفته ز ماه تا به ماهى ماییم‏
بنشسته به تخت پادشاهى ماییم

«[انظروا إلى الدّنیا نظر الزّاهدین فیها، الصّادفین عنها،]«» فإنّها و اللّه عمّا قلیل تزیل الثّاوى السّاکن، و تفجع المترف الآمن،» پس بدرستى که دنیا به خدا سوگند که بزودى دور مى ‏کند مقیم ساکن را از جاى خویش، و دردمند و مصیبت زده مى ‏گرداند نعمت پرورده به خاطر امن بى‏بیم و ترس را.

جهان را ماه شادى زیر میغ است
همه کار جهان درد و دریغ است‏

که را این گنبد گردان برآرد
که نه در آخرش از جان برآرد

جهان خون بى ‏حد و بى‏ باک کرد است
بسى زین تیغ زیر خاک کرد است‏

«لا یرجع ما تولّى منها فأدبر، و لا یدرى ما هو آت منها فینتظر.» باز نمى‏ گردد آنچه از اوضاع دنیا روگردانید پس پشت کرد، و معلوم نمى ‏شود آنچه خواهد آمد از آن پس انتظار کشیده شود.

عطّار:

نکو بارى است در دنیا و برگى
که در خورد است سر باریش مرگى‏

در این معنى مجال دم زدن نیست
همه رفتند و کس را آمدن نیست‏

نه کس از رفتگان دارد نشانى‏
نه کس دید است از این وادى کرانى‏

جهانى جان در این محنت دو نیم است
که داند کین چه گردابى«» عظیم است‏

جهانى خلق در غرقاب خونند
که مى‏داند که زیر خاک چونند

چه مقصود است چندین رنج بردن
که چون شمعى فرو خواهیم مردن‏

«سرورها مشوب بالحزن، و جلد الرّجال فیها منسوب إلى الضّعف و الوهن،» شادى دنیا آمیخته است به اندوه، و جلادت مردان در او منسوب است به ضعف و سستى.

عطّار:

تو تا بودى ز دنیا«» خسته بودى
به هرزه جان کنى پیوسته بودى‏

نه هرگز لقمه‏اى بى‏قهر خوردى‏
نه هرگز شربتى بى‏زهر خوردى‏

هزاران چون فرو آید به رویت
که تا یک لقمه آید در گلویت‏

تو خود اندیشه کن گر کاردانى‏
که مرگت بهتر است زین زندگانى‏

غم دنیا مخور اى دوست بسیار
که در دنیا نخواهد ماند دیّار

همه دنیا به یک جو غم نیرزد
چه یک جو نیم ارزن هم نیرزد

همه تخم جهان برداشته گیر
به دست آورده بگذاشته گیر

«فلا یغرّنّکم کثره ما یعجبکم فیها لقلّه ما یصحبکم منها.» پس باید که نفریبد بسیارى آنچه تعجّب مى‏آرد شما را در دنیا، از براى آنکه آنچه مصحوب شما مى ‏شود از آن اندکى است.

أى لا یغرّنّکم کثیرها، لأنّ الذى یصحبکم من ذلک قلیل کالکفن و نحوه.

«رحم اللّه امرا تفکّر فاعتبر، و اعتبر فأبصر،» رحمت کناد خداى کسى را که تفکّر کند پس پند گیرد، و پند گیرد پس ببیند.

الإعتبار ما یفیده الفکر إلى ما هو الحقّ من وجوب ترک الدنیا و العمل للآخره، و الإبصار ما یلزم ذلک الانتقال من إدراک الحقّ و مشاهدته ببصر البصیره.

«فکأنّ ما هو کائن من الدّنیا عن قلیل لم یکن، و کأنّ ما هو کائن من الآخره عمّا قلیل لم یزل،» پس گوییا آنچه هست از متاع دنیا اندک روزى کانّ که نبود هرگز، و گویى آنچه او هست از آخرت اندک روزى کانّ که هرگز نبود که نبود.

عطّار:

تو بى‏ خبرى و تا خبر خواهد بود
از جمله عالمت گذر خواهد بود

برخیز که اینجا که فرود آمده‏اى‏
آرامگه کسى دگر خواهد بود

أفاد التشبیه الأوّل تقریب حال وجود متاع الدنیا من عدمه، و بالتشبیه الثانی تقریب حال عدم الأحوال الاخرویه من وجودها، و نبّه على ذلک بقیاس کامل من الشکل الأوّل و هو قوله-  علیه السلام- : «و کلّ معدود منقض، و کلّ متوقّع آت، و کلّ آت قریب دان.» و هر چه به شمار مى ‏آید منقضى مى‏ گردد، و هر چه متوقّع است آمدن او آینده است، و هر چه آینده نزدیک نزدیک است.

منها: «العالم من عرف قدره،» [از این خطبه است:] عالم آن کس است که بشناسد قدر خود را.

بدان خود را که از راه معانى
خدا را دانى ار خود را بدانى‏

«و کفى بالمرء جهلا أن لا یعرف قدره،» و کافى است مرد را نادانى آنکه نشناسد مقدار خود را.

عطّار:

تو مقصود وجود کن فکانى
ولى در غفلتىّ و مى‏ندانى‏

تویى تو نسخه نقش الهى‏
بجوى از خویش هر چیزى که خواهى‏

الا اى جان و دل را درد و دارو
تو آن نورى که «لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ»

ز روزنهاى مشکات مشبّک‏
نشیمن کرده بر شاخ مبارک‏

تو در مشکات تن مصباح نورى
ز نزدیکى که هستى دور دورى‏

زجاجه بشکن و زیتت فرو ریز
به نور کوکب درّى در آویز

ز بند پیچ بر پیچ زمانه
گرفتار آمدى در کنج خانه‏

اگر تو روى بنمایى ز پرده‏
بسوزى هفت چرخ سال خورده‏

تو گنجى لیک در بند طلسمى
تو جانى لیک در زندان جسمى‏

از این زندان دنیا رخت برگیر
بکلّى دل ز بند بخت برگیر

تو گنج نه سپهرى در میانه
بر آى از چار دیوار زمانه‏

طلسم و بند نیر نجات بشکن‏
در دهلیز موجودات بشکن‏

الا اى مرغ حکمت دان، زمانى
نخواهى یافت به زین آشیانى‏

به پرواز معانى باز کن پر
سراى هفت در را باز کن در

چو بگذشتى ز چار و نه به پرواز
ز خود بگذر به حق کن چشم خود باز

چرا مغرور جاى دیو گشتى‏
تو دیوانه شدى کالیو گشتى‏

چو مى ‏دانى که مى ‏باید شدن زود
نخواهد نیز روى آمدن بود

چه خواهى کرد جاى مکر و تلبیس‏
ز دنیا بگذر و بگذار ابلیس‏

سراى او بدو ده باز و رفتى
نظر بر پیشگاه انداز و رفتى‏

چو زین گلخن بدان گلشن رسیدى‏
همان انگار کین گلخن ندیدى‏

«و إنّ من أبغض الرّجال إلى اللّه لعبدا و کله اللّه إلى نفسه، جائرا عن قصد السّبیل،» و بدرستى که از دشمنترین مردان به خدا هر آینه بنده‏اى است که رها کرده باشد خداى تعالى او را با نفس خویش، میل کننده از راه راست.

راهى است دراز و عمر کوتاه
بارى است گران و مرکبى لنگ‏

مى‏ دان به یقین که در دو عالم‏
در راه تو جز تو نیست خرسنگ‏

برخیز ز راه خود چو عطّار
تا باز رهى ز صلح و از جنگ‏

«سائرا بغیر دلیل،»-  أى ما هدى الحىّ الحقّ من امام أو کتاب أو سنّه-  سیر کننده باشد بى ‏راهنمایى.

«إن دعى إلى حرث الدّنیا عمل، و إن دعى إلى حرث الآخره کسل» اگر بخوانند او را به کاشتن دنیا عمل کند، و اگر بخوانند او را به کاشتن آخرت کسالت نماید «کأنّ ما عمل له-  أى حرث الدنیا-  واجب علیه، و کأنّ ما ونى فیه ساقط عنه» گوییا آنچه مى‏ کند از حرث دنیا واجب است بر او، و گوییا آنچه سستى مى‏کند در کردن آن حرث آخرت، افتاده است از وى.

منها: «و ذلک زمان لا ینجو فیه إلّا کلّ مؤمن نومه،»-  رجل نومه بالضم: مرد بى اعتبار مغفّل، و رجل نومه-  مثال همزه- : بسیار خواب-  یعنى و آن زمانى است که نجات نمى ‏یابد در او الّا هر مؤمن بى‏نام و نشان کم شرارت گوشه‏ نشین.

عطّار:

هر دل که درون پرده محرم گردد
چون پردگیان گرد جهان کم گردد

در گوشه نشسته فرو رفته به خود
بهتر ز هزار کس که در عالم گردد

تا بر ره خلق مى‏نشینى اى دل
در خرمن شرک خوشه چینى اى دل‏

گر صبر کنى گوشه گزینى اى دل‏
بینى تو که در گوشه چه بینى اى دل‏

بد چند کنى، کار نکو کن بنشین
سجّاده تسلیم فرو کن بنشین‏

چون شیوه خلق دیدى و دانستى‏
خط در همه کش، روى بدو کن بنشین‏

با نفس هر که در آمیختم
مصلحت آن بود که بگریختم‏

«إن شهد لم یعرف، و إن غاب لم یفتقد،» اگر حاضر باشد او از نشناسند، و اگر غایب باشد او را نجویند.

مولانا:

روى در دیوار کن تنها نشین
و ز وجود خویش هم خلوت گزین‏

اى بسا اصحاب کهف اندر جهان‏
پهلوى تو پیش تو هست این زمان‏

غار با او یار با او در سرود
مهر بر چشم است و بر گوشت، چه سود

مى‏رمند ارواح هر شب زین قفس‏
فارغان، نى حاکم و محکوم کس‏

نى غم و اندیشه سود و زیان
نى خیال این فلان و آن فلان‏

حال عارف این بود مى خواب هم‏
گفت ایزد: «هم رقود» دم مزن‏

خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیب ربّ‏

«اولئک مصابیح الهدى، و أعلام السّوى»-  اولئک إشاره إلى کلّ مؤمن-  یعنى ایشانند چراغهاى راه هدایت، و علمهاى استعار لهم لفظ المصابیح و لأعلام لهوى الخلق بهم فی سبیل اللّه «لیسوا بالمساییح [: جمع مسیاح، و هو الذى یسیح بین الناس بالفساد و النمام‏]، و لا المذاییع [: جمع مذیاع، و هو الذى إذا سمع لغیره فاحشه أذاعها، و نوّه بها] البذر [و هو الذى یکثر سفهه و یلغو منطقه‏]» نیستند ایشان به سخن‏چینى و فتنه رونده، و نه آنان که سرّ نگه نتوانند داشت فاش کنندگان راز مردمان.

«اولئک یفتح اللّه لهم أبواب رحمته، و یکشف عنهم ضرّاء نقمته.» آنانند که مى ‏گشاید خداى از براى ایشان درهاى بخشایش خویش، و برمى‏ دارد از ایشان گزند خشم خویش.

عطّار:

درویشى را به هر چه خواهى ندهم
وین ملک ز ماه تا به ماهى ندهم‏

چون صحّت امن«» و لذّت علم از اوست‏
تنهایى را به پادشاهى ندهم‏

جمشید یقین شدم ز پیدایى خویش
خورشید منوّر از نکورایى خویش‏

در گوشه غم با دل سودایى خویش
‏بردم سبق از جهان تنهایى خویش‏

«أیّها النّاس، سیأتى علیکم زمان یکفأ فیه الإسلام، کما یکفأ الإناء بما فیه.» اى مردمان زود باشد که بیاید بر شما زمانى که باز گردیده و به روى افکنده شود اسلام، همچنان چه باز گردیده شود کوزه آب به آنچه در اوست.

«أیّها النّاس، إنّ اللّه-  تعالى-  قد أعاذکم من أن یجور علیکم، و لم یعذکم من أن یبتلیکم، و قد قال جلّ من قائل: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ.» اى مردمان بدرستى که خداى تعالى هر آینه در پناه خویش گرفته است شما را از آنکه جور کند بر شما، کما قال-  جلّ و علا- : وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ، و در پناه نگرفته از آنکه ابتلا و امتحان کند شما را، و حال آنکه بتحقیق گفته است-  جلّ و علا-  که بدرستى کار آن که بودیم ما به اغراق آن قوم هر آینه امتحان نماینده مر اخلاق ایشان را.

منهاج ‏الولایه فی‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه، ج ۲ عبدالباقی صوفی تبریزی ‏ (تحقیق وتصیحیح حبیب الله عظیمی) صفحه ۹۰۴-۹۱۹

بازدیدها: ۳۹

خطبه ها خطبه شماره ۱۷۳ منهاج ‏الولایه فی ‏شرح‏ نهج‏ البلاغه به قلم ملا عبدالباقی صوفی تبریزی (تحقیق وتصحیح حبیب الله عظیمی)

خطبه ۱۷۳ صبحی صالح

و من خطبه له ع 

اءَمِینُ وَحْیِهِ، وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ، وَ بَشِیرُ رَحْمَتِهِ، وَ نَذِیرُ نِقْمَتِهِ.

اءَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اءَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا الْاءَمْرِ اءَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ، وَ اءَعْلَمُهُمْ بِاءَمْرِ اللَّهِ فِیهِ، فَإِنْ شَغَبَ شاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ اءَبَى قُوتِلَ، وَ لَعَمْرِی لَئِنْ کانَتِ الْإِمَامَهُ لا تَنْعَقِدُ حَتَّى تَحْضُرَها عَامَّهُ النَّاسِ فَما إِلَى ذلِکَ سَبِیلٌ، وَ لَکِنْ اءَهْلُها یَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غابَ عَنْها، ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِدِ اءَنْ یَرْجِعَ، وَ لا لِلْغائِبِ اءَنْ یَخْتارَ.
اءَلا وَ إِنِّی اءُقاتِلُ رَجُلَیْنِ: رَجُلاً ادَّعَى مَا لَیْسَ لَهُ، وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذِی عَلَیْهِ.

اءُوصِیکُمْ عِبادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ، فَإِنَّها خَیْرُ ما تَواصَى الْعِبَادُ بِهِ، وَ خَیْرُ عَواقِبِ الْاءُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ، وَ قَدْ فُتِحَ بابُ الْحَرْبِ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ اءَهْلِ الْقِبْلَهِ، وَ لا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلا اءَهْلُ الْبَصَرِ وَالصَّبْرِ وَالْعِلْمِ بِمَواضِعِ الْحَقِّ، فَامْضُوا لِما تُؤْمَرُونَ بِهِ، وَقِفُوا عِنْدَ، مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ، وَ لا تَعْجَلُوا فِی اءَمْرٍ حَتَّى تَتَبَیَّنُوا، فإِنَّ لَنا مَعَ کُلِّ اءَمْرٍ تُنْکِرُونَهُ غِیَرا.

اءَلا وَ إِنَّ هذِهِ الدُّنْیَا الَّتِی اءَصْبَحْتُمْ تَتَمَنَّوْنَها وَ تَرْغَبُونَ فِیهَا، وَ اءَصْبَحَتْ تُغْضِبُکُمْ وَ تُرْضِیکُمْ، لَیْسَتْ بِدارِکُمْ وَ لا مَنْزِلِکُمُ الَّذِی خُلِقْتُمْ لَهُ، وَ لا الَّذِی دُعِیتُمْ إِلَیْهِ، اءَلا وَ إِنَّهَا لَیْسَتْ بِباقِیَهٍ لَکُمْ، وَ لا تَبْقَوْنَ عَلَیْها، وَ هِیَ وَ إِنْ غَرَّتْکُمْ مِنْهَا فَقَدْ حَذَّرَتْکُمْ شَرَّها، فَدَعُوا غُرُورَها لِتَحْذِیرِها، وَ اءَطْماعَها لِتَخْوِیفِها، وَ سابِقُوا فِیها إِلَى الدَّارِ الَّتِی دُعِیتُمْ إِلَیْها وَانْصَرِفُوا بِقُلُوبِکُمْ عَنْها.

وَ لا یَخِنَّنَّ اءَحَدُکُمْ خَنِینَ الْاءَمَهِ عَلى ما زُوِیَ عَنْهُ مِنْها، وَاسْتَتِمُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ عَلَى طاعَهِ اللَّهِ، وَالْمُحافَظَهِ عَلَى مَا اسْتَحْفَظَکُمْ مِنْ کِتابِهِ.

اءَلا وَ إِنَّهُ لا یَضُرُّکُمْ تَضْیِیعُ شَیْءٍ مِنْ دُنْیاکُمْ بَعْدَ حِفْظِکُمْ قائِمَهَ دِینِکُمْ، اءَلا وَ إِنَّهُ لا یَنْفَعُکُمْ بَعْدَ تَضْیِیعِ دِینِکُمْ شَیْءٌ حافَظْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ اءَمْرِ دُنْیاکُمْ، اءَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنا وَ قُلُوبِکُمْ إِلَى الْحَقِّ، وَ اءَلْهَمَنا وَ إِیَّاکُمُ الصَّبْرَ.

الباب السابع فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

من کتاب منهاج الولایه فی نهج البلاغه فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

خطبه ۱۷۳

و من خطبه له-  علیه الصّلوه و السّلام- :«أمین وحیه و خاتم رسله، و بشیر رحمته، و نذیر نقمته.» امانت‏دار وحى اوست-  صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-  و خاتم پیغمبران او، و بشارت رساننده بخشایش او، و بیم کننده عذاب او.

«أوصیکم بتقوى اللّه فإنّها خیر ما تواصى العباد به، و خیر عواقب الامور عند اللّه.» وصیّت مى‏ کنم شما را به ترس از خداى، پس بدرستى که آن بهتر چیزى است که وصیّت با یکدیگر مى‏ کنند بندگان به آن، و بهترین عاقبتهاى کارهاست نزد خداى.

«ألا و إنّ هذه الدّنیا الّتى أصبحتم تتمنّونها و ترغبونها،» آگاه باشید و بدرستى که این دنیایى که صباح کردید تمنّى مى ‏کنید او را و رغبت مى‏ کنید در او.

«و أصبحت تغضبکم و ترضیکم،» و صباح کرد او به غضب مى ‏آورد شما را و خشنود مى‏ گرداند.

«فلیست بدارکم، و لا منزلکم الّذى خلقتم له و لا الّذى دعیتم إلیه.» پس نیست دنیا خانه شما و نه منزل شما که آفریده شده باشید از براى او، و نه آنچه خوانده شده‏ اید شما به آن.

حدیقه:

این جهان میهمان سرایى دان
آدمى را چو کدخدایى دان‏

این سراى از براى رنج و نیاز
و آن سراى از براى نعمت و ناز

تا درین خاکدان نبیند رنج
نرسد زان سراى بر سر گنج‏

«ألا و إنّها لیست بباقیه لکم و لا تبقون علیها،» بدانید و بدرستى که دنیا نیست پاینده مر شما را، و نه شما پاینده مى ‏شوید بر او.

اى دل صفت نفس بداندیش مگیر
بر جهل پى صورت از این بیش مگیر

کوتاهى عمر مى ‏نگر غرّه مباش‏
چندین امل دراز در پیش مگیر

«و هى و إن غرّتکم منها فقد حذّرتکم شرّها.» و او اگر چه فریفته است شما را از خویش، پس بدرستى که تخدیر کرده است شما را از شرّ خویش.

«فدعوا غرورها لتحذیرها، و أطماعها لتخویفها،» پس رها کنید فریب او را از براى تحذیر او، و به طمع انداختن او را براى ترسانیدن او.

«و سابقوا فیها إلى الدّار الّتى دعیتم إلیه،» و مسابقت کنید در این خانه به سوى خانه ‏اى که خوانده‏ اند شما را به آن.

«و انصرفوا بقلوبکم عنها،» و باز گردید به دلهاى خویش از او.

کوشش از تن، کشش ز جان خیزد
جنبش از ترک این و آن خیزد

«و لا یحنّنّ أحدکم علیها حنین الأمه على ما زوى عنه،» و باید که مهربان نشود یکى از شما بر او مهربان شدن کنیزک بر آنچه قبض کرده شده از آن از او.

خصّ «حنین الأمه» لأنّ الغالب علیها الغربه، فتحنّ إلى أصلها.

«و استتمّوا نعمه اللّه علیکم بالصّبر على طاعه اللّه و المحافظه على ما استحفظکم من کتابه.» و تمام گردانید نعمت خداى را بر خویش به شکیبایى بر فرمانبردارى خداى، و نگهبان بودن بر تحفّظ آنچه طلب کرده شما را از حفظ کتاب او.

«استحفاظهم کتاب اللّه» أمرهم بالمحافظه على قوانینه و بالعمل به.

«ألا و إنّه لا یضرّکم تضییع شی‏ء من دنیاکم بعد حفظکم قائمه دینکم.» و بدانید که گزند نمى ‏رساند شما را ضایع کردن چیزى از دنیاى شما بعد از حفظ کردن شما قاعده دین شما را.

«ألا و إنّه لا ینفعکم بعد تضییع دینکم شی‏ء حافظتم علیه من أمر دنیاکم.» و بدانیدکه نفع نمى ‏رساند شما را بعد از ضایع کردن دین شما چیزى که محافظت کرده باشید شما بر آن از کار دنیاى شما.

عطّار:

گر ز دنیا دین نخواهى برد تو
زندگى نادیده خواهى مرد تو

تو به دنیا در مشو مشغول خویش‏
لیک در وى راه عقبى گیر پیش‏

چون چنین کردى تو را دنیا نکوست
پس براى دینت دنیا دار دوست‏

«أخذ اللّه بقلوبنا و قلوبکم إلى الحقّ، و ألهمنا و إیّاکم الصّبر» فرا گیرد خداى تعالى دلهاى ما و دلهاى شما را به سوى حقّ، و ملهم گرداند ما را و شما را به صبر و شکیب

منهاج ‏الولایه فی‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه، ج ۲ عبدالباقی صوفی تبریزی ‏ (تحقیق وتصیحیح حبیب الله عظیمی)صفحه ۹۰۱-۹۰۴

بازدیدها: ۲۵

خطبه ها خطبه شماره ۱۹۶ منهاج ‏الولایه فی ‏شرح‏ نهج‏ البلاغه به قلم ملا عبدالباقی صوفی تبریزی (تحقیق وتصحیح حبیب الله عظیمی)

خطبه ۱۹۶ صبحی صالح

بعثه النبی

بَعَثَهُ حِینَ لا عَلَمٌ قائِمٌ، وَ لا مَنارٌ ساطِعٌ، وَ لا مَنْهَجٌ واضِحٌ.

العظه بالزهد

اءُوصِیکُمْ عِبادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ، وَ اءُحَذِّرُکُمُ الدُّنْیا، فَإِنَّها دارُ شُخُوصٍ، وَ مَحَلَّهُ تَنْغِیصٍ، ساکِنُها ظاعِنٌ، وَ قاطِنُها بائِنٌ، تَمِیدُ بِاءَهْلِها مَیَدانَ السَّفِینَهِ تَقْصِفُهَا الْعَواصِفُ فِی لُجَجِ الْبِحارِ، فَمِنْهُمُ الْغَرِقُ الْوَبِقُ، وَ مِنْهُمُ النَّاجِی عَلى مُتُونِ الْاءَمْواجِ، تَحْفِزُهُ الرِّیاحُ بِاءَذْیالِها، وَ تَحْمِلُهُ عَلَى اءَهْوالِها، فَما غَرِقَ مِنْها فَلَیْسَ بِمُسْتَدْرَکٍ، وَ ما نَجا مِنْها فَإِلى مَهْلَکٍ.

عِبادَ اللَّهِ، الْآنَ فَاعْمَلُوا وَالْاءَلْسُنُ مُطْلَقَهٌ، وَالْاءَبْدانُ صَحِیحَهٌ، وَالْاءَعْضاءُ لَدْنَهٌ، وَالْمُنْقَلَبُ فَسِیحٌ، وَالْمَجالُ عَرِیضٌ، قَبْلَ إِرْهاقِ الْفَوْتِ، وَ حُلُولِ الْمَوْتِ، فَحَقِّقُوا عَلَیْکُمْ نُزُولَهُ، وَ لا تَنْتَظِرُوا قُدُومَهُ.

الباب السابع فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

من کتاب منهاج الولایه فی نهج البلاغه فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

خطبه ۱۹۶

و من خطبه له-  علیه الصّلوه و السّلام- : «بعثه حین لا علم قائم، و لا منار ساطع، و لا منهج واضح.» بعثت فرمود او را-  صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-  در زمانى که نه علمى به پاى بود، و نه نشان هدایى مرتفع بود، و نه شریعتى روشن بود.

استعار لفظ العلم و المنار للهداه إلى اللّه. منها، از این خطبه است: «أوصیکم عباد اللّه بتقوى اللّه،» وصیّت مى ‏کنم شما را اى بندگان خداى به ترسکارى از خداى.

«و احذّرکم الدّنیا، فإنّها دار شخوص، و محلّه تنغیص،» و تحذیر مى ‏کنم شما را از دنیا، پس بدرستى که او خانه نقل کردن است، و محلّه عیش ناخوش گردانیدن.

«ساکنها ظاعن، و قاطنها بائن،» ساکن او نقل کننده است، و مقیم او جدا شونده است.

«تمید بأهلها میدان السّفینه تصفقها العواصف فی لجج البحار،» تحریک مى ‏کند دنیا اهل خود را مثل تحریک کردن کشتى راکبان خود را، حال آنکه مى‏ زند او را بادهاى سخت در میانه‏ هاى دریا.

«فمنهم الغریق الوبق، و منهم النّاجى على متون الأمواج، تحفره الرّیاح بأذیالها، و تحمله على أهوالها،» پس بعضى از اهل کشتى غرق شوند و هلاک گردند، و بعضى از ایشان نجات یافته بر پشتهاى موجها، مى‏ راند او را بادها به دامنهاى خویش، و حمل مى‏ کنند او را بر اهوال او.

«فما غرق منها فلیس بمستدرک، و ما نجا منها فإلى مهلک» پس آنکه غرق شد از ایشان پس نیست او باز یافتى، و آن کس که نجات یافت از ایشان بر لب کوه هلاک است اشتمل هذا التمثیل على تشبیهات: فالدنیا کالسفینه فی الریح العاصف، و تغیّراتها کحرکات السفینه، و رمیهم بحوادثها کالاحوال التی تلحق أهل السفینه حینئذ.

عطّار:

کس چه داند تا چه جانهاى شگرف
غوطه خورد است اندر این دریاى ژرف‏

کس چه داند تا چه قالبهاى پاک‏
در میان خون فرو شد زیر خاک‏

کس چه داند تا چه دلهاى عزیز
چون شد است و چون شود آن تو نیز

در دو عالم نیست حاصل جز دریغ‏
هیچ کس را نیست در دل جز دریغ‏

و عن رسول اللّه-  صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- : «ما ینتظر أحدکم من الدّنیا إلّا غنى مطغیا، أو فقرا منسیا، أو مرضا مفسدا، أو هرما مفندا ، أو موتا مجهزا، أو الدّجال-  فشر منتظر-  أو السّاعه، و السّاعه أدهى و أمرّ.» یعنى چشم ندارد یکى از شما از دنیا مگر توانگرى به طغیان اندازنده، یا درویشى فراموش گردانیده، یا فرتوتى خرفى آورنده، یا مرگى کار سازنده، یا دجّال-  پس بدتر منتظرى است-  یا رستخیز، و رستخیز سخت‏تر و تلخ‏تر است.

«عباد اللّه، الآن فاعملوا، و الألسن مطلقه، و الأبدان صحیحه، و الأعضاء لدنه، و المنقلب فسیح، و المجال عریض،» اى بندگان خداى این زمان پس عمل کنید، و زبانها روان است و بدنها صحیح است، و اعضا ناعم است، و تازه، و محلّ بازگشتن گشاده، و مجال وسیع است.

«قبل إرهاق الفوت، و حلول الموت.» پیش از لاحق شدن فوت، و فرود آمدن موت.

عطّار:

کار خود در زندگانى کن به برگ
ز ان که نتوان کرد کارى روز مرگ‏

این زمان دریاب کاسان با شدت‏
ور نه دشوارى فراوان با شدت

‏«فحقّقوا علیکم نزوله، و لا تنتظروا قدومه.» پس محقّق کنید بر خویشتن نازل شدن او را، و انتظار مکشید فرود آمدن او را.

مولانا:

هان و هان اى راهرو بى‏گاه شد
آفتاب عمر سوى چاه شد

تا نمرد است این چراغ پر گهر
هین فتیلش ساز و روغن زودتر

هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا به کلّى نگذرد ایّام گشت‏

منهاج ‏الولایه فی‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه، ج ۲ عبدالباقی صوفی تبریزی ‏ (تحقیق وتصیحیح حبیب الله عظیمی)صفحه ۸۹۸-۹۰۱

بازدیدها: ۱۶

خطبه ها خطبه شماره ۲۸ منهاج ‏الولایه فی ‏شرح‏ نهج‏ البلاغه به قلم ملا عبدالباقی صوفی تبریزی (تحقیق وتصحیح حبیب الله عظیمی)

خطبه ۲۸ صبحی صالح

و من خطبه له ع

اءَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْیَا اءَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِوَدَاعٍ وَ إِنَّ الْآخِرَهَ قَدْ اءَقْبَلَتْ وَ اءَشْرَفَتْ بِاطِّلاَعٍ اءَلاَ وَ إِنَّ الْیَوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَدا السِّبَاقَ وَ السَّبَقَهُ الْجَنَّهُ وَ الْغَایَهُ النَّارُ، اءَ فَلاَ تَائِبٌ مِنْ خَطِیئَتِهِ قَبْلَ مَنِیَّتِهِ؟ اءَ لاَ عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ یَوْمِ بُؤْسِهِ اءَلاَ وَ إِنَّکُمْ فِی اءَیَّامِ اءَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ اءَجَلٌ، فَمَنْ عَمِلَ فِی اءَیَّامِ اءَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ اءَجَلِهِ، فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ یَضْرُرْهُ اءَجَلُهُ وَ مَنْ قَصَّرَ فِی اءَیَّامِ اءَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ اءَجَلِهِ فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ وَ ضَرَّهُ اءَجَلُهُ.

اءَلاَ فَاعْمَلُوا فِی الرَّغْبَهِ کَمَا تَعْمَلُونَ فِی الرَّهْبَهِ اءَلاَ وَ إِنِّی لَمْ اءَرَ کَالْجَنَّهِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لاَ کَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا اءَلاَ وَ إِنَّهُ مَنْ لاَ یَنْفَعُهُ الْحَقُّ یَضُرُّهُ الْبَاطِلُ وَ مَنْ لاَ یَسْتَقِیمُ بِهِ الْهُدَى یَجُرُّ بِهِ الضَّلاَلُ إِلَى الرَّدَى اءَلاَ وَ إِنَّکُمْ قَدْ اءُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ وَ إِنَّ اءَخْوَفَ مَا اءَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَتَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْاءَمَلِ فَتَزَوَّدُوا فِى الدُّنْیَا مِنَ الدُّنْیَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ اءَنْفُسَکُمْ غَدا.
اءَقُولُ :

بِهِ قاطِعا لِعَلائِقِ الا مالِ، وَ قادِحا زِنادَ الاتَّعاظِ والازْدِجارِ، وَ مِنْ اءعْجَبِهِ قَوْلُهُ ع : (اءلا وَ إ نَّ الْیَومَ الْمِضْمارَ وَ غَدَا السِّباقَ، والسَّبْقَهُ الْجَنَّهُ وَالْغایَهُ النارُ) فإ نَّ فیهِ مَعَ فَخامَهِ اللَّفْظِ وَ عَظِمَ قَدْرِ والغایَهُ النارُ) فَخالَفَ بَیْنَ اللَّفْظَیْنِ لاختلافِ الْمَعْنَیَیْنِ، وَ لَمْ یَقُل : وَالسَّبْقَهُ النارُ، کَما قالَ وَالسَّبْقَهُ الجَنَّهُ، لا نَّ الاسْتِباقَ إ نّما یَکُونُ إ لى اءَمْرٍ مَحْبُوبٍ وَ غَرَضٍ مَطْلوبٍ، وَ هذِهِ صِفَهُ الْجَنَّهِ، وَ لَیْسَ هذا الْمَعْنى مَوْجودا فِی النارِ نَعوذُ بِاللّهِ مِنْها.

رُهُ ذلِکَ فَصَلَحَ اءَنْ یُعَبَّرَ بِها عَنِ الا مْرَیْنَ مَعا فَهِىٍَّ فِی هذَا الْمَوْضِعِ کِالْمَصیرِ وَالْمالِ، قالَ اللهُ تَعالى : قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النّ ارِ، وَ لا یَجوزُ فِی هذَا الْمَوْضِعِ اءَنْ یُقالَ سَبْقَتِکُمْ إ لى النَارِ.
َفِی روایَهٍ اءُخْرى : والسُّبْقَهُ الْجَنَّهُ بِضَمِّ السِّینِ، والسُّبْقَهُ عِنْدَهُم اسْمُ لِما یُجْعَلُ لِلْسابِق إ ذا سَبَقَ مِنْ مالٍ اءَوْ عَرَضٍ، والْمَعْنیانِ مُتَقارِبانِ، لا نَّ ذلِکَ لا یَکُونُ جَزاء عَلى فِعْلِ الا مْرِ المَذْمومِ، وَ إ نَّما یَکونُ جَزاء عَلى فِعْل الا مرِ الْمَحمُودِ.

خطبه ۲۸

و من خطبه له-  علیه الصّلوه و السّلام- : «أمّا بعد، فإنّ الدّنیا قد أدبرت، و آذنت بوداع، و إنّ الآخره قد أقبلت و أشرفت باطّلاع،» امّا بعد، پس بدرستى که دنیا پشت کرده است، و آگاهانیده به وداع، و بدرستى که آخرت بتحقیق روى آورده و مشرف شده به مطّلع شدن.

«ألا و إنّ الیوم المضمار، و غدا السّباق، و السّبقه الجنّه، و الغایه النّار،» آگاه باشید و بدرستى که امروز روز میدان است و سعى تاختن، و فردا روز رسیدن و مسابقه و پیشى گرفتن است، و آنچه بدان سبقت مى گیرند یا بهشت است یا بد سرانجامى آتش.

لم یقل: السبقه النار، کما قال: «السبقه الجنّه» لأنّ الاستباق إنّما یکون لأمر محبوب و غرض مطلوب و هذه صفه الجنّه، و لیس هذا المعنى موجودا فی النار، نعوذ باللّه منها. فلم یجز أن یقول: «و السبقه النار» بل قال: «و الغایه» لأنّ الغایه قد ینتهى إلیها من لا یسرّه الانتهاء«» إلیها، من یسرّه ذلک فصلح أن یعبّر بها عن الامرین معا، فهى فی هذا الموضع کالمصیر و المآل، قال تعالى: قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ.«» «أفلا تائب من خطیئته قبل منیّته» آیا پس نیست توبه کننده از گناه او پیش از رسیدن مرگ او «ألا عامل لنفسه قبل بؤسه»«» آیا نیست عمل کننده از براى نفس خود پیش از سختى کشیدن او «ألا و إنّکم فی أیّام أمل من ورائه أجل،» آگاه باشید و بدرستى که شما در روزگار امیدوارید که پس از مرگ است.

«الأمل» امتداد النظر إلى ما یرجوه من بین یدیه، و هو الاسم للتأمیل.

«فمن عمل فی أیّام أمله قبل حضور أجله نفعه«» عمله، و لم یضرره أجله.» پس آن کس که عمل کند در روزگار امل او، پیش از حاضر شدن اجل او، نفع رساند او را عمل او، و مضرّت نرساند او را اجل او.

«و من قصّر فی أیّام أمله قبل حضور أجله، فقد خسر عمله، و ضرّه أجله.» و آن کس که تقصیر کرد در روزهاى امل او، پیش از رسیدن اجل او، پس بدرستى که زیان کرد عمل او و مضرّت رسانید به او اجل او.

عن أنس بن مالک«» إنّ رسول اللّه-  صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-  قال:«» «ما من عبد إلّا له ثلاثه أخلّاء: فإمّا خلیل فیقول: ما أنفقت فلک و ما أمسکت فلیس لک و ذلک ماله، و إمّا خلیل فیقول: أنا معک فإذا أتیت باب الملک ترکتک و رجعت أطله و حشمه و إمّا خلیل فیقول: أنا معک حیث دخلت و حیث خرجت فذلک عمله.» «ألا فاعملوا فی الرّغبه کما تعملون فی الرّهبه،» آگاه باشید پس عمل کنید در آنچه مرغوب است همچون جنّت، همچنان چه عمل مى ‏کنید در آنچه مخوف است، یعنى از ترس عذاب.

«ألا و إنّى لم أر کالجنّه نام طالبها، و لا کالنّار نام هاربها،»-  «نام» فی الموضعین مفعول ثان لأرى، و المفعول الاوّل هم المشبّه بالجنّه أو النار-  یعنى آگاه باشید و بدرستى که من ندیده‏ام همچون بهشت به خواب رفته جوینده او، و نه همچون آتش به خواب رفته گریزنده از او.

عطّار:

دردا که دلى که در جهان کار نداشت
بگذشت و ز دین اندک و بسیار نداشت‏

صد شب ز براى نفس دشمن مى ‏خفت‏
یک شب ز براى دوست بیدار نداشت‏

«ألا و إنّه من لم ینفعه الحقّ لم یضرره الباطل،» آگاه باشید و بدرستى که آن کس که نفع ندهد او را حقّ، مضرّت نرساند او را باطل.

«و من لم یستقم«» به الهدى، یجرّ به الظّلال إلى الرّدى.» و آن کس که راست نگردانید او را هدایت، بکشاند او را ضلالت و گمراهى به هلاکت.

«ألا و إنّکم قد امرتم بالظّعن، و دللتم على الزّاد،» آگاه باشید و بدرستى که شما بتحقیق امر کرده شده ‏اید به نقل و سفر کردن از دنیا، و راه نموده شده‏اید به توشه آخرت.

«و إنّ أخوف ما أخاف علیکم: اتّباع الهوى، و طول الأمل،» و بدرستى که مخوف‏تر چیزى که مى ‏ترسم بر شما، پیروى آرزوى نفس است و درازى امید.

عطّار:

اى دل صفت نفس بد اندیش مگیر
بر جهل بى‏ صورت از این بیش مگیر

کوتاهى عمر مى ‏نگر غرّه مباش‏
چندین امل دراز در پیش مگیر

و فی شهاب الأخبار عن رسول اللّه-  صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- : «و لیکن بلاغ أحدکم من الدّنیا زاد الرّاکب»: باید که باشد رسیدن یکى از شما-  بخش شما-  از دنیا قدر توشه سوارى.

«تزوّدوا فی الدّنیا من الدّنیا ما تحرزون به أنفسکم غدا.» توشه برگیرید در دنیا از دنیا، آنچه حفظ کنید به آن نفسهاى خود را فردا از عذاب خدا، و آن تقوا است.

قال تعالى: وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏. و لمّا کان حاصل التقوى یعود إلى خشیه اللّه و لزوم الاعمال الصالحه، و لم یکن ذلک إلّا فی الدنیا بحرکات الفکر فی العبره بها و حرکات الجوارح بالعباده فیها، قال-  علیه السلام- : «فی الدّنیا من الدّنیا».

رباعى:

تا چند ز جان مستمند اندیشى
تا کى ز جهان پر گزند اندیشى‏

آنچه از تو توان همى ستد کالبد است‏
یک مزبله گو مباش چند اندیشى‏

مولانا:

توشه ز اینجا بر، گر آدم گوهرى
کان خورى آنجا، کز اینجا مى ‏برى‏

منهاج ‏الولایه فی‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه، ج ۲ عبدالباقی صوفی تبریزی ‏ (تحقیق وتصیحیح حبیب الله عظیمی)صفحه ۸۹۴-۸۹۸                       

بازدیدها: ۶۲

خطبه ها خطبه شماره ۸۲ منهاج ‏الولایه فی ‏شرح‏ نهج‏ البلاغه به قلم ملا عبدالباقی صوفی تبریزی (تحقیق وتصحیح حبیب الله عظیمی)

خطبه ۸۲ صبحی صالح

و من کلام له ع فِی صِفه الدُنیا:  

مَا اصِفُ مِنْ دَارٍ اوَّلُهَا عَناءٌ وَ آخِرُها فَناءٌ فِی حَلاَلِها حِسابٌ وَ فِی حَرَامِها عِقابٌ مَنِ اسْتَغْنَى فِیهَا فُتِنَ وَ مَنِ افْتَقَرَ فِیهَا حَزِنَ وَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَ اتَتْهُ وَ مَنْ ابْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ اءَبْصَرَ إِلَیْهَا اءَعْمَتْهُ.

اءَقُوُل :

وَ إ ذا تاءمّل المتاءمل قَوله ع : وَ مَنْ اءَبْصر بِها بَصْرَته وجد تَحْتُه مِنْ المَعْنى العَجیبُ وَالْغَرَضَ البَعیدُ ما لا تَبْلُغْ غایَتَه وَ لا یُدْرِکْ غَوْرِه لا سیّما إ ذا قرن إ لیه قِوْلِه : وَ مَنْ اءَبْصر إ لیها اءَعْمِتِه فَإ نَّه یَجِدُ الفِرَقْ بَیْنَ اءبصر بِها وَ اءبصر إ لیْها واضحا نیّرا وَ عجیبا باهرا.

الباب السابع فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

من کتاب منهاج الولایه فی نهج البلاغه فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

خطبه ۸۲

و من کلامه-  علیه الصّلوه و السّلام- :«ما أصف من دار أوّلها عناء، و آخرها فناء» چه صفت کنم از خانه‏اى که اوّل او تعب است، و آخر او مردن «فی حلالها حساب، و فی حرامها عذاب.» در حلال او حساب است، و در حرام او عذاب.

«من استغنى فیها فتن، و من افتقر فیها حزن،» آن کس که غنى شد در دنیا به فتنه در دین افتاد، و آن کس که درویش گشت در او اندوهگین گشت.

«و من ساعاها فاتته، و من قعد عنها واتته،» و آن کس که به شتاب رود با او، فوت کند او را، و آن کس که متقاعد شود از او به زهد در او، و ترک او رعایت کند او را.

قیل: هذه کلمه لو وزنت بها کلّ کلام سمحت به رؤیه بلیغ لرجّحت به، فإنّ المساعاه سعى بین اثنین کلّ واحد منها ساع، و من سعى فی طلب الدنیا التی تمرّ و لا تبقى على حال فکأنّه یسائرها و یسعى معها لیدرکها، و هى تسبق فلا یدرک.

و التعبیر عن هذا المعنى بهذه اللفظه من أحسن العبارات و ألطف الاشارات.

«و من أبصر بها بصّرته،» و هر کس که ببیند به دنیا [به دیده اعتبار] بینا گرداند او را.

«و من أبصر إلیها أعمته.» و هر کس که ببیند بسوى دنیا، کور گرداند او را.

«الإبصار بالدنیا» اتّخاذها آله الاعتبار و رؤیه الآیات و العبر، و ذلک إذا أخذها بقدر ما یتقوّى به على الرؤیه. و أمّا «الابصار الیها» جعلها منتهى بصره و أقصى نظره، أى من مدّ الیها بصر بصیرته محبّه لها أعمته عن إدراک أنوار اللّه، و هو کقوله‏ تعالى: لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ- الآیه-  و قد ظهر الفرق بین قوله: أبْصر به و أبصر إلیها.

منهاج ‏الولایه فی‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه، ج ۲ عبدالباقی صوفی تبریزی ‏ (تحقیق وتصیحیح حبیب الله عظیمی)صفحه ۸۹۲-۸۹۴

بازدیدها: ۲۲

حکمت ها حکمت شماره ۱۹۱ منهاج ‏الولایه فی ‏شرح‏ نهج‏ البلاغه به قلم ملا عبدالباقی صوفی تبریزی (تحقیق وتصحیح حبیب الله عظیمی)

حکمت ۱۹۱ صبحی صالح

۱۹۱-وَ قَالَ ( علیه ‏السلام )إِنَّمَا الْمَرْءُ فِی الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ وَ مَعَ کُلِّ جُرْعَهٍ شَرَقٌ وَ فِی کُلِّ أَکْلَهٍ غَصَصٌ وَ لَا یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَهً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى وَ لَا یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ

فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ وَ هَذَا اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْ‏ءٍ شَرَفاً إِلَّا أَسْرَعَا الْکَرَّهَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا وَ تَفْرِیقِ مَا جَمَعَا

الباب السابع فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

من کتاب منهاج الولایه فی نهج البلاغه فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

حکمت ۱۹۱

و من کلامه-  علیه الصّلوه و السّلام- : «إنّما المرء فی الدّنیا غرض تنتضل فیه المنایا، و نهب تبادره المصائب،» نیست شخص در دنیا مگر نشانه تیرکه تیراندازى مى ‏کنند در او مرگ‏ها، و غارتى ‏اى که مبادرت مى ‏کنند بر او مصیبتها.

«مع کلّ جرعه شرق، و فی کلّ أکله غصص.» با هر جرعه آبى دردها است، و در هر خوردن لقمه غصّه‏ هاست.

کنّى بالشّرق و الغصص عن شوب لذّات الدنیا بالتکدیر و عدم خلوصها.

«و لا ینال العبد نعمه إلّا بفراق اخرى،» و نمى‏ رسد بنده را به نعمتى مگر به فراق نعمتى دیگر.

«و لا یستقبل یوما من عمره إلّا بفراق آخر من أجله.» و استقبال نمى‏ کند روزى را از عمر او مگر به فراق روزى دیگر از مدّت اجل او.

«فنحن أعوان المنون، و أنفسنا نصب الحتوف،» پس ما یارى دهندگان مرگ‏هاییم، نفسهاى ما نصب کرده هلاکها است، به اعتبار آنکه هر حرکت که مى ‏کند و هر نفس که مى‏ کشد، مقرّب انسان است به اجل او، فکأنّه ساع الى أجله.

«فمن أین نرجو البقاء و هذا اللّیل و النّهار لم یرفعا من شی‏ء شرفا، إلّا أسرع الکرّه فی هدم ما بنیا، و تفریق ما جمعا» پس از کجا امید بقا داریم و این شب و روز بر نداشتند هیچ چیزى را از روى شرف الّا که به سرعت بازگشتند در ویران کردن آنچه بنا کرده ‏اند، و جدا کردن آنچه جمع کرده ‏اند کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ مى ‏نگر، و کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَهٍ مى ‏شمر.

  دردا و دریغا که از آن خاست و نشست
خاکى است ترا بر سر و بادى است به دست‏

إنّ شمسکم هذه شمس فرعون و قارون، طلعت على قصورهم ثمّ طلعت على قبورهم.

شیخ احمد غزالى-  رحمه اللّه-گوید: «عش ما شئت فإنّک میّت» اساس تنبیه است، «و أحبب من أحببت فإنّک مفارقه» قاعده تجرید است، «و اعمل ما شئت فإنّک مجزىّ به» تشدید و تهدید است.

آشوب دل ما همه ز آمد شدن توست
یک سر بر ما باش و بیاساى و برستى‏

به هیچ چیز از همه باز ماندن موجب غرامت است، و فانى را بر باقى اختیار کردن مثمر ندامت است. به چه اعتماد این همه غرور أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ، باشد که اجل ناگاه کمین برگشاید، و کار ناساخته بى‏زاد بمانى، و هیچ عذر نباشد إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَهُ یقین است، إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ دین است.

منهاج ‏الولایه فی‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه، ج ۲ عبدالباقی صوفی تبریزی ‏ (تحقیق وتصیحیح حبیب الله عظیمی) صفحه ۸۹۰-۸۹۲               

بازدیدها: ۱۷

خطبه ها خطبه شماره ۹۹ منهاج ‏الولایه فی ‏شرح‏ نهج‏ البلاغه به قلم ملا عبدالباقی صوفی تبریزی (تحقیق وتصحیح حبیب الله عظیمی)

خطبه ۹۹ صبحی صالح

  و من خطبه له ع

نَحْمَدُهُ عَلى ما کانَ، وَ نَسْتَعِینُهُ مِنْ اءَمْرِنا عَلى ما یَکُونُ، وَ نَسْاءَلُهُ الْمُعافاهَ فِی الْاءَدْیَانِ کَما نَسْاءَلُهُ الْمُعافاهَ فِی الْاءَبْدانِ.
عِبادَ اللَّهِ اءُوصِیکُمْ بِالرَّفْضِ لِهَذِهِ الدُّنْیَا التَّارِکَهِ لَکُمْ وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْکَها، وَ الْمُبْلِیَهِ لِاءَجْسامِکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِیدَها، فَإِنَّما مَثَلُکُمْ وَ مَثَلُها کَسَفْرٍ سَلَکُوا سَبِیلاً، فَکَاءَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ، وَ اءَمُّوا عَلَما فَکَاءَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ.

وَ کَمْ عَسَى الْمُجْرِی إ لَى الْغَایَهِ اءَنْ یَجْرِیَ إِلَیْها حَتَّى یَبْلُغَها، وَ ما عَسَى اءَنْ یَکُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ یَوْمٌ لا یَعْدُوهُ، وَ طَالِبٌ حَثِیثٌ مِنَ الْمَوْتِ یَحْدُوهُ وَ مُزْعِجٌ فِی الدُّنْیا حَتَّى یُفارِقَها رَغْما، فَلاتَنافَسُوا فِی عِزِّ الدُّنْیا وَ فَخْرِها، وَ لا تَعْجَبُوا بِزِینَتِهَا وَ نَعِیمِهَا، وَ لا تَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِها وَ بُؤْسِها، فَإ نَّ عِزَّها وَ فَخْرَها إ لَى انْقِطاعٍ، وَ زِینَتَها وَ نَعِیمَها إ لَى زَوالٍ، وَ ضَرَّاءَها وَ بُؤْسَها إِلَى نَفَادٍ، وَ کُلُّ مُدَّهٍ فِیها إ لَى انْتِهَاءٍ، وَ کُلُّ حَیٍّ فِیها إ لى فَنَاءٍ.
اءَوَلَیْسَ لَکُمْ فِی آثارِ الْاءَوَّلِینَ مُزْدَجَرٌ؟ وَ فِی آبَائِکُمُ الْماضِینَ تَبْصِرَهٌ وَ مُعْتَبَرٌ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ؟!

اءَوَلَمْ تَرَوْا إ لَى الْماضِینَ مِنْکُمْ لا یَرْجِعُونَ؟ وَ إ لَى اْخَلَفِ الْبَاقِینَ لا یَبْقَوْنَ؟ اءَوَلَسْتُمْ تَرَوْنَ اءَهْلَ الدُّنْیَا یُمْسُونَ وَ یُصْبِحُونَ عَلى اءَحْوَالٍ شَتَّى ؟ فَمَیِّتٌ یُبْکى وَ آخَرُ یُعَزَّى ، وَ صَرِیعٌ مُبْتَلى ، وَ عَائِدٌ یَعُودُ، وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ یَجُودُ، وَ طالِبٌ لِلدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُهُ، وَ غافِلٌ وَ لَیْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ، وَ عَلى اءَثَرِ الْماضِی مَا یَمْضِی الْبَاقِی .

اءَلا فَاذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذّاتِ وَ مُنَغِّصَ الشَّهَواتِ وَ قاطِعَ الْاءُمْنِیاتِ، عِنْدَ اْلمُسَاوَرَهِ لِلْاءَعْمالِ الْقَبِیحَهِ، وَ اسْتَعِینُوا اللَّهَ عَلى اءَداءِ واجِبِ حَقِّهِ، وَ ما لا یُحْصَى مِنْ اءَعْدادِ نِعَمِهِ وَ إِحْسانِهِ.

الباب السابع فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

من کتاب منهاج الولایه فی نهج البلاغه فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

خطبه ۹۹

و من خطبه له-  علیه الصّلوه و السّلام- : «نحمده على ما کان، و نستعینه من أمرنا على ما یکون،» سپاس مى ‏کنیم او را بر آنچه واقع شده، و طلب یارى مى ‏کنیم او را بر آنچه واقع خواهد شدن از کار ما.

خصّ الحمد بما کان، لأنّ شکر النعمه مترتّب على وقوعها، و خصّ الاستعانه بما یکون، لأنّ طلب المعونه إنّما هو فیما یتوقّع فعله.

«و نسأله المعافاه فی الأدیان، کما نسأله المعافاه فی الأبدان.» و طلب مى‏ کنیم از او عافیت دادن در دینها، همچنان چه مى‏ طلبیم عافیت دادن در بدنها.

سؤال از عافیت بنا بر آن است که جسم طبیعى آلت نفس ناطقه است در اظهار مکلّفات شرعیه از عبادات مختصّه به جوارح.

قال فی الباب التاسع و الستّین فی معرفه اسرار الصلاه: اعلم أنّ جمیع الاعضاء تبع للقلب فی کلّ شی‏ء دنیا و آخره. و قال-  صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- : «إنّ فی الجسد مضغه، إذا صلحت صلح الجسد کلّه سایر الجسد، و إذا فسدت فسد سایر الجسد: ألا و هى القلب» أراد بالصلاح و الفساد ما یطرأ فی البدن، من الصّحه و المرض و الموت. فإنّ القلب الذى هو المضغه، التی هى محلّ الروح الحیوانى، و منه ینتشر الروح الحسّاس الحیوانى فی جمیع الجسد، و هى البخار الخارج من القلب من حراره الدم الذى فیه. فإذا کان صالحا صلح الجسد کلّه، فکان صحیحا. فإذا افسدت فسد الجسد کلّه، فسرت فیه العلل و الامراض. فهو تنبیه من الشارع على معرفه ما هو الامر علیه فی هذا الجسم الطبیعى الذى هو آله للطبیعه الانسانیه فی اظهار ما کلّفه الشارع من الطاعات التی تختصّ بالجوارح. فإذا لم یتحفّظ الانسان فی ذلک، و لم ینظر الى صلاح مزاجه و روحه الحیوانى المدبّر لطبیعه بدنه،اعلّت القوى«»، و فسد الخیال و التصوّر من الأبخره الفاسده الخارجه من القلب، و ضعف الفکر، و قلّ الحفظ، و تعطّل العقل لفساد الآلات، و بالنّقیض فی إصلاح ذلک.

فاعتبر الشارع الاصل المفسد، اذا فسد لهذه الآلات، و المصلح اذا صلح لهذه الآلات. إذ لا طاقه للانسان على ما کلّفه ربّه، الّا بصلاح هذه الآلات، و صحّتها من الامور المفسده لها، و لا یکون ذلک الّا من القلب. فهذا من جوامع کلامه-  صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- .» «أوصیکم بالرّفض لهذه الدّنیا التّارکه لکم و إن لم تحبّوا ترکها، و المبلیه لأجسادکم و إن کنتم تحبّون تجدیدها،» وصیّت مى ‏کنم شما را به ترک این دنیاى ترک کننده شما را و اگر چه دوست ندارید شما ترک او، و کهنه و پوسیده کننده بدنهاى شما را و اگر چه هستید شما که دوست مى ‏دارید نو گردانیدن آن.

«فإنّما مثلکم و مثلها کسفر سلکوا سبیلا فکأنّهم قد قطعوه، و أمّوا علما فکأنّهم قد بلغوه.» پس بدرستى که مثل شما و مثل دنیا همچو مسافرانند که در آمده ‏اند در راهى. پس گوییا ایشان بتحقیق قطع کرده ‏اند آن راه را، و قصد کرده ‏اند علم لشکر را.

پس گوییا ایشان بتحقیق رسیده ‏اند به او.

فایده «کأنّ» فی الموضعین تقریب الاحوال المستقبله من الاحوال الواقعه.

«و کم عسى المجرى إلى الغایه أن یجرى إلیها حتّى یبلغها» و چند شاید بود راننده به سوى غایتى که براند به سوى او تا برسد به او «و ما عسى أن یکون بقاء من له یوم لا یعدوه، و طالب حثیث یحدوه فی الدّنیا حتّى یفارقها» و چه شاید بود که باشد پایندگى کسى که او را یک روز باشد که از آن نگذرد، و جوینده شتاب کننده که مرکب راند او را در دنیا تا جدا شود از او

«فلا تنافسوا فی عزّ الدّنیا و فخرها،» پس رغبت مکنید در عزّت دنیا و نازیدن به دنیا.

عطّار:

ابلق بیهودگى چندین متاز
در غرور خواجگى چندین مناز

گر به شاهى سر فرازى مى ‏کنى‏
طفل راهى پرده بازى مى ‏کنى‏

گر همه دنیا مسلّم آیدت
گم شود تا چشم بر هم آیدت‏

گر کسى از خواجگى و جاى تو
با تو عیب تو بگوید واى تو

«و لا تعجبوا بزینتها و نعیمها،» و تعجّب مکنید به آرایش او و نعمت او.

«و لا تجزعوا من ضرّائها و بؤسها،» و جزع مکنید از گزند او و سختى فقر او.

«فإنّ عزّها و فخرها إلى انقطاع، و زینتها و نعیمها إلى زوال، و ضرّاءها و بؤسها إلى نفاد، و کلّ مدّه فیها إلى انتهاء، و کلّ حىّ فیها إلى فناء.» پس بدرستى که عزّ و ناز او رو به سوى قطع شدن دارد، و آرایش و نعمت او رو به زوال و گزند، و سختى او رو به نیست شدن، و هر مدّت در او رو به آخر شدن، و هر زنده در او رو سوى مرگ دارد.

عطّار:

کار عالم جز طلسم و پیچ نیست
جز خرابى در خرابى هیچ نیست‏

نا مرادى و مراد این جهان‏
تا ببینى بگذرد در یک زمان‏

هر چه آن در یک نفس مى ‏بگذرد
عمر هم بى آن هوس مى‏ بگذرد

چون جهان مى‏ بگذرد بگذر تو نیز
ترک او گیر و بدو منگر تو نیز

ز آنکه هر چیزى که آن پاینده نیست
هر که دل بندد در او دل زنده نیست‏

«أو لیس لکم فی آثار الأوّلین و فی آلائکم الماضین تبصره و معتبره إن کنتم تعقلون» آیا و نیست شما را در اثرهاى پیشینیان و در پدرهاى گذشتگان شما بینایى و عبرت گرفتنى، اگر هستید که در مى ‏یابید شما «أو لم تروا إلى الماضین منکم لا یرجعون، و إلى الخلف الباقى لا یبقون» آیا ندیده ‏اید و نگاه نکرده ‏اید به گذشتگان از شما که باز نمى‏ گردند، و به آنان که بعد از ایشان مانده بودند که باقى نمى‏ مانند «أو لستم ترون أهل الدّنیا یمسون و یصبحون على أحوال شتّى:» آیا و نیستید شما که مى ‏بینید مردم دنیا را که شب مى ‏کنند و صباح مى‏ کنند بر حالهاى پراکنده: «فمیّت یبکى، و آخر یعزّى، و صریع مبتلى، و عائد یعود، و آخر بنفسه یجود،» پس میّتى که بر او مى ‏گریند، و دیگرى که او را تعزیت مى‏ کنند، و افتاده مبتلا و باز گردنده ‏اى که باز مى‏ گردد، و دیگرى به نفس خود بخشش مى ‏کند.

«و طالب للدّنیا و الموت یطلبه، و غافل و لیس بمغفول عنه،» و طالب دنیا و حال آنکه مرگ او را مى‏طلبد، و غافل که غافل نیستند از او.

«و على أثر الماضى ما یمضى الباقى»-  «ما» مصدریه-  یعنى و بر اثر گذشتگان است گذشتن باقیان

جهانا کیست کز دور تو شاد است
همه دور تو با جور تو باد است

جهانا طبع مردم خوارى دارى‏
که چندین خلق در پروار دارى‏

یکایک در میان نعمت و ناز
بپروردى و خوردى عاقبت باز

جهانا غولى و مردم نمایى‏
که جو بفروشى و گندم نمایى‏

جهانا با که خواهى ساخت آخر
مدام این مهره خواهى باخت آخر

«ألا فاذکروا هادم اللّذّات، و منغّص الشّهوات، و قاطع الامنیات، عند المساوره للأعمال القبیحه» آگاه باشید، پس یاد آورید ویران کننده لذّتها، و منغّص گرداننده خواهشها، و قطع کننده امیدها-یعنى مرگ-در وقت برجهیدن از براى عملهاى زشت.

مولانا:

کار آن کار است اى مشتاق مست
کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است‏

هیچ مرده نیست پر حسرت ز مرگ
حسرتش این است که کم بود برگ‏

«و استعینوا باللّه على أداء واجب حقّه، و ما لا یحصى من أعداد نعمه و إحسانه.» و استعانت جویید به خدا بر اداى آنچه سزاوار حقّ اوست، و آنچه در شما نمى‏ آید از عددهاى نعمتهاى او و نیکویى کردن او.

منهاج ‏الولایه فی‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه، ج ۲ عبدالباقی صوفی تبریزی ‏ (تحقیق وتصیحیح حبیب الله عظیمی)صفحه ۸۸۵-۸۹۰

بازدیدها: ۱۷

خطبه ها خطبه شماره ۱۱۳ منهاج ‏الولایه فی ‏شرح‏ نهج‏ البلاغه به قلم ملا عبدالباقی صوفی تبریزی (تحقیق وتصحیح حبیب الله عظیمی)

خطبه ۱۱۳ صبحی صالح

و من خطبه له ع فی ذم الدنیا

وَ احَذِّرُکُمُ الدُّنْیَا فَإِنَّها مَنْزِلُ قُلْعَهٍ، وَ لَیْسَتْ بِدارِ نُجْعَهٍ، قَدْ تَزَیَّنَتْ بِغُرُورِها، وَ غَرَّتْ بِزِینَتِهَا، دارٌ هانَتْ عَلَى رَبِّها، فَخَلَطَ حَلالَها بِحَرامِها، وَ خَیْرَها بِشَرِّها، وَ حَیَاتَها بِمَوْتِها، وَ حُلْوَها بِمُرِّهَا، لَمْ یُصْفِها اللَّهُ تَعالَى لِاءَوْلِیائِهِ، وَ لَمْ یَضِنَّ بِها عَلَى اعْدائِهِ، خَیْرُها زَهِیدٌ، وَ شَرُّها عَتِیدٌ، وَ جَمْعُها یَنْفَدُ، وَ مُلْکُها یُسْلَبُ، وَ عامِرُها، یَخْرَبُ.

فَما خَیْرُ دارٍ تُنْقَضُ نَقْضَ الْبِناءِ وَ عُمُرٍ یَفْنَى فِیهَا فَنَاءَ الزَّادِ، وَ مُدَّهٍ تَنْقَطِعُ انْقِطَاعَ السَّیْرِ؟ اجْعَلُوا ما افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ مِنْ طَلَبِکُمْ، وَاسْالُوهُ مِنْ ادَاءِ حَقِّهِ ما سَالَکُمْ، وَ اسْمِعُوا دَعْوَهَ الْمَوْتِ آذانَکُمْ قَبْلَ انْ یُدْعَى بِکُمْ.

إِنَّ الزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیا تَبْکِی قُلُوبُهُمْ وَإِنْ ضَحِکُوا، وَ یَشْتَدُّ حُزْنُهُمْ وَ إِنْ فَرِحُوا، وَ یَکْثُرُ مَقْتُهُمْ انْفُسَهُمْ وَ إ نِ اغْتَبَطُوا بِمَا رُزِقُوا.قَدْ غابَ عَنْ قُلُوبِکُمْ ذِکْرُ الْآجالِ، وَ حَضَرَتْکُمْ کَوَاذِبُ الْآمالِ، فَصارَتِ الدُّنْیَا امْلَکَ بِکُمْ مِنَ الْآخِرَهِ، وَ الْعَاجِلَهُ اذْهَبَ بِکُمْ مِنَ الْآجِلَهِ، وَ إِنَّما انْتُمْ إِخْوانٌ عَلَى دِینِ اللَّهِ، ما فَرَّقَ بَیْنَکُمْ إ لا خُبْثُ السَّرائِرِ وَ سُوءُ الضَّمائِرِ، فَلاتَوازَرُونَ، وَ لا تَناصَحُونَ، وَ لا تَباذَلُونَ، وَ لا تَوَادُّونَ.

ما بالُکُمْ تَفْرَحُونَ بِالْیَسِیرِ مِنَ الدُّنْیَا تُدْرِکُونَهُ، وَ لا یَحْزُنُکُمُ الْکَثِیرُ مِنَ الْآخِرَهِ تُحْرَمُونَهُ؟ وَ یُقْلِقُکُمُ الْیَسِیرُ مِنَ الدُّنْیا یَفُوتُکُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ ذَلِکَ فِی وُجُوهِکُمْ وَ قِلَّهِ صَبْرِکُمْ عَمّا زُوِیَ مِنْها عَنْکُمْ کَاءَنَّها دَارُ مُقَامِکُمْ، وَ کَاءَنَّ مَتاعَها باقٍ عَلَیْکُمْ وَ ما یَمْنَعُ احَدَکُمْ انْ یَسْتَقْبِلَ اءَخاهُ بِما یَخَافُ مِنْ عَیْبِهِ إ لا مَخافَهُ انْ یَسْتَقْبِلَهُ بِمِثْلِهِ.

قَدْ تَصافَیْتُمْ عَلَى رَفْضِ الْآجِلِ، وَ حُبِّ الْعَاجِلِ، وَ صارَ دِینُ احَدِکُمْ لُعْقَهً عَلَى لِسانِهِ، صَنِیعَ مَنْ قَدْ فَرَغَ مِنْ عَمَلِهِ، وَ احْرَزَ رِضَى سَیِّدِهِ.

الباب السادس فی الوصایا و النصائح الشافیه و التذکیر و الزواجر البالغه

من کتاب منهاج الولایه فی نهج البلاغه فی الوصایا و النصائح الشافیه و التذکیر و الزواجر البالغه

خطبه ۱۱۳

و من خطبه له-  علیه الصّلوه و السّلام- : «و احذّرکم الدّنیا فإنّها منزل قلعه، و لیست بدار نجعه.» و تحذیر مى ‏کنم شما را از دنیا، پس بدرستى که او منزل برکندن است نه خانه خوابیدن است.

شعر:

نیست از دنیا مقام و خوابگاه
سیر در سیر است و بیدارى و راه‏

در سرایى چون توان بنشست راست‏
کز سر آن زود بر خواهیم خاست‏

جهان را چون رباطى با دو در دان
کز این در چون در آیى بگذرى ز آن‏

گرت ملک جهان زیر نگین است‏
به آخر جاى تو زیر زمین است‏

نماند کس به دنیا جاودانى
به گورستان نگر گر مى‏ندانى‏

تو غافل خفته و هیچت خبر نه‏
بخواهى مرد اگر خواهى و گر نه‏

«و قد تزیّنت بغرورها،» بدرستى که آراسته خویشتن را به زیور فریب او.

«و غرّت بزینتها.» و بفریفت مردمان را به آرایش خویش.

حافظ: دور است سر آب در این بادیه، هش دار تا غول بیابان نفریبد به سرابت «دار هانت على ربّها، فخلط حلالها بحرامها، و خیرها بشرّها، و حیاتها بموتها، و حلوها بمرّها.» سرایى است خوار شده بر پروردگار او، پس آمیخته شده حلال او به حرام او، و نیک او به بد او، و زندگى او به مرگ او، و شیرین او به تلخ او.

«و لم یصفها اللّه لأولیائه، و لم یضنّ بها على أعدائه.» و صاف نگردانید آن را خداى از براى دوستان خود، و ضنّه نفرمود«» به آن بر دشمنان خود.

«خیرها زهید، و شرّها عتید، و جمعها ینفد، و ملکها یسلب، و عامرها یخرب.» نیک او اندک است، و بد او مهیّاست، و جمع او نیست مى ‏شود، و ملک او بربوده مى‏ شود، و عمارت او خراب مى ‏گردد.

شعر:

رأیت الدهر مختلفا یدور
فلا حزن یدوم و لا سرور

و کم بنت الملوک بها قصورا
فما بقى الملوک و لا القصور

هرگز به باغ عمر گیاهى وفا نکرد
هرگز ز شست دهر خدنگى خطا نکرد

خیّاط روزگار به بالاى هیچ کس‏
پیراهنى ندوخت که آن را قبا نکرد

«فما خیر دار تنقض نقض البناء، و عمر یفنى فناء الزّاد، و مدّه تنقطع انقطاع السّیر» پس چه نیکى باشد سرایى را که ویران کرده شود مثل ویران شدن دیوار، و زندگانى اى را که فانى شود همچون فانى شدن توشه مسافر، و مدّتى را که منقطع‏ گردد از قبیل منقطع شدن راه رفتن 

رباعى:

گر مرد رهى روى به فریادرس آر
پشت از سر صدق در هوى و هوس آر

چون نیست بجز یک نفست هر دو جهان‏
پس هر دو جهان خویش با یک نفس آر

«اجعلوا ما افترض اللّه علیکم من طلبتکم، و اسألوه من أداء حقّه ما سألکم.»-  أى اسألوه الذى سألکم إیّاه من أداء حقّه، بالإعانه علیه و التوفیق له-  یعنى: بگردانید شما آنچه فرض کرده است خداى بر شما از جمله مطالب خویش در دنیا، و بطلبید از او توفیق و اعانت بر اداى حقّ آنچه طلب کرده است از شما.

«و أسمعوا دعوه الموت آذانکم قبل أن یدعى بکم.» و بشنوانید خواندن مرگ گوشهاى خود را پیش از آنکه خوانده شود مرگ به شما.

و إسماعهم دعوه الموت إخطار نزوله بهم بالبال من سماع ذکره.

در وصایاى شیخ احمد غزالى است که از شبیخون مرگ بر حذر بودن شرط است، و از تنهایى یاد آوردن شرع، قبل أن یأتی یوم یقول: یا لَیْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا، و پیش از آمدن ملک الموت و درخواست لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلى‏ أَجَلٍ قَرِیبٍ و نداى: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ، «أکثروا ذکر هادم اللّذّات» فرمان است، و «کفى بالموت واعظا» درمان، «الیوم فی الدّور و غدا فی القبور»، أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ.

عطّار:

هفته‏ اى مانده است باقى رفته عمر
تو چه خواهى کرد آن یک هفته عمر

بهترین چیزى که آن عمر است دراز
در بتر چیزى که دنیا است مباز

با بدى تا چند خواهى تاخت تو
در بتر بهتر چه خواهى باخت تو

بیم تا کى روز و شب بر فوت سیم‏
وى عجب بر فوت عمرت نیست بیم‏

اى به یک جو زرّ دنیا جان فروش
بوده یوسف را چنین ارزان فروش‏

یوسف جانت عزیز است اى پسر
بهترت از وى چه چیز است اى پسر

قدر یوسف کور نتواند شناخت
جز دل پر نور نتواند شناخت‏

«إنّ الزّاهدین فی الدّنیا تبکى قلوبهم و إن ضحکوا، و یشتدّ حزنهم و إن فرحوا،» بدرستى که زاهدان در دنیا مى ‏گرید دلهاى ایشان و اگر چه خنده کنند، و سخت مى ‏باشد اندوه ایشان و اگر چه شادمانى کنند.

چیست زهد آزاد دنیا آمدن
دیده‏بان راه عقبى آمدن‏

«و یکثر مقتهم أنفسهم و إن اغتبطوا بما رزقوا.» و بسیار باشد دشمنى ایشان با نفسهاى خودشان و اگر چه شادمانند به آنچه روزى داده شده‏ اند.

«قد غاب عن قلوبکم ذکر الآجال، و حضرتکم کواذب الآمال،» بدرستى که غائب شده است از دلهاى شما یاد اجلها، و حاضر شده است شما را امیدهاى دروغین.

عطّار:

کار بر خود از امل کردى دراز
بند کن پیش از اجل از خویش باز

ورنه در مردن نه آسان باشدت‏
هر نفس مرگى دگر سان باشدت‏

جمله در باز و فرو کن پاى راست
گر کفن را هیچ نگذارى رواست‏

«فصارت الدّنیا أملک بکم من الآخره، و العاجله أذهب بکم من الآجله،» پس بازگشت دنیا مالک‏تر به شما از آخرت، [و این جهان، آن جهان را از یادتان برده.] «و إنّما أنتم إخوان على دین اللّه، ما فرّق بینکم إلّا خبث السّرائر، و سوء الضّمائر.» و نیستید شما الّا برادران بر دین خداى، جدا نکرد شما را الّا خباثتهاى اندرون و بدى ضمیرهاى شما.

«فلا توازرون و لا تناصحون، و لا تباذلون و لا توادّون.» پس همنشینى با یکدیگر نمى ‏کنید و نیکخواهى یکدیگر نمى ‏کنید، و بذل نمى ‏کنید و دوستى نمى ‏کنید با یکدیگر.

«ما لکم تفرحون بالیسیر من الدّنیا تدرکونه، و لا یحزنکم الکثیر من الآخره تحرمونه» چیست شما را که شادمان مى ‏گردید به اندکى از دنیا که مى ‏یابید آن را، و غمگین نمى ‏گرداند شما را بسیارى از آخرت که محروم مى ‏مانید از آن «و یقلقلکم الیسیر من الدّنیا یفوتکم، حتّى یتبیّن ذلک فی وجوهکم، و قلّه صبرکم-أى و فی قلّه صبرکم-  عمّا زوى منها عنکم» و مضطرب مى‏ سازد و بى ‏آرام مى‏ گرداند شما را اندکى از دنیا که فوت مى ‏شود از شما، تا ظاهر مى‏ گردد آن در رویهاى شما، و در بى‏صبرى شما از آنچه قبض کرده شد از آن از شما «کأنّها دار مقامکم، و کأنّ متاعها باق علیکم.» گوییا دنیا خانه بودنى شماست، و گوییا متاع او پاینده است بر شما.

عطّار:

نماند کس به دنیا جاودانى
به گورستان نگر گر مى‏ندانى‏

اگر تو خود گدایى ور شهنشاه‏
سه گز کرباس باشد با تو همراه‏

«و ما یمنع أحدکم أن یستقبل أخاه بما یخاف من عیبه، إلّا مخافه أن یستقبله بمثله.» و باز نمى ‏دارد یکى از شما را که استقبال کند برادر خود را به آنچه مى‏ترسد از عیب او، الّا ترس از آنکه استقبال کند برادر با او به مثل آنچه او کرده.

«قد تصافیتم على رفض الآجل و حبّ العاجل،» بدرستى که متخالص شده ‏اید بر ترک آخرت آینده، و دوستى دنیاى حال ناپاینده.

«و صار دین أحدکم لعقه على لسانه،»-  «اللّعقه» بالضمّ اسم لما تأخذه الملعقه ممّا یلعق، و استعاره للإقرار بالدین باللسان، و کنى به عن ضعفه و قلّته-  یعنى و گشته است دین یکى از شما لیسیدنى به زبان.

عطّار:

حبّ دنیا ذوق ایمانت ببرد
آرزوى او ز تن جانت ببرد

«صنیع من قد فرغ من عمله، و أحرز رضى سیّده.»-  «صنیع» مصدر تصعون المقدّر-  یعنى مى ‏کنید در ترک دین کار کسى که فارغ شده باشد از پیشه خود، و استوار کرده باشد خشنودى سیّد خود.

عطّار:

کار دنیا آنچه باشد ناگزیر
آن قدر چون کرده شد آرام گیر

کار عقبى نیز بنگر این زمان‏
تا به عقبى چند محتاجى بدان‏

آنچه در عقبى تو را آن در خور است
کار آن کردن تو را لایق‏تر است‏

کار دین و کار دنیا روز و شب‏
تو به قدر احتیاج خود طلب‏

آنچت«» اینجا احتیاج است آن بکن
و آنچه آنجا بایدت درمان بکن‏

منهاج ‏الولایه فی‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه، ج ۲ عبدالباقی صوفی تبریزی ‏ (تحقیق وتصیحیح حبیب الله عظیمی) صفحه ۸۷۹-۸۸۵

بازدیدها: ۲۶

حکمت ها حکمت شماره ۷ منهاج ‏الولایه فی ‏شرح‏ نهج‏ البلاغه به قلم ملا عبدالباقی صوفی تبریزی (تحقیق وتصحیح حبیب الله عظیمی)

حکمت ۷ صبحی صالح

۷-وَ الصَّدَقَهُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِی عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْیُنِهِمْ فِی آجَالِهِم‏

الباب السادس فی الوصایا و النصائح الشافیه و التذکیر و الزواجر البالغه

من کتاب منهاج الولایه فی نهج البلاغه فی الوصایا و النصائح الشافیه و التذکیر و الزواجر البالغه

حکمت ۷

قال-  علیه الصّلوه و السّلام- : «أعمال العباد فی عاجلهم، نصب أعینهم فی آجلهم.» یعنى عملهاى بندگان در عاجل ایشان نصب العین ایشان خواهد بود در آجل ایشان. چه به موت طبیعى علائق و کدورت ظلمات دنیاویه منقطع مى ‏گردد، جمله اعمال و احوال و عقاید و اقوال مصوّر و مشخص بیند که در دنیا با وى بوده.

منهاج ‏الولایه فی‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه، ج ۲ عبدالباقی صوفی تبریزی ‏ (تحقیق وتصیحیح حبیب الله عظیمی) صفحه ۸۷۹

بازدیدها: ۱۶

خطبه ها خطبه شماره ۱۱۱ منهاج ‏الولایه فی ‏شرح‏ نهج‏ البلاغه به قلم ملا عبدالباقی صوفی تبریزی (تحقیق وتصحیح حبیب الله عظیمی)

خطبه ۱۱۱ صبحی صالح

 و من خطبه له ( علیه‏ السلام ) فی ذم الدنیا

و من خطبه له ع  

امَّا بَعْدُ فَإِنِّی احَذِّرُکُمُ الدُّنْیا، فَإِنَّها حُلْوَهٌ خَضِرَهٌ، حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ، وَ تَحَبَّبَتْ بِالْعَاجِلَهِ، وَ رَاقَتْ بِالْقَلِیلِ، وَ تَحَلَّتْ بِالْآمَالِ، وَ تَزَیَّنَتْ بِالْغُرُورِ، لا تَدُومُ حَبْرَتُها، وَ لا تُؤْمَنُ فَجْعَتُهَا، غَرَّارَهٌ ضَرَّارَهٌ، حَائِلَهٌ، زَائِلَهٌ، نَافِدَهٌ، بَائِدَهٌ، اکَّالَهٌ، غَوَّالَهٌ، لا تَعْدُو إِذا تَناهَتْ إِلى امْنِیَّهِ اهْلِ الرَّغْبَهِ فِیها؛ وَالرِّضَاءِ بِهَا انْ تَکُونَ کَما قَالَ اللَّهُ تَعَالَى : (کَماءٍ اءَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْارْضِ فَاصْبَحَ هَشِیما تَذْرُوهُ الرِّیاحُ، وَ کانَ اللّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِرا.) لَمْ یَکُنِ امْرُؤٌ مِنْها فِی حَبْرَهٍ إلا اعْقَبَتْهُ بَعْدَها عَبْرَهً، وَ لَمْ یَلْقَ مِنْ سَرَّائِها بَطْنا إ لا مَنَحَتْهُ مِنْ ضَرَّائِهَا ظَهْرا، وَ لَمْ تَطُلَّهُ فِیها دِیمَهُ رَخَاءٍ إ لا هَتَنَتْ عَلَیْهِ مُزْنَهُ بَلاَءٍ، وَ حَرِیُّ إ ذا اءَصْبَحَتْ لَهُ مُنْتَصِرَهً اءَنْ تُمْسِیَ لَهُ مُتَنَکِّرَهً، وَ إ نْ جَانِبٌ مِنْهَا اعْذَوْذَبَ وَاحْلَوْلَى اءَمَرَّ مِنْهَا جَانِبٌ فَاءَوْبَى .

لا یَنالُ امْرُؤٌ مِنْ غَضارَتِهَا رَغَبا إ لا ارْهَقَتْهُ مِنْ نَوائِبِها تَعَبا، وَ لا یُمْسِی مِنْهَا فِی جَناحِ امْنٍ إ لا اصْبَحَ عَلَى قَوادِمِ خَوْفٍ، غَرَّارَهٌ، غُرُورٌ مَا فِیهَا، فَانِیَهٌ فانٍ مَنْ عَلَیْها، لاَ خَیْرَ فِی شَیْءٍ مِنْ ازْوَادِها إ لا التَّقْوَى ، مَنْ اقَلَّ مِنْهَا اسْتَکْثَرَ مِمَّا یُؤْمِنُهُ، وَ مَنِ اسْتَکْثَرَ مِنْهَا اسْتَکْثَرَ مِمَّا یُوبِقُهُ، وَزالَ عَمَّا قَلِیلٍ عَنْهُ.

کَمْ مِنْ وَاثِقٍ بِها قَدْ فَجَعَتْهُ، وَ ذِی طُمَأْنِینَهٍ إِلَیْهَا قَدْ صَرَعَتْهُ، وَ ذِی اءُبَّهَهٍ قَدْ جَعَلَتْهُ حَقِیرا، وَ ذِی نَخْوَهٍ قَدْ رَدَّتْهُ ذَلِیلاً، سُلْطانُها دُوَّلٌ، وَ عَیْشُها رَنِقٌ، وَ عَذْبُها اجَاجٌ، وَ حُلْوُها صَبِرٌ، وَ غِذاؤُها سِمامٌ، وَ اءَسْبابُها رِمَامٌ، حَیُّها بِعَرَضِ مَوْتٍ، وَ صَحِیحُها بِعَرَضِ سُقْمٍ، مُلْکُها مَسْلُوبٌ، وَ عَزِیزُها مَغْلُوبٌ، وَ مَوْفُورُها مَنْکُوبٌ، وَ جَارُها مَحْرُوبٌ.

اءَلَسْتُمْ فِی مَساکِنِ مَنْ کانَ قَبْلَکُمْ اطْوَلَ اءَعْمارا، وَ اءَبْقَى آثَارا، وَاءَبْعَدَ آمالاً، وَ اءَعَدَّ عَدِیدا، وَ اءَکْثَفَ جُنُودا، تَعَبَّدُوا لِلدُّنْیا اءَیَّ تَعَبُّدٍ، وَ آثَرُوها ایَّ إِیْثَارٍ، ثُمَّ ظَعَنُوا عَنْها بِغَیْرِ زادٍ مُبَلِّغٍ، وَ لا ظَهْرٍ قَاطِعٍ؟! فَهَلْ بَلَغَکُمْ اءَنَّ الدُّنْیا سَخَتْ لَهُمْ نَفْسا بِفِدْیَهٍ، اوْ اءَعانَتْهُمْ بِمَعُونَهٍ، اءَوْ اءَحْسَنَتْ لَهُمْ صُحْبَهً؟

بَلْ ارْهَقَتْهُمْ بِالْفَوادِحِ، وَ اوْهَقَتْهُمْ بِالْقَوَارِعِ، وَضَعْضَعَتْهُمْ بِالنَّوائِبِ، وَ عَفَّرَتْهُمْ لِلْمَناخِرِ، وَوَطِئَتْهُمْ بِالْمَناسِمِ، وَ اعانَتْ عَلَیْهِمْ رَیْبَ الْمَنُونِ، فَقَدْ رَایْتُمْ تَنَکُّرَها لِمَنْ دانَ لَها، وَآثَرَها وَ اخْلَدَ إِلَیْها حِینَ ظَعَنُوا عَنْها لِفِراقِ الْاءَبَدِ، وَ هَلْ زَوَّدَتْهُمْ إِلا السَّغَبَ، اوْ احَلَّتْهُمْ إِلا الضَّنْکَ، اوْ نَوَّرَتْ لَهُمْ إِلا الظُّلْمَهَ، اوْ اءَعْقَبَتْهُمْ إِلا النَّدَامَهَ؟ افَهَذِهِ تُؤْثِرُونَ، امْ إِلَیْها تَطْمَئِنُّونَ، امْ عَلَیْها تَحْرِصُونَ؟

فَبِئْسَتِ الدَّارُ لِمَنْ لَمْ یَتَّهِمْها وَ لَمْ یَکُنْ فِیها عَلَى وَجَلٍ مِنْها، فَاعْلَمُوا وَ اءَنْتُمْ تَعْلَمُونَ بِاءَنَّکُمْ تَارِکُوهَا وَ ظَاعِنُونَ عَنْها، وَاتَّعِظُوا فِیها بِالَّذِینَ قَالُوا: (مَنْ اشَدُّ مِنّا قُوَّهً) حُمِلُوا إ لى قُبُورِهِمْ فَلا یُدْعَوْنَ رُکْبَانا، وَ اءُنْزِلُوا الْاءَجْداثَ فَلا یُدْعَوْنَ ضِیفَانا، وَجُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِیحِ اءَجْنَانٌ، وَ مِنَ التُّرَابِ اءَکْفَانٌ، وَ مِنَ الرُّفاتِ جِیرَانٌ.

فَهُمْ جِیرَهٌ لا یُجِیبُونَ دَاعِیا، وَ لا یَمْنَعُونَ ضَیْما، وَ لاَ یُبَالُونَ مَنْدَبَهً؛ إنْ جِیدُوا لَمْ یَفْرَحُوا، وَ إ نْ قُحِطُوا لَمْ یَقْنَطُوا، جَمِیعٌ وَ هُمْ آحَادٌ، وَ جِیرَهٌ وَ هُمْ اءَبْعَادٌ، مُتَدانُونَ لا یَتَزاوَرُونَ، وَ قَرِیبُونَ لا یَتَقارَبُونَ، حُلَمَاءُ قَدْ ذَهَبَتْ اءَضْغانُهُمْ، وَجُهَلاَءُ قَدْ ماتَتْ اءَحْقادُهُمْ، لا یُخْشَى فَجْعُهُمْ، وَ لا یُرْجَى دَفْعُهُمْ، اسْتَبْدَلُوا بِظَهْرِ الْاءَرْضِ بَطْنا، وَ بِالسَّعَهِ ضِیقا، وَ بِالْاءَهْلِ غُرْبَهً، وَ بِالنُّورِ ظُلْمَهً، فَجَاءُوها کَما فارَقُوها حُفَاهً عُرَاهً، قَدْ ظَعَنُوا عَنْها بِاءَعْمالِهِمْ إِلَى الْحَیَاهِ الدَّائِمَهِ، وَ الدَّارِ الْباقِیَهِ، کَما قالَ سُبْحانَهُ وَ تَعَالَى (کَم ا بَدَاءْن ا اءَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ، وَعْدا عَلَیْن ا، إِنّ ا کُنّ ا ف اعِلِینَ).

الباب السابع فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

من کتاب منهاج الولایه فی نهج البلاغه فی الإعراض عن الدنیا الفانیه و الإقبال على الآخره الباقیه

خطبه ۱۱۱

و من خطبه له-  علیه الصّلوه و السّلام و التّحیّه و الإکرام- : «أمّا بعد، فإنّى احذّرکم الدّنیا، فإنّها حلوه خضره،» امّا بعد، بدرستى که من تحذیر مى ‏کنم شما را از فریب دنیا، پس بدرستى که او سبز شیرین است. استعار لها لفظ «الحلوه الخضره» باعتبار زینتها و بهجتها.

شعر:

مشغول مشو به سرخ و زردش
ایمن منشین ز گرم و سردش‏

و عن رسول اللّه-صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-  «إنّ الدّنیا حلوه خضره، فمن أخذ عفوها بورک له فیها، و إنّ اللّه مستخلفکم فیها فناظر کیف تعلمون.» یعنى بدرستى که دنیا شیرین و سبز است، پس آن کس که فرا گیرد آسانتر او، برکت کرده شود مر او را در آن، و بدرستى که خداى تعالى خلیفه کننده است شما را در آن، پس ناظر و نگران است تا چگونه عمل مى‏ کنید.

«حفّت بالشّهوات،» یعنى محفوف است به شهوتها و خواهشهاى نفس.

فی الخبر: «إنّ اللّه یحبّ البصر النّافذعند مجی‏ء الشّهوات، و العقل الکامل عند نزول الشّبهات».

مولانا:

نفس اگر چه زیرک است و خرده‏دان
قبله‏اش دنیاست او را مرده دان‏

نفس را تو مى دهى و نیشکر
بهر چه گو زهر چین و خاک خور

«و تحبّبت بالعاجله، و راقت بالقلیل، و تحلّت بالآمال، و تزیّنت بالغرور.» و دوستى مى ‏نماید دوستى عاجل منقلب به دشمنى بالآخره، و به عجب مى ‏اندازد اهل خود را به متاع اندک، و پیرایه بر خود کرده از امیدهاى دراز، و خویش را بر آراسته به متاع غرور [و] فریب.

شعر:

یقین مى ‏دان که هر چه آرایش است آن
همه جان تو را آلایش است آن‏

تو را چون جاى اصلى این جهان نیست‏
به دنیا غرّه بودن جاى آن نیست‏

جهان بى‏وفا جز رهگذر چیست
تو را چندین تحمّل در سفر چیست‏

شدى اینجا به یک جو زر چنین مست‏
ولى صد ملکت آنجا دادى از دست‏

خردمندا تو جانى و تنى‏اى
چراغى در میان گلخنى«» اى‏

جو خواهد گشت گلخن بوستانت‏
چراغى کو در این گلخن نمانت‏

عروسى کو کنون بردار بانگى
منادى کن که ده کاسه به دانگى‏

اگر چون یونسى در بحر عالم
چو جایت جوف ماهى شد مزن دم‏

و گر چون یوسفى با روى چون ماه‏
صبورى کن در این بیغوله چاه‏

قناعت کن به آبىّ و به نانى
حساب خود چه گیرى تا زمانى‏

همه کار جهان ناموس و نام است‏
و گر نه نیم نان روزى تمام است‏

برو هر روز ساز نیم نان کن
دگر بنشین و کار آن جهان کن‏

چنان وقتى به دست آر از زمانه‏
که چون گویند: «رو» گردى روانه

و وجه زینتها بالغرور أنّ ما یعدّ فیها زینه من متاعها و خیرا إنّما هو بسبب الغفله عن عاقبه ذلک، و ثمرته فی الآخره بقوله- علیه السلام- : «لا تدوم حبرتها، و لا تؤمن فجعتها.» دائم نمى‏ماند سرور او، و به امن نمى‏توان بود از درد سخت رسانیدن او.

مولانا:

جهدى کن اگر پند پذیرى دو سه روز
تا پیشتر از مرگ بمیرى دو سه روز

دنیا زن پیر است چه باشد از تو
با پیر زنى انس نگیرى دو سه روز

عطّار:

هست دنیا گنده پیرى گوژ پشت
صد هزاران شوى هر روزى بکشت‏

هر زمان گلگونه‏اى دیگر کند
هر نفس آهنگ صد شوهر کند

از طلسم او نشد آگه کسى
در میان خاک و خون دارد بسى

‏«غرّاره ضرّاره، حائله مائله، نافده بائده، أکّاله غوّاله.» فریبنده گزند رساننده، جدایى اندازنده میل کننده گردنده، نیست شونده هلاک کننده، به فریب گیرنده است.

عطّار:

چنان مى جادویى سازد زمانه
که کس دستش نبیند در میانه‏

به دست چپ نماید این شگفتى‏
تو پاى راست نه در پیش و رفتى‏

تو را با جادویىّ او چه کار است
مقامت نیست دنیا رهگذار است‏

جهان بر رهگذر هنگامه کرد است‏
تو بگذر ز ان که این هنگامه سرد است‏

اگر کودک نه‏اى بنگر پس و پیش
به هنگامه مایست اى دوست زین بیش

‏«لا تعدو- إذا تناهت إلى امنیّه أهل الرّغبه فیها و الرّضاء بها- أن تکون، کما قال اللّه تعالى:» نمى‏گذرد- گاهى که متناهى شود و برسد به آرزوى اهل رغبت در او و خشنودى به او- از آنکه باشد، همچنان چه گفت خداى تعالى: وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً یعنى بیان کن براى انسان، داستان زندگانى این جهان را چون آبى که فرو فرستادیم آن را از آسمان، پس آمیخته شد به سبب آن روییدنیهاى زمین، پس گشت گیاه ریزه خشک که متفرّق گرداند آن را بادها، و هست خداى بر هر چیزى توانا.و وجه تمثیل آن است که غایت آنچه حاصل اهل رغبت دنیا است و نهایت آرزوهاى ایشان جز فنا نیست، چه لذّات منقضیه است مستعقب حسرات دائمه، و سرور حاضر است مورث حزن مؤبّد. پس عالم به او معرض است از او، و جاهل به‏ حقیقت او مولع است به او.

شعر [عطّار]:

هر چه آن را پاى دارى یک دم است
نیم جو ارزد اگر صد عالم است‏

از پى یک ساعته وصلى که نیست‏
چون نهم بنیاد بر اصلى که نیست‏

گر تو هستى از مرادى سر فراز
از مراد یک نفس چندین مناز

ور شدت از نامرادى تیره حال‏
نا مرادى چون دمى باشد منال

‏«لم یکن امرؤ منها فی حبره إلّا أعقبته بعدها عبره،» نبوده هیچ کس از قبل دنیا در فرحى و سرورى الّا که عقب آن آورده است بعد از آن گریه مصیبت و اندوهى.

شعر:

کدامین سبزه را داد او بلندى
که بازش خم نداد از دردمندى‏

همى دون جام دنیا خوشگوار است‏
به اوّل مستى و آخر خمار است‏

چه بخشد مرد را این سفله ایّام
که یک یک باز نستاند سرانجام‏

فی کتاب شهاب الأخبار عن رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-  «ما امتلأت دار حبره إلّا امتلات عبره» یعنى پر نشود سرایى از شادى الّا که پر شود از گریه، «و ما کانت فرحه إلّا تبعتها ترحه» و نباشد فرحى الّا که از پى او در آید اندوهى.«و لم یلق من سرّائها بطنا، إلّا منحته من ضرّائها ظهرا» و ندید کسى از شادى و فراخ عیشى او شکمى الّا که داد او را از بد حالى و تنگ عیشى پشتى.کنّى بالبطن و الظهر عن إقبالها و إدبارها عن المرء.

دهنى شیر به کودک ندهد مادر دهر
که دگر باره به خون در نبرد دندانش

‏«و لم تطلّه فیها دیمه رخاء، إلّا هتنت علیه مزنه بلاء» و تر نگرداند کسى را در دنیاطلّ آسانى و آسایشى الّا که فرو ریزد بر او ابر بلا.استعار لفظ «الدیمه» للرخاء و لفظ «المزنه» للبلاء، و أراد أنّ کلّ خیر ناله المرء فیها فإنّه غالب الأحوال یستعقب شرّا أکثر منه، و نبّه على ذلک بالطلّ و الهتن.

شعر:

صوفى اى را گفت مردى نامدار
کاى اخى چون مى ‏گذارى روزگار

گفت اندر گلخنى‏ام مانده‏
خشک لب تر دامنى ‏ام مانده‏

گرده نشکسته ‏ام در گلخنم
تا بنشکستند آنجا گردنم

‏«و حرىّ إذا أصبحت له منتصره أن تمسى له متنکّره،» و سزاوار است که هرگاه که صباح کنى مر او را ناصر و داد ستاننده آنکه شب کنى مر او را متغیّر از آن حال به نقیض.

شعر:

یک شب نفسى از سر شادى نزدم
کان روز به دست صد غمم باز نداد

عطّار:

شب نیست که خون از دل غمناک نریخت
روزى نه که آبروى ما پاک نریخت‏

یک شربت آب خوش نخوردم همه عمر
تا باز ز راه دیده بر خاک نریخت‏

«و إن جانب منها اعذوذب و احلولى، أمرّ منها جانب فأوبى» و سزاوار است اگر طرفى از او خوش شود و شیرین گردد، آنکه تلخ و ناخوش شود از او جانبى دیگر، پس رنج و بیمارى رساند.

شعر:

حلاوه دنیاک مسمومه
فلا تأکل الشّهد إلّا بسمّ‏

محامد دنیاک مذمومه
فلن تلبس الحمد إلّا بذمّ‏

چو بخشد چرخ مردم را در آغاز
که در انجام نستاند از او باز

برو اى جان من ترک جهان گیر
کم او گیر و از وى هم گران گیر

«لا ینال امرؤ منها غضارتها رغبا، إلّا أرهقته من نوائبها تعبا» نمى ‏رسد هیچ کس از طیب عیشى دنیا به مرغوبى الّا که در رساند به او از سختیهاى او رنجى و مکروهى.«و لا یمسى منها فی جناح أمن إلّا أصبح على قوادم خوف» و شب نمى‏ کند کسى از دنیا در بال ایمنى الّا که صباح کند بر نوسفران ترس و نا امنى.

عطّار:

مرا بارى دل از گردون فرو مرد
ز بس کس کو برآورد و فرو برد

فلک هر لحظه دیگر حیرت آرد
به هر ساعت بلایى تیزت آرد

نگردد هیچ صبحى روز نزدیک
که تا بر ما نگردد روز تاریک‏

نگردد هیچ شامى شب پدیدار
که نه شب خوش کند شادى به یک بار

نگردد هیچ ماهى نو به اصحاب
که تا بر ما نپیمایند مهتاب‏

نگردد هیچ سالى نو در ایّام‏
که نه ده ساله غم بر ما کند وام‏

حدیث ماه و سال و روز و شب بین
عجب بازىّ چرخ بو العجب بین‏

نبّه- علیه السلام- باستعاره لفظ «الجناح» للأمن و لفظ «القوادم» للخوف، و أراد أنّه ما من أمن فیها إلّا و یستعقب خوفا أقوى.«غرّاره، غرور ما فیها، فانیه، فان من علیها،» دنیا فریبنده است، مایه فریب است آنچه در اوست از امتعه او، هلاک شونده است او و هلاک شونده است هر کس که بر اوست.

عطّار:

چو طاوسى است گردن پر گشاده
جهانى را به زیور تاب داده‏

به روز این آسمان، دود کبود است‏
به شب آب سیاه، آخر چه سود است‏

بماندى در کبودىّ و سیاهى
بمردى در میان، آخر چه خواهى

‏«لا خیر فی شی‏ء من أزوادها إلّا التّقوى.» نیست خیرى در چیزى از زواده‏ها و توشه‏ هاى او الّا پرهیزکارى.

مولانا:

شهوت دنیا مثال گلخن«» است
که از او حمّام تقوا روشن است‏

لیک قسم متّقى زین تون«»، صفاست‏
ز آنکه در گرمابه است و در نقاست‏

اغنیا ماننده سرگین«» کشان
بهر آتش کردن گرمابه‏شان‏

اندر ایشان حرص بنهاده خدا
تا بود گرمابه گرم و با نوا

هر که در تون است او چون خادم است
مر او را که صابر است و حازم است‏

هر که در حمّام شد سیماى او
هست پیدا بر رخ زیباى او

تونیان را نیز سیما آشکار
از پلاس و از دخان و از غبار

«من أقلّ منها استکثر ممّا یؤمنه و من استکثر منها استکثر ممّا یوبقه، و زال عمّا قلیل عنه.» آن کس که اندک کند توشه‏ هاى دنیا را، بسیار خواهد از آنچه او را به امن‏ دارد و آن اعمال صالحه است، و آن کس که بسیار خواهد آن زواده‏ها را، بسیار خواهد از آنچه هلاک کند او را و زایل شود به اندک وقتى از او.

[عطّار:]

گر به مویى بستگى پیش آیدت
هم به کوهى خستگى پیش آیدت‏

بر تو هر پیوند تو بندى بود
تا تو را پیوند خود چندى بود

باز بر پیوند سر تا پاى تو
تا توانى مرد ورنه واى تو

«کم من واثق بها قد فجعته، و ذى طمأنینه إلیها قد صرعته،» بسیار کسا که استوار شد به دنیا که آخر به درد سخت آورد او را، و بسا صاحب اطمینان و سکون به جانب او که بغلطانید و هلاک کرد او را. هر که در وى آویخت امن از وى بگریخت، هر که به وى پناهید از وى بنالید.

عطّار:

گلخن دنیا که آن پر آتش است
دور شو زو ز آنکه زو دورى خوش است‏

هر زمان نقشى دگر آرد برون‏
عاقبت اندازدت در خاک و خون

‏«و ذى ابّهه قد جعلته حقیرا، و ذى نحوه قد ردّته ذلیلا» و بسا صاحب شوکت و عظمت که بدرستى گردانیده او را حقیر و بى‏ قدر، و بسا صاحب تکبّر که باز گردانیده او را ذلیل و خوار.

شعر:

اگر تو شیر طبع و پیل زورى
ز بهر طعمه کرمان کورى‏

اگر سدّ سکندر پیش گیرى‏
به وقت خود نه پس نه پیش میرى‏

و گر اسکندرى، دنیاى فانى
کند بر تو کفن اسکندرانى

‏«سلطانها دوّل، و عیشها رنق، و عذبها اجاج، و حلوها صبر، و غذاؤها سمام، و أسبابها رمام» پادشاهى دنیا نوبتى چند است، و حیات او کدر است، و شربت خوشگوار او آب سخت شور است، و شیرین او داروى تلخ است، و غذاى او زهرهاى قاتل است، و پیوندهاى او همه پوسیده

عطّار:

دنیاى دنى چیست سراى ستمى
افتاده هزار کشته در هر قدمى‏

گر نقد شود کراى شادى نکند«»
ور فوت شود جمله نیرزد به غمى‏

تا کى ز جهان رنج و ستم باید دید
تا چند خیال بیش و کم باید دید

حقّا که به هیچ مى‏نیرزد همه کون
‏از هیچ چرا این همه غم باید دید

استعار لفظ «الاجاج» و «الصبر» و «السمام» لعذبها و حلوها، و «غذائها» باعتبار ما یلزمها فی الآخره من مراره العقاب و سوء المذاق، و «أسبابها» ما یتعلّق به المرء، و «الرمام» البالیه لأنّها فی عدم بقائها کالبالیه.

«حیّها بعرض موت، و صحیحها بعرض سقم» زنده دنیا در معرض مرگ است، و تندرست او در معرض بیمارى. شفا از رنج او نامتوّقع است، و نجات از چنگ او نامتصوّر

هست دنیا آتشى افروخته
هر زمان خلقى دگر را سوخته‏

چون شود این آتش سوزنده تیز
شیر مردى گر از او گیرى گریز

همچو شیران چشم از این آتش بدوز
ور نه چون پروانه زین آتش بسوز

در نگر تا هست جاى آن تو را
کین چنین آتش بسوزد جان تو را

«ملکها مسلوب، و عزیزها مغلوب، و موفورها منکوب، و جارها محروب» ملک‏ دنیا ربوده شده است، و غالب او مغلوب است، و بسیار مال او نکبت زده است، و زنهار دهنده او غارت زده است «أ لستم فی مساکن من کان قبلکم أطول أعمارا، و أبقى آثارا، و أبعد آمالا، و أعدّ عدیدا، و أکثف جنودا» آیا نیستید شما در مسکنهاى آنانى که بودند پیش از شما، درازتر بود عمرهاى ایشان، و پاینده‏تر بود اثرهاى ایشان، و دورتر بود امیدواریهاى ایشان، و بیشتر بود شمار ایشان، و کثیف‏تر بود لشکرهاى ایشان

عطّار:

چیست دنیا آشیان حرص و آز
مانده از فرعون و از نمرود باز

گاه قارون کرده قى بگذاشته
‏گاه شدّادش به شدّت داشته‏

«تعبّدوا للدّنیا أىّ تعبّد، و آثروها أىّ إیثار، ثمّ ظعنوا عنها بغیر زاد مبلّغ و لا ظهر قاطع،» پرستیدند دنیا را هر گونه پرستش، و اختیار کردند و برگزیدند او را هر گونه برگزیدن، باز دنیا ربوده شده است، و غالب او مغلوب است، و بسیار مال او نکبت زده است، و زنهار دهنده او غارت زده است «أ لستم فی مساکن من کان قبلکم أطول أعمارا، و أبقى آثارا، و أبعد آمالا، و أعدّ عدیدا، و أکثف جنودا» آیا نیستید شما در مسکنهاى آنانى که بودند پیش از شما، درازتر بود عمرهاى ایشان، و پاینده‏تر بود اثرهاى ایشان، و دورتر بود امیدواریهاى ایشان، و بیشتر بود شمار ایشان، و کثیف‏تر«» بود لشکرهاى ایشان

عطّار:

چیست دنیا آشیان حرص و آز
مانده از فرعون و از نمرود باز

گاه قارون کرده قى بگذاشته‏
گاه شدّادش به شدّت داشته‏

«تعبّدوا للدّنیا أىّ تعبّد، و آثروها أىّ إیثار، ثمّ ظعنوا عنها بغیر زاد مبلّغ و لا ظهر قاطع،» پرستیدند دنیا را هر گونه پرستش، و اختیار کردند و برگزیدند او را هر گونه برگزیدن، باز نقل کردند از دنیا به آخرت بى‏زواده رساننده به منزل و بى‏مرکوبى قطع کننده مسافات مواقف قیامت.

عطّار:

سؤالى کرد آن دیوانه شه را
که تو زر دوست دارى یا گنه را

شهش گفتا کسى کز زر خبر داشت‏
شکى نبود که زر را دوستتر داشت

‏به شه گفتا چرا گر عقل دارى
گناهت مى‏برى زر مى‏گذارى‏گنه

با خویشتن در گور بردى
‏همه زرها رها کردى و مردى‏

ترا چون جانت باید کرد تسلیم
چه مقصود از جهانى پر زر و سیم‏

چو با دنیا نخواهى بود انباز
برو با لقمه و خرقه همى ساز

اگر بر خاک و گر بر بوریایى
چو دنیا را نخواهى پادشاهى

‏«فهل بلغکم أنّ الدّنیا سخت لهم«» بفدیه، أو أعانتهم بمعونه، أو أحسنت لهم صحبه»پس آیا رسیده است به شما آنکه دنیا سخاوت کرد با ایشان به آنچه باز خرند خود را از اسیرى، یا اعانت کرد ایشان را به یاریى، یا نیکویى با ایشان نمود در مصاحبت

عطّار:

جهان را بر کسى غمخوارگى نیست
کسى را چاره جز بیچارگى نیست

‏دلا ترک جهان گیر از جهان چند
تو را هر دم ز جور او زیان چند

جهان چون نیست از کار تو غمناک
چرا بر سر کنى از دست او خاک

‏جهان چون تو بسى داماد دارد
بسى عید و عروسى یاد دارد

بنتواند زمانى شاد دیدت
نه یک دم از غمى آزاد دیدت

‏به عمرى مى‏دهد رنج مدامت‏
که تا کار جهان گیرد نظامت‏

به عمرى جز بلا حاصل نبینى
که تا روزى به کام دل نشینى‏

چو بنشستى بر انگیزت به زورت
‏به زارى مى ‏دواند تا به گورت‏

«بل أرهقتهم بالقوادح، و أوهنتهم بالقوارع،» بلکه در رسانید به ایشان امور شدیده، و سست کرد ایشان را به سختیهاى کوبنده.

«و ضعضعتهم بالنّوائب، و عفّرتهم للمناخر، و وطئتهم بالمناسم،» و ذلیل گردانید ایشان را به سختیهاى سخت، و ایشان را به روى در خاک انداخت، چنان چه سوراخ بینى ایشان به خاک چسبیده شد.

«و أعانت علیهم ریب المنون.» و یارى کرد بر ایشان سختى روزگار.

مولانا:

این گنده پیر چشمک زند و لیکن
مر چشم روشنان را از وى ملال گیرد

شویان اوّلینش بنگر که در چه کارند
هر کین دلیل داند کى آن دلال گیرد

«فقد رأیتم تنکّرها لمن دان لها، و آثرها و أخلد إلیها، حین ظعنوا عنها لفراق الأبد.» پس بدرستى که دیدید تغیّر و بى ‏وفایى دنیا با کسى که اطاعت او کرد، و برگزید او را، و میل کرد به او در حینى که نقل کردند از او به جدایى دائمى.

«هل زوّدتهم إلّا السّغب،» آیا هیچ توشه‏اى نهاد ایشان را الّا گرسنگى «و«» أحلّتهم إلّا الضّنک،» و آیا فرو آورد ایشان را الّا در تنگى «أو نوّرت لهم إلّا الظّلمه،» یا روشن گردانید ایشان را مگر تاریکى أى ما نوّرت لهم و لکن أوجبت لهم الظلمه، و ذلک ممّا یکتسبه طالبوها من الجهل و ملکات السوء.

«أو أعقبتهم إلّا النّدامه» یا از عقب ایشان در آورد غیر پشیمانى

عطّار:

از آتش دل چو دود بر خواهى خاست
و ز راه زیان و سود بر خواهى خاست

‏وین کلبه که ایمن اندر او ننشستى
‏ایمن منشین که زود بر خواهى خاست

ره بس دور است توشه بردار و برو
فارغ منشین تمام کن کار و برو

تا چند کنى جمع که تا چشم زنى‏
فرمان آید که جمله بگذار و برو

«أ فهذه تؤثرون، أم إلیها تطمئنّون، أم علیها تحرصون» آیا پس آن را مى ‏گزینید، یا به او مطمئن و آرامیده مى ‏شوید، یا بر او حرص مى ‏کنید

عطّار:

فرو اندیش تا چندین زن و مرد
کجا رفتند با دلهاى پر درد

همه صحراى عالم جاى تا جاى
‏سراسر خفته مى‏بینم سرا پاى

‏همه روى زمین فرسنگ فرسنگ
تن چون سیم و زلفین سیه رنگ

‏همه کوه و بیابان گام تا گام
‏قد چون سرو بینم، چشم بادام

همى در هیچ صحرا منزلى نیست
که در خاک رهش پر خون دلى نیست

‏عطّار:

پیش از تو هزار قرن دیگر بودست
بسیار که درویش و توانگر بودست

‏گر توده خاک خشک و گر تر بودست
‏هر جاى که پاى مى‏نهى سر بودست‏

«فبئست الدّار لمن لم یتّهمها، و لم یکن فیها على وجل منها» پس بدخانه‏اى است دنیا کسى را که متّهم ندارد او را، و نباشد در دنیا بر ترس از دنیا «و نعم الدّار لمن اتّهمها، فعمل فیها على وجل منها و علم بعاقبتها» و خوش خانه‏اى است دنیا کسى را که متّهم دارد او را، پس عمل کند در دنیا بر ترس از دنیا و دانش به غایت امر او «فاعملوا-  و أنتم تعلمون-  فإنّکم تارکوها و ظاعنون عنها،» پس عمل کنید در دنیا-  و شما مى‏ دانید-  که بتحقیق ترک کننده ‏اید شما او را، و نقل کننده ‏اید از او به آخرت.

عطّار:

دلا بیدار شو گر هست دردیت
که ناوردند بهر خواب و خوردیت‏

گرفتم جمله عالم بخوردى‏
ندانى جستن از مردن، بمردى

‏بکن هر چت همى باید کژ و راست
اگر این را نخواهد بود واخواست

‏مگو تا کى ز بى ‏شرمى و شوخى
چه سنگین دل کسى کوهى

کلوخى‏اگر صد گنج زر در پیش گیرى
به روز واپسین درویش میرى

‏اگر چون خاک ره زر خواهدت بود
ز خاک راه بستر خواهدت بود

«و اتّعظوا فیها بالّذین قالوا: مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّهً،» و پند گیرید در دنیا به آنانى که گفتند: کیست سختتر از ما به قوّت.

«حملوا إلى قبورهم فلا یدعون رکبانا،» حمل کردند ایشان را تا قبرها، پس نخواندندشان که سوار شوند.

«و انزلوا«» فلا یدعون ضیفانا،» و فرود آوردند ایشان را در منازل، پس نخواندندشان به مهمانى.

«و جعل لهم من الصّفیح أجنان، و من التّراب أکفان، و من الرّفات جیران،» و گردانیدند از براى ایشان از سنگ‏پاره سترها، و از خاک کفنها، و از استخوانهاى پوسیده مردگان همسایه ‏ها.

«فهم جیره لا یجیبون داعیا، و لا یمنعون ضیما، و لا یبالون مندبه.» پس ایشان همسایگانند که جواب باز نمى‏دهند هیچ خواننده را، و منع نمى‏کنند از کسى ستم هیچ ستم کننده را، و باک ندارند از نوحه هیچ نوحه کننده.

«إن جیدوا لم یفرحوا، و إن قحطوا لم یقنطوا.» اگر باران بارد بر ایشان، شادمان نشوند، و اگر کم گردد، نا امید نگردند.

«جمیع و هم آحاد، و جیره و هم أبعاد.» مجتمعند و حال آنکه از یکدیگر منفردند، و همسایگانند و حال آنکه ایشان دورانند.

«متدانون لا یتزاورون، و قریبون لا یتقاربون.» نزدیکانند به یکدیگر و یکدیگر را زیارت نمى ‏کنند، و یاران یکدیگرند و یارى نمى ‏کنند.

«حلماء قد ذهبت أضغانهم، و جهلاء قد ماتت أحقادهم.» خوابیده‏هایند که بتحقیق رفته خوابهاى آشفته‏شان، و جاهلانند که بتحقیق مرده است کینه ‏هاى ایشان.

«لا یخشى فجعهم، و لا یرجى دفعهم،» ترسیده نشود به درد آوردن ایشان، و امید داشته نشود دفع ایشان.

«استبدلوا بظهر الأرض بطنا، و بالسّعه ضیقا، و بالأهل غربه، و بالنّور ظلمه،» بدل گرفتند به روى زمین زیر زمین را، و به فراخى و گشادگى تنگى و بستگى را، و به خاندان غریبى را، و به روشنایى تاریکى را.

«فجاءوها کما فارقوها، حفاه عراه،» پس آمدند او را همچنان چه مفارقت کرده‏ بودند از او، پاى تهى و برهنه.

أشار إلى قوله تعالى: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ.«» «قد ظعنوا عنها بأعمالهم إلى الحیاه الدّائمه و الدّار الباقیه،» بدرستى که نقل کردند از او با عملهاى خویش به سوى زندگى ابدى و خانه دائمى.

«کما قال سبحانه: کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ.»

زین پیشتر برین لب آب و کنار حوض
آزادگان چو سوسن و چون سرو بوده ‏اند

هر یک ز روى نخوت و از راه افتخار
بر فرق فرقدین قدمها بسوده ‏اند

زین گلستان چو باد صبا در گذشته ‏اند
آثار لطف خویش به خلقان نموده ‏اند

بگشاى چشم عبرت و هش دار کان گروه‏
رفتند اگر ستوده و گر ناستوده ‏اند

بر کشتزار دهر بر آب حیات خویش
تخمى که کشته‏ اند بر آن دروده ‏اند

منهاج ‏الولایه فی‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه، ج ۲ عبدالباقی صوفی تبریزی ‏ (تحقیق وتصیحیح حبیب الله عظیمی) صفحه ۸۶۱-۸۷۹

بازدیدها: ۳۳