(خطبه۱۸۲صبحی صالح)
و من خطبه له ( علیه السلام ) روی عن نوف البکالی قال خطبنا بهذه الخطبه أمیر المؤمنین علی ( علیه السلام ) بالکوفه و هو قائم على حجاره نصبها له جعده بن هبیره المخزومی و علیه مدرعه من صوف و حمائل سیفه لیف
و فی رجلیه نعلان من لیف و کأن جبینه ثفنه بعیر فقال ( علیه السلام )
بخش اول
رُوِیَ عَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ- قَالَ خَطَبَنَا بِهَذِهِ الْخُطْبَهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ ع بِالْکُوفَهِ- وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى حِجَارَهٍ- نَصَبَهَا لَهُ جَعْدَهُ بْنُ هُبَیْرَهَ الْمَخْزُومِیُّ- وَ عَلَیْهِ مِدْرَعَهٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَمَائِلُ سَیْفِهِ لِیفٌ- وَ فِی رِجْلَیْهِ نَعْلَانِ مِنْ لِیفٍ- وَ کَأَنَّ جَبِینَهُ ثَفِنَهُ بَعِیرٍ فَقَالَ ع- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ مَصَائِرُ الْخَلْقِ- وَ عَوَاقِبُ الْأَمْرِ نَحْمَدُهُ عَلَى عَظِیمِ إِحْسَانِهِ- وَ نَیِّرِ بُرْهَانِهِ وَ نَوَامِی فَضْلِهِ وَ امْتِنَانِهِ- حَمْداً یَکُونُ لِحَقِّهِ قَضَاءً وَ لِشُکْرِهِ أَدَاءً- وَ إِلَى ثَوَابِهِ مُقَرِّباً وَ لِحُسْنِ مَزِیدِهِ مُوجِباً- وَ نَسْتَعِینُ بِهِ اسْتِعَانَهَ رَاجٍ لِفَضْلِهِ مُؤَمِّلٍ لِنَفْعِهِ وَاثِقٍ بِدَفْعِهِ- مُعْتَرِفٍ لَهُ بِالطَّوْلِ مُذْعِنٍ لَهُ بِالْعَمَلِ وَ الْقَوْلِ- وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِیمَانَ مَنْ رَجَاهُ مُوقِناً- وَ أَنَابَ إِلَیْهِ مُؤْمِناً وَ خَنَعَ لَهُ مُذْعِناً- وَ أَخْلَصَ لَهُ مُوَحِّداً وَ عَظَّمَهُ مُمَجِّداً وَ لَاذَ بِهِ رَاغِباً مُجْتَهِداً
لَمْ یُولَدْ سُبْحَانَهُ فَیَکُونَ فِی الْعِزِّ مُشَارَکاً- وَ لَمْ یَلِدْ فَیَکُونَ مَوْرُوثاً هَالِکاً- وَ لَمْ یَتَقَدَّمْهُ وَقْتٌ وَ لَا زَمَانٌ- وَ لَمْ یَتَعَاوَرْهُ زِیَادَهٌ وَ لَا نُقْصَانٌ- بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِیرِ الْمُتْقَنِ- وَ الْقَضَاءِ الْمُبْرَمِ- فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلَا عَمَدٍ- قَائِمَاتٍ بِلَا سَنَدٍ دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ- غَیْرَ مُتَلَکِّئَاتٍ وَ لَا مُبْطِئَاتٍ- وَ لَوْ لَا إِقْرَارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِیَّهِ- وَ إِذْعَانُهُنَّ بِالطَّوَاعِیَهِ- لَمَا جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ وَ لَا مَسْکَناً لِمَلَائِکَتِهِ- وَ لَا مَصْعَداً لِلْکَلِمِ الطَّیِّبِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ مِنْ خَلْقِهِ
جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلَاماً یَسْتَدِلُّ بِهَا الْحَیْرَانُ- فِی مُخْتَلِفِ فِجَاجِ الْأَقْطَارِ- لَمْ یَمْنَعْ ضَوْءَ نُورِهَا ادْلِهْمَامُ سُجُفِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ- وَ لَا اسْتَطَاعَتْ جَلَابِیبُ سَوَادِ الْحَنَادِسِ-أَنْ تَرُدَّ مَا شَاعَ فِی السَّمَاوَاتِ مِنْ تَلَأْلُؤِ نُورِ الْقَمَرِ-
فَسُبْحَانَ مَنْ لَا یَخْفَى عَلَیْهِ سَوَادُ غَسَقٍ دَاجٍ- وَ لَا لَیْلٍ سَاجٍ فِی بِقَاعِ الْأَرَضِینَ الْمُتَطَأْطِئَاتِ- وَ لَا فِی یَفَاعِ السُّفْعِ الْمُتَجَاوِرَاتِ- وَ مَا یَتَجَلْجَلُ بِهِ الرَّعْدُ فِی أُفُقِ السَّمَاءِ- وَ مَا تَلَاشَتْ عَنْهُ بُرُوقُ الْغَمَامِ- وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ تُزِیلُهَا عَنْ مَسْقَطِهَا عَوَاصِفُ الْأَنْوَاءِ- وَ انْهِطَالُ السَّمَاءِ- وَ یَعْلَمُ مَسْقَطَ الْقَطْرَهِ وَ مَقَرَّهَا وَ مَسْحَبَ الذَّرَّهِ وَ مَجَرَّهَا- وَ مَا یَکْفِی الْبَعُوضَهَ مِنْ قُوتِهَا وَ مَا تَحْمِلُ الْأُنْثَى فِی بَطْنِهَا
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْکَائِنِ قَبْلَ أَنْ یَکُونَ کُرْسِیٌّ أَوْ عَرْشٌ- أَوْ سَمَاءٌ أَوْ أَرْضٌ أَوْ جَانٌّ أَوْ إِنْسٌ- لَا یُدْرَکُ بِوَهْمٍ وَ لَا یُقَدَّرُ بِفَهْمٍ- وَ لَا یَشْغَلُهُ سَائِلٌ وَ لَا یَنْقُصُهُ نَائِلٌ- وَ لَا یَنْظُرُ بِعَیْنٍ وَ لَا یُحَدُّ بِأَیْنٍ وَ لَا یُوصَفُ بِالْأَزْوَاجِ- وَ لَا یُخْلَقُ بِعِلَاجٍ وَ لَا یُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا یُقَاسُ بِالنَّاسِ
– الَّذِی کَلَّمَ مُوسَى تَکْلِیماً وَ أَرَاهُ مِنْ آیَاتِهِ عَظِیماً- بِلَا جَوَارِحَ وَ لَا أَدَوَاتٍ وَ لَا نُطْقٍ وَ لَا لَهَوَاتٍ- بَلْ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً أَیُّهَا الْمُتَکَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّکَ- فَصِفْ ۸۹ جِبْرِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ جُنُودَ الْمَلَائِکَهِ الْمُقَرَّبِینَ فِی حُجُرَاتِ الْقُدُسِ مُرْجَحِنِّینَ- مُتَوَلِّهَهً عُقُولُهُمْ أَنْ یَحُدُّوا أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ- فَإِنَّمَا یُدْرَکُ بِالصِّفَاتِ ذَوُو الْهَیْئَاتِ وَ الْأَدَوَاتِ- وَ مَنْ یَنْقَضِی إِذَا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بِالْفَنَاءِ- فَلَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَضَاءَ بِنُورِهِ کُلَّ ظَلَامٍ- وَ أَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ کُلَّ نُورٍ
أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ- الَّذِی أَلْبَسَکُمُ الرِّیَاشَ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمُ الْمَعَاشَ- فَلَوْ أَنَّ أَحَداً یَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلًا- لَکَانَ ذَلِکَ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ ع الَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ- مَعَ النُّبُوَّهِ وَ عَظِیمِ الزُّلْفَهِ- فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَکْمَلَ مُدَّتَهُ- رَمَتْهُ قِسِیُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ- وَ أَصْبَحَتِ الدِّیَارُ مِنْهُ خَالِیَهً- وَ الْمَسَاکِنُ مُعَطَّلَهً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ-
وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْقُرُونِ السَّالِفَهِ لَعِبْرَهً- أَیْنَ الْعَمَالِقَهُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَهِ- أَیْنَ الْفَرَاعِنَهُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَهِ- أَیْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِینَ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ- وَ أَطْفَئُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِینَ وَ أَحْیَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِینَ- أَیْنَ الَّذِینَ سَارُوا بِالْجُیُوشِ وَ هَزَمُوا بِالْأُلُوفِ- وَ عَسْکَرُوا الْعَسَاکِرَ وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ
لغات
ثفنه: جمع آن ثفنات است و به اعضایى از شتر که روى زمین قرار مى گیرد گفته مى شود
الخنوع: فروتنى
یتعاوره: پیاپى بر او وارد مى شود.
موطّدات: گسترده ها
طواعیه: فرمانبردارى
ادلهمام: شدّت تاریکى
حندس: به کسر حاء، شب بسیار تاریک
سفع: کوهها، سفعه: سیاهى مایل به سرخى و بیشتر به رنگ کوهها گفته مى شود.
یفاع: تپّه و زمین بلند
أنواء: جمع نوء و این عبارت است از سقوط ستاره یکى از منازل بیست و هشت گانه ماه در سمت مغرب مقارن فجر و طلوع ستاره رقیب آن از مشرق در روبروى آن همه شب در همان ساعت تا سیزده روز، همچنین سقوط هر ستاره اى از منازل بیست و هشت گانه ماه را تا انقضاى سال به جز چهارده روزى که ایّام جبهه است نوء گویند.
تلاشى: نابود شد
ریاش: لباس
تلکّو: درنگ
فجاج: راههاى میان کوهها
سجف: پرده ها
جلجله: آواز رعد
مرجحّنین: در حالى که سر به زیر انداخته اند.
طعمه: خوردنى
ترجمه
از خطبه هاى آن حضرت علیه السّلام است:
از نوف بکالى نقل شده که: امیر مؤمنان (ع) این خطبه را در کوفه براى ما ایراد فرمود، و او در این هنگام بر بالاى سنگى که جعده بن هبیره مخزومى برایش نصب کرده ایستاده بود و جبّه اى از پشم بر تن داشت و بند کفش و شمشیرش از لیف خرما، و پیشانى او مانند زانوى شتر پینه بسته بود، و چنین فرمود:
«ستایش ویژه خداوندى است که بازگشت خلایق و فرجام کارها به سوى اوست، او را بر بزرگى احسانش و روشنى برهانش، و بخشش و انعام فراوانش مىستاییم، ستایشى که حقّ او را ادا کند و شکر او را به جا آورد و ما را به ثوابش نزدیک گرداند و موجب افزایش احسانش گردد، و از او یارى مىخواهیم یارى خواستن کسى که به فضل او امیدوار، و به سود رسانى او آرزومند، و به دفع زیان به وسیله او مطمئنّ، و به جود و بخشش او معترف و با زبان و عمل در برابر او تسلیم و فرمانبردار است، و به او ایمان داریم ایمان کسى که از روى یقین به او امیدوار و با ایمان کامل به او باز گشت، و از سرتسلیم در برابر او افتادگى و فروتنى دارد، و از سر اخلاص به یگانگى او معتقد است، او را به بزرگى و عظمت یاد مىکند، و با رغبت و کوشش به او پناه مى برد.
خداوند سبحان زاییده نشده تا در عزّت و قدرتش شریکى داشته باشد، و نزاییده است تا از میان رود و ارثى بر جاى گذارد، وقت و زمانى بر او پیشى نیافته، و فزونى و کاستى او را فرا نگرفته است بلکه با نشانه هایى که از تدبیر متقن و نظام محکم خویش به ما نمایانده خود را بر خردها آشکار ساخته است.از دلایل آفرینش او خلقت آسمانهاست که بدون ستون، ثابت و استوارند و بى آن که تکیه گاهى داشته باشند برقرار و پا برجایند، آنها را به فرمانبردارى خویش خواند، بى درنگ و بىهیچ سستى پذیرفتند و اعتراف کردند، و اگر به ربوبیّت او اقرار و به فرمانبردارى او اعتراف نمى کردند، هرگز آنها را محلّ عرش خود و جایگاه فرشتگانش و جاى بالا رفتن سخنان پاک و کردار شایسته قرار نمى داد.
ستاره هاى آسمان را نشانه قرار داد تا آنها که در راههاى مختلف نواحى زمین سرگردان مىمانند به وسیله آنها راهنمایى شوند، پرده ظلمت شب تار پرتو انوار آنها را نپوشانیده، و چادر سیاه شبهاى تاریک نتوانسته است درخشش روشنایى ماه را بر پهنه آسمانها جلوگیر باشد،
پس منزّه است خداوندى که سیاهى شب تاریک و آرام در زمینهاى پست، و ستیغ کوههاى تیره رنگ کوتاه و بلند که در کنار هم جا گرفته اند بر او پنهان نیست، و نیز غرّش تندر در کرانه هاى آسمان و آنچه برق ابرها آن را منکشف و نمایان مى گرداند، و برگهایى که وزش بادهاى سخت و ریزش بارانها آنها را از شاخه ها جدا مى سازد بر او پوشیده نمى باشد، او جاى فرود آمدن قطره ها و محلّ قرار گرفتن آنها و جاى کشش و بردن دانه را به وسیله مورچه ها، و آنچه روزى پشّه ها را کفایت مى کند، و هر چه را موجودات ماده در شکم خود دارند مى داند.
ستایش ویژه خداوندى است که پیش از آن کرسى، عرش، آسمان،زمین، جنّ یا انس پدید آیند بوده است، با فکر و اندیشه درک نمى شود، و با فهم و خرد تعیین نمىگردد، هیچ درخواست کنندهاى او را به خود مشغول نمى کند، و بخشش از ثروت او نمى کاهد، با چشم، دیده نمى شود و با مکان محدود نمى گردد، و همتایى براى او تصوّر نمى شود، و به کمک وسیله نمى آفریند، و با حواسّ ادراک نمى شود، و با مردم مقایسه نمى گردد،
او خداوندى است که بى کمک اعضا و اسباب و زبان و کام با موسى (ع) سخن گفت، و برخى آیات بزرگ خود را به او نشان داد.اى کسى که خود را براى توصیف پروردگارت به رنج انداختهاى اگر راست مىگویى جبرئیل و میکائیل و سپاه فرشتگان مقرّب را که در غرفه هاى قدس جاى دارند توصیف کن، قدسیانى که از فروتنى سر به زیر افکنده، و از این که بتوانند بهترین آفرینندگان را توصیف کنند خردهاشان در حیرت فرو رفته است، زیرا کسى را مىتوان به وسیله صفات شناخت که داراى شکل و اعضا و جوارح باشد، و هم کسى که روزگار او با فنا و نیستى به سر رسد، بنا بر این معبودى جز او نیست، هر تاریکى را به نور خود روشن گردانیده، و هر روشنى را به وسیله ظلمت خود تاریک ساخته است.
اى بندگان خدا شما را به پرهیزگارى و ترس از خدا سفارش مى کنم، خدایى که بر تن شما لباس آراسته پوشانیده و اسباب معیشت و زندگى را برایتان فراهم ساخته است، اگر کسى براى جاودان ماندن در دنیا وسیله اى، و براى جلوگیرى از مرگ راهى مى یافت مى بایست آن کس سلیمان بن داود (ع) باشد که جنّ و انس در زیر فرمان او بود و علاوه بر آن منصب پیامبرى و مقام عظیم قرب الهى را داشت، لیکن هنگامى که پیمانه روزیش را به پایان و مدّت عمرش را به سر رسانید، کمانهاى فنا و نیستى او را هدف تیر مرگ قرار دادند، و شهرها از او خالى شد و خانه هایش بى صاحب ماند و گروهى دیگر آنها را به ارث بردند،
همانا در چگونگى گذشت روزگاران پیشین براى شما عبرتهاست.کجایند عمالقه و فرزندان آنها و کجایند فرعونها و فرزندانشان مردم شهرهاى رسّ که پیامبران را کشتند، و انوار سنّتهاى فرستادگان خدا را خاموش کردند، و شیوه هاى ستمکاران و جبّاران را زنده ساختند کجایند آنانى که با لشکریان خود به حرکت در آمدند، و هزاران نفر را شکست داده و سپاهها گرد آورده و شهرها بنا کردند کجایند.»
شرح
جوهرى در صحاح نقل کرده است که نوف بکالى (به فتح با و تخفیف کاف) از اصحاب على (ع) بوده و از ثعلب نقل کرده که او به قبیله بکاله منسوب است، قطب راوندى گفته که نسبت او به بکال است و بکیل و بکال هر دو یک چیز و اسم قبیله اى از همدان است و گفته است که نام بکیل شایعتر است، عبد الحمید بن ابى الحدید شارح نهج البلاغه گفته است: قول درست غیر از این است که این دو تن گفته اند و صحیح این واژه بکال به کسر باست که نام طایفه اى از حمیر است و این شخص که نام او نوف بن فضاله است از این طایفه و از اصحاب على (ع) است، و این اقوال همه بر سبیل احتمال است. امّا جعده بن هبیره خواهر زاده امیر مؤمنان (ع) مادرش امّ هانى دختر ابى طالب بن عبد المطّلب ابن هاشم است و پدرش هبیره بن ابى وهب بن عمرو بن عابد بن عمران بن مخزوم از اصحاب پیامبر (ص) است.
فرموده است: الحمد للّه… تا الأمر.
امام (ع) خداوند را ستایش کرده به اعتبار این که همه آثار عالم خلق و امر به او بازگشت دارد و همگى موجودات به او منتهى مىشود، آغاز آنها به صنع و آفرینش او باز مىگردد و فرجام آنها نیز به او پایان مىپذیرد، زیرا او غایت مطلوب و نهایت مقصود همه پویندگان به سوى کمال است، و اوست که پس از فنا و زوال همه چیز پاینده و پایدار است.
همچنین او را سپاس گفته به اعتبار این که او واجب الوجود است و ذاتا استحقاق دوام و بقا دارد و آنچه جز اوست مستحقّ فنا و نیستى است، زیرا بر حسب ذات، همگى ممکن الوجودند، و چون حمد و سپاس گاهى براى اداى حقوق نعمتهاى گذشته، و زمانى براى درخواست مزید نعمت است، لذا عبارت نحمده… تا أداء، به ملاحظه انواع نعمتهایى است که خداوند متعال در گذشته ارزانى داشته که عبارت است از نعمت خلق و ایجاد و این که آدمى را بر وفق حکمت و براى رسانیدن منفعت به او، آفریده و از این راه او را مورد احسان بزرگ خود قرار داده است، سپس به اعتبار این که حقّ تعالى از طریق برقرارى نظام مستحکم آفرینش، و هم به وسیله فرستادگان خود دلائل وجود خویش را روشن ساخته تا ما را به راه راست و بهشت نعیم سوق دهد و به سوى خویش هدایت فرماید او را ستایش کرده است.
سپس از این که خداوند اسباب معاش و معاد ما را افاضه فرموده او را ستوده، و با عبارت إلى ثوابه… تا موجبا به آنچه موجب افزایش عنایات او مىشود اشاره فرموده است، تا بدین وسیله به ثوابهاى اخروى که موجب وصول نفس انسان به درجات کمال است دسترسى حاصل شود، و نعمتهاى حاضر به وجهى نیکو زیاده گردد چنان که خداوند متعال فرموده است: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ«»».
امام (ع) پس از این شکر و سپاس، با شرایط و اوصافى که در سخنان خود… تا و القول ذکر فرموده از خداوند درخواست کمک و یارى مىکند، و درخواستى که با این اوصاف و ویژگیها باشد از هر تقاضاى دیگر به اجابت حق تعالى نزدیکتر است، زیرا این درخواست از نظر این که توأم با رجا و امید به پروردگار، و یقین کامل به توانایى او در بذل سود و دفع زیان، و همراه با شکر و سپاس او، و اظهار فرمانبردارى در قول و عمل است، جامع شرایط لازم مى باشد.
پس از این امام (ع) به گفتار ادامه داده ایمان کامل خود را اظهار مىکند، ایمان کامل، ایمان کسى است که صفات مذکور را در خویشتن به کمال رسانیده باشد، یعنى مطالب عالى خود را از خداوند خواستار بوده و با یقین تمام او را محلّ امید و مرجع آرزوها بداند، و در لغزشهایى که مرتکب مىشود به او بازگشت کند، و در همه گرفتاریها و سختیها با ایمان راسخ به او رو آورد، و در حالى که او را اطاعت و فرمانبردارى مى کند، در برابر عظمت و قدرتش فروتن باشد، و ضمن اعتقاد به توحید و یگانگى وى نسبت به او اخلاص ورزد، و آن گاه که خداوند را به بزرگى یاد مىکند در برابر او کوچکى کند، و هنگامى که به خدا رو مىآورد به او پناه برد و در این راه هر چه بیشتر بکوشد، و ظاهرا ایمان کامل همین است.
سپس با ذکر امورى سلبى و ثبوتى به شرح زیر به تنزیه حق تعالى پرداخته و به بالاترین نحو ممکن، او را توصیف کرده است:
۱- خداوند را پدر نیست تا در قدرت شریک او باشد، زیرا معمولا پدر هر قدرتمندى صاحب قدرت است.
۲- خداوند نزاده است تا این که در گذرد و ارثیّهاى بر جاى گذارد، زیرا بر حسب معمول، هنگامى که انسان مىمیرد فرزندش وارث اوست، دلیل تنزیه حقّ تعالى از این که زاییده نشده و نزاییده است این است که این دو صفت از ویژگیهاى حیوان و مستلزم جسمیّت است و بارى تعالى منزّه از این است.
۳- وقت و زمان بر هستى حقّ تعالى پیشى نگرفته است، بدیهى است وقت، جزیى از زمان است و چون او آفریننده وقت و زمان است لازم است بر آنها پیشى داشته باشد.
۴- بر خداوند فزونى و کاستى عارض نمىشود، زیرا زیاده و نقصان که مستلزم تغییر و دگرگونى است از لواحق ممکنات است و خداوند واجب الوجود و منزّه از امکان است.
۵- خداوند با نشانههاى تدبیر، خود را به عقول ما نشان داده است، مقصود از نشانههاى تدبیر، نظام متقن و سازماندهى مستحکمى است که بر طبق مشیّت حکیمانه و فرمان نافذ خود در جهان هستى برقرار ساخته است که از آن جمله آفرینش آسمانهاست، چنان که فرموده است: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و نیز «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و در شرح خطبه نخست در باره این که آسمانها و زمین بر چیزى تکیه ندارند و بى عمود و پایه برپایند توضیح لازم داده شده است، مقصود از دعوت آسمانها و زمین، صدور حکم فرمانفرماى عالم وجود بر آنهاست، و منظور از اجابت آنها وارد شدن آنها بنا به فرمان الهى در زمره موجودات است که فرمانبردارى و اذعان کردند و بى هیچ سستى و درنگ پذیرفتند و با فروتنى یوغ نیاز و امکان را در برابر واجب الوجود و قدرت و سلطنت او به گردن گرفتند.
فرموده است: و لو لا إقرارهنّ… تا و العمل الصّالح من خلقه.
سخنى حقّ و درست است، زیرا اقرار آسمانها و زمین به ربوبیّت پروردگار عبارت است از آنچه به زبان حال به پروردگار خویش عرض نیاز مى کنند، و به فرمانبردارى خود در پیشگاه قدرت و فرمان او گواهى مى دهند، و آشکار است که اگر پا در عرصه امکان نمى گذاشتند و از قدرت و تدبیر پروردگار بهرهمند نمى شدند عرشى در آسمانها نبود و شایستگى آن را نداشتند که پذیراى تدبیر امور فرشتگان و جایگاه آنها باشند، و فرشتگان بدانها صعود کنند و سخنان پاکیزه و اعمال شایسته بندگان را به آن جا بالا برند، و ما پیش از این در ذیل خطبه نخست در باره بالا- رفتن اعمال و غیر از آن به وسیله فرشتگان به اندازه امکان سخن گفتهایم، واژههاى دعاء، إقرار و إذعان استعارهاند، و از نظر این که آسمانها و زمین داراى روح عاقله و مدبّرهاند ممکن است این واژه ها در معناى حقیقى خود به کار رفته باشند.
فرموده است: و جعل نجومها… تا الأقطار.
این سخنان به برخى از فواید وجود ستارگان اشاره دارد.
فرموده است: لم یمنع… تا القمر.
واژه سجف و جلابیب را براى پوشش سیاهى شب استعاره فرموده و مناسبت آن روشن است، و این که از میان ستارگان، ماه را اختصاص به ذکر داده براى این است که ماه از آیات بزرگ الهى است، تقابل میان روشنى و تاریکى مقابله عدم و ملکه است، و هر یک از این دو به وجود سبب خود موجود، و به عدم سبب خود معدوم مىگردد و بر طرف شدن یکى به سبب وجود دیگرى نیست، و آشکار است که در این صورت روشنایى ماه و ستارگان، مانع وجود و تحقّق تاریکى شب نیست بلکه روز و شب بر حسب تعاقب اسباب آنها که در نهایت به قدرت صانع حکیم جلّت قدرته منتهى مىشود، از پى هم در مى آیند.
فرموده است: فسبحان… تا فى بطنها.
این سخنان خداوند را از نظر علم او که بر همه اشیاء کلّى و جزیى احاطه دارد از شایبه خلاف تنزیه مىکند، منظور از مطأطئات گودیهاى زمین است، مراد از و ما یتجلجل به الرّعد (آنچه رعد صدا مى کند) تسبیح رعد است که در قرآن آمده است: «وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ«»» و این تسبیح، زبان حال رعد است که با بانگ و نهیب خود بر کمال قدرت خداوند که ابرها را مسخّر کرده و در کنار هم گرد آورده و به صدا در آورده گواهى مىدهد، و پیش از این سبب پیدایش رعد را شرح داده ایم.
جمله و ما تلاشت عنه بروق الغمام
اشاره است به آنچه بر اثر تابش برق ابرها در جلو چشمها نمایان و منکشف مى شود، این که به جاى ماتلاشت، ما أضاءته نفرموده، براى این است که مفهوم ما تلاشت به کشف و حصول علم برگشت دارد و علم در این جا فراگیرتر است، زیرا شامل آنچه به چشم آفریدگان در نمى آید نیز مى گردد در صورتى که مفهوم جمله ما اضاءت منحصر به چیزى است که همه با چشم آن را ادراک مى کنند، این که عواصف (بادهاى سخت) به أنواء اضافه شده براى این است که عرب، آثار سماوى از قبیل باد، باران، گرما و سرما را به انواء (حرکات ستارگان) نسبت مى دهد.
سپس امام (ع) خداوند را به اعتبار تقدّمى که در وجود بر آفریدگان دارد ستایش مىک ند، و آنچه در باره کرسى و عرش گفته مى شود پیش از این دانسته ایم.
پس از این خداوند را از نظر صفات سلبى او که در زیر ذکر مىشود تنزیه فرموده است:
۱- أنّه لا یدرک بوهم،
یعنى: خداوند با تفکّر و اندیشه درک و دانسته نمى شود.
۲- أنّه الا یقدّر بفهم،
یعنى: حقّ تعالى با فهم و ادراک معیّن و محدود نمىگردد، زیرا فهم از صفات عقل است و گفته شد که خرد و اندیشه از بیان چگونگى خداوند ناتوانند.
۳- و لا یشغله سائل:
خواهنده او را باز نمى دارد، براى این که علم و قدرت او بر همه چیز احاطه دارد، و این موضوع پیش از این توضیح داده شده است.
۴- و لا ینقصه نائل:
عطا گیرنده، از ثروت او نمىکاهد، زیرا کاستى و نقصان متوجّه کسى مىشود که نیازمند و محتاج باشد، و خداوند متعال منزّه از این است.
۵- لا یبصر بعین،
یعنى: خداوند اگر چه بصیر و بیناست امّا بینایى او به حسّ باصره نیست، زیرا خداوند منزّه از حواسّ است.
۶- و لا یحدّ بأین،
یعنى: عقل نمى تواند خداوند را در مکانى محدود کند و مکان بر او احاطه یابد، زیرا او از تحیّز و قرار گرفتن در مکان منزّه است. و این سخن مبتنى بر نفى کمّ متّصل«» از خداوند است.
۷- و لا یوصف بالأزواج:
این جمله مشعر بر نفى کمّ منفصل از بارى تعالى است، یعنى تعدّد و دوگانگى به او راه ندارد.
۸- و لا یخلق بعلاج:
این سخن خداوند را از این که مانند صنعتگران در ایجاد و آفرینش، از وسایل و اسباب استفاده و چاره جویى کند منزّه ساخته است.
۹- و لا یدرک بالحواسّ:
خداوند با حواسّ درک نمىشود زیرا درک با حواس و کیفیّات آن اختصاص به جسم دارد و خداوند از جسمیّت و لواحق آن منزّه است.
۱۰- و لا یقاس بالنّاس:
این سخن خداوند را از این که در کمالات به آفریدگانش شبیه باشد تنزیه مىکند چنان که مجسّمه یا کسانى که جسمیّت براى خدا قایل شدهاند چنین پنداشته اند.
۱۱- این که خداوند بدون وسیله نطق و کام سخن مى گوید:
این گفتار، حق تعالى را از داشتن حالات بشرى تنزیه مىکند، و پیش از این شرح داده شده است که چگونه پیامبران (ع) وحى خداوند را استماع مى کنند، امّا در باره این که فرموده است: برخى از آیات بزرگ خود را به او (موسى (ع)) نشان داده ایم، گفته شده مراد از این، آیات خداوند در چگونگى سخن گفتن او با موسى (ع) است، توجیه مذکور براى این است که میان عبارت الّذى کلّم موسى تکلیما و جمله بلا جوارح و أدوات جمله معترضه نامناسبى قرار نگرفته باشد، و کسانى که آن را بدین گونه حمل کرده اند، گفته اند که موسى (ع) آواز را از شش جهت مى شنید و مانند آواز بشر نبود که تنها از یک سمت شنیده مى شود، و صداى آن مانند صداى در افتادن زنجیرهاى بزرگ بر روى سنگریزههاى سخت بوده و در این کیفیّت هم سرّ لطیفى است، و این که صدا از شش جهت شنیده مى شده تعبیر این معناست که کلام خداوند بر موسى (ع) نازل مى گشت و در لوح ضمیر او نقش مى بست بى آن که از جهت معیّنى شنیده شود، و از این حیث جهات ششگانه نسبت به او یکسان بود از این رو گفته شده که کلام الهى را از شش جهت مى شنید و اداى این معنا به این نحو شایسته تر است از این که گفته شود صدا را مى شنید بى آن که ازسویى به گوش او برسد، زیرا این تعبیر دور از ذهن مردم است و این که صداى آن از حیث قوّت مانند آواز در افتادن زنجیرها بوده، اشاره اى است به شدّت صدا در گوش او، از این رو آن را به شدیدترین آواى جرسها تشبیه و از آن به آیت عظیم تعبیر شده است.
گفته شده: مراد از آیات عظیم، آیتهاى نه گانه اى است که بر موسى (ع) نازل شده است مانند شکافته شدن دریا، و تبدیل عصا به اژدها و غیر اینها.
پس از این امام (ع) ناتوانى بشر را براى توصیف مرتبه کمال حقّ تعالى یادآورى و مى فرماید: بل إن کنت صادقا… تا أحسن الخالقین، این عبارت صورت قیاس استثنایى متّصل را دارد که ضمن آن عجز کسى را که مدّعى است مى تواند پروردگارش را آن چنان که هست توصیف کند گوشزد کرده است، صورت قیاس این است: اى کسى که مدّعى توصیف پروردگارت شده اى اگر راست مىگویى برخى از آفریدگان پروردگارت را مانند جبرئیل و میکائیل و فرشتگان مقرّب را وصف و تعریف کن، نتیجه این قیاس استثنایى نقیض تالى است که به این صورت است: لیکن تو نمىتوانى حقیقه این آفریدگان خداوند را تعریف کنى، پس قادر به توصیف خداوند متعال نمى باشى، ملازمه اى«» که میان این دو وجود دارد این است که اگر توصیف خداوند برایت ممکن باشد تعریف بعضى از آثار او براى تو آسانتر خواهد بود، امّا بطلان تالى به این سبب است که حقیقت جبرئیل و میکائیل و دیگر فرشتگان مقرّب براى بشر نامعلوم است و آشکار است کسى که از شناخت و تعریف پاره اى از آثار خداوند ناتوان است از توصیف و تعریف او ناتوانتر است.
حجرات قدس: جایگاههایى است که از آلودگیهاى ابدان و تعلّقات خیالى که ناشى از پلیدیهاى نفس امّاره است پاک مى باشد، واژه مرجحنین را براى فروتنى و اظهار زبونى فرشتگان در پیشگاه عظمت قدرت و هیبت سلطنت حقّ تعالى استعاره فرموده است. تولّه عقول فرشتگان عبارت از حیرت و سرگشتگى خردهاى آنان از ادراک حقیقت ذات و نهایت عظمت بارى تعالى است.
سپس تذکّر مى دهد که آنچه از طریق وصف دانسته و شناخته مى شود چیزهایى است که داراى شکل بوده و اعضا و جوارحى داشته باشد که با آنها کار کند، و عقل بتواند از این راه بر آنها احاطه پیدا کند، و بالاخره اشیایى قابل شناخت و ادراک است که فناپذیر باشد، تا هنگامى که مدّت آن به سر رسد پایان گیرد، و عقل در همین حدّ شیء متوقّف شود و آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و در نتیجه به حقیقت آن آگاه گردد.
امام (ع) پس از تنزیه حقّ تعالى از آنچه ذکر شد به شرح یکتایى و بى همتایى او مى پردازد.
فرموده است: أضاء بنوره کلّ ظلام.
مراد از ظلام اگر تاریکى محسوس باشد، خداوند با تابش انوار ستارگان آن را روشن گردانیده است و اگر منظور تاریکى معنوى و ظلمت نادانى است خداوند آن را با نور علم و در پرتو شرایع خود روشنى بخشیده است.
فرموده است: و أظلم بنوره کلّ نور.
زیرا همه انوار حسّى و فکرى که از جانب خدا نیست در برابر تابش انوار علم او ناچیز و نابود است، و در مقایسه با دلایل روشن او که در همه مخلوقات، موجود و کاشف از وجود و کمال جود اوست ظلمت و تاریکى است.
پس از این امام (ع) به وعظ و اندرز شنوندگان مىپردازد و گفتار خود را با سفارش به تقوا و پرهیز از نافرمانى خدا که موجب سلب دو امر که سبب بقاى آدمى در دنیاست آغاز فرموده است، این دو امر یکى لباس و دیگرى طعام است و شاید مراد از معاش منحصر به طعام نبوده و همه اسباب زندگى را شامل باشد.
ذکر جمله أو إلى دفع الموت سبیلا که با جمله پیش خود وحدت معنا دارد براى ترسانیدن مردم از مرگ است، و به گونه قیاس استثنایى به آن استدلال فرموده که خلاصه آن این است: اگر کسى براى دور کردن مرگ از خود مىتوانست راهى بیابد مىباید آن کس سلیمان بن داود (ع) باشد، تقدیر سخن این است: که او نیافت، و هرگز کسى پس از او هم نخواهد یافت، ملازمه و ارتباط موجود این است که سلیمان (ع) نیرومندترین پادشاهى است که در این جهان یافت شده است زیرا با داشتن رتبه پیامبرى و مقام بلند قرب الهى فرمان او بر جنّ و انس روان بود، از این رو اگر دفع مرگ ممکن بود او از هر کس دیگر به دور کردن آن از خود سزاوارتر بود، امّا بطلان تالى در این قضیّه به این صورت است که: هنگامى که پیمانه عمر سلیمان (ع) لبریز شد و مدّتش به پایان رسید مرد و اگر راهى براى دفع مرگ از خود مىیافت آن را از خویشتن دفع مىکرد. بنا بر این جملههاى و لو أنّ… تا سبیلا مقدم این قضیّه شرطیّه و جمله لکان ذلک… تا داود علیه السّلام تالى آن و عبارت الّذى… تا الزّلفه بیان وجه ملازمه و جمله هاى فلمّا استوفى… تا قوم آخرون بیان بطلان تالى است، واژه هاى قسّى (کمانها) و نبال (تیرها) براى بیماریها و اسبابى که موجب مرگ مىشود استعاره شده است، و مناسبت آن روشن است.
پس از این به لزوم عبرت گرفتن از احوال مردم قرون گذشته اشاره مىکند، و از احوال مردمان هر قرن مى پرسد و به این که همه آنها دستخوش نابودى گشته اند هشدار مى دهد، و پرسش آن حضرت بر سبیل استفهام تقریرى است، باید دانست عمالیق فرزندان لاوذبن إرم بن سام بن نوح بوده و در حجاز و یمن و سرزمینهاى مجاور آن جا مى زیسته اند. عملاق و طسم و جدیس از فرزندان آنها هستند، پس از عملاق بن لاوز قدرت و سلطنت به طسم منتقل شده و هنگامى که عملاق بن طسم به پادشاهى رسیده سر به طغیان برداشته و فساد و تباهى بسیار مرتکب گشته تا آن اندازه که به عروس در شبى که به خانه شوهر مى رفته تجاوز مى کرده و اگر دوشیزه مى بوده پیش از آن که بر شوهر وارد شود از او کام مى گرفته است، وهنگامى که با زنى از جدیس این کار را انجام داد برادر آن زن خشمگین شد و افراد قبیله اش با او همدست شدند که عملاق بن طسم و خانواده اش را به قتل برسانند از این رو مرد مذکور طعامى فراهم کرد و پادشاه را به آن فرا خواند، پس از حضور به پادشاه و طسم حمله بردند و همه سران طایفه حاکم را کشتند و تنها یک نفر به نام ریاح بن مرّجان سالم به در برد و نزد ذى جیشان بن تبّع حمیرى پادشاه یمن رفت و به او پناه برده علیه طایفه جدیس درخواست کمک کرد، ذى جیشان نیز به همراه طایفه حمیر به ناحیه جوّ که شهر بزرگ یمامه بود لشکر کشید و قبیله جدیس را سرکوب و یمامه را ویران کرد و در نتیجه از جدیس و طسم جز افراد اندکى بر جاى نماند، پس از طسم وجدیس و باز بن امیم بن لاوذبن إرم و تنى چند از فرزندان و خاندانش پادشاهى یافتند و در سرزمین و باز که اکنون به رمل عالج معروف است فرود آمدند و مدّتى به سرکشى و ستمگرى پرداختند و پس از آن خداوند آنان را نابود ساخت، پس از اینها عبد ضخم یا عبد صمم بن آسف بن لاوذ به پادشاهى رسید و مدّتى در طائف اقامت گزیدند و سپس نابود شدند.
امّا فراعنه، پادشاهان کشور مصرند و از جمله آنهاست ولید بن ریّان فرعون یوسف (ع) و ولید بن مصعب فرعون موسى (ع) و دیگر، فرعون لنگ است که با بنى اسرائیل جنگید و بیت المقدّس را ویران کرد.
در باره اصحاب مداین الرّس یا مردم شهرهاى رسّ گفته شده است اینها قوم شعیب پیغمبر (ع) بوده و بت مى پرستیده اند، داراى مواشى و اغنام و چاههاى آب بوده که از آنها بهرهبردارى مى کرده اند، و رسّ نام چاه بسیار بزرگى بوده و در حالى که آنها در پیرامون آن بوده اند ویران شده و همه آنها را به زمین فرو برده است. نیز گفته شده رسّ نام دهى در یمامه بوده و گروهى از بازماندگان قوم ثمود در آن سکنا داشته و پس از سرکشى نابود شده اند، و هم گفته شده که رسّ اصحاب اخدود یا رسّ اخدودند، و نیز گفته اند رسّ نام رودخانه بزرگى در سرزمین داغستان است، این رودخانه از شهر طرار سرچشمه گرفته و پس از پیوستن به رودخانه بزرگ دیگرى به بحر خزر مى ریزد و در آن جا پادشاهانى قدرتمند و جنگجو بوده که در نتیجه طغیان و ستمگرى، خداوند آنها را نابود گردانیده است. و توفیق از خداوند است.
از این خطبه است:
قَدْ لَبِسَ لِلْحِکْمَهِ جُنَّتَهَا- وَ أَخَذَهَا بِجَمِیعِ أَدَبِهَا مِنَ الْإِقْبَالِ عَلَیْهَا- وَ الْمَعْرِفَهِ بِهَا وَ التَّفَرُّغِ لَهَا- فَهِیَ عِنْدَ نَفْسِهِ ضَالَّتُهُ الَّتِی یَطْلُبُهَا- وَ حَاجَتُهُ الَّتِی یَسْأَلُ عَنْهَا- فَهُوَ مُغْتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الْإِسْلَامُ- وَ ضَرَبَ بِعَسِیبِ ذَنَبِهِ- وَ أَلْصَقَ الْأَرْضَ بِجِرَانِهِ بَقِیَّهٌ مِنْ بَقَایَا حُجَّتِهِ- خَلِیفَهٌ مِنْ خَلَائِفِ أَنْبِیَائِهِ
ثم قال علیه السلام:
أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی قَدْ بَثَثْتُ لَکُمُ الْمَوَاعِظَ- الَّتِی وَعَظَ الْأَنْبِیَاءُ بِهَا أُمَمَهُمْ- وَ أَدَّیْتُ إِلَیْکُمْ مَا أَدَّتِ الْأَوْصِیَاءُ إِلَى مَنْ بَعْدَهُمْ- وَ أَدَّبْتُکُمْ بِسَوْطِی فَلَمْ تَسْتَقِیمُوا- وَ حَدَوْتُکُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا-
لِلَّهِ أَنْتُمْ- أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَیْرِی یَطَأُ بِکُمُ الطَّرِیقَ- وَ یُرْشِدُکُمُ السَّبِیلَ؟
أَلَا إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْیَا مَا کَانَ مُقْبِلًا- وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا کَانَ مُدْبِراً- وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْیَارُ- وَ بَاعُوا قَلِیلًا مِنَ الدُّنْیَا لَا یَبْقَى- بِکَثِیرٍ مِنَ الْآخِرَهِ لَا یَفْنَى-
مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِینَ سُفِکَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّینَ- أَلَّا یَکُونُوا الْیَوْمَ أَحْیَاءً یُسِیغُونَ الْغُصَصَ- وَ یَشْرَبُونَ الرَّنْقَ قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ- وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ-
أَیْنَ إِخْوَانِیَ الَّذِینَ رَکِبُوا الطَّرِیقَ- وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَیْنَ عَمَّارٌ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ- وَ أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ- وَ أَیْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِیَّهِ- وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَهِ-؟
قَالَ : ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَى لِحْیَتِهِ الشَّرِیفَهِ الْکَرِیمَهِ- فَأَطَالَ الْبُکَاءَ ثُمَّ قَالَ علیه السلام:
أَوْهِ عَلَى إِخْوَانِیَ الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ- وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ- أَحْیَوُا السُّنَّهَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَهَ- دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ-
ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ:
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ- أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا- فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ فَلْیَخْرُجْ
قَالَ نوف و عقد للحسین ( علیه السلام ) فی عشره آلاف و لقیس بن سعد رحمه الله فی عشره آلاف و لأبی أیوب الأنصاری فی عشره آلاف و لغیرهم على أعداد أخر و هو یرید الرجعه إلى صفین فما دارت الجمعه حتى ضربه الملعون ابن ملجم لعنه الله فتراجعت العساکر فکنا کأغنام فقدت راعیها تختطفها الذئاب من کل مکان
نوف گوید: براى حسین (ع) ده هزار سپاهى معین کرد و براى قیس بن سعد، ده هزار و براى ابو ایوب انصارى ده هزار و دیگران را هم شمارى دیگر. مىخواست به صفین بازگردد. هنوز روز جمعه نیامده بود که آن ملعون، ابن ملجم لعنه الله او را ضربت زد. لشکرها بازگشتند و ما چون گوسفندانى بودیم بىچوپان که گرگها از هر سو آنها را بربایند.
لغات
جران: سینه شتر
استوسق الأمر: کار منظّم و جور شد
رتق: با سکون و کسر نون، تیره
أوه: با واو ساکن و هاء مکسور کلمه توجّع و براى اظهار درد و اندوه است
اختطاف و تخطّف: ربودن
عسیب ذنبه: طرف دم آن
أزمع: عزم را راسخ کرد
أبرد: فرستاد
ترجمه
«سپر حکمت را پوشیده، و همگى آداب و شرایط آن را که عبارت از توجّه و شناخت و آمادگى است به دست آورده است، حکمت نزد او گمشده اى است که پیوسته آن را مى جوید، و نیازى است که همواره از آن مى پرسد، در آن هنگام که اسلام به غربت گراید و همچون شترى که از راه رفتن باز ماند و سینه بر زمین بچسباند، او نیز غربت گزیند، او بقیّه اى از بقایاى حجّتهاى الهى و جانشینى از جانشینان پیامبران اوست.
سپس آن بزرگوار (ع) فرمود: اى مردم من آنچه را که پیامبران به امّتهاى خود پند و اندرز داده اند براى شما بازگو کردم، و آنچه را اوصیاى پیامبران براى مردم پس از خود به جا آورده اند در باره شما به انجام رساندم. با تازیانه موعظه ام شما را ادب کردم اما استقامت نیافتید، و وعیدهاى پروردگار را در گوش شما خواندم لیکن به راه نیامدید،
خدا به شما خیر دهد آیا انتظار پیشوایى غیر از مرا دارید که راه حقّ را برایتان هموار، و شما را به آن باز آرد؟
بدانید آنچه از دنیا رو آورده بود پشت کرده، و آنچه از آن پشت کرده بود رو آورده است، بندگان نیکوکار خدا آهنگ کوچ کردند، و اندک دنیا را که فانى است به بسیار آخرت که باقى است فروختند،
برادران ما که در صفّین خونشان ریخته شد چه زیانى کرده اند از این که امروز زنده نیستند تا غصّه هاى گلوگیر خورند و شربت تیره اندوه نوشند به خدا سوگند آنها خداوند را دیدار کردند و پاداش آنان را بطور کامل عطا فرمود، و پس از ترس و بیم، آنان را در سراى امن جاى داد،
کجایند برادران من که در راه حقّ گام برداشتند و در آن راه جان سپردند کجاست عمّار کجاست ابن تیّهان و کجاست ذو الشّهادتین، و کجا هستند امثال آنان، همان برادرانى که بر سر مرگ با یکدیگر پیمان بستند و سرهایشان به سوى بدکاران و ستمگران فرستاده شد
نوف گفت: امام (ع) پس از این سخنان، دست بر محاسن شریف خود زد و مدّتى گریست و سپس فرمود:
دریغا بر برادرانم آنانى که قرآن را مى خواندند و به کار مى بستند، در باره واجبات مى اندیشیدند و آنها را به پا مى داشتند، سنّتها را زنده کرده و بدعتها را از میان مى بردند، به جهاد خوانده مى شدند مى پذیرفتند، و به پیشواى خود اطمینان داشتند و از او پیروى مى کردند.
. سپس با صداى بلند آواز داد:
اى بندگان خدا جهاد، جهاد، آگاه باشید من در همین امروز لشکر مى آرایم، هر کس بخواهد به سوى خدا کوچ کند باید بیرون آید.
نوف گفت: پس از آن فرزندش حسین علیه السّلام را بر ده هزار سپاهى، و قیس بن سعد را بر ده هزار، و ابو ایّوب انصارى را بر ده هزار و افراد دیگرى را بر تعدادى دیگر به فرماندهى گماشت، و اراده داشت به صفّین باز گردد لیکن هنوز آدینه نرسیده بود که ابن ملجم ملعون که لعنت خدا بر او باد بر آن حضرت ضربت فرود آورد، از این رو لشکریان بازگشتند و ما همچون گوسفندانى بودیم که شبان خود را از دست داده باشند و گرگها از هر سو آنها را بربایند.»
شرح
در این گفتار اشاره آن حضرت به مطلق عارفان به حقّ و خداشناسان است«»،
و بعضى از طایفه امامیّه گفته اند منظور آن حضرت امام منتظر (ع) است، لیکن در این سخنان روشن نیست، واژه جنّه براى آمادگى به منظور دریافت حکمت از طریق زهد و عبادت حقیقى، و مواظبت در اجراى اوامر الهى استعاره شده وجه استعاره این است که با به دست آوردن این آمادگى از دچار شدن به تیرهاى هوا و هوس و طغیان شهواتى که انسان را به آتش دوزخ مى کشاند ایمنى مى یابد همچنان که سپر، رزمنده را از گزند ضربه و زخم مصون مى دارد، از این که فرموده است کسى که براى حکمت سپر ایمنى پوشیده و آداب و شرایط آن را که عبارت از رو آوردن به سوى آن و شناخت آن است فرا گرفته مراد این است که مرتبه حکمت را شناخته و از طریق زهد، خود را از علایق دنیوى وارسته ساخته است، و این نیز از جمله تحصیل آمادگى براى فرا گرفتن حکمت است، واژه ضالّه را براى حکمت استعاره فرموده است، زیرا همان گونه که به جستجوى شتر گمشده مى روند حکمت را نیز مى جویند و طلب مى کنند و گفتار آن حضرت (ع) که فرموده است: الحکمه ضالّه المؤمن اشاره به همین مطلب است.
فرموده است: فهو مغترب اذا اغترب الإسلام.
اشاره است به این که در هنگام غربت اسلام و ضعف آن، و پدید آمدن بدعتها و منکرات، او خود را از دیدهها پنهان مى سازد و کناره گیرى و گوشه نشینى اختیار مى کند و این اشاره است به آنچه پیامبر اکرم (ص) فرموده است که: «اسلام در آغاز غریب بود و به غربت پیشین خود باز خواهد گشت«»» واژه هاى عسیب و ذنب وجران را براى او استعاره آورده، زیرا به شترى که زانو به زمین زده و نشسته باشد شباهت دارد، و این کنایه از ناتوانى و کمى سود رسانى اوست، چه شتر در هنگامى که زانوا به زمین زده و نشسته است سودش از هر موقع دیگر کمتراست.
فرموده است: بقیه من بقایا حجّته.
یعنى بازمانده حجّتهاى خدا بر خلق است، زیرا عالمان و عارفان، حجّتهاى خداوند بر بندگانش در روى زمین مى باشند و این که فرموده است جانشینى از جانشینان پیامبران است براى این است که پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «دانشمندان وارثان پیامبرانند«»».
فرموده است: أیّها النّاس… تا تستوسقوا.
امام (ع) در این جملات پند و موعظه هاى خود را به آنان یادآورى، و عذر خود را بیان مى کند که آنچه را پیامبران در باره امّتهاى خویش و اوصیا نسبت به افراد پس از خود بر عهده داشته اند ادا کرده است و نیز این سخنان مشتمل بر سرزنش و نکوهش آن مردم است که استقامت نمى پذیرند و در اجراى اوامر او اتّفاق ندارند و هم این که با تذکّر وعیدها و بیم دادنها و آوردن مثلها آنان را تأدیب و تنبیه فرموده است.
فرموده است: للّه أنتم… تا السّبیل.
این سخنان مبتنى بر پرسش از شنوندگان است که آیا پیشوایى رهنما و خیرخواه غیر از او انتظار دارند و این استفهام بر سبیل انکار است، زیرا پیشوایى که داراى اوصاف مذکور باشد غیر از آن حضرت وجود ندارد، و این مطلب با آنچه پس از این آمده تأکید شده که فرموده است: ألا إنّه قد أدبر من الدّنیا ما کان مقبلا یعنى آنچه باعث خیر و صلاح مردم دنیا بوده پشت کرده است، و أقبل منها ما کان مدبرا یعنى شرور و بدیهایى که به یمن مقدم پیامبر گرامى (ص) و طلوع اسلام پشت کرده بود رو آورده است، این که فرموده است بندگان خوب خدا آهنگ رحیل کرده اند، و بىشکّ پیشوایى مانند آن بزرگوار که رهنمون راه خداست در زمره این بندگان خوب خداست کنایه از اقتضاى زمان براى نابودى آنان و کوچ کردن آنها از این جهان است، پس از این واژه بیع را براى معاوضه متاع قلیل و فانى دنیا با متاع بسیار و باقى آخرت استعاره فرموده است و سپس یادآورى مى کند که برادران صحابى او که در صفّین به شهادت رسیده و زندگى را از دست داده اند زیانى نکرده اند و ضرر مرگ از آنها منتفى است و با ذکر این که دنیا محلّ تحمّل غصّه ها و نوشیدن آب تیره و درد آلود و رویدادهاى ناگوار و مشاهده نارواییها و منکرات است بى میلى خود را به دنیا اظهار کرده است و در این هنگام که عدم رغبت خود را به زندگى دنیا ابراز فرموده، به سود بزرگى که اینان با از کف دادن حیات دنیا عایدشان شده اشاره کرده و این عبارت از لقاى پروردگار، و رسیدن به پاداشهایى است که خداوند به اعمال شایسته آنها مى دهد، و در آمدن در سراى امن الهى یعنى بهشت است، پس از بیم و هراسى که از فتنه هاى گمراهان و خدانشناسان داشته اند.
پس از این در باره آنانى که راه حقّ را برگزیدند و بر این طریقه در گذشتند، و همراه و همگام آن حضرت بودند پرسش مى کند، استفهام آن بزرگوار براى اظهار اندوه از فقدان آنها و ابراز وحشت و تنهایى از جدایى آنان است، سپس در باره بزرگان آنان مى پرسد و عمّار بن یاسر را نام مى برد، فضل و برترى عمّار در میان اصحاب مشهور است، پدر او عرب قحطانى، و مادرش کنیز ابى حذیفه بن مغیره مخزومى بود، ابى حذیفه سمیّه را پس از تولّد عمّار آزاد کرد، از این رو عمّار با بنى مخزوم هم پیمان بود. هنگامى که او و مادرش به نام سمیّه اسلام اختیار کردند بنى مخزوم آنان را به سبب ایمان به خدا مورد شکنجه قرار دادند، ناگزیر عمّار آنچه را از او خواستند بر زبان جارى کند انجام داد امّا دل او بر ایمان به خدا استوار بود لذا آیه «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ«»» در باره اش نازل شد و پس از آن به سرزمین حبشه هجرت کرد، او به هر دو قبله اسلام نماز گزارده و از مهاجران نخستین است. در جنگ بدر و سایر غزوات شرکت داشته و با اظهار دلیریها و تحمّل سختیها آزمایش نیکو داده است، پس از آن در نبرد یمامه حضور داشته و در این جنگ نیز امتحانى نیکو داده و گرفتار رنج سختى گردیده و گوش او بریده شده است، ابن عبّاس در تفسیر گفتار خداوند که فرموده است: «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ«»» گفته است او عمّار بن یاسر است، و از عایشه روایت شده که گفته است: در باره هر کدام از اصحاب پیامبر (ص) بخواهم چیزى بگویم مى گویم جز عمّار بن یاسر، زیرا من از پیامبر خدا (ص) شنیدم که فرمود: همانا او (عمّار) از سر تا کف پا پر از ایمان است، و نیز فرموده است: عمّار پوست میان دو چشم من است، او را گروه سرکشى که خداوند شفاعت مرا شامل حال آنها نکند مى کشند.
همچنین فرموده است: هر کس با عمّار دشمنى کند خدا با او دشمنى مى کند.
امّا ابن تیّهان با یاى مشدّد مفتوح با دو نقطه در زیر، و با یاى مخفّف ساکن نیز روایت شده از طایفه انصار است، کنیه او ابو الهیثم و نامش مالک بن مالک مىباشد، و گفته شده نام پدرش عمرو بن حرب است، ابن تیّهان یکى از نقباى لیله العقبه است«»، در جنگ بدر حضور داشته، و مشهور است که در رکاب على (ع) جنگ صفّین را درک کرده و در آن به شهادت رسیده است، و هم گفته شده که او در زمان پیامبر (ص) وفات کرده است.
امّا ذو الشّهادتین کنیه اش ابو عمّاره و نامش خزیمه بن ثابت بن فاکه بن ثعلبه خطمى انصارى و از قبیله اوس است. پیامبر اکرم (ص) گواهى او را برابر گواهى دو مرد قرار داد و این به سبب قضیّه اى بوده که مشهور است، او در نبرد بدر و جنگهاى پس از آن حضور داشته، و در روز فتح مکّه پرچم بنى خطمه از قبیله اوس به دست او بوده، و در رکاب على (ع) در جنگ صفّین شرکت کرده، و پس از شهادت عمّار به میدان کارزار تاخته، و با او به فیض شهادت نائل شده است.
منظور از نظرأوهم من إخوانهم کسانى از اصحاب پیامبر اکرم (ص) است که در صفّین به شهادت رسیدند، مانند بدیل و هاشم بن عتبه و مانند این دو، و مقصود از جمله تعاقدوا على المنیّه هم پیمانى آنان براى جنگ با مخالفان تا رسیدن به فیض شهادت است، به جاى تعاقدوا، تعاهدوا نیز روایت شده است، مراد از فجره که سرهاى این بزرگان به سوى آنان حمل مىشود فرمانروایان شام است.
سپس امام (ع) از فقدان اینان شکوه و ناله مى کند و بعد به فضایل آنان که مقصد غایى شریعت است اشاره مى فرماید، و آن عبارت است از تلاوت قرآن و فهم مقاصد و معانى آن، و تفکّر در واجبات الهى، یعنى درک هدف و توجّه به اسرارى که عبادات به خاطر آنها واجب و بر پا داشته مىشود، و بر اداى آنها مواظبت به عمل مى آید و همچنین زنده داشتن سنّتهاى پیامبر (ص)، و از میان بردن بدعتها و پدیده هاى مخالف، و این که آنها براى بر پایى دین دعوت براى جهاد را اجابت کردند، منظور از این که به پیشواى خود وثوق و اطمینان داشتند و از او پیروى کردند شخص خود آن حضرت و متابعت آنها از اوست، مراد از رواح إلى اللّه بیرون رفتن براى جهاد است، براى این که جهاد راهى است که انسان را به خداوند و پاداشهاى او مى رساند.
امّا قیس بن سعد خزرجى از اصحاب رسول خدا (ص) و کنیهاش ابو عبد الملک است، او از پیامبر اکرم (ص) احادیثى نقل کرده است، پدرش سعد از سران قبیله خزرج بوده و به نام سعد بن عباده معروف و همان است که پس ازدرگذشت پیامبر خدا (ص) قبیله اش در صدد برآمدند او را خلیفه گردانند، قیس از بزرگان شیعیان و دوستان علىّ (ع) است و در تمام جنگهاى آن حضرت حضور داشته است، پس از علىّ (ع) از فرزندش امام حسن (ع) متابعت کرده لیکن از صلح آن بزرگوار با معاویه اظهار ناخشنودى کرده است.
ابو ایّوب انصارى نامش خالد بن سعد بن کعب خزرجى از طایفه بنى نجّار است، او در پیمان عقبه و نبرد بدر و دیگر غزوات شرکت داشته است، پیامبر خدا (ص) هنگامى که از مکّه هجرت کرد و وارد مدینه شد، پس از خروج از میان قبیله عمرو بن عوف در خانه ابو ایّوب فرود آمد و تا زمانى که مسجد و خانه هاى آن حضرت بنا و بدانجا منتقل شد در خانه او به سر مى برد، در جنگهاى جمل و صفّین در رکاب علىّ (ع) شرکت داشته و در جنگ نهروان در مقدّمه سپاه آن حضرت بوده است. و توفیق از خداوند است.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم بحرانی)، ج ۳
بازدیدها: ۴۲