خطبه۲۰۵ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۱۴صبحی صالح)

 

و من خطبه له ( علیه‏ا لسلام ) یصف جوهر الرسول، و یصف العلماء، و یعظ بالتقوى‏

 

وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ عَدْلٌ عَدَلَ وَ حَکَمٌ فَصَلَ- وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَیِّدُ عِبَادِهِ- کُلَّمَا نَسَخَ اللَّهُ الْخَلْقَ فِرْقَتَیْنِ جَعَلَهُ فِی خَیْرِهِمَا- لَمْ یُسْهِمْ فِیهِ عَاهِرٌ وَ لَا ضَرَبَ فِیهِ فَاجِرٌ- أَلَا وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ لِلْخَیْرِ أَهْلًا- وَ لِلْحَقِّ دَعَائِمَ وَ لِلطَّاعَهِ- عِصَماً- وَ إِنَّ لَکُمْ عِنْدَ کُلِّ طَاعَهٍ عَوْناً مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- یَقُولُ عَلَى الْأَلْسِنَهِ وَ یُثَبِّتُ الْأَفْئِدَهَ- فِیهِ کِفَاءٌ لِمُکْتَفٍ وَ شِفَاءٌ لِمُشْتَفٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُسْتَحْفَظِینَ عِلْمَهُ- یَصُونُونَ مَصُونَهُ وَ یُفَجِّرُونَ عُیُونَهُ- یَتَوَاصَلُونَ بِالْوِلَایَهِ- وَ یَتَلَاقَوْنَ بِالْمَحَبَّهِ وَ یَتَسَاقَوْنَ بِکَأْسٍ رَوِیَّهٍ- وَ یَصْدُرُونَ بِرِیَّهٍ لَا تَشُوبُهُمُ الرِّیبَهُ- وَ لَا تُسْرِعُ فِیهِمُ الْغِیبَهُ- عَلَى ذَلِکَ عَقَدَ خَلْقَهُمْ وَ أَخْلَاقَهُمْ- فَعَلَیْهِ یَتَحَابُّونَ وَ بِهِ یَتَوَاصَلُونَ- فَکَانُوا کَتَفَاضُلِ الْبَذْرِ یُنْتَقَى فَیُؤْخَذُ مِنْهُ وَ یُلْقَى- قَدْ مَیَّزَهُ التَّخْلِیصُ وَ هَذَّبَهُ التَّمْحِیصُ فَلْیَقْبَلِ امْرُؤٌ کَرَامَهً بِقَبُولِهَا- وَ لْیَحْذَرْ قَارِعَهً قَبْلَ حُلُولِهَا- وَ لْیَنْظُرِ امْرُؤٌ فِی قَصِیرِ أَیَّامِهِ وَ قَلِیلِ مُقَامِهِ فِی مَنْزِلٍ- حَتَّى یَسْتَبْدِلَ بِهِ مَنْزِلًا- فَلْیَصْنَعْ لِمُتَحَوَّلِهِ وَ مَعَارِفِ مُنْتَقَلِهِ- فَطُوبَى لِذِی قَلْبٍ سَلِیمٍ- أَطَاعَ مَنْ یَهْدِیهِ وَ تَجَنَّبَ مَنْ یُرْدِیهِ- وَ أَصَابَ سَبِیلَ السَّلَامَهِ بِبَصَرِ مَنْ بَصَّرَهُ- وَ طَاعَهِ هَادٍ أَمَرَهُ وَ بَادَرَ الْهُدَى قَبْلَ أَنْ تُغْلَقَ أَبْوَابُهُ- وَ تُقْطَعَ أَسْبَابُهُ وَ اسْتَفْتَحَ التَّوْبَهَ وَ أَمَاطَ الْحَوْبَهَ- فَقَدْ أُقِیمَ عَلَى الطَّرِیقِ وَ هُدِیَ نَهْجَ السَّبِیلِ

لغات

نسخ: زدود و دگرگون کرد.
عاهر: زناکار، چه زن باشد چه مرد، و کلمه «فاجر» نیز به همین معناست.

کفاء: کفایت و بى‏ نیازى.
ریّه: سیرابى، حالتى که پس از آب خوردن براى انسان پیدا مى‏شود.
ریبه: نیرنگبازى و فریبکارى.
قارعه: سخت، از شداید روزگار.
اماط: زدود.
تمحیص: آزمایش.
یردیه: او را در ورطه هلاکت مى‏اندازد.
حوبه: گناه.

ترجمه

«گواهى مى‏دهم که ذات پروردگار حقیقت عدل است و عدالت مى‏ کند، و حاکمى است که حق را از باطل جدا مى‏ سازد، و گواهى مى‏ دهم که محمد (ص) بنده و فرستاده اوست و سرور بندگان او. آن گاه که خداوند آفریدگان خود را به دو گروه در آورد، او را در بهترین آن دو گروه قرار داد که زناکار را در آن سهمى و فاجر را در آن بهره ‏اى نبود.
آگاه باشید که خدا، براى خیر و نیکى، اهلى شایسته و براى حقیقت، پایه ‏هایى استوار و براى اطاعت و عبادت مخلصانى قرار داده است، براى هر کدام از شما در هنگام عبادت، مددى از خدا مى ‏رسد که بر زبانها جارى مى‏ سازد و دلها را ثابت نگه مى‏ دارد و در آن، براى طالب بى ‏نیازى، بى‏نیازى و براى آن که خواستار بهبودى است، بهبودى مى ‏باشد.

بدانید: بندگان او که حافظان علم اویند آنچه را که باید نگهدارى شود، نگهدارى مى ‏کنند، و چشمه ‏هاى دانش الهى را به جریان مى‏اندازند، براى کمک یکدیگر با هم ارتباط دارند، و با محبّت و دوستى همدیگر را دیدار مى‏کنند، و به وسیله جامه اى علم و معرفت قلوب یکدیگر را آبیارى مى‏ نمایند، و با سیر آبى برمى‏گردند، شکّ و شبهه و بد گمانى در دل آنها راه نمى‏ یابد، و غیبت و بد گویى بر زبان آنها جارى نمى‏ شود، پروردگار مهربان فطرت و خوى آنان را بر این ویژگیها آفرید، لذا این گونه با هم دوستى و ارتباط دارند، فضیلت آنان نسبت به دیگران مانند برترى بذر نسبت به دانه ‏هاى دیگر است، که پاک شده قسمتى از آن انتخاب و (آنچه نامطلوب است) بدور ریخته مى‏ شود، خالص بودن باعث امتیازو آزمایش شدن وسیله پاکى آن گردیده است، پس باید انسان شرافت و بزرگوارى را با پذیرش این ویژگیها بپذیرد، و از مرگ پیش از فرا رسیدن آن دورى کند، و در کوتاهى روزهاى عمر و اندک بودن اقامت در این سرا دقت کند تا موقعى که به منزلى در عالم آخرت منتقل شود، و باید براى آن سرا و نشانه‏هاى ورود به آن کار کند، پس خوشا به حال آن که قلبى سلیم دارد و راهنماى خود را پیروى مى‏ کند و از گمراه کننده دورى مى‏ جوید، با توجه کردن به ارشاد هدایت کننده و تبعیت از فرمان او، راه سلامت را دریافته و پیش از آن که درهاى آن بسته و وسیله ‏هاى آن قطع شود به منزلگاه سعادت و هدایت بشتابد، باب توبه را باز کند و ننگ گناه را از خود بزداید.
چنین شخصى در راه راست گام نهاده و به جادّه پهناور حقیقت راه یافته است.»

 

شرح

امام (ع) در آغاز این خطبه از باب مجاز، لفظ «عدل» را به جاى «عادل» آورده است، یعنى لازم را ذکر و ملزوم را اراده فرموده است.

جریان عدل در سراسر عالم هستى خداى متعال نظر به علم و آگاهیش بر همه چیز، حکومت و قضایش عادلانه است و هر دستورى که صادر مى‏فرماید بر طبق نظام کلى آفرینش و حکمت بالغه اوست، و این مطلب شامل تمام موجودات مى‏ شود زیرا همه چیز به فرمان او به وجود مى ‏آیند، در این جا شارح اشکالى را که براى بعضى در مورد همگانى بودن عدل به وجود مى‏ آید پاسخ مى‏ گوید: اشکال آن است که در عالم طبیعت امور جزئى وجود دارد که شرّ به شمار مى‏ آیند و بر حسب صورت ستم است (افراد ستمگر، باد، طوفان، زمین لرزه‏ ها)، جواب آن است که اینها شرّ و فساد مطلق نیستند بلکه هر کدام نسبى است یعنى نسبت به بعضى از امور وبرخى اشخاص شرّاند، و با این حال اینها از لوازم عدل و خیر هستند زیرا بدون آن، وجود خیر و عدل امکان ندارد، چنان که انسان، وقتى انسان است که داراى قواى خشم و شهوت نیز باشد، که این صفات اندکى فساد و شرّ به همراه دارد، و چون خیر بیشتر از شرّ است و رها کردن خیر بسیار به خاطر شر اندک خود شرّى بزرگ در برابر بخشش و حکمت خداوند است، بنا بر این وجود این شرور جزئى لازم است و لطمه‏اى به نظام عدل کلّى در جهان آفرینش وارد نمى‏ آورد.

امام (ع) با گفتار خود: عدل اشاره به این مطلب فرموده است که هم اکنون در عالم نظام عدل موجود و بر قرار است، و با عبارت سیّد عباده به سخن خود پیامبر اشاره کرده که فرموده است: «من سرور اولاد آدم هستم ولى این مایه افتخار من نیست«».»

کلما نسخ اللَّه الخلق فرقتین،
منظور حضرت آن است که مردم هر زمانى به دو گروه خیر و شرّ تقسیم مى‏شوند.
چون تقسیم کردن هر چیز موجب تغییر در ذات مقسوم و از بین رفتن حالت یگانگى و وحدت آن است. لذا امام در این عبارت کلمه نسخ را که به معناى نابودى و زوال است، به معناى تقسیم به کار برده و فرموده است: خداوند جامعه را به دو گروه: خیر و شرّ تقسیم کرده است.

جعله فى خیرهما،
این سخن امام نیز اشاره به کلام دیگرى از خود پیامبر است که مطّلب بن ابى وداعه از آن حضرت نقل کرده است که فرمود: من محمّد پسر عبد المطّلب هستم، خدا که آفریدگان خویش را بیافرید، مرا از بهترین آنها قرار داد، آن گاه گروه دوم را به دو قسمت تقسیم کرد و مرا در میان بهترین آنان قرار داد، و گروه اخیر را چند قبیله کرد و من را در قبیله بهتر قرار داد،سپس آن قبیله را به خانواده‏ هایى تقسیم فرمود و مرا در بهترین خانواده به وجود آورد، بنا بر این من از نظر خانوادگى و ویژگیهاى روحى و نفسانى از همه شما برتر و بهترم.

لم یسهم فیه عاهر،
و لا ضرب فیه فاجر، معناى این سخن امام این است که در نسب شریف پیامبر براى زناکار بهره ‏اى نبوده و در اصل و ریشه او، گناه دخالت نداشته است ضرب فى کذا بنصیب، یعنى براى او در آن بهره‏ا ى است این دو جمله اشاره است به پاکى و طهارت و منزّه بودن اصل و ریشه و نژاد رسول خدا از آلودگى به زنا و فحشاء، چنان که از خود پیامبر نقل شده است که: پیوسته پروردگار متعال مرا از اصلاب پاک به رحمهاى پاک منتقل کرده است، و نیز مى‏ فرماید: چون خداوند حضرت آدم را آفرید، نور وجود مرا در پیشانى او به ودیعت نهاد، و پیوسته آن را از صلب پدران نیکو به ارحام مادرانى پاک منتقل مى‏کرد تا موقعى که به عبد المطلّب رسید و نیز آن حضرت فرموده است: «با پیوندى که شرعى بوده است زاده شده‏ام نه از راه نامشروع«».»

الا و انّ اللَّه… عصما،
امام (ع) در این جمله. شنوندگان خود را تشویق و وادار مى‏ کند که پایه‏ هاى استوار حقیقت بوده همواره مطیع فرمان خدا باشند تا سرانجام بتوانند خویش را اهل بهشت قرار دهند، و نیز در جمله و انّ لکم… من اللَّه با این بیان که براى آنها موقع اطاعت و عبادت الهى از ناحیه خداوند کمک و یارى مى‏رسد، آنان را به پرستش حق تعالى و پیروى از فرمان او تشویق مى‏کند، و ظاهرا مراد امام (ع) از کلمه عون (یاور)، قرآن کریم است.

یقول على الالسنه و یبیّت الافئده،
حضرت در این دو جمله راههاى گوناگون کمکهایى را که از طرف خدا در هنگام انجام دادن اعمال نیک به انسان‏ مى‏رسد بیان مى‏ فرماید: و آنها بر دو قسم است: زبانى و قلبى:

۱- وعده پاداشهاى عظیمى که خداوند با زبان پیامبران خود به اطاعت کنندگان داده و آنان را ستایش فرموده، و به آنان مژده بهشت و رضوان داده است، و خود این نویدها انسان را در راه انجام دادن اطاعت و عبادت خدا تقویت و کمک مى‏کند.
۲- کمکهایى که از ناحیه اطمینان و آرامش قلبى براى او پیدا مى‏ شود همان آمادگى وجودى او براى عبادت و آگاه شدن به اسرار علم الهى و کشف حقایق از کتاب خداوند مى‏ باشد چنان که مى ‏فرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ«».»، و نیز مى ‏فرماید: «… کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا«».» بطور کلى آیات قرآن از یک طرف انسان را از عقوبت و کیفر کارهاى ناپسند بر حذر مى‏ دارد و از طرفى با بیان پاداشهاى اعمال نیک، دل آدمى را از غیر خدا مى‏ کند و به آرامشى که در سایه قرب الهى به سبب اطاعت و عبادت به دست مى‏ آید وادار مى‏ کند.

فیه کفاء لمکتف و شفاء لمشتف،
معناى این عبارت چنین است: هر کس طالب کمالات نفسانى و شفاى بیماریهاى درونى و خصوصیات اخلاقى است، بداند که این سخن او را کفایت و دردهاى او را درمان مى‏ سازد.
امام (ع) پس از گواهى دادن به عدل الهى و تنزیه پیامبر و تشویق انسانها به عبادت پروردگار متعال، ویژگیهاى بندگان خدا را که حافظان علم و اسرار آفرینش او هستند بر شمرده تا شنوندگان راه آنها را گرفته و همراه آنان باشند.

در این مورد ده صفت براى ایشان بیان فرموده است که عبارت است از:

۱- بندگان خدا آنچه را که باید از نااهلان بدور داشت بدور مى‏ دارند، و اسرار الهى را جز در نزد اهل سرّ بازگو نمى‏ کنند.
۲- چشمه‏ هاى علم الهى را براى مردم مى‏ شکافند، شارح براى کلمه «عیون» دو احتمال ذکر کرده است: اول این که منظور اذهان و عقول پیامبران و اولیاى خدا باشد.
دوم این که اصول علمى و ریشه‏ هاى پاک دانش و وحى باشد که اولیاى خدا بر آن آگاهى دارند (و لفظ تفجیر براى دلالت و جدا کردن و شرح اصول علمى و ریشه‏ هاى پاک دانش و وحى استعاره آورده شده است.)

۳- به منظور کمک به پیشرفت دین خدا و برقرارى حدود الهى به همدیگر مى‏ پیوندند.

۴- با محبت و دوستى با هم برخورد مى‏کنند، که خواسته شارع مقدس است تا مانند یک روح در بدنهاى مختلف قرار گیرند.

۵- یکدیگر را با جام سیر آب کننده‏ اى آب مى‏ دهند، لفظ کأس را امام (ع) براى علم، استعاره آورده است یعنى از همدیگر کمال استفاده علمى مى ‏کنند، امام (ع) با ذکر رویّه استعاره را ترشیح کرده و مقصودش بهره‏مندى کامل مى ‏باشد.

۶- به هنگامى که از هم جدا مى‏شوند مملوّ از کمالات نفسانى و آگاهى و حقایق عرفانى هستند، لفظ ریّه را استعار آورده.

۷- در میان آنان شک و شبه ه‏اى نسبت به همدیگر وجود ندارد و با هم نفاق و بد بینى و حسد… ندارند.

۸- و لا تسرع فیهم الغیبه،
غیبت در میان آنها به زودى یافت نمى‏ شود.

شارح در عبارت فوق که سرعت در غیبت را نفى کرده است، دو احتمال ذکر کرده:

الف: احتمال اوّل این که چون همه آنها معصوم از گناه و خطا نیستند، ممکن است گاهى به غیبت اقدام کنند، و آنچه که در آنها نیست سرعت بر این عمل است، لذا امام علیه السلام این کار را تنها از آنان بعید شمرده است، نه این که به کلى آن را نفى کرده باشد.
ب: احتمال دوّم: این نفى سرعت در رابطه با دیگران است یعنى به دلیل این که عیب و نقص آنها بسیار اندک است، کسى بزودى نمى ‏تواند زبان به غیبت آنها بگشاید.

۹- خداوند سرشت آنها را براى ویژگیها و کمالات قرار داده است و آنان را بر طبق قضاى خود ایجاد کرد و بیافرید، بنا بر این مطابق سرشت و سرنوشت خود به یکدیگر دوستى مى‏ورزند و پیوند بر قرار مى‏ کنند.

۱۰- برترى آنان بر بقیه مردم همانند برترى دانه بذر نسبت به بقیه دانه‏ها است، امام (ع) در این سخن: ینتقى… التمحیص وجه شباهت اولیاى خدا را به دانه بذر بیان فرموده و شرح آن چنین است: آنان خالصان و پاکان مردمند که عنایت و رحمت پروردگار شامل حال آنها شده به راه مستقیم هدایت یافته‏اند، و با دستوراتى که خدا به آنها داده آنها را مورد آزمایش و امتحان قرار داده است.

فلیقبل امرء کرامه بقبولها…،
این جا حضرت پس از بیان ویژگیهاى بندگان خاصّ خدا به موعظه و نصیحت و پند و اندرز برگشته و مى‏فرماید: باید انسان به سبب اطاعت و عبادت، پذیراى بخششها و نعمتهاى بزرگ از طرف پروردگار باشد و آنها را بر وجه شایسته و دور از ظاهرسازى و نفاق بپذیرد مانند پذیرشى که حق تعالى در باره مریم فرمود: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ«»»، و مقصود از «قارعه» کوبنده‏اى که پیش از آمدنش باید از آن حذر کرد و ترسید، مرگ است.

«و لینظر… منزلا»،
شارح در معناى این عبارت دو احتمال ذکر کرده است:

۱- انسان باید از توجه به اندک بودن توقفش در این دنیا که لازمه آن، رفتن به سراى دیگرى است، عبرت بگیرد.
۲- با توجه به این که باید این منزل را ترک کرده و به دیار دگر رهسپار شود، خود را آماده کند.
فرق دو احتمال ظاهرا در اول توقف اندک در این عالم مدّ نظر است، و در احتمال دوم ترک کردن دنیا و رفتن از آن به سراى دیگر را مورد توجّه قرار داده ‏اند.

فلیصنع… و لمعارفه…،
این دو جمله در حقیقت نتیجه گفتار بالا است که وقتى چنان توجه شد که بالاخره باید از این سرا رفت، سزاوار است که آدمى براى آبادى منزل بعد کار کند، و منظور از عبارت و لمعارف منتقله جایگاههایى است که مى‏داند به آن خواهد رفت.
«فطوبى» این کلمه بر وزن فعلى و از ماده طیب اشتقاق یافته و چون حرف ما قبل یاء مضموم بوده حرف یاء تبدیل به واو شده است.
بعضى هم گفته‏ اند: این کلمه نام درختى است که در بهشت قرار دارد، منظور از قلب سلیم در سخن امام (ع) دلى است که به اخلاق ناپسند و صفات رذیله و جهل مرکب آلوده نشده باشد.

من یهدیه،
منظور خود امام و بقیه پیشوایان معصوم‏اند، و از جمله: من یردیه منافقان و گمراه کنندگان را اراده کرده که انسان را به ورطه هلاکت سوق مى‏ دهند.

و اصاب سبیل السّلامه،
با توجه به راهنماییهاى هدایت کننده و پیروى از دستورهاى او، در سر دو راهیهاى حق و باطل، جاده مستقیم حق را تشخیص داده و آن را مى‏ پیماید.

و بادر…،
انسان حق جو باید پیش از بسته شدن درهاى هدایت به سوى آن بشتابد. در این عبارت امام (ع) دو استعاره ترشیحیه«» بکار برده ‏اند:

۱- در کلمه ابواب که منظور خود آن حضرت و بقیّه امامان بعد از اوست، و غلق (بستن) را که از ویژگیهاى‏ در است براى آن آورده ‏اند، و مراد از بسته شدن درها از میان رفتن امامان (ع) یا از میان رفتن خود کسى است که جوینده حق است و مى‏ خواهد هدایت شود.
۲- لفظ اسباب را نیز براى امامان (ع) استعاره آورده، زیرا آنان با حقیقت اتصال دارند، همانند ریسمانها، و کلمه قطع را که از لوازم مشبّه به یعنى ریسمان است ذکر فرمود و منظور وفات یافتن آنهاست.

استفتح التوبه،
به استقبال توبه رفته و آن را آغاز کرده است.

«و اماطه الحوبه» به سبب انجام دادن عمل توبه، لوث گناه را از نفس و روح خود بر طرف کرده است.

فقد أقیم،
با این سخن که آخرین جمله امام در این خطبه است اشاره به این فرموده است که راهنمایان به حق که دانشمندان و کتاب آسمانى الهى و سنّت پاک پیامبر مى‏باشند براى ارشاد آماده‏ اند تا مردم به آنها اقتدا کرده و راه روشن و طریق راستى را با آگاهى و بصیرت بپیمایند توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى۶۸-۵۹

بازدیدها: ۲۶

خطبه۱۸۱ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۸۲صبحی صالح)

 و من خطبه له ( علیه ‏السلام  ) روی عن نوف البکالی قال خطبنا بهذه الخطبه أمیر المؤمنین علی ( علیه ‏السلام  ) بالکوفه و هو قائم على حجاره نصبها له جعده بن هبیره المخزومی  و علیه مدرعه من صوف و حمائل سیفه لیف

و فی رجلیه نعلان من لیف و کأن جبینه ثفنه بعیر فقال ( علیه ‏السلام  )

 

بخش اول

رُوِیَ عَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ-  قَالَ خَطَبَنَا بِهَذِهِ الْخُطْبَهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ ع بِالْکُوفَهِ-  وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى حِجَارَهٍ-  نَصَبَهَا لَهُ جَعْدَهُ بْنُ هُبَیْرَهَ الْمَخْزُومِیُّ-  وَ عَلَیْهِ مِدْرَعَهٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَمَائِلُ سَیْفِهِ لِیفٌ-  وَ فِی رِجْلَیْهِ نَعْلَانِ مِنْ لِیفٍ-  وَ کَأَنَّ جَبِینَهُ ثَفِنَهُ بَعِیرٍ فَقَالَ ع-  الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ مَصَائِرُ الْخَلْقِ-  وَ عَوَاقِبُ الْأَمْرِ نَحْمَدُهُ عَلَى عَظِیمِ إِحْسَانِهِ-  وَ نَیِّرِ بُرْهَانِهِ وَ نَوَامِی فَضْلِهِ وَ امْتِنَانِهِ-  حَمْداً یَکُونُ لِحَقِّهِ قَضَاءً وَ لِشُکْرِهِ أَدَاءً-  وَ إِلَى ثَوَابِهِ مُقَرِّباً وَ لِحُسْنِ مَزِیدِهِ مُوجِباً-  وَ نَسْتَعِینُ بِهِ اسْتِعَانَهَ رَاجٍ لِفَضْلِهِ مُؤَمِّلٍ لِنَفْعِهِ وَاثِقٍ بِدَفْعِهِ-  مُعْتَرِفٍ لَهُ بِالطَّوْلِ مُذْعِنٍ لَهُ بِالْعَمَلِ وَ الْقَوْلِ-  وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِیمَانَ مَنْ رَجَاهُ مُوقِناً-  وَ أَنَابَ إِلَیْهِ مُؤْمِناً وَ خَنَعَ لَهُ مُذْعِناً-  وَ أَخْلَصَ لَهُ مُوَحِّداً وَ عَظَّمَهُ مُمَجِّداً وَ لَاذَ بِهِ رَاغِباً مُجْتَهِداً

لَمْ یُولَدْ سُبْحَانَهُ فَیَکُونَ فِی الْعِزِّ مُشَارَکاً-  وَ لَمْ یَلِدْ فَیَکُونَ مَوْرُوثاً هَالِکاً-  وَ لَمْ یَتَقَدَّمْهُ وَقْتٌ وَ لَا زَمَانٌ-  وَ لَمْ یَتَعَاوَرْهُ زِیَادَهٌ وَ لَا نُقْصَانٌ-  بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِیرِ الْمُتْقَنِ-  وَ الْقَضَاءِ الْمُبْرَمِ-  فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلَا عَمَدٍ-  قَائِمَاتٍ بِلَا سَنَدٍ دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ-  غَیْرَ مُتَلَکِّئَاتٍ وَ لَا مُبْطِئَاتٍ-  وَ لَوْ لَا إِقْرَارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِیَّهِ-  وَ إِذْعَانُهُنَّ بِالطَّوَاعِیَهِ-  لَمَا جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ وَ لَا مَسْکَناً لِمَلَائِکَتِهِ-  وَ لَا مَصْعَداً لِلْکَلِمِ الطَّیِّبِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ مِنْ خَلْقِهِ

 

جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلَاماً یَسْتَدِلُّ بِهَا الْحَیْرَانُ-  فِی مُخْتَلِفِ فِجَاجِ الْأَقْطَارِ-  لَمْ یَمْنَعْ ضَوْءَ نُورِهَا ادْلِهْمَامُ سُجُفِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ-  وَ لَا اسْتَطَاعَتْ جَلَابِیبُ سَوَادِ الْحَنَادِسِ-أَنْ تَرُدَّ مَا شَاعَ فِی السَّمَاوَاتِ مِنْ تَلَأْلُؤِ نُورِ الْقَمَرِ- 

 

فَسُبْحَانَ مَنْ لَا یَخْفَى عَلَیْهِ سَوَادُ غَسَقٍ دَاجٍ-  وَ لَا لَیْلٍ سَاجٍ فِی بِقَاعِ الْأَرَضِینَ الْمُتَطَأْطِئَاتِ-  وَ لَا فِی یَفَاعِ السُّفْعِ الْمُتَجَاوِرَاتِ-  وَ مَا یَتَجَلْجَلُ بِهِ الرَّعْدُ فِی أُفُقِ السَّمَاءِ-  وَ مَا تَلَاشَتْ عَنْهُ بُرُوقُ الْغَمَامِ-  وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ تُزِیلُهَا عَنْ مَسْقَطِهَا عَوَاصِفُ الْأَنْوَاءِ-  وَ انْهِطَالُ السَّمَاءِ-  وَ یَعْلَمُ مَسْقَطَ الْقَطْرَهِ وَ مَقَرَّهَا وَ مَسْحَبَ الذَّرَّهِ وَ مَجَرَّهَا-  وَ مَا یَکْفِی الْبَعُوضَهَ مِنْ قُوتِهَا وَ مَا تَحْمِلُ الْأُنْثَى فِی بَطْنِهَا

 

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْکَائِنِ قَبْلَ أَنْ یَکُونَ کُرْسِیٌّ أَوْ عَرْشٌ-  أَوْ سَمَاءٌ أَوْ أَرْضٌ أَوْ جَانٌّ أَوْ إِنْسٌ-  لَا یُدْرَکُ بِوَهْمٍ وَ لَا یُقَدَّرُ بِفَهْمٍ-  وَ لَا یَشْغَلُهُ سَائِلٌ وَ لَا یَنْقُصُهُ نَائِلٌ-  وَ لَا یَنْظُرُ بِعَیْنٍ وَ لَا یُحَدُّ بِأَیْنٍ وَ لَا یُوصَفُ بِالْأَزْوَاجِ-  وَ لَا یُخْلَقُ بِعِلَاجٍ وَ لَا یُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا یُقَاسُ بِالنَّاسِ

 

–  الَّذِی کَلَّمَ مُوسَى تَکْلِیماً وَ أَرَاهُ مِنْ آیَاتِهِ عَظِیماً-  بِلَا جَوَارِحَ وَ لَا أَدَوَاتٍ وَ لَا نُطْقٍ وَ لَا لَهَوَاتٍ-  بَلْ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً أَیُّهَا الْمُتَکَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّکَ-  فَصِفْ ۸۹ جِبْرِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ جُنُودَ الْمَلَائِکَهِ الْمُقَرَّبِینَ فِی حُجُرَاتِ الْقُدُسِ مُرْجَحِنِّینَ-  مُتَوَلِّهَهً عُقُولُهُمْ أَنْ یَحُدُّوا أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ-  فَإِنَّمَا یُدْرَکُ بِالصِّفَاتِ ذَوُو الْهَیْئَاتِ وَ الْأَدَوَاتِ-  وَ مَنْ یَنْقَضِی إِذَا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بِالْفَنَاءِ-  فَلَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَضَاءَ بِنُورِهِ کُلَّ ظَلَامٍ-  وَ أَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ کُلَّ نُورٍ

 

أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ-  الَّذِی أَلْبَسَکُمُ الرِّیَاشَ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمُ الْمَعَاشَ-  فَلَوْ أَنَّ أَحَداً یَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلًا-  لَکَانَ ذَلِکَ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ ع الَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ-  مَعَ النُّبُوَّهِ وَ عَظِیمِ الزُّلْفَهِ-  فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَکْمَلَ مُدَّتَهُ-  رَمَتْهُ قِسِیُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ-  وَ أَصْبَحَتِ الدِّیَارُ مِنْهُ خَالِیَهً-  وَ الْمَسَاکِنُ مُعَطَّلَهً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ-

 

  وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْقُرُونِ السَّالِفَهِ لَعِبْرَهً-  أَیْنَ الْعَمَالِقَهُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَهِ-  أَیْنَ الْفَرَاعِنَهُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَهِ-  أَیْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِینَ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ-  وَ أَطْفَئُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِینَ وَ أَحْیَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِینَ-  أَیْنَ الَّذِینَ سَارُوا بِالْجُیُوشِ وَ هَزَمُوا بِالْأُلُوفِ-  وَ عَسْکَرُوا الْعَسَاکِرَ وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ

لغات

ثفنه: جمع آن ثفنات است و به اعضایى از شتر که روى زمین قرار مى‏ گیرد گفته مى ‏شود

الخنوع: فروتنى

یتعاوره: پیاپى بر او وارد مى‏ شود.

موطّدات: گسترده ‏ها

طواعیه: فرمانبردارى

ادلهمام: شدّت تاریکى

حندس: به کسر حاء، شب بسیار تاریک

سفع: کوهها، سفعه: سیاهى مایل به سرخى و بیشتر به رنگ کوهها گفته مى ‏شود.

یفاع: تپّه و زمین بلند

أنواء: جمع نوء و این عبارت است از سقوط ستاره یکى از منازل بیست و هشت گانه ماه در سمت مغرب مقارن فجر و طلوع ستاره رقیب آن از مشرق در روبروى آن همه شب در همان ساعت تا سیزده روز، همچنین سقوط هر ستاره‏ اى از منازل بیست و هشت گانه ماه را تا انقضاى سال به جز چهارده روزى که ایّام جبهه است نوء گویند.

تلاشى: نابود شد

ریاش: لباس

تلکّو: درنگ

فجاج: راههاى میان کوهها

سجف: پرده‏ ها

جلجله: آواز رعد

مرجحّنین: در حالى که سر به زیر انداخته‏ اند.

طعمه: خوردنى

ترجمه

  از خطبه ‏هاى آن حضرت علیه السّلام است:

از نوف بکالى نقل شده که: امیر مؤمنان (ع) این خطبه را در کوفه براى ما ایراد فرمود، و او در این هنگام بر بالاى سنگى که جعده بن هبیره مخزومى برایش نصب کرده ایستاده بود و جبّه ‏اى از پشم بر تن داشت و بند کفش و شمشیرش از لیف خرما، و پیشانى او مانند زانوى شتر پینه بسته بود، و چنین فرمود:

 

«ستایش ویژه خداوندى است که بازگشت خلایق و فرجام کارها به سوى اوست، او را بر بزرگى احسانش و روشنى برهانش، و بخشش و انعام فراوانش مى‏ستاییم، ستایشى که حقّ او را ادا کند و شکر او را به جا آورد و ما را به ثوابش نزدیک گرداند و موجب افزایش احسانش گردد، و از او یارى مى‏خواهیم یارى خواستن کسى که به فضل او امیدوار، و به سود رسانى او آرزومند، و به دفع زیان به وسیله او  مطمئنّ، و به جود و بخشش او معترف و با زبان و عمل در برابر او تسلیم و فرمانبردار است، و به او ایمان داریم ایمان کسى که از روى یقین به او امیدوار و با ایمان کامل به او باز گشت، و از سرتسلیم در برابر او افتادگى و فروتنى دارد، و از سر اخلاص به یگانگى او معتقد است، او را به بزرگى و عظمت یاد مى‏کند، و با رغبت و کوشش به او پناه مى‏ برد.

 

خداوند سبحان زاییده نشده تا در عزّت و قدرتش شریکى داشته باشد، و نزاییده است تا از میان رود و ارثى بر جاى گذارد، وقت و زمانى بر او پیشى نیافته، و فزونى و کاستى او را فرا نگرفته است بلکه با نشانه‏ هایى که از تدبیر متقن و نظام محکم خویش به ما نمایانده خود را بر خردها آشکار ساخته است.از دلایل آفرینش او خلقت آسمانهاست که بدون ستون، ثابت و استوارند و بى آن که تکیه گاهى داشته باشند برقرار و پا برجایند، آنها را به فرمانبردارى خویش خواند، بى ‏درنگ و بى‏هیچ سستى پذیرفتند و اعتراف کردند، و اگر به ربوبیّت او اقرار و به فرمانبردارى او اعتراف نمى‏ کردند، هرگز آنها را محلّ عرش خود و جایگاه فرشتگانش و جاى بالا رفتن سخنان پاک و کردار شایسته قرار نمى‏ داد.

 

ستاره ‏هاى آسمان را نشانه قرار داد تا آنها که در راههاى مختلف نواحى زمین سرگردان مى‏مانند به وسیله آنها راهنمایى شوند، پرده ظلمت شب تار پرتو انوار آنها را نپوشانیده، و چادر سیاه شبهاى تاریک نتوانسته است درخشش روشنایى ماه را بر پهنه آسمانها جلوگیر باشد،

پس منزّه است خداوندى که سیاهى شب تاریک و آرام در زمینهاى پست، و ستیغ کوههاى تیره رنگ کوتاه و بلند که در کنار هم جا گرفته‏ اند بر او پنهان نیست، و نیز غرّش تندر در کرانه ‏هاى آسمان و آنچه برق ابرها آن را منکشف و نمایان مى ‏گرداند، و برگهایى که وزش بادهاى سخت و ریزش بارانها آنها را از شاخه‏ ها جدا مى‏ سازد بر او پوشیده نمى ‏باشد، او جاى فرود آمدن قطره‏ ها و محلّ قرار گرفتن آنها و جاى کشش و بردن دانه را به وسیله مورچه‏ ها، و آنچه روزى پشّه ‏ها را کفایت مى‏ کند، و هر چه را موجودات ماده در شکم خود دارند مى‏ داند.

ستایش ویژه خداوندى است که پیش از آن کرسى، عرش، آسمان،زمین، جنّ یا انس پدید آیند بوده است، با فکر و اندیشه درک نمى‏ شود، و با فهم و خرد تعیین نمى‏گردد، هیچ درخواست کننده‏اى او را به خود مشغول نمى‏ کند، و بخشش از ثروت او نمى‏ کاهد، با چشم، دیده نمى ‏شود و با مکان محدود نمى‏ گردد، و همتایى براى او تصوّر نمى ‏شود، و به کمک وسیله نمى ‏آفریند، و با حواسّ ادراک نمى‏ شود، و با مردم مقایسه نمى ‏گردد،

 

او خداوندى است که بى‏ کمک اعضا و اسباب و زبان و کام با موسى (ع) سخن گفت، و برخى آیات بزرگ خود را به او نشان داد.اى کسى که خود را براى توصیف پروردگارت به رنج انداخته‏اى اگر راست مى‏گویى جبرئیل و میکائیل و سپاه فرشتگان مقرّب را که در غرفه‏ هاى قدس جاى دارند توصیف کن، قدسیانى که از فروتنى سر به زیر افکنده، و از این که بتوانند بهترین آفرینندگان را توصیف کنند خردهاشان در حیرت فرو رفته است، زیرا کسى را مى‏توان به وسیله صفات شناخت که داراى شکل و اعضا و جوارح باشد، و هم کسى که روزگار او با فنا و نیستى به سر رسد، بنا بر این معبودى جز او نیست، هر تاریکى را به نور خود روشن گردانیده، و هر روشنى را به وسیله ظلمت خود تاریک ساخته است.

اى بندگان خدا شما را به پرهیزگارى و ترس از خدا سفارش مى‏ کنم، خدایى که بر تن شما لباس آراسته پوشانیده و اسباب معیشت و زندگى را برایتان فراهم ساخته است، اگر کسى براى جاودان ماندن در دنیا وسیله‏ اى، و براى جلوگیرى از مرگ راهى مى ‏یافت مى ‏بایست آن کس سلیمان بن داود (ع) باشد که جنّ و انس در زیر فرمان او بود و علاوه بر آن منصب پیامبرى و مقام عظیم قرب الهى را داشت، لیکن هنگامى که پیمانه روزیش را به پایان و مدّت عمرش را به سر رسانید، کمانهاى فنا و نیستى او را هدف تیر مرگ قرار دادند، و شهرها از او خالى شد و خانه‏ هایش بى‏ صاحب ماند و گروهى دیگر آنها را به ارث بردند،

 

همانا در چگونگى گذشت روزگاران پیشین براى شما عبرتهاست.کجایند عمالقه و فرزندان آنها و کجایند فرعونها و فرزندانشان مردم‏ شهرهاى رسّ که پیامبران را کشتند، و انوار سنّتهاى فرستادگان خدا را خاموش کردند، و شیوه‏ هاى ستمکاران و جبّاران را زنده ساختند کجایند آنانى که با لشکریان خود به حرکت در آمدند، و هزاران نفر را شکست داده و سپاهها گرد آورده و شهرها بنا کردند کجایند.»

شرح

جوهرى در صحاح نقل کرده است که نوف بکالى (به فتح با و تخفیف کاف) از اصحاب على (ع) بوده و از ثعلب نقل کرده که‏ او به قبیله بکاله منسوب است، قطب راوندى گفته که نسبت او به بکال است و بکیل و بکال هر دو یک چیز و اسم قبیله‏ اى از همدان است و گفته است که نام بکیل شایعتر است، عبد الحمید بن ابى الحدید شارح نهج البلاغه گفته است: قول درست غیر از این است که این دو تن گفته ‏اند و صحیح این واژه بکال به کسر باست که نام طایفه‏ اى از حمیر است و این شخص که نام او نوف بن فضاله است از این طایفه و از اصحاب على (ع) است، و این اقوال همه بر سبیل احتمال است. امّا جعده بن هبیره خواهر زاده امیر مؤمنان (ع) مادرش امّ هانى دختر ابى طالب بن عبد المطّلب ابن هاشم است و پدرش هبیره بن ابى وهب بن عمرو بن عابد بن عمران بن مخزوم از اصحاب پیامبر (ص) است.

فرموده است: الحمد للّه… تا الأمر.

امام (ع) خداوند را ستایش کرده به اعتبار این که همه آثار عالم خلق و امر به او بازگشت دارد و همگى موجودات به او منتهى مى‏شود، آغاز آنها به صنع و آفرینش او باز مى‏گردد و فرجام آنها نیز به او پایان مى‏پذیرد، زیرا او غایت مطلوب و نهایت مقصود همه پویندگان به سوى کمال است، و اوست که پس از فنا و زوال همه چیز پاینده و پایدار است.

همچنین او را سپاس گفته به اعتبار این که او واجب الوجود است و ذاتا استحقاق دوام و بقا دارد و آنچه جز اوست مستحقّ فنا و نیستى است، زیرا بر حسب‏ ذات، همگى ممکن الوجودند، و چون حمد و سپاس گاهى براى اداى حقوق نعمتهاى گذشته، و زمانى براى درخواست مزید نعمت است، لذا عبارت نحمده… تا أداء، به ملاحظه انواع نعمتهایى است که خداوند متعال در گذشته ارزانى داشته که عبارت است از نعمت خلق و ایجاد و این که آدمى را بر وفق حکمت و براى رسانیدن منفعت به او، آفریده و از این راه او را مورد احسان بزرگ خود قرار داده است، سپس به اعتبار این که حقّ تعالى از طریق برقرارى نظام مستحکم آفرینش، و هم به وسیله فرستادگان خود دلائل وجود خویش را روشن ساخته تا ما را به راه راست و بهشت نعیم سوق دهد و به سوى خویش هدایت فرماید او را ستایش کرده است.

سپس از این که خداوند اسباب معاش و معاد ما را افاضه فرموده او را ستوده، و با عبارت إلى ثوابه… تا موجبا به آنچه موجب افزایش عنایات او مى‏شود اشاره فرموده است، تا بدین وسیله به ثوابهاى اخروى که موجب وصول نفس انسان به درجات کمال است دسترسى حاصل شود، و نعمتهاى حاضر به وجهى نیکو زیاده گردد چنان که خداوند متعال فرموده است: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ«»».

امام (ع) پس از این شکر و سپاس، با شرایط و اوصافى که در سخنان خود… تا و القول ذکر فرموده از خداوند درخواست کمک و یارى مى‏کند، و درخواستى که با این اوصاف و ویژگیها باشد از هر تقاضاى دیگر به اجابت حق تعالى نزدیکتر است، زیرا این درخواست از نظر این که توأم با رجا و امید به پروردگار، و یقین کامل به توانایى او در بذل سود و دفع زیان، و همراه با شکر و سپاس او، و اظهار فرمانبردارى در قول و عمل است، جامع شرایط لازم مى‏ باشد.

پس از این امام (ع) به گفتار ادامه داده ایمان کامل خود را اظهار مى‏کند، ایمان کامل، ایمان کسى است که صفات مذکور را در خویشتن به کمال‏ رسانیده باشد، یعنى مطالب عالى خود را از خداوند خواستار بوده و با یقین تمام او را محلّ امید و مرجع آرزوها بداند، و در لغزشهایى که مرتکب مى‏شود به او بازگشت کند، و در همه گرفتاریها و سختیها با ایمان راسخ به او رو آورد، و در حالى که او را اطاعت و فرمانبردارى مى‏ کند، در برابر عظمت و قدرتش فروتن باشد، و ضمن اعتقاد به توحید و یگانگى وى نسبت به او اخلاص ورزد، و آن گاه که خداوند را به بزرگى یاد مى‏کند در برابر او کوچکى کند، و هنگامى که به خدا رو مى‏آورد به او پناه برد و در این راه هر چه بیشتر بکوشد، و ظاهرا ایمان کامل همین است.

سپس با ذکر امورى سلبى و ثبوتى به شرح زیر به تنزیه حق تعالى پرداخته و به بالاترین نحو ممکن، او را توصیف کرده است:

۱-  خداوند را پدر نیست تا در قدرت شریک او باشد، زیرا معمولا پدر هر قدرتمندى صاحب قدرت است.

۲-  خداوند نزاده است تا این که در گذرد و ارثیّه‏اى بر جاى گذارد، زیرا بر حسب معمول، هنگامى که انسان مى‏میرد فرزندش وارث اوست، دلیل تنزیه حقّ تعالى از این که زاییده نشده و نزاییده است این است که این دو صفت از ویژگیهاى حیوان و مستلزم جسمیّت است و بارى تعالى منزّه از این است.

۳-  وقت و زمان بر هستى حقّ تعالى پیشى نگرفته است، بدیهى است وقت، جزیى از زمان است و چون او آفریننده وقت و زمان است لازم است بر آنها پیشى داشته باشد.

۴-  بر خداوند فزونى و کاستى عارض نمى‏شود، زیرا زیاده و نقصان که مستلزم تغییر و دگرگونى است از لواحق ممکنات است و خداوند واجب الوجود و منزّه از امکان است.

۵-  خداوند با نشانه‏هاى تدبیر، خود را به عقول ما نشان داده است، مقصود از نشانه‏هاى تدبیر، نظام متقن و سازماندهى مستحکمى است که بر طبق مشیّت‏ حکیمانه و فرمان نافذ خود در جهان هستى برقرار ساخته است که از آن جمله آفرینش آسمانهاست، چنان که فرموده است: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و نیز «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و در شرح خطبه نخست در باره این که آسمانها و زمین بر چیزى تکیه ندارند و بى‏ عمود و پایه برپایند توضیح لازم داده شده است، مقصود از دعوت آسمانها و زمین، صدور حکم فرمانفرماى عالم وجود بر آنهاست، و منظور از اجابت آنها وارد شدن آنها بنا به فرمان الهى در زمره موجودات است که فرمانبردارى و اذعان کردند و بى ‏هیچ سستى و درنگ پذیرفتند و با فروتنى یوغ نیاز و امکان را در برابر واجب الوجود و قدرت و سلطنت او به گردن گرفتند.

فرموده است: و لو لا إقرارهنّ… تا و العمل الصّالح من خلقه.

سخنى حقّ و درست است، زیرا اقرار آسمانها و زمین به ربوبیّت پروردگار عبارت است از آنچه به زبان حال به پروردگار خویش عرض نیاز مى‏ کنند، و به فرمانبردارى خود در پیشگاه قدرت و فرمان او گواهى مى‏ دهند، و آشکار است که اگر پا در عرصه امکان نمى‏ گذاشتند و از قدرت و تدبیر پروردگار بهره‏مند نمى ‏شدند عرشى در آسمانها نبود و شایستگى آن را نداشتند که پذیراى تدبیر امور فرشتگان و جایگاه آنها باشند، و فرشتگان بدانها صعود کنند و سخنان پاکیزه و اعمال شایسته بندگان را به آن جا بالا برند، و ما پیش از این در ذیل خطبه نخست در باره بالا-  رفتن اعمال و غیر از آن به وسیله فرشتگان به اندازه امکان سخن گفته‏ایم، واژه‏هاى دعاء، إقرار و إذعان استعاره‏اند، و از نظر این که آسمانها و زمین داراى روح عاقله و مدبّره‏اند ممکن است این واژه ‏ها در معناى حقیقى خود به کار رفته باشند.

فرموده است: و جعل نجومها… تا الأقطار.

این سخنان به برخى از فواید وجود ستارگان اشاره دارد.

فرموده است: لم یمنع… تا القمر.

واژه سجف و جلابیب را براى پوشش سیاهى شب استعاره فرموده و مناسبت آن روشن است، و این که از میان ستارگان، ماه را اختصاص به ذکر داده براى این است که ماه از آیات بزرگ الهى است، تقابل میان روشنى و تاریکى مقابله عدم و ملکه است، و هر یک از این دو به وجود سبب خود موجود، و به عدم سبب خود معدوم مى‏گردد و بر طرف شدن یکى به سبب وجود دیگرى نیست، و آشکار است که در این صورت روشنایى ماه و ستارگان، مانع وجود و تحقّق تاریکى شب نیست بلکه روز و شب بر حسب تعاقب اسباب آنها که در نهایت به قدرت صانع حکیم جلّت قدرته منتهى مى‏شود، از پى هم در مى ‏آیند.

فرموده است: فسبحان… تا فى بطنها.

این سخنان خداوند را از نظر علم او که بر همه اشیاء کلّى و جزیى احاطه دارد از شایبه خلاف تنزیه مى‏کند، منظور از مطأطئات گودیهاى زمین است، مراد از و ما یتجلجل به الرّعد (آنچه رعد صدا مى ‏کند) تسبیح رعد است که در قرآن آمده است: «وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ«»» و این تسبیح، زبان حال رعد است که با بانگ و نهیب خود بر کمال قدرت خداوند که ابرها را مسخّر کرده و در کنار هم گرد آورده و به صدا در آورده گواهى مى‏دهد، و پیش از این سبب پیدایش رعد را شرح داده ‏ایم.

جمله و ما تلاشت عنه بروق الغمام

اشاره است به آنچه بر اثر تابش برق ابرها در جلو چشمها نمایان و منکشف مى ‏شود، این که به جاى ماتلاشت، ما أضاءته نفرموده، براى این است که مفهوم ما تلاشت به کشف و حصول علم برگشت دارد و علم در این جا فراگیرتر است، زیرا شامل آنچه به چشم آفریدگان در نمى‏ آید نیز مى ‏گردد در صورتى که مفهوم جمله ما اضاءت منحصر به چیزى است که همه با چشم آن را ادراک مى‏ کنند، این که عواصف (بادهاى سخت) به أنواء اضافه شده‏ براى این است که عرب، آثار سماوى از قبیل باد، باران، گرما و سرما را به انواء (حرکات ستارگان) نسبت مى‏ دهد.

سپس امام (ع) خداوند را به اعتبار تقدّمى که در وجود بر آفریدگان دارد ستایش مى‏ک ند، و آنچه در باره کرسى و عرش گفته مى ‏شود پیش از این دانسته‏ ایم.

پس از این خداوند را از نظر صفات سلبى او که در زیر ذکر مى‏شود تنزیه فرموده است:

۱-  أنّه لا یدرک بوهم،

یعنى: خداوند با تفکّر و اندیشه درک و دانسته نمى ‏شود.

۲-  أنّه الا یقدّر بفهم،

یعنى: حقّ تعالى با فهم و ادراک معیّن و محدود نمى‏گردد، زیرا فهم از صفات عقل است و گفته شد که خرد و اندیشه از بیان چگونگى خداوند ناتوانند.

۳-  و لا یشغله سائل:

خواهنده او را باز نمى ‏دارد، براى این که علم و قدرت او بر همه چیز احاطه دارد، و این موضوع پیش از این توضیح داده شده است.

۴-  و لا ینقصه نائل:

عطا گیرنده، از ثروت او نمى‏کاهد، زیرا کاستى و نقصان متوجّه کسى مى‏شود که نیازمند و محتاج باشد، و خداوند متعال منزّه از این است.

۵-  لا یبصر بعین،

یعنى: خداوند اگر چه بصیر و بیناست امّا بینایى او به حسّ باصره نیست، زیرا خداوند منزّه از حواسّ است.

۶-  و لا یحدّ بأین،

یعنى: عقل نمى‏ تواند خداوند را در مکانى محدود کند و مکان بر او احاطه یابد، زیرا او از تحیّز و قرار گرفتن در مکان منزّه است. و این سخن مبتنى بر نفى کمّ متّصل«» از خداوند است.

۷-  و لا یوصف بالأزواج:

این جمله مشعر بر نفى کمّ منفصل از بارى تعالى است، یعنى تعدّد و دوگانگى به او راه ندارد.

۸-  و لا یخلق بعلاج:

این سخن خداوند را از این که مانند صنعتگران در ایجاد و آفرینش، از وسایل و اسباب استفاده و چاره‏ جویى کند منزّه ساخته است.

۹-  و لا یدرک بالحواسّ:

خداوند با حواسّ درک نمى‏شود زیرا درک با حواس و کیفیّات آن اختصاص به جسم دارد و خداوند از جسمیّت و لواحق آن منزّه است.

۱۰-  و لا یقاس بالنّاس:

این سخن خداوند را از این که در کمالات به آفریدگانش شبیه باشد تنزیه مى‏کند چنان که مجسّمه یا کسانى که جسمیّت براى خدا قایل شده‏اند چنین پنداشته ‏اند.

۱۱-  این که خداوند بدون وسیله نطق و کام سخن مى‏ گوید:

این گفتار، حق تعالى را از داشتن حالات بشرى تنزیه مى‏کند، و پیش از این شرح داده شده است که چگونه پیامبران (ع) وحى خداوند را استماع مى‏ کنند، امّا در باره این که فرموده است: برخى از آیات بزرگ خود را به او (موسى (ع)) نشان داده‏ ایم، گفته شده مراد از این، آیات خداوند در چگونگى سخن گفتن او با موسى (ع) است، توجیه مذکور براى این است که میان عبارت الّذى کلّم موسى تکلیما و جمله بلا جوارح و أدوات جمله معترضه نامناسبى قرار نگرفته باشد، و کسانى که آن را بدین گونه حمل کرده ‏اند، گفته ‏اند که موسى (ع) آواز را از شش جهت مى‏ شنید و مانند آواز بشر نبود که تنها از یک سمت شنیده مى ‏شود، و صداى آن مانند صداى در افتادن زنجیرهاى بزرگ بر روى سنگریزه‏هاى سخت بوده و در این کیفیّت هم سرّ لطیفى است، و این که صدا از شش جهت شنیده مى ‏شده تعبیر این معناست که کلام خداوند بر موسى (ع) نازل مى‏ گشت و در لوح ضمیر او نقش مى‏ بست بى آن که از جهت معیّنى شنیده شود، و از این حیث جهات ششگانه نسبت به او یکسان بود از این رو گفته شده که کلام الهى را از شش جهت مى‏ شنید و اداى این معنا به این نحو شایسته‏ تر است از این که گفته شود صدا را مى‏ شنید بى آن که ازسویى به گوش او برسد، زیرا این تعبیر دور از ذهن مردم است و این که صداى آن از حیث قوّت مانند آواز در افتادن زنجیرها بوده، اشاره‏ اى است به شدّت صدا در گوش او، از این رو آن را به شدیدترین آواى جرسها تشبیه و از آن به آیت عظیم تعبیر شده است.

گفته شده: مراد از آیات عظیم، آیتهاى نه گانه ‏اى است که بر موسى (ع) نازل شده است مانند شکافته شدن دریا، و تبدیل عصا به اژدها و غیر اینها.

پس از این امام (ع) ناتوانى بشر را براى توصیف مرتبه کمال حقّ تعالى یادآورى و مى‏ فرماید: بل إن کنت صادقا… تا أحسن الخالقین، این عبارت صورت قیاس استثنایى متّصل را دارد که ضمن آن عجز کسى را که مدّعى است مى‏ تواند پروردگارش را آن چنان که هست توصیف کند گوشزد کرده است، صورت قیاس این است: اى کسى که مدّعى توصیف پروردگارت شده ‏اى اگر راست مى‏گویى برخى از آفریدگان پروردگارت را مانند جبرئیل و میکائیل و فرشتگان مقرّب را وصف و تعریف کن، نتیجه این قیاس استثنایى نقیض تالى است که به این صورت است: لیکن تو نمى‏توانى حقیقه این آفریدگان خداوند را تعریف کنى، پس قادر به توصیف خداوند متعال نمى‏ باشى، ملازمه‏ اى«» که میان این دو وجود دارد این است که اگر توصیف خداوند برایت ممکن باشد تعریف بعضى از آثار او براى تو آسانتر خواهد بود، امّا بطلان تالى به این سبب است که حقیقت جبرئیل و میکائیل و دیگر فرشتگان مقرّب براى بشر نامعلوم است و آشکار است کسى که از شناخت و تعریف پاره ‏اى از آثار خداوند ناتوان است از توصیف و تعریف او ناتوانتر است.

حجرات قدس: جایگاههایى است که از آلودگیهاى ابدان و تعلّقات خیالى‏ که ناشى از پلیدیهاى نفس امّاره است پاک مى ‏باشد، واژه مرجحنین را براى فروتنى و اظهار زبونى فرشتگان در پیشگاه عظمت قدرت و هیبت سلطنت حقّ تعالى استعاره فرموده است. تولّه عقول فرشتگان عبارت از حیرت و سرگشتگى خردهاى آنان از ادراک حقیقت ذات و نهایت عظمت بارى تعالى است.

سپس تذکّر مى ‏دهد که آنچه از طریق وصف دانسته و شناخته مى ‏شود چیزهایى است که داراى شکل بوده و اعضا و جوارحى داشته باشد که با آنها کار کند، و عقل بتواند از این راه بر آنها احاطه پیدا کند، و بالاخره اشیایى قابل شناخت و ادراک است که فناپذیر باشد، تا هنگامى که مدّت آن به سر رسد پایان گیرد، و عقل در همین حدّ شی‏ء متوقّف شود و آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و در نتیجه به حقیقت آن آگاه گردد.

امام (ع) پس از تنزیه حقّ تعالى از آنچه ذکر شد به شرح یکتایى و بى ‏همتایى او مى ‏پردازد.

فرموده است: أضاء بنوره کلّ ظلام.

مراد از ظلام اگر تاریکى محسوس باشد، خداوند با تابش انوار ستارگان آن را روشن گردانیده است و اگر منظور تاریکى معنوى و ظلمت نادانى است خداوند آن را با نور علم و در پرتو شرایع خود روشنى بخشیده است.

فرموده است: و أظلم بنوره کلّ نور.

زیرا همه انوار حسّى و فکرى که از جانب خدا نیست در برابر تابش انوار علم او ناچیز و نابود است، و در مقایسه با دلایل روشن او که در همه مخلوقات، موجود و کاشف از وجود و کمال جود اوست ظلمت و تاریکى است.

پس از این امام (ع) به وعظ و اندرز شنوندگان مى‏پردازد و گفتار خود را با سفارش به تقوا و پرهیز از نافرمانى خدا که موجب سلب دو امر که سبب بقاى آدمى در دنیاست آغاز فرموده است، این دو امر یکى لباس و دیگرى طعام است و شاید مراد از معاش منحصر به طعام نبوده و همه اسباب زندگى را شامل باشد.

 

ذکر جمله أو إلى دفع الموت سبیلا که با جمله پیش خود وحدت معنا دارد براى ترسانیدن مردم از مرگ است، و به گونه قیاس استثنایى به آن استدلال فرموده که خلاصه آن این است: اگر کسى براى دور کردن مرگ از خود مى‏توانست راهى بیابد مى‏باید آن کس سلیمان بن داود (ع) باشد، تقدیر سخن این است: که او نیافت، و هرگز کسى پس از او هم نخواهد یافت، ملازمه و ارتباط موجود این است که سلیمان (ع) نیرومندترین پادشاهى است که در این جهان یافت شده است زیرا با داشتن رتبه پیامبرى و مقام بلند قرب الهى فرمان او بر جنّ و انس روان بود، از این رو اگر دفع مرگ ممکن بود او از هر کس دیگر به دور کردن آن از خود سزاوارتر بود، امّا بطلان تالى در این قضیّه به این صورت است که: هنگامى که پیمانه عمر سلیمان (ع) لبریز شد و مدّتش به پایان رسید مرد و اگر راهى براى دفع مرگ از خود مى‏یافت آن را از خویشتن دفع مى‏کرد. بنا بر این جمله‏هاى و لو أنّ… تا سبیلا مقدم این قضیّه شرطیّه و جمله لکان ذلک… تا داود علیه السّلام تالى آن و عبارت الّذى… تا الزّلفه بیان وجه ملازمه و جمله‏ هاى فلمّا استوفى… تا قوم آخرون بیان بطلان تالى است، واژه ‏هاى قسّى (کمانها) و نبال (تیرها) براى بیماریها و اسبابى که موجب مرگ مى‏شود استعاره شده است، و مناسبت آن روشن است.

پس از این به لزوم عبرت گرفتن از احوال مردم قرون گذشته اشاره مى‏کند، و از احوال مردمان هر قرن مى ‏پرسد و به این که همه آنها دستخوش نابودى گشته ‏اند هشدار مى‏ دهد، و پرسش آن حضرت بر سبیل استفهام تقریرى است، باید دانست عمالیق فرزندان لاوذبن إرم بن سام بن نوح بوده و در حجاز و یمن و سرزمینهاى مجاور آن جا مى ‏زیسته‏ اند. عملاق و طسم و جدیس از فرزندان آنها هستند، پس از عملاق بن لاوز قدرت و سلطنت به طسم منتقل شده و هنگامى که عملاق بن طسم به پادشاهى رسیده سر به طغیان برداشته و فساد و تباهى بسیار مرتکب گشته تا آن اندازه که به عروس در شبى که به خانه شوهر مى ‏رفته تجاوز مى‏ کرده و اگر دوشیزه مى‏ بوده پیش از آن که بر شوهر وارد شود از او کام مى‏ گرفته است، وهنگامى که با زنى از جدیس این کار را انجام داد برادر آن زن خشمگین شد و افراد قبیله‏ اش با او همدست شدند که عملاق بن طسم و خانواده‏ اش را به قتل برسانند از این رو مرد مذکور طعامى فراهم کرد و پادشاه را به آن فرا خواند، پس از حضور به پادشاه و طسم حمله بردند و همه سران طایفه حاکم را کشتند و تنها یک نفر به نام ریاح بن مرّجان سالم به در برد و نزد ذى جیشان بن تبّع حمیرى پادشاه یمن رفت و به او پناه برده علیه طایفه جدیس درخواست کمک کرد، ذى جیشان نیز به همراه طایفه حمیر به ناحیه جوّ که شهر بزرگ یمامه بود لشکر کشید و قبیله جدیس را سرکوب و یمامه را ویران کرد و در نتیجه از جدیس و طسم جز افراد اندکى بر جاى نماند، پس از طسم وجدیس و باز بن امیم بن لاوذبن إرم و تنى چند از فرزندان و خاندانش پادشاهى یافتند و در سرزمین و باز که اکنون به رمل عالج معروف است فرود آمدند و مدّتى به سرکشى و ستمگرى پرداختند و پس از آن خداوند آنان را نابود ساخت، پس از اینها عبد ضخم یا عبد صمم بن آسف بن لاوذ به پادشاهى رسید و مدّتى در طائف اقامت گزیدند و سپس نابود شدند.

امّا فراعنه، پادشاهان کشور مصرند و از جمله آنهاست ولید بن ریّان فرعون یوسف (ع) و ولید بن مصعب فرعون موسى (ع) و دیگر، فرعون لنگ است که با بنى اسرائیل جنگید و بیت المقدّس را ویران کرد.

در باره اصحاب مداین الرّس یا مردم شهرهاى رسّ گفته شده است اینها قوم شعیب پیغمبر (ع) بوده و بت مى ‏پرستیده ‏اند، داراى مواشى و اغنام و چاههاى آب بوده که از آنها بهره‏بردارى مى‏ کرده‏ اند، و رسّ نام چاه بسیار بزرگى بوده و در حالى که آنها در پیرامون آن بوده ‏اند ویران شده و همه آنها را به زمین فرو برده است. نیز گفته شده رسّ نام دهى در یمامه بوده و گروهى از بازماندگان قوم ثمود در آن سکنا داشته و پس از سرکشى نابود شده ‏اند، و هم گفته شده که رسّ اصحاب اخدود یا رسّ اخدودند، و نیز گفته‏ اند رسّ نام رودخانه بزرگى در سرزمین داغستان است، این رودخانه از شهر طرار سرچشمه گرفته و پس از پیوستن به‏ رودخانه بزرگ دیگرى به بحر خزر مى ‏ریزد و در آن جا پادشاهانى قدرتمند و جنگجو بوده که در نتیجه طغیان و ستمگرى، خداوند آنها را نابود گردانیده است. و توفیق از خداوند است.

از این خطبه است:

قَدْ لَبِسَ لِلْحِکْمَهِ جُنَّتَهَا-  وَ أَخَذَهَا بِجَمِیعِ أَدَبِهَا مِنَ الْإِقْبَالِ عَلَیْهَا-  وَ الْمَعْرِفَهِ بِهَا وَ التَّفَرُّغِ لَهَا-  فَهِیَ عِنْدَ نَفْسِهِ ضَالَّتُهُ الَّتِی یَطْلُبُهَا-  وَ حَاجَتُهُ الَّتِی یَسْأَلُ عَنْهَا-  فَهُوَ مُغْتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الْإِسْلَامُ-  وَ ضَرَبَ بِعَسِیبِ ذَنَبِهِ-  وَ أَلْصَقَ الْأَرْضَ بِجِرَانِهِ بَقِیَّهٌ مِنْ بَقَایَا حُجَّتِهِ-  خَلِیفَهٌ مِنْ خَلَائِفِ أَنْبِیَائِهِ

 

ثم قال علیه السلام:

أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی قَدْ بَثَثْتُ لَکُمُ الْمَوَاعِظَ-  الَّتِی وَعَظَ الْأَنْبِیَاءُ بِهَا أُمَمَهُمْ-  وَ أَدَّیْتُ إِلَیْکُمْ مَا أَدَّتِ الْأَوْصِیَاءُ إِلَى مَنْ بَعْدَهُمْ-  وَ أَدَّبْتُکُمْ بِسَوْطِی فَلَمْ تَسْتَقِیمُوا-  وَ حَدَوْتُکُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا- 

لِلَّهِ أَنْتُمْ-  أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَیْرِی یَطَأُ بِکُمُ الطَّرِیقَ-  وَ یُرْشِدُکُمُ السَّبِیلَ؟

أَلَا إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْیَا مَا کَانَ مُقْبِلًا-  وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا کَانَ مُدْبِراً-  وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْیَارُ-  وَ بَاعُوا قَلِیلًا مِنَ الدُّنْیَا لَا یَبْقَى-  بِکَثِیرٍ مِنَ الْآخِرَهِ لَا یَفْنَى-

  مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِینَ سُفِکَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّینَ-  أَلَّا یَکُونُوا الْیَوْمَ أَحْیَاءً یُسِیغُونَ الْغُصَصَ-  وَ یَشْرَبُونَ الرَّنْقَ قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ-  وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ- 

أَیْنَ إِخْوَانِیَ الَّذِینَ رَکِبُوا الطَّرِیقَ-  وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَیْنَ عَمَّارٌ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ-  وَ أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ-  وَ أَیْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِیَّهِ-  وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَهِ-؟

  قَالَ : ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَى لِحْیَتِهِ الشَّرِیفَهِ الْکَرِیمَهِ-  فَأَطَالَ الْبُکَاءَ ثُمَّ قَالَ علیه السلام:

  أَوْهِ عَلَى إِخْوَانِیَ الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ-  وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ-  أَحْیَوُا السُّنَّهَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَهَ-  دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ-

  ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ:

الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ-  أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا-  فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ فَلْیَخْرُجْ‏

 

قَالَ نوف و عقد للحسین ( علیه ‏السلام ) فی عشره آلاف و لقیس بن سعد رحمه الله فی عشره آلاف و لأبی أیوب الأنصاری فی عشره آلاف و لغیرهم على أعداد أخر و هو یرید الرجعه إلى صفین فما دارت الجمعه حتى ضربه الملعون ابن ملجم لعنه الله فتراجعت العساکر فکنا کأغنام فقدت راعیها تختطفها الذئاب من کل مکان

 

نوف گوید: براى حسین (ع) ده هزار سپاهى معین کرد و براى قیس بن سعد، ده هزار و براى ابو ایوب انصارى ده هزار و دیگران را هم شمارى دیگر. مى‏خواست به صفین بازگردد. هنوز روز جمعه نیامده بود که آن ملعون، ابن ملجم لعنه الله او را ضربت زد. لشکرها بازگشتند و ما چون گوسفندانى بودیم بى‏چوپان که گرگها از هر سو آنها را بربایند.

لغات

جران: سینه شتر

استوسق الأمر: کار منظّم و جور شد

رتق: با سکون و کسر نون، تیره

أوه: با واو ساکن و هاء مکسور کلمه توجّع و براى اظهار درد و اندوه است

اختطاف و تخطّف: ربودن

عسیب ذنبه: طرف دم آن

أزمع: عزم را راسخ کرد

أبرد: فرستاد

ترجمه

«سپر حکمت را پوشیده، و همگى آداب و شرایط آن را که عبارت از توجّه و شناخت و آمادگى است به دست آورده است، حکمت نزد او گمشده ‏اى است که پیوسته آن را مى ‏جوید، و نیازى است که همواره از آن مى ‏پرسد، در آن هنگام که اسلام به غربت گراید و همچون شترى که از راه رفتن باز ماند و سینه بر زمین بچسباند، او نیز غربت گزیند، او بقیّه ‏اى از بقایاى حجّتهاى الهى و جانشینى از جانشینان پیامبران اوست.

سپس آن بزرگوار (ع) فرمود: اى مردم من آنچه را که پیامبران به امّتهاى خود پند و اندرز داده ‏اند براى شما بازگو کردم، و آنچه را اوصیاى پیامبران براى مردم پس از خود به جا آورده ‏اند در باره شما به انجام رساندم. با تازیانه موعظه ‏ام شما را ادب کردم اما استقامت نیافتید، و وعیدهاى پروردگار را در گوش شما خواندم لیکن به راه نیامدید،

 

خدا به شما خیر دهد آیا انتظار پیشوایى غیر از مرا دارید که راه حقّ را برایتان هموار، و شما را به آن باز آرد؟

بدانید آنچه از دنیا رو آورده بود پشت کرده، و آنچه از آن پشت کرده بود رو آورده است، بندگان نیکوکار خدا آهنگ کوچ کردند، و اندک دنیا را که فانى است به بسیار آخرت که باقى است فروختند،

برادران ما که در صفّین خونشان ریخته شد چه زیانى کرده ‏اند از این که امروز زنده نیستند تا غصّه ‏هاى گلوگیر خورند و شربت تیره اندوه نوشند به خدا سوگند آنها خداوند را دیدار کردند و پاداش آنان را بطور کامل عطا فرمود، و پس از ترس و بیم، آنان را در سراى امن جاى داد،

کجایند برادران من که در راه حقّ گام‏ برداشتند و در آن راه جان سپردند کجاست عمّار کجاست ابن تیّهان و کجاست ذو الشّهادتین، و کجا هستند امثال آنان، همان برادرانى که بر سر مرگ با یکدیگر پیمان بستند و سرهایشان به سوى بدکاران و ستمگران فرستاده شد

نوف گفت: امام (ع) پس از این سخنان، دست بر محاسن شریف خود زد و مدّتى گریست و سپس فرمود:

دریغا بر برادرانم آنانى که قرآن را مى‏ خواندند و به کار مى‏ بستند، در باره واجبات مى ‏اندیشیدند و آنها را به پا مى ‏داشتند، سنّتها را زنده کرده و بدعتها را از میان مى ‏بردند، به جهاد خوانده مى ‏شدند مى ‏پذیرفتند، و به پیشواى خود اطمینان داشتند و از او پیروى مى‏ کردند.

. سپس با صداى بلند آواز داد:

اى بندگان خدا جهاد، جهاد، آگاه باشید من در همین امروز لشکر مى‏ آرایم، هر کس بخواهد به سوى خدا کوچ کند باید بیرون آید.

 

نوف گفت: پس از آن فرزندش حسین علیه السّلام را بر ده هزار سپاهى، و قیس بن سعد را بر ده هزار، و ابو ایّوب انصارى را بر ده هزار و افراد دیگرى را بر تعدادى دیگر به فرماندهى گماشت، و اراده داشت به صفّین باز گردد لیکن هنوز آدینه نرسیده بود که ابن ملجم ملعون که لعنت خدا بر او باد بر آن حضرت ضربت فرود آورد، از این رو لشکریان بازگشتند و ما همچون گوسفندانى بودیم که شبان خود را از دست داده باشند و گرگها از هر سو آنها را بربایند.»

شرح

در این گفتار اشاره آن حضرت به مطلق عارفان به حقّ و خداشناسان است«»،

و بعضى از طایفه امامیّه گفته ‏اند منظور آن حضرت امام منتظر (ع) است، لیکن در این سخنان روشن نیست، واژه جنّه براى آمادگى به منظور دریافت حکمت از طریق زهد و عبادت حقیقى، و مواظبت در اجراى اوامر الهى استعاره شده وجه استعاره این است که با به دست آوردن این آمادگى از دچار شدن به تیرهاى هوا و هوس و طغیان شهواتى که انسان را به آتش دوزخ مى ‏کشاند ایمنى مى ‏یابد همچنان که سپر، رزمنده را از گزند ضربه و زخم مصون مى‏ دارد، از این که فرموده است کسى که براى حکمت سپر ایمنى پوشیده و آداب و شرایط آن را که عبارت از رو آوردن به سوى آن و شناخت آن است فرا گرفته مراد این است که مرتبه حکمت را شناخته و از طریق زهد، خود را از علایق دنیوى وارسته ساخته است، و این نیز از جمله تحصیل آمادگى براى فرا گرفتن حکمت است، واژه ضالّه را براى حکمت استعاره فرموده است، زیرا همان گونه که به جستجوى شتر گمشده مى‏ روند حکمت را نیز مى‏ جویند و طلب مى‏ کنند و گفتار آن حضرت (ع) که فرموده است: الحکمه ضالّه المؤمن اشاره به همین مطلب است.

فرموده است: فهو مغترب اذا اغترب الإسلام.

اشاره است به این که در هنگام غربت اسلام و ضعف آن، و پدید آمدن بدعتها و منکرات، او خود را از دیده‏ها پنهان مى‏ سازد و کناره‏ گیرى و گوشه نشینى اختیار مى‏ کند و این اشاره است به آنچه پیامبر اکرم (ص) فرموده است که: «اسلام در آغاز غریب بود و به غربت پیشین خود باز خواهد گشت«»» واژه‏ هاى عسیب و ذنب وجران را براى او استعاره آورده، زیرا به شترى که زانو به زمین زده و نشسته باشد شباهت دارد، و این کنایه از ناتوانى و کمى سود رسانى اوست، چه شتر در هنگامى که زانوا به زمین زده و نشسته است سودش از هر موقع دیگر کمتراست.

 

فرموده است: بقیه من بقایا حجّته.

یعنى بازمانده حجّتهاى خدا بر خلق است، زیرا عالمان و عارفان، حجّتهاى خداوند بر بندگانش در روى زمین مى‏ باشند و این که فرموده است جانشینى از جانشینان پیامبران است براى این است که پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «دانشمندان وارثان پیامبرانند«»».

فرموده است: أیّها النّاس… تا تستوسقوا.

امام (ع) در این جملات پند و موعظه ‏هاى خود را به آنان یادآورى، و عذر خود را بیان مى‏ کند که آنچه را پیامبران در باره امّتهاى خویش و اوصیا نسبت به افراد پس از خود بر عهده داشته ‏اند ادا کرده است و نیز این سخنان مشتمل بر سرزنش و نکوهش آن مردم است که استقامت نمى‏ پذیرند و در اجراى اوامر او اتّفاق ندارند و هم این که با تذکّر وعیدها و بیم دادنها و آوردن مثلها آنان را تأدیب و تنبیه فرموده است.

فرموده است: للّه أنتم… تا السّبیل.

این سخنان مبتنى بر پرسش از شنوندگان است که آیا پیشوایى رهنما و خیرخواه غیر از او انتظار دارند و این استفهام بر سبیل انکار است، زیرا پیشوایى که داراى اوصاف مذکور باشد غیر از آن حضرت وجود ندارد، و این مطلب با آنچه پس از این آمده تأکید شده که فرموده است: ألا إنّه قد أدبر من الدّنیا ما کان مقبلا یعنى آنچه باعث خیر و صلاح مردم دنیا بوده پشت کرده است، و أقبل منها ما کان مدبرا یعنى شرور و بدیهایى که به یمن مقدم پیامبر گرامى (ص) و طلوع اسلام پشت کرده بود رو آورده است، این که فرموده است بندگان خوب خدا آهنگ رحیل کرده ‏اند، و بى‏شکّ پیشوایى مانند آن بزرگوار که رهنمون راه خداست در زمره این بندگان خوب خداست کنایه از اقتضاى زمان براى نابودى آنان و کوچ‏ کردن آنها از این جهان است، پس از این واژه بیع را براى معاوضه متاع قلیل و فانى دنیا با متاع بسیار و باقى آخرت استعاره فرموده است و سپس یادآورى مى‏ کند که برادران صحابى او که در صفّین به شهادت رسیده و زندگى را از دست داده‏ اند زیانى نکرده ‏اند و ضرر مرگ از آنها منتفى است و با ذکر این که دنیا محلّ تحمّل غصّه ‏ها و نوشیدن آب تیره و درد آلود و رویدادهاى ناگوار و مشاهده نارواییها و منکرات است بى ‏میلى خود را به دنیا اظهار کرده است و در این هنگام که عدم رغبت خود را به زندگى دنیا ابراز فرموده، به سود بزرگى که اینان با از کف دادن حیات دنیا عایدشان شده اشاره کرده و این عبارت از لقاى پروردگار، و رسیدن به پاداشهایى است که خداوند به اعمال شایسته آنها مى ‏دهد، و در آمدن در سراى امن الهى یعنى بهشت است، پس از بیم و هراسى که از فتنه ‏هاى گمراهان و خدانشناسان داشته ‏اند.

پس از این در باره آنانى که راه حقّ را برگزیدند و بر این طریقه در گذشتند، و همراه و همگام آن حضرت بودند پرسش مى‏ کند، استفهام آن بزرگوار براى اظهار اندوه از فقدان آنها و ابراز وحشت و تنهایى از جدایى آنان است، سپس در باره بزرگان آنان مى ‏پرسد و عمّار بن یاسر را نام مى ‏برد، فضل و برترى عمّار در میان اصحاب مشهور است، پدر او عرب قحطانى، و مادرش کنیز ابى حذیفه بن مغیره مخزومى بود، ابى حذیفه سمیّه را پس از تولّد عمّار آزاد کرد، از این رو عمّار با بنى مخزوم هم پیمان بود. هنگامى که او و مادرش به نام سمیّه اسلام اختیار کردند بنى مخزوم آنان را به سبب ایمان به خدا مورد شکنجه قرار دادند، ناگزیر عمّار آنچه را از او خواستند بر زبان جارى کند انجام داد امّا دل او بر ایمان به خدا استوار بود لذا آیه «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ«»» در باره ‏اش نازل شد و پس از آن به سرزمین حبشه هجرت کرد، او به هر دو قبله اسلام نماز گزارده و از مهاجران‏ نخستین است. در جنگ بدر و سایر غزوات شرکت داشته و با اظهار دلیریها و تحمّل سختیها آزمایش نیکو داده است، پس از آن در نبرد یمامه حضور داشته و در این جنگ نیز امتحانى نیکو داده و گرفتار رنج سختى گردیده و گوش او بریده شده است، ابن عبّاس در تفسیر گفتار خداوند که فرموده است: «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ«»» گفته است او عمّار بن یاسر است، و از عایشه روایت شده که گفته است: در باره هر کدام از اصحاب پیامبر (ص) بخواهم چیزى بگویم مى‏ گویم جز عمّار بن یاسر، زیرا من از پیامبر خدا (ص) شنیدم که فرمود: همانا او (عمّار) از سر تا کف پا پر از ایمان است، و نیز فرموده است: عمّار پوست میان دو چشم من است، او را گروه سرکشى که خداوند شفاعت مرا شامل حال آنها نکند مى‏ کشند.

همچنین فرموده است: هر کس با عمّار دشمنى کند خدا با او دشمنى مى‏ کند.

امّا ابن تیّهان با یاى مشدّد مفتوح با دو نقطه در زیر، و با یاى مخفّف ساکن نیز روایت شده از طایفه انصار است، کنیه او ابو الهیثم و نامش مالک بن مالک مى‏باشد، و گفته شده نام پدرش عمرو بن حرب است، ابن تیّهان یکى از نقباى لیله العقبه است«»، در جنگ بدر حضور داشته، و مشهور است که در رکاب على (ع) جنگ صفّین را درک کرده و در آن به شهادت رسیده است، و هم گفته شده که او در زمان پیامبر (ص) وفات کرده است.

امّا ذو الشّهادتین کنیه ‏اش ابو عمّاره و نامش خزیمه بن ثابت بن فاکه بن ثعلبه‏ خطمى انصارى و از قبیله اوس است. پیامبر اکرم (ص) گواهى او را برابر گواهى دو مرد قرار داد و این به سبب قضیّه ‏اى بوده که مشهور است، او در نبرد بدر و جنگهاى پس از آن حضور داشته، و در روز فتح مکّه پرچم بنى خطمه از قبیله اوس به دست او بوده، و در رکاب على (ع) در جنگ صفّین شرکت کرده، و پس از شهادت عمّار به میدان کارزار تاخته، و با او به فیض شهادت نائل شده است.

منظور از نظرأوهم من إخوانهم کسانى از اصحاب پیامبر اکرم (ص) است که در صفّین به شهادت رسیدند، مانند بدیل و هاشم بن عتبه و مانند این دو، و مقصود از جمله تعاقدوا على المنیّه هم پیمانى آنان براى جنگ با مخالفان تا رسیدن به فیض شهادت است، به جاى تعاقدوا، تعاهدوا نیز روایت شده است، مراد از فجره که سرهاى این بزرگان به سوى آنان حمل مى‏شود فرمانروایان شام است.

سپس امام (ع) از فقدان اینان شکوه و ناله مى‏ کند و بعد به فضایل آنان که مقصد غایى شریعت است اشاره مى ‏فرماید، و آن عبارت است از تلاوت قرآن و فهم مقاصد و معانى آن، و تفکّر در واجبات الهى، یعنى درک هدف و توجّه به اسرارى که عبادات به خاطر آنها واجب و بر پا داشته مى‏شود، و بر اداى آنها مواظبت به عمل مى ‏آید و همچنین زنده داشتن سنّتهاى پیامبر (ص)، و از میان بردن بدعتها و پدیده ‏هاى مخالف، و این که آنها براى بر پایى دین دعوت براى جهاد را اجابت کردند، منظور از این که به پیشواى خود وثوق و اطمینان داشتند و از او پیروى کردند شخص خود آن حضرت و متابعت آنها از اوست، مراد از رواح إلى اللّه بیرون رفتن براى جهاد است، براى این که جهاد راهى است که انسان را به خداوند و پاداشهاى او مى‏ رساند.

امّا قیس بن سعد خزرجى از اصحاب رسول خدا (ص) و کنیه‏اش ابو عبد الملک است، او از پیامبر اکرم (ص) احادیثى نقل کرده است، پدرش سعد از سران قبیله خزرج بوده و به نام سعد بن عباده معروف و همان است که پس ازدرگذشت پیامبر خدا (ص) قبیله ‏اش در صدد برآمدند او را خلیفه گردانند، قیس از بزرگان شیعیان و دوستان علىّ (ع) است و در تمام جنگهاى آن حضرت حضور داشته است، پس از علىّ (ع) از فرزندش امام حسن (ع) متابعت کرده لیکن از صلح آن بزرگوار با معاویه اظهار ناخشنودى کرده است.

ابو ایّوب انصارى نامش خالد بن سعد بن کعب خزرجى از طایفه بنى نجّار است، او در پیمان عقبه و نبرد بدر و دیگر غزوات شرکت داشته است، پیامبر خدا (ص) هنگامى که از مکّه هجرت کرد و وارد مدینه شد، پس از خروج از میان قبیله عمرو بن عوف در خانه ابو ایّوب فرود آمد و تا زمانى که مسجد و خانه ‏هاى آن حضرت بنا و بدانجا منتقل شد در خانه او به سر مى ‏برد، در جنگهاى جمل و صفّین در رکاب علىّ (ع) شرکت داشته و در جنگ نهروان در مقدّمه سپاه آن حضرت بوده است. و توفیق از خداوند است.

 

     ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۳   

بازدیدها: ۴۲

خطبه۱۸۰ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۸۱صبحی صالح)

و قد أرسل رجلا من أصحابه یعلم له علم أحوال قوم من جند الکوفه قد هموا باللحاق بالخوارج، و کانوا على خوف منه علیه السلام، فلما عاد إلیه الرجل قال له: أ أمنوا فقطنوا أم جبنوا فظعنوا فقال الرجل: بل ظعنوا یا أمیر المؤمنین.

فقال: بُعْداً لَهُمْ کَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ-  أَمَا لَوْ أُشْرِعَتِ الْأَسِنَّهُ إِلَیْهِمْ-  وَ صُبَّتِ السُّیُوفُ عَلَى هَامَاتِهِمْ-  لَقَدْ نَدِمُوا عَلَى مَا کَانَ مِنْهُمْ-  إِنَّ الشَّیْطَانَ الْیَوْمَ قَدِ اسْتَفَلَّهُمْ-  وَ هُوَ غَداً مُتَبَرِّئٌ مِنْهُمْ وَ مُتَخَلٍّ عَنْهُمْ-  فَحَسْبُهُمْ بِخُرُوجِهِمْ مِنَ الْهُدَى وَ ارْتِکَاسِهِمْ فِی الضَّلَالِ وَ الْعَمَى-  وَ صَدِّهِمْ عَنِ الْحَقِّ وَ جِمَاحِهِمْ فِی التِّیهِ

 

لغات

 

قطنوا: اقامت گزیدند

أشرعت الرّمح: نیزه را به سوى کسى که قصد زدن او را دارم راست گردانیدم.

استفلّهم: از آنها خواست پراکنده شوند و فرار کنند، و این را کار خوبى براى آنها جلوه داد

فلّ: پراکنده کردن و فرار کردن.

بعدت: با کسر عین نابود شد.

ارتکاس: سرنگونى

 

ترجمه

 

امام (ع) یکى از یارانش را فرستاد تا در باره گروهى از سپاه کوفه که تصمیم گرفته بودند به خوارج بپیوندند و از آن حضرت بیمناک بودند تحقیق و او را آگاه کند، چون آن مرد بازگشت امام (ع) از او پرسید: آیا ایمن شدند و بر جاى ماندند یا ترسیدند و کوچ کردند، آن مرد عرض کرد: بلکه کوچ کردند اى امیر مؤمنان، امام (ع) فرمود:

از رحمت خدا دور باشند، آنسان، که قوم ثمود دور گشتند.

اگر سر نیزه‏ها به سوى ایشان گرفته شود و شمشیرها بر فرقشان فرود آید، از آنچه کرده‏ اند پشیمان مى ‏شوند.

امروز خواست شیطان جدا کردن و پراکندن ایشان بود و چنان کرده است.

فرداست که از ایشان بیزارى جوید و از آنان کنارى گیرد.

بس است ایشان را بیرون شدن از طریق هدایت و افتادن در ورطه ضلالت و کورى و اعراض از حق و سرکشى در وادى گمراهى.

 

شرح

این خطبه بر پرسش از کوچ کردن آن گروه و یا انصراف آنها از آن و علّت هر یک از این دو امر که احساس امنیّت و ترس است مشتمل مى ‏باشد، و نیز شامل دعا براى نابودى آنهاست، واژه بعدا بنا بر این که مفعول مطلق است منصوب شده است، همچنین مشعر بر این است که اگر بر این گروه هجوم برده مى‏ شد و کسانى از آنها که قصد پیوستن به اولیاى شیطان را داشتند زبون و ناتوان مى‏ شدند موجبات پشیمانى آنها از کارهایى که در گذشته انجام داده ‏اند فراهم مى ‏شد، و نیز علّت پیوستن این قوم را بیان مى‏ کند، و آن این است که شیطان از آنها خواسته است راه گریز را انتخاب کنند و جمعیّت خود را پراکنده سازند، به جاى استفلّهم، استفزّهم (آنها را به سبکسرى واداشت) و استقبلهم (پذیرفت و از آنها خشنود گشت) نیز روایت شده و قرینه واژه اخیر قویتر است.

فرموده است: و هو غدا متبرئ منهم و متخلّ عنهم.

یعنى فرداى قیامت شیطان آنان را رها مى‏ کند، واژه تبرّى، که به معناى بیزارى است مقابل استقبال (پذیرفتن) است که در پیش ذکر شد و مى‏ تواند واژه مذکور قرینه صحّت آن روایت باشد، خداوند متعال فرموده است: «وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ‏ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ… تا وَ إِذْ زَیَّنَ«»».

فرموده است: فحسبهم بخروجهم من الهدى.

یعنى این براى کیفر و عذاب آنها بس است که از شاهراه هدایت بیرون رفته‏اند، حرف باء در واژه بخروجهم، مانند قول خداوند متعال: «وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً» مراد از ارتکاسهم فی الضَّلال و العمى بازگشت آنها به گمراهى قدیم و کورى جهالت است که پس از آن که به نور هدایت آن حضرت از آن رهایى یافته بودند بدان بازگشته‏اند، و معناى صدّهم عن الحقّ خروج آنها از طاعت آن بزرگوار، و سرگردانى آنها در وادى جهل و هواپرستى است پس از آن که در مدینه علم و عقل جا گرفته بودند، واژه جماح (سرکشى) براى خروج آنها از صفت پسندیده عدالت و سرکشى و طغیان آنان چنان که پیش از این گفته شد و تجاوز آنان از مرز حقّ و صراط مستقیم استعاره شده است. و توفیق از خداوند است.

 ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۳  

 

بازدیدها: ۱۷

خطبه۱۷۹ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۸۰صبحی صالح)

 و من خطبه له ( علیه‏ السلام  ) فی ذم العاصین من أصحابه‏

 

أَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ-  وَ عَلَى ابْتِلَائِی بِکُمْ أَیَّتُهَا الْفِرْقَهُ الَّتِی إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ-  وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ-  إِنْ أُمْهِلْتُمْ خُضْتُمْ وَ إِنْ حُورِبْتُمْ خُرْتُمْ-  وَ إِنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى إِمَامٍ طَعَنْتُمْ-  وَ إِنْ أُجِئْتُمْ إِلَى مُشَاقَّهٍ نَکَصْتُمْ- . لَا أَبَا لِغَیْرِکُمْ مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِکُمْ-  وَ الْجِهَادِ عَلَى حَقِّکُمْ-  الْمَوْتَ أَوِ الذُّلَّ لَکُمْ-  فَوَاللَّهِ لَئِنْ جَاءَ یَومِی وَ لَیَأْتِیَنِّی لَیُفَرِّقَنَّ بَیْنِی وَ بَیْنِکُمْ-  وَ أَنَا لِصُحْبَتِکُمْ قَالٍ وَ بِکُمْ غَیْرُ کَثِیرٍ-  لِلَّهِ أَنْتُمْ أَ مَا دِینٌ یَجْمَعُکُمْ وَ لَا حَمِیَّهٌ تَشْحَذُکُمْ-  أَ وَ لَیْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِیَهَ یَدْعُو الْجُفَاهَ الطَّغَامَ-  فَیَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَیْرِ مَعُونَهٍ وَ لَا عَطَاءٍ-  وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ وَ أَنْتُمْ تَرِیکَهُ الْإِسْلَامِ-  وَ بَقِیَّهُ النَّاسِ إِلَى الْمَعُونَهِ أَوْ طَائِفَهٍ مِنَ الْعَطَاءِ-  فَتَفَرَّقُونَ عَنِّی وَ تَخْتَلِفُونَ عَلَیَّ-  إِنَّهُ لَا یَخْرُجُ إِلَیْکُمْ مِنْ أَمْرِی رِضًا فَتَرْضَوْنَهُ-  وَ لَا سُخْطٌ فَتَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ-  وَ إِنَّ أَحَبَّ مَا أَنَا لَاقٍ إِلَیَّ الْمَوْتُ-  قَدْ دَارَسْتُکُمُ الْکِتَابَ وَ فَاتَحْتُکُمُ الْحِجَاجَ-  وَ عَرَّفْتُکُمْ مَا أَنْکَرْتُمْ وَ سَوَّغْتُکُمْ مَا مَجَجْتُمْ-  لَوْ کَانَ الْأَعْمَى یَلْحَظُ أَوِ النَّائِمُ یَسْتَیْقِظُ-  وَ أَقْرِبْ بِقَوْمٍ مِنَ الْجَهْلِ بِاللَّهِ قَائِدُهُمْ مُعَاوِیَهُ-  وَ مُؤَدِّبُهُمُ ابْنُ النَّابِغَهِ

 

 

لغات

خور: سستى و محتمل است فعل «خرتم» مشتقّ از خوار باشد که به معناى فریاد است

قالى: دشمن

تریکه: تخم شتر مرغ

أ جئتم: کشانیده شده ‏اید، خوانده شده ‏اید

نکص: بازگشت به عقب

طغام: اوباش مجّه: آن را از دهان انداخت

 

ترجمه

  از سخنان آن حضرت علیه السّلام است که در سرزنش یاران خود بیان فرموده است:

ستایش مى‏ کنم خداى را، بر هر امرى که مقرر ساخته و بر هر کارى که مقدّر فرموده. و بر این که مرا مبتلاى شما نموده است. اى گروهى که اگر فرمانتان دهم، اطاعت نمى‏کنید و اگر بخوانمتان پاسخ نمى ‏دهید

و اگر مهلت یابید سرگرم سخنان بیهوده مى‏ شوید، اگر به جنگتان کشند، سستى مى‏ کنید

و اگر مردم بر پیشواى خود گرد آیند، آنان را سرزنش مى‏ کنید و طعنه مى زنید

و اگر در کشاکش دشوارى افتید، بازپس مى‏ نشینید.

نه شما بى ‏پدر از چیست که در یارى کردن من درنگ مى ‏کنید و انتظار مى‏ برید و براى گرفتن حقتان جهاد نمى‏ کنید.

مرگ و خوارى بر شما خواهد بود.

به خدا سوگند، اگر مرگ من فرا رسد-  و فرا خواهد رسید-  میان من و شما جدایى افکند.

در حالى که، من از مصاحبت با شما بیزارم و با شما چنانم که گویى یاورى ندارم.

خدا را، شما چگونه مردمى هستید نه دین، شما را گرد مى ‏آورد و نه‏ حمیت و غیرت شما را بر مى‏ انگیزد.

آیا این شگفت نیست که معاویه مشتى بلاجوى بى‏ سر و پا را فرا مى‏ خواند، بى ‏آنکه هزینه یا عطایى به ایشان دهد، از او پیروى مى‏ کنند.

و من شما را که یادگار اسلام و باقى ‏مانده مؤمنان نخستین هستید، دعوت مى‏کنم و هزینه و عطا مى‏ دهم و شما از گرد من پراکنده مى‏ گردید و با من مخالفت مى ‏ورزید.

هر چه مى ‏گویم نمى ‏پذیرید، خواه چیزى باشد که خشنودتان سازد یا به خشمتان آورد. کار شما، در هر حال، مخالفت با من و سرپیچى از من است.

چیزى را که بیش از هر چیز دوست دارم، مرگ است که به سراغم آید.

من کتاب خدا را به شما آموختم و باب حجت را بر رختان گشودم

و آنچه نمى ‏شناختید به شما شناساندم و شربتى را که از دهن مى ‏افکندید، جرعه جرعه به کامتان ریختم.

اى کاش کور بینا مى ‏شد و به خواب رفته بیدار مى‏ گردید.

چه نادان مردمى هستند، اینان که پیشوایشان معاویه است و آموزگارشان فرزند نابغه«»

 

شرح

این خطبه بر پرسش از کوچ کردن آن گروه و یا انصراف آنها از آن و علّت هر یک از این دو امر که احساس امنیّت و ترس است مشتمل مى‏باشد، و نیز شامل دعا براى نابودى آنهاست، واژه بعدا بنا بر این که مفعول مطلق است منصوب شده است، همچنین مشعر بر این است که اگر بر این گروه هجوم برده مى‏شد و کسانى از آنها که قصد پیوستن به اولیاى شیطان را داشتند زبون و ناتوان مى‏شدند موجبات پشیمانى آنها از کارهایى که در گذشته انجام داده‏اند فراهم مى‏شد، و نیز علّت پیوستن این قوم را بیان مى‏کند، و آن این است که شیطان از آنها خواسته است راه گریز را انتخاب کنند و جمعیّت خود را پراکنده سازند، به جاى استفلّهم، استفزّهم (آنها را به سبکسرى واداشت) و استقبلهم (پذیرفت و از آنها خشنود گشت) نیز روایت شده و قرینه واژه اخیر قویتر است.

فرموده است: و هو غدا متبرئ منهم و متخلّ عنهم.

یعنى فرداى قیامت شیطان آنان را رها مى ‏کند، واژه تبرّى، که به معناى بیزارى است مقابل استقبال (پذیرفتن) است که در پیش ذکر شد و مى‏تواند واژه مذکور قرینه صحّت آن روایت باشد، خداوند متعال فرموده است: «وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ‏ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ… تا وَ إِذْ زَیَّنَ«»».

فرموده است: فحسبهم بخروجهم من الهدى.

یعنى این براى کیفر و عذاب آنها بس است که از شاهراه هدایت بیرون رفته ‏اند، حرف باء در واژه بخروجهم، مانند قول خداوند متعال: «وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً» مراد از ارتکاسهم فی الضَّلال و العمى بازگشت آنها به گمراهى قدیم و کورى جهالت است که پس از آن که به نور هدایت آن حضرت از آن رهایى یافته بودند بدان بازگشته‏اند، و معناى صدّهم عن الحقّ خروج آنها از طاعت آن بزرگوار، و سرگردانى آنها در وادى جهل و هواپرستى است پس از آن که در مدینه علم و عقل جا گرفته بودند، واژه جماح (سرکشى) براى خروج آنها از صفت پسندیده عدالت و سرکشى و طغیان آنان چنان که پیش از این گفته شد و تجاوز آنان از مرز حقّ و صراط مستقیم استعاره شده است. و توفیق از خداوند است.

 

                         ترجمه‏شرح‏نهج‏البلاغه(ابن‏میثم)، ج ۳    ، صفحه‏ى ۶۹۶

 

بازدیدها: ۴۸

خطبه۱۷۸ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۷۹صبحی صالح)

 و من خطبه له ( علیه‏ السلام  ) فی الشهاده و التقوى.

و قیل إنه خطبها بعد مقتل عثمان فی أول خلافته‏ اللّه و رسوله

لَا یَشْغَلُهُ شَأْنٌ وَ لَا یُغَیِّرُهُ زَمَانٌ-  وَ لَا یَحْوِیهِ مَکَانٌ وَ لَا یَصِفُهُ لِسَانٌ-  لَا یَعْزُبُ عَنْهُ عَدَدُ قَطْرِ الْمَاءِ وَ لَا نُجُومِ السَّمَاءِ-  وَ لَا سَوَافِی الرِّیحِ فِی الْهَوَاءِ-  وَ لَا دَبِیبُ النَّمْلِ عَلَى الصَّفَا-  وَ لَا مَقِیلُ الذَّرِّ فِی اللَّیْلَهِ الظَّلْمَاءِ-  یَعْلَمُ مَسَاقِطَ الْأَوْرَاقِ وَ خَفِیَّ طَرْفِ الْأَحْدَاقِ-  وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ غَیْرَ مَعْدُولٍ بِهِ-  وَ لَا مَشْکُوکٍ فِیهِ وَ لَا مَکْفُورٍ دِینُهُ-  وَ لَا مَجْحُودٍ تَکْوِینُهُ شَهَادَهَ مَنْ صَدَقَتْ نِیَّتُهُ-  وَ صَفَتْ دِخْلَتُهُ وَ خَلَصَ یَقِینُهُ وَ ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ-  وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ الَمْجُتْبَىَ مِنْ خَلَائِقِهِ-  وَ الْمُعْتَامُ لِشَرْحِ حَقَائِقِهِ وَ الْمُخْتَصُّ بِعَقَائِلِ کَرَامَاتِهِ-  وَ الْمُصْطَفَى لِکَرَائِمِ رِسَالَاتِهِ-  وَ الْمُوَضَّحَهُ بِهِ أَشْرَاطُ الْهُدَى وَ الْمَجْلُوُّ بِهِ غِرْبِیبُ الْعَمَى أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الدُّنْیَا تَغُرُّ الْمُؤَمِّلَ لَهَا وَ الْمُخْلِدَ إِلَیْهَا-  وَ لَا تَنْفَسُ بِمَنْ نَافَسَ فِیهَا وَ تَغْلِبُ مَنْ غَلَبَ عَلَیْهَا-  وَ ایْمُ اللَّهِ مَا کَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِی غَضِّ نِعْمَهٍ مِنْ عَیْشٍ-  فَزَالَ عَنْهُمْ إِلَّا بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا-  لِ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ-  وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ حِینَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ وَ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ-  فَزِعُوا إِلَى رَبِّهِمْ بِصِدْقٍ مِنْ نِیَّاتِهِمْ وَ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ-  لَرَدَّ عَلَیْهِمْ کُلَّ شَارِدٍ وَ أَصْلَحَ لَهُمْ کُلَّ فَاسِدٍ-  وَ إِنِّی لَأَخْشَى عَلَیْکُمْ أَنْ تَکُونُوا فِی فَتْرَهٍ-  وَ قَدْ کَانَتْ أُمُورٌ مَضَتْ مِلْتُمْ فِیهَا مَیْلَهً-  کُنْتُمْ فِیهَا عِنْدِی غَیْرَ مَحْمُودِینَ-  وَ لَئِنْ رُدَّ عَلَیْکُمْ أَمْرُکُمْ إِنَّکُمْ لَسُعَدَاءُ-  وَ مَا عَلَیَّ إِلَّا الْجُهْدُ-  وَ لَوْ أَشَاءُ أَنْ أَقُولَ لَقُلْتُ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ

امام (ع) این خطبه را پس از کشته شدن عثمان، و در آغاز خلافت خود ایراد فرموده است.

 

لغات

دخله: به کسر و ضمّ اوّل، باطن هر چیزى است

عقائل الشّی‏ء: بهترین هر چیز

غربیب: سیاه

لا تنفس: بخل نمى ‏ورزد

معتام: انتخاب شده

أشراط الهدى: نشانه‏ هاى هدایت 

مخلد: تسلیم کننده

غضّ: تر و تازه

 

ترجمه

 

  از خطبه ‏هاى آن حضرت علیه السّلام است:

خداوند را هیچ کارى از کار دیگر باز ندارد. زمان دگرگونش نکند و مکان را گنجاى او نباشد.

زبانها از وصفش ناتوان‏ اند. شماره قطره‏ هاى آب و شمار ستارگان آسمان و ذرات خاک را که باد به هوا برمى ‏دارد، مى‏ داند. و رفتن مورى بر سنگى صاف و خوابگاه مورى در شبى تاریک بر او پوشیده نیست.

افتادن برگهاى درختان و بسته شدن و باز شدن آهسته پلکها را مى‏ داند.

شهادت مى‏ دهم که جز الله خدایى نیست. هیچ چیز همتاى او نیست و در او تردید روا نبود، نه دینش را توان پوشیده داشت و نه آفرینش را انکار توان کرد.

شهادت مى‏ دهم، شهادت کسى که نیتش صادق است و باطنش از هر شائبه مبرّاست و یقینش خالص است و کفّه ترازوى عملش به نیکى سنگین است.

شهادت‏ مى‏ دهم که محمد (صلى الله علیه و آله) بنده او و پیامبر اوست که از میان همه آفریدگانش برگزید و براى شرح حقایق دینش، اختیار کرد

و به گرامیترین کراماتش مخصوص گردانید و براى رسانیدن پیامهاى نیکو انتخاب نمود.

به وجود او نشانه‏ هاى هدایت آشکار شد و ظلمت کورى و گمراهى روشنى گرفت.

اى مردم، دنیا کسى را که آرزوى او را در دل پرورد و خواستار او باشد مى ‏فریبد و با کسى که براى به دست آوردن آن با دیگران رقابت و همچشمى کند بخل نمى‏ ورزد.

و مغلوب مى ‏سازد کسى را که بر او چیره گردد.

به خدا سوگند، قومى که در فراخى نعمت و کامیابى بوده ‏اند و نعمتشان روى به زوال نهاده، زوال نعمت را سببى جز ارتکاب گناهان نبوده است،زیرا خدا بر بندگانش ستم روا ندارد.

اگر مردم هنگامى که محنت و بلایى بر آنها فرود مى ‏آید و نعمتهایشان زوال مى ‏یابد، از روى صدق و صفاى نیت و شیفتگى دل به درگاه خداوندى زارى کنند، خداوند نعمت رمیده را به آنان بازمى‏گرداند و کارهاى تباهشان را به صلاح مى‏ آورد.

مى‏ ترسم از مهلت داده شدگانى باشید که غافلگیر مى‏ شوند.

کارهایى صورت پذیرفت و شما به آنها مایل شدید که در آن هنگام نزد من ناستوده بودید.

اگر راه و روشى که در روزگاران گذشته داشته ‏اید به شما بازگردد، اهل سعادت خواهید بود.

بر من جز کوشش نیست.

اگر خواهم که بگویم مى‏ گویم. خدا آنچه را گذشته است ببخشاید.

 

شرح

 

این خطبه را با اشاره به مسائلى از توحید و خداشناسى به شرح زیر آغاز فرموده است:

۱-  لا یشغله شأن عن شأن:

هیچ کارى او را از کار دیگر باز نمى‏ دارد زیرا باز ماندن از کارى یا به سبب نقص قدرت و یا نارسایى دانش است، در حالى که علم و قدرت حقّ تعالى بر همه چیز احاطه دارد، در این صورت هیچ مقدور و معلومى او را از مقدور و معلوم دیگر باز نمى‏ دارد، این دو مسأله در کتابهاى کلام و حکمت به تفصیل توضیح داده شده است.

۲-  لا یغیّره زمان:

گذشت روزگار در او دگرگونى پدید نمى‏ آورد، زیرا او آفریننده زمان و منزّه از آن است که این پدیده بر او عارض گردد، از این رو دگرگونى و تغییر به ساحت مقدّس او راه ندارد، دیگر این که خداوند متعال واجب الوجود است، و هر چیزى که در ذات یا صفات دستخوش دگرگونى شود واجب الوجود نیست، بنا بر این «آن که تغیّر نپذیرد تویى».

۳-  و لا یحویه مکان:

هیچ جایى او را در بر نمى‏ گیرد، زیرا خداوند متعال مبرّا از جسمیّت و لوازم آن است، و هر چه جسم نباشد بى‏ نیاز از امکان است، نتیجه این است که بارى تعالى منزّه از مکان و لواحق آن است.

۴-  و لا یصفه لسان:

یعنى هیچ زبانى نمى ‏تواند خدا را آن چنان که هست توصیف کند، زیرا خداوند از هر گونه ترکیب منزّه است، و در نتیجه عقل نمى‏ تواند چگونگى او را درک کند چه رسد به زبان که ترجمان عقل است.

۵-  و لا یعزب عنه عدد قطر الماء… تا الأحداق.

این گفتار اشاره است به علم خداوند که به همه امور کلى و جزیى احاطه دارد، و این موضوعى مهمّ و شگرف است که خردها از آن در حیرتند، و ما در کتاب مختصر خود به نام «القواعد الإلهیّه» بدان اشاره کرده ‏ایم.

 

امام (ع) پس از تنزیه بارى تعالى به کلمه توحید شهادت مى‏ دهد و بر وحدانیّت او به داشتن صفاتى که براى خداوند بر شمرده و به شرح زیر است گواهى داده است:

اوّل-  غیر معدول به است

یعنى: همتا و مانندى ندارد.

دوّم-  و لا مشکوک فیه

یعنى: در وجود و هستى او هیچ گونه شکّ و ریبى نیست، زیرا شکّ، با اقرار به وحدانیّت او منافات دارد.

سوّم-  و لا مکفور دینه:

زیرا انکار دین خدا متضمّن نقصان در شناخت اوست، پس اعتراف به دین، نشانه کمال معرفت، و تمامیّت شهادت بر وحدانیّت اوست.

چهارم-  و لا مجحود تکوینه

یعنى: در این که او موجودات را آفریده و پروردگار آنهاست انکارى نیست.

سپس به دنبال ذکر کلمه توحید و توصیف وحدانیّت او، حال گوینده این شهادت را در هنگام اداى آن بیان مى ‏کند که او در این گواهى نیّتش صادق است یعنى اعتقادش قطعى است، و درونش پاکیزه است یعنى پاک از ریا و نفاق است، و یقین او در باره وجود پروردگار جهان و یگانگى او از هر گونه شکّ و شبهه صافى و خالص است، و با اداى این شهادت و ایفاى حقوق آن که انجام دادن کارهاى شایسته است وزنه اعمال او سنگین است. پس از این به ذکر جزء دیگر شهادتین که گواهى بر حقانیّت رسالت پیامبر اکرم (ص) است مى ‏پردازد، و اوصافى به شرح زیر براى آن حضرت بیان مى‏ کند:

۱-  او پسندیده و برگزیده خداوند از میان خلایق است،

این سخن به تکریم و گرامیداشت پیامبر اکرم (ص) برگشت دارد، به سبب این که وجود مقدّس او را شایسته و آماده پذیرش انوار رسالت حقّ و تحمّل بار نبوّت شمرده است.

۲-  المعتام لشرح حقائقه

یعنى: براى روشن ساختن حقایق الهى که بر مردم پوشیده است و بیان احکام شرع خود او را انتخاب کرده است.

۳-  المختصّ بعقائل کراماته

یعنى: او به کرامات و عطایاى نفیس و گرانقدر اختصاص یافته که عبارت از کمالات نفسانى و علوم و مکارم اخلاق است تا به وسیله اینها نفوس ناقص را کامل گرداند و درماندگان طریق معرفت را به مقصد برساند.

۴-  و المصطفى لکرائم رسالاته

یعنى: او برگزیده شده تا رسالتهاى کریمانه خداوند را به مردم ابلاغ فرماید، این که رسالت به صورت جمع آمده و رسالتها گفته شده از نظر تعدّد اوامرى است که از جانب خداوند بر او نازل شده، بدیهى است هر دستورى که به او داده شده تا به مردم ابلاغ کند رسالتى گرامى و پیامى ارزشمند بوده است.

۵-  الموضّحه به أشراط الهدى:

منظور از اشراط یا نشانه‏ هاى هدایت، قانونهاى شریعت و دلایل کتاب و سنّت است.

۶-  المجلّوبه غربیب العمى:

واژه غربیب براى شدّت تاریکى جهل، و واژه جلا را براى از میان رفتن این تاریکى بر اثر تابش انوار نبوّت، استعاره آورده است.

پس از این مردم را مخاطب قرار داده، آنان را به زشتیها و عیبهاى دنیا آگاه مى‏ کند، از جمله این که روزگار آرزومندان و شیفتگان خود را که دل به آن خوش داشته و بر آن اعتماد کرده ‏اند مى‏ فریبد، زیرا کسى که به دنیا دل بسته و آرزوهایى را در سر مى‏ پروراند پیوسته در باره آنچه در اندیشه دارد نشانه ‏هایى خیالى و دلایل موهومى به ذهن او مى‏ رسد و مى‏ پندارد که خواستهاى او قابل‏ حصول و ثمر بخش است و همین پندار موجب درازى آرزوهاى او مى‏ گردد، امّا گاهى پیش از آن که به این آرزوها برسد نابود مى‏ شود. و گاهى هم پس از تحمّل رنجهاى دراز پوچى و بطلان این دلائل و خیالات بر او آشکار مى‏ گردد.

 

یکى دیگر از زشتیهاى دنیا این است که هر کس در راه رسیدن به آن بکوشد و آن را دوست بدارد، دنیا در باره او بخل نمى ‏ورزد، و راه رسیدن او را به سر منزل نابودى آسان مى‏ گرداند، و وى را هدف تیر مصیبتهاى شگرف و نابهنگام قرار مى‏ دهد.

دیگر این که هر کس به دنیا دست یابد، دنیا بر او چیره مى‏ شود، یعنى هر کس در این جهان سلطنت و قدرتى پیدا کند دنیا بزودى بر او غلبه یافته به هلاکتش مى ‏رساند.

صفات مذکور از قبیل این که دنیا آرزومندان خود را مى ‏فریبد، و هر جا غلبه یابند بر آنها چیره مى‏ شود و بر دوستان خود رحم نمى‏ کند که همه از شئون دشمنى حیله ‏گر است، استعاره ‏اند، وجه مناسبت این است که زندگى دنیا و شیفتگى و دلبستگى به آن، و دولت و قوّت یافتن در آن همگى مستلزم نابودى در دنیا و آخرت است همچنان که فریفته شدن به دشمن مکّارى که دوستى هیچ کس را در دل ندارد و بر کسى اعتماد نمى‏ کند موجب هلاکت و نابودى است.

سپس تذکّر مى ‏دهد که شکر منعم واجب است، و باید از قصور خود در سپاس نعمتهاى خداوند به او پناه برد، و سوگند یاد مى ‏کند که نعمت از مردم گرفته نمى‏ شود جز به سبب گناهانى که مرتکب مى‏ شوند، و این سخن اشاره است به این که گناه، موجب زوال نعمت و نزول عذاب و انتقام خداوند است، زیرا اگر مردمى با وجود ارتکاب گناه، مستحقّ افاضه نعمت و بخشش باشند، سلب و منع نعمت از این مردم که شایستگى و آمادگى آن را دارند عین ظلم است، و این از خداوند که فیّاض مطلق است محال است، چنان که فرموده است: «وَ ما رَبُّکَ‏ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ«»» و نیز اشاره به همین معنا دارد آیه شریفه: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ«»» یعنى خداوند آنچه را به قومى داده دگرگون نمى ‏کند مگر آن گاه که در نتیجه به جا آوردن گناه استعداد دگرگونى پیدا کنند.

فرموده است: و لو أنّ النّاس… تا کلّ فاسد.

این سخنان گویاى این است که با نیّت راست و قلب مشتاق به خدا پناه بردن، و از هر چه جز اوست گسستن، انسان را آماده مى‏ کند که خداوند خواستهاى او را بر آورد، خواه این که مطلوب او برگشت نعمت از دست رفته و یا درخواست نعمتهایى تازه باشد و یا خواهان این باشد که سختى و بدبختى از او دور شود، و یا بخواهد اینها بر دشمنش فرود آید، مراد از ردّ شارد برگشت نعمت از دست رفته، و منظور از اصلاح فاسد، به صلاح آوردن سایر احوال است.

فرموده است: و إنّی لأخشى علیکم أن تکونوا فی فتره.

واژه فترت (دوران) کنایه از وضع جاهلیّت است و مجازا نام ظرف به مظروف داده شده است یعنى بیم دارم در تعصّبات نادرستى که دارید و برخاسته از هوا و هوسهاى گوناگون است احوال دوران جاهلیّت را داشته باشید.

فرموده است: و قد کانت امور… تا محمودین.

طایفه امامیّه گفته ‏اند: منظور از امورى که مردم بدان رغبت کردند مقدّم داشتن خلفاى پیشین بر آن حضرت است، دیگران گفته ‏اند: مراد تمایلات و اقدامات آنان در قبال آن حضرت است که به هنگام تشکیل شورا عثمان را بر او مقدّم داشته و به خلافت برگزیدند، و گفتارها و کارهایى که در این شورا جریان یافت.

فرموده است: و لئن ردّ علیکم امرکم.

یعنى: اگر صلاح حال و روش درستى که در زمان پیامبر خدا (ص) داشتید به شما باز گردد بى‏شکّ نزد خداوند از سعادتمندان و در دنیا از نیکبختان خواهید بود، و ما علىّ إلّا الجهد یعنى: بر من جز این نیست که در بازگردانیدن آن احوال و دگرگونى اوضاع کنونى کوشش کنم.

فرموده است: و لو أشاء أن أقول لقلت.

از این گفتار چنین دانسته مى‏شود که اگر آن حضرت در این باره سخن گفته بود، مقتضاى سخنش این بود که بگوید: کسانى که بر وى پیشى گرفتند بر او ستم کردند، و در این عمل مرتکب خطا شدند، و معایبى از آنها ذکر کند که از نظر آن حضرت مقتضى وجوب تأخّر آنها از اوست، و در واقع این که مى‏فرماید: اگر بخواهم بگویم مى‏گفتم، این تتمّه در درون این گفتار است که: نمى‏گویم و نخواسته ‏ام بگویم.                                

فرموده است: عفا اللّه عمّا سلف.

این عبارت قرآنى اشاره به گذشت و بردبارى آن حضرت در باره آنهاست نسبت به آنچه پیش از این انجام داده ‏اند، عادت بر این است هنگامى که کسى قصد چشم پوشى از گناه دیگرى دارد چنین کلماتى را بر زبان مى ‏آورد، و بهترین عبارات در این مورد الفاظ قرآن است که آن بزرگوار همان را بر زبان جارى ساخته‏ اند. و توفیق از خداوند است.

 

ترجمه شرح نهج البلاغه (ابن میثم بحرانی)، ج ۳

 

 

بازدیدها: ۱۹

خطبه۱۷۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۷۸صبحی صالح)

 و من کلام له ( علیه‏ السلام  ) فی معنى الحکمین‏

فَأَجْمَعَ رَأْیُ مَلَئِکُمْ عَلَى أَنِ اخْتَارُوا رَجُلَیْنِ-  فَأَخَذْنَا عَلَیْهِمَا أَنْ یُجَعْجِعَا عِنْدَ الْقُرْآنِ وَ لَا یُجَاوِزَاهُ-  وَ تَکُونُ أَلْسِنَتُهُمَا مَعَهُ وَ قُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ فَتَاهَا عَنْهُ-  وَ تَرَکَا الْحَقَّ وَ هُمَا یُبْصِرَانِهِ وَ کَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا وَ الِاعْوِجَاجُ رَأْیَهُمَا-  وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَیْهِمَا فِی الْحُکْمِ بِالْعَدْلِ-  وَ الْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْیِهِمَا وَ جَوْرَ حُکْمِهِمَا-  وَ الثِّقَهُ فِی أَیْدِینَا لِأَنْفُسِنَا حِینَ خَالَفَا سَبِیلَ الْحَقِّ-  وَ أَتَیَا بِمَا لَا یُعْرَفُ مِنْ مَعْکُوسِ الْحُکْمِ این سخنان بخشى از خطبه‏اى است که امام (ع) پس از ابلاغ رأى حکمین و آگاهى از کار آنها ایراد فرموده است.

لغات

إجماع: با قاطعیّت تصمیم گرفتن

یجعجعا: خود را به قرآن پایبند مى‏ کنند.

ترجمه

 از سخنان آن حضرت علیه السّلام در باره حکمین است:

 

رأى سرانتان بر آن قرار گرفت که دو مرد را برگزینند. و ما از آن دو پیمان گرفتیم که هرچه قرآن گوید همان کنند و از آن تجاوز ننمایند.

زبانشان با قرآن باشد و دلشان پیرو قرآن.

ولى آن دو گمراه شدند و با آنکه حق را به عیان مى‏دیدند ترکش گفتند و دلشان به ستم متمایل بود و کجروى شیوه آنها.

شرط کرده بودیم که در داورى به عدالت گرایند و به حق عمل کنند و این پیش از آن بود که چنان رأى بد و ستمکارانه‏ اى بدهند.

اکنون که آن دو پاى از جاده حق بیرون نهاده ‏اند و حکمى واژگونه داده ‏اند تا به رأیشان وقعى ننهیم، حجت به سود ما و در دست ماست.

 

شرح

خطاب آن حضرت به کسانى است که از اقدام آن بزرگوار در پذیرش حکمین انتقاد مى‏ کردند و خود آنها پیش از این به آن رضا داده بودند، این که فرموده است: جمعیّت آنها بر این اتّفاق کردند که دو نفر به داورى برگزیده شوند، مراد ابو موسى اشعرى و عمرو بن عاص است، و آن حضرت شرط کرده بود که این دو نفر پایبند حکم قرآن باشند، و از آن تجاوز نکنند و زبان و دل آنها با کتاب خدا باشد، واژه قلوب مجازا از باب نامیدن مسبّب به نام سبب بر خواستهاى اختیارى اطلاق شده است چنان که خداوند متعال فرموده است: «فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما»، و موافقت آن بزرگوار با حکمیّت مشروط به این شرط بود، و اینک اعلام مى‏ کند که اینها شرط مذکور را رعایت نکرده، و از کتاب خدا دور شده، و حقّ را با این که مى‏ دیده و مى‏ دانسته‏ اند رها ساخته، به پیروى از خواهش نفس از راه عدل و حقّ بیرون رفته و به جور و انحراف گراییده ‏اند.

فرموده است: و قد سبق استثناؤنا.

این جمله تذکارى است مجدّد بر این مطلب که: شرط ما بر این که به عدالت داورى کنند و از صدور رأى بد و نادرست دورى ورزند، پیش از آن که به داورى بنشینند با آنها انجام گرفته است، واژه سوء منصوب است زیرا مفعول سبق مى‏باشد.

فرموده است: و الثّقه فی أیدینا لأنفسنا.

یعنى: ما در کار خود دلیل مطمئنّ داریم، و پذیرش حکم این دو نفر بر ما واجب نیست، زیرا آنها مطابق شرط رفتار نکرده و حکمى بى‏دلیل و عکس آن صادر کرده‏اند. و ما پیش از این شمّه‏ اى از جریان حکمیّت، و فریب خوردن ابو موسى اشعرى را از عمرو بن عاص بیان کرده‏ایم. و توفیق از خداوند است.

 

ترجمه شرح نهج البلاغه (ابن میثم بحرانی)، ج ۳

 

 

 

بازدیدها: ۲۱

خطبه۱۷۶ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۷۷صبحی صالح)

 

 و من کلام له ( علیه ‏السلام ) فی معنى الحکمین‏
فَأَجْمَعَ رَأْیُ مَلَئِکُمْ عَلَى أَنِ اخْتَارُوا رَجُلَیْنِ- فَأَخَذْنَا عَلَیْهِمَا أَنْ یُجَعْجِعَا عِنْدَ الْقُرْآنِ وَ لَا یُجَاوِزَاهُ- وَ تَکُونُ أَلْسِنَتُهُمَا مَعَهُ وَ قُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ فَتَاهَا عَنْهُ- وَ تَرَکَا الْحَقَّ وَ هُمَا یُبْصِرَانِهِ وَ کَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا وَ الِاعْوِجَاجُ رَأْیَهُمَا- وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَیْهِمَا فِی الْحُکْمِ بِالْعَدْلِ- وَ الْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْیِهِمَا وَ جَوْرَ حُکْمِهِمَا- وَ الثِّقَهُ فِی أَیْدِینَا لِأَنْفُسِنَا حِینَ خَالَفَا سَبِیلَ الْحَقِّ- وَ أَتَیَا بِمَا لَا یُعْرَفُ مِنْ مَعْکُوسِ الْحُکْمِ

این سخنان بخشى از خطبه‏ اى است که امام (ع) پس از ابلاغ رأى حکمین و آگاهى از کار آنها ایراد فرموده است.

لغات

إجماع: با قاطعیّت تصمیم گرفتن

یجعجعا: خود را به قرآن پایبند مى ‏کنند.

ترجمه

 از سخنان آن حضرت علیه السّلام در باره حکمین است:

«رأى جمعیّت شما بر این قرار گرفت که دو نفر را برگزیدند (تا میان ما و معاویه داورى کنند) ما از آن دو نفر پیمان گرفتیم که خود را تسلیم قرآن کنند و از آن نگذرند، زبانشان با قرآن و دلشان پیرو آن باشد، لیکن آنان از راه قرآن بیرون رفتند، و با این که حق را مى‏ دیدند آن را رها کردند، خواسته آنها ستم و رأیشان کژى و نادرستى بود، و ما پیش از آن که آنها رأى بد خود را اظهار و حکم ظالمانه خویش را صادر کنند با آنان شرط کردیم که به‏ مقتضاى عدل داورى و به حقّ عمل کنند در این هنگام که پا از راه حقّ بیرون نهاده و بر خلاف شرط مقرّر حکم داده‏ اند. ما در بطلان رأى آنها، حجّت و اعتماد خود را در اختیار داریم.»

شرح

خطاب آن حضرت به کسانى است که از اقدام آن بزرگوار در پذیرش حکمین انتقاد مى‏ کردند و خود آنها پیش از این به آن رضا داده بودند، این که فرموده است: جمعیّت آنها بر این اتّفاق کردند که دو نفر به داورى برگزیده شوند، مراد ابو موسى اشعرى و عمرو بن عاص است، و آن حضرت شرط کرده بود که این دو نفر پایبند حکم قرآن باشند، و از آن تجاوز نکنند و زبان و دل آنها با کتاب خدا باشد، واژه قلوب مجازا از باب نامیدن مسبّب به نام سبب بر خواستهاى اختیارى اطلاق شده است چنان که خداوند متعال فرموده است: «فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما»، و موافقت آن بزرگوار با حکمیّت مشروط به این شرط بود، و اینک اعلام مى‏کند که اینها شرط مذکور را رعایت نکرده، و از کتاب خدا دور شده، و حقّ را با این که مى‏دیده و مى‏دانسته‏اند رها ساخته، به پیروى از خواهش نفس از راه عدل و حقّ بیرون رفته و به جور و انحراف گراییده‏ اند.

فرموده است: و قد سبق استثناؤنا.

این جمله تذکارى است مجدّد بر این مطلب که: شرط ما بر این که به عدالت داورى کنند و از صدور رأى بد و نادرست دورى ورزند، پیش از آن که به داورى بنشینند با آنها انجام گرفته است، واژه سوء منصوب است زیرا مفعول سبق مى ‏باشد.

فرموده است: و الثّقه فی أیدینا لأنفسنا.

یعنى: ما در کار خود دلیل مطمئنّ داریم، و پذیرش حکم این دو نفر بر ما واجب نیست، زیرا آنها مطابق شرط رفتار نکرده و حکمى بى‏دلیل و عکس آن صادر کرده‏اند. و ما پیش از این شمّه‏اى از جریان حکمیّت، و فریب خوردن ابو موسى اشعرى را از عمرو بن عاص بیان کرده ‏ایم. و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی، ج ۳

بازدیدها: ۲۳

خطبه۱۷۵ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۷۶صبحی صالح)

 و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) و فیها یعظ و یبین فضل القرآن و ینهى عن البدعهعظه الناس‏
انْتَفِعُوا بِبَیَانِ اللَّهِ وَ اتَّعِظُوا بِمَوَاعِظِ اللَّهِ- وَ اقْبَلُوا نَصِیحَهَ اللَّهِ- فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعْذَرَ إِلَیْکُمْ بِالْجَلِیَّهِ وَ أَخَذَ عَلَیْکُمُ الْحُجَّهَ- وَ بَیَّنَ لَکُمْ مَحَابَّهُ مِنَ الْأَعْمَالِ وَ مَکَارِهَهُ مِنْهَا- لِتَتَّبِعُوا هَذِهِ وَ تَجْتَنِبُوا هَذِهِ- فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَقُولُ- إِنَّ الْجَنَّهَ حُفَّتْ بِالْمَکَارِهِ- وَ إِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ.

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَا مِنْ طَاعَهِ اللَّهِ شَیْ‏ءٌ إِلَّا یَأْتِی فِی کُرْهٍ- وَ مَا مِنْ مَعْصِیَهِ اللَّهِ شَیْ‏ءٌ إِلَّا یَأْتِی فِی شَهْوَهٍ- فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً نَزَعَ عَنْ شَهْوَتِهِ وَ قَمَعَ هَوَى نَفْسِهِ- فَإِنَّ هَذِهِ النَّفْسَ أَبْعَدُ شَیْ‏ءٍ مَنْزِعاً- وَ إِنَّهَا لَا تَزَالُ تَنْزِعُ إِلَى مَعْصِیَهٍ فِی هَوًى.

 اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا یُمْسِی وَ لَا یُصْبِحُ- إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ- فَلَا یَزَالُ زَارِیاً عَلَیْهَا وَ مُسْتَزِیداً لَهَا- فَکُونُوا کَالسَّابِقِینَ قَبْلَکُمْ وَ الْمَاضِینَ أَمَامَکُمْ- قَوَّضُوا مِنَ الدُّنْیَا تَقْوِیضَ الرَّاحِلِ وَ طَوَوْهَا طَیَّ الْمَنَازِلِ

وَ اعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِی لَا یَغُشُّ- وَ الْهَادِی الَّذِی لَا یُضِلُّ وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِی لَا یَکْذِبُ- وَ مَا جَالَسَ هَذَا الْقُرْآنَ أَحَدٌ إِلَّا قَامَ عَنْهُ بِزِیَادَهٍ أَوْ نُقْصَانٍ- زِیَادَهٍ فِی هُدًى أَوْ نُقْصَانٍ مِنْ عَمًى.

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَهٍ- وَ لَا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ ۱۹ غِنًى- فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِکُمْ- وَ اسْتَعِینُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِکُمْ- فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَکْبَرِ الدَّاءِ- وَ هُوَ الْکُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَیُّ وَ الضَّلَالُ- فَاسْأَلُوا اللَّهَ بِهِ وَ تَوَجَّهُوا إِلَیْهِ بِحُبِّهِ- وَ لَا تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ- إِنَّهُ مَا تَوَجَّهَ الْعِبَادُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِمِثْلِهِ.

 

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ قَائِلٌ مُصَدَّقٌ- وَ أَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ الْقُرْآنُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ شُفِّعَ فِیهِ- وَ مَنْ مَحَلَ بِهِ الْقُرْآنُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ صُدِّقَ عَلَیْهِ- فَإِنَّهُ یُنَادِی مُنَادٍ یَوْمَ الْقِیَامَهِ- أَلَا إِنَّ کُلَّ حَارِثٍ مُبْتَلًى فِی حَرْثِهِ وَ عَاقِبَهِ عَمَلِهِ- غَیْرَ حَرَثَهِ الْقُرْآنِ- فَکُونُوا مِنْ حَرَثَتِهِ وَ أَتْبَاعِهِ- وَ اسْتَدِلُّوهُ عَلَى رَبِّکُمْ
وَ اسْتَنْصِحُوهُ عَلَى أَنْفُسِکُمْ- وَ اتَّهِمُوا عَلَیْهِ آرَاءَکُمْ وَ اسْتَغِشُّوا فِیهِ أَهْوَاءَکُمْ

الْعَمَلَ الْعَمَلَ ثُمَّ النِّهَایَهَ النِّهَایَهَ- وَ الِاسْتِقَامَهَ الِاسْتِقَامَهَ ثُمَّ الصَّبْرَ الصَّبْرَ وَ الْوَرَعَ الْوَرَعَ- إِنَّ لَکُمْ نِهَایَهً فَانْتَهُوا إِلَى نِهَایَتِکُمْ- وَ إِنَّ لَکُمْ عَلَماً فَاهْتَدُوا بِعَلَمِکُمْ- وَ إِنَّ لِلْإِسْلَامِ غَایَهً فَانْتَهُوا إِلَى غَایَتِهِ- وَ اخْرُجُوا إِلَى اللَّهِ بِمَا افْتَرَضَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَقِّهِ- وَ بَیَّنَ لَکُمْ مِنْ وَظَائِفِهِ- أَنَا شَاهِدٌ لَکُمْ وَ حَجِیجٌ یَوْمَ الْقِیَامَهِ عَنْکُمْ

أَلَا وَ إِنَّ الْقَدَرَ السَّابِقَ قَدْ وَقَعَ- وَ الْقَضَاءَ الْمَاضِیَ قَدْ تَوَرَّدَ- وَ إِنِّی مُتَکَلِّمٌ بِعِدَهِ اللَّهِ وَ حُجَّتِهِ- قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا- تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا- وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ- وَ قَدْ قُلْتُمْ رَبُّنَا اللَّهُ فَاسْتَقِیمُوا عَلَى کِتَابِهِ- وَ عَلَى مِنْهَاجِ أَمْرِهِ وَ عَلَى الطَّرِیقَهِ الصَّالِحَهِ مِنْ عِبَادَتِهِ- ثُمَّ لَا تَمْرُقُوا مِنْهَا وَ لَا تَبْتَدِعُوا فِیهَا- وَ لَا تُخَالِفُوا عَنْهَا- فَإِنَّ أَهْلَ الْمُرُوقِ مُنْقَطَعٌ بِهِمْ عِنْدَ اللَّهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ

ثُمَّ إِیَّاکُمْ وَ تَهْزِیعَ الْأَخْلَاقِ وَ تَصْرِیفَهَا- وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً وَ لْیَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ- فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ- وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً یَتَّقِی تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى یَخْتَزِنَ لِسَانَهُ- وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ- وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ- لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ بِکَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِی نَفْسِهِ- فَإِنْ کَانَ خَیْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ کَانَ شَرّاً وَارَاهُ- وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ یَتَکَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ- لَا یَدْرِی مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَیْهِ- وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص- لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّى یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ- وَ لَا یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّى یَسْتَقِیمَ لِسَانُهُ- فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى- وَ هُوَ نَقِیُّ الرَّاحَهِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ أَمْوَالِهِمْ- سَلِیمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ فَلْیَفْعَلْ

وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ یَسْتَحِلُّ الْعَامَ- مَا اسْتَحَلَّ عَاماً أَوَّلَ وَ یُحَرِّمُ الْعَامَ مَا حَرَّمَ عَاماً أَوَّلَ- وَ أَنَّ مَا أَحْدَثَ النَّاسُ لَا یُحِلُّ لَکُمْ شَیْئاً- مِمَّا حُرِّمَ عَلَیْکُمْ- وَ لَکِنَّ الْحَلَالَ مَا أَحَلَّ اللَّهُ وَ الْحَرَامَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ- فَقَدْ جَرَّبْتُمُ الْأُمُورَ وَ ضَرَّسْتُمُوهَا- وَ وُعِظْتُمْ بِمَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ وَ ضُرِبَتِ الْأَمْثَالُ لَکُمْ- وَ دُعِیتُمْ إِلَى الْأَمْرِ الْوَاضِحِ فَلَا یَصَمُّ عَنْ ذَلِکَ إِلَّا أَصَمُّ- وَ لَا یَعْمَى عَنْ ذَلِکَ إِلَّا أَعْمَى- وَ مَنْ لَمْ یَنْفَعْهُ اللَّهُ بِالْبَلَاءِ وَ التَّجَارِبِ- لَمْ یَنْتَفِعْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْعِظَهِ وَ أَتَاهُ التَّقْصِیرُ مِنْ أَمَامِهِ- حَتَّى یَعْرِفَ مَا أَنْکَرَ وَ یُنْکِرَ مَا عَرَفَ-

وَ إِنَّمَا النَّاسُ‏ رَجُلَانِ مُتَّبِعٌ شِرْعَهً وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَهً- لَیْسَ مَعَهُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ بُرْهَانُ سُنَّهٍ وَ لَا ضِیَاءُ حُجَّهٍ

وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَعِظْ أَحَداً بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ- فَإِنَّهُ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ وَ سَبَبُهُ الْأَمِینُ- وَ فِیهِ رَبِیعُ الْقَلْبِ وَ یَنَابِیعُ الْعِلْمِ- وَ مَا لِلْقَلْبِ جِلَاءٌ غَیْرُهُ مَعَ أَنَّهُ قَدْ ذَهَبَ الْمُتَذَکِّرُونَ- وَ بَقِیَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُونَ- فَإِذَا رَأَیْتُمْ خَیْراً فَأَعِینُوا عَلَیْهِ- وَ إِذَا رَأَیْتُمْ شَرّاً فَاذْهَبُوا عَنْهُ- فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَقُولُ- یَا ابْنَ آدَمَ اعْمَلِ الْخَیْرَ وَ دَعِ الشَّرَّ- فَإِذَا أَنْتَ جَوَادٌ قَاصِدٌ

أَلَا وَ إِنَّ الظُّلْمَ ثَلَاثَهٌ- فَظُلْمٌ لَا یُغْفَرُ وَ ظُلْمٌ لَا یُتْرَکُ- وَ ظُلْمٌ مَغْفُورٌ لَا یُطْلَبُ

– فَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذِی لَا یُغْفَرُ فَالشِّرْکُ بِاللَّهِ- قَالَ اللَّهُ تَعَالَى إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ-

وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِی یُغْفَرُ- فَظُلْمُ الْعَبْدِ نَفْسَهُ عِنْدَ بَعْضِ الْهَنَاتِ- وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِی لَا یُتْرَکُ- فَظُلْمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً

الْقِصَاصُ هُنَاکَ شَدِیدٌ لَیْسَ هُوَ جَرْحاً بِاْلمُدَى- وَ لَا ضَرْباً بِالسِّیَاطِ وَ لَکِنَّهُ مَا یُسْتَصْغَرُ ذَلِکَ مَعَهُ

فَإِیَّاکُمْ وَ التَّلَوُّنَ فِی دِینِ اللَّهِ- فَإِنَّ جَمَاعَهً فِیمَا تَکْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ- خَیْرٌ مِنْ فُرْقَهٍ فِیمَا تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ- وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَهٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَى- وَ لَا مِمَّنْ بَقِیَ

یَا أَیُّهَا النَّاسُ- طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ- وَ طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَیْتَهُ وَ أَکَلَ قُوتَهُ- وَ اشْتَغَلَ بِطَاعَهِ رَبِّهِ وَ بَکَى عَلَى خَطِیئَتِهِ- فَکَانَ مِنْ نَفْسِهِ فِی شُغُلٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَهٍ

لغات

ظنون: متّهم تقویض

البناء: ویران کردن ساختمان محل

به السّلطان: شاه را فریفت و نزد او از وى سعایت کرد

تورّدت الخیل: اسبان دسته دسته وارد شدند

ضرّست الأمر: آن کار را به خوبى آزمودم

زارى: عیب کننده

لأواء: سختى

تهزیع الاخلاق: شکستن و پراکندن آن

 

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است.
«از گفتار خداوند سود برید، و از پندهاى او بهره گیرید و اندرزهاى او را بپذیرید زیرا خداوند با دلیلهاى روشن عذرى برایتان باقى نگذاشته و حجّت رابر شما تمام کرده، و اعمالى را که دوست مى‏ دارد و کارهایى را که زشت مى‏ شمارد براى شما روشن ساخته است تا از آنها پیروى و از اینها دورى جویید، براى این که پیامبر خدا (ص) مى ‏فرمود: «بهشت را ناملایمات احاطه کرده و دور دوزخ را شهوات فرا گرفته است.

بدانید هیچ طاعتى نیست جز این که انجام دادن آن با دشوارى همراه است، و هیچ گناهى نیست مگر این که نفس آن را خواهان و بدان راغب است، پس خداوند بیامرزد کسى را که از شهوتهاى خویش دورى جوید و هوسها را از دل ریشه کن سازد، زیرا برکندن شهوتها از دل دشوارترین کارهاست و نفس همواره به گناه مایل و مشتاق آن است.
اى بندگان خدا بدانید مؤمن صبح را به شام و شام را به صبح نمى‏ رساند مگر این که به خویشتن بد گمان است، و نفس خود را پیوسته مورد عیبجویى قرار مى ‏دهد، و از او مى‏ خواهد بیشتر در راه حقّ کوشا باشد، پس مانند آنانى باشید که بر شما سبقت گرفتند و پیشاپیش شما در گذشتند، آنها مانند مسافر، عمود خیمه زندگى را برچیدند و دنیا را منزلگاهى در راه خود دانسته بدین سان آن را سپرى کردند.
بدانید این قرآن اندرزگویى است که کسى را نمى ‏فریبد، و راهنمایى است که گمراه نمى ‏کند، و سخنگویى است که دروغ نمى‏ گوید، کسى با قرآن همنشین نشده مگر این که چون از کنار آن برخاسته در او فزونى یا کاهش پدید آمده است، فزونى در هدایت و صلاح و کاهش در کوردلى و فساد.
و بدانید هیچ کس را پس از تمسّک به قرآن بینوایى و تهیدستى نیست، و پیش از آن، کسى را توانگرى و بى‏ نیازى میّسر نمى‏ باشد، بنا بر این براى دردهاى خود از آن بهبودى بخواهید و براى رفع سختیها و گرفتاریهاى خویش از آن کمک بجویید، زیرا شفاى بزرگترین دردها در قرآن است، و آن درد کفر و نفاق و تباهى و گمراهى است، پس خواستهاى خود را به وسیله آن از
خداوند بخواهید، و با مهر قرآن به سوى خدا رو آورید، و آن را وسیله خواهش از بندگانش قرار ندهید، زیرا بندگان خدا نمى‏ توانند با چیزى گرامیتر از قرآن به پروردگار رو آورند،

و هم بدانید که قرآن شفاعت کننده ‏اى است که شفاعتش مقبول است و گوینده ‏اى است که سخنش پذیرفته است و کسى را که قرآن در روز رستاخیز شفیع شود مورد شفاعت قرار گرفته، و هر کس قرآن در قیامت از او بدگویى کند گفتارش به ضرر او مورد قبول قرار مى‏ گیرد، زیرا در روز قیامت ندا کننده ‏اى فریاد مى‏ کند: «آگاه باشید امروز هر کشت کننده‏ اى گرفتار کشته خود و دچار فرجام کار خویش است جز آنان که بذر قرآن را کشته و آن را ذخیره خود ساخته ‏اند، بنا بر این شما از کشت کنندگان و پیروان آن باشید، و آن را راهنماى راه پروردگارتان قرار دهید و براى اصلاح نفس خود از آن اندرز بگیرید و در صورت مخالفت، اندیشه‏ هایتان را متّهم سازید، و خواستهاى خود را نادرست بدانید.

کار کنید، کار کنید، پس از آن توجّه به پایان کار، به پایان کار، استوارى استوارى، سپس شکیبایى شکیبایى، پرهیزگارى پرهیزگارى، همانا براى شما عاقبتى است که باید خود را به آن برسانید، و نیز براى شما نشانه و راهنمایى است که باید بدان راه جویید، و براى اسلام مقصد و هدفى است که باید به آن برسید، و با به جا آوردن آنچه خداوند بر شما واجب کرده و تکالیفى که بیان و مقرّر فرموده از گرو حقّ او بیرون آیید، من شاهد و گواه شما هستم و در روز رستاخیز از جانب شما اقامه حجّت مى‏ کنم.
آگاه باشید آنچه از پیش مقدّر شده بود واقع گشته و قضاى جارى خداوند به تدریج ظهور یافته است، و من بنا به وعده خداوند و حجّت او سخن مى ‏گویم که فرموده است: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» و شما ربَّنا اللّه (پروردگار ما خداست) را گفته‏ اید پس در عمل به کتاب او استقامت ورزید و در انجام دادن اوامر او استوار، و در طریقى که شایسته بندگى اوست پا بر جا باشید و از آن پا بیرون ننهید و در این راه بدعت پدید نیاورید و بادستورهاى دین مخالفت نکنید، زیرا آنها که از راه دین بیرون مى‏ روند در روز رستاخیز از رحمت الهى بریده و بى ‏بهره ‏اند.

پس از این از شکستن آیینه اى ارزنده اخلاقى و دگرگون ساختن آنها بپرهیزید و یک زبان داشته باشید، و نیز باید هر کسى زبان خود را نگاه دارد، زیرا این زبان نسبت به صاحبش سرکش است، سوگند به خدا من بنده ‏اى نمى ‏بینم که پرهیزگاریش به او سودى برساند مگر آن گاه که زبانش را نگاه بدارد همانا زبان مؤمن در پس دل او جاى دارد و دل منافق در پس زبان اوست. براى این که مؤمن هنگامى که مى‏ خواهد سخن گوید در باره آن مى ‏اندیشد اگر نیکو بود آن را اظهار مى‏ کند و اگر زشت بود آن را پنهان مى ‏دارد، لیکن منافق و دو رو آنچه به زبانش برسد مى ‏گوید بى آن که بداند کدام سخن به سود او و کدام یک به زیان اوست.
آن پا بیرون ننهید و در این راه بدعت پدید نیاورید و با دستورهاى دین مخالفت نکنید، زیرا آنها که از راه دین بیرون مى‏روند در روز رستاخیز از رحمت الهى بریده و بى‏ بهره‏ اند.
همانا پیامبر خدا (ص) فرموده است: «ایمان بنده کامل و درست نمى‏شود مگر آن گاه که دل او درست گردد، و دل او درست نمى‏شود مگر هنگامى که زبان او درست شده باشد.

بنا بر این اگر کسى از شما بتواند خدا را دیدار کند در حالى که دستش به خون و دارایى مسلمانان آلوده نبوده و زبانش از هتک آبروى آنان سالم مانده باشد باید چنین کند.

اى بندگان خدا بدانید مؤمن چیزى را که امسال حلال مى‏ داند همان است که در سال گذشته حلال دانسته، و چیزى را که امسال حرام مى ‏شمارد همان است که در سال اوّل حرام دانسته است، بدعتهایى را که مردم پدید آورده ‏اند چیزى را از آنچه بر شما حرام شده حلال نمى ‏گرداند بلکه حلال آن است که خداوند آن را حلال کرده و حرام آن چیزى است که خداوند آن را حرام و ممنوع کرده باشد. شما کارها را سنجیده و آزموده‏ اید و به آنچه بر پیشینیان شما گذشته پند داده شده ‏اید و مثلها برایتان زده شده است و به امرى روشن خوانده شده‏ اید، پس جز کر از شنیدن آن ناشنوا نیست و جز کور از دیدن آن نابینا نمى ‏باشد کسى که خداوند با نزول بلا و آزمونها به او سودنرساند از هیچ پند و اندرزى بهره نخواهد برد، و خطا و تقصیر پیاپى جلو رویش ظاهر شود تا آن جا که خوب را بد و بد را نیکو پندارد

 

همانا مردمان دو دسته ‏اند گروهى از شریعت پیروى مى‏ کنند و دسته ‏اى بدعتگذارند که نه برهانى الهى از سنّت پیامبران در دست دارند و نه از حجّت و دلیل روشنى برخوردارند.

خداوند سبحان هیچ کس را به مانند آنچه در قرآن است پند نداده است، زیرا قرآن ریسمان محکم خداوند و واسطه امین اوست، در آن، بهار دل و چشمه ‏هاى دانش است، براى قلب، صیقل و جلایى جز آن نتوان یافت با این که هشیاران رفته ‏اند و آنانى که مانده ‏اند یا غافل و فراموشکارند و یا خود را به فراموشى مى‏ زنند، هر کجا کار نیکى دیدید به آن کمک کنید و اگر کار بدى مشاهده کردید از آن دورى جویید، زیرا پیامبر خدا که درود بر او و خاندانش باد مى‏ فرمود: «اى فرزند آدم کار نیک به جاى آور و بدى را رها کن که در این صورت همچون اسبى خوشرفتار به مقصد خواهى رسید.

بدانید ظلم و ستم سه گونه است: ستمى که آمرزیده نمى ‏شود، ستمى که از آن بازخواست خواهد شد و ستمى که بخشوده مى ‏شود و از آن باز پرسى نخواهد شد، امّا ستمى که آمرزیده نمى‏ شود شرک به خداست که فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ«»» و ستمى که مورد آمرزش قرار مى‏ گیرد ظلمى است که بنده با ارتکاب برخى گناهان کوچک به نفس خویش روا مى‏ دارد، و ستمى که از آن باز خواست مى ‏شود ظلم بندگان به یکدیگر است، قصاص و کیفر در آن جا بسیار سخت است، و زخم کارد و ضربه تازیانه نیست بلکه اینها در برابر آن کوچک است.

زینهار از این که در دین خدا هر زمان به رنگى در آیید، زیرا اجتماع و همبستگى در چیزى که حقّ است اگر چه آن را خوش نداشته باشید بهتر است از جدایى و پراکندگى نسبت به آنچه باطل است و شما آن را دوست‏ مى‏ دارید، همانا خداوند سبحان به هیچ کس از گذشتگان و بازماندگان به سبب جدایى و تفرقه خیرى نبخشوده است.

اى مردم خوشا به حال کسى که توجّه او به عیبهاى خویش، وى را از دیدن عیبهاى دیگران باز داشته است و نیز خوشا به حال آن کس که در خانه‏ اش بیارامد و روزى خود را بخورد، و به طاعت پروردگارش بپردازد و بر گناهان خویش بگرید، تا هم او سر گرم کار خویش بوده و هم مردم از او در آسایش باشند.»

شرح

امام (ع) به شنوندگان دستور مى ‏دهد که از آنچه خداوند در کتاب خود بیان فرموده، و بر زبان پیامبرش (ص) جارى گشته است استفاده کنند و اندرزهاى الهى و راهنماییهاى او را به منظور رسیدن به هدفى که براى آن آفریده شده‏اند بپذیرند و پند گیرند، این که در جملات مذکور لفظ جلاله «اللّه» تکرار و از آوردن ضمیر به جاى نام، خوددارى شده براى تعظیم و بزرگداشت امورى است که در باره آنها سفارش شده است، پس از این به دلائل وجوب امتثال و فرمانبردارى از اوامر خداوند اشاره و یادآورى مى‏ کند که خداوند با بیان آیات روشن و هشدارهاى آشکار عذر خود را در تنبیه و مجازات خطاکاران اعلام و با فرستادن پیامبران حجّت را بر بندگان تمام کرده، و در کتاب خود با ذکر اعمال شایسته ‏اى که پسندیده اوست و کارهاى ناروایى که مکروه اوست بندگان خویش را ارشاد فرموده که از آنچه محبوب اوست پیروى کنند و از هر چه پسندیده او نیست دورى ورزند، سپس تذکّر مى ‏دهد که طاعت حقّ و امتثال اوامر او توأم با سختى و کراهت طبع است و حدیث نبوى (ص) را در این باره ذکر مى‏ کند، و چه نیکوست محتواى این خبر که در آن تنها از سختى طاعات نام برده نشده بلکه طبق آن، بهشت با سختیها قرین گشته، و در شداید و ناملایمات محجوب گردیده است تا براى به دست آوردن آن، شوق و رغبت انسانها بر انگیخته شود و در بر طرف ساختن‏ حجاب مکروهات و تحمّل سختیها و ناگواریها کوشش به عمل آید، همچنین در این حدیث آمده که شهوات، دوزخ را احاطه کرده و هوسها گرد آتش را فرا گرفته است تا مردم از هوسها بپرهیزند و از شهوتهاى نفسانى و هواهاى شیطانى دورى جویند.

امام (ع) پس از آن که با ذکر حدیث نبوى (ص) و یاد آورى بهشت سختیهایى را که ملازم با طاعت است آسان مى‏ گرداند و با اشاره به دوزخ هوسها و خواستهایى را که دورى از آنها را لازم مى‏ داند تحقیر مى‏ کند، توضیح مى‏ دهد که هیچ طاعتى نیست مگر این که نفس انسان از آن کراهت دارد و گناهى نیست مگر این که طبع آدمى خواهان آن است، و راز این مطلب را پیش از این دانستى زیرا نفس انسان از نیروى شهوانى بیش از نیروى عقلانى پیروى مى‏ کند بویژه در مورد لذّات‏ محسوسى که در دسترس اویند، لیکن عذاب خدا را به دنبال دارند، سپس آن حضرت از خداوند مى‏ خواهد که رحمت کند کسى را که از شهوات و هوسهاى خود دست بردارد،

نزع عن شهواته

یعنى: از افتادن در شهوات باز ایستد و نفس امّاره ‏اش را سرکوب سازد، زیرا خواستهاى آن از هر چیزى نسبت به خداوند دورتر، و سرکوب آن از هر چیز دیگر دشوارتر است. پس از این توضیح مى‏ دهد که کارى را که نفس بدان مشتاق و خواستار آن است گناه و نافرمانى پروردگار است، پس از آن از احوال مؤمن راستین آگاهى مى‏دهد، که او در شب و روز پیوسته نفس خویش را متّهم مى‏ گرداند و آن را دچار نقص و عیب مى‏بیند و سرزنش مى‏ کند، و احوال آن را زیر نظر مى‏ گیرد و از آن خواهان اعمال شایسته بیشتر است، و ما به این مطلب پیش از این اشاره کرده ‏ایم. بعد از آن به شنوندگان دستور مى‏ دهد که در روگردانیدن از شهوتها و لذّتهاى دنیا همانند بزرگان اصحاب که بر شما پیشى گرفته ‏اند و آنانى که از پیش روى شما در گذشته و به بهشت رفته ‏اند باشید، واژه ‏هاى تقویض (ویران کردن، عمود خیمه را بر چیدن) و طىّ (پیچانیدن، در نور دیدن) را براى آنها استعاره فرموده است، زیرا آنان مانند مسافر که براى سفر دارایى خود را رها مى‏ کند و خیمه ‏اش را بر مى ‏چیند، از علایق و دلبستگیهاى دنیا بریدند و به سوى آخرت کوچ کردند.

 

پس از این امام (ع) به ذکر قرآن و فضایل آن مى ‏پردازد تا شنوندگان را به پیروى از آن برانگیزد، صفت ناصح را براى قرآن استعاره آورده است، بدین مناسبت که قرآن پیرو خود را مانند خیرخواهى اندرزگو به انواع مصالح راهنمایى مى‏ کند، جمله ‏هاى لا یغشّ و هادى الّذی لا یضلّ ترشیح این استعاره است یعنى قرآن پند دهنده ‏اى است که فریب نمى‏ دهد و راهنمایى است که گمراه نمى‏ کند، همچنین صفت محدّث (سخنگو) را براى قرآن استعاره آورده است، و با جمله لا یکذب (دروغ نمى‏ گوید) ترشیح داده است، مناسبت استعاره اخیر براى این است که قرآن مانند سخنگویى راست گفتار، مشتمل بر اخبار و سرگذشتهاى راست و درستى است که از آن فهمیده و دانسته مى‏ شود، منظور از مجالست با قرآن همنشینى با حافظان و قاریان آن است که به وسیله آنها آیات آن استماع مى‏ گردد، و در آنها تأمّل و اندیشه به عمل مى ‏آید، زیرا در قرآن آیات روشن و نواهى هشدار دهنده ‏اى است که بر بینش کسى که خواهان آگاهى و بصیرت است مى ‏افزاید، و از کورى جهل و ظلمت نادانى مى‏ کاهد. پس از این امام (ع) تذکّر مى ‏دهد که پس از قرآن براى کسى نادارى و فقرى باقى نیست، یعنى پس از نزول قرآن و بیان روشن آن، مردم براى اصلاح امور معاش و معاد خود به هیچ حکم و دستورى نیاز ندارند، همچنین فرموده است براى کسى پیش از قرآن هیچ گونه غنا و توانمندى وجود نداشت، مراد این است که پیش از نزول قرآن براى نفوس گمراه و نادان هیچ گونه بى ‏نیازى از آن وجود نداشته است، بنا بر این ویژگى است که به آنان دستور مى‏دهد بهبود دردهاى خود را از قرآن بخواهند و مقصود از دردها بیمارى جهالت است، و براى رفع سختیها و بدبختیهاى خویش از آن کمک جویند، تا آن جا که بینایى بر مصالح دنیا و آخرت و شناخت خوب و بد امور را از قرآن طلب کنند، سپس امیر مؤمنان (ع) بزرگترین دردهاى ناشى ازجهالت را به شرح زیر نام مى ‏برد و سخن خود را که قرآن شفا بخش این دردهاست تکرار مى‏ کند:

۱- کفر به خداوند یکى از بزرگترین بیماریهاى حاصل از جهل و نادانى است، و این عبارت است از کورى دل و ناتوانى نیروى اندیشه که یکى از قواى نفس است از این که آفریننده و پدید آورنده خود را بشناسد و کوردلى و سست اندیشى او به آن جا برسد که به انکار وجود خالق بپردازد و یا شریکى براى او قائل شود و یا صفات آفریدگان را به او نسبت دهد.

۲- دیگر از بیماریهاى ناشى از جهالت نفاق و دورویى است و این با صفت زشت دروغگویى که مقابل خوى پسندیده راستگویى است، همراه است همچنین از لوازم و آثار نفاق غدر و خیانت است که در برابر صفت وفا قرار دارد، ما پیش از این در باره احوال نفس هنگامى که دچار کفر و نفاق شود سخن گفته ‏ایم.

۳- دیگر از عوارض نادانى، غوایت و سرگردانى است، و این پدیده‏اى است برخاسته از کوتاهى در به دست آوردن صفت پسندیده حکمت.

۴- دیگر گمراهى و ضلالت است و این نتیجه انحراف از طریق اعتدال است.
این که امام (ع) فرموده است قرآن شفاى بیماریهاست اشاره است به گفتار پیامبر اکرم (ص) که فرموده است: دلها مانند آهن زنگار مى‏گیرد، گفته شد: اى رسول خدا این زنگار با چه چیزى زدوده مى ‏شود فرمود: با تلاوت قرآن و در یاد مرگ بودن، و ما مى ‏دانیم که در بسیارى از جاهاى قرآن ذکر مرگ آمده است.

پس از این دستور مى ‏دهد که به وسیله قرآن خواستهاى خود را از خداوند بخواهید، منظور این است که نفوس خود را به کمالاتى که قرآن مشتمل بر آنهاست آراسته و آماده کنید تا درخواستهاى شما از جانب خداوند بر آورده شود و با دلبستگى به قرآن و دوستى آن به خداوند رو آورید، زیرا هر کس قرآن را دوست بدارد به آنچه در آن دستور داده شده خود را آراسته و کامل مى‏گرداند، و دراین صورت به گونه‏ اى شایسته و نیکو به خدا رو مى‏ آورد.

 

فرموده است: و لا تسئلوا به خلقه.

یعنى: فرا گرفتن قرآن را وسیله کسب روزى از مخلوقاتى همچون خودتان قرار ندهید زیرا اگر چنین کنید از روزى خود محروم خواهید شد.

فرموده است: إنّه (فإنّه خ) ما توجّه العباد إلى اللّه بمثله.

یعنى: هیچ چیزى مردم را مانند قرآن به خدا متوجّه نمى‏کند، زیرا قرآن کریم همگى علومى را که از کمالات نفس شمرده مى‏شوند در بر دارد، همچنین مشتمل بر همه مکارم اخلاق و صفات عالى انسانى است و نیز از همه زشتیها و پلیدیها که مایه هلاکت و نابودى آدمى است منع مى‏کند، واژه‏ هاى شافع و مشفّع را بطور استعاره آورده است و وجه مناسبت این است که تدبّر و اندیشیدن در آیات قرآن و عمل به احکام آن، موجب محو عوارض زشتى است که در نتیجه ارتکاب گناه بر نفس عارض مى‏گردد، و زدوده شدن آنها از قلب، سبب محو خشم خداوند است و به منزله عمل شفیعى است که شفاعت او مقبول افتاده و توانسته است اثر خطا را از دل کسى که نزد او به شفاعت او مقبول افتاده و توانسته است اثر خطا را از دل کسى که نزد او به شفاعت رفته بزداید، راز این حدیث مرفوع که فرموده است: «هیچ شفیعى از فرشته و پیامبر و جز اینها برتر از قرآن نیست«».» نیز همین است، همچنین کلمه ‏هاى قائل و مصّدق نیز استعاره است زیرا قرآن مانند گوینده ‏اى راست گفتار داراى الفاظ است که چون آن کلمات ادا شود تکذیب آنها ممکن نیست، سپس معناى شافعا مشفّعا را بازگو مى‏ کند که این شفاعت در روز قیامت است، پس از آن فعل محل به (نزد کسى از او بد گویى کرد) را براى قرآن به طریق استعاره آورده است، زیرا قرآن به زبان حال در پیشگاه علم خداوند و محضر ربوبى او بر ضدّ کسى که با خوددارى از پیروى، و مخالفت با احکام و آیاتش از آن روى گردانیده گواهى مى‏دهد و این شهادتى است که نه تنها تکذیب نمى‏شود، بلکه تصدیق آن واجب است بنا بر این قرآن در این جا مانند شخصى است که نزد پادشاه رود و در باره دیگرى بدگویى کند.
فرموده است: فإنّه لا ینادی مناد یوم القیامه… تا آخر.

منظور از فریاد کننده، زبان حال اعمال آدمى است، و مراد از حرث یا زرع، هر عملى است که از آن فایده‏اى خواسته مى‏شود و ثمره ‏اى از آن به دست مى‏ آید، غرض از ابتلا در این جا آثار اعمال زشت و عواقب بد آنهاست که نفس به آنها دچار مى‏شود، و به اندازه انحراف و خروج از طاعت پروردگار گرفتار کیفر و عذاب مى‏گردد، و آشکار است کسى که عمل به قرآن را مزرعه آخرت خود سازد، و کوشش در فهم معانى و مقاصد آن را وسیله تکمیل و تهذیب نفس خود قرار دهد از ابتلاى به کیفرها و عذابها مصون خواهد بود، پس از آن آنان را تشویق مى‏کند که از کشت کنندگان بذر قرآن و پیروان آن باشند،

این که فرموده است: استدلّوه على ربّکم

یعنى قرآن را دلیلى حاضر در راه خود به سوى پروردگار قرار دهید و استنصحوه على أنفسکم یعنى در برابر نفس امّاره که انسان را به گناه مى‏ کشاند و دیده دل را از مشاهده حقایق مى‏پوشاند، قرآن را خیرخواه و راهنماى خود گردانید و آن را وسیله سرکوبى این نفس سرکش قرار دهید، و چون قرآن انسان را از پیروى خواهشهاى نفس منع مى‏ک ند لازم مى ‏آید که اندرزهاى او در جهت سرکوب آن پذیرفته شود، معناى جمله اتّهموا علیه آراءکم این است که اگر نظریّه‏اى بر خلاف قرآن یافتید آن را متّهم به بطلان کنید زیرا برخاسته از نفس امّاره است، معناى جمله و استغشّوا فیه أهوائکم نیز همین است، جز این که در جمله پیش اتّهموا و در این جا استغشّوا فرموده است زیرا هوى عبارت از خواهش نفس امّاره است بى آن که در باره جواز آن به عقل مراجعه شود، و اگر انسان بنا به حکمى از احکام از پیروى آن ممنوع باشد، این خواهش، غشّ و فریبى آشکار خواهد بود، امّا رأى را انسان گاهى با رجوع به عقل و زمانى بدون آن اتّخاذ مى‏کند و ممکن است حقّ و یا باطل باشد، در این صورت چون در مظنّه بطلان است اطلاق تهمت به آن سزاوارتر است.

پس از این امام (ع) شنوندگان را به ملازمت در عمل و مداومت در به جا آوردن کارهاى شایسته سفارش مى‏ کند، سپس از آنها مى‏ خواهد که با سعى در انجام دادن وظایف الهى خود براى رسیدن به عاقبتى نیکو و فرجامى پسندیده تلاش کنند، یعنى پایان کار خود و سر انجام اعمال و هدف از آنها را در نظر گیرند زیرا چگونگى کارها بسته به پایان آنهاست، بعد به استقامت یعنى پایدارى در عمل و شکیبایى بر آن دستور مى ‏دهد، و مراد از شکیبایى بر طاعت ایستادگى در برابر خواهشهاى نفس است، تا مبادا انسان در برابر لذّات ناشایست گردن نهد و در نتیجه از راه راست بیرون رود، پس از آن امام (ع) به ورع سفارش مى‏ کند، ورع، عبارت از ملازمت در انجام دادن اعمال خوب و پسندیده است، این که آن بزرگوار، «نهایت» و «صبر» را با ادات «ثمّ» که براى تراخى مى‏آید عطف کرده براى این است که نهایت و عاقبت، متأخّر از صبر و مرحله پایانى کار است، علاوه بر این صبر امرى عدمى و جدا از عمل است که معنایى وجودى دارد، بر خلاف استقامت در کار که کیفیّت عمل مى‏باشد و بر خلاف ورع که جزیى از عمل است، تکرار این الفاظ براى تأکید مى ‏باشد و نصب آنها بنا به قاعده اغراء است«».

سپس امام (ع) به منظور خود از ذکر «نهایت» اشاره مى‏ کند که آن عبارت از غایت و مقصدى است که براى انسان تعیین شده، و به آنها سفارش مى‏کند که خود را به این مقصد برسانند. این هدف همان چیزى است که آدمیان براى رسیدن به آن آفریده شده‏اند و عبارت از این است که آدمى در این جهان خود را از پلیدیهاى شیطان پاکیزه کرده و خویشتن را لایق وصول به آستانه کبریایى حقّ گرداند، و این سخن مدلول حدیث نبوى (ص) است که فرموده است: «اى مردم براى شما نشانه‏ هایى است، خود را به آنها برسانید، و در آفرینش شما غایت وهدفى است به آن دست یابید«».» مراد از غایت همان نهایت است که امیر مؤمنان (ع) ذکر فرموده است، و منظور از معالم، مقامات بهشت و منازل فرشتگان است، همچنین در عبارت إنّ لکم علما فاهتدوا بعلمکم مقصود همین نهایت و غایت است، واژه علم را در این جا براى نفس نفیس خویش استعاره فرموده است، پس از این گوشزد مى‏کند که براى اسلام مقصد و هدفى است و باید خود را به آن برسانند و این غایت همان سرانجام کار است که در بالا توضیح داده شد.

فرموده است: و اخرجوا إلى اللّه… تا وظائفه.

مقصود این است که در آنچه خداوند بر شما واجب گردانیده حقّ او را ادا کنید و ایفاى حق او را در واجبات و تکالیف این است که عمل از روى اخلاص و براى رضاى او انجام گردد. پس از این شنوندگان را به فرمانبردارى و پیروى از دستورهاى خود ترغیب مى‏کند و تذکّر مى‏ دهد که او در روز رستاخیز گواه و مدافع آنها خواهد بود.
برخى از شارحان گفته ‏اند: اگر چه روز قیامت جاى احتجاج و مجال استدلال نیست، لیکن ذکر آن بدین جهت است که اگر امام (ع) در آن روز شاهد و گواه آنها باشد مانند این است که به سود آنها اثبات دلیل کرده و احتجاج به عمل آورده است.
ما در این باره مى‏ گوییم: چون در قیامت، امام هر قومى از جانب آنها طرف خطاب الهى و شاهد بر اعمال آنان است، چنان که خداوند متعال فرموده است: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ«»» و نیز «وَ نَزَعْنا مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ شَهِیداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَکُمْ«» و این همان موقفى است که اعمال، مورد باز خواست خداوند و سؤال وجواب قرار مى ‏گیرد، لذا مقصود امیر مؤمنان (ع) از احتجاج، همین موقف بازپرسى و پاسخگویى است، و رهایى از این بازخواستها و خلاصى از پاسخ این پرسشها شبیه این است که کسى مورد بازپرسى قرار گرفته با حجّت و دلیل مقبول از بازخواست، رهایى و پیروزى یافته باشد، و بر حسب عادت، برهان زمانى اقامه مى‏شود که انسان در مقام احتجاج و مورد مؤاخذه قرار گرفته باشد و اگر از دادن پاسخ خوددارى کند نشانه این است که از ارائه دلیل درمانده است و در باره این که احتجاج و گواهى چگونه صورت مى‏گیرد آنانى که به معاد جسمانى معتقدند آن را مقالیّه یعنى از طریق گفتگو و مکالمه مى‏دانند و دیگران آن را حالیّه دانسته‏اند، یعنى زبان حال آنها گویاى این مقال است.

سپس امام (ع) اعلام مى‏ کند که آنچه از پیش در علم خداوند مقدّر شده واقع گشته، و قضاى نافذ او اندک اندک تحقّق یافته است، ما پیش از این گفته ‏ایم که قضاى الهى عبارت از علم اوست به آنچه هست و آنچه خواهد بود، و قدر تفصیل آنهاست که بر طبق علم او واقع مى‏شود، لیکن مراد آن حضرت از قدر در این جا رویداد خلافت او و حوادث و فتنه‏هایى است که به همراه دارد، نقل شده که این خطبه از نخستین خطبه‏هایى است که آن حضرت پس از کشته شدن عثمان و بیعت مردم با او ایراد فرموده است، یکى از شارحان گفته است: که در این سخنان اشاره است به آنچه پیامبر اکرم (ص) به او خبر داده است که خلافت سرانجام به تو خواهد رسید، من مى‏ گویم: شکّى نیست که این امر از پیش در علم خداوند مقدّر بوده و بر وفق قضاى او جارى گشته است، لیکن در الفاظ خطبه چیزى که گفته این مرد فاضل را تأیید کند وجود ندارد زیرا امام (ع) به این امر دانا بود که آنچه در جهان هستى روى مى‏دهد بر حسب قضا و قدر الهى است.

فرموده است: و إنّی متکلّم بعده اللّه و حجّته.

یعنى: در این هنگام که امر خلافت به من منتقل گشته بنا به آنچه خداوند وعده فرموده و حجّت قرار داده است سخن مى‏گویم، منظور از وعده خداوند مژده‏ اوست به این که بر بندگانى که به پروردگارى او اعتراف کنند و در راه فرمانبردارى او استقامت ورزند فرشتگان بر آنها فرود آیند و بیم و اندوه را از دل آنها ببرند و مژده بهشت به آنها بدهند، امّا حجّتى که بر اساس آن سخن مى‏ گوید این است که مى ‏فرماید: شما گفته ‏اید ربّنا اللّه«» (پروردگار ما خداست) یعنى به خداوندى پروردگار اعتراف کرده‏اید، پس در پیروى از کتاب او، و فرمانبردارى از دستورهاى او، و سپردن طریقه‏اى که شایسته بندگى اوست استقامت ورزید، یعنى عبادت وطاعت او را از روى دانش و یقین و خالص از هر گونه ریا و نفاق انجام دهید و از طریق صحیح عبادت پا بیرون نگذارید، یعنى با لاف دانایى در علوم دین و سختگیرى در تکالیف و گرایش به سوى افراط و زیاده‏روى که نتیجه نادانى است از مرز بندگى خارج نشوید، و در طریق عبادت او بدعت پدید نیاورید و با احکام آن مخالفت نورزید، و به جانب راست و چپ و افراط و تفریط منحرف نشوید تا در وادى هلاکت نیفتید، اگر به این دستورها عمل کنید شرط استحقاق را انجام داده و شایستگى آن را به دست آورده ‏اید که خداوند وعده خود را که ذکر شد بر آورد، زیرا شرط استحقاق مرکّب از دو امر است یکى اقرار به ربوبیّت اوست و دیگرى استقامت بر امورى که بیان گردید، و هنگامى که امور مذکور انجام شود ایفاى وعده خداوند واجب مى‏گردد، و چنانچه جزیى از شرط انجام نشود مشروط واقع نخواهد شد و آنچه وعده داده شده متحقّق نخواهد گردید، و این که گفته شد

معناى این گفتار امام (ع) است که فرموده است: أهل المروق… منقطع بهم یعنى: آنهایى که از دایره دین و حدود احکام الهى پا بیرون مى‏نهند در روز رستاخیز مشمول رحمت خداوند نخواهند شد و وسیله‏اى که آنها را به این مقصد برساند نخواهند یافت، زیرا آنچه شرط است رسیدن به این هدف اصلى است.

پس از این امیر مؤمنان (ع) از نفاق و دورویى نهى مى‏ کند زیرا (تهزیع‏ اخلاق) عبارت از تغییر دادن و از حالى به حالى در آوردن آن است و این گوناگونى در اخلاق همان نفاق است، زیرا منافق و دو رو، اخلاقى یک نواخت ندارد، گاهى راستگو و زمانى دروغگو است، گاهى وفادار و هنگامى عهد شکن و خیانتکار است، اگر با ستمکاران باشد ستمکار است و اگر با دادپیشگان باشد عادل و دادگر است، و به همین مناسبت است که فرموده است: و اجعلوا اللّسان واحدا یعنى یک زبان داشته باشید، این جمله آغاز سفارش آن حضرت در باره زبان و لزوم حفظ عدالت آن است و به این معناست که هیچ یک از شما نباید داراى دو زبان باشد و به دو گونه سخن گوید زیرا در این صورت منافق است، پس از این دستور مى‏دهد که زبان خود را نگه دارید، این دستور مستلزم نهى از امورى چند مى‏باشد که عبارت است از پرگویى و بیهوده گویى و غیبت و سخن چینى و بدگویى از دیگران و ناسزاگویى و تهمت و مانند اینها، و همه، صفات زشتى است که از حدّ صفت نیکوى عدالت خارج و در طرف افراط آن جاى دارد.

فرموده است: فإنّ اللّسان جموح بصاحبه.

این سخن در بیان علّت لزوم نگهداشتن زبان است، و اشاره به این است که زبان مانند اسب سرکش که صاحب خود را در پرتگاه هلاکت سرنگون مى‏کند، انسان را از مدار صفت فاضله عدالت بیرون مى‏برد و به وادى صفات زشت و ناپسندیده که موجب هلاکت در دنیا و آخرت است مى ‏کشاند، از این رو واژه جموح (سرکش) براى زبان استعاره است، سپس سوگند یاد مى‏کند که تقوا براى هیچ پرهیزگارى سودى به بار نمى‏آورد مگر آن گاه که زبان خود را نگه دارد، و این سخن، حقّ و درست است، زیرا تقوایى که داراى سود و فایده است آن است که تمام و کامل باشد و نگهدارى زبان و بازداشتن آن از آلودگى به صفات زشتى که نام برده شد از اجزاى مهمّ تقواست و بدون پرهیز از این صفات بد، تقوا تحقّق نمى‏یابد. بنا بر این جز با نگهداشتن زبان از تقوا سودى حاصل نیست. پس از این تذکّر مى‏دهد که در هنگام سخن گفتن در باره آنچه مى‏خواهند بگویند و آنچه‏ گفتن آن را سزاوار نمى‏دانند درنگ و اندیشه کنند و پیش از سنجش آن در ترازوى عقل از گفتار دم فرو بندند، در این جا به کسى که اندیشیده سخن مى‏گوید اطلاق مؤمن شده و ایمان با او قرین گشته تا مردم به تفکّر و اندیشیدن ترغیب شوند و کسى را که ناسنجیده لب به سخن مى‏گشاید منافق نامیده تا از این شیوه دورى جویند.

فرموده است: لأنّ المؤمن… تا و ما ذا علیه.

این جملات معناى این را که فرموده است: زبان مؤمن در پشت دل او، و زبان منافق در جلو زبان اوست توضیح مى‏دهد، و خلاصه‏ اش این است که واژه وراء در هر دو جا کنایه از متابعت است، زیرا زبان مؤمن پیرو دل و خرد اوست و هنگامى لب به سخن مى‏گشاید که آنچه را سزاوار گفتن مى‏ داند از پیش اندیشیده و سنجیده باشد، لیکن زبان منافق و آنچه را مى‏ گوید بر دل و فکر او پیشى دارد، و زبانش پیرو اندیشه‏اش نیست، بنا بر این واژه وراء (پشت) از معناى محسوس آن براى این مفهوم معقول استعاره شده است، امّا حدیث نبوى (ص) مذکور گواه و گویاى این است که ایمان، کامل نمى‏شود مگر آن گاه که زبان جز به حقّ سخن نگوید و بر آن استقامت ورزد و از زشتگوییهایى که بر شمردیم باز ایستد، و این با گفتار امام (ع) یکى است که فرموده است: تقوا آن گاه به بنده سود مى ‏رساند که زبانش را نگه دارد، برهان صحّت مضمون حدیث مذکور نیز این است که استقامت قلب عبارت از این است که خدا و پیامبرش (ص) را تصدیق کند و به حقانیّت اوامر و منهیّاتى که از طریق شرع مقدس رسیده معتقد شود، و این عین ایمان و حقیقت آن است، و بنا بر این ایمان مستقیم نمى‏شود مگر هنگامى که دل مستقیم گردد، امّا دلیل این که دل راست و درست نمى‏شود مگر زمانى که زبان مستقیم شود آن است که استقامت زبان عبارت از این است که انسان به خدا و پیامبرش (ص) گواهى دهد و آنچه را لازمه این گواهى است به جاى آورد، و از ارتکاب کارهاى ناشایستى که در شرع مقدّس نام برده شده و از موانع استقامت‏ قلب است خوددارى کند، زیرا ارتکاب این اعمال را نشانه عدم اقرار و اعتقاد به شهادتین و نداشتن ایمان کامل مى‏دانیم، و آشکار است که هیچ کارى بى آن که لوازم آن فراهم شود استقامت نمى‏یابد.

فرموده است: فمن استطاع… تا فلیفعل.

امام (ع) در این بیان دستور مى ‏دهد که کوشش کنند خداوند را با حالاتى که او ذکر مى ‏کند دیدار کنند، حالات مذکور این است که دست او به خون مسلمانان آلوده نباشد، یعنى: کسى از مسلمانان را نکشته باشد، همچنین دست تعدّى به اموال مسلمانان دراز نکرده باشد، یعنى از ارتکاب ظلم و ستم مصون بوده باشد، دیگر این که زبان تعرّض به آبرو و حیثیّت مسلمانان نگشوده باشد و مراد از این غیبت و ناسزاگویى است، و خوددارى از این امور را به استطاعت و امکان موکول فرموده است، زیرا توانایى بر ترک این امور بر حسب افراد و زمان و مکان شدّت و ضعف دارد هر چند واجب است این اعمال در همه احوال ترک شود و سخت‏ترین این احوال، غیبت و بدگویى است زیرا گاهى پرهیز از آن ممکن نیست، حدیث پیامبر اکرم (ص) که فرموده است: مسلمان کسى است که مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند«» اشاره به همین موضوع است، منظور از آسودگى از دست او این است که به خون و مال مسلمانان، دست دراز نکند، و آسودگى از زبانش عبارت از مصون ماندن مسلمانان از تعرّض او به آبرو و اعراض آنها و غیره است که اعمّ از آن مى‏باشد. یکى از حکما گفته است: اگر کسى بداند که زبان عضوى از اعضاى اوست کمتر آن را به کار مى‏گیرد، و حرکت دادن پى در پى آن را زشت مى‏شمارد چنان که ناپسند مى‏شمارد که سر و شانه خود را پیاپى به حرکت در آورد.

فرموده است: و اعلموا… تا حرّم علیکم.

برخى از شارحان گفته ‏اند: این سخن اشاره است به این که آنچه از طریق نصّ، ثابت شده و هر عملى که عرف زمان پیامبر اکرم (ص) بوده و از طریق نصّ تأیید گردیده است نقض آن با قیاس و اجتهاد جایز نیست، بلکه بطور کلّى نسبت به هر چیزى که نصّى وارد شده باید از همان متابعت شود و عدول از آن روا نیست، از این رو آنچه به مقتضاى نصّ و عموم آن، در سال گذشته حلال بوده، در امسال نیز حلال است، و حرام نیز همین گونه است، و به مقتضاى عمومى که این موضوع دارد نسخ نصّ و یا تخصیص آن با قیاس جایز نیست، و این بنا بر مذهب طایفه امامیّه است که قیاس متعارف اهل سنّت را باطل مى‏دانند، همچنین گروهى از علماى علم اصول با این که قیاس را صحیح دانسته‏اند در این مورد از همین نظریّه پیروى کرده‏اند، و کسانى که تخصیص نصّ را از طریق قیاس جایز شمرده‏اند این گفتار امیر مؤمنان (ع) را بر عدم جواز نسخ نصّ وارد از کتاب و سنّت حمل کرده‏اند، جمله ما أحدثه النّاس اشاره به همین قیاس متعارف است.

فرموده است: و لکن الحلال ما أحلّ اللّه و الحرام ما حرّم اللّه.

این گفتار تأکید است بر ضرورت پیروى از نصّ و آنچه نزد اصحاب، معلوم و مسلّم بوده و بدان عمل کرده‏اند، نه آنچه را که آراء و مذاهب، از پیش خود پدید آورده ‏اند.

فرموده است: و قد جرّبتم الامور و ضرّستموها… تا الأمر الواضح.

این سخنان به طرق تحصیل علم و آگاهى، و منابع اخذ آن اشاره دارد، رابطه آن با سخنان پیش این است که چون امور را به خوبى تجربه کرده‏اند، و از سرگذشت و فرجام کار گذشتگان خود پند گرفته‏ اند، و مثلها براى آنها زده شده است، و به امرى روشن که همان دین و طریقه آن است فراخوانده شده‏اند، ناگزیر نفوس آنها براى دانستن احکام شرع و مقاصد آن از کتاب و سنت و روش پیامبر اکرم (ص) مجهّز شده و بدعتهایى که پس از این پدید آمده بر آنان پوشیده نیست، و مى‏دانند که هر بدعتى در دین حرام است چه رسد به این که بتوان حکمى را که‏ صریح نصّ و مطابق سنّت، قطعى و مسلّم است به وسیله آن از میان برد، لذا کسى از این موعظه‏ها و مثلها و دعوتهایى که در امر دین مى‏شود ناشنواست که به شدّت کر باشد، أصمّ به کسى گویند که سخت کر باشد، و عبارت لا یصمّ… إلّا أصمّ از قبیل این است که گفته مى‏ شود: لا یجهل بهذا الأمر إلّا جاهل یعنى: کسى این امر را نمى‏داند که سخت نادان باشد، معناى لا یعمى عنه إلّا أعمى نیز همین گونه است یعنى: دیده دل هیچ کس از آن کور نیست جز کسى که چشم باطنش سخت کور شده باشد.

فرموده است: من لم ینفعه… تا من أمامه.

سخنى حقّ و درست است، زیرا انسان در آغاز پیدایش از هر گونه علم و دانشى تهى است، و آنچه باعث آفرینش اعضا و جوارح براى او شده این است که بتواند به وسیله آنها صور محسوسات و معانى آنها را دقّت و بررسى کند و به روابط مثبت و منفىّ یا به موارد اشتراک و اختلافى که میان اشیا وجود دارد آشنا گردد و براى او تجربه حاصل شود، و دیگر علوم ضرورى و اکتسابى را بداند و فرا گیرد.
فمن لم ینتفع بالبلاء یعنى کسى که از آزمونها و تجربه‏ ها سود نبرد، (این سخن اشاره است به این که باید از امور عبرت گرفت و در آنها اندیشید) و از گرفتاریها و رنجها و تحمّل سختیها چیزى نیاموزد، پیداست که پند و اندرز نیز فایده‏اى به او نمى‏رساند، زیرا پندها و موعظه‏ها نتیجه دقّت در امور و ملاحظه تجلّى آیات الهى در آنهاست و آشکار است که هرگز فرع بدون اصل حاصل نمى‏شود و چنین انسانى از تکمیل نفس خود عاجز و از تشخیص مصالح خویش ناتوان است، احتمال دارد که مراد از عظه پند گرفتن نباشد بلکه مطلق پند و اندرز باشد، در این صورت نیز روشن است که پند و موعظه به او فایده‏اى نمى‏رساند، زیرا گرفتاریها و رویدادها بیش از هر چیز نفس را متأثّر و متوجّه مى‏سازد و اگر کسى از شداید و گرفتاریها عبرت نیاموزد و تجربه‏اى نیندوزد به طریق اولى از وعظ و اندرز سودى نخواهد برد.

فرموده است: من أمامه.

امام (ع) متذکّر مى‏شود: چنین کسى تقصیر و گناه از پیش روى او در مى‏آید، زیرا کمالاتى را که او بر حسب درک خود در پى آنهاست به سبب نقصان تجربه و نارسایى اندیشه و ناآگاهى به آنها دست نمى‏یابد، این ناکامى او در رسیدن به مقصود، و تکاپوى او در این راه به در آمدن گناه و تقصیر از پیش روى او تشبیه و تعبیر شده است.

فرموده است: حتّى یعرف ما أنکر و ینکر ما عرف.

این بیان به آثار و نتایجى اشاره دارد که نارسایى و ناآگاهى او به بار مى‏آورد، و آن عبارت از درهم ریختگى فکر، و صدور حکم، بدون داشتن بینش لازم مى‏باشد، گاهى مى‏پندارد چیزى را که انکار کرده و نمى‏شناسد کاملا به حقیقت آن دانا و آگاه است، و زمانى دیگر آنچه را مى‏ شناخته و حکم به صحّت آن داده بر اثر خیالى که در او پدید آمده انکار مى‏ کند.
سپس امیر مؤمنان (ع) مردم را به دو دسته تقسیم مى‏کند، دسته‏اى که پیرو شریعتند، شرعه یعنى راه و روش، و مراد از آن راه دین است و دسته دیگر بدعتگذارند، این دسته براى آنچه از پیش خود پدید آورده‏اند، هیچ گونه دلیل قابل اعتمادى از کتاب خدا و سنّت ندارند، و هیچ پرتوى از برهان که بتواند در ظلمات جهل راهنما و رهگشا باشد به همراه آنها نیست،تقسیم مردم به این دو دسته براى این است که شنوندگان به گروهى که برترى دارند بپیوندند.

فرموده است: إنّ اللّه سبحانه لم یعظ أحدا بمثل هذا القران.

این سخن بازگشت به بیان فضایل قرآن است، و در این باره واژه‏هایى استعاره فرموده است: ۱- واژه حبل (ریسمان) است که با صفت متین (استوار) آن را ترشیح داده است، مناسبت این استعاره را ما بارها گفته ‏ایم.
۲- دیگر صفت أمین (امانت‏دار) است که وجه استعاره این کلمه را نیز پیش‏ از این شرح داده ‏ایم.
۳- لفظ ربیع (بهار) است، استعاره آن بدین مناسبت است که دلها به سبب قرآن زنده و شکوفا مى‏شود همچنان که چهار پایان در فصل بهار به زندگى نوى دست مى ‏یابند.
۴- واژه ینابیع (سرچشمه‏ ها) براى قرآن استعاره شده است، زیرا هنگامى که در قرآن تدبّر شود، و در آیات آن دقّت و بررسى گردد، مانند آب که از چشمه ‏ها جوشان و سرازیر مى‏گردد، دانشهاى بسیارى از آن ریزان مى ‏شود که مى‏تواند انسان از آنها سود برد.
۵- دیگر واژه جلاء (روشنى) است، وجه استعاره این لفظ براى قرآن این است که همان گونه که صیقل به آینه جلا و روشنى مى‏ دهد قرآن هم هنگامى که مورد تدبّر و اندیشه قرار گیرد و معانى آن فهم گردد زنگار جهالت را از صفحه دل مى‏زداید و به آن روشنى مى‏ بخشد.
اگر گفته شود: چرا فرموده است: براى دل، غیر از قرآن روشنى و جلایى نیست با این که علوم دیگر نیز مایه روشنى قلب است به این پرسش به دو گونه مى‏توان پاسخ داد:

اوّل- دانشهایى که دل را جلا مى‏دهد و زنگار اوهام را از آن مى‏زداید دانشهایى است که انسان را براى سیر الى اللّه آماده مى‏کند، و به منتها درجه کمال نفسانى مى‏رساند مانند علوم الهى و علم اخلاق و علم احوال معاد، و در این زمینه دانشى نیست مگر این که اصل و ریشه آن در قرآن موجود بوده و از آن گرفته شده است.
دوّم- این که آن حضرت زمانى این مطلب را بیان فرموده است که علمى مدوّن و در دسترس نبوده و براى مسلمانان جز قرآن کریم راهى براى استفاده این مطالب وجود نداشته است، در این صورت جز قرآن چیزى براى زدودن زنگار دل و روشنى آن نیست.
فرموده است: مع أنّه قد ذهب المتذکّرون.

یعنى: اگر چه کسانى که در مقاصد قرآن مى‏اندیشیدند رفته‏ اند، و آنانى باقى مانده‏اند که قرآن را به دست فراموشى سپرده، و یا به عمد خود را به فراموشى زده و از نداى الهى سر برتافته خود را سرگرم دنیا ساخته‏ اند، بدیهى است این گفتار براى شنوندگان مایه توبیخ و سرزنش است.
پس از این امام (ع) دستور مى‏دهد به کسى که عمل نیکى انجام مى‏دهد در این کار به او کمک کنند، بدیهى است کمک انواع بسیارى دارد، همچنین هنگامى که با عمل بدى روبرو مى ‏شوند آن را زشت شمارند، و از آن روى گردانند. آن بزرگوار براى اثبات وجوب اوامرش به حدیث نبوى (ص) استشهاد مى‏ کند، این حدیث شریف گویاى این است که اقدام بر کار نیک و خوددارى از انجام دادن کار بد واجب است و در این صورت است که انسان، نیکوکردار و میانه رفتار خواهد بود. صفت جواد و قاصد هر دو استعاره‏اند وجه مناسبت این است: کسى که کار نیک انجام مى‏دهد و از اقدام به کار بد خوددارى مى‏کند، در صراط مستقیم قرار دارد و رو به خدا گام برمى‏دارد و کژى و انحرافى در کار و روش او نیست و مانند اسب رهوارى که در جادّه مستقیم به حرکت در آمده است در سلوک الى اللّه و طىّ مدارج راه حقّ از هر کس دیگر رهروتر و تیزپاتر خواهد بود.
سپس آن حضرت ظلم را بر سه گونه تقسیم مى‏کند: ۱- ستمى که هرگز آمرزیده نمى‏شود، و این ظلمى است که آدمى با شرک ورزیدن به خدا به خویشتن روا مى‏دارد، این که خداوند هرگز از این ظلم در نمى‏گذرد، هم به دلیل نصّ است و هم به برهان عقل، امّا نصّ، قول خداوند متعال است که «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ»«» و دلیل عقل این است که آمرزش یا عبارت از محو آثار گناه از لوح نفوس است، و یا چیزى است که مستلزم این معنا و شامل حفظ الهى از دچار شدن آدمى به آتش دوزخ است، لیکن حالات بدنى متمرکز در نفوس مشرکان که آنها را از خداوند دور کرده و مانع آنها از شناخت خداوند گردیده است حالاتى است که در نفوس آنها راسخ گشته و ملکه آنها شده و زدودن و از میان بردن آنها با ملاحظه این که گوش شنوا براى شنیدن معارف دینى ندارند ممکن نیست، از این رو باید در دوزخ به سر برند و به غلّ و زنجیر حالات خود کشیده شوند، در این صورت آمرزش خداوند شامل آنها نمى‏شود، زیرا نمى‏توانند از حالاتى که ملکه آنها شده و در ژرفاى وجود آنها ریشه دوانیده رهایى یابند و در حوزه جاذبه معارف الهى نیز در نمى‏آیند تا در پناه عصمت معرفت قرار گیرند.
۲- ظلمى است که ترک نمى‏گردد یعنى نادیده گرفته نمى‏شود و ناگزیر باید به جا آورنده آن مورد عقوبت و کیفر قرار گیرد، و این ستمى است که مردم در باره یکدیگر روا مى‏دارند، حدیث آن حضرت که فرموده است: «روزى که انتقام گوسفند بى‏شاخ از شاخدار گرفته مى‏شود» اشاره به همین نوع ستم است، این نوع ستمکاران اگر به معارف دینى رو آورند و به آنچه مایه رستگارى است چنگ زنند پس از گذشت زمانى، از عذاب رهایى مى‏یابند، لیکن دوران عذاب آنها بر حسب شدّت و ضعف صفات زشتى که در آنها رسوخ یافته و درجه ظلمى که مرتکب شده‏ اند متفاوت است، حدیث پیامبر اکرم (ص) که فرموده است: «از آتش بیرون آورده مى‏ شوند پس از آن که سوخته و زغال شده باشند«»» اشاره به همین دسته است.
۳- ستمى است که بخشیده و از آن صرف نظر مى‏شود، و این ظلمى است که بنده با ارتکاب گناهان و لغزشهاى کوچک به خود روا مى‏دارد، و این‏ گناهان به آن درجه نیست که آثار زشت آنها براى همیشه در نفس باقى بماند و ملکه آن شود بلکه عوارض ناشى از این لغزشها بزودى از نفس زایل و زدوده مى‏گردد، خداوند متعال در این باره فرموده است: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَهٍ لِلنَّاسِ عَلى‏ ظُلْمِهِمْ«»» یعنى در حالى که آنها ستمکارند خداوند از ستم آنان در مى‏گذرد و آنان را مى‏ آمرزد.
پس از این امام (ع) با ذکر این که کیفر ستم در آخرت بسیار سخت است مردم را از آن پرهیز مى‏دهد، و درست فرموده است که عقوبت آن جا مانند قصاص دنیا از قبیل زخم کارد و ضربه تازیانه نیست، بلکه سوختن در آتش دنیا که طبق مشهور سخت‏ترین عقوبت است در برابر عذاب آخرت اندک و ناچیز است، روایت شده است پیامبر خدا (ص) در میان یارانش نشسته بود که صداى افتادن چیزى را شنید، فرمود: «این صداى سنگى است که خداوند متعال از کنار جهنّم به درون آن فرستاده و هفتاد پاییز است پایین مى‏رود و هم اکنون به قعر آن رسیده است» بدیهى است این یکى از اوصاف‏ محسوس جهنّم است.
باید دانست که این روایت دنباله ‏اى دارد که معناى آن را روشن مى‏ کند، و آن این است که راوى گفته است: پس از این، بانگ و فریادى را شنیدیم، گفتیم این چیست گفتند فلان منافق مرده است و در این روز عمر او هفتاد سال بود، یکى از نکته گویان گفته است: مراد از جهنم در این حدیث همین دنیا و خوشیهاى آن است، و سنگ براى آن شخص منافق استعاره شده بدین مناسبت که او در مدّت زندگى از وجود خویش سودى نبرده و خیرى براى آخرت خود به دست نیاورده و از این نظر به سنگ شباهت داشته است، مقصود از فرو فرستادن او از جانب خدا، افاضه نعمتهاى دنیوى به اوست که اسباب کامیابیها را در دنیا براى وى فراهم ساخته، و در کامرانیها و شهوتهاى خود فرو رفته و سرگردان به وادى‏ گمراهى در افتاده است، چنان که در قرآن فرموده است: «یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ» امّا شفیر جهنّم لبه و آغاز آن است، و در مورد منافق زمانى است که براى فرو رفتن در شهوات آماده مى‏شود، و بهره‏گیرى از خوشیها و لذّات دنیا را که سبب کشانیده شدن او به وادى گمراهى و تباهى است آغاز مى‏کند، و منظور از این که هفتاد پاییز گذشته تا به قعر جهنّم رسیده است مدّت عمر این منافق است که همه آن را صرف بهره‏بردارى از لذّات و شهوات کرده است، و مراد از رسیدن او به ته جهنم، رسیدن مرگ وى و روبرو شدن او با سخت‏ترین عذابها به سبب دستاورد بد و صفات زشتى که از دنیا به همراه آورده است و ما بارها در این کتاب بدان اشاره کرده ‏ایم.

سپس آن بزرگوار شنوندگان را از تلوّن و رنگارنگ بودن در دین خدا بر حذر مى‏دارد و این سخن کنایه از نفاق آنها نسبت به یکدیگر است، زیرا این صفت موجب تفرقه و پراکندگى اجتماع است از این رو فرموده است: اجتماع بر حقّى که شما آن را دوست نمى‏دارید بهتر است از جدایى بر باطلى که شما آن را دوست مى‏دارید، یعنى اجتماع بر حقّى مانند جنگ که مکروه شماست بهتر از پراکندگى بر باطل است که محبوب شماست مانند سرگرم شدن به خوشیها و لذّات دنیا، و براى تکمیل و تأکید منع از پراکندگى و تفرقه فرموده است: خداوند هرگز در سایه پراکندگى و جدایى خیرى به کسى عطا نکرده است، نه از میان گذشتگان و نه از کسانى که باقى هستند، و چون خیر و خوبى در گردهمایى و الفت و محبّت است تا این که جامعه یک پارچه و همچون تن واحدى شود، و نظام جهان کامل گردد، لذا آثارى که بر جدایى و پراکندگى مترتّب است درست عکس اینهاست، همچنین از پیامبر گرامى (ص) نقل شده است که: هر کس از جماعت به اندازه یک وجب دورى گزیند طوق اسلام را از گردن خویش برداشته است، و ما پیش از این در باره فضیلت اتّحاد و اجتماع سخن گفته‏ایم.
پس از این امام (ع) براى بار دیگر نهى مى‏کند از این که مردم در پشت سر یکدیگر سخن گویند و عیبهاى یکدیگر را بازگو کنند، و به کسى که ممکن است در صدد حفظ خود از این گناه برآید گوشزد مى‏کند که براى هر یک از مردمان عیبهایى است و سزاوار این است که هر کسى به بر طرف کردن عیبهاى خود مشغول گردد و از ذکر عیوب دیگران باز ایستد، واژه طوبى بر وزن فعلى از طیب (بوى خوش) مشتقّ است، و واو آن منقلب از یاست، نیز گفته شده که طوبى اسم درختى است در بهشت، و به هر دو صورت در این جا مبتداست، پس از این تذکّر مى‏دهد که عزلت گزیدن و در خانه نشستن و به طاعت خدا مشغول بودن و بر گناهان خویش گریه کردن و از کردار خود پشیمان شدن بهتر است.

فرموده است: و کان من نفسه فی شغل… تا آخر

آنچه در باره ثمرات عزلت ذکر کرده است.
باید دانست در مورد این که عزلت و گوشه نشینى بهتر است یا معاشرت و آمیزش اختلاف است، گروهى از مشاهیر صوفیّه و عرفا مانند ابراهیم بن ادهم، سفیان ثورى، داود طایى، فضیل بن عیاض، سلیمان خواصّ و بشر حافى عزلت را ترجیح داده‏اند و گروهى دیگر مانند شعبى، ابن ابى لیلى، هشام بن عروه، ابن شبرمه، ابن عیینه و ابن مبارک معاشرت و اختلاط با مردم را برتر دانسته‏اند، دسته نخست به دلایلى از عقل و نقل استدلال کرده‏اند، امّا دلیل نقل، گفتار پیامبر اکرم (ص) به عبد اللّه بن عامر جهنى است هنگامى که از آن حضرت پرسید: راه رستگارى چیست در پاسخ فرمود: این که به خانه‏ات بسنده کنى و زبانت را نگه دارى و بر گناهانت گریه کنى، و به آن حضرت عرض شد: کدام کس بهتر است فرمود: «مردى که در یکى از شکافهاى کوه عزلت کند، و به عبادت پروردگار خویش مشغول باشد و مردم را از شرّ خود رها سازد» و همچنین فرموده است: «او پرهیزگار پاکیزه ناپیدا را دوست مى‏دارد» و دلیل عقل این است که در گوشه گیرى فواید خدا پسندى موجود است که در معاشرت به دست نمى‏آید بهترین فایده‏ اش این است که انسان فراغت مى‏یابد که به عبادت پروردگار و یاد او و راز و نیاز با وى پردازد و از پادشاه آسمانها و زمین بخواهد اسرارى را در امور دنیا و آخرت بر او منکشف فرماید، از این رو پیامبر خدا (ص) تا آن گاه که به پیامبرى برگزیده شد، در کوه حرا، عزلت مى‏جست و به عبادت خداوند مى‏پرداخت.
دسته دیگر که معاشرت و آمیزش را برترى داده ‏اند به قرآن و سنّت استدلال کرده ‏اند، امّا دلیل قرآن گفتار خداوند متعال است که فرموده است: «فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً«»» و نیز «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا«»» و آشکار است که گوشه نشینى و کناره جویى خلاف الفت و دلجویى و موجب تفرقه و پراکندگى است، دلیل این گروه از سنّت، گفتار پیامبر اکرم (ص) که فرموده است: هر کس از جماعت هر چند به اندازه یک وجب جدا شود طوق اسلام را از گردن خود برداشته است، و همچنین نقل شده است که: مردى به کوه رفته خداوند را در آن جا عبادت مى‏کرد کسانش او را نزد پیامبر گرامى (ص) آوردند، آن حضرت او را از این کار منع کرد و به او فرمود: همانا شکیبایى یک روز مسلمانان در یکى از گیرودارهاى جهاد بهتر از چهل سال عبادت است.
من مى‏ گویم استدلال هر دو دسته صحیح است، لیکن برترى عزلت بر معاشرت یا به عکس به طور مطلق و بى‏قید و شرط درست نیست، بلکه هر کدام بر حسب مصلحت و به مقتضاى وقت در باره بعضى از مردم درست است.
باید دانست که اگر کسى بخواهد اهداف پیامبران (ع) را در دستورها و تدبیرهاى آنان بداند باید با شمّه‏اى از آیینهاى پزشکان آشنا، و به مقاصدى که در عبارات مطلق خود دارند اندکى دانا باشد، زیرا همان گونه که پزشکان، بدن را با انواع داروها و چاره جوییها درمان مى‏ کنند تا بر سلامت خود باقى بماند و یا از بیمارى رهایى و صحّت خود را بازیابد همین گونه پیامبران و جانشینان آنان که پزشکان نفوسند بر انگیخته شده‏ اند تا بیماریهاى روح مانند نادانى و خویهاى زشت اخلاقى را با آداب و مواعظ و منع، و زدن و کشتن معالجه کنند، و همان طور که پزشک گاهى مى‏گوید: این دارو براى فلان بیمارى سودمند است مقصود او سودمند بودن آن براى همه مزاجها نیست بلکه مراد مفید بودن آن در برخى طبایع است، پیامبران و پیشوایان دین (ع) نیز هنگامى که بطور اطلاق مى‏گویند فلان چیز، مثلا عزلت و گوشه‏ نشینى مفید است منظور آنها این نیست که این روش براى همه انسانها سودمند است، و همان گونه که پزشک در برخى اوقات دارویى را به یکى از بیماران سفارش مى‏ کند و بهبود او را در آن تشخیص مى‏دهد که براى بیمار دیگر آن دارو را زهر کشنده مى ‏داند و براى درمان او از داروى دیگر استفاده مى ‏کند.
پیامبران (ع) نیز گاهى برخى از کارها را درمان بعضى از نفوس مى‏ دانند، و به سفارش آن بسنده مى‏کنند، و زمانى پاره‏اى از امور مانند گوشه‏گیرى را درمان بعضى از نفوس مى‏شناسند و برخى از مردم را به آن تشویق مى‏کنند، در حالى که همین معالجه را نسبت به گروهى دیگر زیانبار دانسته، به ضدّ آن دستور مى‏ دهند مانند سفارشهایى که در باره لزوم معاشرت و آمیزش شده است و آنچه به نظر مى‏رسد این است که آنان گوشه‏ گیرى را بیشتر براى کسانى جایز مى‏شمارند که قواى نظرى و عملى آنها به مرتبه‏اى از کمال رسیده که آنان را از معاشرت با بسیارى از مردم بى‏ نیاز ساخته است، زیرا علوم و اخلاق و بیشتر کمالات انسانى تنها از راه آمیزش با دیگران به دست مى‏آید، بویژه اگر کسى که مکلّف به گوشه‏ گیرى و اختیار عزلت است عایله ‏اى نداشته باشد تا براى زندگى آنان ناگزیر باشد به کسب و کار بپردازد، امّا معاشرت و گردهمایى را بیشتر از این نظر سفارش کرده‏اند که از طریق محبّت، میان مردم الفت و اتّحاد برقرار شود، و اتّحاد نیز دو فایده کلّى و عمده دارد، اوّل حفظ اساس دین و تقویت آن به وسیله جهاد.
دوّم تحصیل کمالاتى که نظام امور، و سعادت انسان در دنیا و آخرت بر آنها استوار است، و چنان که گفته شد بیشتر علوم و اخلاق و کمالات از راه معاشرت و آمیزش با مردم به دست مى‏آید. و توفیق با خداست.

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۲۵

خطبه۱۷۴ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۷۵صبحی صالح)

من خطبه له ( علیه‏السلام ) فی الموعظه و بیان قرباه من رسول اللّه

أَیُّهَا اَلْغَافِلُونَ غَیْرُ اَلْمَغْفُولِ عَنْهُمْ وَ اَلتَّارِکُونَ اَلْمَأْخُوذُ مِنْهُمْ مَا لِی أَرَاکُمْ عَنِ اَللَّهِ ذَاهِبِینَ وَ إِلَى غَیْرِهِ رَاغِبِینَ کَأَنَّکُمْ نَعَمٌ أَرَاحَ بِهَا سَائِمٌ إِلَى مَرْعًى وَبِیٍّ وَ مَشْرَبٍ دَوِیٍّ وَ إِنَّمَا هِیَ کَالْمَعْلُوفَهِ لِلْمُدَى لاَ تَعْرِفُ مَا ذَا یُرَادُ بِهَا إِذَا أُحْسِنَ إِلَیْهَا تَحْسَبُ یَوْمَهَا دَهْرَهَا وَ شِبَعَهَا أَمْرَهَا وَ اَللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَکِنْ أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ ؟ بِرَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ أَلاَ وَ إِنِّی مُفْضِیهِ إِلَى اَلْخَاصَّهِ مِمَّنْ یُؤْمَنُ ذَلِکَ مِنْهُ وَ اَلَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ وَ اِصْطَفَاهُ عَلَى اَلْخَلْقِ مَا أَنْطِقُ إِلاَّ صَادِقاً وَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ بِذَلِکَ کُلِّهِ وَ بِمَهْلِکِ مَنْ یَهْلِکُ وَ مَنْجَى مَنْ یَنْجُو وَ مَآلِ هَذَا اَلْأَمْرِ وَ مَا أَبْقَى شَیْئاً یَمُرُّ عَلَى رَأْسِی إِلاَّ أَفْرَغَهُ فِی أُذُنَیَّ وَ أَفْضَى بِهِ إِلَیَّ أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّی وَ اَللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَهٍ إِلاَّ وَ أَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا وَ لاَ أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَهٍ إِلاَّ وَ أَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا


لغات

سائم: شبان

دویّ: محلّ دردزا

وبّی: جاى آلوده به وبا

مدى: جمع مدیه به معناى کارد است.

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت علیه السّلام است :

«اى غفلت زدگانى که از شما غافل نیستند، و اى رها کنندگانى که رها نمى‏شوید، چه شده است شما را مى‏بینم از خداوند دورى گزیده و به سوى غیر او رو آورده‏اید، گویا شما همچون گوسپندان یا شترانى هستید که‏ شبان، آنها را به چراگاهى وبا خیز، و به آبشخورى بیمارى‏زا برده است، آنها مانند دامهایى مى‏باشند که پروار شده و براى کارد آماده گشته‏اند و نمى‏دانند در باره آنها چه اراده‏اى دارند، اگر به آنها احسان شود روز خود را روزگارى مى‏پندارند و سیرى را هدف زندگى خود مى‏شمارند، به خدا سوگند اگر بخواهم مى‏توانم هر کدام از شما را به آغاز و فرجام و همگى امور او آگاه سازم لیکن بیم دارم به سبب من به پیامبر خدا (ص) که درود خداوند بر او و خاندانش باد کافر شوید.
آگاه باشید من این آگاهیها را به خواصّ اصحاب خود که در باره آنها بیمى ندارم خواهم رسانید، سوگند به خدایى که او را به حقّ برانگیخت، و او را از میان خلایق برگزید، جز به راستى سخن نمى‏گویم، و پیامبر خدا (ص) همه اینها را به من آموخته، و محلّ نابودى کسى را که نابود مى‏گردد و جاى رهایى آن کس را که رستگار مى‏شود و فرجام امر خلافت را به من آگاهى داده است، و چیزى باقى نگذاشته که بر سرم بگذرد مگر این که به من گوشزد فرموده و خبر آن را به من رسانیده است.
اى مردم به خدا سوگند من شما را به انجام دادن طاعتى ترغیب نمى‏کنم مگر این که خود در به جاى آوردن آن بر شما پیشى مى‏گیرم، و از ارتکاب گناهى منع نمى‏کنم جز این که پیش از شما از آن باز ایستم.»

شرح

خطاب امام (ع) عامّ و به همگان است، و این که آنان را غافل خوانده براى این است که از سرنوشت آخرت خود ناآگاهند، مراد از این که از آنها غفلت و فراموشى نیست این است که اعمال آنها در لوح محفوظ ثبت شده است، این که مردم ترک کنندگانند، یعنى طاعت و آنچه را بدان دستور داده شده‏اند رها مى‏کنند، معناى المأخوذ منهم این است که از عمر و دارایى دنیاى آنها کاسته مى‏شود.

سپس در باره این که روى از خدا بر تافته‏اند، یعنى از فرمانبردارى او روى گردانده و به غیر او یعنى به زندگى این جهان و زیب و زیور آن دل بسته‏اند هشدار مى‏دهد

و پس از آن آنها را به رمه گوسفندان یا شترانى تشبیه فرموده که چوپان یا شتربان آنها را به چراگاهى پر از درد و وبا، رانده باشد، وجه مشابهت، غفلت آنها همچون چهار پایان است و نفس امّاره مانند چوپانى که دامها را به چراگاهى پر از درد و وبا براند آنان را به ارتکاب معاصى و بهره‏بردارى از لذّات و شهوات دنیا مى‏کشاند و چون لذّات و خوشیهاى این جهان منشأ گناهانى است که انسان را در معرض هلاکت اخروى و دردهاى درمان ناپذیر جهان واپسین قرار مى‏دهد به چراگاهى آن چنان تشبیه شده است.
فرموده است: و إنّما هی کالمعلوفه.
این تشبیه دیگرى است که در باره مردم فرموده و آنان را به گاو و گوسفند پروارى همانند کرده است، مناسبت این تشبیه از چند جهت است، یکى توجّه و دلبستگى مردم به لذّات دنیا و خوردنیها و نوشیدنیهاى آن است که از این جهت به حیوانى شباهت دارند که آن را پروار کنند و در علوفه دادن آن بکوشند و از این نظر که پایان همه لذّتها و خوشیها مرگ است نیز شبیه اینهایند، زیرا این دامهاى پروارى نیز پس از چاقى و فربهى فرجامى جز کشتن و سر بریدن ندارند، غفلت مردم از مرگ و سرنوشتى که در پیش دارند وجه دیگر این تشبیه است چه مردم از این جهت مانند گاو و گوسفندند که از سر انجام خود که ذبح و کشتن است غافل و بى‏خبرند، مناسبت دیگر این که وقتى خوشبختى به انسان رو مى‏آورد، و از خوشیها و لذّات دنیا کامیاب مى‏گردد مى‏پندارد که این بهره‏مندیها براى او همیشه اوقات برقرار خواهد بود و خیال مى‏کند که هدف از آفرینش او در این جهان تنها سیر خوردن و سیراب شدن است، و این درست حالت گاو و گوسفند است که وقتى علف جلو او ریخته مى‏شود، با شتاب فراوان آنها را مى‏خورد و اندیشه فرداى خود را ندارد، و مى‏پندارد که غرض از آفرینش او همین است و بس. وجه این تشبیه مناسبتهایى است که یاد کردیم.
پس از این امیر مؤمنان (ع) سوگند یاد مى‏کند که اگر بخواهد مى‏تواند هر یک‏ از آنها را به مقاصدى که دنبال مى‏کنند و کارهایى که انجام مى‏دهند و همه احوالى که دارند خبر دهد، و این سخن همانند گفتار مسیح (ع) مى‏باشد که در قرآن آمده است: «وَ رَسُولًا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ«»» و ما در مقدّمه این کتاب امکان و سبب این علم را در باره پیامبران و دوستان خدا بیان کرده‏ایم.
فرموده است: و لکن أخاف أن تکفروا فیّ برسول اللّه (ص).
یعنى بیم دارم در باره من غلوّ کنید و مرا بر پیامبر خدا (ص) برترى دهید، بلکه بیم داشت که با غلوّ در باره او به خدا کافر شوند چنان که نصارا هنگامى که مسیح (ع) آنان را از امور غیبى خبر مى‏داد مدّعى خدایى او شدند. سپس فرموده است: ألا و إنّى مفضیه إلى الخاصّه یعنى من این اخبار و اسرار را به خواصّ اصحاب خود مى‏رسانم، منظور از خواصّ اصحاب، یاران دانشمند و ثابت قدم اوست که به رسوخ و استحکام ایمان آنها مطمئن، و از انحراف آنها به کفر ایمن است، و این روش همه بزرگان علم و حکمت است که ودایع دانش خود را جز به کسانى که شایستگى آن را داشته باشند نمى‏سپارند، با این همه چنان که مى‏دانیم برخى از مردم براى على (ع) مقام نبوّت قائل شدند، و او را در رسالت شریک حضرت محمّد (ص) دانستند و گروهى از این بالاتر رفته در باره او ادّعاى الوهیّت کردند و مدّعى شدند که او محمّد (ص) را به پیامبرى فرستاده است، و ادّعاهاى باطل دیگرى که غلاه و گمراهان در باره آن حضرت گفته و رواج داده‏اند، یکى از شاعران اینها گفته است:
و من أهلک عادا و ثمود بدواهیه و من کلّم موسى فوق طور إذ ینادیه‏
و من قال على المنبر یوما و هو راقیه:
سلونى أیّها النّاس فحاروا فی معانیه«»

و دیگرى گفته است:
إنّما خالق الخلائق من زعزع أرکان خیبر جذبا
قد رضینا به إماما و مولى‏
و سجدنا له إلها و ربّا«»

پس از این امام (ع) سوگند یاد مى‏کند که جز به راستى سخن نگفته و آنچه در باره این امور خبر مى‏دهد غیر از این نیست، و اعلام مى‏کند که پیامبر خدا (ص) این اسرار را به او آموخته و محلّ نابودى آن کسى را که نابود مى‏شود و… به او خبر داده است، أفضى به إلىّ یعنى آن را به من رسانیده و مرا بدان آگاه ساخته است.
باید دانست که آنچه را پیامبر خدا (ص) به على (ع) آموخته برخى به صورت جزیى بوده و فرد فرد وقایع را به او خبر داده است، و بعضى به گونه کلّى بوده، به این معنا که اصولى کلّى به آن حضرت القا مى‏فرموده است که ذهن آن حضرت را آماده مى‏کرده تا صور امور جزیى از جانب حقّ تعالى به او افاضه شود چنانکه پیش از این گفته‏ایم، و آنچه در این زمینه از آن حضرت نقل شده خطبه‏اى است که در آن از حوادث دردناک آینده سخن گفته و به قرامطه اشاره کرده و فرموده است: دوستى و هواخواهى ما را مدّعى مى‏شوند و کینه و دشمنى ما را در دل پنهان مى‏دارند به دلیل این که وارثان ما را مى‏کشند و از سنّتهاى ما دورى مى‏گزینند. و آنچه در این باره اتّفاق افتاد به همان گونه بود که آن حضرت خبر داده بود، چه قرامطه شمار زیادى از خاندان ابو طالب را کشتند که نامهاى آنها در کتاب مقاتل الطالبیّین نوشته ابو الفرج اصفهانى«» مذکور است.
برخى از شارحان گفته‏اند: امام (ع) در خطبه‏اى که ذکر شد به ستونى که در مسجد کوفه به آن تکیه مى‏داد اشاره مى‏کند و مى‏گوید: گویا حجر الاسود را مى‏بینم که در این جا نصب شده است، واى بر آنها فضیلت حجر الاسود در ذات آن نیست بلکه به سبب جایگاه و موضع آن است، و آن، مدّتى در این جا و مدّت دیگرى در این جا (به محلّهایى اشاره فرمود) باقى مى‏ماند سپس آهنگ جایگاه خود کرده و به محلّ نخستین خود باز مى‏گردد، و آنچه قرامطه«» نسبت به حجر الاسود کردند به همان گونه بود که آن حضرت بدان آگاهى داده بود.

ما در باره درستى این گفته ایراد داریم، زیرا مشهور این است که قرامطه حجر الاسود را به سرزمین بحرین منتقل و براى آن محلّى بر پا و ساختمان کردند که تا هم اکنون کعبه نامیده مى‏شود، حجر الاسود مدّتى در این محلّ نگهدارى و سپس به مکّه باز گردانیده شد. گفته شده که در هنگام آوردن حجر الاسود از مکّه بیست و پنج شتر بر اثر حمل آن مرد، و اعاده آن به خانه کعبه تنها به وسیله یک شتر که نیرومند هم نبود انجام گرفت، و این شواهد از اسرار دین خداست، براى نقل نشده که قرامطه دو بار حجر الاسود را از مکّه به جاى دیگر نقل کرده باشند. و خدا داناتر است.

ترجمه شرح نهج البلاغه (ابن میثم)، ج ۳

بازدیدها: ۱۶

خطبه۱۷۳ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۷۴صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) فی معنى طلحه بن عبید الله
و قد قاله حین بلغه خروج طلحه و الزبیر إلى البصره لقتاله

قَدْ کُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ وَ لاَ أُرَهَّبُ بِالضَّرْبِ وَ أَنَا عَلَى مَا قَدْ وَعَدَنِی رَبِّی مِنَ اَلنَّصْرِ وَ اَللَّهِ مَا اِسْتَعْجَلَ مُتَجَرِّداً لِلطَّلَبِ بِدَمِ ؟ عُثْمَانَ ؟ إِلاَّ خَوْفاً مِنْ أَنْ یُطَالَبَ بِدَمِهِ لِأَنَّهُ مَظِنَّتُهُ وَ لَمْ یَکُنْ فِی اَلْقَوْمِ أَحْرَصُ عَلَیْهِ مِنْهُ فَأَرَادَ أَنْ یُغَالِطَ بِمَا أَجْلَبَ فِیهِ لِیَلْتَبِسَ اَلْأَمْرُ وَ یَقَعَ اَلشَّکُّ . وَ وَ اَللَّهِ مَا صَنَعَ فِی أَمْرِ ؟ عُثْمَانَ ؟ وَاحِدَهً مِنْ ثَلاَثٍ لَئِنْ کَانَ ؟ اِبْنُ عَفَّانَ ؟ ظَالِماً کَمَا کَانَ یَزْعُمُ لَقَدْ کَانَ یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یُوَازِرَ قَاتِلِیهِ وَ أَنْ یُنَابِذَ نَاصِرِیهِ . وَ لَئِنْ کَانَ مَظْلُوماً لَقَدْ کَانَ یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَکُونَ مِنَ اَلْمُنَهْنِهِینَ عَنْهُ وَ اَلْمُعَذِّرِینَ فِیهِ وَ لَئِنْ کَانَ فِی شَکٍّ مِنَ اَلْخَصْلَتَیْنِ لَقَدْ کَانَ یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَعْتَزِلَهُ وَ یَرْکُدَ جَانِباً وَ یَدَعَ اَلنَّاسَ مَعَهُ فَمَا فَعَلَ وَاحِدَهً مِنَ اَلثَّلاَثِ وَ جَاءَ بِأَمْرٍ لَمْ یُعْرَفْ بَابُهُ وَ لَمْ تَسْلَمْ مَعَاذِیرُهُ

 

لغات

نهنه عنه: او را از آن بازداشت و منع کرد.

معذرین: با تخفیف، پوزشخواهان و با تشدید به کسانى گفته مى‏شود که اظهار عذر کنند و براى آنها عذرى نباشد.

رکد: از حرکت ایستاد.

ترجمه

از خطبه‏هاى آن حضرت علیه السّلام است ، که درباره طلحه بن عبید الله ایراد فرموده است :

«من تا کنون به جنگ تهدید نمى‏شدم و کسى مرا از ضربت شمشیر نمى‏ترسانید، و من به وعده نصرت پروردگارم یقین دارم، به خدا سوگند او (طلحه) شتابان براى خونخواهى عثمان بیرون نیامده جز از بیم این که خون او از وى مطالبه شود زیرا وى مورد این گمان است، و در میان گروهى که بر عثمان شوریدند کسى به این کار از او حریصتر نبوده است، از این رو خواسته است تا با گردآورى سپاهى به عنوان خونخواهى امر را مشتبه سازد و ایجاد شک کند، به خدا سوگند او در باره عثمان هیچ یک از این سه کار را انجام نداد، این که اگر فرزند عفّان چنان که او گمان مى‏کرد ستمکار بود، برایش سزاوار بود که کشندگان او را بارى و از یاران وى دورى و با آنان دشمنى کند، و اگر ستمدیده و مظلوم بود برایش شایسته بود که از بازدارندگان قتل او باشد و عذر او را براى مردم بیان کند، و چنانچه در باره این دو امر تردید داشت وظیفه‏اش این بود از او کناره‏گیرى کند و به گوشه‏اى بنشیند و مردم را با او واگذارد، لیکن هیچ یک از این سه کار را نکرد، و به کارى دست زد که دلیل آن شناخته نیست و عذر درستى براى آن ندارد.»

شرح

باید دانست امیر مؤمنان (ع) هنگامى این سخنان را بیان فرموده که به او خبر رسید طلحه و زبیر خروج کرده و به بصره رهسپار شده و او را به جنگ تهدید کرده‏اند.
فرموده است: و قد کنت تا النّصر.
این جملات پاسخى به تهدید سران جنگ جمل است، و پیش از این همین الفاظ عینا آمده و شرح داده شده است جز این که در آن جا «و إنّی على یقین من ربّى» فرموده و در این جا «و أنا على ما قد وعدنی ربّی من النّصر» گفته است، و آنچه آن حضرت بر آن اطمینان داشت یقین بر پیروزى بود که از زبان پیامبر گرامى (ص) به او رسیده بود، واو در جمله و ما أهدّد براى حال و فعل کنت تامّه است.
فرموده است: و اللّه ما استعجل… تا و یقع الشّکّ.
این سخن به سران جنگ جمل اشاره دارد که براى این که مردم را در باره کشندگان عثمان به شکّ و شبهه اندازند خونخواهى او را دستاویز خود کرده روانه‏ بصره شدند. سپس در ردّ این شبهه بیان مى‏کند که طلحه جز از بیم این که خون عثمان را از او مطالبه کنند خروج نکرده است، زیرا او مورد این گمان و متّهم به قتل عثمان است، و ما پیش از این در باره این که طلحه مردم را بر کشتن عثمان بر مى‏انگیخت و آنان را از هر سو در خانه او گرد مى‏آورد سخن رانده‏ایم، نقل شده که طلحه سه روز تمام مردم را از به خاک سپردن عثمان بازداشت، و حکیم بن حزام و جبیر بن مطعم براى دفن او از على (ع) کمک خواستند امّا طلحه عدّه‏اى را سر راه آنها نشانید تا آنان را با سنگ مورد تعرّض قرار دهند، پس چند تن از یاران طلحه جنازه عثمان را بیرون برده تا در کنار دیوارى که به حشّ کوکب معروف و گورستان یهود بود برسانند، هنگامى که جنازه را به آن جا منتقل ساختند نخست آن را سنگباران کردند سپس تصمیم گرفتند آن را به کنارى اندازند لیکن على (ع) به آنها پیغام داد و آنها را از این کار بازداشت تا این که در همان حشّ کوکب به خاک سپرده شد، روایت شده طلحه براى جلوگیرى از دفن عثمان در گورستان مسلمانان به جنگ و جدال پرداخت و گفت: سزاوار این است که در دیر سلع یعنى گورستان یهود به خاک رود.
خلاصه چنان که آن بزرگوار فرموده است: در میان قوم، هیچ کس بر کشتن عثمان از او حریصتر نبود لیکن اکنون در صدد بر آمده حقیقت را دگرگون کند و با گردآورى شمارى از مردم زیر عنوان قیام براى خونخواهى عثمان امر را بر مردم مشتبه کرده، آنها را در باره دخالت او در این امر به شکّ و تردید اندازد.
فرموده است: و و اللّه ما صنع فی أمر عثمان… تا آخر.
این گفتار به گونه قیاس شرطى منفصل«» در استدلال علیه طلحه و ردّ هر گونه عذر و بهانه او در خروج براى خونخواهى عثمان است، توضیح مطلب این است که‏ وضع طلحه در مورد عثمان و خروج او براى انتقام از کشندگانش از سه حال بیرون نیست: یا عثمان را ستمکار مى‏داند و یا او را ستمدیده و مظلوم مى‏شناسد و یا نسبت به این دو امر تردید و تأمّل دارد، در صورت اوّل بر او واجب بود کشندگان وى را یارى و با آنها همکارى کند و با یارى کنندگان او به مبارزه پردازد، زیرا ردّ منکر بر او واجب است در حالى که به گمان کسانى که این باور را دارند او به دشمنى با کشندگان عثمان پرداخته و به همراه آنانى که او را یارى داده‏ اند به خونخواهى وى برخاسته است، در صورت دوّم بر او واجب بود که مردم را از کشتن او باز دارد و از طرف او نسبت به کارهاى خلافى که کرده است عذر بخواهد، زیرا انکار منکر نیز بر او واجب است در صورتى که طبق آنچه در باره طلحه نقل شده و مشهور است او مردم را بر ضدّ عثمان پشتیبانى و بدعتهاى او را فاش کرد و انحرافات او را بزرگ شمرد، و در صورت سوّم بر او واجب بود از او کناره‏گیرى، و از دخالت در امر وى خوددارى کند، و چنین نکرده بلکه به جنبش در آمده و انتقام خون او را مى‏خواهد، و در همه این احوال طلحه و در خروج خود بر ضدّ امیر مؤمنان (ع) و شکستن بیعت آن حضرت محکوم است، بنا بر این براى کارى که او به آن دست زده هیچ دلیلى متصوّر نیست، أمر لا یعرف بابه یعنى دلیل ورود او در این امر شناخته نبوده و عذر او پذیرفته نیست. و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳ ،

بازدیدها: ۱۹

خطبه۱۷۲ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۷۳صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏السلام ) فی رسول اللّه، ( صلى‏الله‏علیه‏وسلم )، و من هو جدیر بأن یکون للخلافه و فی هوان الدنیا رسول الله‏

أَمِینُ وَحْیِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِیرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِیرُ نِقْمَتِهِ أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ اَلنَّاسِ بِهَذَا اَلْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اَللَّهِ فِیهِ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اُسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ وَ لَعَمْرِی لَئِنْ کَانَتِ اَلْإِمَامَهُ لاَ تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّهُ اَلنَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ وَ لَکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَرْجِعَ وَ لاَ لِلْغَائِبِ أَنْ یَخْتَارَ أَلاَ وَ إِنِّی أُقَاتِلُ رَجُلَیْنِ رَجُلاً اِدَّعَى مَا لَیْسَ لَهُ وَ آخَرَ مَنَعَ اَلَّذِی عَلَیْهِ أُوصِیکُمْ عِبَادَ اَللَّهِ بِتَقْوَى اَللَّهِ فَإِنَّهَا خَیْرُ مَا تَوَاصَى اَلْعِبَادُ بِهِ وَ خَیْرُ عَوَاقِبِ اَلْأُمُورِ عِنْدَ اَللَّهِ وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ اَلْحَرْبِ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ اَلْقِبْلَهِ وَ لاَ یَحْمِلُ هَذَا اَلْعَلَمَ إِلاَّ أَهْلُ اَلْبَصَرِ وَ اَلصَّبْرِ وَ اَلْعِلْمِ بِمَوَاقِعِ اَلْحَقِّ فَامْضُوا لِمَا تُؤْمَرُونَ بِهِ وَ قِفُوا عِنْدَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ وَ لاَ تَعْجَلُوا فِی أَمْرٍ حَتَّى تَتَبَیَّنُوا فَإِنَّ لَنَا مَعَ کُلِّ أَمْرٍ تُنْکِرُونَهُ غِیَراً أَلاَ وَ إِنَّ هَذِهِ اَلدُّنْیَا اَلَّتِی أَصْبَحْتُمْ تَتَمَنَّوْنَهَا وَ تَرْغَبُونَ فِیهَا وَ أَصْبَحَتْ تُغْضِبُکُمْ وَ تُرْضِیکُمْ لَیْسَتْ بِدَارِکُمْ وَ لاَ مَنْزِلِکُمُ اَلَّذِی خُلِقْتُمْ لَهُ وَ لاَ اَلَّذِی دُعِیتُمْ إِلَیْهِ أَلاَ وَ إِنَّهَا لَیْسَتْ بِبَاقِیَهٍ لَکُمْ وَ لاَ تَبْقَوْنَ عَلَیْهَا وَ هِیَ وَ إِنْ غَرَّتْکُمْ مِنْهَا فَقَدْ حَذَّرَتْکُمْ شَرَّهَا فَدَعُوا غُرُورَهَا لِتَحْذِیرِهَا وَ أَطْمَاعَهَا لِتَخْوِیفِهَا وَ سَابِقُوا فِیهَا إِلَى اَلدَّارِ اَلَّتِی دُعِیتُمْ إِلَیْهَا وَ اِنْصَرِفُوا بِقُلُوبِکُمْ عَنْهَا وَ لاَ یَخِنَّنَّ أَحَدُکُمْ خَنِینَ اَلْأَمَهِ عَلَى مَا زُوِیَ عَنْهُ مِنْهَا وَ اِسْتَتِمُّوا نِعْمَهَ اَللَّهِ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ عَلَى طَاعَهِ اَللَّهِ وَ اَلْمُحَافَظَهِ عَلَى مَا اِسْتَحْفَظَکُمْ مِنْ کِتَابِهِ أَلاَ وَ إِنَّهُ لاَ یَضُرُّکُمْ تَضْیِیعُ شَیْ‏ءٍ مِنْ دُنْیَاکُمْ بَعْدَ حِفْظِکُمْ قَائِمَهَ دِینِکُمْ أَلاَ وَ إِنَّهُ لاَ یَنْفَعُکُمْ بَعْدَ تَضْیِیعِ دِینِکُمْ شَیْ‏ءٌ حَافَظْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَمْرِ دُنْیَاکُمْ أَخَذَ اَللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِکُمْ إِلَى اَلْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِیَّاکُمُ اَلصَّبْرَ

ترجمه

از خطبه‏هاى آن حضرت علیه السّلام است :

«پیغمبر اکرم (ص) امین وحى خداوند، و خاتم پیامبران، و مژده آور رحمت و بیم دهنده عذاب او بود.
اى مردم سزاوارترین مردم براى این امر (خلافت) کسى است که نسبت به آن از همگى نیرومندتر و به دستورهاى خداوند در این باره، از همه کس داناتر باشد، پس اگر فتنه‏جویى به آشوبگرى پردازد باید از او خواسته شود دست از آن باز دارد و اگر باز نایستد باید کشته شود، به جان خودم سوگند اگر امامت و پیشوایى جز با حضور همگى مردم منعقد نمى‏شود براى تحقّق آن راهى نیست لیکن کسانى که شایستگى حلّ و عقد امور را دارند از جانب کسانى که حضور ندارند رایزنى مى‏کنند و خلیفه را برمى‏گزینند، پس از آن کسى که حاضر بوده نمى‏تواند از رأى خود باز گردد، و آن که غائب بوده نباید راهى دیگر برگزیند، آگاه باشید من با دو کس مى‏جنگم، یکى آن که ادّعاى چیزى کند که در آن حقّى ندارد و دیگر کسى که از اداى حقّى که بر اوست شانه تهى کند.

اى بندگان خدا شما را به پرهیزکارى سفارش مى‏کنم، زیرا این بهترین چیزى است که بندگان خدا باید آن را به همدیگر سفارش کنند، و نیکوترین سرانجامى براى کارها در نزد خداوند است، اینک باب جنگ و ستیز میان اهل قبله گشوده شده است، و کسى نمى‏تواند پرچمدار مقابله با آن شود مگر این که اهل بینش و شکیبایى بوده و به موارد حقّ دانا باشد. پس به آنچه فرمان داده مى‏شوید اقدام کنید و از آنچه نهى مى‏شوید باز ایستید و تا امرى را روشن و معلوم نکرده‏اید در باره آن شتاب نکنید، زیرا براى ماست که آنچه را شما نمى‏پسندید تغییر دهیم.

بدانید این دنیایى که آرزومند آنید، و به آن دلبستگى دارید، و گاهى شما را خشمگین و زمانى خشنود مى‏سازد، سرا و منزلگاهى که شما براى آن‏ آفریده شده و به آن دعوت شده باشید نیست، آگاه باشید که نه دنیا براى شما باقى مى‏ماند و نه شما براى آن، و اگر دنیا شما را فریب مى‏دهد از شرّ خود نیز بر حذر مى‏دارد، پس با توجّه به هشدار او آنچه را مایه فریب است رها کنید و با بیمى که مى‏دهد از طمع برانگیزیهاى آن دورى ورزید، براى رسیدن به سرایى که به آن دعوت شده‏اید بر یکدیگر سبقت جویید، و از ته دل از دنیا روگردان باشید، هیچ یک از شما نباید بر چیزى از دنیا که از او گرفته شده همچون کنیزکان گریه و ناله سر دهد، و نعمتهایى را که خداوند بر شما ارزانى داشته با شکیبایى بر طاعت و محافظت بر احکامى که در کتابش اجراى آنها را از شما خواسته است بر خویشتن کامل گردانید، آگاه باشید اگر پایه دین خود را استوار سازید، تباهى چیزى از دنیایتان به شما زیانى نمى‏رساند، و هم بدانید اگر دین خود را تباه گردانید آنچه از دنیا براى خویش نگه داشته‏اید سودى براى شما نخواهد داشت، خداوند دلهاى ما و شما را به سوى حقّ متوجّه گرداند، و به ما و شما شکیبایى مرحمت فرماید.»

شرح

آغاز این خطبه در ستایش پیامبر اکرم (ص) است، گواه این که آن حضرت امین وحى و تنزیل است و آن را از تحریف و تبدیل حفظ مى‏کند عصمت اوست، و گواه این که خاتم پیامبران است قول خداوند متعال است که فرموده است «وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ» و دلیل این که مژده دهنده رحمت الهى به دادن ثوابهاى فراوان و بیم دهنده کیفر او به وسیله عذابهاى سخت و دردناک است آیه شریفه «إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً«»» مى‏باشد. سپس امام (ع) نکاتى را به شرح زیر بیان کرده است:

۱- احکامى که بر طبق آنها آن حضرت از همگان براى خلافت سزاوار و شایسته‏تر است، حصر حقانیّت و شایستگى به آن بزرگوار از دو نظر است: اوّل این که باید نیرومندترین مردم، عهده‏دار امر خلافت شود، و آن حضرت در سیاست و اداره امور مملکت از همگان نیرومندتر، و در شناخت شرایط و موقعیّتها و چگونگى تدبیر امور شهرها و اداره جنگها از همه کس داناتر، و به سبب داشتن این صفات شجاعترین و دلیرترین مردم بوده است. دوم این که زمامدار باید بیش از دیگران دستورهاى خداوند را در امور خلافت به کار بندد.
و این کار مستلزم آن است که امام در اصول و فروع دین داناتر از دیگران باشد تا هر کارى را در جاى خود انجام دهد، همچنین لازمه این امر، حفظ و مراعات شدید حدود الهى و عمل به آنهاست و این خود مستلزم آن است که از همه افراد مردم زاهدتر و پارساتر و عادلتر باشد، و چون همه این فضیلتها در وجود آن حضرت مجتمع بود، با این سخن اشاره به نفس نفیس خویش فرموده است.

۲- احکامى است در باره کسى که پس از انعقاد بیعت با امام فتنه انگیزى و آشوبگرى کند که باید در آغاز به نرمى او را راضى کنند و بخواهند که به راه حقّ باز گردد، پس از این اگر امتناع ورزد باید با او پیکار شود، و این حکم به مقتضاى گفتار خداوند متعال است که فرموده است: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما«»».

۳- در چگونگى برگزیدن امام از طریق اجماع است که آن را طىّ عبارت: و لعمری تا ما إلى ذلک سبیل بیان فرموده است، و مفهوم آن این است که در اجماع شرط نیست همه مردم حتّى مردم عامى در آن شرکت داشته باشند، زیرا اگر مشروط به این شرط باشد هرگز اجماع متحقّق و منعقد نخواهد شد، و لازم مى‏آید امامت هیچکس به صحّت صورت نگیرد، براى این که اجتماع همگى مسلمانان از اطراف و اکناف روى زمین امرى متعذّر و غیر ممکن است، بلکه آنچه دراجماع شرط و معتبر است این است که اهل حلّ و عقد از امّت محمّد (ص) در یکى از امور اتّفاق کنند«»، و اهل حلّ و عقد همان علما و دانشمندان امّتند، و اینها همگى در هنگام بیعت با آن حضرت اجتماع و اتّفاق داشته‏اند و هیچ کس از آنها و غیر آنها از عوام مردم نمى‏تواند پس از انعقاد امامت از اطاعت سر باز زند، همچنین کسى که غایب بوده و در اجماع حضور نداشته نمى‏تواند راهى غیر از آنچه اهل حلّ و عقد بر آن اتّفاق کرده‏اند، برگزیند.

 

اگر گفته شود امیر مؤمنان (ع) تنها به اجماع مردم بر بیعت خود استدلال کرده است و اگر نص یا دلیل دیگرى بر صحّت امامت او وجود داشت استدلال به نصّ سزاوارتر بود و از اجماع سخن نمى‏فرمود.
پاسخ این است که استدلال آن حضرت به اجماع، افاده نفى نصّ و یا اثبات آن را نمى‏کند، بلکه جایز است ضمن احتجاج به اجماع، نصّ هم موجود باشد، و به مناسبت سابقه عمل نسبت به خلفاى پیشین تنها به اجماع استدلال فرموده باشد، و هم محتمل است که خوددارى آن حضرت از استدلال به نصّ براى این بوده که مى‏دانسته است با وجود آن، به ذکر و یادآورى نصّ التفات و توجّهى نمى‏شود زیرا وقتى که در ابتداى کار و هنگام رحلت رسول خدا (ص) به آن اعتنا نشده است پس از گذشت مدّتى طولانى از صدور آن، و دگرگونى اوضاع، در ذکر آن سودى متصوّر نیست.

۴- بیان این است که جنگ با دو کس واجب است، اوّل آن کسى که پس‏ از انجام یافتن بیعت با امام عادل، بر او خروج کرده سر به نافرمانى بردارد و ادّعا کند که پیشوایى حقّ اوست در حالى که براى دیگران به اجماع ثابت است که حقّ او نیست، دوّم مردى که در برابر امام سرکشى و طغیان کند و هیچ یک از احکام و فرمانهاى او را نپذیرد، روشن است که مراد از دسته اوّل اصحاب جمل است و دوّمین اشاره به معاویه و یاران اوست.
امام (ع) در دنباله این سخنان به تقوا و پرهیزگارى سفارش مى‏کند، زیرا پرهیزگارى و دورى جستن از معصیت خداوند بهترین توشه‏اى است که انسان آن را در کوششها و جنبشهاى زندگیش دنبال مى‏کند، از این رو تقوا نیکوترین چیزى است که باید بندگان خدا به یکدیگر سفارش کنند.

فرموده است: و قد فتح باب الحرب… تا غیرا.
این گفتار مشتمل بر اعلام حکم متجاوزان و سرکشان از اهل قبله است که بطور اجمال بیان، و تفصیل آن را به اوامرى که در باره جنگ با آنان صادر مى‏کند احاله فرموده است، زیرا مردم پیش از رویداد جنگ جمل تکلیف خود را در باره جنگ با اهل قبله نمى‏دانستند و آگاه نبودند که سنّت و حکم شرعى در این باره چیست تا این که مسائل آن را از آن حضرت فرا گرفتند، از شافعى«» نقل شده که گفته است: اگر على (ع) نمى‏بود احکامى که در باره متجاوزان از اهل اسلام است به هیچ وجه شناخته نمى‏شد.
فرموده است: و لا یحمل هذا العلم إلّا أهل البصر.
یعنى پرچم مقابله با ستمکاران و متجاوزان اهل قبله را جز صاحبان بینش و خردهاى برتر کسى نمى‏تواند به دوش کشد، و آنانى که در برابر رویدادهاى‏ ناگوار شکیبایى، و در قبال وسوسه‏ها از شتاب خوددارى و به موارد حقّ آگاهى دارند مى‏توانند آن را رهبرى کنند، باید دانست که در آن زمان مسلمانان جنگ با اهل قبله یعنى نبرد با یکدیگر را گناهى بزرگ و مهمّ مى‏شمردند، و با ترس و بیم در این امر شرکت مى‏کردند، از این رو امام (ع) فرموده است که پرچم قیام علیه متجاوزان اهل اسلام را جز آنانى که بر شمرده کسى نمى‏تواند به دوش کشد، و واژه علم (پرچم) در خطبه به فتح لام روایت شده است. و معناى آن روشن است زیرا در جنگ، پرچمدار، به منزله مدار و محور است و دلهاى رزمندگان به آن بسته است، لذا لازم است کسى که رایت این کار را بر عهده دارد به صفاتى که ذکر فرموده آراسته باشد تا بتواند هر کارى را در محلّ و موقع خود انجام دهد.

سپس امام (ع) مردم را به اصولى کلّى توجّه مى‏دهد که در هنگام عزیمت براى نبرد با متجاوزان اهل قبله رعایت کنند، و عبارت است از این که به هر چه فرمان داده مى‏شوند اقدام کنند و از هر چه نهى مى‏شوند دست باز دارند، و در باره کارى که آن را به خوبى روشن و مشخّص نکرده‏اند شتاب نورزند، مراد از جمله اخیر این است که در انکار امرى که آن حضرت انجام و یا فرمان داده، پیش از آن که چگونگى و فایده آن را از او جویا شوند شتاب نکنند، زیرا آن حضرت مى‏تواند هر امرى را که ناپسند آنهاست تغییر دهد یعنى اگر حقیقه در آن امر مصلحت و سودى نباشد در آن دگرگونى به عمل آورد، این که امام (ع) دستور مى‏دهد اگر امرى مورد ناخشنودى و انکار آنهاست چگونگى آن را روشن سازند براى این است که امکان دارد آنچه ناپسند آنهاست در حقیقت زشت و ناپسند نباشد، و به سبب ناآگاهى به علل و مصالح، آن را زشت شمارند و با زبان یا عمل به انکار آن بشتابند و در نتیجه دچار خطا و لغزش شوند.
یکى از شارحان در باره گفتار آن حضرت که فرموده است: فإنّ لنا عند کلّ أمر ینکرونه غیرا گفته است: این سخن اشاره دارد به این که او مانند عثمان نیست که آنچه را نهى مى‏کرد و مردم اعتنا نکرده مرتکب آن مى‏شدند درنگ کند، بلکه‏ هر چیزى را که مسلمانان ناخوش مى‏دارند و عرف و شرع اقتضاى دگرگونى آن را دارد نسبت به تغییر آن اقدام مى‏کند

 

پس از این امیر مؤمنان (ع) با ذکر امورى چند لزوم نفرت و بیزارى جستن از دنیا را بدین شرح گوشزد مى‏کند:

۱- از این که مردم آرزومند و مایل به دنیا باشند و در برابر محرومیّت از خوشیها و نعمتهاى آن خشمگین و هنگام برخوردارى از آنها خشنود شوند دستور بیزارى مى‏دهد، زیرا دنیا خانه و منزلگاهى نیست که انسان‏ها براى آن آفریده شده و بدان خوانده شده باشند، و این خود هشدارى است بر لزوم توجّه به جهان واپسین و کار و کوشش براى آن.

۲- با ذکر این که مال و متاع دنیا براى کسى باقى نمى‏ماند، و مردم هم در این جهان پایدار نمى‏مانند از شیفتگى و دلبستگى به دنیا دستور نفرت و بیزارى مى‏دهد.

۳- تذکّر مى‏دهد که در دنیا حقیقه سودى نیست، و اگر چه انسان را با زرق و برق خود فریب مى‏دهد و معتقد مى‏گرداند که در آن خیر و کمالى است امّا در برابر به حدوث آفات و بروز دگرگونیهاى ناگوار و گوناگون نیز هشدار مى‏دهد، از این رو سزاوار است مردمان، خیر اندک آن را به خاطر شرّ بسیارى که دارد رها کنند و با توجّه به بیمهایى که مى‏دهد از دواعى دل انگیز آن چشم پوشند، و در راه به دست آوردن سود واقعى و سرایى که به آن دعوت شده و براى آن آفریده شده‏اند بر یکدیگر سبقت جویند، و از ته دل از دنیا منصرف باشند یعنى در آن زهد حقیقى پیشه کنند، زیرا زهد ظاهرى کسى که در برابر محرومیّت از متاع دنیا و ناکامیهاى آن آه و ناله سر مى‏دهد سودى ندارد، امام (ع) این آه و فغان زاهد نمایان را به بانگ و ناله کنیزکان تعبیر فرموده است، زیرا این آواز، بیشتر از آنها که معمولا مورد ضرب و شتم قرار مى‏گیرند شنیده مى‏شود، و بر اثر آن به ناله و زارى مى‏پردازند. باید دانست به جاى واژه حنین که به معناى بانگ زارى است خنین‏ با خاى نقطه‏دار نیز روایت شده که به معناى از توى دماغ گریه کردن است.

پس از آن که امام (ع) سفارش فرمود که مردم زهد حقیقى را پیشه سازند آنها را به شکیبایى بر فرمانبردارى و بندگى خداوند و محافظت بر اجراى اوامر و نواهى کتاب او توصیه مى‏کند، زیرا انسان با در پیش گرفتن زهد و بى‏میلى و بیزارى از دنیا مى‏تواند موانع درون و برون را بر طرف سازد، و با طاعت و عبادت نفس بد کنش را فرمانبردار نفس مطمئنّه گرداند، و این نتیجه و پاداش تحمّل سختى در تهذیب نفس و سلوک در راه خداست، امام (ع) به صبر بر طاعت خدا ترغیب فرموده چون موجب کامل شدن نعمت الهى است و روشن است که فرمانبردارى خداوند سبب بزرگى در افاضه نعمتهاى دنیوى و اخروى پروردگار به انسان است.
سپس آن بزرگوار تأکید مى‏کند که در نگهدارى آنچه دین بدان پا بر جا و برقرار است کوشا باشند و بدانند که اگر چیزى از نعمتهاى دنیا را از دست دهند و یا از آن بى‏بهره باشند با محافظت بر دین و سلامت آن زیانى نکرده‏اند، زیرا نگهدارى دین و عمل به آن متضمّن خیر کامل و ابدى اخروى است و آن را با خیر دنیا نمى‏توان مقایسه کرد، و در حفظ متاع دنیا سودى نیست، یعنى چنانچه انسان دین خود را تباه و خود را از قید آن رها سازد کوشش در حفظ آنچه از دنیا در دست دارد براى او سودى ندارد، و این امرى مسلّم و بى‏نیاز از توضیح و اثبات است.

سپس امام (ع) گفتار خود را با دعا براى خود و آنان پایان داده از خدا مى‏خواهد که دلهاى آنها را به سوى حقّ متوجّه سازد، یعنى آنان را ملهم فرماید که حقّ را طلب کنند و به آن هدایت شوند و در راه آن گام بردارند، پس از آن صبر و شکیبایى براى آنان از خداوند درخواست مى‏کند، یعنى صبر بر طاعت و شکیبایى از ارتکاب معصیت. و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۲۵

خطبه۱۷۱ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه ۱۷۲صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏السلام ) حمد الله‏

بخش اول

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا تُوَارِی عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً- وَ لَا أَرْضٌ أَرْضاً

ترجمه

از خطبه‏هاى آن حضرت علیه السّلام است:

«ستایش ویژه خداوندى است که آسمانى آسمان دیگر، و زمینى زمین دیگر را از او نمى‏پوشاند.»
شرح
امیر مؤمنان (ع) خداوند را از نظر احاطه‏اى که دانش او به آسمانها و زمینها دارد مورد حمد و سپاس قرار داده، و این خود مستلزم تنزیه حقّ تعالى از صفات آفریدگان است. زیرا اعتقاد مردم این بود که برخى اجرام آسمانى و زمینى از آنچه در پشت آنها قرار دارد پنهان و پوشیده‏اند امّا علم پروردگار متعال بر همه چیز احاطه دارد، نه چیزى مى‏تواند حایل و مانع آن شود، و نه رازى بر او پوشیده و نهفته مى‏باشد.
بخشى از این خطبه است:
وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّکَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ لَحَرِیصٌ- فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ- وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِی وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ- وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِی دُونَهُ- فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّهِ فِی الْمَلَإِ الْحَاضِرِینَ- هَبَّ کَأَنَّهُ بُهِتَ لَا یَدْرِی‏ مَا یُجِیبُنِی بِهِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَى قُرَیْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ- فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ صَغَّرُوا عَظِیمَ مَنْزِلَتِیَ- وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِی أَمْراً هُوَ لِی- ثُمَّ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تَتْرُکَهُ

ترجمه

«گوینده ‏اى به من گفت اى فرزند ابو طالب تو به خلافت خیلى حرص مى‏ورزى، پاسخ دادم بلکه به خدا سوگند شما به این امر حریصتر و از شایستگى دورترید، و من به آن سزاوارتر و نزدیکترم، تنها من حقّى را که از آنم مى‏باشد مطالبه مى‏کنم، و شما میان من و آن حایل مى‏شوید و مرا از آن دور مى‏گردانید، و هنگامى که در میان حاضران دلیل آن را گوشزد او کردم مبهوت شد و نمى‏دانست در پاسخ من چه بگوید بار خدایا من در برابر قریش و کسانى که آنها را کمک مى‏کنند از تو یارى مى‏جویم زیرا اینان پیوند خویشى مرا بریدند، و مقام بزرگ مرا کوچک شمردند، و در امرى که ویژه من است براى دشمنى با من همدست شدند، پس از آن گفتند: آگاه باش حقّ آن است که آن را بگیرى یا آن را رها کنى.»

شرح

امیر مؤمنان (ع) در این بخش از خطبه به آنچه در شورا پس از کشته شدن عمر جریان یافت اشاره مى‏کند، کسى که سخن مذکور را به امام (ع) گفته سعد بن ابى وقّاص است، با این که سعد مذکور از کسانى است که حدیث رسول اکرم (ص) در باره على (ع) را روایت کرده که فرموده است: «أنت منّى بمنزله هرون من موسى«»» و این مایه شگفتى است.
پاسخ امام (ع) به او که فرموده است: بلکه به خدا سوگند شما حریصتر و دورترید به این معناست که براى رسیدن به خلافت آزمندتر، و از شایستگى و استحقاق دورترید، و این گفتار به گونه استدلال و به صورت قیاس ضمیر از شکل اوّل است که مخاطب را خاموش مى‏کند، صغراى این قیاس همان است که ذکر شده و کبراى آن که محذوف است این است: هر کس به این امر حریصتر و از آن دورتر باشد نمى‏تواند دیگرى را که به آن نزدیکتر و شایسته‏تر است حریصتر خوانده و او را سرزنش کند.
فرموده است: و أنا أخصّ و أقرب.
این نیز صغراى قیاس ضمیر است که امیر مؤمنان (ع) در اثبات اولویّت خود براى طلب خلافت بیان فرموده و کبراى قیاس مذکور این است که: هر کس به این امر بیشتر اختصاص دارد و بدان نزدیکتر است به مطالبه آن اولى و سزاوارتر مى‏باشد.

روایت شده که این سخنان را امیر مؤمنان (ع) در روز سقیفه فرموده، و کسى که به آن حضرت گفته است بر این امر حرص مى‏ورزى ابو عبیده بن جرّاح بوده است، لیکن روایت پیش درست‏تر به نظر مى‏آید و مشهورتر است، و نیز به جاى‏ فعل «بهت» هبّ نیز روایت شده است یعنى بیدار شد، گویى از دلایلى که اقامه گردید بکلّى فراموشى و غفلت داشته و پس از آن بیدار و هشیار گردیده است.
پس از این امیر مؤمنان (ع) براى دفع آزار قریش و کسانى که به آنها کمک و مساعدت مى‏کنند از خداوند متعال درخواست یارى و از اعمال آنها به او شکایت مى‏کند، از جمله اعمال آنها این که پیوند خویشاوندى را بریده و قرابت او را با پیامبر خدا (ص) نادیده گرفته‏اند، دیگر این که مقام و منزلت او را کوچک شمرده، و به سخنان صریح رسول اکرم (ص) در باره او توجّه نکرده‏اند و بر دشمنى با او در امر خلافت که خود را سزاوارتر از آنها بدان مى‏داند همدست شده یار و متّفق گشته‏اند:
فرموده است: ثمّ قالوا… تا آخر.

یعنى: قریش به این بسنده نکردند که حقّ مرا بگیرند و خاموش مانده نگویند حقّ ماست، بلکه آن را از من گرفتند و مدّعى شدند که این حقّ خود آنهاست، و این در حالى بود که بر خود واجب مى‏دیدم از کشمکش و نزاع بر سر خلافت دورى جویم، و اى کاش آنهایى که به غصب حقّ من پرداختند، حقانیّت مرا اعتراف مى‏کردند که در این صورت درد سبکتر و مصیبت آسانتر بود.
در عبارت إنّ فی الحقّ أن تأخذه فعل تأخذه و همچنین فعل تترکه در جمله بعد هر دو با نون متکلم نیز روایت شده، و نسخه شریف رضىّ رضوان اللّه علیه به همین گونه است و مراد این است که سران قریش پس از آن که حقّ مرا غصب کردند گفتند: ما در این امر هر گونه بخواهیم رفتار مى‏کنیم، و آن را به هر کس جز تو بخواهیم مى‏دهیم و مى‏گیریم.
بخشى از این خطبه است که در باره اصحاب جمل است:
فَخَرَجُوا یَجُرُّونَ حُرْمَهَ رَسُولِ اللَّهِ ص- کَمَا تُجَرُّ الْأَمَهُ عِنْدَ شِرَائِهَا- مُتَوَجِّهِینَ بِهَا إِلَى الْبَصْرَهِ- فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِی بُیُوتِهِمَا- وَ أَبْرَزَا حَبِیسَ رَسُولِ اللَّهِ ص لَهُمَا وَ لِغَیْرِهِمَا- فِی جَیْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَانِی الطَّاعَهَ- وَ سَمَحَ لِی بِالْبَیْعَهِ طَائِعاً غَیْرَ مُکْرَهٍ- فَقَدِمُوا عَلَى عَامِلِی بِهَا- وَ خُزَّانِ بَیْتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ وَ غَیْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا- فَقَتَلُوا طَائِفَهً صَبْراً وَ طَائِفَهً غَدْراً- فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ یُصِیبُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ- إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مُعْتَمِدِینَ لِقَتْلِهِ- بِلَا جُرْمٍ جَرَّهُ لَحَلَّ لِی قَتْلُ ذَلِکَ الْجَیْشِ کُلِّهِ- إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ یُنْکِرُوا- وَ لَمْ یَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا بِیَدٍ- دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ- مِثْلَ الْعِدَّهِ الَّتِی دَخَلُوا بِهَا عَلَیْهِمْ

لغت

بلا جرم جرّه: بى آن که گناهى را مرتکب شده باشد.

ترجمه

«اینان از (مکّه) بیرون شده به سوى بصره رو آوردند و همسر پیامبر خدا (ص) را مانند کنیزى که خریدارى شده باشد به همراه خود مى‏کشاندند، طلحه و زبیر زنان خویش را در خانه‏هاى خود مستور نگه داشته، و حرم رسول خدا (ص) را از پشت پرده بیرون آورده، در برابر دیدگان خود و دیگران قرار دادند، اینها با سپاهى بدان سو رفته‏اند که هیچ یک از آنها نیست مگر این که فرمان مرا گردن نهاده، و با رغبت و بى‏هیچ اکراه و اجبارى بیعت مرا پذیرفته است، اینها به فرماندار من در آن جا و کارگزاران بیت المال مسلمانان و مردم این شهر یورش برده گروهى را به زندان انداخته و کشتند و برخى را با حیله و نیرنگ از پاى در آوردند، به خدا سوگند اگر تنها به یک تن از مسلمانان دست یافته و بى آن که گناهى کرده باشد از روى عمد او را کشته بودند، کشتن همه آنان براى من روا بود، زیرا اینها حضور داشتند، و جلو این کار زشت را نگرفتند و با زبان و دست از آن مسلمان دفاع نکردند، بگذریم از این که آنها گروهى از مسلمانان را به اندازه شمار خودشان که وارد آن شهر شدند کشته‏اند.»

شرح

امیر مؤمنان (ع) در این بخش از خطبه عذر خود را در جنگ با اصحاب جمل بیان کرده و سه گناه بزرگ آنها را که موجب جواز قتل و جنگ با آنهاست بر شمرده است:

۱- حرم پیامبر خدا (ص) و پرده‏نشین خانه او را مانند کنیزکان در هنگام خرید و فروش، به همراه خود کشانده و زنان خویش را در پرده نگه داشته و محافظت مى‏کنند، ضمیر تثنیه در فعل حبسا براى طلحه و زبیر است، وجه تشبیه، از میان بردن و کاهش یافتن حرمت رسول خدا (ص) به سبب بیرون آوردن او از خانه است، و این عمل، جسارت و گستاخى به پیامبر خداست (ص).

عکرمه از ابن عبّاس نقل کرده است که روزى پیامبر اکرم (ص) به زنانش که همگى نزد او گرد آمده بودند فرمود: «کاش مى‏دانستم کدام یک از شما دارنده آن شتر پر مو است که سگان حوأب بر او بانگ زنند، و مردم بسیارى از راست‏ و چپ آن کشته گردند که همگى به دوزخ در آیند و او جان بدر برد پس از آن که به هلاکت نزدیک شود». و نیز حبیب بن عمیر روایت کرده است: هنگامى که عایشه و طلحه و زبیر از مکّه به سوى بصره روان گردیدند، شب هنگام بر آب حوأب وارد شدند، و این جوى آبى متعلّق به قبیله بنى عامر بن صعصعه بود، در این موقع سگان بر آنها بانگ زدند و در نتیجه پارس آنها شتران سرکش و چموش رمیده و گریختند، یکى از آنان گفت: خدا لعنت کند حوأب را که چه قدر سگانش زیاد است، در این هنگام که عایشه نام حوأب را شنید، پرسید: آیا این آب حوأب است. آن مرد پاسخ داد بلى، عایشه گفت: مرا باز گردانید، مردم پرسیدند چه شده و او را چه پیش آمده است، عایشه گفت: من از پیامبر خدا (ص) شنیدم که مى‏گفت: سگان حوأب را مى‏بینم که به یکى از زنان من بانگ برآورده‏اند و پس از آن به من فرمود: اى حمیراء زنهار از این که آن زن تو باشى، زبیر در پاسخ عایشه گفت: خدا تو را رحمت کند آسوده باش که ما فرسنگهاى بسیارى است که از آب حوأب گذشته و دور شده‏ایم عایشه گفت: کسانى را نزد خوددارى که گواهى دهند این سگانى که بانگ بر آورده‏اند سگان آب حوأب نیستند طلحه و زبیر به فریب و اغفال او پرداختند، و پنجاه نفر از عربهاى بیابان نشین را حاضر کردند و در برابر پاداشى که براى آنها قرار دادند، نزد عایشه رفتند و پس از سوگند گواهى دادن که این آب حوأب نیست، و این را نخستین گواهى دروغى مى‏دانم که در اسلام اتّفاق افتاده است.
بارى عایشه پذیرفت، و به راه خود ادامه داد.
در باره جمله «و تنجو بعد ما کادت» که در حدیث پیامبر اکرم (ص) آمده است، طایفه امامیّه گفته‏اند: مراد رهایى از قتل است بعد از آن که نزدیک بود کشته شود، و آنانى که خواسته‏اند او را معذور بدارند چنین معنا کرده‏اند که: به وسیله توبه از آتش رهایى مى‏یابد پس از آن که به سبب عملى که انجام داده نزدیک بوده دچار آتش دوزخ گردد.

۲- یکى دیگر از گناهان بزرگ جنگ افروزان واقعه جمل، شکستن بیعت آن‏ بزرگوار است که پس از آن که طاعت او را گردن نهادند، با جمعیّتى که همگى دست بیعت به آن حضرت داده بودند، سر به طغیان و سرکشى برداشتند.

۳- گناه بزرگ دیگر اینها کشتن فرماندار آن حضرت در بصره و کارگزاران بیت المال مسلمانان در آن شهر بود که برخى‏

را صبرا کشتند یعنى اسیر کرده و کشتند و بعضى را غدرا به شهادت رسانیدند یعنى غدر و خیانت به کار برده پس از دادن امان به کشتار آنها پرداختند.

خلاصه قضیّه بنا بر آنچه نقل کرده‏اند این است که: طلحه و زبیر و عایشه هنگامى که در مسیر خود به چاه ابو موسى که نزدیک بصره بود رسیدند، به عثمان بن حنیف انصارى که در این هنگام از سوى على (ع) فرماندار بصره بود نوشتند که سراى حکومتى را براى ما خالى کن، عثمان بن حنیف وقتى نامه آنان را خواند احنف بن قیس و حکیم بن جبلّه عبدى را نزد خود فرا خواند و نامه را براى آنان قرائت کرد، احنف گفت: اینها اگر براى خونخواهى از کشندگان عثمان به این کوشش برخاسته‏اند، آنها خود همان کسانى هستند که بر سر عثمان ریخته و او را کشته‏اند، به خدا سوگند من اینها را چنین مى‏بینم که از ما جدا نمى‏شوند مگر این که میان ما دشمنى انداخته و خون ما را بر زمین بریزند، و گمانم این است که بویژه نسبت به تو رفتارى در پیش گیرند که تاب تحمّل آن را ندارى، بنا بر این اعتقاد من این است که براى مقابله با آنها آماده شوى، و به اتّفاق کسانى از مردم بصره که با تو همراه و همگامند به سوى آنها بشتابى، زیرا تو امروز حاکم و فرماندار آنانى و همگى فرمان تو را پذیرایند، پس به همراه این مردم به سوى آنان روان شو، و قبل از آن که تو را در یک خانه دیدار کنند و مردم از آنها نسبت به تو فرمانبردارتر شوند، بر آنها پیشدستى کن، حکیم بن جبلّه نیز همین سخنان را گفت، پس از این عثمان بن حنیف گفت: رأى درست همین است لیکن من شرّ و بدى را خوش نمى‏دارم و نمى‏خواهم آن را آغاز کنم و امیدوارم تا آن هنگام که نامه امیر المؤمنین (ع) به من برسد و فرمان او را بدانم و به کار بندم عافیت و سلامت برقرار باشد، حکیم بن جبلّه گفت: پس به من اجازه ده به همراه مردم به سوى آنان بروم و با آنها گفتگو کنم اگر فرمانبردارى از امیر المؤمنین (ع) را پذیرفتند چه بهتر و گرنه متقابلا مخالفت و دشمنى خود را به آنان اعلام کنیم و از آنها جدا شویم، عثمان گفت: اگر من این اجازه را داشتم خود به سوى آنان مى‏رفتم، حکیم گفت: امّا به خدا سوگند اگر در این شهر بر تو در آیند دلهاى بسیارى از این مردم به اینها گرایش خواهد یافت و بى‏تردید تو را از مقامى که دارى بر کنار خواهند کرد، با این حال تو بهتر مى‏دانى چه کنى، امّا عثمان سخن او را نپذیرفت.

از طرفى چون على (ع) خبر حرکت بیعت شکنان را به بصره شنید، به عثمان ابن حنیف نامه‏اى بدین شرح نوشت: از بنده خدا على امیر المؤمنین به سوى عثمان بن حنیف امّا بعد، همانا ستمکارانى که با خدا پیمان بستند و آن را شکستند به سوى شهر تو رهسپار شده‏اند، و شیطان آنان را به سوى آنچه خداوند بدان خشنودى ندارد کشانیده است، فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا تُکَلَّفُ إِلَّا«».
اینک هنگامى که بر تو وارد شوند آنان را به فرمانبردارى و وفاى به عهد دعوت کن تا به پیمان و میثاقى که از آن کناره‏گیرى کرده‏اند باز گردند و بدان وفادار باشند، اگر دعوتت را پذیرفتند تا هنگامى که نزد تو هستند با آنان به نیکى رفتار کن، و اگر سرباز زدند، و جز عهد شکنى و سرپیچى و مخالفت را نخواهند با آنان کارزار کن تا خداوند میان تو و آنان حکم کند و او بهترین داوران است، این نامه را از محلّ ربذه نوشته و فرستادم و به خواست خداوند شتابان به سوى تو رهسپارم این نامه دستخط عبد اللّه بن ابى رافع و به تاریخ ماه صفر سال سى و شش است.
چون این نامه به عثمان رسید ابى الاسود الدؤلى و عمران بن الحصین را به سوى‏ آن گروه بیعت شکن فرستاد، آنان بر عایشه وارد شدند و از انگیزه آمدن او به همراه آن گروه پرسش کردند، عایشه به آنها گفت: شما طلحه و زبیر را دیدار کنید، آنها زبیر را دیدار و با او سخن گفتند، زبیر گفت: ما آمده‏ایم که خون عثمان را مطالبه و مردم را دعوت کنیم که امر خلافت را به شورا باز گردانند تا مردم به میل خود خلیفه را برگزینند، فرستادگان به او گفتند: عثمان در بصره کشته نشده تا شما خون او را در این جا مطالبه کنید، و تو کشندگان عثمان را مى‏شناسى و مى‏دانى در کجایند، و تو و همکارت و عایشه بیش از همه بر او سخت گرفتید و مردم را به کشتن او بر انگیختید پس خودتان را قصاص کنید، امّا این که مى‏گویید خلافت به شورا ارجاع شود این چگونه ممکن است با آن که شما از روى میل و رغبت و بى‏هیچ اکراه و اجبار با على (ع) بیعت کرده‏اید، اى ابا عبد اللّه (کنیه زبیر است) هنوز دیرى از آن زمان نگذشته که پیامبر خدا (ص) رحلت کرده بود، و تو در پیش روى این مرد ایستاده و دست به شمشیر خود برده بودى و مى‏گفتى: هیچ کس براى خلافت از او سزاوارتر نیست، و از بیعت با ابى بکر سرباز زدى، آن کردار با این گفتار چگونه سازگار است زبیر در پاسخ آنها گفت نزد طلحه بروید، فرستادگان نزد طلحه رفتند دیدند او با برخوردى خشن و رفتارى تند و اراده‏اى استوار در پى برانگیختن فتنه و آشوب است، آنان به سوى عثمان باز گشته و او را از آنچه گذشته بود آگاه کردند، ابو الاسود گفت: اى پسر حنیف من آمده‏ام و مى‏گویم به سوى اینان کوچ کن و آنها را طعمه نیزه و شمشیر خود قرار ده و شکیبا و استوار باش، و با زره پوشیده و آستین بالا زده براى جنگ، در برابر آنها نمایان شو، ابن حنیف گفت: آرى به حرمین سوگند همین کار را خواهم کرد، و به جارچیان خود فرمان داد که در میان مردم فریاد برآوردند السّلاح، السّلاح یعنى هر چه زودتر و بیشتر سلاح برگیرید، در نتیجه مردم نزد او گرد آمده و به سوى آن طاغیان حرکت کردند تا به محلّى که مربد نام داشت رسیدند، و این محلّ پر از سپاهیان سواره و پیاده شده بود، در این هنگام طلحه به پا خاست و اشاره کرد که مردم خاموش باشند تا سخن بگوید، و پس از مدّتى سعى و کوشش، مردم سکوت اختیار کردند، طلحه گفت: امّا بعد، همانا عثمان بن عفّان در اسلام از پیشتازان و دارندگان برترى و هجرت گزیدگان نخستینى بود که خداوند از آنان خرسند بوده و آنها نیز از او خشنودند، و قرآن گویاى فضیلت آنهاست، و هم یکى از پیشوایان و زمامدارانى است که پس از ابو بکر و عمر دو یار پیامبر خدا (ص) بر شما حکومت کرده است، او کارهایى مرتکب شد که ما را بر او خشمگین کرد از این رو نزد او رفتیم و از وى خواستیم خشنودى ما را فراهم کند، پس از آن او خشم ما را بر طرف ساخت، لیکن مردى بر او یورش برد، و بى آن که رضایت و موافقت مردم را به دست آورد، و با مردم کنکاش و مشورت کند زمام خلافت را از چنگ او ربود و او را کشت، و در این کار گروهى ناپاک و ناپرهیزکار او را یارى دادند و عثمان مظلومانه و بى‏گناه و توبه کار کشته شد، اینک اى مردم ما به سوى شما آمده‏ایم که خون او را مطالبه و شما را دعوت کنیم که براى خونخواهى او قیام کنید، اگر خداوند ما را بر کشتن آنها توانایى داد، به قصاص خون عثمان آنها را خواهیم کشت، و امر خلافت را در میان مسلمانان به صورت شورا قرار خواهیم داد، و خلیفه‏گرى عثمان براى همگى این امّت رحمت بود، زیرا هر کس این امر را بى‏موافقت و خشنودى همگى مردم و مشورت با آنها به چنگ آورده باشد حکومت او گزنده و درد آور بوده و مصیبتى بزرگ مى‏باشد.
پس از طلحه، زبیر به پا خاست و مانند او سخن گفت، گروهى از مردم بصره در برابر این دو نفر برخاسته و گفتند: آیا شما در زمره کسانى که با على (ع) بیعت کرده‏اند نبوده‏اید چرا با او بیعت کردید و سپس آن را شکستید گفتند: ما با او بیعت نکرده‏ایم و در برابر هیچ کس تعهّدى نداریم، و او ما را مجبور کرد که دست بیعت به او دهیم، پس از این گروهى از مردم گفتند این دو نفر از روى راستى و درستى سخن گفتند. و دسته دیگر فریاد برآوردند که اینها نه راست گفتند نه درست، بدین گونه فریادها بلند شد، و عایشه در حالى که بر شترش سوار بود به میان مردم در آمد و به آواز بلند ندا داد که اى مردم سخن کوتاه کنید و خاموش شوید، مردمان براى او سکوت کردند، آن گاه عایشه گفت: همانا امیر المؤمنین عثمان در سنّتها، دگرگونیها و بدعتهایى پدید آورد، ولى همین که با آب توبه به شستشوى اعمال نارواى خود پرداخت مظلوم و توبه کار کشته شد، و تنها به این سبب بر او خشمگین شدند که با تازیانه مى‏زد و جوانان را امیر و حاکم مى‏کرد و دسته محدودى را زیر نظر و حمایت خود داشت، از این رو او را به ناحقّ در ماه حرام و شهرى که رعایت حرمت آن واجب است مانند شتر به قتل رسانیدند، آگاه باشید قریش خودش را نشانه تیرهایش قرار داده، و دستهایش را نانخورش خویش ساخته و با کشتن عثمان به چیزى دست نیافته، و راه درستى را نپیموده است، آگاه باشید به خدا سوگند بر قریش حوادث ناگوار و بلاهاى سختى وارد خواهد شد آن چنان که خفته را بیدار کند و نشسته را بر پاى دارد، طایفه‏اى بر آنها چیره خواهد شد که بر آنها رحم نمى‏کند و آنها را به بدترین عذاب دچار مى‏سازد، اى مردم گناه عثمان به آن اندازه نرسیده بود که کشتن او را واجب گرداند و شما مانند جامه‏اى که شسته شود خون او را محو کرده از میان بردید، آرى شما به او ستم کردید و پس از آن که توبه کرده و از گناه بیرون آمده بود او را کشتید، سپس بى‏مشورت مردم از طریق زور و غلبه و بر خلاف حقّ خلافت را به فرزند ابو طالب منتقل و با او بیعت کردید، آیا شما مى‏پندارید که من براى تازیانه عثمان و زبان او از شما جانبدارى و به وى خشمناک مى‏شوم، لیکن در برابر شمشیرهاى شما که بر عثمان فرود آمد خشمگین نمى‏شوم هان اى مردم، عثمان مظلومانه کشته شده است، کشندگان او را بخواهید و پس از آن که بر آنها دست یافتید همگى آنان را بکشید، سپس خلافت را بر عهده شورایى بگذارید که افراد آن از گروهى باشند که امیر المؤمنین عمر آنها را برگزیده بود، و آنانى که در ریختن خون عثمان شرکت داشته‏اند نباید در این شورا داخل شوند، راوى گفته است: در این هنگام جمعیّت به تلاطم در آمد و اوضاع درهم شد، گروهى مى‏گفتند: سخن درست همین است، دسته ‏اى مى‏گفتند: این را با خلافت چه کار او زنى بیش نیست، و وظیفه‏اش نشستن در خانه‏اش مى‏باشد، بالاخره سر و صداها زیاد شد و جار و جنجالها بالا گرفت تا آن جا که با کفشهاى خود همدیگر را مى‏زدند، و سنگریزه به هم پرتاب مى‏کردند، بدین گونه مردم دو پاره شدند، پاره‏اى با عثمان بن حنیف بودند، و دسته‏اى با طلحه و زبیر، سپس طلحه و زبیر براى دستگیرى عثمان بن حنیف از مربد به شهر رو آوردند، لیکن متوجّه شدند که عثمان و یارانش تمام راهها و کوچه‏ها را گرفته و راه ورود آنها را بسته‏اند، ناگزیر به حرکت ادامه داده به جایى که محلّ دبّاغان بود رسیدند، در این جا یاران پسر حنیف با آنها روبرو شدند، طلحه و زبیر و همراهان آنها با نیزه به جنگ پرداختند.

در این هنگام حکیم بن جبلّه به آنها یورش برد و او و یارانش آن قدر با آنها جنگیدند تا آنان را از همه راهها و کوچه‏ها بیرون کردند، و در آن میان زنها نیز از پشت بامها متجاوزان را سنگباران مى‏کردند، ناگزیر به قبرستان بنى مازن روى آوردند، و در آن جا مدّت درازى درنگ کردند تا سوارانشان به آنها بپیوندند، سپس از مسیرى که سیل شکن شهر بصره بود حرکت کرده تا به محلّى که رابوقه نام داشت رسیدند و از آن جا به سبخه دار الرزق آمدند، و در این محلّ فرود آمدند، هنگامى که طلحه و زبیر به سبخه وارد شدند، عبد اللّه بن حکیم تمیمى به همراه نامه‏هایى که طلحه و زبیر به او نوشته بودند نزد آنها آمد، پس از ورود رو به طلحه کرده، گفت: اى ابا محمّد آیا این نامه‏هاى تو نیست طلحه پاسخ داد آرى.

عبد الله گفت: تو دیروز ما را به سرنگونى عثمان از خلافت و کشتن او دعوت مى‏کردى و پس از آن که او را به قتل رسانیده‏اى نزد ما آمده و خونخواه او شده‏اى، به جانم سوگند این اعمال را به خاطر عقیده‏ات انجام نمى‏دهى، و در این کارها جز دنیا را نمى‏خواهى، آرام باش تا بگویم که اگر هم کارهایت از روى رأى و اعتقاد بوده است تو بیعت على (ع) و تعهّدات ناشى از آن را پذیرفته و با رضا و رغبت دست بیعت به او داده‏اى، سپس بیعت خویش را شکسته و نزد ما آمده‏اى‏ تا در فتنه و آشوب خود ما را داخل گردانى، طلحه گفت: همانا علىّ (ع) هنگامى مرا به بیعت خویش فرا خواند که مردم با او بیعت کرده بودند، از این رو دانستم که اگر نپذیرم موضوع پایان نخواهد یافت، و علىّ (ع) یارانش را بر من خواهد شورانید.

بارى در بامداد روز بعد طلحه و زبیر صفوف خود را براى جنگ آراسته و آماده کردند، عثمان بن حنیف با یارانش نیز بیرون آمده، در برابر آنها قرار گرفتند، عثمان طلحه و زبیر را مخاطب قرار داده آنها را به خداوند و اسلام سوگند داد که از جنگ و برادر کشى دست بردارند، و آنان را به بیعتى که کرده‏اند یادآورى و سخنانش را سه بار تکرار کرد، طلحه و زبیر او را به سختى به باد فحش و ناسزا گرفتند، و مادرش را به زشتى نام بردند، عثمان به زبیر گفت: بدان به خدا سوگند اگر مادرت صفیّه«» و خویشاوندى او با پیامبر خدا (ص) نبود پاسخت را مى‏دادم لیکن او تو را در سایه شیر خود قرار داده است، امّا تو اى پسر زن چموش (مقصودش طلحه است) امرى که میان من و تو است دشوار، و بالاتر از گفتار است، من سرانجام تلخ و اندوهبارى را که این کار براى تو و زبیر دارد به شما اعلام مى‏کنم، سپس گفت: بار خدایا من حجّت را به این دو مرد تمام کردم و سعى خود را به کار بردم، سپس به آنها یورش برد و نبرد سختى میان دو طرف در گرفت، لیکن گروهى مانع ادامه زد و خورد شده موافقت کردند که صلحنامه‏اى میان آنها منعقد شود، قرار داد صلح به شرح زیر نوشته شد: «این موافقتنامه‏اى است که میان عثمان بن حنیف انصارى و مؤمنانى که شیعه علىّ بن ابى طالب (ع) بوده و پیرو اویند از یک سو، و طلحه و زبیر و مؤمنان و مسلمانانى که شیعه و پیرو آنهایند از سوى دیگر منعقد مى‏شود بدین قرار که:
دار الاماره (سراى حکومتى) و رحبه (میدان یا دو کناره رودخانه) و مسجد و بیت المال و منبر در اختیار عثمان بن حنیف انصارى باشد، طلحه و زبیر و همراهان آنها مى‏توانند در بصره به هر کجا بخواهند فرود آیند، و باید در راه و بازار و لنگرگاه و آبشخور و مؤسّسات عمومى به یکدیگر زیان نرسانند و وضع به همین قرار باشد تا زمانى که امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب وارد شود، در آن هنگام چنانچه طلحه و زبیر و یاران آنها بخواهند مى‏توانند به امت اسلام که راه خود را برگزیده و بیعت على (ع) را پذیرفته بپیوندند و یا هر کدام از آنها راهى را که خواهان آنند در پیش گیرند و به جنگ و صلح یا خروج و اقامت اقدام کنند، هر دو طرف در اجراى آنچه در این موافقتنامه نوشته شده در برابر خداوند و میثاق محکمى که در باره وفاى به عهد و پیمان از هر یک از پیامبران خود گرفته مسئول و متعهّد مى‏باشند»، سپس موافقتنامه مهر و عثمان به سراى حکومتى وارد شد و به یاران خود فرمان داد که به نزد مردم خود بازگردند و به درمان زخمهاى آنان پردازند، چند روزى بدین گونه گذشت، پس از آن چون طلحه و زبیر نیروى خود را کمتر و دچار ضعف و سستى مى‏دیدند و از ورود على (ع) به بصره بیمناک بودند به قبایل و طوایف عرب نامه نوشته آنها را به خونخواهى عثمان و خلع على (ع) از خلافت دعوت کردند، قبایل ازد وضبّه و قیس غیلان به جز یک یا دو مرد که کار آنها را ناخوش داشته و از آنها دورى گزیدند همگى با این کارها موافقت و با آنها بیعت کردند، همچنین هلال بن وکیع با افراد خود از قبیله بنى عمرو بن تمیم و بیشتر مردم بنى حنظله و بنى دارم دست بیعت به آنان دادند، هنگامى که کارها براى طلحه و زبیر روبراه و مطابق دلخواه شد، در شبى تاریک که باد مى‏وزید و باران مى‏بارید با یاران خود که همه در زیر جامه زره پوشیده بودند از محلّ خود بیرون آمده و در وقت برگزارى نماز صبح به مسجد رسیدند، لیکن عثمان بن حنیف پیش از آنها به مسجد وارد شده بود، و چون اقامه نماز گفته شد عثمان پیش رفت تا نماز جماعت را برگزار کند، یاران طلحه و زبیر او را عقب زدند و زبیر را جلو آوردند، پس از آن پاسبانهاى بیت المال مداخله کرده، زبیر را عقب زده، عثمان را مقدّم کردند و بالاخره یاران زبیر غلبه یافته او را پیش آورده و عثمان را پس زدند، و وضع به همین گونه ادامه داشت تا این که نزدیک بود آفتاب طلوع کند، در این هنگام مردم فریاد برآوردند: اى یاران محمّد (ص) آیا از خداوند نمى‏ترسید اینک آفتاب بر آمده است، و چون در این کشمکش زبیر پیروز شده بود نماز را او با مردم به جا آورد و هنگامى که از نماز باز مى‏گشت به یارانش که همگى مسلّح بودند فریاد زد که عثمان را دستگیر کنید و یارانش پس از زد و خوردى که میان او و مروان بن حکم با شمشیر انجام گرفت وى را اسیر و تا سر حدّ مرگ مورد ضرب قرار دادند، سپس موهاى ابرو و مژه‏ها و دیگر موهاى سر و صورت او را کندند، و افراد مسلّح او را که هفتاد نفر بودند دستگیر و به همراه عثمان بن حنیف نزد عایشه روانه کردند، عایشه به یکى از فرزندان عثمان بن عفّان گفت گردن او را بزند، زیرا طایفه انصار به قتل پدرش کمک کرده و او را کشته‏اند امّا عثمان بن حنیف فریاد زد اى عایشه و اى طلحه و زبیر برادر من سهل ابن حنیف خلیفه علىّ بن ابى طالب (ع) در مدینه است، سوگند به خدا اگر مرا بکشید او در میان پدر زادگان و قوم و خویش و قبیله شما شمشیر را روان خواهد ساخت و کسى از شما باقى نخواهد گذاشت، از این رو از گفتار او بیمناک شدند و دست از کشتن او بازداشته وى را رها کردند.

عایشه نزد زبیر پیغام فرستاد که: خبر چگونگى رفتار افراد مسلّح عثمان با تو پیش از این به من رسیده همه را از دم تیغ بگذران، به خدا سوگند زبیر همگى آنان را مانند گوسفند سر برید، تعداد آنها هفتاد نفر بود و عبد اللّه پسر زبیر سرپرستى این کار را داشت، از پاسداران مسلّح عدّه اندکى باقى مانده بود که بیت المال را در محافظت خود گرفته و گفتند: تا هنگامى که امیر المؤمنین وارد نشده بیت المال را تسلیم نمى‏کنیم، زبیر با دسته‏اى از سپاهیان خود شبانه به آنها یورش برد و پس از جنگ و پیکار آنها را کشت و پنجاه تن را به اسارت گرفت و این اسیران را نیز پس از شکنجه و آزار به قتل رسانید، نقل شده که شمار پاسداران مسلّحى که در آن روز کشته شده‏اند چهار صد نفر بوده است.

غدر و پیمان شکنى طلحه و زبیر نسبت به عثمان بن حنیف غدر و خیانتى بود که پس از شکستن بیعت خود با على (ع) انجام دادند و خیانت در خیانت بود، و این پاسداران مسلّحى که کشته شدند نخستین گروه مسلمانى هستند که پس از اسارت و شکنجه و آزار، گردن آنها زده شده است.
بارى عثمان بن حنیف را مخیّر کردند که در بصره اقامت کند و یا به على (ع) بپیوندد. او کوچ کردن از آن جا را برگزید و آنان نیز او را رها کردند و به على (ع) پیوست، هنگامى که آن حضرت را دیدار کرد گریست و عرض کرد من پیش از این مردى سالخورده بودم و اکنون که بر تو وارد شده‏ام جوانى ساده و ا مردم، امام (ع) فرمود: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و آن را سه بار تکرار کرد، این که امام (ع) در خطبه مذکور فرموده است که به کارگزار من در بصره و خازنان بیت المال مسلمانان یورش بردند و سخنانى که به دنبال آن فرموده اشاره به همین ماجراست، پس از این امام (ع) سوگند یاد مى‏کند که اگر تنها یک تن از مسلمانان را به عمد و بى آن که گناهى مرتکب شده باشد کشته بودند، کشتن همگى این سپاه یاغى براى او روا بود، واژه إن در جمله و إن لو لم یصیبوا… زایده است«».

 

اگر گفته شود: آنچه از این گفتار امام (ع) دانسته مى‏شود این است که قتل همگى این سپاه به این علّت که انکار منکر نکردند و از اعمال زشت طلحه و زبیر جلوگیرى به عمل نیاوردند جایز بوده است، بنا بر این آیا کشتن هر کسى که انکار منکر نکند رواست عبد الحمید بن ابى الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه پاسخ داده است که: کشتن آنان جایز بوده، زیرا آنها اعتقاد داشته‏اند کشتارهایى که به دست این بیعت‏ شکنان انجام گرفته مباح بوده، در حالى که خداوند چنین اعمالى را حرام فرموده است لذا این اعتقاد آنها به منزله اعتقاد به مباح بودن زنا و جواز شرب خمر مى‏باشد.

 

قطب راوندى«» که یکى دیگر از شارحان نهج البلاغه مى‏باشد گفته است: جواز قتل آنها به سبب این است که آنان داخل در عموم آیه شریفه: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا«»…» بوده و از مصادیق آن مى‏باشند، زیرا آنها با خدا و پیامبرش (ص) به جنگ برخاستند و جنگ با على (ع) جنگ با پیامبر (ص) است، چنان که آن حضرت فرموده است: حربک یا علىّ حربی دیگر این که در زمین به ایجاد فساد و تباهى پرداختند، ابن ابى الحدید به این پاسخ اعتراض کرده گفته است: اشکال در جواز قتل همه سپاهیان است به جرم این که از کشتن یک تن مسلمان جلوگیرى نکردند، و تعلیلى که در سخن امام (ع) براى روا بودن این امر شده، عدم انکار منکر است نه شمول آیه شریفه.
آنچه من در این باره مى‏گویم این است که پاسخ دوّم قویتر و پاسخ نخستین ضعیف است، زیرا اگر چه کشتن کسى که معتقد به مباح بودن آنچه حرمت آن از ضروریّات دین است مانند زنا و شرب خمر، واجب است لیکن نمى‏توانم بگویم این وجوب شامل کسى است که از طریق تأویل آیات، محرّماتى از دین را حلال بداند مانند وجوب کشتن این سپاهیان به سبب کشتارى که کرده و طغیانى که‏ مرتکب شده‏اند، زیرا اگر چه فساد اعمال آنها روشن و مسلّم است لیکن همه این کارها را بر اساس تأویلاتى که براى خود داشته‏اند به جا آورده‏اند بنا بر این تفاوت میان اعتقاد به حلال بودن شرب خمر و زنا، و اعتقاد اینها به مباح بودن آنچه مرتکب شده‏اند روشن است.
امّا اعتراضى که بر پاسخ دوّم شده نیز ضعیف است، زیرا در پاسخ این معترض مى‏توان گفت: اگر یک تن مسلمان بى‏گناه از روى عمد به وسیله یکى از افراد سپاهى کشته شود و دیگر افراد این سپاه حضور داشته و با وجود قدرت، از این عمل زشت جلوگیرى نکنند، خود دارى آنها نشانه رضاى خاطر آنان بوده و کسى که راضى به قتل دیگرى است شریک قاتل اوست، بویژه اگر همنشین و یار و همکار او باشد، مانند همبستگى و یک پارچگى که در میان سپاهیان برقرار است، امّا خروج و سرکشى این سپاه بر ضدّ امام عادل به منزله جنگ با خدا و پیامبر (ص) است و کشتن کارگزار آن حضرت و خازنان بیت المال و تاراج آن، و ایجاد تفرقه و اختلاف میان مسلمانان و به تباهى کشانیدن نظام اجتماعى آنان همان سعى در فساد بر روى زمین است که مدلول آیه شریفه مى‏باشد.
فرموده است: دع… تا آخر.
یعنى: اگر تنها یک تن از مسلمانان به دست آنها کشته شده بود قتل همگى آنان براى من روا بود چه رسد به این که به اندازه عدّه‏اى که به همراه آنها وارد بصره شدند، از مسلمانان کشته‏اند، کلمه ما در جمله: دع ما أنّهم، زایده است، و این شباهت و همگونى در این جا از نظر کثرت کشتار مسلمانها به وسیله آنهاست، و سخن امام (ع) درست است زیرا آنها جمعیّت بسیارى از دوستان آن حضرت و نگهبانان بیت المال را کشتند، و چنان که ذکر شد و امام (ع) در گفتار خود بدان اشاره فرمود، برخى را از طریق غدر و پیمان شکنى و بعضى را پس از اسارت و شکنجه و آزار به قتل رسانیدند. و توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی ج ۳ ،

بازدیدها: ۸

خطبه۱۷۰ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه ۱۷۱ صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) لما عزم على لقاء القوم بصفین‏ الدعاء

اَللَّهُمَّ رَبَّ اَلسَّقْفِ اَلْمَرْفُوعِ وَ اَلْجَوِّ اَلْمَکْفُوفِ اَلَّذِی جَعَلْتَهُ مَغِیضاً لِلَّیْلِ وَ اَلنَّهَارِ وَ مَجْرًى لِلشَّمْسِ وَ اَلْقَمَرِ وَ مُخْتَلَفاً لِلنُّجُومِ اَلسَّیَّارَهِ وَ جَعَلْتَ سُکَّانَهُ سِبْطاً مِنْ مَلاَئِکَتِکَ لاَ یَسْأَمُونَ مِنْ عِبَادَتِکَ وَ رَبَّ هَذِهِ اَلْأَرْضِ اَلَّتِی جَعَلْتَهَا قَرَاراً لِلْأَنَامِ وَ مَدْرَجاً لِلْهَوَامِّ وَ اَلْأَنْعَامِ وَ مَا لاَ یُحْصَى مِمَّا یُرَى وَ مَا لاَ یُرَى وَ رَبَّ اَلْجِبَالِ اَلرَّوَاسِی اَلَّتِی جَعَلْتَهَا لِلْأَرْضِ أَوْتَاداً وَ لِلْخَلْقِ اِعْتِمَاداً إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَى عَدُوِّنَا فَجَنِّبْنَا اَلْبَغْیَ وَ سَدِّدْنَا لِلْحَقِّ وَ إِنْ أَظْهَرْتَهُمْ عَلَیْنَا فَارْزُقْنَا اَلشَّهَادَهَ وَ اِعْصِمْنَا مِنَ اَلْفِتْنَهِ أَیْنَ اَلْمَانِعُ لِلذِّمَارِ وَ اَلْغَائِرُ عِنْدَ نُزُولِ اَلْحَقَائِقِ مِنْ أَهْلِ اَلْحِفَاظِ اَلْعَارُ وَرَاءَکُمْ وَ اَلْجَنَّهُ أَمَامَکُمْ

لغات

مغیضا للّیل و النّهار: جاى نهان شدن شب و روز

سبط: قبیله

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است که در هنگامى که تصمیم گرفت با سپاه شام در صفّین روبرو شود ایراد فرموده است :

«بار خدایا اى پروردگار این آسمان بر افراشته، و هواى نگاه داشته شده، که آن را جاى پیدا و پنهان شدن شب و روز و محلّ گردش خورشید و ماه، و رفت و آمد ستارگان گردان ساخته‏اى، و ساکنان آن را گروهى از فرشتگانت قرار داده‏اى که از پرستش و اداى وظیفه بندگى تو خسته و درمانده نمى‏شوند.

و اى پروردگار این زمین که آن را جاى آرمیدن مردمان و محلّ حرکت خزندگان و گزندگان خرد و کلان و چهار پایان و انواع آفریدگان بى‏شمار خود از آنچه دیده مى‏شود و آنچه دیده نمى‏شود گردانیده ‏اى.
و اى پروردگار کوههاى استوارى که آنها را میخهاى زمین قرار داده و پناهگاه آفریدگان خود ساخته‏اى، اگر ما را بر دشمنانمان پیروز فرمایى، ما را از ستم و تعدّى بر کناردار، و بر راه حقّ استوار گردان، و اگر آنان را بر ما چیره گردانى شهادت را روزى ما فرما، و از فتنه شکّ و بد دلى ما را نگه دار.

کجایند آنانى که براى آنچه محافظت از آن واجب است سر سختانه دفاع مى‏کنند، و کجایند آن غیرتمندانى که در هنگام نزول بلاها و روبرو شدن با سختیها پاسدارى و پایدارى مى‏ورزند. ننگ در پشت سر شما و بهشت در پیش رویتان است.»

شرح

امیر مؤمنان (ع) پروردگار را به نام این که آفریننده آسمان و زمین است مى‏خواند، زیرا آیات و نشانه‏هاى او که گویاى کمال عظمت و لطف وى به آفریدگانش مى‏باشد در آسمان و زمین جلوه‏گر است، از این رو بدین گونه خدا را خواندن، دل را آمادگى و تن را توانمندى مى‏دهد تا غلبه و پیروزى را بر دشمن به دست آورد، منظور از سقف مرفوع آسمان است و مراد از جوّ مکفوف نیز همین است و در خطبه نخست نیز بدین اشاره شده است، این که فرموده است: آسمان محلّ پیدا و پنهان شدن شب و روز است، زیرا جنبش افلاک مستلزم حرکت خورشید بر روى زمین است و این موجب پنهان شدن شب، و از ادامه حرکات زمین و جنبش خورشید نیز روز ناپدید مى‏شود، به همین سبب آسمان همچون نهانگاه شب و روز مى‏باشد، و واژه مغیض را براى آنها استعاره آورده است که آسمان محلّ گردش خورشید و ماه و آمد و شد ستارگان سیّار است آشکار است، ولى این سخن دلالت بر آن ندارد که گردش ستارگان ذاتى آنها بوده و آسمان را جنبش و حرکتى نیست، منظور از گروه فرشتگانى که بدانها اشاره فرموده ارواح فلکى است که‏ اجرام آسمانى را به حرکت در مى‏آورند، و پیش از این نیز به آنها اشاره و در خطبه نخست بیان شده که این فرشتگان از پرستش خدا و اداى وظیفه بندگى خسته و فرسوده نمى‏شوند.

پس از این امام (ع) خداوند را بر حسب این که پروردگار زمین است مى‏خواند، پروردگارى که زمین را گسترانیده و جاى آرمیدن مردمان، و محلّ جنبش جانداران خرد و کلان و چهار پایان و انواع آفریدگان بى‏شمارى قرار داده که بعضى دیده مى‏شوند و برخى از چشم ما پنهانند، یکى از دانشمندان گفته است: اگر کسى بخواهد حقیقت گفتار امیر مؤمنان را بداند در آن جا که فرموده است: جانوران گوناگون بى‏شمارى که دیده مى‏شوند و دیده نمى‏شوند، در یکى از شبهاى تابستانى در بیابان اندکى آتش روشن کند و بنگرد که چه جانداران گوناگون ناشناخته‏اى با شکلهاى ترس‏آور گرد آن آتش را مى‏گیرد که نه او آنها را پیش از این دیده و نه جز او. بارى محتمل است منظور امام (ع) از آفریدگانى که دیده نمى‏شوند جاندارانى باشد که به سبب خردى و یا باریکى به چشم در نمى‏آیند.

سپس امام (ع) خداوند را بر حسب این که آفریننده کوههاست ندا مى‏کند، معناى این را که کوهها میخهاى زمینند پیش از این دانسته‏ایم، و این که تکیه‏گاه مردمند براى این است که بشر در آنها سکنا مى‏گزیند و خانه خود را با استفاده از آنها بنا مى‏کند، و سودهایى که از نظر انواع درختان و میوه‏ها و دیگر چیزها از کوهها به دست مى‏آید هرگز از دشتها و درّه‏ها حاصل نمى‏شود، همچنین معدنها در دل کوهها نهفته شده است و چشمه‏ها از اندرون آنها جوشان و سرازیر مى‏گردد، بنا بر این روشن است کوهها که چراگاه دامها و مرکز منافع مردم و براى آنان تکیه‏گاه و پشتوانه است.

پس از این امیر مؤمنان (ع) از خداوند درخواست مى‏کند که اگر بر دشمن پیروز شود او را از دست زدن به بغى و ستم بر کنار دارد، بغى به معناى ستمگرى و سرکشى و سبب خروج از مرز صفت فاضله عدالت مى‏باشد، و نیز از خداوند مى‏خواهد او را راهنمایى کند و در طریق عدل و حق پایدارى و استوارى بخشد، و اگر دشمن بر او پیروز شود شهادت را روزى او گرداند، و از آزمون زیان و شکست محفوظ بدارد، زیرا کسى که در مبارزه معتقد به حقّانیّت خود باشد و دچار شکست شود غالبا بر بخت و اقبال خود خشمناک و نسبت به پروردگارش گستاخ مى‏گردد، و چه بسا مردمى که هنگام دچار شدن به سختیها و گرفتاریها ایمان خود را از کف داده و کافر مى‏شوند، و این که امام (ع) شکست از دشمن و آثار آن را به فتنه و آزمون تعبیر فرموده براى این است که موجب انصراف از حقّ و روگردانیدن از خداوند مى‏شود، از این رو از حقّ تعالى درخواست کرده که او را از این فتنه و امثال آن نگهدارى فرماید، تا هم براى خویش، ثبات و پایدارى در راه حقّ را مسألت کند، و هم به شنوندگان ادب و تربیت آموزد.

پس از این سخنان برابر آنچه معمول است که انسان در هنگام جنگ از یاران خود مى‏خواهد در راه حفظ هدفى که لازم است فداکارى و از جان گذشتگى کنند، و غیرت و حمیّت آنان را بر انگیخته، آنها را آماده کارزار مى‏کند، امام (ع) نیز به همین منظور مى‏پرسد: آنانى که در راه آنچه حفظ آن واجب است استوار، و در برابر نزول حقایق غیرت و احساس داشته باشند کجایند مراد از نزول حقایق، رویدادهاى بزرگ و پیشامدهاى سخت و دشوار است.

سپس فرموده است: آتش در پشت سر شماست، یعنى اگر در برابر دشمن هزیمت کنید و عقب نشینى کنید خود را مستحقّ دخول در آتش و مستوجب دوزخ کرده‏اید، و پس از آن فرموده است: بهشت در پیش روى شماست، یعنى: اگر بر دشمن یورش برید و در جنگ پیش بروید، و این سخن در کمال ایجاز و بلاغت است.

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم‏ بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۱۱

خطبه۱۶۹ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۷۰صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) فی وجوب اتباع الحق عند قیام الحجه :

کلّم به بعض العرب‏ و قد أرسله قوم من أهل البصره لما قرب ( علیه‏السلام ) منها لیعلم لهم منه حقیقه حاله مع أصحاب الجمل لتزول الشبهه من نفوسهم فبین له ( علیه‏السلام ) من أمره معهم ما علم به أنه على الحق

ثم قال له بایع فقال إنی رسول قوم و لا أحدث حدثا حتى أرجع إلیهم فقال ( علیه‏ السلام )

 

أَ رَأَیْتَ لَوْ أَنَّ اَلَّذِینَ وَرَاءَکَ بَعَثُوکَ رَائِداً تَبْتَغِی لَهُمْ مَسَاقِطَ اَلْغَیْثِ فَرَجَعْتَ إِلَیْهِمْ وَ أَخْبَرْتَهُمْ عَنِ اَلْکَلَإِ وَ اَلْمَاءِ فَخَالَفُوا إِلَى اَلْمَعَاطِشِ وَ اَلْمَجَادِبِ مَا کُنْتَ صَانِعاً

قَالَ کُنْتُ تَارِکَهُمْ وَ مُخَالِفَهُمْ إِلَى اَلْکَلَإِ وَ اَلْمَاءِ

فَقَالَ ع فَامْدُدْ إِذاً یَدَکَ

فَقَالَ الرَّجُلُ فَوَاللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُ أَنْ أَمْتَنِعَ عِنْدَ قِیَامِ الْحُجَّهِ عَلَیَّ فَبَایَعْتُهُ ( علیه‏السلام )

قال السید الرضی :وَ الرَّجُلُ یُعْرَفُ بِکُلَیْبٍ الْجَرْمِیِّ

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است که خطاب به یکى از اعراب بصره فرموده است :

هنگامى که آن حضرت به نزدیکى بصره رسید، گروهى از مردم آن براى این که چگونگى نظر آن حضرت را در باره اصحاب جمل بدانند، و شبهه را از دل خود بزدایند، کسى را نزد آن بزرگوار فرستادند، امام (ع) وضع خود را در برابر آن یاغیان بیان فرمود چنان که فرستاده مذکور دانست که حقّ با آن حضرت است، از این رو امام (ع) به او فرمود: بیعت کن، او گفت من فرستاده گروهى هستم و کارى بى‏نظر آنان انجام نمى‏دهم تا به نزد آنان باز گردم. آنچه در بسیارى از نسخه‏هاى نهج البلاغه آمده است همین است که ذکر شد، لیکن در برخى از آنها پس از پایان گفتار آن مرد عرب، جمله «فبا یعته علیه السّلام» را نقل کرده ‏اند، یعنى آن مرد گفته است که با آن حضرت بیعت کردم. و این عرب به نام کلیب جرمىّ معروف است.
«به من بگو اگر آنانى که در پشت سردارى تو را پیشتاز کاروان قرار دهند تا جاهایى را که باران در آن فرود آمده بیابى، و تو پس از بازگشت به سوى آنان، از محلّهایى که داراى آب و گیاه است آنها را آگاه گردانى، لیکن آنان مخالفت کنند و در جاهایى که خشک و بى‏آب و علف است فرود آیند چه کار خواهى کرد گفت من آنان را رها مى‏کنم و بر خلاف آنها به جایى که آب و گیاه است مى‏روم، امیر مؤمنان (ع) فرمود: بنا بر این دستت را دراز کن آن مرد گفت به خدا سوگند در این هنگام که حجّت بر من تمام گشته بود نتوانستم دست باز دارم، از این رو با آن حضرت بیعت کردم.»

شرح

جرمّى منسوب به بنى جرم است، و اینها طایفه‏ اى از مردم بصره بودند، که این مرد را نزد آن حضرت فرستادند، تا چگونگى نظر آن بزرگوار را در باره اصحاب جمل به دست آورند و بدانند که آن حضرت نسبت به اقدامات خود در برابر آنان از حجّت و دلیل برخوردار، و یا در شکّ و تردید است، این مرد هنگامى که امام (ع) را دید و سخنانش را شنید هیچ‏گونه شکّى در صدق گفتار آن حضرت در دلش باقى نماند، و با آن بزرگوار بیعت کرد، و سخنانى که ذکر شد در میان آنان گذشت، به راستى تمثیلى لطیف‏تر و دلپذیرتر از آنچه آن حضرت بیان فرموده است دیده نمى‏شود، با توجّه به ارکان تمثیل، بر حسب اصطلاح حالت مخاطب اصل است بنا بر فرض این که پیشتاز کاروان بوده و در پى جایى داراى آب و گیاه است و فرع، وضع اوست که در صدد به دست آوردن آگاهى و فضیلت و هدایت از آن حضرت است حکم، مخالفت او با یارانش مى‏باشد که آنها را به جایى که داراى آب و گیاه بوده رهنمون شده و آنان نپذیرفته‏اند، و علّت حکم، دست یافتن او به جایى با سبزه و آب است، و چون دستیابى به دانش و فضیلت که همچون سبزه و آب که غذاى تن و سبب بقاى آن است خوراک جان و مایه زندگى است براى این فرستاده حاصل شده و این شبیه دست یافتن پیشتاز کاروان به جایى است که داراى آب و گیاه باشد، لذا علّت حکم که لزوم مخالفت با یارانش به سبب‏ دسترسى به معدن فضیلت و علم و هدایت است لازم، و بیعت با آن حضرت واجب مى‏گردد، از این رو امیر مؤمنان (ع) به او فرمود: بنا بر این دستت را دراز کن، و چون هنگامى که عقل سالم این تمثیل روشن را مى‏شنود نمى‏تواند خوددارى کند و آن را نپذیرد و در برابر آن تسلیم نگردد، لذا این مرد سوگند مى‏خورد که در برابر اقامه این دلیل نتوانست سرباز زند، و با آن حضرت بیعت کرد.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۸

خطبه۱۶۸ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۶۹صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) عند مسیر أصحاب الجمل إلى البصره الأمور الجامعه للمسلمین‏

إِنَّ اَللَّهَ بَعَثَ رَسُولاً هَادِیاً بِکِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ لاَ یَهْلِکُ عَنْهُ إِلاَّ هَالِکٌ وَ إِنَّ اَلْمُبْتَدَعَاتِ اَلْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ اَلْمُهْلِکَاتُ إِلاَّ مَا حَفِظَ اَللَّهُ مِنْهَا وَ إِنَّ فِی سُلْطَانِ اَللَّهِ عِصْمَهً لِأَمْرِکُمْ فَأَعْطُوهُ طَاعَتَکُمْ غَیْرَ مُلَوَّمَهٍ وَ لاَ مُسْتَکْرَهٍ بِهَا وَ اَللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَیَنْقُلَنَّ اَللَّهُ عَنْکُمْ سُلْطَانَ اَلْإِسْلاَمِ ثُمَّ لاَ یَنْقُلُهُ إِلَیْکُمْ أَبَداً حَتَّى یَأْرِزَ اَلْأَمْرُ إِلَى غَیْرِکُمْ إِنَّ هَؤُلاَءِ قَدْ تَمَالَئُوا عَلَى سَخْطَهِ إِمَارَتِی وَ سَأَصْبِرُ مَا لَمْ أَخَفْ عَلَى جَمَاعَتِکُمْ فَإِنَّهُمْ إِنْ تَمَّمُوا عَلَى فَیَالَهِ هَذَا اَلرَّأْیِ اِنْقَطَعَ نِظَامُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ إِنَّمَا طَلَبُوا هَذِهِ اَلدُّنْیَا حَسَداً لِمَنْ أَفَاءَهَا اَللَّهُ عَلَیْهِ فَأَرَادُوا رَدَّ اَلْأُمُورِ عَلَى أَدْبَارِهَا وَ لَکُمْ عَلَیْنَا اَلْعَمَلُ بِکِتَابِ اَللَّهِ تَعَالَى وَ سُنَّهِ رَسُولِ اَللَّهِ ص وَ اَلْقِیَامُ بِحَقِّهِ وَ اَلنَّعْشُ لِسُنَّتِهِ

لغات

یأرز: جانب دیگر مى‏رود، و دامن جمع مى‏کند

فیاله: سستى

تمالئوا: گرد آمدند

نعش: بلند کردن

ترجمه

از خطبه‏هاى آن حضرت علیه السّلام است که هنگام رفتن اصحاب جمل به بصره ایراد فرموده است :
«خداوند متعال پیامبرى راهنما با کتابى گویا و دستورى استوار برانگیخت که به وسیله آن جز بد سرشت هلاک نمى‏گردد همانا آنچه نابود کننده است بدعتهایى است که باطل را به صورت حقّ جلوه داده و مشتبه مى‏سازد، مگر آنچه خداوند از آن نگه دارد، بى‏گمان پیروى از حکومت الهى مایه حفظ و نگهدارى شماست، پس بى آن که خود را مورد سرزنش قرار دهید و ناگزیر بدانید اطاعت خود را تقدیم پیشگاه حق کنید، به خدا سوگند باید این کار را بکنید، و گرنه خداوند سلطنت اسلام را از شما به دیگران منتقل خواهد کرد و پس از آن هرگز به سوى شما باز نخواهد گشت تا این که به کسانى غیر از شما منتقل گردد.
این گروه به سبب ناخشنودى از حکومت من به یکدیگر پیوسته‏اند، و من تا هنگامى که از گسیختن جمعیّت شما بیم نداشته باشم شکیبایى خواهم کرد، زیرا اگر آنان اندیشه سست و رأى نادرست خود را به کار بندند، نظام امور مسلمانان گسیخته خواهد شد، اینان از آن رو به طلب دنیا برخاسته‏اند که بر کسى که خداوند حقّ او را به وى باز گردانیده رشک مى‏ورزند، و مى‏خواهند اوضاع را دگرگون و به حال پیشین باز گردانند، حقّ شما بر ما به کار بستن کتاب خدا و پیروى از پیامبر اوست که درود خداوند بر او و خاندانش باد و این که حقّ او را ادا کنیم، و سنّت او را بر پا داریم.»

شرح

فرموده است: إنّ اللّه بعث… تا هالک.
این جملات که مربوط به عموم مسلمانان و پایه دین و اساس حکومت آنان است سر آغاز خطبه قرار داده شده تا براى شنوندگان یادآورى، و موجب توجّه و بازگشت آنان به این اصول و مبانى باشد. واژه قائم در جمله أمر قائم به معناى راست و پایدار است.
فرموده است: لا یهلک عنه إلّا هالک.
یعنى: در این دین کسى هلاک نمى‏شود مگر آن که در اوج مخالفت با آن بوده، و سرنوشتى جز هلاکت و نابودى براى خود فراهم نکرده باشد، چنان که اگر گفته شود: این رشته از دانش را جز دانشمند نمى‏داند یعنى دانشمندى آن را مى‏داند که به منتهاى فضل و دانش رسیده باشد.
فرموده است: و إنّ المبتدعات المشبّهات… إلّا ما حفظ اللّه.

زیرا بدعتها و شبه ه‏هایى که در میان مردم پدید مى‏آید با کتاب خدا و سنّت پیامبر گرامى (ص) که تمامى حدود و احکام خداوند را شاملند، منافات و مخالفت دارند و پیروى از آنها موجب خروج از دین و ترک متابعت از کتاب و سنّت مى‏باشد، منظور از هلاکت در این عبارت نابودى در آخرت است.
فرموده است: إلّا ما حفظ اللّه.
این جمله مستثناى المهلکات است یعنى مگر آنچه خداوند حفظ کند و انسان را از دچار شدن به این مهلکات باز دارد، زیرا مهلکات یا اعمالى که موجب نابودى و هلاکت انسان است تنها دامنگیر کسى مى‏شود که آنها را به جاى آورد، امّا مشبّهات عبارت از چیزهایى است که شبیه سنّت است لیکن سنّت و سیرت رسول اکرم (ص) نیست، در برخى نسخه‏ها به جاى مشبّهات مشتبهات یعنى آنچه مایه اشتباه و التباس گردد نقل شده است، مراد از عبارت سلطان اللّه سلطه و قدرت اسلام است و منظور از آن سلطان دین اللّه است که مضاف (دین) حذف شده است و ممکن است مقصود آن حضرت نفس نفیس خودش باشد، زیرا او جانشین خداوند در روى زمین است، و براى بیان این که حکومت و قدرت او، سلطنت حقّ و مظهر عزّت و شوکت خداوند است واژه سلطان به اللّه اضافه شده است، و این روشن است که پیروى از حکومت حقّ مایه توانمندى و مصونیّت از گناه است، زیرا کسى که پیروان حقّ را در حالى که شمار آنها اندک بوده در برابر دشمنان بسیار یارى داده زنده جاوید است، و اکنون با این کثرت عدد اگر او را خالصانه فرمانبردارى و از حکومت او پیروى کنند هر چه بیشتر و شایسته‏تر آنان را یارى و پیروزى خواهد داد، از این رو فرموده است: فأعطوه طاعتکم غیر ملوّمه یعنى خداوند را آن چنان فرمانبردارى و بندگى کنید که به سبب آلودگى به نفاق و ریا مستوجب سرزنش و نکوهش نباشید

و پس از آن فرموده است: و لا مستکره بها یعنى طاعت و عبادت شما از روى بى‏میلى و اجبار نباشد، به جاى عبارت غیر ملوم غیر ملویّه نیز روایت شده است، یعنى طاعت شما کژ و نادرست نباشد. پس از این امیر مؤمنان (ع) آنان را بیم مى‏دهد که اگر فرمانبردارى نکنید خداوند قدرت و حکومت اسلام را از شما خواهد گرفت، و هرگز به شما باز نمى‏گرداند تا این که آن را به جاى دیگر منتقل، و در میان کسانى غیر از شما مستقرّ سازد، منظور آن حضرت از این سخن امر خلافت است، باید دانست که اگر در جمله حتّى یأرز الأمر إلى غیرکم واژه حتّى و آنچه پس از آن آمده غایت و نهایت نقل سلطنت حقّ از آنها دانسته شود برگشت و استقرار دوباره آن چنان که گفته شد از عبارت فهمیده نمى‏شود، لیکن اگر حتّى را غایت و پایان عدم انتقال حکومت حقّه اسلام به آنان بدانیم، برگشت آن را به آنان مى‏توان از سخن دریافت.
اگر گفته شود: چرا امام (ع) فرموده است: پس از آن حکومت اسلام هرگز به آنان باز نخواهد گشت، در حالى که با پدید آمدن دولت عبّاسى حکومت به آنان بازگشته است این پرسش را مى‏توان به چند گونه پاسخ داد: ۱- گروهى که در این گفتار طرف خطاب آن حضرت و از اصحاب و یاران او بشمارند هرگز دولت و قدرت به آنها باز نگشته است، زیرا پس از انقضاى حکومت بنى امیّه هیچ یک از اینها زنده نمانده بود، و پس از آن هم در هیچ موقع قدرت به کسانى از فرزندان اینها منتقل نشده است.
۲- سخن امیر مؤمنان (ع) مقیّد به واژه حتّى است که به اصطلاح نحویان براى غایت و نهایت مى‏آید، و فرموده است قدرت و حکومت اسلام هرگز به شما باز نمى‏گردد تا این که به گروه دیگرى منتقل گردد، چنان که قضیّه به همین صورت واقع شد، و حکومت از دست آنها بیرون رفت و به چنگ بنى امیّه افتاد.
۳- برخى از شارحان گفته‏اند، گفتار امام (ع) که «حکومت هرگز به شما باز نمى‏گردد تا این که…» به دنبال این شرط است: «اگر خدا را فرمانبردار نباشید»، و چون این شرط واقع نشده و بسیارى از مسلمانان بدون آلودگى به ریا و نفاق و بى‏اکراه و اجبار خداوند را بندگى و فرمانبردارى کرده‏اند، حکومت به‏ آنها باز گشته است.
۴- گروهى گفته‏اند: واژه ابدا براى مبالغه آمده است، چنان که به بدهکارى که وام خود را نمى‏پردازد گفته مى‏شود: لأحبسنّک أبدا یعنى تو را براى همیشه زندانى خواهم کرد.
بارى مراد از قومى که خلافت در کنار آنها قرار خواهد گرفت، بنى امیّه است چنان که رویدادها به همین نحو اتّفاق، و این امر به دست آنها افتاد.
فرموده است: إنّ هؤلاء قد تمالاؤا.
منظور از این گروه، طلحه و زبیر و عایشه و پیروان آنهاست، و این سخن اشاره دارد به این که رفتن اینان به بصره بر خلاف آنچه ادّعا و اظهار مى‏کنند براى خونخواهى عثمان نیست، بلکه به سبب ناخشنودى و خشمى است که از خلافت و حکومت آن حضرت دارند، پس از این امام (ع) وعده مى‏دهد: تا هنگامى که بیم تفرقه امّت و گسیختگى امور کشور پیش نیاید در برابر اعمال اینها بردبارى و شکیبایى خواهد کرد، و هشدار مى‏دهد که اگر اینها در راهى که در پیش گرفته‏اند همچنان بر اندیشه سست و خیال خام و سرکشى و نافرمانى خود ادامه دهند نظام امور مسلمانان گسیخته و جمعیّت آنان پراکنده خواهد شد.
فرموده است: إنّما طلبوا… تا علیه.
این سخن در بیان انگیزه ناخشنودى و خشم اینها از رسیدن آن حضرت به حکومت و خلافت است، و این به سبب دنیا طلبى و حسد ورزى آنها بر کسى است که خداوند دنیا را در اختیار او نهاده است، و این گفته به خاندان پیامبر اکرم (ص) اشاره دارد.
فرموده است: فأرادوا ردّ الأمور على أدبارها.
یعنى اینها مى‏خواهند اکنون هم خلافت را از خاندان پیامبر (ص) بیرون برند همان گونه که در نخست این کار را کردند یا حقّى را که به آنان بازگشته، همچون گذشته از آنها سلب کنند.

پس از این امام (ع) اعلام مى‏کند حقوقى را که مردم بر او دارند و این در صورتى است که صادقانه و دور از شائبه فرمانبردار باشند این است که در میان آنان به کتاب خدا عمل و از روش پیامبر گرامى (ص) پیروى کند، و نسبت به اداى حقوقى که خداوند واجب گردانیده اقدام، و سنّتهاى خداوند را جارى و بر پا دارد، و آنچه بر امام و پیشوا واجب است همین است، و توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳ ،

بازدیدها: ۱۵

خطبه۱۶۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۶۸صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) بعد ما بویع له بالخلافه، و قد قال له قوم من الصحابه لو عاقبت قوما ممن أجلب على عثمان فقال ( علیه ‏السلام ):

یَا إِخْوَتَاهْ إِنِّی لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ وَ لَکِنْ کَیْفَ لِی بِقُوَّهٍ وَ اَلْقَوْمُ اَلْمُجْلِبُونَ عَلَى حَدِّ شَوْکَتِهِمْ یَمْلِکُونَنَا وَ لاَ نَمْلِکُهُمْ وَ هَا هُمْ هَؤُلاَءِ قَدْ ثَارَتْ مَعَهُمْ عِبْدَانُکُمْ وَ اِلْتَفَّتْ إِلَیْهِمْ أَعْرَابُکُمْ وَ هُمْ خِلاَلَکُمْ یَسُومُونَکُمْ مَا شَاءُوا وَ هَلْ تَرَوْنَ مَوْضِعاً لِقُدْرَهٍ عَلَى شَیْ‏ءٍ تُرِیدُونَهُ إِنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ أَمْرُ جَاهِلِیَّهٍ وَ إِنَّ لِهَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ مَادَّهً إِنَّ اَلنَّاسَ مِنْ هَذَا اَلْأَمْرِ إِذَا حُرِّکَ عَلَى أُمُورٍ فِرْقَهٌ تَرَى مَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَهٌ تَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ وَ فِرْقَهٌ لاَ تَرَى هَذَا وَ لاَ ذَاکَ فَاصْبِرُوا حَتَّى یَهْدَأَ اَلنَّاسُ وَ تَقَعَ اَلْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا وَ تُؤْخَذَ اَلْحُقُوقُ مُسْمَحَهً فَاهْدَءُوا عَنِّی وَ اُنْظُرُوا مَا ذَا یَأْتِیکُمْ بِهِ أَمْرِی وَ لاَ تَفْعَلُوا فَعْلَهً تُضَعْضِعُ قُوَّهً وَ تُسْقِطُ مُنَّهً وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّهً وَ سَأُمْسِکُ اَلْأَمْرَ مَا اِسْتَمْسَکَ وَ إِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ اَلدَّوَاءِ اَلْکَیُّ

لغات

أجلب علیه: بر ضدّ او گرد آورد.

عبدان: با تشدید دال و تخفیف آن و کسر عین و ضمّ آن جمع عبد: بردگان

التفّت: ملحق شد

مسمحه: آسان

شوکت: نیرو

یسومونکم: شما را وادار مى‏کنند

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است :

پس از آن که با آن بزرگوار به خلافت بیعت شد، گروهى از یارانش به آن حضرت گفتند: کاش آنانى را که بر ضدّ عثمان مردم را شورانیدند کیفر مى‏ دادى، امام (ع) فرمود:

«اى برادران من از آنچه شما مى‏دانید ناآگاه نیستم، لیکن چگونه مرا بر این توانایى است و حال آن که گروهى که مردم را بر ضدّ عثمان گرد آوردند همچنان در حدّ قدرت و شوکت خود باقى هستند، آنان بر ما فرمان مى‏رانند و ما بر آنان چیرگى نداریم، آرى آنها همان کسانى هستند که غلامان شما با آنها قیام کرده و بادیه نشینان به آنها پیوسته‏اند، آنها هم اکنون در میان شما هستند، و به هر کارى که بخواهند مى‏توانند شما را وادار کنند و آزار برسانند، آیا شما راهى براى قدرت یافتن برخواسته‏هاى خود مى‏بینید همانا دست به این کار زدن نادانى و جاهلیّت است، این گروه داراى قدرت و یار و یاورند، مردم در باره این امر اگر به جنبش در آیند بر چند دسته خواهند شد، گروهى با شما همراه و همداستانند و دسته‏اى خلاف آنچه را شما مى‏خواهید خواهانند، و عدّه دیگر نه طالب اینند و نه خواهان آن، بنا بر این شکیبایى کنید تا مردم آرام شوند، و دلها بر جاى خود قرار گیرد، و باز گرفتن حقّ آسان و میسّر گردد، پس شتاب نکنید و بنگرید به شما چه فرمان مى‏دهم، و کارى نکنید که نیروى ما ضعیف شود، و قدرت ما از میان برود، و سستى و زبونى به بار آید، من در باره این امر تا آن جا که ممکن است خویشتن‏دارى خواهم کرد و اگر چاره‏اى نیابم آخرین دارو داغ کردن است.»

شرح

الف، در واژه إخوتاه بدل از یاى متکلم است که مضاف الیه مى‏باشد، و ها در آخر آن براى سکت است.
باید دانست که امیر مؤمنان (ع) این سخنان را در باره عذر تأخیر قصاص از کشندگان عثمان ایراد کرده است.
فرموده است: إنّی لست أجهل ما تعلمون.
این جمله دلیل بر این است که آن حضرت اجراى این امر را در نظر داشته است، امّا خلاصه آنچه در باره علل تأخیر این کار بیان فرموده عدم امکان لازم براى انجام دادن آن است، از این رو فرموده است چگونه مى‏توان به این کار دست‏ زد و حال این که گروهى که عثمان را کشته‏اند در حدّ قدرت خود باقى هستند، صدق گفتار آن حضرت روشن است، زیرا بیشتر مردم مدینه همان کسانى بودند که بر عثمان شوریده، براى کشتن او گرد آمده بودند، همچنین گروههاى انبوهى از مردم مصر و کوفه براى این منظور از شهرهاى خود حرکت کرده و پس از پیمودن مسافت‏هاى طولانى خود را به مدینه رسانیده، و نیز دسته‏هاى بسیارى از بادیه نشینان ناآگاه و بردگان مدینه نیز به آنها پیوسته بودند و با اجتماع این گروهها نیروى عظیمى تشکیل داده، و همدست و همسو انقلابى یک پارچه به وجود آورده بودند، به همین سبب آن حضرت مى‏گوید: و القوم المجلبون… تا یسومونکم ما شاءوا.
روایت شده که آن حضرت مردم را جمع کرده به وعظ و اندرز آنان پرداخت و سپس فرمود: کشندگان عثمان به پا خیزند، همگى مردم جز اندکى به پا خاستند، این عمل گواه صدق این گفتار است که فرموده است: کشندگان عثمان همچنان در حدّ قدرت و نیروى خود قرار دارند.
با توجّه به اوضاع و احوال مذکور براى آن حضرت امکانى فراهم نبوده که بتواند در برابر این جمعیّت دست به اقدامى بزند.

سپس امام (ع) براى پایان دادن به اصرار خونخواهان عثمان، آنان را مخاطب قرار داده و مى‏فرماید: همانا این امر کارى نابخردانه و جاهلیّت است، و مقصود آن حضرت از این سخن عمل شورش کنندگان و کشندگان عثمان است، زیرا کشتن او به مقتضاى شرع نبوده، و اعمال و خلافکاریهایى که مرتکب شده قتل او را واجب نمى‏کرده است«»، پس از آن مى‏فرماید این قوم که در صدد انتقام از آنها بر آمده‏اید داراى عوامل و قدرتند یعنى یار و یاور دارند، و اگر بنا شود از اینها قصاص به عمل آید، در این صورت مردم بطور کلّى سه دسته خواهند شد، این‏
سخن امام (ع) که بر سبیل استدلال علیه خونخواهان عثمان و اثبات ضعف نظریّه آنهاست در حکم قیاس ضمیر از شکل اوّل است و مرکّب از دو قضیّه شرطیّه متّصله مى‏باشد صغراى این دو، این جمله است که فرموده است: اگر دست به این کار زده شود، مردم در برابر این امر به چند دسته منقسم خواهند شد و کبراى آن که محذوف است این است که: هرگاه مردم براى اجراى این امر دچار چند دستگى شوند انجام دادن آن ممکن نیست، نتیجه این است که اگر به این کار دست زده شود انجام نخواهد شد، پس از این، اختلاف نظر مردم و چند دستگى آنها را در باره این امر بیان مى‏کند، و مى‏فرماید: گروهى خونخواهى از کشندگان عثمان را کارى درست دانسته و با اینان هم عقیده‏اند، دسته دیگر این عمل را نادرست مى‏دانند و اینها یاران کسانى هستند که باید آنها را قصاص کرد، گروهى هم نه با آن عقیده همراهى دارند و نه با این، بلکه در این باره مانند موضوع حکمیّت بى‏طرفى اختیار کرده، و خویشتن را کنار مى‏کشند، پس از این امام (ع) دستور مى‏دهد: شکیبایى کنند تا آرامش در میان مردم برقرار شود، زیرا براى آنان روشن فرمود که اقدام در باره این امر در این هنگام به مصلحت نیست، و زمانى که مردم آسودگى یابند و دلها آرام شود گرفتن حقّ آسان خواهد شد.

فرموده است: فاهدءو عنّى و انظروا ما ذا یأتیکم به من أمری.
این گفتار دلالت دارد که آن حضرت در این باره منتظر به دست آمدن فرصت بود، پس از این آنان را از شتاب در اقدام به کارى که موجب تضعیف قدرت دین و موجب سستى و زبونى آن مى‏گردد بیم مى‏دهد زیرا اگر آن حضرت در این موقع، دستگیرى و مجازات کشندگان عثمان را آغاز مى‏کرد، از بروز و تجدید فتنه‏اى که از آشوب نخستین یعنى فتنه قتل عثمان بزرگتر و دامنه‏اش گسترده‏تر باشد ایمنى حاصل نبوده و احتمال آن بسیار قوى بود، بنا بر این آنچه مقتضاى تدبیر و موافق عقل و شرع به نظر مى‏رسید، خوددارى از دست زدن به این کار تا برقرارى آرامش و فرو نشستن فتنه و خشم انقلابیها و بازگشت آنها به شهر و دیار خود بود، با این حال دور نیست که امام (ع) در این انتظار بود که فرزندان و بستگان عثمان طبق معمول براى دادرسى و خونخواهى مراجعه و اشخاصى را که در کشتن عثمان دست داشته و او را محاصره کرده بودند به نام معرفى کنند تا حاکم بتواند حکم خدا را در باره آنها اجرا کند، لیکن این امر صورت نگرفت، و معاویه به همراه مردم شام سر به طغیان برداشت، و بازماندگان عثمان نیز نزد او رفته دست به دامن او زدند، و از حوزه فرمانروایى امیر مؤمنان (ع) جدا گردیدند، و به صورت شرعى براى خونخواهى قتل عثمان اقدام نکردند، و تنها با ستیزه‏گرى و غلبه جویى خواستار قصاص بودند، و معاویه نیز این قضیّه را وسیله‏اى براى برانگیختن تعصّبهاى جاهلى و احساسات قبیله‏اى قرار داد، و هیچ کدام از اینها براى قصاص از راه درست وارد نشدند، برخى گفته‏اند قیام طلحه و زبیر و نقض بیعت آنها با امیر مؤمنان (ع) و شروع آنها به غارت اموال مسلمانان در بصره و کشتار صلحاى مسلمانان آن جا و دیگر وقایعى که در این هنگام اتّفاق افتاد، مانع آن شد که امام (ع) کشندگان عثمان را قصاص کند و از این روست که آن حضرت ضمن برخى از سخنان خود به معاویه مى‏فرماید: امّا این که خونخواهى عثمان را در خواست مى‏کنى، به فرمان در آى و خونخواهان عثمان را براى داورى به نزد من روانه کن، تا برابر کتاب خدا و سنّت پیامبرش (ص) در باره تو و آنها رفتار شود.

امّا این که فرموده است: و سأمسک الأمر ما استمسک… تا آخر.
باید دانست که آن حضرت زمانى این سخنان را ایراد فرموده که گفتگو علیه آن حضرت در باره قضیّه عثمان بالا گرفته و شورش طلحه و زبیر که از بزرگان صحابه بودند و شکستن بیعت خود با آن حضرت به این بهانه، امور مسلمانان را دستخوش اضطراب و بسیارى از آنان را پراکنده و پریشان خاطر ساخته بود، و به همین مناسبت است که برخى از یاران آن حضرت به منظور آرام کردن فتنه طلحه و زبیر و جلوگیرى از آشوبى که از ناحیه معاویه و بروز اختلال در امور شام، انتظار مى‏رفت، از آن حضرت درخواست کردند که کشندگان عثمان قصاص شوند، و آن بزرگوار در پاسخ فرموده است که من عذر خود را بیان، و موانع را توضیح داده‏ام اگر نپذیرند من رشته این امر را در دست خود همچنان نگه خواهم داشت یعنى با تمام نیرو خلافت را حفظ خواهم کرد، و اگر براى آرام کردن آنان چاره‏اى نیابم، یعنى چاره‏اى جز نبرد با سرکشان و بیعت شکنان نبینم آخرین دارو را که داغ کردن است به کار خواهم برد یعنى با آنان به نبرد خواهم پرداخت، زیرا پایان کار کسانى که به نافرمانى و سرکشى برخیزند جز این نیست، و دلهاى بیمار آنها جز به این دارو درمان نخواهد یافت، همچنان که آخرین داروى تن بیمار جز داغ کردن نیست. و توفیق از خداست.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۸

خطبه۱۶۶ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۶۷صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏ السلام ) فی أوائل خلافته

إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى أَنْزَلَ کِتَاباً هَادِیاً بَیَّنَ فِیهِ اَلْخَیْرَ وَ اَلشَّرَّ فَخُذُوا نَهْجَ اَلْخَیْرِ تَهْتَدُوا وَ اِصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ اَلشَّرِّ تَقْصِدُوا اَلْفَرَائِضَ اَلْفَرَائِضَ أَدُّوهَا إِلَى اَللَّهِ تُؤَدِّکُمْ إِلَى اَلْجَنَّهِ إِنَّ اَللَّهَ حَرَّمَ حَرَاماً غَیْرَ مَجْهُولٍ وَ أَحَلَّ حَلاَلاً غَیْرَ مَدْخُولٍ وَ فَضَّلَ حُرْمَهَ اَلْمُسْلِمِ عَلَى اَلْحُرَمِ کُلِّهَا وَ شَدَّ بِالْإِخْلاَصِ وَ اَلتَّوْحِیدِ حُقُوقَ اَلْمُسْلِمِینَ فِی مَعَاقِدِهَا فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ اَلْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لاَ یَحِلُّ أَذَى اَلْمُسْلِمِ إِلاَّ بِمَا یَجِبُ بَادِرُوا أَمْرَ اَلْعَامَّهِ وَ خَاصَّهَ أَحَدِکُمْ وَ هُوَ اَلْمَوْتُ فَإِنَّ اَلنَّاسَ أَمَامَکُمْ وَ إِنَّ اَلسَّاعَهَ تَحْدُوکُمْ مِنْ خَلْفِکُمْ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا یُنْتَظَرُ بِأَوَّلِکُمْ آخِرُکُمْ اِتَّقُوا اَللَّهَ فِی عِبَادِهِ وَ بِلاَدِهِ فَإِنَّکُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ اَلْبِقَاعِ وَ اَلْبَهَائِمِ وَ أَطِیعُوا اَللَّهَ وَ لاَ تَعْصُوهُ وَ إِذَا رَأَیْتُمُ اَلْخَیْرَ فَخُذُوا بِهِ وَ إِذَا رَأَیْتُمُ اَلشَّرَّ فَأَعْرِضُوا عَنْهُ


لغات

أصدفوا: روى گردانید

معاقدها: جاهاى آن

تقصدوا: میانه رو باشید

ترجمه

«خداوند متعال کتابى فرو فرستاد که راهنماست، و در آن خوبیها و بدیها را بیان فرموده است، پس راه خوبیها را در پیش گیرید تا هدایت یابید، و از بدیها روى گردانید تا رهرو راه راست باشید، بر شما باد به انجام دادن واجبات الهى آنها را سخت مواظب باشید و براى خدا به جا آورید تا شما را به بهشت برسانند، آنچه را خداوند متعال حرام کرده مجهول و ناشناخته نیست، و آنچه را حلال فرموده، از فساد و تباهى پاک است، او حرمت فرد مسلمان را بر همه آنچه محترم است برترى داده و حقوق مسلمانان را با پیوند اخلاص و توحید به یکدیگر بستگى داده است، پس مسلمان کسى است که مسلمان از زبان و دست او جز به حکم حقّ ایمن و آسوده باشند، و آزار هیچ مسلمانى جز مطابق آنچه خداوند واجب ساخته است روا نیست.
براى آمادگى در برابر امرى که دامنگیر همگى شما مى‏شود و آن مرگ است بشتابید، زیرا مردم پیشاپیش شما در حرکتند، و قیامت از پشت سر، شما را به پیش مى‏راند، سبکبار باشید تا به یاران بپیوندید، زیرا پیشینیان در انتظار پسینیانند.
از خداوند در باره بندگان و شهرهاى او بترسید، زیرا شما حتّى از زمینها و دامها سؤال خواهید شد، خداوند را فرمانبردار باشید و نافرمانى او نکنید، هنگامى که کارى را خوب یافتید آن را به کار بندید، و زمانى که با امر بدى برخورد کردید از آن روى گردانید.»

شرح

امیر مؤمنان (ع) این خطبه را با ذکر فضیلت کتاب خدا که راهنما و بیانگر طریق خوبیها و بدیهاست آغاز فرموده، و سپس دستور داده که راه خوبى و نیکى را برگزینند، زیرا این راه هدایت و طریق وصول به اهداف و مقاصد پایدار است و از شرّ و بدى و اثرات آن دورى کنند، زیرا اختیار طریق حقّ و پایدارى و استقامت در آن، منوط به دورى جستن از شرّ و تباهى است. پس از آن در باره اداى واجبات الهى تأکید مى‏کند، زیرا مهمّترین راه خوبى و نیکى همین است و به همین سبب فرموده است که اداى واجبات، شما را به بهشت مى‏رساند، زیرا بهشت پایان و سرانجام همه نیکیهاست، بعد از آن بیان مى‏کند که آنچه را خداوند حرام و مردم را از آن ممنوع فرموده غیر معلوم و ناشناخته نیست، بلکه در نهایت وضوح است، همچنین چیزى را که حلال اعلام فرموده روشن و از هر بدى به دور است، یعنى در آن هیچ عیبى و شبهه‏اى نبوده و براى ترک کننده‏اش عذرى نیست، این که حرمت فرد مسلمان را بر هر چه محترم است برترى داده، مستند به حدیث پیامبر اکرم (ص) است که بدین عبارت مى‏باشد: «حرمه المسلم فوق کلّ حرمه دمه و عرضه و ماله» یعنى: حرمت جان و آبرو و مال مسلمان از هر حرمتى بالاتر است. 
در باره این که امیر مؤمنان (ع) فرموده است: خداوند حقوق مسلمانان را به وسیله اخلاص و توحید به یکدیگر پیوند داده است، مراد این است که خداوند اخلاص و توحید را به هم مربوط ساخته و بر خدا پرستان با اخلاص حفظ حقوق مسلمانان و رعایت جانب آنان را واجب گردانیده و محافظت حقوق مسلمانان را با توحید خود قرین ساخته، تا آن حدّ که در فضیلت با آن برابر گردیده است.

پس از این امام (ع) مسلمان راستین و برخى از صفات شایسته او را معرّفى مى‏کند، که وى کسى است که مسلمانان از دست و زبانش ایمن و آسوده باشند مگر این که دست و زبانش، به حق، سبب آزار مسلمانى شود و آنچه آن حضرت در این باره فرموده نیز عین حدیث نبوى است.
فرموده است: لا یحلّ أذى المسلم الّا بما یجب.
این سخن که آزار مسلمان جز در جایى که خدا واجب فرموده روا نیست مانند گفتار پیش آن حضرت است که فرمود:… إلّا بالحقّ، و استثناى إلّا بما یجب در این جمله براى تأکید آن است، پس از این سخنان به مرگى که همگان را بطور عموم فرا مى‏گیرد و هر کسى را به گونه‏اى خاصّ دامنگیر مى‏شود، هشدار مى‏دهد، یعنى آن چیزى که هیچ کس از آن رهایى ندارد مردن است، و با این که همه جانداران در گرو آنند و میان آنان عمومیّت دارد با این حال هر کس را مرگى خاصّ خود اوست و ویژگى و چگونگى آن با مرگ دیگران تفاوت دارد، این که آن حضرت دستور مى‏دهد که به سوى آن بشتابند و بر آن مبادرت و پیشدستى‏ کنند، مراد این است که پیش از آن که مرگ بر انسان سبقت گیرد به عمل پردازد و براى جهان بعد از آن آماده شود، و گوشزد مى‏فرماید که مردمان در پیشاپیش شمایند یعنى آنان در این سفر آخرت بر شما سبقت گرفته‏اند، و قیامت پشت سر آنان، شما را به پیش مى‏راند و به دنبال این سخن دستور مى‏دهد که سبکبار باشید تا به آنان بپیوندید و براى این که آنان را در این راه برانگیزاند و بر سر شوق آورد مى‏فرماید پیشینیان شما در انتظار پسینیانند یعنى آنانى که به دیار آخرت پیوسته‏اند چشم به راه بازماندگان خویشند تا همگى در روز رستاخیز برانگیخته شوند. ناگفته نماند که عین الفاظ مذکور پیش از این در برخى از خطبه‏ها آمده و بطور کامل شرح داده شده است، پس از این آن بزرگوار دستور مى‏دهد که در باره بندگان خدا از او بترسید، و در باره آنچه باید نسبت به یکایک افراد رعایت کرد از خداوند بیمناک باشید، همچنین با ترک فساد در زمین و ایجاد تباهى در شهرهایش از نافرمانى او بپرهیزید، و گوشزد مى‏کند که رعایت این امور واجب است، زیرا هر عملى که آدمى انجام مى‏دهد هر چند اندک و ناچیز باشد پرسش و بازخواست به دنبال خود دارد، و به سختى مورد بررسى و بازپرسى قرار مى‏گیرد تا آن اندازه که در باره جاها و مکانها نیز پرسش، و گفته مى‏شود: چرا در این جا وطن کرده و از آن جا دورى گزیدید، و نیز در باره رفتار با دامها و چهار پایان نیز بازخواست مى‏شود، و گفته خواهد شد: چرا این حیوان را زدى و آن دیگر را کشتى و آنها را آزار دادى، این گفتار اشاره به قول خداوند متعال دارد که فرموده است: «وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ«»» همچنین «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ«»» در باره تفسیر آیه اخیر و نعمتهایى که از آن پرسش مى‏شود گفته‏اند که نعیم عبارت است از سیرى شکم و آشامیدن آب سرد و لذّت خواب و آسایش مسکن و خوى خوش است، نیز خداوند متعال فرموده است: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَ‏ السَّمْعَ وَ«»» در باره این آیه گفته شده از انسان مى‏پرسند: چرا دل و گوش خود را غافل و مشغول داشتى در حدیث صحیح از پیامبر اکرم (ص) آمده است که: خداوند انسانى را بدین سبب که گربه‏اى را در خانه زندانى و گرسنه نگهدارى کرد تا بمرد مورد عذاب قرار داده است.
پس از بیان این سخنان امام (ع) گفتار خود را خلاصه فرموده و به فرمانبردارى خداوند امر، و از نافرمانى او نهى، و سفارش مى‏کند که هنگامى که با کار نیکى روبرو شوید آنرا به کار بندید، و زمانى که با شرّ و بدى برخورد کنید از آن دورى جویید.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۱۲

خطبه۱۶۵ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۶۶صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏ السلام ) الحث على التآلف‏

بخش اول
لِیَتَأَسَّ صَغِیرُکُمْ بِکَبِیرِکُمْ- وَ لْیَرْأَفْ کَبِیرُکُمْ بِصَغِیرِکُمْ- وَ لَا تَکُونُوا کَجُفَاهِ الْجَاهِلِیَّهِ- لَا فِی الدِّینِ یَتَفَقَّهُونَ وَ لَا عَنِ اللَّهِ یَعْقِلُونَ- کَقَیْضِ بَیْضٍ فِی أَدَاحٍ- یَکُونُ کَسْرُهَا وِزْراً وَ یُخْرِجُ حِضَانُهَا شَرّاً

لغات

قیض البیض: شکستن تخم است، قضت البیضه یعنى تخم را شکستم

أداح: جمع أدحىّ بر وزن افعول و مصدر آن دحو است و آن جایى است که شتر مرغ در آن جوجه مى‏گذارد.

انقاضت: بى‏آن که آن را بشکنند شکافته شد.

تقیّضت: بر اثر شکافتگى شکسته شد

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است:
«باید کوچک شما به بزرگ شما اقتدا کند، و بزرگ شما به کوچک شما مهربان باشد، شما مانند ستم پیشگان جاهلیّت نباشید که نه در دین آگاهى به دست مى‏آوردند، و نه در شناختن خداوند مى‏اندیشیدند، همچون تخم پرندگان در آشیانه شتر مرغ بودند که شکستن آن گناه است، و (چون ممکن است تخم مار باشد) جوجه آن مایه شرّ و فساد.»

شرح

امیر مؤمنان (ع) در این سخنان دستور مى‏دهد که کوچک آنان به بزرگشان‏ تأسّى کند، زیرا بزرگترها از آزمودگى و زیرکى و عاقبت اندیشى بیشترى برخوردارند و به این که نمونه و سرمشق باشند سزاوارترند، همچنین به بزرگسالان سفارش مى‏کند که به خردسالان و کوچکترهاى خود مهربان باشند، زیرا به کوچکترها گمان ضعف مى‏رود و در معرض این احتمالند و شایسته نوازش و مهربانى‏اند، و به سبب کم تجربگى در کارها معذور مى‏باشند، این که امام (ع) نخست به کوچکترها فرمان مى‏دهد که از بزرگترها پیروى کنند چون آنها به تأدیب و آموزش نیازمندترند، و هدف از به کار بستن این دستورها انتظام امور، و ایجاد دوستى و همبستگى میان آنهاست، پس از این آنان را منع مى‏کند از این که همانند جفاکاران و ستم پیشگان دوران جاهلیّت باشند که نه در صدد آموختن و فهمیدن دین بودند و نه اوامر الهى را درک مى‏کردند، و درست به تخم افعى در لانه خود شبیه بودند، که اگر کسى آن را بشکند بدین سبب که این جانور را آزار داده و یا بنا بر آنچه گفته شده به گمان این که تخم حیوان دیگرى مثلا مرغ سنگخواره باشد گناه کرده است و اگر آن را رها کند و نشکند نگهدارى آن شر و فسادى بر پا مى‏کند، زیرا اژدهایى کشنده از آن بیرون خواهد آمد، اینان هم اگر شبیه همان ستمگران دوران جاهلیّت باشند همین وضع را دارند، زیرا آزار و اهانت آنها از نظر حفظ حرمت اسلام ظاهرى آنان روا نیست، و اگر بدین حال رها و به دست نادانى و نابخردى خود سپرده شوند، شیطانهایى به بار خواهند آمد. و توفیق از خداوند است.

 

بخشى از این خطبه است:

 

افْتَرَقُوا بَعْدَ أُلْفَتِهِمْ وَ تَشَتَّتُوا عَنْ أَصْلِهِمْ- فَمِنْهُمْ آخِذٌ بِغُصْنٍ أَیْنَمَا مَالَ مَالَ مَعَهُ- عَلَى أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى سَیَجْمَعُهُمْ لِشَرِّ یَوْمٍ لِبَنِی أُمَیَّهَ- کَمَا تَجْتَمِعُ قَزَعُ الْخَرِیفِ- یُؤَلِّفُ اللَّهُ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَجْمَعُهُمْ رُکَاماً کَرُکَامِ السَّحَابِ- ثُمَّ یَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ أَبْوَاباً- یَسِیلُونَ مِنْ مُسْتَثَارِهِمْ کَسَیْلِ الْجَنَّتَیْنِ- حَیْثُ لَمْ تَسْلَمْ عَلَیْهِ قَارَهٌ- وَ لَمْ تَثْبُتْ عَلَیْهِ أَکَمَهٌ- وَ لَمْ یَرُدَّ سَنَنَهُ رَصُّ طَوْدٍ وَ لَا حِدَابُ أَرْضٍ- یُذَعْذِعُهُمُ اللَّهُ فِی بُطُونِ أَوْدِیَتِهِ- ثُمَّ یَسْلُکُهُمْ یَنَابِیعَ فِی الْأَرْضِ- یَأْخُذُ بِهِمْ مِنْ قَوْمٍ حُقُوقَ قَوْمٍ- وَ یُمَکِّنُ لِقَوْمٍ فِی دِیَارِ قَوْمٍ- وَ ایْمُ اللَّهِ لَیَذُوبَنَّ مَا فِی أَیْدِیهِمْ بَعْدَ الْعُلُوِّ وَ التَّمْکِینِ- کَمَا تَذُوبُ الْأَلْیَهُ عَلَى النَّارِ أَیُّهَا النَّاسُ لَوْ لَمْ تَتَخَاذَلُوا عَنْ نَصْرِ الْحَقِّ- وَ لَمْ تَهِنُوا عَنْ تَوْهِینِ الْبَاطِلِ- لَمْ یَطْمَعْ فِیکُمْ مَنْ لَیْسَ مِثْلَکُمْ- وَ لَمْ یَقْوَ مَنْ قَوِیَ عَلَیْکُمْ- لَکِنَّکُمْ تِهْتُمْ مَتَاهَ بَنِی إِسْرَائِیلَ- وَ لَعَمْرِی لَیُضَعَّفَنَّ لَکُمُ التِّیهُ مِنْ بَعْدِی أَضْعَافاً- بِمَا خَلَّفْتُمُ الْحَقَّ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ- وَ قَطَعْتُمُ الْأَدْنَى وَ وَصَلْتُمُ الْأَبْعَدَ- وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِنِ اتَّبَعْتُمُ الدَّاعِیَ لَکُمْ- سَلَکَ بِکُمْ مِنْهَاجَ الرَّسُولِ وَ کُفِیتُمْ مَئُونَهَ الِاعْتِسَافِ- وَ نَبَذْتُمُ الثِّقْلَ الْفَادِحَ عَنِ الْأَعْنَاقِ

لغات

قزع: پاره ابرهاى پراکنده

قارّه: قرارگاه

حداب: جمع حدب، زمین بلند

تهنوا: سست مى‏شوید،

توهین الباطل: خوار گردانیدن باطل

فادح: سنگین

مستثارهم: جاى جوش و خروش ابرها

أکمه: تپّه

ذعذعه: با هر دو ذال نقطه‏دار، پراکندن

ترجمه

«پس از انس و همدمى از یکدیگر جدا گشتند، و از اصل و ریشه خود دور و پراکنده شدند، برخى به شاخه‏اى آویختند و به هر سو که مایل گشت مایل شدند، تا این که خداوند آنان را براى بدترین روزى که بنى امیّه در پیش دارند مانند ابر پاییزى گرد خواهد آورد، و مانند ابرهاى به هم پیوسته و انبوه میان آنان سازش و همبستگى برقرار مى‏سازد، سپس درهایى بر روى آنها مى‏گشاید، و از جایى که برانگیخته مى‏شوند مانند سیل میان دو باغ (شهر مآرب) سرازیر مى‏شوند آن چنان که هیچ‏ پشته و تپّه‏اى به حال خود بر جاى نمى‏ماند، و این سیل را استوارى و پا برجایى کوه و بلنداى زمین از راه خود بر نمى‏گرداند، خداوند آنان را در درون درّه‏ها پراکنده، و سپس مانند چشمه- سارها در زمین روان مى‏سازد، و به وسیله آنها حقوق گروهى را از گروه دیگر باز مى‏ستاند و مردمانى را در جاى مردمان دیگر مى‏نشاند، به خدا سوگند آنها پس از برترى و قدرتمندى مانند دنبه که بر روى آتش آب مى‏شود گداخته و نابود خواهند شد.

اى مردم اگر در یارى حقّ از کمک به یکدیگر دست باز نمى‏داشتید، و در پست کردن و زبون ساختن باطل سستى نمى‏کردید، کسى که همپایه شما نیست بر شما طمع نمى‏کرد، و آن که در برابر شما قوّت یافته بر شما توان و نیرو نمى‏یافت، لیکن شما مانند قوم بنى اسرائیل سرگردان شدید، و به جان خودم سوگند پس از من سرگردانى شما چند برابر خواهد شد، زیرا شما حقّ را رها و به پشت سر انداختید، و از کسى که نزدیکتر است بریدید و به دورترین پیوستید و بدانید اگر از رهنماى خود پیروى مى‏کردید شما را به راه پیامبر خدا (ص) مى‏برد، و از رنج بیراهه روى آسوده مى‏گشتید و این بار گران دشواریها را از دوش خود به دور مى‏انداختید.»

شرح

در این بخش از خطبه روى سخن امیر مؤمنان (ع) با اصحاب و یارانش مى‏باشد، مراد از اصل در عبارت و تشتّتوا عن أصلهم خود آن حضرت علیه السّلام است، و جدایى آنها پس از انس و الفت، کناره‏گیرى آنها از جمعیّت آن بزرگوار و پیوستن آنها به خوارج و جز آنهاست.

فرموده است: فمنهم آخذ بغصن.
یعنى برخى از این یارانش به کسى که پس از او از خاندان پیامبر گرامى (ص) جانشین او خواهد شد تمسّک خواهند جست و به راه او خواهند رفت مانند شیعیان، و این که برخى دیگر به راه دیگر خواهند رفت گفته نشده و در تقدیر است به سبب این است که با بیان حال دسته نخست، به ذکر احوال دسته دوم نیازى نبوده است.

فرموده است: على أنّ اللّه سیجمعهم.
یعنى کسانى که بر اعتقاد خود نسبت به ما پایدار بوده، و در بدترین‏ سرنوشتى که بنى امیّه در پیش دارد شرکت نداشته باشند خداوند آنان را به دور هم گرد خواهد آورد، گرد آمدن این گروه و پیوستن آنها را به یکدیگر به پاره‏هاى ابر پراکنده در پاییز تشبیه فرموده است که به هم پیوسته و انبوه و متراکم مى‏گردد، و مناسبت این تشبیه، اجتماع این گروه پس از جدایى و پراکندگى آنهاست، مراد از درهایى که خداوند به روى آنان باز مى‏کند یا عبارت از نوع آراء و اعتقادهایى است که موجب غلبه و بر انگیختن آنها به گردهمایى و اجتماع آنها شده، و یا اسباب و انگیزه‏هایى اعمّ از اینهاست مانند دیگر عواملى که موجب چیرگى و غلبه است از قبیل همیارى یکدیگر و ایثار در جان و مال و مانند اینها.

امام (ع) براى قیام و خروج این جمعیّت، واژه سیل را استعاره فرموده، و جنبش آنها را به سیل عرم که موجب نابودى دو باغستانى که این سیل از میان آنها گذشته و سدّ مآرب را ویران ساخته تشبیه فرموده است، و این دو باغستان در شهر سبا (در یمن) بوده و قرآن کریم از آن خبر داده که «فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ«»» وجه مناسبت در این تشبیه قیام و خروج شدید اینها و ویرانى و تباهى است که به وسیله آنان به وجود مى‏آید همانند سیل که زمینهاى بلند هم از آسیب آن مصون نمى‏ماند، و کوههاى استوار آن را از راه و جریان خود باز نمى‏گرداند، یعنى رویدادى سخت فراگیر است.

پس از این فرموده است: یذعذعهم اللّه فی بطون أودیته، ثمّ یسلکهم ینابیع فى الأرض.
جمله دوّم از الفاظ قرآن است، و منظور این است: همان گونه که خداوند باران را از آسمان فرود آورده، و در لابلاى زمین جا مى‏دهد، و سپس از دهانه چشمه‏ها سرازیر مى‏گرداند، این گروه را نیز به همین گونه در دل درّه‏ها و تنگناهاى زمین پراکنده و پنهان ساخته و پس از این آنان را ظاهر گردانیده به وسیله آنان‏ حقوق از دست رفته گروهى را از گروه دیگر باز مى‏ستاند، و قومى را در سرزمین و دیار قوم دیگر جا داده استیلا مى‏بخشد، سپس سوگند یاد مى‏کند که آنچه بنى امیّه دارند همچون دنبه که بر روى آتش آب مى‏شود گداخته مى‏گردد، وجه مشابهت نابودى و از میان رفتن آنها مى‏باشد، مصداق این وقایع که امیر مؤمنان (ع) از آنها خبر داده، نهضت شیعیان هاشمى و اتّفاق آنها در بر انداختن حکومت بنى امیّه است، و در این دعوت و قیام که در اواخر دوران حکومت مروان حمار آخرین فرمانرواى اموى واقع شد آنهایى که در دوستى على (ع) و خاندان او ثابت قدم بودند و هم غیر اینان شرکت داشتند.

امام (ع) پس از این سخنان به نکوهش شنوندگان مى‏پردازد، و به عواملى که موجب برانگیختن طمع و چیرگى کسانى بر آنها شده که از نظر قدرت و منزلت از آنان پست‏ترند اشاره مى‏فرماید و منظور آن حضرت معاویه و یاران اوست، و این عوامل عبارت از خوددارى آنها از یارى حقّ، و ضعف و سستى آنان در زبون گردانیدن باطل است، و این سخنان را براى سرزنش و توبیخ آنان بیان مى‏کند، سپس امام (ع) سرگشتگى و حیرتزدگى آنها را به سرگردانى قوم بنى اسرائیل تشبیه مى‏کند، و آنچه سبب این شباهت است، سستى و خوارى و زبونى اینهاست همان گونه که بنى اسرائیل به سبب نافرمانى و خوددارى از اجراى اوامر الهى، خداوند آنها را در وادى سرگردانى گرفتار، و به خوارى و زبونى دچار ساخت، پس از این آنان را از فرجام این سستى و سر انجام خوددارى آنان از یارى یکدیگر خبر داده و هشدار مى‏دهد که ادامه این روش مایه مزید حیرت، و پس از درگذشت آن حضرت موجب پراکندگى و روگردانیدن آنان از حقّ، و بریدن از آن بزرگوار است با همه خویشى و پیوستگى که با پیامبر خدا (ص) دارد، و باعث پیوستن به معاویه و جز اوست با همه دورى نسبتى که معاویه را با پیامبر (ص) است. سپس آن حضرت به ارشاد شنوندگان و جلب آنان براى پیروى و فرمانبردارى از خود پرداخته و فرموده است: اگر دعوت کننده را فرمانبردار باشید و مراد او از دعوت کننده خود آن حضرت است، شما را به شیوه و طریقه پیامبر گرامى (ص) سوق داده و به آن راه، خواهد برد، و از رنج گمراهى و سرگشتگى رهایى خواهید یافت، و بار گناهان آخرت را از دوش خود بر خواهید داشت، گناهانى که بسیار سنگین است، شاید مراد آن حضرت از بار سنگین، گرفتاریهاى همین اوقات و رویدادهاى دشوارى باشد که به سبب سرپیچى و نافرمانى مردم از اوامر آن حضرت به آنها رو آورده بود. و توفیق از خداوند است.

 

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی ج ۳ 

بازدیدها: ۱۴

خطبه۱۶۴ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۶۵صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) یذکر فیها عجیب خلقه الطاوس‏ خلقه الطیور

اِبْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِیباً مِنْ حَیَوَانٍ وَ مَوَاتٍ وَ سَاکِنٍ وَ ذِی حَرَکَاتٍ وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ اَلْبَیِّنَاتِ عَلَى لَطِیفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِیمِ قُدْرَتِهِ مَا اِنْقَادَتْ لَهُ اَلْعُقُولُ مُعْتَرِفَهً بِهِ وَ مَسَلِّمَهً لَهُ وَ نَعَقَتْ فِی أَسْمَاعِنَا دَلاَئِلُهُ عَلَى وَحْدَانِیَّتِهِ وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ اَلْأَطْیَارِ اَلَّتِی أَسْکَنَهَا أَخَادِیدَ اَلْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِیَ أَعْلاَمِهَا مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَهٍ مُخْتَلِفَهٍ وَ هَیْئَاتٍ مُتَبَایِنَهٍ مُصَرَّفَهٍ فِی زِمَامِ اَلتَّسْخِیرِ وَ مُرَفْرِفَهٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِی مَخَارِقِ اَلْجَوِّ اَلْمُنْفَسِحِ وَ اَلْفَضَاءِ اَلْمُنْفَرِجِ کَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَکُنْ فِی عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَهٍ وَ رَکَّبَهَا فِی حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَهٍ وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَهِ خَلْقِهِ أَنْ یَسْمُوَ فِی اَلْهَوَاءِ خُفُوفاً وَ جَعَلَهُ یَدِفُّ دَفِیفاً وَ نَسَقَهَا عَلَى اِخْتِلاَفِهَا فِی اَلْأَصَابِیغِ بِلَطِیفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِیقِ صَنْعَتِهِ فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِی قَالَبِ لَوْنٍ لاَ یَشُوبُهُ غَیْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِیهِ وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِی لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلاَفِ مَا صُبِغَ بِهِ وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً اَلطَّاوُسُ اَلَّذِی أَقَامَهُ فِی أَحْکَمِ تَعْدِیلٍ وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِی أَحْسَنِ تَنْضِیدٍ بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ إِذَا دَرَجَ إِلَى اَلْأُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَیِّهِ وَ سَمَا بِهِ مُطِلاًّ عَلَى رَأْسِهِ کَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِیٍّ عَنَجَهُ نُوتِیُّهُ یَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ وَ یَمِیسُ بِزَیَفَانِهِ یُفْضِی کَإِفْضَاءِ اَلدِّیَکَهِ وَ یَؤُرُّ بِمَلاَقِحِهِ أَرَّ اَلْفُحُولِ اَلْمُغْتَلِمَهِ لِلضِّرَابِ أُحِیلُکَ مِنْ ذَلِکَ عَلَى مُعَایَنَهٍ لاَ کَمَنْ یُحِیلُ عَلَى ضَعِیفٍ إِسْنَادُهُ وَ لَوْ کَانَ کَزَعْمِ مَنْ یَزْعُمُ أَنَّهُ یُلْقِحُ بِدَمْعَهٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ فَتَقِفُ فِی ضَفَّتَیْ جُفُونِهِ وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذَلِکَ ثُمَّ تَبِیضُ لاَ مِنْ لِقَاحِ فَحْلٍ سِوَى اَلدَّمْعِ اَلْمُنْبَجِسِ لَمَا کَانَ ذَلِکَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَهِ اَلْغُرَابِ تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِیَ مِنْ فِضَّهٍ وَ مَا أُنْبِتَ عَلَیْهَا مِنْ عَجِیبِ دَارَاتِهِ وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ اَلْعِقْیَانِ وَ فِلَذَ اَلزَّبَرْجَدِ فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بِمَا أَنْبَتَتِ اَلْأَرْضُ قُلْتَ جَنًى جُنِیَ مِنْ زَهْرَهِ کُلِّ رَبِیعٍ وَ إِنْ ضَاهَیْتَهُ بِالْمَلاَبِسِ فَهُوَ کَمَوْشِیِّ اَلْحُلَلِ أَوْ کَمُونِقِ عَصْبِ ؟ اَلْیَمَنِ ؟ وَ إِنْ شَاکَلْتَهُ بِالْحُلِیِّ فَهُوَ کَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَیْنِ اَلْمُکَلَّلِ یَمْشِی مَشْیَ اَلْمَرِحِ اَلْمُخْتَالِ وَ یَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَیْهِ فَیُقَهْقِهُ ضَاحِکاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ وَ أَصَابِیغِ وِشَاحِهِ فَإِذَا رَمَى بِبَصَرِهِ إِلَى قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلاً بِصَوْتٍ یَکَادُ یُبِینُ عَنِ اِسْتِغَاثَتِهِ وَ یَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ کَقَوَائِمِ اَلدِّیَکَهِ اَلْخِلاَسِیَّهِ وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِیصِیَهٌ خَفِیَّهٌ وَ لَهُ فِی مَوْضِعِ اَلْعُرْفِ قُنْزُعَهٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاهٌ وَ مَخْرَجُ عَنُقِهِ کَالْإِبْرِیقِ وَ مَغْرِزُهَا إِلَى حَیْثُ بَطْنُهُ کَصِبْغِ اَلْوَسِمَهِ اَلْیَمَانِیَّهِ أَوْ کَحَرِیرَهٍ مُلْبَسَهٍ مِرْآهً ذَاتَ صِقَالٍ وَ کَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ إِلاَّ أَنَّهُ یُخَیَّلُ لِکَثْرَهِ مَائِهِ وَ شِدَّهِ بَرِیقِهِ أَنَّ اَلْخُضْرَهَ اَلنَّاضِرَهَ مُمْتَزِجَهٌ بِهِ وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ کَمُسْتَدَقِّ اَلْقَلَمِ فِی لَوْنِ اَلْأُقْحُوَانِ أَبْیَضُ یَقَقٌ فَهُوَ بِبَیَاضِهِ فِی سَوَادِ مَا هُنَالِکَ یَأْتَلِقُ وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ وَ عَلاَهُ بِکَثْرَهِ صِقَالِهِ وَ بَرِیقِهِ وَ بَصِیصِ دِیبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ فَهُوَ کَالْأَزَاهِیرِ اَلْمَبْثُوثَهِ لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِیعٍ وَ لاَ شُمُوسُ قَیْظٍ وَ قَدْ یَنْحَسِرُ مِنْ رِیشِهِ وَ یَعْرَى مِنْ لِبَاسِهِ فَیَسْقُطُ تَتْرَى وَ یَنْبُتُ تِبَاعاً فَیَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ اِنْحِتَاتَ أَوْرَاقِ اَلْأَغْصَانِ ثُمَّ یَتَلاَحَقُ نَامِیاً حَتَّى یَعُودَ کَهَیْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ لاَ یُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ وَ لاَ یَقَعُ لَوْنٌ فِی غَیْرِ مَکَانِهِ وَ إِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَهً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْکَ حُمْرَهً وَرْدِیَّهً وَ تَارَهً خُضْرَهً زَبَرْجَدِیَّهً وَ أَحْیَاناً صُفْرَهً عَسْجَدِیَّهً فَکَیْفَ تَصِلُ إِلَى صِفَهِ هَذَا عَمَائِقُ اَلْفِطَنِ أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ اَلْعُقُولِ أَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ اَلْوَاصِفِینَ وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ اَلْأَوْهَامَ أَنْ تُدْرِکَهُ وَ اَلْأَلْسِنَهَ أَنْ تَصِفَهُ فَسُبْحَانَ اَلَّذِی بَهَرَ اَلْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلاَّهُ لِلْعُیُونِ فَأَدْرَکَتْهُ مَحْدُوداً مُکَوَّناً وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً وَ أَعْجَزَ اَلْأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِیصِ صِفَتِهِ وَ قَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِیَهِ نَعْتِهِ وَ سُبْحَانَ مَنْ أَدْمَجَ قَوَائِمَ اَلذَّرَّهِ وَ اَلْهَمَجَهِ إِلَى مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ اَلْحِیتَانِ وَ اَلْفِیَلَهِ وَ وَأَى عَلَى نَفْسِهِ أَلاَّ یَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمَّا أَوْلَجَ فِیهِ اَلرُّوحَ إِلاَّ وَ جَعَلَ اَلْحِمَامَ مَوْعِدَهُ وَ اَلْفَنَاءَ غَایَتَهُ

بخش اول
لغات

نعقت: فریاد زد

عباله: ستبرى بدن

اخادید: شکافها و درّه‏هاى زمین

نسق: نظم

زیفان: با کبر و ناز خرامیدن

ملاقح: آلات پیوند و اعضاى تناسلى

قلع الدّاری: بادبان منسوب به دارین، و آن جزیره‏اى است در سواحل قطیف از شهرهاى بحرین که گفته مى‏شود عطریّات از هند به آن جا آورده مى‏شده و اکنون ویران است و در آن آبادى و سکنه‏اى نیست، و داراى آثار باستانى است.

عنجه: آن را کج کرد

یختال: دچار خودپسندى مى‏شود.

ضفّتى جفونه: دو سوى پلکهایش

داراته: خطهاى دایره مانند نى پرهایش

فلذ: جمع فلذه، تکّه یا قطعه

عصب: جامه‏هایى است که در یمن بافته مى‏شود

نطّقت باللّجین: به نقره آراسته و به او بسته شده است

معول: ناله کننده

نجمت: پدیدار شد.

قنزعه: کاکل سر

تلّفع: لباس پوشیدن

یأتلق: مى‏درخشد

أدمجه: استوار گردانید آن را

ذرّه: مورچه

مداری: جمع مدرى، چوبى است که مانند انگشتان دست شاخه‏هاى نوک تیزى دارد که موادّ خوراکى را با آن پاک مى‏کردند

جنىّ: بر وزن فعیل به معناى مفعول، چیده شده

حمش: باریکى الدّیکه الخلاسیّه: خروس دو رگه که از نژاد مرغ هندى و ایرانى به وجود آمده باشد.

صیصیه: ناخن پشت پاى خروس

أرّ: عمل زناشویى

نوتیّ: ناخداى کشتى

فجاج: جمع فجّ، راه میان دو کوه

إغتلام: شهوت شدید

منبجس: منفجر

یقق: سپیدى خالص

همجه: مگسهاى ریز که مانند پشّه‏اند.
تترى: پیاپى

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت علیه السّلام است ، در آن شگفتیهاى آفرینش طاووس را بیان مى‏فرماید :

«خداوند آفریدگانى شگفت‏انگیز از جاندار و بى‏جان و آرام و جنبان پدید آورده، و دلایلى روشن بر لطف آفرینش و عظمت توانایى خویش اقامه کرده است، آن چنان که خردها در برابر او رام گشته و زبان به اعتراف گشوده و سر بر فرمان او نهاده، و آواى نشانه‏هاى یگانگى او در گوشهاى ما طنین انداخته است، مرغان را به اشکال گوناگون بیافرید، برخى را در شکافهاى زمین، و گروهى را در زمینهاى پهناور، و دسته‏اى را بر ستیغ کوهها جاى داده است، پرندگانى که داراى بالهاى گوناگون و شکلهاى متفاوتند، همه رشته فرمانبردارى او را بر گردن دارند، و در امواج هواى باز و فضاى پهناور پر و بال مى‏زنند، آنها را با اشکال شگرف و نمایان، از نیستى به هستى در آورد، و کالبدشان را با استخوانهاى مفاصل که پنهان است پیوست داد، و برخى از آنها را به سبب ستبرى و سنگینى اندام از این که به آسانى و سرعت اوج گیرند بازداشت، و آنها را آن چنان قرار داد که نزدیک زمین به پرواز در آیند، و آنها را با همه اختلافى که دارند به لطف قدرت، و دقّت صنعت خود به رنگهاى گوناگون در آورد، برخى از آنها را در قالب رنگى قرار داده که رنگ دیگرى با آن آمیخته نیست، و دسته‏اى را به گونه دیگرى رنگ آمیزى کرده و طوقى به رنگ دیگر بر گردن آنها قرار داده است.
و از شگفت انگیزترین اینها آفرینش طاوس است که آن را به بهترین نحو موزون و متناسب بیافریده، و رنگهاى آن را به نیکوترین وجهى در کنار هم چیده و تنظیم کرده است، با بالى که ریشه‏هاى آن را به هم پیوسته و با دمى که دنباله آن را طولانى قرار داده است، هنگامى که به سوى جفت خود گام بر مى‏دارد، دم تا شده‏اش را مى‏گشاید، و آن را بالا برده، سایبان خود مى‏گرداند، در این موقع دمش به بادبان کشتى شهر دارین«» مى‏ماند که ناخدایش هر لحظه آن را به سویى مى‏چرخاند، به رنگهاى خود مى‏بالد، و با حرکت دادن دم به خویش مى‏نازد، مانند خروس با ماده‏اش مى‏آمیزد و مانند نرهاى پر شهوت با او در آمیخته باردارش مى‏کند، من شما را حواله مى‏دهم که این را به چشم ببینید، و مانند کسى دیگر به سند ضعیفى رجوع نمى‏دهم، و اگر چنان باشد که برخى گمان مى‏کنند آبستنى طاوس به سبب قطره‏هاى اشکى است که از چشمان جنس نر سرازیر مى‏گردد و به دور پلکهاى آن حلقه مى‏زند، و طاوس ماده آن را مى‏نوشد، و بدون این که نر با آن بیامیزد تخم گذارى مى‏کند، پندارى است که از آنچه در باره منقار در منقار نهادن و جفتگیرى کلاغ مى‏گویند شگفت‏تر نیست.

بارى به نظر مى‏آید نى پرهاى طاوس میله‏هایى از نقره است، و آنچه بر آنها روییده دایره‏هایى شگفت‏انگیز همچون هاله به گرد ماه است، و خورشیدهایى که بر آنها نقش بسته از زرناب و پاره‏هایى از زبرجد است، و اگر پرهایش را به آنچه از زمین مى‏روید تشبیه کنى، باید گفت دسته گلى است که از همه گلهاى بهاران چیده شده است، و اگر آن را به پوشیدنیها مانند کنى همچون حلّه‏هاى پر نقش و نگار، و یا جامه‏هاى خوشرنگ و زیباى یمانى است، و چنانچه آن را به زر و زیورها همانند گردانى شبیه نگینهاى رنگارنگى است که در میان نقره جواهرنشان نصب شده باشد، این مرغ رنگین بال، خود پسندانه و متکبّرانه مى‏خرامد، و به دم و بالهایش مى‏نگرد، و از زیبایى پوشش و دلارایى رنگهایش قهقهه سر مى‏دهد.
امّا هنگامى که به پاهایش نظر مى‏اندازد، به زارى فغان مى‏کشد، و به آوازى که بیانگر درخواست کمک و یارى و گویاى درد واقعى اوست ناله مى‏کند، زیرا پاهایش مانند پاهاى خروس خلاسىّ«» باریک و زشت است و در یک سوى پایش ناخنکى پنهان روییده شده است.
در محلّ یال آن کاکلى سبز رنگ و پر نقش و نگار قرار گرفته، و برآمدگى گردنش همچون ابریق، و از گلوگاه تا روى شکمش به رنگ وسمه یمانى و یا همچون لباس دیبایى است که مانند آینه صیقلى شده باشد، و گویى چادر سیاهى به خود پیچیده که از بسیارى شادابى و برّاقى، رنگ سبز پر طراوتى به آن آمیخته شده است، و در کنار شکاف گوش آن خطّى است به رنگ گل بابونه بسیار سفید و به باریکى سر قلم که سفیدى این خطّ در میان آن سیاهى مى‏درخشد، و کمتر رنگى است که طاوس را از آن بهره‏اى نباشد، و رنگهاى آن به سبب جلا و برّاقى و درخشش حریر گونه و شادابى بر دیگر رنگها برترى دارد، او مانند گلهاى پراکنده‏اى است که بارانهاى بهارى و گرماى تابستان آنها را پرورش نداده است.

طاوس گاهى از پرهاى خود جدا مى‏شود، و از جامه خود بیرون مى‏آید، پرهاى آن پیاپى ریخته مى‏شود ولى پس از آن پى در پى مى‏رویند، و همچون برگ درختانند که از بیخ فرو مى‏ریزند و دوباره پشت سر هم مى‏رویند، تا این که طاوس به شکل نخستین خود باز مى‏گردد، رنگ پرهاى نو با کهنه آن هیچ تفاوتى پیدا نمى‏کند، و رنگى در جاى رنگ دیگر قرار نمى‏گیرد، و اگر یک مو از پرهاى آن را بررسى کنى، گاهى به رنگ گلى و بار دیگر به رنگ سبز زبرجدى و دیگر بار زرد طلایى رنگ نشان داده مى‏شود.
بنا بر این چگونه مى‏تواند ژرفاى اندیشه‏ها، و ذوق و درک خردها، به راز آفرینش این مخلوق دست یابد، و یا سخن پردازان اوصاف آن را به رشته نظم در آورند، و حال آن که کوچکترین اجزاى آن، اندیشه‏ها را از درک چگونگى خود زبون، و زبانها را از توصیف آن ناتوان ساخته است.

پس منزّه است خداوندى که خردها را از وصف آفریده‏اى که در پیش دیده آنها جلوه‏گر است حیران گردانیده، با این که آن را محدود، مخلوق، مرکّب و رنگین مى‏بینند، و زبانها را از بیان فشرده‏اى از حال آن ناتوان، و از اداى وصف آن درمانده ساخته است.

پاک و منزّه است خداوندى که براى مورچگان خرد و پشّه‏هاى ریز، دست‏ و پا قرار داده، و بزرگتر از اینها مانند ماهیهاى بزرگ و فیلها را بیافریده است، و بر خویش واجب فرمود هر جسمى که روح در آن دمیده نجنبد مگر این که مرگ وعده‏گاه آن و نیستى پایان آن باشد.»

شرح

هدف از این خطبه بیان عجایب خلقت و شگفتیهاى آفرینش إلهى به منظور توجّه به آنها و تفکّر در عظمت و قدرت اوست، معناى واژه ابتداع را پیش از این گفته‏ایم، و مراد از موات هر چیزى است که جاندار نیست، و مقصود از ساکن آنچه مانند زمین است مى‏باشد، و دارندگان حرکت، افلاک و ستارگانند، شواهد البیّنات عبارت از دلایلى است که در نزد عقول بشرى با مشاهده ظرافتهایى که در آفرینش آفریدگان به کار رفته، و گویاى لطف صفت و کمال قدرت اوست ثابت و محقّق گشته است، و در برابر این دلایل و راههاى روشنى که براى شناخت خداوند و اقرار به وجود او و لزوم فرمانبردارى از اوامرش موجود است سر تسلیم فرود آورده‏اند، و چون این دلایل شدّت ظهور و بانگ بلندى در گوش عقل دارد براى این آواز و رسوخ آن در گوشها واژه نعیق را استعاره فرموده است، نخستین ما در جمله ما انقادت له مفعول فأقام در جمله پیش است، و ضمیر له به ما در جمله مذکور باز مى‏گردد، و ضمیر به در جمله معترفه به و له در عبارت مسلّمه له به الى اللّه برگشت دارد، و ضمیر دلائله محتمل است به هر یک از این دو باز گردد، دوّمین ما در جمله و ما ذرأ بنا بر این که به ضمیر دلائله که مضاف الیه است عطف شده است، محّلا مجرور است، و معنا چنین است که: دلایل یگانگى او و براهین آنچه را بیافریده در گوشهاى ما بانگ برآورده است، و ما پیش از این بیان کرده‏ایم که چگونه کثرت مخلوقات و تنوّع و اختلاف آنها دلیل بر یگانگى و یکتایى او است، پرندگانى را که خداوند در شکافهاى زمین جاى داده از قبیل مرغ سنگخواره و نوعى جغد است، و آنها را که در زمینهاى پهناور سکنا بخشیده امثال کبک است، و مرغانى را که بر ستیغ کوهها نشیمن داده مانند شاهین و صقر (به فارسى آن را چرغ گویند) و دیگر مرغان بلند پرواز است.

پس از این امام (ع) اختلاف مرغان را از نظر چگونگى بالها و شکل، و کیفیّت آفرینش آنها بر حسب قدرت و حکمتى که خداوند دارد بیان مى‏کند، و سپس به نحوه پیدایش و ایجاد آنها به صورتهاى گوناگون و رنگهاى متفاوت و به هم پیوستن اجزاى بدن آنها، و درشتى و ستبرى برخى از این مرغان اشاره مى‏کند که به سبب سنگینى جثّه مانند شتر مرغ قادر به پرواز در هوا نیستند، و به دنبال این گفتار از لطف حکمت و ظرافتى که در تنظیم رنگهاى گوناگون این مرغان به کار رفته و رنگ آمیزیهاى شگفت‏آورى که از آنها شده سخن گفته و مى‏فرماید برخى از اینها در قالب یک رنگ آفریده گردیده امّا بر گردن آنها طوقى به رنگ دیگر قرار داده شده است همانند فاختگان، سپس بیان حال طاوس را آغاز مى‏کند، و از لطافت و ظرافت آفرینش آن، و این که همه رنگها در خلقت آن به کار رفته سخن مى‏گوید، و چه نیکو و کامل آن را توصیف فرموده به گونه‏اى که بیانى رساتر و بلیغتر از این سخنان که مشتمل بر همه حکمتها و لطایف موجود در این مخلوق است ممکن نیست، امّا برخى از الفاظ آن حضرت نیازمند توضیح است که در زیر بیان مى‏شود: مراد از قصب (نى) نى پرهاى دم و دو بال طاوس است، و مقصود از إشراج به هم پیوند دادن و پیوسته کردن بن و ریشه آنها به اعصاب و استخوانهاى این حیوان و در آوردن آنها در یکدیگر است، گفتار آن حضرت در باره چگونگى به جنبش در آمدن طاوس نر براى آمیزش با ماده خود توصیف کسى است که آن را به چشم دیده و با دقّت آن را مورد بررسى قرار داده باشد، تشبیه دم آن در هنگامى که در صدد جماع و آمیزش است به بادبان کشتى دارین تشبیهى بسیار زیباست، زیرا طاوس در این حالت پرهاى دمش را مى‏گشاید و آن را پخش، و سپس آن را بلند کرده و راست نگه مى‏دارد و در این موقع درست همچون بادبان کشتى مى‏ماند که بر پا شده باشد، و این تشبیه را با ذکر جمله عنجه نوتیّه (ناخدا بادبان‏ را به هر سو مى‏گرداند) کامل فرموده است، زیرا کشتیبانان شراع یا بادبان کشتى را گاهى سخت و محکم، و زمانى سست و رها مى‏کنند و در موقعى آن را به سوى راست و زمانى به سمت چپ مى‏چرخانند، و این به مقتضاى مسیر و مقصد آنهاست که لازم مى‏آید از سویى به سوى دیگر حرکت کنند، از این رو این حیوان را در هنگامى که براى آمیزش با ماده‏اش مى‏خرامد و با عشوه و ناز دمش را مى‏گشاید و به هر سو مى‏گرداند به کشتیبانان و کارى که در گشودن و گردانیدن بادبان کشتى مى‏کنند تشبیه کرده است، این مشابهت را آن چنان که باید، کسانى مى‏توانند درک کنند که طاوس را در این حال دیده، و کشتى را در پیمودن دریا مشاهده کرده باشند، و به همین سبب فرموده است که من تو را به دیدن این جریان حواله مى‏دهم، نه مانند آن کس که تو را به سندى ضعیف رجوع دهد، این که امام (ع) در جمله کأنّه قلع دارىّ واژه دارین را ذکر فرموده براى این است که این کلمه نام بندرى بوده که در زمان آن حضرت آباد و معمور بوده است.

فرموده است: و لو کان کزعم من یزعم… تا المنجس.

یعنى اگر حال طاوس در آمیزش با ماده خود آن چنان باشد که مى‏پندارند، و این اشاره به گفتار کسانى است که پنداشته‏اند اشک طاوس نر سرازیر شده بر گرد پلکهاى آن حلقه مى‏زند سپس طاوس ماده مى‏آید و از آن مى‏نوشد و در نتیجه باردار مى‏گردد، در برخى از نسخه‏ها به جاى تسفحها مدامعه، تنجشها مدامعه روایت شده که در این صورت به معناى این است که چشمانش پر از اشک مى‏شود و در آن حلقه مى‏زند، بارى امام (ع) این پندار را درست نمى‏داند و فرموده است: این گمان از آنچه در باره آبستنى کلاغ مى‏گویند شگفت‏آورتر نیست، در باره آبستن شدن کلاغ، عربها بر این گمان بودند که این حیوان جفت‏گیرى نمى‏کند، و از مثلهاى عرب است که: أخفى من سفاد الغراب یعنى فلان چیز پوشیده‏تر از جفت‏گیرى کلاغ است، چنین گمان مى‏کردند که آبستنى کلاغ بر اثر این است که نر و ماده آن، منقار در منقار یکدیگر مى‏نهند، و ماده آن باچشیدن جزیى از آبى که در سنگدان نر است باردار مى‏شود. البتّه این کار در بسیارى از پرندگان مانند کبوتر و جز آن مقدّمه نزدیکى و آمیزش آنهاست، و در طاوس و کلاغ نیز غیر ممکن نیست امّا امکان آن در اینها بعید به نظر مى‏رسد.

علاوه بر این شیخ در کتاب شفا نقل کرده که: آبستن شدن کبک به سبب شنیدن صداى کبک نر و بادى است که از سوى آن به ماده مى‏وزد، و گفته است: گروهى از این پرندگان که نام برده شد، هنگامى که نر و ماده آنها با یکدیگر برخورد مى‏کنند، منقارهاى خود را به یکدیگر چسبانده و درهم فرو مى‏برند و این همان جفتگیرى و آمیزش آنهاست، جاحظ«» در کتاب الحیوان نقل کرده است که: طاوس ماده گاهى بر اثر وزش باد تخمگذارى مى‏کند، و این به سبب آن است که باد در عبور خود از پستیها و بلندیها از کنار طاوس نر مى‏گذرد و بوى آن را به همراه خود مى‏برد و طاوس ماده بر اثر آن تخم مى‏گذارد. و هم گفته است که این گونه تخمها به ندرت مبدّل به جوجه مى‏گردد. باید بگویم که این جریان در مرغ خانگى نیز دیده مى‏شود، ولى همان گونه که جاحظ گفته است این قبیل تخمها خیلى کم به جوجه تبدیل مى‏شود.
سپس امام (ع) نى دم طاوس را به دایره‏هایى سیمین تشبیه فرموده است، و کسانى که شکل دم طاوس را هنگام برخاستن، و سپیدى ته پرها و پخش و گستردگى آنها را براى آمیزش با ماده‏اش دیده‏اند مى‏دانند که این تشبیه تا چه اندازه درست و بجاست. همچنین خطوط زرد دایره مانندى را که بر پهناى پرهاى دم آن نقش بسته در شدّت و صافى، زردى و تابش و درخشش آن به زرناب تشبیه فرموده، و دایره‏هاى سبز رنگى را که در وسط دوایر زرد مذکور قرار گرفته به پاره‏هاى زبرجد همانند فرموده و به سبب گردى و درخشندگى که دارند واژه‏
شموس (خورشیدها) را براى آنها استعاره کرده است
سپس فرموده است: فإن شبّهته بما… تا کلّ ربیع.

وجه شباهت رنگهاى جوراجور پر و بال و دم و یال طاوس به گلهاى بهارى، اجتماع رنگهاى گوناگون و زیبایى و خرّمى و تر و تازگى آنهاست، و همینها نیز وجه مشابهت آن به جامه‏هاى پر نقش و نگار، و بردهاى دل انگیز یمانى، و زر و زیور آلات و نگینهاى رنگارنگى است که در میان نقره جا داده شده و به انواع جواهر آراسته و همچون تاجى مرصّع در آن میان باشد.
پس از این امام (ع) از خرامیدن و آواز و قهقهه طاوس سخن مى‏گوید، و این هنگامى است که این مرغ، به پر و بال رنگین خود مى‏نگرد، و به زیبایى جامه پر نقش و نگار خود به شگفت مى‏آید، واژه‏هاى ضحک (خنده) و قهقهه (خنده صدا دار) و سربال (جامه) همه استعاره‏اند، این که فرموده است زمانى که طاوس به پاهایش مى‏نگرد و به سبب مشاهده زشتى و باریکى پاهاى خود مانند دردمندان فریاد مى‏کشد و پس از اظهار کبر و غرور ابراز فروتنى و زبونى مى‏کند نیز همه بر سبیل استعاره است، و این که پاهاى طاوس به پاهاى خروس خلاسىّ تشبیه شده به سبب باریکى و درازى و ناهموارى و برآمدگى پشت پاى آن است، و در ادامه این سخنان به ناخن پشت پا و کاکل آن اشاره مى‏کند، کاکل طاوس عبارت از پرهاى اندک و درازى است که در میان پرهاى سر طاوس به رنگ سبز و پر نقش و نگار تقریبا در قسمت ثلث عقب سر آن ظاهر مى‏گردد، و در باره گردنش محلّ برآمدگى آن را به ابریق تشبیه مى‏کند که وجه شباهت آن روشن است، همچنین از فرق سر تا شکمش در سیاهى و برّاقى رنگ وسمه و یا دیباى سیاهرنگى را دارد که آن را پوشیده و مانند آیینه صیقلى شده، و با درخشندگى به تابش و نمایش در آمده، و یا همچون چادر سیاهى است که بر خود پیچیده باشد، جز این که بیننده به سبب بسیارى شادابى‏ و درخشندگى، آن را آمیخته به رنگ سبز تر و تازه‏اى مشاهده مى‏کند.
سپس امام (ع) آمیزه سپیدى را که در کنار گوش طاوس نقش بسته، و در باریکى و استقامت به خطّ نازکى مى‏ماند که قلم آن را ترسیم کرده باشد، و در سپیدى به رنگ گل بابونه مى‏ماند بیان مى‏کند، و در باره رنگهاى گوناگون و فراوان آن به اجمال مى‏فرماید: کمتر رنگى است که طاوس از آن بهره‏مند نبوده، و بر آن برترى نداشته باشد، منظور از این برترى بسیارى جلا و برّاقى و درخشندگى دیبا گونه آن است، و واژه دیبا براى پرهاى آن استعاره شده است، پس از این امام (ع) پرهاى رنگارنگ طاوس را به انواع گلهایى پراکنده تشبیه مى‏کند، و با ذکر این که این گلها را بارانهاى بهارى به بار نیاورده و پرورش نداده است به کمال قدرت آفریننده آنها اشاره مى‏کند و منظور از این سخن این است که چون پرهاى رنگین طاوس را به انواع گلها تشبیه کرده، و گلها بر حسب معمول و آنچه در ذهن آدمى است بر اثر بارانهاى بهارى و تابش نور خورشید پدید مى‏آید، تذکّر مى‏دهد که اینها را بارانهاى بهار و آفتاب تابستان به وجود نیاورده، و با این گفتار عظمت صانع متعال را بیان مى‏کند که بدون ریزش باران و تابش خورشید این همه رنگهاى گوناگون را در این حیوان آفریده است.
پس از این حالت دیگر طاوس را که این نیز موجب عبرت و توجّه به حکمت و قدرت صانع متعال است تذکّر مى‏دهد و آن فرو ریختن و برهنه شدن طاوس اندک اندک از این پرهاى زیباى خویش است، و این که پرهاى آن همگى بى‏کم و کاست دوباره با همان رنگهاى نخستین در جاى خود مى‏روید تا آن جا که تصوّر مى‏شود این همان است که بوده است، و این ریختن و روییدن پرهاى طاوس را به فرو ریختن برگهاى شاخه‏هاى درختان و روییدن دوباره آنها تشبیه فرموده است.
سپس به مراتب حکمت و عظمت قدرت حقّ تعالى در پدید آوردن هر مویى از موهاى طاوس اشاره مى‏کند که اگر نیکو مورد دقّت و بررسى قرار گیرد، از نظر تابندگى و درخشندگى که دارد گاهى همچون گل، سرخ، و زمانى مانند زبرجد سبز و موقعى همانند طلا زرد به نظر مى‏آید.
پس از این گفتار شیوا و رسا، به ژرفاى اندیشه اندیشمندان و عمق افکار دانایان اشاره مى‏کند که دور است از این که بتوانند این آفریده را توصیف کنند، یعنى ناتوانند از این که علّت این رنگها و سبب اختلاف آنها، و اختصاص هر رنگى را در جاى خود و علل هیأت و شکل آنها و دیگر ویژگیهایى را که آن حضرت شمرده دریابند و شرح دهند، زیرا کمترین جزء آن مایه سرگشتگى اندیشه‏ها در درک علل، و فروماندن زبانها از بیان چگونگى آن است، و احتمال دارد منظور آن بزرگوار عجز و ناتوانى انسان از دقّت و بررسى و شرح صفات ظاهرى این حیوان باشد، زیرا هر چند گفتار آن حضرت در این باره در کمال بلاغت و منتهاى گویایى و رسایى است، امّا با این همه در خلال این اوصاف نکات و دقایقى است که به وصف در نمى‏آید، و در الفاظ نمى‏گنجد، و این به مقصود آن حضرت نزدیکتر است، زیرا آنچه پس از این بعد از تنزیه حق تعالى فرموده که پروردگار خردها را از توصیف آفریده‏اى که آن را در معرض دید آنها قرار داده و آن را محدود و رنگین و مرکّب و مخلوق مى‏بینند، ناتوان، و زبانها را از بیان فشرده‏اى از چگونگى و بیان اوصاف آن عاجز و زبون ساخته مؤیّد این گفتار است، پس از این سخنان دوباره با توجّه به یکى دیگر از مظاهر حکمت و آثار قدرت حقّ تعالى به تقدیس ذات لا یزال او مى‏پردازد، که به مورچگان خرد و مگسهاى ریز دست و پا بخشیده و بدین وسیله به آنها توانایى داده و همچنین دیگر جاندارانى که از اینها برتر و بزرگترند همچون ماهیهاى نهنگ آسا و حیوانات بیابانى مانند فیل که به آنها اسباب نیرومندى و قدرت عطا فرموده است، سپس در باره این که خداوند متعال به مقتضاى حکمت و تقدیر خود، مرگ را براى هر زنده و جاندارى ضرورى قرار داده است اشاره، و با این سخن مرگ را که نابود کننده لذّتهاست یادآورى مى‏کند.
باید دانست که براى طاوس احوال دیگرى که بیشتر آنها به این حیوان‏ ویژگى دارد ذکر شده و گفته‏اند: حدّاکثر عمر طاوس بیست و پنج سال است، و در سال سوّم عمر خود شروع به تخمگذارى مى‏کند، و در سال فقط یک بار در طول سه روز دوازده دانه تخم مى‏گذارد، و پس از سى روز که آنها را زیر بال و پر خود مى‏گیرد بدل به جوجه مى‏شوند. پرهاى این حیوان هنگام فرو ریختن برگ درختان مى‏ریزد، و زمانى که پیدایش برگ درختان آغاز مى‏شود، پرهاى آن شروع به روییدن مى‏کند.

 
بخشى از این خطبه است که در اوصاف بهشت است:
فَلَوْ رَمَیْتَ بِبَصَرِ قَلْبِکَ نَحْوَ مَا یُوصَفُ لَکَ مِنْهَا- لَعَزَفَتْ نَفْسُکَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى الدُّنْیَا- مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا- وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِکْرِ فِی اصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ- غُیِّبَتْ عُرُوقُهَا فِی کُثْبَانِ الْمِسْکِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا- وَ فِی تَعْلِیقِ کَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِی عَسَالِیجِهَا وَ أَفْنَانِهَا- وَ طُلُوعِ تِلْکَ الثِّمَارِ مُخْتَلِفَهً فِی غُلُفِ أَکْمَامِهَا- تُجْنَى مِنْ غَیْرِ تَکَلُّفٍ فَتَأْتِی عَلَى مُنْیَهِ مُجْتَنِیهَا- وَ یُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِی أَفْنِیَهِ قُصُورِهَا- بِالْأَعْسَالِ الْمُصَفَّقَهِ وَ الْخُمُورِ الْمُرَوَّقَهِ- قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْکَرَامَهُ تَتَمَادَى بِهِمْ- حَتَّى حَلُّوا دَارَ الْقَرَارِ وَ أَمِنُوا نُقْلَهَ الْأَسْفَارِ- فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَکَ أَیُّهَا الْمُسْتَمِعُ- بِالْوُصُولِ إِلَى مَا یَهْجُمُ عَلَیْکَ مِنْ تِلْکَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَهِ- لَزَهِقَتْ نَفْسُکَ شَوْقاً إِلَیْهَا- وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِی هَذَا- إِلَى مُجَاوَرَهِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالًا بِهَا- جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِمَّنْ یَسْعَى بِقَلْبِهِ- إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ

لغات

عزفت: رها کرد و منصرف شد

عسالیج: مفرد آن عسلوج به معناى شاخه است

أکمام: جمع کمامه به کسر کاف پوسته خوشه خرما

العسل المصفّق: عسل مصفّا

کبائس: جمع کباسه به معناى خوشه است

أفنان: مفرد آن فنن نیز به معناى شاخه است

ترجمه

«اگر با دیده دل خویش به آنچه در باره بهشت برایت گفته شده است بنگرى، نفس تو از شهوتها و لذّتها و دیدنیهاى بدیع و فریباى دنیا دلزده‏ مى‏شود و اندیشه‏ات مدهوش به هم خوردن شاخسارهاى درختانى مى‏گردد که ریشه‏هاى آنها در تپه‏هایى از مشک بر کنار جویبارهاى بهشت پنهان گشته، و بر خوشه‏هاى مروارید تازه که بر شاخه‏هاى کوچک و بزرگ آن آویزان است، و پیدایش میوه‏هاى گوناگون که از درون غلافهاى خود سر بیرون کرده و بى‏هیچ رنجى به دلخواه در دسترس قرار مى‏گیرد واله و دلباخته مى‏شوى، کسانى که به بهشت در مى‏آیند بر آستانه کاخهاى آن (جامهاى) عسل مصفّا و آشامیدنیهاى روح افزا به دور آنها به گردش در مى‏آید، اینها گروهى هستند که کرامت و بخشش إلهى، پیوسته شامل حال آنهاست، تا آن گاه که به سراى جاوید در آیند و از رنج سفرها و زحمت نقل و انتقالها آسوده شوند.

پس اى شنونده اگر دل را به یاد دیدنیها و مناظر دلربایى که در آن جا به تو رو مى‏آورد مشغول بدارى، از شوق وصول به آنها جان از تن تهى خواهى کرد، و براى رسیدن به آنها از این جا با شتاب به دیار مردگان و همسایگى آنان خواهى شتافت، خداوند به لطف و رحمت خویش ما و شما را از آنانى قرار دهد که براى رسیدن به سر منزل نیکان از دل و جان مى‏کوشند.»

شرح

فرموده است: فلو رمیت ببصر قلبک.

این جمله استعاره لطیفى است، یعنى اگر با دیده بصیرت بنگرى، و در معناى آنچه از لذّتها و خوشیهاى بهشت برایت تعریف و توصیف مى‏شود بیندیشى، بهره‏ها و خوشیهاى دنیا را هر چه هم زیبا و شگرف باشد، با کامیابیها و لذّتهاى بهشت در خور مقایسه و برابرى ندیده، و در میان آنها جز نیستى که زاییده وهم و خیال است نمى‏یابى، و در این هنگام مى‏بینى که نفس تو از دنیا بیزار، و از متاع آن و آنچه در آن خوشى و لذّت شمرده مى‏شود روگردان است، و اندیشه‏ات سرتاسر متوجّه به هم خوردن برگها و خم شدن شاخه‏هاى پربار درختان بهشت است، پس از این امام (ع) به گونه‏اى درختان و نهرها و جویبارهاى بهشت و دیگر چیزهایى که آنها را بر شمرده توصیف مى‏کند که رساتر و گویاتر از آن‏ ممکن نیست.

اینک باغهاى محسوس دنیا در پیش روى ماست، اگر از قواعد تأویل و حقایق الفاظ عرب و مجازات و استعارات و تشبیهات و تمثیلات و دیگر صنایع علم بیان که در آغاز این کتاب شرح داده شده آگاهى و از درک علوم الهى بهره‏اى داشته باشى مى‏توانى همین بهشت محسوس را نمونه و نردبانى براى شناخت و درک بهشت معقول و لذایذ آن قرار دهى، مثلا درختان بهشت را استعاره براى فرشتگان آسمانها بدانى و به هم خوردن برگهاى آنها ترشیح این استعاره باشد و تپّه‏هاى مشک براى معارف و کمالاتى که از سوى پروردگار بخشنده به آنان عطا شده و در آنها فرو رفته، و براى آنها آفریده شده‏اند و مانند درختان که بر پشته‏ها مى‏رویند از آنها به وجود آمده‏اند استعاره باشد، همچنین واژه انهار (رودها) براى آن دسته از فرشتگان که از تعلّق به اجرام فلکى مجرّدند، و مانند نهرها که مبدأ حیات و سبب بقاى درختانند، به منزله اصول و مبادى فرشتگان آسمانى مى‏باشند، استعاره مى‏باشد، و مروارید تازه و ثمراتى که ذکر شده استعاره براى علوم و کمالاتى مى‏باشد که از این ارواح عالیه بر نفوس مستعدّ بى‏هیچ مضایقه افاضه مى‏شود، و این علوم و معارف همان ثمرات و میوه‏هایى مى‏باشد که هر کدام بر طبق میل خواهنده و بر حسب استعداد چیننده در دسترس او قرار مى‏گیرد.
باید گفته شود که نیروى بلند پرواز خیال از عبارات مذکور و اشیاى محسوسى که در خلال آنها نام برده شده افاضات مذکور را نقل و برداشت مى‏کند و هر کس به مقتضاى میل و رغبت خود صورت آنچه را که مرغوب و مطلوب اوست به آنها مى‏پوشاند، از این رو در بهشت آنچه دل مى‏خواهد و چشم از آن لذّت مى‏برد موجود است، و هر کس شایستگى چیزى را دارد به محض اراده براى او حاضر مى‏گردد. همچنین واژه عسل و خمر براى افاضاتى که مورد رغبت و موجب لذّت نفس است استعاره شده، و ذکر اینها براى این است که برخى نفوس که به‏ این گونه آشامیدنیها رغبت دارند آن مشروبات بهشتى را شبیه اینها انگاشته و آن را به صورتى که دلخواه آنان است تصوّر کنند.  

 

فرموده است: ثمّ قوم لم تزل الکرامه… تا الأسفار.

امام (ع) واژه تمادى را که از افعال عقلاست براى تأخیر بخشش و کرامت الهى نسبت به مؤمنان و به درازا کشیدن انتظار آنان در دنیا تا ورود به سراى جاوید و رسیدن به بخششهاى خداوند و آسودگى از سفرها استعاره فرموده است.
آن بزرگوار پس از ذکر این سخنان، شنوندگان را به آنچه در دیار آخرت است تشویق مى‏کند.

فرموده است: فلو شغلت قلبک.

یعنى: هرگاه دل خویش را براى رسیدن به آنچه به تو هجوم خواهد آورد آماده و مشغول گردانى (منظور از این هجوم، و عبارت ما یهجم علیک افاضه و سرازیر شدن این حالات روح‏افزا و شگرف است) در این صورت قالب از جان تهى خواهى کرد یعنى از شوق وصول به اینها خواهى مرد، و با شتاب براى همسایگى مردگان کوچ خواهى کرد، زیرا آنان به آنچه تو مشتاق آنى نزدیکند.
سپس امام (ع) سخنانش را با دعا براى خود و شنوندگان پایان مى‏دهد، و از خداوند متعال مى‏خواهد آنان را براى سلوک در راه او، و سپردن مراحلى که آنان را به سر منزل پاکان و نیکوکاران برساند آمادگى و توفیق دهد، بدیهى است منازل پاکان همان درجات و مقامات بهشت است. و توفیق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۲۰

خطبه۱۶۳ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه ۱۶۴صبحی صالح)

لما اجتمع الناس علیه و شکوا ما نقموه على عثمان ، و سألوه مخاطبته عنهم و استعتابه لهم ،

فدخل علیه فقال :

إِنَّ اَلنَّاسَ وَرَائِی وَ قَدِ اِسْتَسْفَرُونِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ وَ وَ اَللَّهِ مَا أَدْرِی مَا أَقُولُ لَکَ مَا أَعْرِفُ شَیْئاً تَجْهَلُهُ وَ لاَ أَدُلُّکَ عَلَى أَمْرٍ لاَ تَعْرِفُهُ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ مَا سَبَقْنَاکَ إِلَى شَیْ‏ءٍ فَنُخْبِرَکَ عَنْهُ وَ لاَ خَلَوْنَا بِشَیْ‏ءٍ فَنُبَلِّغَکَهُ وَ قَدْ رَأَیْتَ کَمَا رَأَیْنَا وَ سَمِعْتَ کَمَا سَمِعْنَا وَ صَحِبْتَ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ کَمَا صَحِبْنَا وَ مَا ؟ اِبْنُ أَبِی قُحَافَهَ ؟ وَ لاَ ؟ اِبْنُ اَلْخَطَّابِ ؟ بِأَوْلَى بِعَمَلِ اَلْحَقِّ مِنْکَ وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى أَبِی ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ وَشِیجَهَ رَحِمٍ مِنْهُمَا وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ یَنَالاَ فَاللَّهَ اَللَّهَ فِی نَفْسِکَ فَإِنَّکَ وَ اَللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى وَ لاَ تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ وَ إِنَّ اَلطُّرُقَ لَوَاضِحَهٌ وَ إِنَّ أَعْلاَمَ اَلدِّینِ لَقَائِمَهٌ فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اَللَّهِ عِنْدَ اَللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِیَ وَ هَدَى فَأَقَامَ سُنَّهً مَعْلُومَهً وَ أَمَاتَ بِدْعَهً مَجْهُولَهً وَ إِنَّ اَلسُّنَنَ لَنَیِّرَهٌ لَهَا أَعْلاَمٌ وَ إِنَّ اَلْبِدَعَ لَظَاهِرَهٌ لَهَا أَعْلاَمٌ وَ إِنَّ شَرَّ اَلنَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَأَمَاتَ سُنَّهً مَأْخُوذَهً وَ أَحْیَا بِدْعَهً مَتْرُوکَهً وَ إِنِّی سَمِعْتُ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ یَقُولُ یُؤْتَى یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ بِالْإِمَامِ اَلْجَائِرِ وَ لَیْسَ مَعَهُ نَصِیرٌ وَ لاَ عَاذِرٌ فَیُلْقَى فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَیَدُورُ فِیهَا کَمَا تَدُورُ اَلرَّحَى ثُمَّ یَرْتَبِطُ فِی قَعْرِهَا وَ إِنِّی أَنْشُدُکَ اَللَّهَ أَنْ لاَ تَکُونَ إِمَامَ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ اَلْمَقْتُولَ فَإِنَّهُ کَانَ یُقَالُ یُقْتَلُ فِی هَذِهِ اَلْأُمَّهِ إِمَامٌ یَفْتَحُ عَلَیْهَا اَلْقَتْلَ وَ اَلْقِتَالَ إِلَى یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ وَ یَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَیْهَا وَ یَبُثُّ اَلْفِتَنَ فِیهَا

فَلاَ یُبْصِرُونَ اَلْحَقَّ مِنَ اَلْبَاطِلِ یَمُوجُونَ فِیهَا مَوْجاً وَ یَمْرُجُونَ فِیهَا مَرْجاً فَلاَ تَکُونَنَّ ؟ لِمَرْوَانَ ؟

سَیِّقَهً یَسُوقُکَ حَیْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلاَلِ اَلسِّنِّ وَ تَقَضِّی اَلْعُمُرِ فَقَالَ لَهُ ؟ عُثْمَانُ ؟ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ کَلِّمِ اَلنَّاسَ فِی أَنْ یُؤَجِّلُونِی حَتَّى أَخْرُجَ إِلَیْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ فَقَالَ ع مَا کَانَ ؟ بِالْمَدِینَهِ ؟ فَلاَ أَجَلَ فِیهِ وَ مَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِکَ إِلَیْهِ

لغات

استسفرونی : مرا سفیر یعنى فرستاده خود قرار دادند .

وشیجه : ریشه ‏هاى درخت

سیّقه : با یاى مشدّد چهار پایانى که دشمن به یغما برده و آنها را مى ‏راند .

جلال السنّ : سالخوردگى ، بالایى سنّ

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است :

هنگامى که مردم نزد آن بزرگوار گرد آمدند و از عثمان شکایت کرده خواستند از جانب آنان با او گفتگو کند و از او بخواهد رضایت آنان را فراهم سازد ، امام ( ع ) بر عثمان وارد شد و به او فرمود :

« مردم پشت سر من هستند ، و مرا میان خودشان و تو سفیر قرار داده‏ اند ، به خدا سوگند نمى‏دانم به تو چه بگویم چون چیزى سراغ ندارم که تو آن را ندانى ، و به چیزى نادان نیستى تا تو را به آن راهنمایى کنم ، آنچه را مى‏دانیم تو خود مى‏دانى ، ما به چیزى بر تو پیشى نگرفته ‏ایم که تو را از آن آگاه سازیم ، و چیزى را در پنهانى نیافته‏ایم که آن را به تو برسانیم ، دیده‏اى آنچه ما دیده ‏ایم ، و شنیده‏اى آنچه ما شنیده‏ایم ، و همان گونه که ما همنشین پیامبر ( ص ) بوده‏ایم تو نیز او را همنشین بوده‏اى ، فرزند ابى قحافه و پسر خطّاب در به کار بستن حقّ از تو سزاوارتر نبودند ، و تو از نظر خویشاوندى از آن دو به پیامبر خدا ( ص ) نزدیکترى ، و به شرف دامادى او که آنها به آن نرسیدند تو رسیده ‏اى ، زینهار زینهار درباره خویش از خدا بترس ، به خدا سوگند نابینایى تو از کورى ، و نادانى تو از جهالت نیست ، زیرا راهها روشن و نشانه‏ هاى دین برقرار است ، آگاه باش برترین بندگان خدا نزد او پیشوایى است که خود بر طریق هدایت بوده و دیگران را نیز هادى و راهنما باشد ، و سنّتهاى شناخته شده را بر پا دارد ، و بدعتهاى پدید آمده را از میان ببرد .

بى‏ گمان سنّتها روشن و براى آنها نشانه‏ هایى است ، و بدعتها نیز پیدا و داراى علامتهایى است . بدترین مردم نزد خداوند پیشواى ستمگر گمراهى است که دیگران نیز به سبب او دچار گمراهى مى ‏شوند ، سنّتهاى مأخوذ را از میان مى‏برد و بدعتهاى رها شده را زنده مى‏ گرداند ، همانا من از پیامبر خدا ( ص ) شنیدم که مى‏فرمود : در روز رستاخیز پیشواى ستمکار را مى ‏آورند در حالى که او را هیچ یاور و عذر خواهى نیست ، او را در آتش دوزخ مى‏ افکنند و او مانند سنگ آسیا در آتش به گردش در مى‏آید ، پس از آن در ژرفاى دوزخ مى‏ افتد و زندانى مى‏شود .

و من تو را به خداوند سوگند مى‏دهم مبادا تو آن پیشواى این امّت باشى که کشته مى‏شود ، زیرا پیش از این گفته مى‏شد : در این امّت پیشوایى کشته مى‏شود که درهاى کشت و کشتار تا روز قیامت به روى این امّت باز مى‏گردد ،

و این رویداد کارها را بر آنها مشتبه مى‏کند و فتنه‏ ها را در میان آنها مى ‏گستراند ، بطورى که حقّ را از باطل تمیز نمى‏دهند و در امواج این فتنه ‏ها غوطه ‏ور شده ، درهم و برهم و آمیخته مى‏گردند . پس تو با این سنّ بالا و گذشت عمر براى مروان ، مرکب سوارى مباش که هر جا بخواهد تو را براند .

عثمان در پاسخ آن حضرت گفت : با مردم گفتگو کن مرا مهلت دهند تا ستمهایى را که بر آنان شده بر طرف کنم ، امام ( ع ) فرمود : آنچه مربوط به مدینه است مهلتى در آن لازم نیست ، و آنچه بیرون آن است ، مهلت آن تا وصول دستور تو به آن جاست . »

شرح

خلاصه این گفتار این است که امام ( ع ) با نرمى از عثمان مى‏خواهد که خشنودى مردم را فراهم کند ، از این رو او را در علم داراى مقام و منزلت مى‏ خواند ، و او را به احکام شرع دانا و به سنّتهاى جارى در زمان پیامبر اکرم ( ص ) آگاه مى‏شمارد ، و آنچه از دیدنیها و شنیدنیها براى او آشکار گشته براى عثمان نیز آشکار قلمداد مى‏کند ، و مانند خود او را از مصاحبت رسول اکرم ( ص ) بهره‏مند مى‏شمارد ، و سپس تذکّر مى‏دهد که ابو بکر و عمر در عمل و اجراى حقّ از او سزاوارتر نبودند ، و او را بر آن دو رجحان مى ‏نهد که با پیامبر خدا ( ص ) پیوند خویشى و افتخار دامادى او را داشته و آن دو از این امتیاز محروم بوده‏ اند ، واژه وشیجه براى پیوند خویشاوندى استعاره شده است ، امّا این که عثمان به پیامبر خدا از آن دو نفر نزدیکتر بوده براى این است که عثمان بر خلاف آن دو از تیره عبد مناف بوده است ، سپس امام ( ع ) عثمان را از مخالفت با اوامر خداوند بیم ، و پس از آن پرهیز و هشدار مى‏دهد که با روشن بودن طریق شرع و برپا بودن نشانه ‏هاى دین ، نیازى به تعلیم آنچه از او مى‏ خواهند ندارد ، و در ادامه سخن به برترى پیشواى عادل و دادگر اشاره مى‏کند و صفات او را مى‏شمارد ، و بیان مى‏کند که سنّتها و بدعتها نشانه‏ها و علامتهایى دارد تا به سنّتها اقتدا و از بدعتها دورى شود ، سپس بنا به آنچه از پیامبر اکرم ( ص ) روایت شده است چگونگى احوال پیشواى ستمکار را در روز رستاخیز بیان مى‏کند . پس از آن عثمان را به خداوند سوگند مى‏دهد که مبادا او آن پیشوایى باشد که در این امّت کشته مى‏شود ، و پیامبر گرامى ( ص ) با همین عباراتى که امام ( ع ) پس از جمله « یقال » بیان فرموده است ، یا با الفاظى مناسب با این معنا از این قضیّه خبر داده است . آن گاه حضرت ، عثمان را نهى مى‏کند از این که مرکب رهوار مروان بن حکم باشد ، یعنى پس از رسیدن به سنین بالاى عمر و گذرانیدن آن ، اجرا کننده مقاصد و اهداف مروان نباشد ، و مى‏دانیم که مروان از مهمترین اسباب و انگیزه‏هاى برانگیختن مردم بر کشتن عثمان بود ، او آراء و تصمیماتى را که عثمان در نتیجه مشورت با على ( ع ) و جز او اتّخاذ مى‏کرد وارونه جلوه داده و خلاف آن را اجرا مى‏کرد ، همچنین او با مهمترین صحابه کینه و دشمنى داشت ، و بالاخره مروان طرید رسول خدا ( ص ) و رانده شده از جانب آن حضرت به بیرون مدینه بود .

فرموده است : ما کان بالمدینه فلا أجل فیه . . . تا آخر .

این سخنى فشرده و قاطع است در برابر این تصوّر که ممکن است در پذیرش درخواست عثمان براى مهلت ، کوتاهى و مسامحه‏اى وجود داشته باشد ، زیرا تأخیر در جلب رضایت کسانى که در مدینه حضور دارند معنایى ندارد ، و در مورد مردمى که در نقاط دیگرند پس از روشن شدن درخواست آنان عذرى براى تأخیر و مسامحه نیست ، مانند این که او از بیت المال مسلمانان اموالى بناحقّ به خویشاوندان خود مى‏بخشید که مورد شکایت مسلمانان بود . ما در بخشهاى پیش درباره عثمان و رفتار او با صحابه و آنچه باعث خشم مسلمانان بر او شد به اندازه کفایت سخن گفته‏ایم . و توفیق از خداوند است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جلد۳

بازدیدها: ۱۷

خطبه۱۶۲ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۶۳صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام )الخالق جل و علا

 

بخش اول

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ اَلْعِبَادِ وَ سَاطِحِ اَلْمِهَادِ وَ مُسِیلِ اَلْوِهَادِ وَ مُخْصِبِ اَلنِّجَادِ لَیْسَ لِأَوَّلِیَّتِهِ اِبْتِدَاءٌ وَ لاَ لِأَزَلِیَّتِهِ اِنْقِضَاءٌ هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ لَمْ یَزَلْ وَ اَلْبَاقِی بِلاَ أَجَلٍ خَرَّتْ لَهُ اَلْجِبَاهُ وَ وَحَّدَتْهُ اَلشِّفَاهُ حَدَّ اَلْأَشْیَاءَ عِنْدَ خَلْقِهِ لَهَا إِبَانَهً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا لاَ تُقَدِّرُهُ اَلْأَوْهَامُ بِالْحُدُودِ وَ اَلْحَرَکَاتِ وَ لاَ بِالْجَوَارِحِ وَ اَلْأَدَوَاتِ لاَ یُقَالُ لَهُ مَتَى وَ لاَ یُضْرَبُ لَهُ أَمَدٌ بِحَتَّى اَلظَّاهِرُ لاَ یُقَالُ مِمَّ وَ اَلْبَاطِنُ لاَ یُقَالُ فِیمَ لاَ شَبَحٌ فَیُتَقَصَّى وَ لاَ مَحْجُوبٌ فَیُحْوَى لَمْ یَقْرُبْ مِنَ اَلْأَشْیَاءِ بِالْتِصَاقٍ وَ لَمْ یَبْعُدْ عَنْهَا بِافْتِرَاقٍ وَ لاَ یَخْفَى عَلَیْهِ مِنْ عِبَادِهِ شُخُوصُ لَحْظَهٍ وَ لاَ کُرُورُ لَفْظَهٍ وَ لاَ اِزْدِلاَفُ رَبْوَهٍ وَ لاَ اِنْبِسَاطُ خُطْوَهٍ فِی لَیْلٍ دَاجٍ وَ لاَ غَسَقٍ سَاجٍ یَتَفَیَّأُ عَلَیْهِ اَلْقَمَرُ اَلْمُنِیرُ وَ تَعْقُبُهُ اَلشَّمْسُ ذَاتُ اَلنُّورِ فِی اَلْأُفُولِ وَ اَلْکُرُورِ وَ تَقَلُّبِ اَلْأَزْمِنَهِ وَ اَلدُّهُورِ مِنْ إِقْبَالِ لَیْلٍ مُقْبِلٍ وَ إِدْبَارِ نَهَارٍ مُدْبِرٍ قَبْلَ کُلِّ غَایَهٍ وَ مُدَّهِ وَ کُلِّ إِحْصَاءٍ وَ عِدَّهٍ تَعَالَى عَمَّا یَنْحَلُهُ اَلْمُحَدِّدُونَ مِنْ صِفَاتِ اَلْأَقْدَارِ وَ نِهَایَاتِ اَلْأَقْطَارِ وَ تَأَثُّلِ اَلْمَسَاکِنِ وَ تَمَکُّنِ اَلْأَمَاکِنِ فَالْحَدُّ لِخَلْقِهِ مَضْرُوبٌ وَ إِلَى غَیْرِهِ مَنْسُوبٌ لَمْ یَخْلُقِ اَلْأَشْیَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِیَّهٍ وَ لاَ مِنْ أَوَائِلَ أَبَدِیَّهٍ بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ فَأَقَامَ حَدَّهُ وَ صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ لَیْسَ لِشَیْ‏ءٍ مِنْهُ اِمْتِنَاعٌ وَ لاَ لَهُ بِطَاعَهِ شَیْ‏ءٍ اِنْتِفَاعٌ عِلْمُهُ بِالْأَمْوَاتِ اَلْمَاضِینَ کَعِلْمِهِ بِالْأَحْیَاءِ اَلْبَاقِینَ وَ عِلْمُهُ بِمَا فِی اَلسَّمَاوَاتِ اَلْعُلَى کَعِلْمِهِ بِمَا فِی اَلْأَرَضِینَ اَلسُّفْلَى

لغات

ساطح: گستراننده

وهاد: جمع وهده، درّه

مهاد: زمین

نجاد: جمع نجد، زمین بلند

إزدلاف الرّبوه: پیش رفتن به سوى بلندى

تفیّوء القمر: حرکت ماه تا آن گاه که بدر کامل شود و شروع به نقصان کند تا گاهى که به حالت محاق«» در آید.
ساجى: آرام

مجد مؤثّل یا بیت مؤثّل: ریشه‏ دار و کهن

ترجمه

«ستایش ویژه خداوند است که آفریننده بندگان، و گستراننده زمین و روان کننده سیل در درّه‏ها و گودالها و رویاننده گیاهان در بلندیها و تپه‏ هاست، نه آغازش را آغازى است و نه ابدیّتش را پایانى، او اوّلى است که همیشه بوده و پاینده‏اى است که سرآمدى براى او نیست، پیشانیها براى او به خاک افتاده، و لبها به یگانگى او گویا گشته است. براى هر چیزى که آفریده حدودى قرار داده تا از شباهت به آنها ممتاز باشد، اندیشه‏ ها نمى‏توانند با حدود و حرکات و اعضا و ادوات او را اندازه‏ گیرى کنند، در باره او گفته نمى‏شود از «کى» بوده، و نمى‏توان براى او نهایتى تعیین کرد و گفت تا «کى» خواهد بود، پیدایى است که نمى‏توان گفت از چه چیزى پدید آمده و پنهانى است که نشاید گفت در چه پنهان شده است، جسم نیست که جلوه کند و سپس از میان برود، و در پرده نیست تا چیزى او را احاطه کند، نزدیکى او به اشیا به سبب چسبیدگى نیست، و دورى او از آنها بر اثر فاصله و جدایى نمى‏باشد، خیره شدن نگاه بندگان، و تکرار الفاظ آنان، و پیش رفتن آنها بر تپه‏ها، و برداشتن گامها در شبهاى تار، و شبهاى آرامى که ماه رخشان بر آن مى‏تابد و خورشید تابان با طلوع و غروب خود از پى آن در مى‏آید، و دگرگونى دورانها و روزگارها، و رو آوردن شبها، و پشت کردن روزها هیچ کدام بر او پوشیده نیست، آرى او پیش از هر نهایت و مدّت، و قبل از هر شمارش و شماره‏اى بوده است، برتر و بالاتر است از داشتن صفات اندازه و ابعاد، و قرار داشتن در محلّ و جا گرفتن در مسکن که محدود کنندگان (مانند مشبّهه و مجسّمه) به او نسبت مى‏دهند، زیرا حدّ و اندازه براى آفریدگان او مقرّر گردیده و به هر چه‏ جز اوست نسبت داده مى‏شود.

آفریدگان را از عناصرى ازلى و مایه ‏هایى ابدى نیافریده بلکه آنها را از نیستى به هستى در آورده، و براى هر چیزى اندازه‏اى برقرار ساخته، و هر چه را صورتگرى کرده صورت نیکو به او بخشیده است، هیچ چیزى در برابر او یاراى سرباز زدن ندارد، و از فرمانبردارى هیچ چیزى سودى براى او حاصل نیست، دانش او به مردگانى که در گذشته‏اند همچون دانش او به زنده‏هایى است که باز مانده‏اند، و آگاهى او به آنچه در آسمانهاى بلند است مانند آگاهى اوست به آنچه در زمینهاى پست است.»

شرح

این خطبه مشتمل بر مباحثى از علم توحید است، و با حمد خداوند در باره آنچه ذکر فرموده و در زیر توضیح داده مى‏شود آغاز شده است.

۱- فرموده است: خالق العباد… تا النّجاد.
این گفتار اشاره به این است که خداوند مبدأ همگى موجودات است، توضیح داده مى‏شود که واژه عباد شامل همه آنانى است که در آسمانها و زمینند، چنان که خداوند متعال فرموده است: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً«»» و اجسام فلکى نیز از عباد رحمان به شمارند، زیرا براى فرشتگان به منزله اجسامند، و مسطّح گردانیدن و گسترانیدن زمین اشاره به آفرینش زمین، و این که آن را بستر جاندارانى که آفریده قرار داده است و مسیل الوهاد (سرازیر کننده سیل آب به گودالها) و مخصب النّجاد (رویاننده گیاه در بلندیها و تپّه‏ها) اشاره به آفرینش دیگر چیزهایى است که مایه سود و بهره‏بردارى انسان از آنها در این دنیا مى‏گردد.
با توجّه به نکات فوق دانسته مى‏شود که این عبارات و الفاظ همگى موجوداتى را که ممکن الوجودند شامل مى‏گردد و این ثابت و محقق است که‏ آفریننده ممکنات نمى‏تواند ممکن الوجود باشد و در نتیجه لازم مى‏آید که خالق متعال واجب الوجود باشد.
۲- از صفات سلبى خداوند است که اوّلیّت او را ابتدایى نیست یعنى براى اوّلیّت او حدّى نیست که اشیا در آن حدّ متوقّف و به آن منتهى گردد و اگر چنین بود لازم مى‏آمد که خداوند متعال محدث باشد و هر محدثى ممکن الوجود است، و در این صورت واجب الوجود نبود، و این خلف است، زیرا ثابت است که خداوند متعال واجب الوجود است.
۳- این که ازلیّت او را پایانى نیست، یعنى هیچ پایان و آخرى براى خداوند وجود ندارد، زیرا در غیر این صورت پذیرنده عدم بود و واجب الوجود نبود، و این نیز خلف است.
فرموده است: هو الأوّل لم یزل و الباقی بلا أجل.
این سخن تأکیدى است در اثبات آنچه در قسمت دوّم و سوّم گفته شده است.
۴- پیشانیها براى او به خاک افتاده است، و لبها یگانگى او را بیان مى‏کند، این گفتار اشاره به کمال الوهیّت و استحقاق او براى عبادت و بندگى است.
۵- این که هیچ چیزى شبیه خداوند نیست، زیرا هر چیزى جز او محدود است، و عقل آن را برآورد و اندازه‏ گیرى مى‏کند و با احاطه به آن حدود و اندازه آن را معیّن مى‏سازد، و خداوند متعال از این بکلّى منزّه است، زیرا اگر وهم به مقتضاى روش خود در ادراک مسائل بخواهد اندازه و حرکت و عضو و ابزار براى او در نظر گیرد، در تصوّر خود سخت به خطا رفته و گمراه شده است، و در این باره ما پیش از این سخن گفته‏ ایم.
۶- خداوند متعال منزّه است از این که در محدوده زمان قرار داشته و پرسیده شود که از چه زمان بوده و براى او مدّتى تعیین و گفته شود تا کى خواهد بود.
۷- خداوند متعال ظاهر و پدیدار است، و با همه شدّت ظهورى که دارد منزّه از مادّه و وابستگى به اصل و منشأ است، از این رو نمى‏توان گفت از چه چیزى به وجود آمده است.
۸- خداوند باطن و از دیده‏ها پنهان است لیکن با همه پوشیدگى و نهانى داراى جا و مکان نیست، و مانند اشیاء و اجسام، اطلاق خفا و پوشیدگى بر او روا نمى‏باشد، و ما در باره این که خداوند ظاهر و باطن است پیش از این مکرّر سخن گفته ‏ایم.
۹- خداوند شخص نیست و داراى تعیّن نمى‏باشد تا دستخوش دگرگونى گردد و پایان پذیرد.
۱۰- پروردگار متعال محجوب و در پرده نیست، زیرا تشخّص و پیدایى در باره چیزى زمانى درست است که بتوان آن را دید. و حجاب نیز از لوازم جسم است که ساحت قدس او از آن منزّه است.
۱۱- قرب حق تعالى به اشیاء از طریق چسبیدگى و تماس نیست، و قرب از صفات اضافى پروردگار است.
۱۲- حقّ جلّ و علا دور از اشیاست امّا نه بر اثر فاصله و جدایى، و ما در ضمن تفسیر خطبه اول معناى قرب و بعد خداوند را شرح داده‏ایم، و چون تماس و جدایى از لوازم جسم است لذا قرب و بعد حق تعالى نسبت به اشیاء از این معانى منزّه است.
۱۳- این که فرموده است نگاههاى بندگان و نظر افکندن آنان بر او پوشیده نیست تا عبارت و إدبار نهار مدبر همه اشاره است به احاطه علم بارى تعالى بر همه معلومات و موجودات، شخوص لحظه به معناى خیره شدن چشم است بى‏آن که پلکها به حرکت در آید، کرور لفظه عبارت از تکرار الفاظ و بازگویى واژه‏هاست، إزدلاف الرّبوه یعنى پیشى گرفتن بر تپّه‏ها و بلندیها و مراد از این پیشى گرفتن چشم است زیرا هنگامى که چشم خیره مى‏شود، نخست بلندیها و تپه ‏هاى زمین را مى‏بیند، ضمیر علیه در جمله یتفیّأ علیه… به غسق در جمله پیش باز مى‏گردد.
فرموده است: و تعقّبه الشّمس
به معناى تتعقّبه مى‏باشد که یک تاى آن حذف شده است، چنان که در گفتار خداوند متعال است که «تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ» و تعقبه نیز روایت شده و ضمیر متّصل به آن به قمر برگشت دارد.
فرموده است: من إقبال لیل.
جار و مجرور متعلّق به تقلّب مى‏باشد و معنایش این است که آفتاب ماه را دنبال مى‏کند، و به هنگام افول آن، خورشید طلوع، و در موقع افول خورشید، ماه نمودار مى‏گردد.
۱۴- خداوند پیش از هر زمان و مدّت و شمارش و عدد است، زیرا او آفریننده و مبدأ همه اشیاء است و تقدّم و پیشى داشتن او بر همه چیز ضرورى است.

۱۵- پروردگار متعال از آنچه مشبّهه و پیروان اندیشه‏ هاى باطلشان در باره ذات مقدّس حق گفته و وى را داراى اندازه و ابعاد و نهایت و سو دانسته، و او را به در آمدن در محلّ و قرار گرفتن در مسکن و دیگر صفاتى که از لوازم و ویژگیهاى دارندگان جسم است نسبت داده‏اند منزّه است، زیرا همه اینها صفات و حدودى است که خالق متعال براى آفریدگانش قرار داده و از آن آنهاست.
۱۶- خداوند آفریدگان را بى‏آن که مایه‏ هایى ازلى و موادّى ابدى و اصولى از پیش ساخته داشته باشند پدید آورده است، معناى گفتار مذکور این است که آنچه را آفریده بر طبق نمونه‏اى که از پیش موجود باشد به وجود نیاورده است، زیرا هیچ چیزى با او همآغاز نیست، گفته شده که معنایش این است که آفریدگان را از اصلى ازلى و ابدى یعنى چیزى که همیشه بوده و خواهد بود، و به قول فلاسفه داراى صورت و مادّه باشد نیافریده است. در برخى از نسخه‏ ها: و لا من أوائل أبدیّه روایت شده است.
فرموده است: بل خلق ما خلق فأقام حدّه.
یعنى: آنچه را بیافریده از نیستى به هستى در آورده و بر طبق حکمت و مصلحت، اندازه و شکل و نهایت و مدّت و فایده براى آن قرار داده، و آنچه را صورتگرى کرده صورت نیکو به آن بخشیده، و آن را از اعتدال و استحکام بهره‏مند ساخته است.
۱۷- این که هر چه جز اوست سر بر فرمان او دارد اشاره به کمال قدرت و احاطه علم خداوند به همه اشیاست.
۱۸- فرموده است از این که چیزى او را فرمانبردار باشد سودى براى او حاصل نیست، زیرا لازمه سودبرى نیازمندى است که در مورد خداوند متعال ممتنع است. و این توصیف به غنا و بى‏نیازى خداوند اشاره دارد.
۱۹- این که دانش خداوند به درگذشتگان مانند دانش او به بازماندگان، و علم او به آسمانها و جهان بالا همانند علم او به زمینها و جهان پایین است، اشاره است به این که علم خداوند به دست آمده از غیر نیست، و در آن هیچگونه دگرگونى و بازیابى حاصل نمى‏شود، و چیزى براى او نادانسته نیست تا از نو دانسته شود، بلکه علم خداوند متعال ازلى و ابدى و همیشگى و سرمدى است، و در حدّ تمام و کمال، و دور از کاستى و نقصان است و نسبت همه ممکنات و موجودات در پیشگاه علم خداوند مساوى و یکسان مى‏باشد، و ما تحقیق در باره این مطلب را در موارد مناسب از مباحث علم إلهى شرح داده‏ایم. و توفیق از خداوند است.

بخشى از این خطبه است:

أَیُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِیُّ وَ الْمُنْشَأُ الْمَرْعِیُّ- فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ- .
بُدِئْتَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طِینٍ- وَ وُضِعْتَ فِی قَرارٍ مَکِینٍ- إِلى‏ قَدَرٍ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ- تَمُورُ فِی بَطْنِ أُمِّکَ جَنِیناً لَا تُحِیرُ دُعَاءً وَ لَا تَسْمَعُ نِدَاءً- ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّکَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا- وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا- فَمَنْ هَدَاکَ لِاجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْیِ أُمِّکَ- وَ عَرَّفَکَ عِنْدَ الْحَاجَهِ مَوَاضِعَ طَلَبِکَ وَ إِرَادَتِکَ- هَیْهَاتَ إِنَّ مَنْ یَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِی الْهَیْئَهِ وَ الْأَدَوَاتِ- فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ- وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ الْمَخْلُوقِینَ أَبْعَدُ

لغات

سوىّ: درست و معتدل

مرعىّ: مورد توجّه

ترجمه

«اى مخلوق کامل و درست، و اى پدید آمده و نگهدارى شده در زهدانهاى تاریک و پرده‏هاى تو در تو، هستى تو از گلى فشرده آغاز شد، و در جایگاهى امن و آرام، براى زمانى مشخّص و مدّتى معیّن قرار داده شدى، در شکم مادر که جنین بودى مى‏جنبیدى لیکن نه سخنى را پاسخ مى‏گفتى و نه آوازى مى‏شنیدى، سپس از جایگاهت به سرایى که آن را ندیده، و راههاى استفاده از آن را نشناخته بودى بیرون آورده شدى، چه کسى تو را به مکیدن شیر از پستان مادرت راهنمایى کرد و کى تو را به هنگام نیاز به آنچه مى‏خواستى آشنا گردانید هیهات آن کسى که از بیان چگونگى آنچه داراى شکل و اندام مى‏باشد ناتوان است از توصیف آفریننده خویش ناتوانتر، و از شناخت او به وسیله حدود و صفاتى که آفریدگان بدانها شناخته مى‏شوند، دورتر است.»

شرح

در این بخش از خطبه روى سخن امام (ع) به مطلق انسان است، و او را گوشزد مى‏کند به این که آفرینش او در حدّ کمال و اعتدال و مورد رعایت و محافظت بودن او دلیل بر وجود آفریننده دانا و مهربان است، و مى‏دانیم که خداوند انسان را چگونه مى‏آفریند، و به او اندک اندک شکل و صورت مى‏دهد، و تکامل مى‏بخشد تا پا در این جهان مى‏نهد، همچنین امام (ع) دگرگونیهاى احوال، و تغییرات خلقت او را پس از آن یادآورى مى‏کند و مى‏پرسد چه کسى او را به مکیدن غذا از پستان مادرش راهنمایى، و در هنگام نیاز به طریق وصول به آنچه مى‏خواهد یعنى پستان مادر آشنا مى‏کند، و آن حضرت با این گفتار انسان را به وجود آفریننده‏اى که او را به همه نیازمندیهایش هدایت مى‏کند راهنمایى‏ مى‏فرماید، آشکار است که شناخت پروردگار تا این حدّ براى هر کس ضرورى و لازم است هر چند نیازمند اندکى کسب آگاهى باشد، امّا افزون بر این یعنى دانستن صفات کمال و جلال پروردگار امورى است که خرد بشرى به کنه و حقیقت آن دست نمى‏یابد و آنچه از این مسائل مى‏داند تعبیرها و مقایسه‏هایى است که میان خود و خالق برقرار کرده و در باره آنها نیازمند دلیل و برهان است، و ما پیشتر در این باره سخن گفته ‏ایم.

امام (ع) با ذکر واژه هیهات (چه دور است) و جمله تا… و الأدوات دورى و تهیدستى انسان را از درک صفات حق تعالى و ناتوانى او را در این راه گوشزد مى‏کند و بیان مى‏فرماید: کسى که از بیان چگونگى آفرینش خویش، و آگاهى بر سود و زیان جزئیّات اعضاى خود با این که اینها محسوس و در دسترس اویند ناتوان است، از بیان صفات آفریننده خود که دورترین تناسب را با او دارد ناتوانتر، و از درک کنه وى، با مقایسه و تشبیه او به حدود و صفات مخلوق، از هر چیزى به آفریدگار خود دورتر است. و عصمت از خطا و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۱۲

خطبه۱۶۱ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه ۱۶۲صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) لبعض أصحابه و قد سأله کیف دفعکم قومکم عن هذا المقام و أنتم أحق به فقال:

یَا أَخَا ؟ بَنِی أَسَدٍ ؟ إِنَّکَ لَقَلِقُ اَلْوَضِینِ تُرْسِلُ فِی غَیْرِ سَدَدٍ وَ لَکَ بَعْدُ ذِمَامَهُ اَلصِّهْرِ وَ حَقُّ اَلْمَسْأَلَهِ وَ قَدِ اِسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ أَمَّا اَلاِسْتِبْدَادُ عَلَیْنَا بِهَذَا اَلْمَقَامِ وَ نَحْنُ اَلْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ اَلْأَشَدُّونَ ؟ بِالرَّسُولِ ص ؟ نَوْطاً فَإِنَّهَا کَانَتْ أَثَرَهً شَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِینَ وَ اَلْحَکَمُ اَللَّهُ وَ اَلْمَعْوَدُ إِلَیْهِ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ .

وَ دَعْ عَنْکَ نَهْباً صِیحَ فِی حَجَرَاتِهِ

وَ هَلُمَّ اَلْخَطْبَ فِی ؟ اِبْنِ أَبِی سُفْیَانَ ؟ فَلَقَدْ أَضْحَکَنِی اَلدَّهْرُ بَعْدَ إِبْکَائِهِ وَ لاَ غَرْوَ وَ اَللَّهِ فَیَا لَهُ خَطْباً یَسْتَفْرِغُ اَلْعَجَبَ وَ یُکْثِرُ اَلْأَوَدَ حَاوَلَ اَلْقَوْمُ إِطْفَاءَ نُورِ اَللَّهِ مِنْ مِصْبَاحِهِ وَ سَدَّ فَوَّارِهِ مِنْ یَنْبُوعِهِ وَ جَدَحُوا بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ شِرْباً وَبِیئاً فَإِنْ تَرْتَفِعْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ مِحَنُ اَلْبَلْوَى أَحْمِلْهُمْ مِنَ اَلْحَقِّ عَلَى مَحْضِهِ وَ إِنْ تَکُنِ اَلْأُخْرَى

فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اَللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ 

لغات

وضین : تنگ زین شتر یا اسب

ذمامه : به کسر ذال ، حرمت و به جاى این کلمه ماتّه الصّهر نیز روایت شده است و ماتّه به معناى وسیله وصهر به معناى خویشاوندى است .

نوط : وابستگى

أثره : با حرکت حروف ، ویژه خود گردانیدن و براى خود برگزیدن

حجره : با فتح حا یعنى ناحیه و حجرات با فتح و یا سکون جیم جمع آن است

قلق : ناآرامى

هلمّ : معناى تعال را دارد یعنى بیا مانند آنچه خداوند فرموده است : « هَلُمَّ إلَیْنَا » وگاهى به معناى هات ( بده ) آمده و در این جا به همین معناست و گاهى هم متعدّى مى‏شود مانند هلمّوا شهدائکم یعنى گواهان خود را بیاورید .

لا غرو : هیچ شگفتى نیست .

جدح : آمیخته کردن و آلوده ساختن

وبیى‏ء : وبادار و واگیر

أود : کژى

شرب : بهره‏ اى از آب

ترجمه

در پاسخ یکى از یارانش که پرسیده است چگونه شما را از این مقام که به آن سزاوارترید بر کنار داشتند ایراد فرموده است :

« اى برادر بنى اسدى تنگ ، مرکبت سست است و جنبان ، و مهار آن را نابهنگام رها مى‏کنى [ ۱ ] ، با این همه حرمت خویشاوندى تو بر قرار ، و حقّ پرسش پا برجاست ، و اکنون که خواسته‏اى بدان : امّا این که در موضوع خلافت بر ما تسلّط یافتند ، در حالى که ما در نسب از آنها برتر ، و پیوندمان با پیامبر خدا ( ص ) استوارتر است براى این بود که خلافت امرى مرغوب و برگزیده بود ، گروهى نسبت به آن حرص ورزیدند ، و گروهى دیگر بخشش کرده از آن چشم پوشیدند ، و داور میان ما و آنها خداوند است و بازگشت در روز رستاخیز به سوى اوست . ( در این جا امام ( ع ) به شعر زیر تمثّل جست ) :

ودع عنک نهبا صیح فی حجراته
و هلمّ الخطب فی ابن أبی سفیان [ ۲ ]

همانا روزگار پس از آن که مرا گریانید به خنده درآورد ، به خدا سوگند آن شگفت نیست ، اى واى از این امر عجیب که شگفتى را به آخر مى‏رساند و بر کژى مى‏افزاید ، این گروه کوشیدند نور خدا را که در جایگاه خود مى‏درخشید خاموش کنند ، و راه جوشش چشمه آلهى را مسدود گردانند ،

و میان من و خودشان آب را گل آلود و زهرآگین سازند ، اکنون اگر از ما و آنها

محنتهاى این مصیبت برطرف شود ، آنان را به سوى حقّ خالص خواهم کشانید ، و اگر پیشامد چیز دیگرى بود « فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ ،إنَّ اللّهَ عَلِیْمٌ بِمَا یَصْنَعُونَ [ ۳ ] »

شرح

در باره پاسخ امام (ع) به اسدى، باید دانست اگر کسى دچار شوریدگى عقل و آشفتگى رفتار باشد به گونه‏اى که از هر چه به او مربوط نیست بپرسد، یا بى‏جا به پرسش پردازد، و در کارها شتاب کند به او قلق الوضین گفته مى‏شود، و علّت این است که وضین یعنى تنگ زین هنگامى که سست گردد زین لرزان و بى‏ثبات مى‏شود، از این رو به احوال کسى مى‏ماند که در گفتار و رفتار خود پایدارى و استقامت ندارد، و این جمله براى این گونه افراد مثل گشته است، جمله ترسل فی غیر سدد نیز در زمینه همین مطلب و به این معناست که بى‏ رویّه و بى‏ جا سخن مى‏گوید، و این سخن را امام (ع) براى تأدیب آن مرد گفته است.

فرموده است: و لک بعد… تا استعملت.
این جمله در اظهار عذر و بیان لزوم ردّ پاسخ نیکو به اوست، زیرا خویشاوند را حقوقى است، و کسى که از دیگرى پرسش مى‏کند نیز این حقّ را دارد که پاسخ او داده شود و به راه صواب ارشاد گردد، امّا خویشاوندى این مرد اسدى براى این بود که زینب دختر جحش همسر پیامبر خدا (ص) از طایفه بنى اسد بود. و او زینب دختر جحش بن رئاب بن یعمر بن صبره بن مرّه بن کثیر بن غنم بن ذوذان بن اسد بن خزیمه است، مادر زینب أمیمه دختر عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف مى‏باشد، و زینب دختر عمّه پیامبر خداست (ص). گفته‏اند غرض از مصاهرت (دامادى) در این جا همین است، و قطب راوندى گفته است که على (ع) از طایفه بنى اسد همسر داشته است، لیکن ابن ابى الحدید شارح نهج البلاغه این‏ سخن را انکار کرده و گفته است چنین خبرى به ما نرسیده است، و انکار او بى‏مورد است، زیرا نمى‏توان گفت آنچه از احوال ائمه (ع) به ما نرسیده، به دیگرى هم نرسیده است و حقیقت ندارد.

 

فرموده است: أمّا الاستبداد.

این آغاز پاسخ آن حضرت به پرسش کننده است، ضمیر در کلمه إنّها به معناى استبداد که عبارت از أثره و به خود اختصاص دادن است برگشت دارد، مراد از گروهى که به خلافت حرص ورزیدند از نظر طایفه امامیّه همه آنهایى هستند که پیش از آن حضرت خلافت را در اختیار گرفتند، لیکن برخى از غیر طایفه شیعه گفته‏اند که مراد اهل شورا مى‏باشند که پس از کشتن عمر تشکیل شد.

فرموده است: و الحکم اللّه و المعود إلیه.

یعنى مرجع تظلّم و شکایت در روز قیامت خداوند است. المعود مبتدا و خبر آن قیامت است. امّا مصرع شعر از امرء القیس است و داستان آن این است که پس از کشته شدن پدرش در میان قبایل عرب مى‏گشت تا این که بر مردى از قبیله بنى خذیله طىّ که او را طریف مى‏گفتند وارد شد، او امرء القیس را گرامى داشت و او نیز طریف را مدح گفت و چندى نزدش بماند و چون پس از این بیمناک شد که طریف نتواند از او حمایت کند از نزد او رفت و بر خالد بن سدوس بن اسمع نبهانى وارد شد، و در همان هنگام که او به خالد پناه آورده بود بنو خذیله یورش برده شتران او را به یغما بردند، هنگامى که امرء القیس از غارت شتران خود آگاه شد قضیّه را به خالد شکایت کرد، خالد به او گفت: شتران سوارى خود را به من بده تا غارتگران را تعقیب کنم و شتران تو را از آنها گرفته باز گردانم، امرء القیس پیشنهاد خالد را پذیرفت و شتران سوارى خود را در اختیار خالد گذاشت، خالد در پى آنها شتافت، چون به آنها رسید گفت: اى بنى خذیله شما شتران کسى را که به من پناه آورده به غارت برده‏اید، آنها پاسخ دادند: او در پناه تو نیست، خالد گفت: سوگند به خدا او به من پناه آورده و اینها هم شتران سوارى اوست، بنو خذیله چون این را شنیدند به خالد و همراهانش یورش برده همه آنان را از شتران فرود آورده و آن شتران را با شتران اولى به یغما بردند، امرء القیس در این باره چکامه ‏اى سروده که بیت نخست آن این است:
فدع عنک نهبا صیح فی حجراته و لکن حدیث ما حدیث الرّواحل‏

یعنى: داستان غارت شتران را که در پیرامون آن فریادها برآورده شد رها کن، و لیکن داستانى که شگفت انگیز و مبهم است داستان شتران سوارى است.
نهب در این جا به معناى چیزى است که به غارت رفته باشد، و حجرات به معناى اطراف است، حدیث دوّمى مبتدا و حدیث اوّل خبر آن است، ما براى تنکیر است و اگر به اسم ملحق شود بر ابهام آن مى‏افزاید مانند عبارت: لأمر ما جدع قصیر أنفه یعنى قصیر براى امر مبهمى بینى خود را برید، در این شعر هم معناى مصرع نخست که گفته است یاد شتران به یغما رفته را که معلوم است رها کن، و لیکن داستانى که پیچیده است و روشن نیست داستان شتران سوارى است، یعنى حدیثى مبهم است که چگونگى آن دانسته نیست، ابهام به یغما رفتن شتران سوارى از این لحاظ است که گفته شده: خالد بوده که شتران سوارى امرء القیس را ربوده است و این امر از نظر شاعر مشتبه و مشکوک بوده است، امّا امام (ع) آنچه در استشهاد خود آورده و به آن تمثّل جسته مصرع نخست شعر است، و مطابقت آن با واقعیّتى که آن حضرت در گذشته با آن روبرو شده بود روشن است، زیرا خلفاى پیشین هر چند استبداد ورزیدند و خلافت را به خود تخصیص دادند لیکن داستان آنها را همه مى‏دانند و بر کسى پوشیده نیست، زیرا آنها به سابقه خود در اسلام و هجرت و موقعیّت خود در نزد رسول اکرم (ص) و بودن آنها از طایفه قریش تمسّک جسته و استدلال کرده بودند، و امام (ع) در مصرع دوم خطاب مى‏کند که یاد آنها و داستان به یغما رفتن خلافت را در گذشته رها کن، و از آنچه هم اکنون در گیر و دار این حادثه معاویه بن ابى سفیان هستیم سخن گوى، خطب که در مصرع و هلمّ الخطب فی ابن أبى سفیان به کار رفته به معناى رویدادبزرگ است، و مراد ذکر خطب و بیان چگونگى آن است، و چون این مقصود روشن است، مضاف خطب که ذکر است حذف شده است، امام (ع) با بیان مصرع دوّم اشاره به احوال و اوضاع تأسّف آورى فرموده که موجب شده معاویه در برابر او قرار گیرد، و با همه دورى و ناشایستگى او براى خلافت با آن بزرگوار به نزاع و پیکار پردازد، تا آن جا که نزد بسیارى از مردم نادان، همطراز آن حضرت قرار گرفته است.

فرموده است: فلقد أضحکنی ألدّهر بعد إبکائه.

این سخن اشاره به محرومیّت آن حضرت از خلافت در گذشته است، و خنده آن حضرت پس از سپرى شدن آن واقعه ناشى از شگفتى او از گردشهاى روزگار و وقوع این اوضاع و احوال است، پس از این فرموده است: تعجّبى نیست، یعنى این امر بزرگتر از این است که در برابر آن اظهار شگفتى شود، و در برابر عظمت و اهمیّت این رویداد فرموده است اى واى حادثه‏اى است که شگفتى را به آخر مى‏رساند، و این حالت نفسانى را به کلّى از میان مى‏برد آن چنان که گویى اصلا شگفتى در عالم وجود ندارد، و این سخن از باب اغراق و مبالغه است، چنان که ابن هانى گفته است:
قد سرت فی المیدان یوم طرادهم فعجبت حتّى کدت لا أتعجّب«»

و هم ممکن است منظور آن حضرت که فرموده است: و لا غزو و اللّه این باشد که به خدا سوگند اگر انسان به حقیقت دنیا و دگرگونى اوضاع آن بنگرد هیچ تعجّبى نیست، و آنچه پس از این فرموده که: فیا له (یعنى اى واى از این) از سرگرفتن سخن در باره عظمت رویداد گذشته باشد، گفتار آن حضرت که این اتّفاق کژیها را افزون مى‏کند روشن است، زیرا هر کس از دین دورى گیرد به سبب وجود او کژیها و انحرافها افزوده مى‏ گردد.

فرموده است: حاول القوم… تا ینبوعه.

منظور از قوم، طایفه قریش است، و مصباح انوار إلهى استعاره براى برگزیدگان خاندان پیامبر اکرم (ص) است. همچنین ینبوعه (چشمه آن) براى آنها استعاره است زیرا آنان معدن دین و پایه‏ هاى آنند، و مناسبت هر دو استعاره روشن است. مقصود آن حضرت از این سخنان این است که آنان کوشیدند خلافت را از جایگاه خود بیرون برند، و این امر را از معدن آن و شایسته‏ترین محلّ خود که خاندان پیامبر (ص) است زایل و خارج سازند. واژه شرب (آبشخور) براى امر خلافت، و لفظ جدح (آمیختن) براى تیرگى و کشمکش واقع میان مردم به خاطر این امر، و واژه و بیى‏ء (وبادار) به ملاحظه این که موضوع خلافت سبب بروز نابودى و کشتار میان آنان مى‏گردد، استعاره شده است.

فرموده است: فإن ترتفع… تا آخر.

یعنى اگر بر من گرد آیند و این محنتها و کینه‏ هایى که دچار آن گشته‏ ایم از میان ما بر طرف شود من آنها را به سرچشمه زلال حقّ رهبرى خواهم کرد، و اگر از دشمنى خود دست باز ندارند و بخواهند بدین احوال باقى باشند، هیچ تأسّف و اندوهى بر آنها روا نیست، در این جا امام (ع) به آیه‏اى از قرآن کریم استشهاد مى‏کند که حاکى تأدیب نفس و وادار کردن آن به ترک تأسف و اندوه برایمان نیاوردن آنهاست، و چون آیه مشتمل بر این است که خداوند به کردار زشت آنها آگاه است مشعر بر تهدید و وعده عذاب به آنها نیز مى‏باشد.

 

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی ج ۳ ،

 

[ ۱ ] این مرد در روزهاى نبرد صفّین به این پرسش پرداخته بود . ( مترجم )

[ ۲ ] یعنى حادثه غارتگرى را که فریادها در پیرامون آن سر داده شد فروگذار و بیا این حادثه مهمّ راجع به پسر ابى سفیان را بشنو . مصرع نخست این شعر از امرء القیس است . ( مترجم )

بازدیدها: ۲۶

خطبه۱۶۰ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۶۱صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) فی صفه النبی و أهل بیته و أتباع دینه، و فیها یعظ بالتقوى‏
الرسول و أهله و أتباع دینه‏

بَعَثَهُ بِالنُّورِ اَلْمُضِی‏ءِ وَ اَلْبُرْهَانِ اَلْجَلِیِّ وَ اَلْمِنْهَاجِ اَلْبَادِی وَ اَلْکِتَابِ اَلْهَادِی أُسْرَتُهُ خَیْرُ أُسْرَهٍ وَ شَجَرَتُهُ خَیْرُ شَجَرَهٍ أَغْصَانُهَا مُعْتَدِلَهٌ وَ ثِمَارُهَا مُتَهَدِّلَهٌ مَوْلِدُهُ ؟ بِمَکَّهَ ؟ وَ هِجْرَتُهُ ؟ بِطَیْبَهَ ؟ عَلاَ بِهَا ذِکْرُهُ وَ اِمْتَدَّ مِنْهَا صَوْتُهُ أَرْسَلَهُ بِحُجَّهٍ کَافِیَهٍ وَ مَوْعِظَهٍ شَافِیَهٍ وَ دَعْوَهٍ مُتَلاَفِیَهٍ أَظْهَرَ بِهِ اَلشَّرَائِعَ اَلْمَجْهُولَهَ وَ قَمَعَ بِهِ اَلْبِدَعَ اَلْمَدْخُولَهَ وَ بَیَّنَ بِهِ اَلْأَحْکَامَ اَلْمَفْصُولَهَ فَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اَلْإِسْلاَمِ دَیْناً تَتَحَقَّقْ شِقْوَتُهُ وَ تَنْفَصِمْ عُرْوَتُهُ وَ تَعْظُمْ کَبْوَتُهُ وَ یَکُنْ مَآبُهُ إِلَى اَلْحُزْنِ اَلطَّوِیلِ وَ اَلْعَذَابِ اَلْوَبِیلِ وَ أَتَوَکَّلُ عَلَى اَللَّهِ تَوَکُّلَ اَلْإِنَابَهِ إِلَیْهِ وَ أَسْتَرْشِدُهُ اَلسَّبِیلَ اَلْمُؤَدِّیَهَ إِلَى جَنَّتِهِ اَلْقَاصِدَهَ إِلَى مَحَلِّ رَغْبَتِهِ أُوصِیکُمْ عِبَادَ اَللَّهِ بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَإِنَّهَا اَلنَّجَاهُ غَداً وَ اَلْمَنْجَاهُ أَبَداً رَهَّبَ فَأَبْلَغَ وَ رَغَّبَ فَأَسْبَغَ وَ وَصَفَ لَکُمُ اَلدُّنْیَا وَ اِنْقِطَاعَهَا وَ زَوَالَهَا وَ اِنْتِقَالَهَا فَأَعْرِضُوا عَمَّا یُعْجِبُکُمْ فِیهَا لِقِلَّهِ مَا یَصْحَبُکُمْ مِنْهَا أَقْرَبُ دَارٍ مِنْ سَخَطِ اَللَّهِ وَ أَبْعَدُهَا مِنْ رِضْوَانِ اَللَّهِ فَغُضُّوا عَنْکُمْ عِبَادَ اَللَّهِ غُمُومَهَا وَ أَشْغَالَهَا لِمَا قَدْ أَیْقَنْتُمْ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا فَاحْذَرُوهَا حَذَرَ اَلشَّفِیقِ اَلنَّاصِحِ وَ اَلْمُجِدِّ اَلْکَادِحِ وَ اِعْتَبِرُوا بِمَا قَدْ رَأَیْتُمْ مِنْ مَصَارِعِ اَلْقُرُونِ قَبْلَکُمْ قَدْ تَزَایَلَتْ أَوْصَالُهُمْ وَ زَالَتْ أَبْصَارُهُمْ وَ أَسْمَاعُهُمْ وَ ذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَ عِزُّهُمْ وَ اِنْقَطَعَ سُرُورُهُمْ وَ نَعِیمُهُمْ فَبُدِّلُوا بِقُرْبِ اَلْأَوْلاَدِ فَقْدَهَا وَ بِصُحْبَهِ اَلْأَزْوَاجِ مُفَارَقَتَهَا لاَ یَتَفَاخَرُونَ وَ لاَ یَتَنَاسَلُونَ وَ لاَ یَتَزَاوَرُونَ وَ لاَ یَتَحَاوَرُونَ فَاحْذَرُوا عِبَادَ اَللَّهِ حَذَرَ اَلْغَالِبِ لِنَفْسِهِ اَلْمَانِعِ لِشَهْوَتِهِ اَلنَّاظِرِ بِعَقْلِهِ فَإِنَّ اَلْأَمْرَ وَاضِحٌ وَ اَلْعَلَمَ قَائِمٌ وَ اَلطَّرِیقَ جَدَدٌ وَ اَلسَّبِیلَ قَصْدٌ

لغات

أسره : خانواده

طیبه : نام شهر مدینه است که پیامبر خدا ( ص ) آن را بدان نامیده است و پیش از آن یثرب نام داشته است و نقل شده که یزید بن معاویه مدینه را خیبه ( نومیدى ) نام نهاده بود .

تلافیت الشّى‏ء : آن چیز را جبران و اصلاح کردم .

وبیل : نابود کننده

متهدّله : آویزان

کبوه : لغزش

کدح : تلاش و کوشش

ترجمه

« او را با نورى روشنى بخش ، و برهانى آشکار ، و راهى نمایان ، و کتابى رهنما برانگیخت ، خاندانش بهترین خاندان ، و تبارش خوبترین تبار بود ،شاخه ‏هاى شجره وجودش موزون ، و ثمرات آن در دسترس همگان است ،زادگاهش مکّه و هجرتش به مدینه بود ، در این شهر نامش بلند گردید ، و آوازه دعوتش گسترش یافت ، خداوند او را با دلیلى کافى و رهنمودى شفا بخش و دعوتى سازنده فرستاد ، به وسیله او آیینهاى ناشناخته را آشکار ، و بدعتهاى فاسد را ریشه کن ساخت ، و احکامى را که بر قرار فرموده به وسیله او براى ما بیان داشت ، پس کسى که دینى جز اسلام بخواهد بدبختى او مسلّم و چاره‏اش منقطع ، و سقوط او سخت و شدید خواهد بود ، و بازگشت او به سوى اندوهى دراز و عذابى دردناک است .

به خدا توکّل مى‏کنم ، توکّل براى انابه و بازگشت به سوى او ، و از او مى‏خواهم راهى را ارشاد فرماید که به بهشت منتهى گردد ، و به سر منزل رضا و خشنودیش پایان یابد .

بندگان خدا شما را به پرهیزگارى و فرمانبردارى خدا سفارش مى‏کنم که سبب نجات فردا و رستگارى ابدى است ، او شما را ( از عذاب خود ) ترسانید ، ( و احکام خود را ) به شما رسانید ، و شما را ( به بهشت ) ترغیب کرد و ( نعمت خود را بر شما ) کامل گردانید ، و چگونگى و ناپایدارى و دگرگونى و زوال آن را براى شما بیان فرمود ، از زرق و برق دنیا که براى شما دل انگیز و خوشایند است ، و دیرى با شما نمى‏پاید رو بگردانید ، دنیا نزدیکترین سرا به خشم خدا و دورترین آن به خشنودى و رضاى اوست ، پس اى بندگان خدا اندوه آن را نخورید ، و خویشتن را به آن سرگرم نسازید ، چون شما به جدایى و دگرگونى احوال آن یقین دارید ، بنابراین همچون کسى که نسبت به خود ترسان و خیرخواه و جدّى و کوشا باشد خویشتن را از آن بر حذر دارید ، و به آنچه از نابودى پیشینیان دیده‏اید عبرت گیرید ، آنها که بندهاى کالبدشان از هم گسیخته ، و چشمها و گوشهایشان نابود گشته ، و شرافت و بزرگوارى آنها از میان رفته ، و شادمانى و خوشى آنان به پایان رسیده است ، آنان که قرب فرزندان را به دورى از آنها بدل کرده‏اند ، و به جاى همدمى با همسران به فراق آنها دچار گشته‏اند ، اکنون به یکدیگر فخر نمى‏فروشند ، و زاد و ولد نمى‏ کنند ، و به دیدن هم نمى‏روند ، و همنشین یکدیگر نمى‏شوند .

بندگان خدا بر حذر باشید همچون حذر کسى که بر نفس خویش چیره شده ، و جلو هوسش را گرفته است ، و با چشم خرد مى‏نگرد ، زیرا امر ، روشن ،و نشانه ‏ها برقرار ، و راه هموار و مستقیم است . »

شرح

خلاصه این خطبه در ذکر مناقب رسول اکرم ( ص ) و سپس موعظه حسنه و نفرت دادن از دنیاست ، مراد از نور روشنى بخش ، نور نبوّت است ، و مقصود از برهان آشکار ، معجزات و آیاتى است که روشنگر صحّت پیامبرى اوست ، منهاج البادى یا راه آشکار عبارت از شریعت و دین روشن آن حضرت است ، و کتاب هادى ، قرآن کریم است که به سوى بهشت راهنمایى مى‏کند . معناى این که خاندان او بهترین خاندان مى‏باشد روشن است ، واژه شجره براى اصل و تبار آن حضرت استعاره شده و معلوم است که قبیله قریش برترین قبایل عرب است ، واژه أغصان ( شاخه ‏ها ) براى افراد اهل بیت او مانند على و همسر و فرزندانش ( ع ) و همچنین عموها و برادرانش استعاره شده است ، و اعتدال این شاخه‏ ها نزدیک بودن آنها به آن حضرت در فضل و شرف است ، ثمرات این شاخه‏ ها استعاره براى فضیلتهاى علمى و عملى آنهاست ، و تهدّل ثمرات ( آویزان بودن ) آنها کنایه است از ظهور و کثرت این فضایل و سهولت دسترسى و استفاده از آنها ، این که مکّه زادگاه آن حضرت ، و مدینه محلّ هجرت او در شمار مناقب آن بزرگوار ذکر شده براى این است که مکّه به سبب قرار داشتن خانه خدا یا بیت عتیق در آن داراى شرف ، و مدینه به واسطه مردمش که پیامبر اکرم ( ص ) را در هنگامى که به آنجا هجرت فرمود جا و پناه دادند و به یاریش برخاستند ، داراى شرافت و مزیّت است زیرا در همین شهر بود که نامش بلند و آوازه‏اش پخش گردید و دعوتش گسترش یافت ، و در زمانى که پیامبر خدا ( ص ) به این شهر هجرت فرمود مدینه شهرى بى‏آب و گیاه ، و از نعمت و آبادانى کمى برخوردار بود ، و مردمى ضعیف و ناتوان داشت که دشمنان آنها بر آنان چیره شده و مشرکان بر آنها قوّت و قدرت یافته بودند ، با این همه در این شهر بود که نام آن حضرت بالا گرفت و آوازه‏اش پیچید و این نیز از آیات و دلائل صدق نبوّت آن پیامبر گرامى ( ص ) است .

مراد از حجّت کافیه در جمله : أرسله بحجّه کافیه آیاتى است که در سرکوب دشمنان خدا بر او نازل شده و همچنین موعظه‏ ها و رهنمودهاى حیاتبخشى است که قرآن کریم مشتمل بر آنهاست ، و نیز وعد و وعیدها و سنّتهاى عالى و حکم و امثال و ذکر سرگذشت ملّتهاى گذشته و دستورهاى پسندیده‏اى است که قرآن مردم را به بهترین نحو به سوى پروردگار راهنمایى مى‏کند ، و همین بس که دلها را از بیمارى جهل و نادانى شفا مى‏ بخشد ، این که فرموده است : و دعوه متلافیه براى این است که اسلام نظام اجتماع را که دچار ویرانى و فساد شده بود ترمیم و اصلاح کرد ، و تباهى دلهاى آنان را تلافى فرمود ، و سیاهى پلیدى را از صفحه قلوب آنها بزدود .

شرائع مجهوله عبارت از طرق دین و قوانین شریعت آلهى است که تا پیش از ظهور پیامبر اکرم ( ص ) دسترسى به آنها ممکن نبوده و بدع مدخوله آیینهاى اهل جاهلیّت و گناهها و تبهکاریهایى است که در روى زمین مرتکب مى‏شدند ، أحکام مفصوله عبارت از احکام دین اسلام است که در شرع تفصیل داده شده و بیان گردیده و اگر کسى دینى جز اینها خواهان شود ، از راه راست منحرف شده ، و بدبختى او در آخرت محقّق گردیده است ، و تنفصم عروته یعنى رشته تمسّکى را که براى نجات خود در دست داشته بریده ، و لغزش و خطاى او براى سفر آخرت بس بزرگ گشته و در نتیجه بر اثر قصورى که در قبال خداوند متعال مرتکب شده خود را دچار اندوهى دراز ساخته و به عذاب جانفرساى دوزخ گرفتار گردانیده است .

سپس امام ( ع ) بر خدا توکّل مى‏ کند توکّلى که همراه با انابه و بازگشت به سوى اوست ، یعنى آن چنان توکّلى که با تمام وجود و سراسر دل از غیر او روى گردانیده و تمام امور خویش را به او تفویض کرده است ، و از او مى‏خواهد که وى را به راهى که به بهشت منتهى مى‏شود و موجب خشنودى اوست رهنمون گردد .

پس از این به وعظ و اندرز مى‏پردازد و نخست به تقوا و فرمانبردارى از خداوند سفارش مى‏کند ، واژه نجات را بطور مجاز بر تقوا اطلاق فرموده و این از باب گذاردن اسم مسبّب بر سبب مادّى آن است که موجب حصول آمادگى براى رستگارى از عذاب روز قیامت است ، گفته شده که نجات به معناى شتر ماده است که سبب خلاصى و رهایى مى‏شود ، و آن را بطور استعاره بر واژه طاعت ( فرمانبردارى ) اطلاق کرده ‏اند زیرا طاعت مانند مرکبى است که مطیع به وسیله آن از هلاکت رهایى مى‏یابد ، واژه منجاه به معناى محلّ است ، زیرا تقوا همیشه مایه و محلّ رستگارى است . ضمیر فعلهاى رغّب و رهّب به خداوند برگشت دارد ،

یعنى مردم را کاملا از عذابهاى خود ترسانید ، و به ثوابهاى خود ترغیب کرد و این را به کمال رسانید ، و دنیا را به گونه‏اى که موجب اعراض از آن مى‏شود توصیف فرمود .

دیگر بار امام ( ع ) دستور مى‏دهد که از زینتهاى دنیا اعراض کنند و درباره علّت ضرورت این امر و محاسن آن مى‏فرماید در راهى که انسان به سوى آخرت مى‏پیماید اینها جز مدّت اندکى همراه او نیست ، و منظور آن بزرگوار از اعراض ، انصراف قلبى است و این همان زهد حقیقى است ، و این که فرموده است مدّت اندکى با شما خواهند بود و نگفته است اصلا با شما نخواهند بود براى این است که سالکان راه خدا ناگزیر چیزى از آن را به همراه خواهند برد ، و این درباره کسى از آنهاست که به قصد تحصیل آخرت ، مکنت و ثروتى در دنیا به دست آورده باشد لیکن آن مقدار مال و منالى که دولتمندان و متنعّمان در دنیا به دست مى‏آورند ،

اگر هم مقصودشان وصول به مراتب قرب آلهى باشد بهره آنها اندک ، و در عین حال در غایت خطر بوده و در هر حرکت و جنبش در معرض لغزش و سقوط مى‏باشند .

بر خلاف اهل زهد که از متاع دنیا به مقدار ضرورت و نیاز بدن اکتفا ، و بدین نحو زندگى خود را سپرى کرده‏اند ، شاید هم مراد از آن اندکى که آنان را همراهى خواهد کرد کفن و نظایر آن باشد ، این که دنیا نزدیکترین سرا به خشم خداوند و دورترین محلّ به سراى طاعت اوست براى این است که تمایلات انسان در دنیا متوجّه لهو و لعب و بهره‏ بردارى از زخارف و زر و زیور آن است ، و اینها بیشتر از این که در راه رضاى خداوند مورد استفاده قرار گیرند موجب خشم و غضب پروردگار مى ‏شوند .

فرموده است : فغضّوا .

یعنى با توجّه به این احوال براى دنیا غم و اندوه نخورید ، و خود را بدان سرگرم نسازید زیرا تردیدى نیست که از آن جدا خواهید شد و براى چیزى که پایدار نیست غم و اندوه روا نیست .

پس از این امام ( ع ) مردم را از گرایش به دنیا بر حذر داشته و تذکّر مى‏دهد مانند آن کس که نسبت به خود مهربان و خیراندیش و جدّى و کوشا باشد از آن پرهیز داشته باشید ، و سپس گوشزد مى‏کند که از مشاهده پایان حال و زوال آثار ملّتهاى گذشته عبرت گیرید ، که اینک پیوند اعضاى آنها گسسته و چشمها و گوشهایشان از میان رفته ، و اوضاع خوب آنها در دنیا به بدى و سختى مبدّل گشته و دیگر احوالى که بر آنها وارد شده و آن حضرت آنها را بر شمرده است . سپس تأکید مى‏کند همچون کسى که بر نفس امّاره چیره و عنان آن را در دست داشته و به دیده خرد زشتى و پستى شهوات را بنگرد و مانع زیاده روى و تجاوز آنها از مرز عفّت گردد از آلودگیها و نارواییهاى دنیا بپرهیزند ، زیرا براى کسى که عبرت گیرد و به دیده بصیرت بنگرد ، مسأله دنیا و آخرت روشن است ، و علم دین که راهنماى به سوى حقّ است بر پا و برقرار ، و راه خدا هموار و مستقیم و کوتاه است یعنى امر بر شما پوشیده و مبهم نیست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جلد۳

بازدیدها: ۳۱

خطبه۱۵۸ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۵۹صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) یبین فیها حسن معاملته لرعیته‏

وَ لَقَدْ أَحْسَنْتُ جِوَارَکُمْ وَ أَحَطْتُ بِجُهْدِی مِنْ وَرَائِکُمْ وَ أَعْتَقْتُکُمْ مِنْ رِبَقِ اَلذُّلِّ وَ حَلَقِ اَلضَّیْمِ شُکْراً مِنِّی لِلْبِرِّ اَلْقَلِیلِ وَ إِطْرَاقاً عَمَّا أَدْرَکَهُ اَلْبَصَرُ وَ شَهِدَهُ اَلْبَدَنُ مِنَ اَلْمُنْکَرِ اَلْکَثِیرِ

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است :

«من همسایه نیکویى برایتان بودم، و با توان خود شما را از پشت سر پاسدارى کردم، و از بند ذلّت و زنجیر ستم شما را رهایى دادم، نیکى اندک شما را سپاسگزارم، و از کارهاى زشت بسیارى که به چشم دیده و در حضور من واقع شده چشم مى‏پوشم.»

شرح

جمله أحطت بجهدی من ورائکم اشاره به حفظ و حراست آن حضرت از آنان است، و منظور از آزاد ساختن آنها از بند ذلّت و زنجیر ستم، حمایت آن بزرگوار از آنان در برابر دشمنان، و عزّت و سربلندى آنها به برکت وجود آن حضرت است، پس از این امام (ع) سپاس خود را از رفتار نیک اندک آنها اظهار داشته و مراد او آن مقدارى است که خدا را اطاعت و از او فرمانبردارى کرده‏ اند و هم از این که چشم پوشى کرده با مسامحه و عفو از کارهاى زشت بسیارى که در حضور او انجام داده‏اند بر آنها منّت نهاده است.

اگر گفته شود: چگونه براى آن حضرت روا بوده کار ناپسندى را که مشاهده‏ کرده نهى نکند و در برابر آن سکوت فرماید پاسخ این است که اینها از نوع منکرات و کارهاى ناپسندى بوده که رفع آنها با زور و جبر براى آن حضرت میسّر نبوده است، زیرا در این مورد ممکن است شدّت و زور، مفسده‏اى به وجود آورد که از آنچه مرتکب مى‏ شوند بزرگتر و زیانبارتر باشد. بدیهى است مردم، معصوم از خطا نیستند، و هیچ دولت و حکومتى نمى‏تواند بدون این که به نیکان نیکى و نسبت به بدان و خطاکاران گذشت و اغماض داشته باشد استوار و پا بر جا گردد.
و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۳۰

خطبه۱۵۶ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه ۱۵۷صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) یحث الناس على التقوى‏

 

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی جَعَلَ اَلْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِکْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزِیدِ مِنْ فَضْلِهِ وَ دَلِیلاً عَلَى آلاَئِهِ وَ عَظَمَتِهِ عِبَادَ اَللَّهِ إِنَّ اَلدَّهْرَ یَجْرِی بِالْبَاقِینَ کَجَرْیِهِ بِالْمَاضِینَ لاَ یَعُودُ مَا قَدْ وَلَّى مِنْهُ وَ لاَ یَبْقَى سَرْمَداً مَا فِیهِ آخِرُ فَعَالِهِ کَأَوَّلِهِ مُتَشَابِهَهٌ أُمُورُهُ مُتَظَاهِرَهٌ أَعْلاَمُهُ فَکَأَنَّکُمْ بِالسَّاعَهِ تَحْدُوکُمْ حَدْوَ اَلزَّاجِرِ بِشَوْلِهِ فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ فِی اَلظُّلُمَاتِ وَ اِرْتَبَکَ فِی اَلْهَلَکَاتِ وَ مَدَّتْ بِهِ شَیَاطِینُهُ فِی طُغْیَانِهِ وَ زَیَّنَتْ لَهُ سَیِّئَ أَعْمَالِهِ فَالْجَنَّهُ غَایَهُ اَلسَّابِقِینَ وَ اَلنَّارُ غَایَهُ اَلْمُفَرِّطِینَ اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّ اَلتَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِیزٍ وَ اَلْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِیلٍ لاَ یَمْنَعُ أَهْلَهُ وَ لاَ یُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَیْهِ أَلاَ وَ بِالتَّقْوَى تُقْطَعُ حُمَهُ اَلْخَطَایَا وَ بِالْیَقِینِ تُدْرَکُ اَلْغَایَهُ اَلْقُصْوَى عِبَادَ اَللَّهِ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی أَعَزِّ اَلْأَنْفُسِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَبِّهَا إِلَیْکُمْ فَإِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَوْضَحَ لَکُمْ سَبِیلَ اَلْحَقِّ وَ أَنَارَ طُرُقَهُ فَشِقْوَهٌ لاَزِمَهٌ أَوْ سَعَادَهٌ دَائِمَهٌ فَتَزَوَّدُوا فِی أَیَّامِ اَلْفَنَاءِ لِأَیَّامِ اَلْبَقَاءِ قَدْ دُلِلْتُمْ عَلَى اَلزَّادِ وَ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ حُثِثْتُمْ عَلَى اَلْمَسِیرِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ کَرَکْبٍ وُقُوفٍ لاَ یَدْرُونَ مَتَى یُؤْمَرُونَ بِالسَّیْرِ أَلاَ فَمَا یَصْنَعُ بِالدُّنْیَا مَنْ خُلِقَ لِلْآخِرَهِ وَ مَا یَصْنَعُ بِالْمَالِ مَنْ عَمَّا قَلِیلٍ یُسْلَبُهُ وَ تَبْقَى عَلَیْهِ تَبِعَتُهُ وَ حِسَابُهُ عِبَادَ اَللَّهِ إِنَّهُ لَیْسَ لِمَا وَعَدَ اَللَّهُ مِنَ اَلْخَیْرِ مَتْرَکٌ وَ لاَ فِیمَا نَهَى عَنْهُ مِنَ اَلشَّرِّ مَرْغَبٌ عِبَادَ اَللَّهِ اِحْذَرُوا یَوْماً تُفْحَصُ فِیهِ اَلْأَعْمَالُ وَ یَکْثُرُ فِیهِ اَلزِّلْزَالُ وَ تَشِیبُ فِیهِ اَلْأَطْفَالُ

اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّ عَلَیْکُمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِکُمْ وَ عُیُوناً مِنْ جَوَارِحِکُمْ وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ یَحْفَظُونَ أَعْمَالَکُمْ وَ عَدَدَ أَنْفَاسِکُمْ لاَ تَسْتُرُکُمْ مِنْهُمْ ظُلْمَهُ لَیْلٍ دَاجٍ وَ لاَ یُکِنُّکُمْ مِنْهُمْ بَابٌ ذُو رِتَاجٍ وَ إِنَّ غَداً مِنَ اَلْیَوْمِ قَرِیبٌ یَذْهَبُ اَلْیَوْمُ بِمَا فِیهِ وَ یَجِی‏ءُ اَلْغَدُ لاَحِقاً بِهِ فَکَأَنَّ کُلَّ اِمْرِئٍ مِنْکُمْ قَدْ بَلَغَ مِنَ اَلْأَرْضِ مَنْزِلَ وَحْدَتِهِ وَ مَخَطَّ حُفْرَتِهِ فَیَا لَهُ مِنْ بَیْتِ وَحْدَهٍ وَ مَنْزِلِ وَحْشَهٍ وَ مُفْرَدِ غُرْبَهٍ وَ کَأَنَّ اَلصَّیْحَهَ قَدْ أَتَتْکُمْ وَ اَلسَّاعَهَ قَدْ غَشِیَتْکُمْ وَ بَرَزْتُمْ لِفَصْلِ اَلْقَضَاءِ قَدْ زَاحَتْ عَنْکُمُ اَلْأَبَاطِیلُ وَ اِضْمَحَلَّتْ عَنْکُمُ اَلْعِلَلُ وَ اِسْتَحَقَّتْ بِکُمُ اَلْحَقَائِقُ وَ صَدَرَتْ بِکُمُ اَلْأُمُورُ مَصَادِرَهَا فَاتَّعِظُوا بِالْعِبَرِ وَ اِعْتَبِرُوا بِالْغِیَرِ وَ اِنْتَفِعُوا بِالنُّذُرِ

لغات

شول: شتر مادّه ‏اى است که شیرش خشک شده و پستانش بالا رفته و هفت ماه از زاییدنش گذشته است، مفرد آن بر خلاف قیاس شائله است.

ارتباک: آمیختگى 

حمه العقرب: نیش کژدم و این محلّ زهر آن است.

رتاج: بستن

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت علیه السّلام است

«ستایش ویژه خداوندى است که «حمد» را کلید یاد خود، و سبب مزید فضل و احسان، و راهنماى نعمتها و بزرگواریش قرار داده است.
اى بندگان خدا روزگار بر پسینیان همان گونه مى‏ گذرد که بر پیشینیان گذشته است، آنچه از آن سپرى شده باز نمى‏ گردد و آنچه در آن هست جاودانى نیست، آخر کار آن همچون آغاز اوست، مصیبتهاى آن همانند و دلایل آن مؤیّد یکدیگرند، گویا براى رساندن به قیامت، شما را مانند ساربانى که شتران فارغ از زایمان را با شتاب مى‏راند به سرعت به پیش مى‏برد، پس کسى که توجّهش را به غیر خود مشغول سازد در تاریکیها حیران و در تباهیها سرگردان شود، و شیطانهایش وى را به سرکشى وادار کنند، و کردار بدش را در نظرش نیکو آرایش دهند، آرى بهشت، مقصد پیشتازان، و آتش، سرانجام تقصیر کاران است.
اى بندگان خدا بدانید تقوا پناهگاهى است ارجمند و استوار، و گناه و بى‏ تقوایى سرایى است سست و خوار، که بدى را از اهلش دور نمى‏سازد، و کسى را که به آن پناه برد حفظ نمى‏کند، آگاه باشید به وسیله پرهیزگارى نیش زهرآگین گناهان بریده مى‏شود، و با یقین عالیترین درجات به دست مى‏آید.
بندگان خدا از خدا بترسید، بترسید در باره آنانى که نزد شما عزیزترین و محبوبترین کسان به شمارند، زیرا خداوند دین حقّ را براى شما آشکار و راههاى آن را برایتان روشن ساخته است، فرجام کار یا بدبختى دائمى و یا سعادت همیشگى است، پس در این روزهاى فانى براى ایّام باقى، زاد و توشه آماده سازید، شما به توشه آخرت راهنمایى گردیده، و به کوچ کردن، فرمان داده شده ‏اید، و براى به راه افتادن ترغیب شده‏ اید، همانا شما همچون سوارانى هستید که بر جاى ایستاده‏ اید و نمى‏دانید در چه زمان دستور حرکت به شما داده خواهد شد، هان کسى را که براى آخرت آفریده شده با دنیا چه کار است و با مالى که بزودى از او گرفته مى‏شود و تنها و بال و حساب آن براى او باقى است چه مى‏کند بندگان خدا پاداشهاى نیکى را که خداوند وعده داده رها کردنى نیست، و کیفر کارهاى بدى را که نهى کرده خواستنى نیست.
بندگان خدا بپرهیزید از روزى که در آن کارها باز پرسى مى‏شود، و لرزه و اضطراب در آن بسیار است و کودکان از بیم آن پیر مى‏شوند.
بندگان خدا بدانید مراقبانى از خودتان و دیده‏بانانى از اعضا و جوارحتان و حسابگران راستگویى بر شما گمارده‏اند که کارها و شماره نفسهایتان را ثبت مى‏کنند، ظلمت شب تار، شما را از آنها پوشیده نمى‏دارد و درهاى محکم و استوار، شما را از آنها پنهان نمى‏سازد، همانا فردا به امروز نزدیک است.
امروز با همه آنچه در آن است سپرى مى‏شود، و فردا از پى آن در مى‏آید، (و این آن چنان سریع است) که گویى هر کدام از شما به منزل‏ تنهایى و گودال گور خویش رسیده است، اى واى از آن خانه وحدت، و سراى وحشت و بى کسى غربت، و گویى نفخه صور دمیده، و قیامت شما را فرا گرفته و براى داورى حاضر شده ‏اید، در حالى که باطلها از شما زدوده گشته، و بهانه ‏ها از میان رفته و حقایق بر شما ثابت گردیده و اوضاع، چگونگى خود را بر شما نمایان ساخته است، بنا بر این از عبرتها پند بیاموزید و از دگرگونیهاى روزگار عبرت اندوزید، و از این هشدارها سود برگیرید.»

شرح

امام (ع) خداوند را از چند نظر به شرح زیر ستایش کرده است:

۱- این که خداوند در چندین سوره قرآن «حمد» را کلید و سرآغاز ذکر خود قرار داده است.
۲- این که حمد سبب مزید بخشایش اوست، و مراد از حمد در این جا شکر است چنان که خداوند متعال فرموده است: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ«»» و مى‏دانیم که شکر نعمت، نعمتت افزون کند.
۳- این که حمد دلیل بر نعمتهاى خداوند است، زیرا شکر تنها براى و لی نعمت گزارده مى‏ شود، و دلیل بزرگى اوست و استحقاق شکر اختصاص به ذات مقدّس حقّ تعالى دارد و اوست که سزاوار شکر و سپاس است، زیرا او مبدأ همه نعمتهاست و شکر جز براى او شایسته نیست.

پس از این امام (ع) به پند و اندرز شنوندگان مى‏پردازد، و رفتار روزگار را با گذشتگان به آنها گوشزد مى‏کند، تا به توجّه به این که آنها نیز مانند گذشتگان و ملحق به آنهایند از گمراهى باز گردند و براى زندگى پس از مرگ کار کنند، سپس به احوال روزگار و سپرى شدن ایّام آن اشاره مى‏کند که هر چه از آن مى‏گذرد دیگر باز نمى‏گردد و این که هر دورانى را اهلى و بهره‏ اى از دنیاست که‏ وجود آن در گرو وجود همان دوران است و با سپرى شدن آن از میان مى‏رود و براى همیشه پایدار و باقى نمى‏ ماند.

این که فرموده است: آخر فعاله کأوّله

یعنى آثار و اعمال روزگار شبیه یکدیگر و آنچه در آخر آن خواهد گذشت همانند آغاز آن است، بدین معناست که آنچه در یک زمان موجب آبادانى و شکوفایى مى‏شود با سپرى شدن آن زمان، رونق و آبادانى آن نیز به پایان مى‏رسد و احوال روزگار پیوسته بدین گونه و بر یک قانون سپرى مى‏گردد، جمله متشابهه اموره نیز به همین معناست، زیرا همان گونه که روزگار در گذشته و از نخست گروهى را به تهیدستى و برخى را به توانگرى و عدّه‏اى را به زبونى و بعضى را به سوى مجد و شرف مى‏کشانیده، و به دسته‏اى جامه هستى پوشانیده و عدّه دیگر را به دیار نیستى فرستاده است پس از این و در آخر نیز چنین است.

فرموده است: متظاهره أعلامه.
یعنى: دلایلى که بر طبیعت و خصلت روزگار، و چگونگى عمل و رفتار او با مردم در گذشته و حال، وجود دارد مؤیّد یکدیگرند.
این که امور مذکور به روزگار نسبت داده شده در صورتى که فاعل حقیقى خداوند است و چنان که پیش از این گفته شد روزگار تنها وسیله تکوین و پیدایش حوادث مى‏باشد، بنا بر اوهام و اندیشه‏ هاى عرب است.
پس از این امام (ع) نزدیک بودن قیامت را گوشزد و آن را تشبیه مى‏کند به ساربانى که شتران را به جلو مى‏راند و آنان را به حرکت و شتاب بر مى‏انگیزاند، از سخنانى که پیش از این در این باره گفته شده کیفیّت این سوق و حرکت و وجه استعاره آن دانسته شده است، در جمله فکأنّکم بالسّاعه تحدوکم وجه مشابهت، شتاب و بر انگیختن است و این که ناقه‏ هاى شول اختصاص به ذکر داده شده براى این است که این شتران، سبکبار و از لغزیدن و افتادن مصون بوده و به سختى و شتاب رانده مى‏ شوند.
چون امام (ع) نزدیک بودن رستاخیز را به شنوندگان گوشزد فرموده و تذکّر داده که قیامت آنان را با شتاب به پیش مى‏راند، اینک تأکید مى‏کند که هر کس باید به اصلاح نفس خویش مشغول باشد، زیرا هر کس جز به نفس خویش بپردازد، نمى‏تواند در تاریکیهاى راه آخرت، از نور هدایت بر خوردار شود، بلکه آنچه او از اشتغال به امور دنیا و بهره‏بردارى از لذّات آن به دست مى‏آورد، پرده ‏ها و حجابهایى است که از حالات مختلف بدن ناشى و عارض جان او مى‏گردد، و دانسته ‏ایم که این حجابها پرده بر دیده باطن مى‏ کشد، و انسان را از بصیرت و بینش محروم مى‏سازد، و ناچار در این تیرگیها و تاریکیها سرگردان مى‏شود، و در ورطه‏ ها و مهلکه ‏هاى این راه گرفتار و پریشان مى‏ گردد، و شیاطین و نفس امّاره، او را به سرکشى و طغیان وا مى‏دارند، و کردار بد او را در نظرش خوب جلوه مى‏دهند، پس از این امام (ع) به غایت و نهایتى که انسان در پیش روى خود دارد اشاره مى‏کند، و بهشت را به آنانى که در طاعت پیشى جسته، و دوزخ را به کسانى که در این راه کوتاهى کرده‏اند اختصاص مى‏دهد، و چون ذکر بهشت در جذب مردم براى تحصیل آن، و ذکر دوزخ براى پرهیز از آن کافى است، لذا یاد بهشت را با فضیلت کوشیدن و پیشى گرفتن و ذکر دوزخ را با صفت زشت کوتاهى و تقصیر مقرون داشته است، تا انگیزه تحصیل هدف عالیتر تقویت شود، و از آنچه باعث رسیدن به پایانى زشت است بیشتر اجتناب گردد، دیگر این که چون پیشى گرفتن و کوتاهى کردن هر کدام علّت براى رسیدن به دو هدف مذکور است امام (ع) با ذکر سبب و علّت هر کدام، مردم را به طلب یکى و اجتناب از دیگرى هدایت و راهنمایى فرموده است.

سپس آن حضرت دوباره فضیلت تقوا را گوشزد مى‏کند و براى آن واژه الدّار الحصینه (سراى استوار) را استعاره فرموده است، یعنى هر کس به آن تحصّن جوید نیرومند مى‏گردد، زیرا تقوا نفس را در حصار مصونیّت خود قرار مى‏دهد براى این که تقوا در دنیا او را از اخلاق ناپسند که باعث پستى و فرومایگى و افتادن دربسیارى از ورطه‏ هاى هلاکت دنیوى است حفظ مى‏کند، و در آخرت نیز وى را از آثار و ثمرات این صفات زشت و ملکات پست که مستلزم عذاب دردناک الهى است مصون مى‏دارد، همچنین آن حضرت به صفت زشت فجور (آلودگى به گناه) که عبارت از نقصان عفّت است اشاره مى‏کند و براى آن واژه حصن ذلیل را استعاره فرموده است، یعنى فجور سرایى است زبون که فاقد ایمنى است وجه استعاره این است که فجور و تبهکارى مستلزم ارتکاب اعمالى است که ضدّ تقوا و پرهیزگارى است، و چون این واژه در مقابل عفّت قرار دارد لازم است در این جا تقوا به عفّت و زهد که جنبه خوب و پسندیده صفت بهیمى و شهوانى انسان است تخصیص و تفسیر گردد.

پس از این امام (ع) یکى دیگر از فضیلتهاى تقوا را بیان مى‏کند که آن قطع کننده و بر کننده نیش زهرآلود گناهان است، واژه حمه براى خطاها و گناهان استعاره شده، زیرا همان گونه که نیش کژدم یا زهر آن موجب اذیّت و آزار است گناهان نیز در آخرت موجب شکنجه و عذاب است، برخى حمه را با تشدید نقل کرده‏اند که در این صورت مراد شدّت و سختى گناهان است، زیرا در تعبیر حمّه الحرّ مراد شدّت گرماست این که تقوا نیش زهرآگین سختى و بدبختى گناهان را قطع، و آثار آن را محو مى‏کند روشن است و نیازى به توضیح و تفسیر ندارد.
امام (ع) پس از آن که تقوا و پرهیزگارى را برکننده و از بیخ برآرنده مادّه و ریشه گناهان معرّفى فرموده از نظر این که تقوا موجب اصلاح قواى عملى انسان است به صفت یقین که موجب اصلاح قواى نظرى و سبب وصول به هدف نهایى و عالیترین مقاصد انسانى است اشاره مى‏فرماید، زیرا انسان اگر به وسیله یقین به کمال قواى نظرى، و به سبب تقوا به اصلاح قواى عملى دست یابد به هدف عالى و مقصد نهایى که وصول به درجه کمال انسانى است نائل شده است.

سپس آن حضرت شنوندگان را بیم مى‏دهد که در باره آنچه نزد آنها عزیزتر و محبوبتر است از خداوند بترسند، در این سخن اشاره است به این که نفس آدمى‏ داراى مراتب متعدّد است، به اعتبارى مطمئنّه، و به اعتبار دیگر امّاره، و در مرحله‏اى لوّامه است، همچنین از نظر عاقله و از نظر دیگر شهویّه و در مرحله‏اى غضبیّه است، و در این جا اشاره به مراتب سه گانه اخیر است که گرامیترین آنها نفس عاقله است، زیرا همین نفس عاقله است که پس از مرگ نیز باقى و پایدار مى‏ماند، و مستحقّ ثواب یا عقاب مى‏گردد و در باره آن توصیه و سفارش شده است، و مقصود از این هشدار این است که انسان نفس خود را کاملا از آنچه موجب هلاکت او در آخرت مى‏گردد حفظ کند، و این به وسیله استقامت در دین خدا و سلوک در راه او میسّر مى‏گردد، از این رو فرموده است: خداوند راه حقّ را براى شما آشکار و گذرگاههاى آن را برایتان بیان کرده است، در برخى از نسخه‏ ها أنار طرقه نقل شده است یعنى با آیات و انذارهاى خود راههاى آن را روشن کرده است.

پس از این امام (ع) به پایان و نتیجه راه حقّ و باطل اشاره کرده و فرموده است: پایان کار یا بد بختى دائمى و یا سعادت همیشگى است، و سپس براى بار دیگر تشویق مى‏کند که توشه آخرت برگیرند و پیش از این بیان فرموده بود که توشه آخرت تقوا و پرهیزگارى است چنان که خداوند متعال فرموده است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏«»»، مراد از ایّام بقا دوران پس از مرگ است، این که فرموده است: قد دللتم على الزّاد آیه‏اى است که خداوند در آن مردم را به چگونگى توشه آخرت دلالت، و به کوچ کردن و شتافتن امر کرده است، و آن آیه شریفه «سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ…«»» مى‏باشد، همچنین آیه «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ«»» است، لیکن بطور کلّى همه اوامرى که در باره اعراض از دنیا و دورى جستن از آن است مستلزم ترغیب مردم به وارستگى و دل از دنیا کندن است، زیرا منظور از کوچ‏ کردن در این جا طىّ درجات معرفت و عمل در راه خدا و سلوک در صراط مستقیم است، و ممکن است مراد از حثثتم على المسیر (بر کوچ کردن ترغیب شده‏اید) ترغیب شب و روز باشد که با از پى هم در آمدن خود عمرها را مى‏گ ذرانند و انسان را به سوى مقصد مى‏رانند، آنها در این کار با شور و شوق و سرسختى عمل مى‏کنند و بر یکدیگر سبقت مى‏گیرند، از این رو لازم است با توجّه و هشیارى به این که شب و روز آنان را به سوى آخرت سوق مى‏دهد براى آن جا زاد و توشه فراهم کنند.

فرموده است: و إنّما أنتم کرکب… تا آخر.
جهت مشابهت انسانها به سواران روشن است، زیرا روح آدمى به منزله سواره و بدن و قواى نفسانى او مانند مرکب است و راهى که مى‏پیماید جهان حسّ و عقل است، منظور از سیر، پیش از مرگ که در جمله و حثثتم على المسیر آمده است فعالیّتها و تلاشهاى نفس، براى تحصیل کمالات سودمند و سعادتبخش در دو جهان حسّ و اندیشه است و همین کمالات توشه و زاد راه آخرت براى رسیدن به سعادت باقى است. امّا سیر دوّم، در آن جا که فرموده است آنها سوارانى هستند ایستاده و منتظر، که نمى‏دانند در چه زمان به آنها دستور حرکت داده مى‏شود، عبارت از کوچ کردن از دنیا به سوى آخرت، و زایل شدن بدن، و پیمودن عقبات و راههاى دشوار مرگ و قبر است، زیرا انسان زمان اینها را نمى‏داند، با این توضیح معناى گفتار آن حضرت که فرموده است: و أمرتم بالظّعن و همچنین مفهوم عبارت لا تدرون متى تؤمرون بالسّیر روشن مى‏گردد و دانسته مى‏شود که بر خلاف آنچه برخى گمان کرده‏اند، این دو سخن با یکدیگر منافات ندارد.

پس از این امام (ع) با بیان این که انسان براى دنیا آفریده نشده بلکه براى غیر آن خلق گردیده به تحقیر دنیا و لزوم دورى جستن از آن پرداخته است، زیرا مقتضاى عقل این است که انسان براى چیزى که به خاطر آن آفریده شده کار کند، همچنین با ذکر این که بزودى با فرا رسیدن مرگ، اموال انسان از او گرفته‏ خواهد شد مال دنیا را حقیر و ناچیز مى ‏شمارد، همان اموالى که تنها حساب آن بر عهده ‏اش باقى مى‏ماند، و وبال و تبعات آن که بر اثر محبّت در تحصیل و جمع مال، و همچنین اعمال غیر عادلانه به صورت کژدمهایى در آمده است، پیوسته با نیش خود گردآورنده مال را مى‏آزارند، سپس مردم را به آنچه خداوند وعده داده ترغیب و گوشزد مى‏کند که وعده‏هاى خداوند را نمى‏توان ترک کرد یعنى به اندازه‏اى گرانقدر و پر ارزش است که چیزى با آن برابر نمى‏شود، همچنین مردم را از ارتکاب آنچه خداوند نهى کرده است به نفرت و بیزارى دستور و تذکّر مى‏دهد که این اعمال سزاوار رغبت نیست، یعنى در آنچه خداوند منع کرده هیچ مصلحت و فایده‏اى نیست که سزاوار باشد انسان خردمند آن را هدف و مطلوب خود قرار دهد، زیرا خداوند متعال به مصالح امور از همه داناتر است، و اگر در چیزى مصلحت و رجحانى باشد شایسته جود و کرم او نیست که بندگان را از آن باز دارد.

سپس آن حضرت مردم را از روز جزا بیم و پرهیز مى‏دهد، و آن را بگونه‏ اى تعریف و توصیف مى‏کند که انسان از آن بیمناک مى‏شود و براى رهایى از آن به کار و عمل مى ‏پردازد، مى‏فرماید قیامت روز بررسى اعمال و رسیدگى به حساب است، چنان که قرآن فرموده است: «وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ«»» و روز زلزال است چنان که فرموده است: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها«»» و روزى است که کودکان یکباره پیر شوند که در قرآن است «یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً«»» باید دانست این صفاتى که براى قیامت بیان شده در شرع ظاهر و ثابت است، لیکن برخى از یاوه اندیشان به تأویل آنها پرداخته و گفته‏اند: فحص از اعمال عبارت از احاطه لوح محفوظ به اعمال و ظهور آنها در نفس هنگام جدایى آن از بدن، و یا چنان که‏ پیش از این شرح داده شده نقش بستن آنها در نفوس است، همچنان که خداوند متعال فرموده است: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً«»» و محتمل است مراد از ظهور زلزال دگرگونى و تشویش و اضطرابى باشد که ناگزیر هنگام جدایى از بدن بر نفس عارض مى‏گردد و چنان که پیش از این نیز اشاره شد دنیا گورستان نفوس است، امّا در باره پیر شدن کودکان، بسیارى از اوقات این جمله بطور کنایه آورده مى‏شود تا نهایت شدّت امرى را برساند، چنان که اگر کارى سخت و دشوار گردد در باره آن گفته مى‏شود این کار موها را سپید و کودکان را پیر مى‏کند، آشکار است که براى نفس انسان چیزى سخت‏تر و دشوارتر از حال جدایى آن از بدن و احوال پس از آن نیست.

پس از این سخنان امام (ع) با ذکر این که هر کسى را نگهبانى قرین و همراه است مردم را از ارتکاب گناه بیم مى‏دهد، مراد از نگهبان، اعضا و جوارح انسان است، چنان که خداوند متعال فرموده است: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ«»» و فرموده است: «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا«»» شهادت در این جا، گواهى دادن و بازگو کردن به زبان حال است، زیرا هر عضوى از اعضاى انسان که مباشر یکى از افعال اوست حضورش در علم الهى با آنچه از او صادر شده به منزله شهادت زبانى در حضور پروردگار است، و دلالتى گویاتر دارد، مراد از حافظان صدق، کرام الکاتبین است که در ذیل خطبه نخست در باره آنها سخن گفته ‏ایم، و این که چیزى انسان را از آنها پوشیده نمى‏دارد معناى آن‏ روشن است.

سپس امام (ع) هشدار مى‏دهد که فردا نزدیک است، و این اشاره به فرداى مرگ است و پس از آن رسیدن به خانه تنهایى را یادآورى مى‏کند، و مراد از آن گور است که آن را به اوصافى هراس انگیز و نفرت‏زا توصیف مى‏کند که انسان وادار مى‏شود براى روزى که در آن قرار مى‏گیرد و احوال پس از آن به عمل پردازد، سپس صیحه وقوع رستاخیز را تذکّر مى‏دهد، و منظور از آن صیحه دوّم است که در آیه «إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً فَإِذا هُمْ جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ«»» آمده و نفخه دوم است که در آیه «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ«»» ذکر شده است، پس از این به قیامت کبرا و حضور براى داورى قطعى اشاره مى‏کند و آن عبارت از این است که به فرمان خداوند هر کسى در حال و وضعى قرار مى‏گیرد که مستحقّ آن بوده و از آن ناگزیر است، یا عذاب دائمى و یا نعیم همیشگى و این پس از آن است که زنگارهاى باطلى که قابل زدودن است از نفوسى که در مرتبه‏اى از کمالند زدوده شده، و به عالم خود پیوسته باشند، و علل و امراض نفوس از میان رفته و خلایق مستحقّ حقوق خود شده، و هر کسى به ثمره و نتیجه آنچه از پیش براى خود فرستاده بازگشته باشد.

آن حضرت پس از این به پند و اندرزى جامع و همه جانبه مى‏پردازد و دستور مى‏دهد که از عبرتها پند گیرند، بدیهى است آنچه انسان را متوجّه احوال آخرت مى‏کند عبرت است، همچنین از تغییرها و دگرگونیها پند آموزند، واژه غیر جمع غیره بر وزن فعله و مشتق از تغیّر به معناى دگرگونى است، و عبرت گرفتن از دگرگونیهاى روزگار به کار بستن موعظه‏ها و باز ایستادن از منکرات است، سپس‏ تذکّر مى‏دهد که از نذر یعنى بیم دهندگان سود گیرند و بیم دهندگان اعمّ از انسان و جز آن است، بلکه هر امرى که انسان را در باره احوال آخرت بترساند نذیر و بیم دهنده است، و سود بردن از آن بیمناک شدن از آن است، و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳ ،

بازدیدها: ۲۵

خطبه۱۵۹ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۶۰صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام )

عظمه اللّه‏

أَمْرُهُ قَضَاءٌ وَ حِکْمَهٌ وَ رِضَاهُ أَمَانٌ وَ رَحْمَهُ یَقْضِی بِعِلْمٍ وَ یَعْفُو بِحِلْمٍ اَللَّهُمَّ لَکَ اَلْحَمْدُ عَلَى مَا تَأْخُذُ وَ تُعْطِی وَ عَلَى مَا تُعَافِی وَ تَبْتَلِی حَمْداً یَکُونُ أَرْضَى اَلْحَمْدِ لَکَ وَ أَحَبَّ اَلْحَمْدِ إِلَیْکَ وَ أَفْضَلَ اَلْحَمْدِ عِنْدَکَ حَمْداً یَمْلَأُ مَا خَلَقْتَ وَ یَبْلُغُ مَا أَرَدْتَ حَمْداً لاَ یُحْجَبُ عَنْکَ وَ لاَ یُقْصَرُ دُونَکَ حَمْداً لاَ یَنْقَطِعُ عَدَدُهُ وَ لاَ یَفْنَى مَدَدُهُ فَلَسْنَا نَعْلَمُ کُنْهَ عَظَمَتِکَ إِلاَّ أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّکَ حَیٌّ قَیُّومُ لاَ تَأْخُذُکَ سِنَهٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَمْ یَنْتَهِ إِلَیْکَ نَظَرٌ وَ لَمْ یُدْرِکْکَ بَصَرٌ أَدْرَکْتَ اَلْأَبْصَارَ وَ أَحْصَیْتَ اَلْأَعْمَالَ وَ أَخَذْتَ بِالنَّوَاصِی وَ اَلْأَقْدَامِ وَ مَا اَلَّذِی نَرَى مِنْ خَلْقِکَ وَ نَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِکَ وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظِیمِ سُلْطَانِکَ وَ مَا تَغَیَّبَ عَنَّا مِنْهُ وَ قَصُرَتْ أَبْصَارُنَا عَنْهُ وَ اِنْتَهَتْ عُقُولُنَا دُونَهُ وَ حَالَتْ سُتُورُ اَلْغُیُوبِ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ أَعْظَمُ فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ وَ أَعْمَلَ فِکْرَهُ لِیَعْلَمَ کَیْفَ أَقَمْتَ عَرْشَکَ وَ کَیْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَکَ وَ کَیْفَ عَلَّقْتَ فِی اَلْهَوَاءِ سَمَاوَاتِکَ وَ کَیْفَ مَدَدْتَ عَلَى مَوْرِ اَلْمَاءِ أَرْضَکَ رَجَعَ طَرْفُهُ حَسِیراً وَ عَقْلُهُ مَبْهُوراً وَ سَمْعُهُ وَالِهاً وَ فِکْرُهُ حَائِراً

 

بخش اول
ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است :

«فرمانش قضا و حکمت، و خشنودیش امان و رحمت است، از روى دانش داورى مى‏ کند، و با بردبارى گذشت و بخشش مى‏ فرماید.
بار خدایا ستایش ویژه تو است بر آنچه مى‏ستانى و مى‏بخشى، و بر عافیتى که مى‏دهى و آزمایشى که به عمل مى‏آورى آن چنان ستایشى که تو را پسندیده‏ترین ستایشها، و در پیشگاه تو محبوبترین حمدها و در نزد تو برترین‏ ستودنها باشد، ستایشى که سراسر آفرینش را پر کند و تا آنجا که بخواهى برسد، ستایشى که از تو محجوب نبوده، و در پیشگاهت قصورى نداشته باشد، ستایشى که عدد آن پایان نگیرد و زمان آن فنا نپذیرد، آرى ما کنه عظمت تو را نمى‏دانیم جز این که مى‏ دانیم تو زنده‏اى هستى پاینده، تو را چرت و خواب فرا نمى‏گیرد، دست اندیشه به آستان تو نمى‏رسد، و چشمها یاراى دیدن تو را ندارد، لیکن تو چشمها را مى ‏بینى، و کردار بندگان را مى ‏شمارى و زمام آفریدگان را در دست قدرت خود دارى، و چه کوچک است آنچه از آفرینش تو مى‏ بینیم و از قدرت و توانایى تو در شگفتى مى‏افتیم و از سلطنت عظیم تو توصیف مى‏کنیم در حالى که آنچه از ما پنهان، و دیده ما از دیدن آن ناتوان، و خرد ما از درک آن عاجز و پرده‏هاى غیب میان ما و آنها حایل است بس عظیمتر است، بنا بر این کسى که دل را تهى سازد و اندیشه ‏اش را به کار اندازد براى این که بداند چگونه عرش خود را بر پا کرده‏اى و آفریدگان را بیافریده ‏اى و چگونه آسمانها را در هوا معلّق داشته ‏اى و زمین را بر روى امواج آب گسترانیده ‏اى، دیده‏اش خسته و درمانده شود و خردش مبهوت گردد و گوشش از کار باز ماند و اندیشه‏ اش سرگردان شود.»

شرح

امر خداوند عبارت از فرمان قدرت اوست، و معناى أمره قضاء این است که فرمانش روان و غیر قابل برگشت است، و این که امر او حکمت است یعنى بر وفق حکمت الهى و بر طبق نظام اکمل است، رضاى خداوند به علم او نسبت به طاعت عبد برگشت دارد که مطابق اوامر و نواهى او انجام گرفته باشد.

فرموده است: یقضى بعلم.

این سخن اعاده معناى جمله: أمره قضاء و حکمه مى‏باشد و به منزله تفسیرى بر آن است.

فرموده است: و یعفو بحلم.

عفو عبارت از خشنودى خداوند از طاعت و فرمانبردارى بنده ‏اى است که‏ پیش از این آلوده به گناه شده باشد و آن هنگامى صدق دارد که عفو کننده قادر بر عقاب و کیفر است، و اگر گذشت ناشى از عجز و ناتوانى باشد به آن عفو گفته نمى ‏شود، از این رو فرموده است: یعفو بحلم.
پس از این امام (ع) خداوند را مورد خطاب قرار داده و نعمتهاى او را سپاس گفته، و او را بر خوشیها و ناخوشیهایى که مى‏ دهد ستوده است، و این جمله اخیر بیان ستایش او در همه احوال است اعمّ از این که بستاند و ببخشد، و عافیت دهد و گرفتار سازد، سپس به کیفیّت حمد و سپاس خود مى‏پردازد که آن حمدى است که خداوند را هر چه بیشتر خشنود گرداند و در نزد او محبوبترین و بهترین سپاس باشد، یعنى مناسبترین سپاسى که سزاوار و شایسته مقام عظمت اوست، پس از آن به کمیّت و مقدار این سپاس اشاره مى‏کند که آن حمدى است که از بسیارى، همه آنچه را آفریده پر کند و تا آن جا که بخواهد برسد، بعد از آن غایت و نهایت این حمد را بیان مى‏ کند که او را آن چنان سپاسى مى‏ گوید که از او محجوب نبوده و در نزد او قاصر نباشد، سپس به اعتبار ماهیّت این حمد مى‏ فرماید سپاسى که عدد آن پایان نگیرد و مدّت آن فنا نپذیرد.
بى ‏تردید در برخى از موارد که این جا از آن جمله است تفصیل در گفتار شیرین‏تر و در نفوس نافذتر و مؤثّرتر است همچنان که در برخى از جاها اجمال و اختصار سودمندتر و بلیغتر مى‏باشد.
پس از این امام (ع) عجز و ناتوانى انسان را از ادراک کنه عظمت بارى تعالى یادآورى، و شناختى را که انسان مى‏تواند از خداوند داشته باشد و در امکان اوست گوشزد مى‏کند، در باره حدود این شناخت باید گفت معرفت انسان نسبت به خالق یا از طریق شناخت صفات حقیقى خداوند است و یا به اعتبار صفات سلبى و یا اوصاف اضافى اوست. بیان امام (ع) به همگى این صفات سه گانه اشاره دارد، این که فرموده است حقّ تعالى حىّ قیّوم است اشاره به صفات حقیقى او کرده است، زیرا چنان که مى‏دانیم این دو صفت مستلزم وجوداست، زیرا هر زنده‏اى موجود است، امّا قیّوم عبارت از موجودى است که قائم به ذات خویش و بر پا دارنده وجود غیر است، و هر موجودى که قائم به ذات خویش باشد واجب الوجود است، این که خداوند را چرت و خواب دست نمى‏دهد و دیده عقل و چشم دل از دیدار او عاجز و چشمها از مشاهده او ناتوان است اشاره به صفات سلبیّه خداوند دارد و این که او چشمها را مى‏بیند و کردار آدمیان را مى‏شمارد و زمام آفریدگان را به دست قدرت خود دارد، یعنى قدرتش محیط بر آفریدگان است، اشاره به صفات اضافى خداوند دارد«».

سپس امام (ع) آنچه را از مظاهر قدرت حق تعالى درک کرده و بر شمرده، در مقایسه با آنچه از عظمت ملکوت او درک نکرده و ندانسته است ناچیز مى‏شمارد، ما در جمله ما الّذى استفهامیّه و براى تحقیر چیزى است که از آن دانسته مى‏شود، و ما در جمله بعدى: و ما تغیّب عنّا منه به معناى الّذی است و بنا بر این که مبتداست محلّ آن رفع و خبر آن أعظم مى‏باشد، و واو در این جمله براى حال است.
واو در این جمله براى حال است.

پس از این امام (ع) نظر مى‏دهد که اگر کسى دل را از غیر خدا فارغ سازد و همگى اندیشه ‏اش را به کار گیرد براى این که به کنه معرفت بارى تعالى برسد و کیفیّت نظام جهان بالا و این جهان را بداند همه آلات و اسبابى را که براى وصول به این مقصود به کار گرفته خسته و درمانده شده و از ادراک آنچه از آنها خواسته است مقهور و ناتوان باز خواهد گشت. و ما پیش از این بارها به براهین این مطالب اشاره کرده‏ ایم. و توفیق از خداوند است.

از این خطبه است:

یَدَّعِی بِزَعْمِهِ أَنَّهُ یَرْجُو اللَّهَ کَذَبَ وَ الْعَظِیمِ- مَا بَالُهُ لَا یَتَبَیَّنُ رَجَاؤُهُ فِی عَمَلِهِ- فَکُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِی عَمَلِهِ- وَ کُلُّ رَجَاءٍ إِلَّا رَجَاءَ اللَّهِ تَعَالَى فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ- وَ کُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلَّا خَوْفَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ- یَرْجُو اللَّهَ فِی الْکَبِیرِ وَ یَرْجُو الْعِبَادَ فِی الصَّغِیرِ- فَیُعْطِی الْعَبْدَ مَا لَا یُعْطِی الرَّبَّ- فَمَا بَالُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ یُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا یُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ- أَ تَخَافُ أَنْ تَکُونَ فِی رَجَائِکَ لَهُ کَاذِباً- أَوْ تَکُونَ لَا تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً- وَ کَذَلِکَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِیدِهِ- أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لَا یُعْطِی رَبَّهُ- فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبَادِ نَقْداً- وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمَاراً وَ وَعْداً- وَ کَذَلِکَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ- وَ کَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ آثَرَهَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى- فَانْقَطَعَ إِلَیْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا وَ قَدْ کَانَ فِی رَسُولِ اللَّهِ ص کَافٍ لَکَ فِی الْأُسْوَهِ- وَ دَلِیلٌ لَکَ عَلَى ذَمِّ الدُّنْیَا وَ عَیْبِهَا- وَ کَثْرَهِ مَخَازِیهَا وَ مَسَاوِیهَا- إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا وَ وُطِّئَتْ لِغَیْرِهِ أَکْنَافُهَا- وَ فُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا وَ زُوِیَ عَنْ زَخَارِفِهَا وَ إِنْ شِئْتَ ثَنَّیْتُ بِمُوسَى کَلِیمِ اللَّهِ ص إِذْ یَقُولُ- رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ- وَ اللَّهِ مَا سَأَلَهُ إِلَّا خُبْزاً یَأْکُلُهُ- لِأَنَّهُ کَانَ یَأْکُلُ بَقْلَهَ الْأَرْضِ- وَ لَقَدْ کَانَتْ خُضْرَهُ الْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِیفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ- لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ ص صَاحِبِ الْمَزَامِیرِ- وَ قَارِئِ أَهْلِ الْجَنَّهِ- فَلَقَدْ کَانَ یَعْمَلُ سَفَائِفَ الْخُوصِ بِیَدِهِ- وَ یَقُولُ لِجُلَسَائِهِ أَیُّکُمْ یَکْفِینِی بَیْعَهَا- وَ یَأْکُلُ قُرْصَ الشَّعِیرِ مِنْ ثَمَنِهَا وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِی عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ع- فَلَقَدْ کَانَ یَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ- وَ یَلْبَسُ الْخَشِنَ وَ یَأْکُلُ الْجَشِبَ- وَ کَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ وَ سِرَاجُهُ بِاللَّیْلِ الْقَمَرَ- وَ ظِلَالُهُ فِی الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا- وَ فَاکِهَتُهُ وَ رَیْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ- وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ زَوْجَهٌ تَفْتِنُهُ وَ لَا وَلَدٌ یَحْزُنُهُ- وَ لَا مَالٌ یَلْفِتُهُ وَ لَا طَمَعٌ یُذِلُّهُ- دَابَّتُهُ رِجْلَاهُ وَ خَادِمُهُ یَدَاهُ فَتَأَسَّ بِنَبِیِّکَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ ص- فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَهً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى- وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیِّهِ- وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ- قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً

وَ لَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً- أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْیَا کَشْحاً- وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْیَا بَطْناً- عُرِضَتْ عَلَیْهِ الدُّنْیَا فَأَبَى أَنْ یَقْبَلَهَا- وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَیْئاً فَأَبْغَضَهُ- وَ حَقَّرَ شَیْئاً فَحَقَّرَهُ وَ صَغَّرَ شَیْئاً فَصَغَّرَهُ- وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِینَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ- وَ تَعْظِیمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ- لَکَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّهً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ- وَ لَقَدْ کَانَ ص یَأْکُلُ عَلَى الْأَرْضِ- وَ یَجْلِسُ جِلْسَهَ الْعَبْدِ وَ یَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ- وَ یَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ وَ یَرْکَبُ الْحِمَارَ الْعَارِیَ- وَ یُرْدِفُ خَلْفَهُ- وَ یَکُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَیْتِهِ فَتَکُونُ فِیهِ التَّصَاوِیرُ فَیَقُولُ- یَا فُلَانَهُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَیِّبِیهِ عَنِّی- فَإِنِّی إِذَا نَظَرْتُ إِلَیْهِ ذَکَرْتُ الدُّنْیَا وَ زَخَارِفَهَا- فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ- وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِیبَ زِینَتُهَا عَنْ عَیْنِهِ- لِکَیْلَا یَتَّخِذَ مِنْهَا رِیَاشاً وَ لَا یَعْتَقِدَهَا قَرَاراً- وَ لَا یَرْجُوَ فِیهَا مُقَاماً فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ- وَ أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ وَ غَیَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ- وَ کَذَلِکَ مَنْ أَبْغَضَ شَیْئاً أَبْغَضَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِ- وَ أَنْ یُذْکَرَ عِنْدَهُ- وَ لَقَدْ کَانَ فِی رَسُولِ اللَّهِ ص- مَا یَدُلُّکُ عَلَى مَسَاوِئِ الدُّنْیَا وَ عُیُوبِهَا- إِذْ جَاعَ فِیهَا مَعَ خَاصَّتِهِ- وَ زُوِیَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِیمِ زُلْفَتِهِ- فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ- أَکْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِکَ أَمْ أَهَانَهُ- فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ کَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِیمِ بِالْإِفْکِ الْعَظِیمِ- وَ إِنْ قَالَ أَکْرَمَهُ- فَلْیَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَهُ- وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ- فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِیِّهِ- وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ- وَ إِلَّا فَلَا یَأْمَنِ الْهَلَکَهَ- فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً ص عَلَماً لِلسَّاعَهِ- وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّهِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَهِ- خَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا خَمِیصاً وَ وَرَدَ الْآخِرَهَ سَلِیماً- لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ- حَتَّى مَضَى لِسَبِیلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِیَ رَبِّهِ- فَمَا أَعْظَمَ مِنَّهَ اللَّهِ عِنْدَنَا- حِینَ أَنْعَمَ عَلَیْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ- وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا- وَ لَقَدْ قَالَ لِی قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْکَ- فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّی فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى

لغات

مدخول: شبه ه‏ناک و مشکوک

معلول: ناخالص

قضم: خوردن به کرانه دهان

ضمار: وعده ‏اى که امیدى به آن نیست

مقتصّ: پیگیر

هضیم: کسى که بر اثر کم خوردن شکمش فرو رفته باشد

محادّه: دشمنى

أغرب: دورى گزید

ریاش: آرایش

مدرعه: لباس بلند که جلوش شکافته باشد

ترجمه

«او گمان مى‏برد به خدا امیدوار است، به خداوند بزرگ، سوگند دروغ مى‏گوید، چگونه است که امیدوارى او در عملش نمایان نیست، زیرا هر کس امیدى دارد امید او از کردارش دانسته مى‏شود، جز امید به خدا، چون امید به او خالص نیست، و هر ترسى محقّق است جز ترس از خدا، چون بیم از خداوند راست و بى ‏غشّ نیست، امیدهاى بزرگ را از خدا دارند و در کارهاى کوچک به بندگان امید مى‏بندند امّا در برابر خداوند آن چنان نیستند که در برابر بنده اویند، چه شده است که از آنچه در مورد بندگان خدا انجام مى‏گردد نسبت به خداوند بزرگ کوتاهى مى‏شود آیا بیم دارى که در امید به خدا دروغگو باشى یا این که او را سزاوار امید نمى‏دانى، همچنین اگر او از یکى از بندگان خدا بیمناک شود به گونه ‏اى رفتار مى‏کند که با خداوند چنین رفتارى نمى‏کند براى این که ترس از بندگانش را نقد و موجود، و ترس از او را نسیه و وعده مى‏داند، آرى کسى که دنیا در نظرش سترگ و موقعیّت آن در دلش بزرگ باشد آن را بر خدا برگزیده و از خدا مى‏برد و بنده دنیا مى‏ شود.
روش پیامبر خدا (ص) در تأسّى جستن و پیروى کردن براى تو کافى است، و رفتار او دلیل بر زشتى و نقص دنیا و بسیارى رسواییها و بدیهاى آن مى‏باشد، زیرا دنیا بکلّى از او گرفته شد، و از همه سو براى دیگران مهیّا گردید، او از این که از پستان دنیا شیر نوشد ممنوع، و از زیب و زیور آن، بر کنار شد.

و اگر بخواهى روش دوّمین پیامبر خدا یعنى موسى کلیم اللّه را که درود خدا بر او باد براى تو بگویم در آن هنگامى که مى‏ گفت: «فَسَقى‏ لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ«»» به خدا سوگند او جز گرده نانى که آن را بخورد ازخداوند نخواست، زیرا او گیاه زمین را مى‏خورد، و از بسیارى لاغرى و فرو ریختن گوشت بدنش سبزى گیاه از پشت پرده شکمش دیده مى‏شد.

و چنانچه بخواهى روش سوّمین پیامبر را برایت بازگو کنم، یعنى داود (ع) که درود خدا بر او باد، داراى مزامیر و قارى بهشتیان، او به دست خویش از لیف خرما زنبیلها مى‏بافت و به همنشینان خود مى‏گفت کدام یک از شما اینها را برایم مى‏فروشد وى از بهاى آنها گرده نان جوى فراهم مى‏کرد و مى‏ خورد.

و اگر بخواهى در باره عیسى بن مریم علیه السلام سخن بگویم، او سنگ را بالش خود قرار مى‏ داد و جامه زبر مى‏پوشید و طعام خشن مى‏خورد و نان خورش او گرسنگى بود، چراغ شبش مهتاب، و سر پناهش در زمستان خاوران و باختران (این طرف و آن طرف) زمین بود، میوه و سبزى خوشبوى او گیاهى بود که از زمین براى چهار پایان مى‏رویید، او نه همسرى داشت که وى را شیفته خود کند و نه فرزندى که او را دچار اندوه سازد، و نه مالى که او را به خود مشغول گرداند و نه طمعى که وى را به خوارى افکند، پاهایش مرکب او و دستهایش خدمتکار وى بود.

از پیامبر پاک و پاکیزه خود که درود خدا بر او و خاندانش باد پیروى کن، زیرا او نمونه است براى کسى که بخواهد تأسّى کند، و انتسابى شایسته است براى کسى که بخواهد منتسب شود، محبوبترین بندگان نزد خداوند کسى است که به پیامبر او اقتدا کند، و به دنبال او گام بردارد. او لقمه دنیا را با اطراف دندان مى‏خورد (نه به پرى دهان)، و به دنیا توجّهى نداشت. از همه مردم دنیا بیشتر پهلویش از آن تهى، و شکمش از همگان گرسنه‏ تر بود، دنیا به او پیشنهاد شد لیکن از پذیرفتن آن خوددارى کرد، او آن چیزى را که خداوند دشمن داشته، دانست و دشمن داشت، و آنچه را خداوند حقیر شمرده او نیز حقیر شمرد، و چیزى را که خداوند خرد و کوچک دانسته او نیز خرد و ناچیز مى‏دانست. و اگر در ما جز دوستى آنچه را خدا و پیامبرش دشمن داشته و بزرگداشت آنچه را که خداوند کوچک و حقیر شمرده چیز دیگرى نبود براى‏
دشمنى با خدا و مخالفت با دستور او کافى بود.

پیامبر (ص) بر روى زمین طعام مى‏خورد و مانند بردگان مى‏نشست، و به دست خود بر کفش و جامه ‏اش وصله مى‏زد، بر الاغ برهنه سوار مى‏شد، و یکى را هم در پشت سر خود سوار مى‏کرد، پرده ‏اى بر در اطاقش آویخته دید که در آن تصویرهایى بود، به یکى از همسرانش فرمود: اى زن این را از نظر من پنهان کن، زیرا هنگامى که به آن مى‏نگرم به یاد زیب و زیور دنیا مى‏افتم، او با تمام قلب خویش از دنیا روگردانید و یاد آن را از خود دور ساخت، و دوست داشت که آرایشهاى دنیا از نظرش ناپدید باشد، مبادا از آن جامه فاخرى برگیرد، یا دنیا را جاى آرمیدن بشمارد، و امید درنگ در آن داشته باشد، لذا آن را از جان خویش بکلّى بیرون راند، و از دل خود دور ساخت و از جلو چشمش پنهان گردانید، آرى چنین است کسى که چیزى را دشمن مى‏دارد از این که به آن نظر کند و نام آن نزد او برده شود نیز بیزار است.

در روش زندگى پیامبر خدا که درود خداوند بر او و خاندانش باد چیزهایى است که تو را به زشتیهاى دنیا و عیبهاى آن آگاه مى‏سازد، زیرا او با بستگان خود در دنیا گرسنه به سر برد و با همه تقرّبى که در پیشگاه خداوند داشت زیب و زیور دنیا از او به دور داشته شد، بنا بر این بیننده باید با چشم خرد بنگرد که آیا خداوند با این کار محمّد (ص) را گرامى داشته و یا خوار ساخته است، اگر بگوید خوار کرده است دروغ گفته و به خداوند بزرگ سوگند دست به بهتان بزرگى زده است، و اگر بگوید او را گرامى داشته باید بداند خداوند آن دیگرى را خوار داشته که دنیا را براى او فراخ و گسترده ساخته، زیرا آن را از مقرّبترین کسان به درگاهش دریغ داشته است، بنا بر این کسى که مى‏خواهد تأسّى جوید باید از پیامبر خود پیروى کند، و در پى او گام بردارد، و به هر جا او وارد شده به آنجا در آید، و اگر چنین نکند از هلاکت ایمن نخواهد بود، زیرا خداوند محمّد (ص) را نشانه قیامت و مژده دهنده بهشت و بیم دهنده عقوبتها و کیفرها قرار داده است.

آرى او با شکم گرسنه از دنیا رفت و با قلبى سلیم به دیار آخرت وارد شد، او تا آن گاه که به سراى باقى شتافت و دعوت پروردگارش را اجابت کرد سنگى بر روى سنگى ننهاد، چه بزرگ است منّت خدا بر ما که نعمت وجود چنین رهبرى را به ما عطا فرمود تا از او پیروى کنیم، و به دنبال چنین پیشوایى گام بر داریم، به خدا سوگند من به این جبّه خود آن قدر وصله زدم که دیگر از وصله زننده آن شرم کردم، کسى به من گفت: دیگر این لباس کهنه را از خود دور نمى‏کنى گفتم از من دور شو که: «عند الصّباح یحمد القوم السّرى«»».

شرح

این گفتار در زمینه نکوهش کسانى است که ادّعا مى‏ کنند امید خود را به خدا بسته‏ اند لیکن در این راه به عمل نمى‏پردازند، و مبتنى بر هشدار به اینهاست که امید آنان خالص نمى‏باشد و با دروغ شمردن ادّعاى آنها کوتاهى و قصور آنان را در عمل بیان مى‏کند:

فرموده است: یدّعی بزعمه أنّه یرجو اللّه.
یعنى او به گمان خویش ادّعا مى‏کند که به خدا امیدوار است، این جمله صورت مدّعاست که ممکن است حالیّه یا مقالیّه باشد یعنى حال و یا گفتار او بیانگر آن باشد.

فرموده است: کذب و العظیم.
این جمله در ردّ ادعاى مذکور است که با سوگند به خداوند تأکید شده است. این که لفظ جلاله را نیاورده و عظیم فرموده براى این است که در این جا ذکر عظمت با رجا و امیدوارى مناسبتر است.

فرموده است: ما باله… تا عرف رجاءه فی عمله.
این عبارت در واقع قیاسى است از شکل دوم«» که نتیجه مى‏دهد این مدّعى‏ امید به خدا نبسته است و امیدوار به او نیست، منظور آن حضرت از رجا امید کامل است که انسان به خاطر آن به کار و کوشش مى‏پردازد، و به همین سبب امید به خدا را استثنا کرده و إلّا رجاء اللّه گفته و علّت آن را مشوب بودن آن ذکر کرده و اعلام فرموده که این گونه امیدها صحیح و خالص نیست، و دلیل آن این است که هر کس در باره امرى به صاحب قدرتى یا جز آن دل بندد و به او چشم امید داشته باشد با همه نیرو به خدمت او مى‏پردازد، و در کسب رضا و خشنودى او سعى بلیغ به جا مى‏آورد و به اندازه ‏اى که به او امید و اخلاص دارد براى او کار و کوشش مى‏کند در حالى که ملاحظه مى‏شود کسانى که ادّعا مى‏کنند امید خود را به خدا بسته ‏اند در راه او به سعى و تلاش نمى‏پردازند، و این کوتاهى در عمل و تقصیر در انجام وظایف دینى نشانه این است که امید آنها به خداوند ناب و خالص نیست، و نیز این که فرموده است هر ترسى قطعى و محقّق است جز ترس از خدا که استوار و واقعى نیست براى نکوهش شنوندگان است که با کوتاهى در اعمال دینى و وظایف إلهى به خدا امیدوارند و تقدیر استثناى اوّل با مستثنا منه آن این است که: امید هر امیدوارى در چگونگى عمل او شناخته، و درجه اخلاص او در باره امیدى که دارد دانسته مى‏شود جز امید به خدا که پاکیزه و خالص نیست، جمله مذکور به صورت کلّ رجاء إلّا رجاء اللّه فإنّه مدخول نیز روایت شده است، و تقدیر آن کلّ رجاء محقّق أو خالص إلّا… مى‏باشد تا کلّى مزبور با جمله کلّ خوف محقّق مطابقت کند، زیرا ذکر محقّق در جمله اخیر دلیل اضمار این کلمه در جمله اوّل و مفسّر آن است.

فرموده است: یرجو اللّه فی الکبیر… تا یعطى الرّب.
این عبارت در حکم قیاس ضمیر است که صغراى آن جمله یرجوا لعباد فی الصّغیر مى‏باشد و کبراى مقدّر این است که هر کس این چنین باشد شایسته است‏ نسبت به پروردگار خود با امیدهاى بزرگى که به او دارد کوشاتر و رفتارش از آنچه با مخلوق که بندگان اویند دارد بالاتر و خاضعانه ‏تر باشد، و صغرا در این قیاس مسلّم است، زیرا آنچه مشهود و محسوس است این است که تلاش و کوشش مردم در قبال امیدها و درخواستهایى که از یکدیگر دارند خیلى بیشتر و جدّى‏تر از سعى و کوششى است که در برابر آرزوهاى خود از خداوند متعال انجام مى‏دهند، و در مورد کبرا نیز فطرت و سرشت انسان حکم مى‏کند در برابر کسى که بزرگترین مرجع امید است، آنچه را از نظر کمیّت و کیفیّت در خور مقام اوست وسیله قرار داده و به کار بسته شود.

فرموده است: فیعطى العبد ما لا یعطى الرّب.
این جمله ناقض کبر است یعنى اهمیّتى که به بنده خدا مى‏دهد بیش از اهمیّتى است که براى پروردگار خویش قائل مى‏شود.

فرموده است: فما بال اللّه… تا لعباده.
این سخن در توبیخ و نکوهش کسانى است که به گونه‏اى که ذکر شد بر خلاف وظایف بندگى خود نسبت به پروردگار رفتار مى‏کنند.

فرموده است: أ تخاف… تا موضعا.
این گفتار مبتنى است بر پرسش از علّت آنچه در باره امیدوارى انسان به خلق و خالق ذکر شد، و چگونگى عمل و رفتار انسان نسبت به کسى که به او امید بسته، و قصور و مسامحه او نسبت به پروردگارش که به او امیدوار است، پرسش مذکور بر سبیل انکار و در سرزنش و سرکوب کسى است که ادّعا کند علّت این امر یکى از دو مورد مذکور است، و این دو یکى بیم از این که ممکن است امید او به خدا بیجا و نادرست باشد، دیگرى این که گمان کند که خداوند شایستگى آن را ندارد که به او امید بندد، امّا مورد اوّل اشتباهى بزرگ و ناشى از کوتاهى در شناخت پروردگار متعال است و مورد دوّم کفر آشکار است، این که امام (ع) به ذکر این دو علّت اکتفا فرموده براى این است که منشأ نومیدى‏ مردم از یکدیگر و یا ضعف امید آنها چنانچه مشهور است همین دو علّت است، و بدیهى است این دو امر در مورد پروردگار منتفى است زیرا او بى ‏نیاز مطلق است و هیچگونه بخل و منعى از طرف او وجود ندارد، و اگر بنده استعداد امید به او را داشته باشد، و بر اساس امیدى که به خدا دارد، کار کند، و خواستار افاضه جود و بخشش إلهى و بر آوردن آرزوى خود باشد، امیدش بیجا نبوده و به خطا نرفته است چه او مرجع تمام امیدها و برآورنده آرزوهاست.

فرموده است: و کذلک إن هو خاف… تا یعطى ربّه.
این عبارت قیاس ضمیر استثنایى«» است که قصور خوف بیم دارندگان از خداوند را در مقایسه با ترس از برخى بندگان او بیان مى‏کند. ضمیر در واژه عبیده به اللّه و در خوفه به خائف، و یا به عبد باز مى‏گردد، ملازمه در این قضیّه شرطیّه روشن است، و کبراى این قیاس استثناى عین مقدّم است به نحوى که عین تالى مذکور را نتیجه دهد.

فرموده است: فجعل… تا وعدا.
این سخن نیز سرزنش و سرکوبى است بر کسى که مشمول این اعتراض و مورد این استدلال است، زیرا این زشتى و رسوایى است که کسى ترس از فردى مانند خودش را نقد و موجود دانسته، و ترس از پروردگارش را وعده و نسیه بداند.

فرموده است: و کذلک من عظمت الدّنیا… تا آخر.
این سخنان در بیان علّت این است که چرا مردم زندگى دنیا را بر ثوابهایى که خداوند وعده فرموده ترجیح مى‏دهند و از هر چه غیر دنیاست مى‏برند و خود را بنده آن مى‏سازند. بدیهى است عظیم جلوه ‏گر شدن دنیا در نظر انسان جزیى‏ از علّت قریب این امر است و تمام علّت آن، حقیر شمردن وعده‏هاى آخرت در مقایسه با لذّات دنیاست و نیز آنچه باعث این علّت است تمایل انسان به بهره‏گیرى کامل از لذّات دنیاست که حقیقت دارد و موجود است، و عدم حضور لذّاتى است که وعده داده شده و انسان از آنها بر حسب تعریف و توصیف، تصوّرى ضعیف دارد، و آنچه از آن در ذهن انسان مى‏باشد این است که چیزهایى که در آخرت وعده داده شده شبیه لذّاتى است که انسان هم اکنون در دسترس خود دارد، از این رو لذّتهاى گذراى دنیا در نظر آنها بزرگتر و در دلهاى آنها راسختر است و در نتیجه دنیا را بر مى‏گزینند و از غیر آن مى‏برند، و خود را بنده آن مى‏گردانند.

هدف از این توبیخ و نکوهش رهانیدن مردم از دنیا، و ایجاد رغبت در آنهاست نسبت به آنچه خداوند وعده داده است و به همین مناسبت در پى این سخنان به ذکر احوال پیامبر گرامى (ص) و دیگر پیامبران که پیشوایان بشرند و دنیا را ترک و از آن اعراض کرده‏اند پرداخته است، زیرا آنها براى مردم کاملترین نمونه‏اند چنان که خداوند متعال فرموده است: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ«»» همچنین روش آنها دلیل کامل بر زشتى و نقص دنیا و بسیارى بدیها و رسواییهاى آن است،

این که فرموده است: اذ قبضت عنه أطرافها تا جمله: و خادمه یداه اشاره به چگونگى دلایل حقارت و پستى دنیاست، قبض اطراف کنایه از این است که خداوند دنیا را بکلّى از پیامبر (ص) به دور داشت و چون آماده براى آن نشده بود آن را نپذیرفت، و وطّئت لغیره أکنافها اشاره است به این که خداوند دنیا را براى مردمى غیر از او رام و همواره ساخته مانند پادشاهان، واژه فطم (از شیر بریدن) را به مناسبت بریدن آن حضرت از دنیا استعاره فرموده، همچنین واژه رضاع را استعاره آورده، بدین مناسبت که دنیا شبیه مادر و او به منزله فرزند آن است، وجه مشابهت روشن است.
این که فرموده است: و اللّه ما سأله إلّا خبزا
یعنى به خدا سوگند جز گرده نانى از او درخواست نکرد. تفسیر آیه‏اى است که در خطبه ذکر شده است، و مفسّران نیز همین را در تفسیر آیه مزبور نقل کرده‏اند، صفاق بطن پوست زیرین شکم است و شفیف نازکى آن است که مانع مشاهده آنچه در پشت آن قرار دارد نیست، تشذّب لحم عبارت از تفرّق و پراکندگى گوشت است، واژه مزامیر براى صوت داود (ع) و لفظ ادام (نانخورش) براى گرسنگى و کلمه سراج (چراغ) براى ماه و ظلال (سایه) براى مشارق و مغارب زمین، و فاکهه و ریحان براى رستنیهاى زمین، و دابّه (چهارپا) براى پاها و واژه خادم (خدمتکار) را براى دستها استعاره آورده است، وجه مناسبت در استعاره نخستین مشترک بودن آواز داود (ع) با نغمه مزمار (قره‏نى) است و این آلتى است که با دمیدن در آن نواخته مى‏شود، نقل شده هنگامى که داود (ع) در محراب عبادت مزامیر مى‏خواند وحوش و پرندگان بر او گرد مى‏آمدند تا از لذّت آواى خوش و نغمه دلکش او بهره‏مند شوند، مناسبت استعاره دوّم این است که همان گونه که نانخورش موجب قوام بدن است گرسنگى مایه قوام او بود، و مناسبت استعاره سوّم مشارکت ماه و چراغ در دادن روشنایى است، وجه مشابهت استعاره چهارم این است که او همچنان که از گرما به سایه پناه مى‏برد از سرما نیز به مشارق و مغارب زمین یعنى به این سو و آن سوى زمین رو مى‏آورد، مناسبت استعاره پنجم این که استفاده از رستنیهاى زمین براى ذائقه و شامّه او همان گوارایى و خوشبویى را داشت که میوه‏ها و گلها براى دیگران گوارایى و لذّت دارد، وجه استعاره ششم و هفتم این است که از پاها و دستهایش همان فایده را مى‏برد که از مرکب و خدمتکار سود برده مى‏شود.
بارى چگونگى احوال پیامبران مذکور علیهم السّلام و درجه زهد و اعراض آنها از دنیا و بطور کلّى اکتفاى آنها به پایین‏ترین حدّ ضرورت در طعام و لباس از امورى است که معلوم و از طریق تواتر روشن است، امّا این که گفته شده‏ داود (ع) قارى بهشتیان است چنان که در اخبار نیز وارد شده است براى این است که هر امر نیکویى در عرف مردم، به بهشت نسبت داده مى‏شود، یا به این مناسبت است که آواز داود (ع) با همه خوبى و زیبایى که داشت انسان را به سوى بهشت جذب و به خدا دعوت مى‏ کرد.

امام (ع) پس از بیان حال پیامبران مذکور (ع) تذکّر مى‏دهد که به پیامبر گرامى (ص) خویش تأسّى جویند، زیرا همگى پیامبران مأمور بودند بطور مطلق به رسول اکرم (ص) اقتدا و از او پیروى کنند، و براى کسى که بخواهد به او تأسّى کند همه نمونه‏هاى کمال در وجود مقدّس آن حضرت موجود است، دلیل دیگر این که زمان او نسبت به ادوار پیامبران گذشته به ما نزدیکتر است.
امام (ع) براى تحریک و تشویق مردم در تأسّى به رسول گرامى (ص) گوشزد مى‏کند که کسانى که از آن بزرگوار پیروى و راه او را دنبال مى‏کنند نزد خداوند متعال محبوبترین بندگانند و این به دلیل گفتار خداوند مى‏باشد که فرموده است: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ«»».
پس از این امام (ع) به بیان حال پیامبر گرامى (ص) که دنیا را ترک و از آن به مقدار ضرورت بسنده کرده بود مى‏پردازد تا روشن کند که چگونه باید به روش آن حضرت تأسّى جست، ذکر واژه قضم اشاره به همین معناست و جمله و لم یعرها طرفا کنایه از عدم التفات و توجّه آن حضرت به دنیاست، و عبارت أخمصهم بطنا بیانگر این است که شکم و پهلوى آن بزرگوار از همه کس گرسنه‏تر و تهى‏تر و توجّه او به خوردنیها و آشامیدنیها از همه کمتر بود. از آن حضرت روایت شده است هنگامى که گرسنگى او سخت مى‏شد سنگى بر شکم خود مى‏بست و آن را مشبّع یا سیر کننده مى‏نامید با این که در این موقع بخش بزرگى از دنیا را در زیر فرمان خود داشت. همچنین روایت شده است که خاندان پیامبر (ص) هرگز به اندازه ‏اى که سیر شوند گوشت نخوردند، و فاطمه و همسر و فرزندانش (ع) روزه مى‏گرفتند و چند گرده نان جو براى افطار خود آماده مى‏کردند و بسا اتفاق مى‏افتاد که آنها را به گدایان مى‏دادند و خود گرسنه مى‏ماندند، در این باره نقل شده که سه شب پیاپى این کار را کردند و در این سه روز گرسنه ماندند و همین امر سبب نزول سوره هل أتى در حقّ آنان گردید، چنان که در تفاسیر مشهور است، امّا در باره این که فرموده است دنیا به پیامبر گرامى (ص) عرضه شد و آن را نپذیرفت از رسول اکرم (ص) روایت شده که فرموده است: «گنجهاى زمین به من عرضه، و کلید خزانه‏هاى آن به من پیشنهاد شد من آنها را ناخوش داشتم و سراى آخرت را برگزیدم«».»

فرموده است: و علم أنّ اللّه أبغض شیئا… تا فصغّر.
معناى این که خداوند دنیا را دشمن مى‏دارد این است که نمى‏خواهد آن را سراى اقامت دوستانش قرار دهد، و ممکن است اشاره باشد به این که ایجاد دنیا غرض بالعرض است و مقصود بالذّات نیست، و همچنین کوچک شمردن آن باشد در مقایسه با آنچه خداوند براى بندگانش در آخرت آماده فرموده است، و پس از ذکر این مطلب که دنیا مبغوض خداوند بوده و آن را کوچک و حقیر شمرده است با ذکر جمله معترضه ‏اى که صورت قیاس دارد، مردم را از دوستى دنیا بر حذر داشته است، صورت قیاس این است: کمترین عیبى که در ما وجود دارد دوستى چیزى است که خداوند آن را دشمن داشته، و تعظیم چیزى است که خداوند آن را کوچک شمرده است، و هر محبّت و تعظیمى بدین گونه باشد در مخالفت با خدا و سرباز زدن از اوامر او کفایت مى ‏کند، نتیجه مى ‏دهد که این کمترین عیب ما در مخالفت با خدا و دشمنى با او کافى است، پس از این امام (ع) دوباره به ذکر اوصاف رسول اکرم (ص) در باره ترک دنیا و تحمّل سختیهاى آن پرداخته است.
فرموده است: و لقد کان (ص) یأکل على الأرض و یجلس جلسه العبید.
از پیامبر گرامى (ص) روایت شده که فرموده است: «جز این نیست که من بنده ‏اى هستم همچون بندگان مى‏خورم و مانند بندگان مى ‏نشینم«»» غرض از این، اظهار فروتنى و تواضع در برابر خداوند است، و به همین منظور بود که آن حضرت نعلین و جامه ‏اش را به دست خویش وصله مى‏زد، و بر الاغ برهنه سوار مى‏شد و یکى را نیز با خود ردیف مى‏کرد، امّا این که دستور داد تصاویر را از نظر او دور سازند براى محافظت از وسوسه ‏هاى شیطان بوده است، چنان که پیامبران (ع) دیگر نیز که نفس بد کنش امّاره را شکسته و شیاطین خود را سرکوب کرده‏ اند خود را محتاج مى‏دیده ‏اند که پیوسته مواظب احوال خویش بوده و در تمام لحظه‏ها و دقایق نفس خود را زیر نظر و مراقبت داشته باشند، زیرا نفس امّاره همچون دزد حیله ‏گرى است که پیوسته در کمین نفس مطمئنّه است و هرگاه از قید و بند رها و از سرکوبى آن غفلت شود، و از آن پرهیز به عمل نیاید به حالت اولیّه خود باز مى‏گردد و قدرت و غلبه خود را از سر مى‏گیرد.

فرموده است: فأعرض عن الدّنیا بقلبه… تا و أن یذکر عنده.
این سخن اشاره به زهد حقیقى است که عبارت از حذف همگى موانع نفسانى از ساحت نفس انسانى است و آنچه پیش از این در اوصاف آن حضرت فرموده بیان مراتب ظاهرى زهد اوست که عبارت از رفع موانع خارجى در قبال آن است.
پس از این امام (ع) آنچه را در مقدّمه پیش دلیل پستى و پلیدى دنیا ذکر کرده بود یادآورى، و دوباره به شرح گرسنگى پیامبر گرامى (ص) و خواصّ اهل بیت او اشاره مى‏کند که با همه عظمت قرب او به خدا و بلندى مقامش در پیشگاه إلهى، خداوند دنیا را از او دور و بر کنار داشت. سپس امام (ع) با گفتار خود که
فرموده است: فلینظر ناظر… تا أقرب النّاس إلیه
استدلال مى‏کند، و بیان او قیاس شرطى متّصلى است که مقدّم آن قضیّه ‏اى است حملیّه و تالى آن قضیه شرطیّه منفصله‏ اى است که خلاصه آن به شرح زیر است: این که محمّد (ص) با همه قرب منزلت او نزد خداوند، خود و خواصّ اهل بیت او گرسنه مى‏ماندند و خداوند او را از زیب و زیور دنیا بر کنار داشته بود، این رفتار خداوند نسبت به پیامبر (ص) از دو حال بیرون نیست: یا براى اکرام و گرامیداشت او و یا به منظور اهانت و خوار کردن اوست، بطلان توجیه دوم آشکار است، زیرا ثابت و قطعى است که پیامبر گرامى (ص) اخصّ خواصّ إلهى است، و بدیهى است کمترین و نادانترین پادشاهان در دنیا هرگز به کسى که در زمره خاصّان او مى ‏باشد و مطیع و فرمانبردار اوست اهانت روا نمى‏دارد، چگونه ممکن است جبّار جبابره و مالک دنیا و آخرت و حکیمترین حکیمان و مهربانترین مهربانان در حقّ اخصّ خواصّ و فرمانبردارترین بندگان خود توهین روا بدارد، و چون بطلان این سخن روشن است امام (ع) به تکذیب گوینده آن اکتفا کرده و با سوگند به خدا آن را مؤکّد داشته است، امّا در باره توجیه نخست که خداوند با این رفتار، پیامبر (ص) خود را گرامى داشته است روشن است که وقتى عدم چیزى کرامت و کمال باشد وجود آن اهانت و نقصان است، بنا بر این وجود دنیا در دست غیر او، و بر کنارى او از آن با همه قرب منزلت، نشانه توهین غیر اوست، و این استدلال، حقارت و پستى دنیا را اثبات، و خردمند را وادار مى‏کند که از آن بیزار گردد، امام (ع) پس از بیان طرق تأسّى در تأکید آنچه پیش از این در این باره فرموده است دستور مى‏دهد که به پیامبر گرامى (ص) اقتدا کنند، و روش او را در بى‏اعتنایى به دنیا سرمشق خود قرار دهند، فعل فتأسّى متأسّ، امر به صورت خبر است و علاوه بر این هشدار است بر این که میل به دنیا باعث وقوع در هلاکت است، و کسى که در دنیا از روش آن حضرت پیروى نکند و با رغبت به برخى از پدیده‏ هاى آن، راه خلاف پوید از افتادن در ورطه هلاکت ایمن نیست، زیرا مى‏دانیم دوستى دنیا ریشه تمام گناهان است«» و همین خطا و گناه است که انسان را از درجات نعیم به درکات جحیم مى‏کشاند.

فرموده است: فإنّ اللّه جعل محمّدا (ص)… تا داعى ربّه.
این سخن استدلالى است بر این که فرموده است: و إلّا فلا یأمن الهلکه.
توضیح مطلب این که خداوند متعال پیامبر گرامى (ص) را نشانه قیامت و علامت نزدیکى آن و مژده دهنده بهشت و بیم دهنده عذاب قرار داده و او را بر احوال آخرت آگاه ساخته است، سپس پیامبر خدا (ص) با شیوه‏اى که بیان شد و گویاى نفرت و دشمنى آن حضرت با دنیا و پرهیز او از آن است عمرش را گذرانید و از جهان رفت، و بى‏گمان اگر رغبت و اعتماد به دنیا، و اتّخاذ رویه ‏اى خلاف این شیوه، موجب هلاکت ابدى نبود، پیامبر خدا (ص) از دنیا دورى نمى‏گزید و از آن بیزارى نمى ‏جست، لیکن او از آن دورى جست چون گرایش بدان موجب هلاکت و نابودى بود، بنا بر این تأسّى به پیامبر گرامى (ص) در پشت پا زدن به دنیا واجب است و کسى که به آن بزرگوار در این باره اقتدا نکند مصون از هلاکت نیست. در برخى از نسخه‏ ها واژه علما به کسر عین روایت شده است، که در این صورت مجازا از باب اطلاق نام مسبّب بر سبب به کار رفته است، زیرا پیامبر اکرم (ص) سبب حصول علم و یقین به وقوع قیامت است. این که فرموده است: رسول گرامى (ص) سنگى بر روى سنگى ننهاد کنایه از این است که بنایى بر پا نساخت.
پس از این امام (ع) به عظمت منّتى که خداوند به سبب نعمت وجود پیامبر اکرم (ص) بر مردم نهاده، و او را مقتدا و رهبر خلایق قرار داده تا از او پیروى کنند و در پى او گام بردارند اشاره مى ‏کند و آن را بزرگ مى‏ شمارد، و در دنبال این مطلب برخى از احوال خود را که در باره ترک دنیا و اعراض از لذّات آن به پیامبرگرامى (ص) تأسّى جسته است ذکر مى‏ کند تا آن جا که به قباى خود آن قدر وصله زده که دیگر از وصله زننده آن شرم مى‏کند، و گفتار آن کس را که به آن بزرگوار گفته است: دیگر از آن دست نمى‏کشى و آن را دور نمى ‏افکنى ذکر کرده و پاسخ زیبایى را که به این گوینده داده نقل کرده است.

فرموده است: فعند الصّباح یحمد القوم السّرى.
این مثل براى کسى آورده مى‏ شود که رنج کشیده تا به آسایش برسد، زیرا اصل مثل در باره کسانى است که شب را نیاسوده و راه پیموده ‏اند و تنها هنگامى که بامداد شود و به نزدیک منزلگاه برسند مورد ستایش قوم قرار مى‏گیرند، در این جا منظور از صباح یا بامداد زمانى است که روح از بدن جدا شود، و یا به سبب پیروى کامل از تربیتها و ریاضتهایى که ذکر شد و تابش انوار جهان بالا بر او، و اتّصالش با ملأ اعلا، بکلّى از دنیا روى گرداند که در این هنگام بردبارى او در برابر ناملایمات، و پشت پا زدن او به لذّات، و تحمّل سختیها و تلخیهاى دنیا عاقبتى محمود و فرجامى پسندیده دارد، و مطابقت این مثل با این معنا روشن و جایگزین بیان آن است.

نقل شده است که از آن حضرت پرسش شد چرا بر جامه خود وصله مى‏زنى، فرمود: با این کار دل، خاشع و فروتن مى‏ شود و مؤمنان از این کار پیروى مى‏ کنند، از جمله روایاتى که در باره زهد آن حضرت نقل شده، روایت احمد بن حنبل«» در مسندش از ابى النّور حوّام ساکن کوفه است که گفته است: علىّ بن ابى طالب (ع) به همراه غلام خود به بازار نزد من آمد و این به هنگام خلافت او بود، دو پیراهن از من خرید، و به غلام خود گفت: هر کدام را مى‏خواهى برگزین غلام یکى را برگزید، و دیگرى را على (ع) برداشت و پوشید، و چون آستین جامه‏
براى دستش بلند بود، به غلام فرمود: زیادى آستین را ببر، غلام چنین کرد، سپس سر آستینها را دوخت و رفت. همچنین احمد بن حنبل روایت کرده است که هنگامى که عثمان کسانى را نزد على (ع) فرستاد، دیدند آن حضرت عبایى بر تن کرده و بند عقالى به دور آن پیچیده و مشغول روغن مالى شتر خویش مى‏باشد، اخبارى که در باره زهد آن حضرت رسیده بسیار است. و توفیق از خداوند است.

 

ترجمه‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۲۰

خطبه۱۵۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۵۸صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) ینبه فیها على فضل الرسول الأعظم، و فضل القرآن، ثم حال دوله بنی أمیه

 

النبی و القرآن‏

 

أَرْسَلَهُ عَلَى حِینِ فَتْرَهٍ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَهٍ مِنَ اَلْأُمَمِ وَ اِنْتِقَاضٍ مِنَ اَلْمُبْرَمِ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِیقِ اَلَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ اَلنُّورِ اَلْمُقْتَدَى بِهِ ذَلِکَ ؟ اَلْقُرْآنُ ؟ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ یَنْطِقَ وَ لَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ أَلاَ إِنَّ فِیهِ عِلْمَ مَا یَأْتِی وَ اَلْحَدِیثَ عَنِ اَلْمَاضِی وَ دَوَاءَ دَائِکُمْ وَ نَظْمَ مَا بَیْنَکُمْ

بخش اول
لغات

هجعه: خواب

مبرم: ریسمان محکم

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است :

«خداوند پیامبرش را به هنگامى فرستاد که مدّتى بود پیامبرى نیامده، و امّتها در خواب درازى فرو رفته و پایه‏ هاى استوار احکام الهى ویران گشته بود، او با تصدیق آنچه در پیش روى او بود و با نورى که به آن اقتدا شود به سوى آنها آمد، این نور، قرآن است. پس از او بخواهید به سخن در آید که هرگز سخن نخواهد گفت، و لیکن من شما را از جانب آن خبر دهم، بدانید علم به آنچه مى‏آید و اخبار آنچه گذشته، و داروى دردها و مایه نظام اجتماعى شما در قرآن است.»

شرح

هدف از این خطبه اعلام برترى و فضیلت پیامبر اکرم (ص) است، و منظور از فترت فاصله زمانى میان دو پیامبر است، عبارت هجعه من الامم اشاره است به‏ خوابیدن مردم در خوابگاه طبیعت و غفلت آنها از آنچه به خاطر آن آفریده شده‏اند در طول زمان فترت، مراد از مبرم نظام اجتماعى و احکام و دستورهایى است که به وسیله ادیان سابق برقرار و مردم از آن پیروى مى‏ کردند و امور آنها بدین سبب منتظم بوده است، و منظور از انتقاض ویرانى و تباهى این نظام اجتماعى در نتیجه دگرگونى و نابودى شرایع و ادیان مذکور است، مقصود از تصدیق آنچه در پیش روى پیامبر (ص) بوده، تورات و انجیل است، چنان که خداوند متعال فرموده است: «مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ«»» باید دانست هر امرى که مورد انتظار و یا نزدیک و در دسترس باشد در باره آن گفته مى‏ شود: «جار بین الیدین» واژه نور را براى قرآن استعاره آورده، و مناسبت آن روشن است، پس از این امام (ع) دستور مى‏دهد که از قرآن بخواهید تا سخن گوید و این گفته خود را تفسیر مى‏کند به این که سخن قرآن را از او بشنوند، زیرا او زبان کتاب خدا و سنّت است، و با جمله فلن ینطق یعنى: هرگز قرآن سخن نمى‏گوید توهّم کسانى را که از گفته آن حضرت دایر بر استنطاق قرآن به شگفتى و انکار در آمده ‏اند از میان برده است، سپس اعلام مى‏کند که علم پیشینیان و اخبار گذشتگان، و آگاهى به رویدادها و فتنه ‏هاى آینده و احوال رستاخیز و درمان درد شما همه در قرآن است منظور از درد، نقایص و رذایل اخلاقى است، و درمان آنها مواظبت بر فضیلتهاى علمى و عملى است که قرآن کریم مشتمل بر آنهاست، مقصود از نظام ما بین مردم، قانونهاى شرع و آیینهاى سیاسى حکمت ‏آمیزى است که نظام جهان و استقامت امور مردمان بر آنها استوار است.

از این خطبه است:

فَعِنْدَ ذَلِکَ لَا یَبْقَى بَیْتُ مَدَرٍ وَ لَا وَبَرٍ- إِلَّا وَ أَدْخَلَهُ الظَّلَمَهُ تَرْحَهً وَ أَوْلَجُوا فِیهِ نِقْمَهً- فَیَوْمَئِذٍ لَا یَبْقَى لَهُمْ فِی السَّمَاءِ عَاذِرٌ- وَ لَا فِی الْأَرْضِ نَاصِرٌ- أَصْفَیْتُمْ بِالْأَمْرِ غَیْرَ أَهْلِهِ وَ أَوْرَدْتُمُوهُ غَیْرَ مَوْرِدِهِ- وَ سَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِمَّنْ ظَلَمَ- مَأْکَلًا بِمَأْکَلٍ وَ مَشْرَباً بِمَشْرَبٍ- مِنْ مَطَاعِمِ الْعَلْقَمِ وَ مَشَارِبِ الصَّبِرِ وَ الْمَقِرِ- وَ لِبَاسِ شِعَارِ الْخَوْفِ وَ دِثَارِ السَّیْفِ- وَ إِنَّمَا هُمْ مَطَایَا الْخَطِیئَاتِ وَ زَوَامِلُ الْآثَامِ- فَأُقْسِمُ ثُمَّ أُقْسِمُ- لَتَنْخَمَنَّهَا أُمَیَّهُ مِنْ بَعْدِی کَمَا تُلْفَظُ النُّخَامَهُ- ثُمَّ لَا تَذُوقُهَا وَ لَا تَطْعَمُ بِطَعْمِهَا أَبَداً- مَا کَرَّ الْجَدِیدَانِ

لغات

ترحه: اندوه

زامله: شترى که در حمل بار و بنه مورد استفاده قرار مى‏گیرد

تنخّمت النّخامه: آب بینى را به دور انداخت

مقر: تلخ

ترجمه

«در آن هنگام کلبه و خیمه‏اى باقى نمى ‏ماند مگر این که ستمکاران غم و اندوه را به آن وارد کنند، و سختى و بدبختى را در آن جاى دهند، در این زمان براى مردم نه در آسمان عذر پذیرى است و نه در زمین یار و یاورى، شما کسانى را که شایستگى این امر را نداشتند برگزیدید، و آن را در غیر مورد خود قرار دادید، بزودى خداوند از آنانى که ستم کردند انتقام خواهد کشید، خوردنى را به خوردنى و آشامیدنى را به آشامیدنى، در برابر هر لقمه که از راه ستم خورده یا هر جرعه که ظالمانه نوشیده باشند، خوراک زهرآگین و آشامیدنى تلخ برایشان مهیّاست، ترس را پیراهن جان آنها و شمشیر را جامه تن آنان خواهد ساخت، به راستى اینان همان مرکب‏هاى باربر و شتران توشه کشند که بار خطاها و گناهان را بر پشت دارند، پس سوگند یاد مى‏ کنم و باز سوگند یاد مى‏ کنم که بنى امیّه پس از من خلافت را همچون اخلاطى که از سینه بیرون انداخته مى‏ شود از دست خواهند داد و پس از آن تا شب و روز تکرار مى‏ شودهرگز طعم آن را نخواهند چشید و مزه آن را نخواهند یافت.»

شرح

این سخنان در زمینه آگاهى دادن از احوال بنى امیّه و ستمهایى است که در دوران حکمرانى خود مرتکب مى‏شوند بیت مدر و وبر اشاره به خانه گلى شهرنشینان و خیمه مویى صحرانشینان است، امام (ع) خبر مى‏ دهد هنگامى که بنى امیّه این کارها را مرتکب شدند مستحقّ آن مى‏شوند که اوضاع آنها دگرگون و دولتشان سرنگون گردد، و در آسمان عذر پذیرى و در روى زمین یار و یاورى نداشته باشند. پس از این شنوندگان را سرزنش مى‏کند که خلافت را ویژه کسانى ساختند که اهل آن نبوده و شایستگى آن را نداشتند، این خطاب اختصاص به شنوندگان ندارد و همه کسانى را که به حکومت معاویه و خاندانش خشنودند فرا مى‏گیرد، و بسا آنانى را که از جنگ با معاویه سرباز زده و آن حضرت را یارى و همراهى نکردند نیز شامل گردد، زیرا دست باز داشتن از دفع ستمکار و خوددارى از پیکار با او، موجب تقویت وى، و در حکم یارى و نصرت او، و به منزله کمک به وى در ظلم و ستمگرى است هر چند کسى که اقدام به دفع ستمکار نکرده چنین قصدى نداشته باشد، سپس آن حضرت اعلام مى‏کند که خداوند از آنان انتقام خواهد گرفت، واژه‏ هاى مأکلا و مشربا به فعل مضمرى منصوبند که تقدیر آن و یبدّلهم مأکلا بمأکل مى‏باشد، واژه علقم (حنظل) و صبر و مقر (تلخ) را براى کشتار و سختیهایى که دشمن بر آنها وارد خواهد کرد و تلخیهاى زوال دولت و نعمت استعاره فرموده است، همچنین واژه شعار براى ترس استعاره است و ذکر لباس ترشیح آن است، واژه دثار براى شمشیر استعاره گردیده است، مناسبت استعاره نخستین روشن است و مناسبت استعاره دوّم چیرگى و پیوستگى ترس بر آنهاست همچون جامه زیرین که بر بدن چسبیده و پیوسته مى‏باشد.

یکى از شارحان گفته است این که ترس به شعار تعبیر شده براى این است که ترس در درون دل جاى دارد و تعبیر سیف به دثار از این جهت است که شمشیر بر ظاهر اندام پوشیده مى ‏شود همچنان که شعار جامه زیرین و متّصل به بدن است و دثار جامه ‏اى است که بر بالاى آن پوشیده مى‏ شود و در ظاهر قرار دارد، واژه ‏هاى مطایا (مرکب‏هاى سوارى) و زوامل (شتران بارکش) را بدین مناسبت که آنان بار گناهان را به دوش مى‏ کشند استعاره آورده است، واژه انّما که ادات حصر است اشاره به این است که همگى حرکات و اعمال آنها بر خلاف قانون شرع بوده و جز خطا و گناه نمى‏ باشد، پس از این آن بزرگوار سوگند یاد مى ‏کند که پس از او بنى امیّه خلافت را ناگزیر رها مى‏کنند و در این جا لفظ تنخّم (آب بینى یا اخلاط سینه را بیرون افکندن) را استعاره فرموده است که بیانگر زوال حکومت از آنهاست و گویى آنان حکمرانى را قى مى‏کنند، و یا مانند اخلاط سینه آن را بیرون مى‏افکنند و این به ملاحظه شباهت حکومت و خلافت آنها به اخلاط و آب بینى است، این که فرموده است آن را نخواهند چشید و طعم آن را نخواهند یافت اشاره است به این که پس از این دیگر حکومت به آنها باز نخواهد گشت، کلمه ما در جمله ما کرّ الجدیدان به معناى مدّت است، و مراد از جدیدان شب و روز است و ذکر این عبارت کنایه از طول مدّت است و هم آگاهى دادن است از آنچه در آینده واقع خواهد شد، از پیامبر گرامى (ص) نقل شده است که آن حضرت خبر داد که بنى امیّه پس از او خلافت را تصاحب خواهند کرد و آنها را نکوهش فرمود. به همین گونه مفسّران در تفسیر قول خداوند متعال: «… وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَهً…«»» از آن حضرت روایت کرده‏اند که در این رؤیا پیامبر (ص) مشاهده کرد که بنى امیه مانند بوزینگان بر منبر او جست و خیز مى‏کنند و پس از نزول آیه مذکور آن حضرت به همین گونه آن را تفسیر فرمود، و این امر او را اندوهگین ساخت و به دنبال آن فرمود: شجره ملعونه، بنى امیّه و بنى مغیره ‏اند، همچنین از آن حضرت روایت شده که فرموده است:
هنگامى که فرزندان ابى العاص به سى نفر برسند مال خدا را میان خود دست به دست مى‏گردانند و بندگان خدا را برده خود مى‏سازند و نیز در تفسیر آیه شریفه «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» از آن حضرت روایت شده است که این هزار ماهى است که بنى امیه در آن پادشاهى مى‏کنند، و نیز فرموده است: مبغوضترین اسمها نزد خداوند متعال اسامى حکم و هشام و ولید است، و هم روایات دیگرى در این باره نقل شده است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی ج ۳ ،

بازدیدها: ۳۱

خطبه۱۵۵ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۵۶ صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام )خاطب به أهل البصره على جهه اقتصاص الملاحم‏

فَمَنِ اِسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِکَ أَنْ یَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْیَفْعَلْ فَإِنْ أَطَعْتُمُونِی فَإِنِّی حَامِلُکُمْ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ عَلَى سَبِیلِ اَلْجَنَّهِ وَ إِنْ کَانَ ذَا مَشَقَّهٍ شَدِیدَهٍ وَ مَذَاقَهٍ مَرِیرَهٍ وَ أَمَّا فُلاَنَهُ فَأَدْرَکَهَا رَأْیُ اَلنِّسَاءِ وَ ضِغْنٌ غَلاَ فِی صَدْرِهَا کَمِرْجَلِ اَلْقَیْنِ وَ لَوْ دُعِیَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَیْرِی مَا أَتَتْ إِلَیَّ لَمْ تَفْعَلْ وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا اَلْأُولَى وَ اَلْحِسَابُ عَلَى اَللَّهِ

بخش اول
لغات

اعتقل نفسه: خود را باز داشت و زندانى کرد

مرجل: دیگ ضغن: کینه

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است که در آن مردم بصره را مخاطب ساخته و از پیشامدهاى سخت آینده آنان را آگاه مى‏ کند :

«هر کس در آن روزگار بتواند خویشتن را به اطاعت پروردگار عزّ و جل پایبند سازد باید چنین کند، اگر از من فرمانبردارى کنید من به خواست خداوند شما را به راه بهشت رهنمون خواهم بود، هر چند راهى است پر از سختى و تلخى.
امّا بر آن زن اندیشه سست زنان چیره شد، و کینه‏اى که در سینه‏اش، مانند دیگ آهنگران جوش مى‏زد وى را فرا گرفت، اگر از او خواسته شده بود رفتارى که با من کرده با دیگرى انجام دهد اقدام نمى‏کرد، با این همه حرمت نخستین او برجاست، و حساب او با خداوند تعالى است.»

شرح

فرموده است: عند ذلک.

مقتضاى سخن مذکور این است که امام (ع) پیش از این خطبه در باره فتنه‏ ها و جنگهایى که میان مسلمانان روى خواهد داد سخنانى ایراد فرموده باشد، و در این جا گوشزد مى‏کند که هر کس این رویدادها را درک کند بر او لازم است که خود را وقف طاعت پروردگار کند، و از در آمدن در این آشوبها و آمیختن به این فتنه‏ ها دورى ورزد، مراد از سبیل الجنّه یعنى راه بهشت همان دین استوار حقّ است، و آشکار است که وارد ساختن آنها به این راه و رسانیدن آنان به بهشت، مشروط به اطاعت آنها از آن بزرگوار است، زیرا چنان که فرموده است: لا رأى لمن لا یطاع«». همچنین تذکّر مى‏دهد که سختیها و تلخیها با دین حقّ همراه است مانند جهاد و دیگر تکالیفى که آمیخته به رنج و سختى است، واژه فلانه کنایه از عایشه است که رأى زنانه، او را وادار کرد در جنگ بصره همکارى و کارگردانى کند، و مى‏دانیم که اندیشه زنان از ضعف و سستى مایه مى‏گیرد، در حدیث است:

مردمى که در کار خود به زن تکیه کنند پیروز نمى‏شوند«»، همچنین آمده است که: زنان را عقل و دین اندک است«» و پیش از این در باره اخلاق زنان سخنانى گفته شده است،

امّا در مورد کینه عایشه علل بسیارى نقل شده است، از آن جمله کینه و عداوت عایشه نسبت به فاطمه (ع) است که پس از مرگ خدیجه مادر فاطمه (ع) به عقد پیامبر (ص) در آمده و بر جاى او نشسته بود، و پدید آمدن کدورت میان زن و دختر شوهر که مادرش دیگرى باشد امرى معمول و عادى است و گفته ‏اند که: سبب دشمنى زن نسبت به دختر شوهر غالبا بر اثر این است که زن خیال مى‏کند دختر جانشین مادرش که هووى اوست بوده و شباهت به او دارد.
از این رو او را هووى خود به حساب مى‏آورد و کینه و دشمنى او را در دل مى‏گیرد، سپس‏ این خیال توسعه مى‏یابد، و علل و اسباب دیگرى آن را قوّت مى‏دهد، بویژه اگر شوهر، دخترش را گرامى بدارد و به او ارج نهد، این دشمنى به اوج خود مى‏رسد چنان که این امر از پیامبر خدا (ص) در باره فاطمه (ع) نقل شده است، امّا سبب دشمنى دختر نسبت به زن پدر این است که خیال مى‏کند وى هوو و دشمن مادر اوست و چون دشمن مادرش است ناچار دشمن او نیز مى‏باشد، و اگر مرد به زنش میل و رغبت نشان دهد این خیال در دختر تقویت مى‏گردد، چنان که نقل شده پیامبر خدا (ص) عایشه را بر زنان دیگر خود ترجیح مى‏داده و به او رغبت داشته است، بدیهى است نفوس بشرى بویژه زنان در برابر امورى کوچکتر و بى ‏اهمیّت‏تر از این بیتاب و خشمگین مى‏شوند چه رسد به صدور چنین امرى از پیامبر گرامى (ص)، شکّ نیست که این کینه و دشمنى به همسر فاطمه (ع) نیز سرایت مى‏کند، زیرا بسیارى از کینه‏ هایى که در دل مردان است به سبب زنان به وجود آمده است، یکى از حکما گفته است اگر در دنیا دشمنى و کشمکشى یافتى که به سبب زن پدید نیامده باشد سپاس خداوند را به جاى آور که این امرى بس شگفت است، و فاطمه (ع) بسیارى از اوقات نزد شوهرش از عایشه شکایت مى‏ کرد.

دیگر از اسباب دشمنى و کینه عایشه نسبت به امیر المؤمنین على (ع) موضوع قذف یا متّهم شدن عایشه است، نقل شده است که على (ع) از جمله کسانى بوده است که به منظور حرمت پیامبر گرامى (ص) در برابر گفتار منافقان، طلاق عایشه را به آن حضرت یادآورى کرده، و در آن هنگام که پیامبر (ص) در این باره با او مشورت فرموده گفته است: إن هى إلّا شسع نعلک«» همچنین گفته است: از خادمه بازپرسى کن و او را بترسان و اگر بر انکار خود پافشارى کند او را بزن، این سخنان همه به گوش عایشه مى‏ رسید و چند برابر آنها را از دیگران که معمولا در این گونه‏ وقایع اخبار پخش مى‏ کنند مى‏ شنید، و زنان به او گفتند که على و فاطمه (ع) از این پیشامد خوشحالند از این رو قضیّه مهمّ شد و شدّت یافت، سپس هنگامى که آیه قرآن بر براءت عایشه نازل شد و پیامبر خدا (ص) با او آشتى کرد، عایشه بر پاکى خود از این تهمت، زبان به افتخار و مباهات گشود، و ضمن آن همچون کسى که پس از شکست پیروز شود، و بعد از مغلوب شدن انتقام گیرد به زبان درازى و نارواگویى پرداخت، و این سخنان نیز به گوش علىّ و فاطمه (ع) رسید«».

انگیزه دیگر این کینه و دشمنى این بود که پیامبر (ص) دستور فرمود که در خانه ابى بکر که به مسجد باز مى ‏شد بسته شود و در خانه دامادش على (ع) به درون مسجد باز گردد.

علّت دیگر فرستادن پیامبر (ص) على (ع) را به همراه سوره برائت به مکّه است که پیامبر (ص) آن را از ابو بکر گرفت و به على (ع) داد تا این مأموریّت را او به انجام برساند.

علل و اسباب جزیى دیگرى نیز در پیدایش این کینه و دشمنى وجود داشته که قراین احوال به آنها گواهى مى‏ دهد و در خور گفتن نیست، و بالاخره این امور همه از اسبابى است که دشمنیها را برمى‏ انگیزد و کینه‏ ها را در دل مستحکم مى‏ سازد.

فرموده است: و لو دعیت… تا آخر.

این گفتار حقّ و درست است، زیرا انگیزه ‏اى که عایشه براى کارهاى خود در قبال آن حضرت داشت در برابر دیگران نداشت.
فرموده است: و لها بعد حرمتها الاولى.
این سخن مى‏تواند دلیل خوددارى آن حضرت از مجازات عایشه باشد، زیرا از نظر امام (ع) عایشه مستحق تنبیه و مجازات بود، حرمت او به سبب همسرى وى با پیامبر خدا (ص) بوده است.

فرموده است: و الحساب على اللّه.

امام (ع) گوشزد مى‏کند که اگر چه او در این دنیا با عایشه در برابر کارهایى که از او سر زده با نرمش و گذشت رفتار کرده امّا در آخرت متولّى حساب او خداوند متعال است، شاید این سخن را امام (ع) زمانى فرموده که عایشه توبه خود را اظهار نکرده و یا آن حضرت بدان آگاه نشده بوده است، زیرا سخن مزبور به معناى وعده عذاب الهى براى عایشه است«».

بخشى از این خطبه است:

منها: سَبِیلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ أَنْوَرُ السِّرَاجِ- فَبِالْإِیمَانِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ- وَ بِالصَّالِحَاتِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِیمَانِ وَ بِالْإِیمَانِ یُعْمَرُ الْعِلْمُ- وَ بِالْعِلْمِ یُرْهَبُ الْمَوْتُ وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْیَا- وَ بِالدُّنْیَا تُحْرَزُ الْآخِرَهُ- وَ إِنَّ الْخَلْقَ لَا مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ الْقِیَامَهِ- مُرْقِلِینَ فِی مِضْمَارِهَا إِلَى الْغَایَهِ الْقُصْوَى‏

 

لغات

ازلفت: پیش آورده شد، نزدیک شد

لا مقصر له عن کذا: براى او از آن گریزگاهى نیست، و مقصر به معناى زندان است.

إرقال: نوعى دویدن

ترجمه

«راه ایمان روشنترین راه و تابانترین چراغ است، به وسیله ایمان به کردار شایسته راه برده مى‏شود و با کردار شایسته به ایمان استدلال مى‏ گردد، به وسیله ایمان دیار علم آباد مى‏ شود و به سبب علم و آگاهى مرگ مورد ترس و هراس قرار مى‏گیرد، و با مرگ زندگى دنیا پایان مى‏ یابد، و به وسیله دنیا آخرت به دست مى‏ آید، و با بر پایى رستاخیز بهشت به پرهیزگاران نزدیک و دوزخ براى گمراهان آشکار مى‏گردد، مردم را براى گریز از قیامت جایى نیست، و همه در آن میدان شتابان به سوى سر منزل آخرین خود روانند.»

شرح

آغاز این بخش از خطبه در توصیف ایمان است، و منظور از ایمان تصدیق قلبى به یگانگى خداوند و به تمامى آنچه پیامبر اکرم (ص) از جانب خداوند آورده است، مى‏باشد، و شکّ نیست که آن روشنترین و آشکارترین راه به سوى بهشت و فروزانترین چراغ در ظلمات جهل و نادانى است، واژه سراج استعاره است، مراد از صالحات، اعمال شایسته از قبیل عبادات و محاسن اخلاق است که از طریق شرع وارد شده است، و روشن است که اینها از آثار ایمان و ثمرات آن است، و از باب دلالت علّت بر معلول مى‏توان استدلال کرد که کسى که ایمان در قلب او جا گرفته بر این اعمال مواظبت دارد، همچنین از باب دلالت معلول بر علّت مى‏توان حکم کرد که کسى که داراى عبادات و مکارم اخلاق است صاحب ایمان است.

این که فرموده است: و بالإیمان یعمر العلم براى این است که ایمان به تفسیرى که از آن ذکر شد اگر با برهان و استدلال همراه شود علم خواهد بود، و این روح همه علوم است، و چون با ثمرات علم که اعمال صالحه است همراه شودبه آن ایمان گفته مى‏شود، زیرا کردار شایسته از کمالات ایمان است و بدون آن کامل نبوده و سودى در آن نیست، همچنین اگر علم با عمل مقرون نباشد فایده آن در آخرت اندک بلکه بى‏فایده مى‏باشد و مانند ویرانه‏اى است که سودى از آن حاصل نیست، و همان گونه که ویرانه قابلیّت سکنا ندارد علم خالى از عمل نیز فاقد سود و ارزش مى‏باشد، از این رو امام (ع) در جاى دیگر فرموده است: العلم مقرون بالعمل یعنى علم قرین و همنشین عمل است و فرموده است: علم عمل را آواز مى‏دهد که به سوى او بیاید اگر نیاید علم از او کوچ مى‏کند.
امّا این که فرموده است: بالعلم یرهب الموت براى این است که داشتن معارف الهى و آگاهى به غرضى که در آفرینش انسان است و مقایسه دنیا با آخرت و علم به احوال معاد همه مستلزم یاد مرگ و پیوسته در اندیشه آن بودن است و همین توجّه مداوم موجب بیم و هراس از مرگ، و عمل براى آن و احوال پس از آن است.

فرموده است: و بالموت تختم الدّنیا.

معناى عبارت مذکور روشن است، زیرا دنیاى انسان عبارت از کلیّه اعمال بدنى است که در طول دوران پیش از مرگ انجام مى‏دهد و با فرا رسیدن مرگ همه آنها پایان مى‏یابد.

فرموده است: و بالدّنیا تحرز الآخره.

اشاره است به این که دنیا محلّ آماده شدن و به دست آوردن زاد و توشه براى روز آخرت است و در این جاست که انسان کمال لازم را براى رسیدن به سعادت آن جهان به دست مى ‏آورد. و ما پیش از این در این باره سخن گفته‏ ایم.

فرموده است: بالقیامه تزلف الجنّه للمتّقین و تبرز الجحیم للغاوین.

این گفتار اشاره لطیفى است به آنچه ما بارها آن را ذکر کرده‏ ایم، و آن عبارت از این است که با رسیدن مرگ و بر طرف شدن حجاب بدن، انسان در مى ‏یابد که چه سرنوشتى براى خود فراهم کرده و چه خوب و بدى را از پیش‏ براى خویش فرستاده است، و اگر چه ثمره و آثار کارهاى خوب و بدى که انسان در دنیا انجام مى‏دهد عاید نفس مى‏شود، لیکن تألّم و التذاذ ناشى از این امور زمانى حاصل مى‏شود که حجاب تن از چهره جان زدوده شده باشد، و گفتار خداوند متعال به همین امر اشاره دارد در آن جا که فرموده است: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً«»» واژه إزلاف و بروز این معنا را تأیید مى‏کنند زیرا این واژه‏ها معناى ظهور و آشکار شدن دارند که مراد ظهور ادراک در این هنگام است.

فرموده است: و إنّ الخلق لا مقصر لهم عن القیامه… تا آخر.

عبارت بالا با همه پر معنایى در نهایت زیبایى است، و اشاره است به این که انسان ناگزیر از ورود به عرصه قیامت است، مضمار یا میدان آزمایش، همین دوران زندگى دنیاست، واژه مضمار استعاره است زیرا همان گونه که اسبان در مضمار براى مسابقه مهیّا مى‏شوند، انسان نیز در صحنه دوران زندگى خود براى مسابقه در محضر پروردگار و به دست آوردن درجات آماده مى‏گردد، و ما پیش از این در ذیل گفتار امام (ع) که فرموده است: ألا و إنّ الیوم المضمار و غدا السّباق شرح آن را داده‏ایم، واژه مرقلین حال است، و إرقال یا دویدن، کنایه از سیر معنوى انسانها در مدّت عمر خود به سوى آخرت، و تندى و شتابى است که زمان در آماده کردن ابدان براى ویرانى و نابودى دارد، مراد از غایه القصوى سعادت یا شقاوت اخروى است.

بخشى دیگر از این خطبه است:

خُلُقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- وَ إِنَّهُمَا لَا یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ- وَ لَا یَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ- وَ عَلَیْکُمْ بِکِتَابِ اللَّهِ- فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِینُ وَ النُّورُ الْمُبِینُ- وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ وَ الرِّیُّ النَّاقِعُ- وَ الْعِصْمَهُ لِلْمُتَمَسِّکِ وَ النَّجَاهُ لِلْمُتَعَلِّقِ- لَا یَعْوَجُّ فَیُقَامَ وَ لَا یَزِیغُ فَیُسْتَعْتَبَ- وَ لَا تُخْلِقُهُ کَثْرَهُ الرَّدِّ وَ وُلُوجُ السَّمْعِ- مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ و قام إلیه رجل فقال: یا أمیر المؤمنین، أخبرنا عن الفتنه، و هل سألت رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله فقال علیه السلام: إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ- الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا- أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ- عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَهَ لَا تَنْزِلُ بِنَا- وَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَیْنَ أَظْهُرِنَا- فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْفِتْنَهُ الَّتِی أَخْبَرَکَ اللَّهُ تَعَالَى بِهَا- فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّ أُمَّتِی سَیُفْتَنُونَ بَعْدِی- فَقُلْتُ یَا رَسُولُ اللَّهِ- أَ وَ لَیْسَ قَدْ قُلْتَ لِی یَوْمَ أُحُدٍ- حَیْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ- وَ حِیزَتْ عَنِّی الشَّهَادَهُ فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَیَّ- فَقُلْتَ لِی أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَهَ مِنْ وَرَائِکَ- فَقَالَ لِی إِنَّ ذَلِکَ لَکَذَلِکَ فَکَیْفَ صَبْرُکَ إِذاً- فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ- وَ لَکِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّکْرِ- وَ قَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَیُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ- وَ یَمُنُّونَ بِدِینِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ- وَ یَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ یَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ- وَ یَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْکَاذِبَهِ- وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِیَهِ فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ- وَ السُّحْتَ بِالْهَدِیَّهِ وَ الرِّبَا بِالْبَیْعِ- قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ- فَبِأَیِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ- أَ بِمَنْزِلَهِ رِدَّهٍ أَمْ بِمَنْزِلَهِ فِتْنَهٍ فَقَالَ بِمَنْزِلَهِ فِتْنَهٍ

ترجمه

«(مردگان) از بستر گورها بیرون آمده و به سوى آخرین منزلگاه خود رهسپار مى‏ شوند، هر سرایى را اهلى است که آن را به سراى دیگر تبدیل نمى‏کنند، و از آن به جاى دیگر منتقل نمى‏شوند.
امر به معروف و نهى از منکر دو خلق از اخلاق خداوند سبحان است، اینها نه اجل کسى را نزدیک مى‏کنند و نه از روزى کسى مى‏کاهند، بر شما باد به کتاب خدا چه آن ریسمانى است استوار و نورى است آشکار، درمانى‏ است پر منفعت، و سیراب کننده‏اى است فرو نشاننده عطش، نگهدارنده کسى است که به آن چنگ زند، و رهایى دهنده کسى است که به آن دست آویزد، کژى در آن نیست تا راست گردد، و از حقّ منحرف نمى‏شود تا پوزش بخواهد، و تکرار قرائت و شنیدن پیاپى موجب کهنگى آن نمى‏گردد، کسى که به قرآن سخن گوید راست گفته، و آن کس که به آن عمل کند بر دیگران پیشى گرفته است.» در این هنگام مردى به پا خاست و گفت اى امیر مؤمنان ما را از آن فتنه آگاه کن، آیا در باره آن از پیامبر خدا (ص) پرسش کرده ‏اى امام (ع) فرمود: «در آن هنگام که خداوند سبحان آیه «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ«»» را نازل فرمود دانستم تا زمانى که پیامبر خدا (ص) در میان ماست این فتنه بر ما فرود نمى‏آید، از این رو گفتم اى رسول خدا این فتنه‏اى که خداوند تو را بدان آگاهى داده چیست فرمود:

اى على امّتم پس از من مورد آزمایش قرار خواهند گرفت، گفتم اى پیامبر خدا آیا جز این است در جنگ احد هنگامى که گروهى از مسلمانان به شهادت رسیدند و من بدان نائل نشدم و این بر من گران آمد به من فرمودى مژده باد تو را که پس از این شهید خواهى شد، فرمود: همین طور است ولى در آن هنگام شکیبایى تو چگونه خواهد بود گفتم اى پیامبر خدا این از موارد شکیبایى نیست بلکه جاى سپاس و خوشحالى است فرمود: اى على این مردم به وسیله اموالشان آزمایش خواهند شد و به دین خود بر پروردگار منّت مى‏ نهند و رحمت او را آرزو مى‏کنند، و از خشم او خود را در امان مى‏بینند، با شبهات دروغ، و هوسهاى گمراه کننده، حرام خدا را حلال مى‏شمارند، شراب را به نام نبیذ و رشوه را به عنوان هدیّه و ربا را به نام معامله حلال مى‏کنند، گفتم اى پیامبر خدا در این هنگام این مردم را در چه مرتبه‏ اى قرار دهم آیا در زمره کسانى که از دین برگشته و مرتدّ شده ‏اند و یا کسانى که مورد آزمایش قرار گرفته ‏اند فرمود آنها را در مرحله فتنه و آزمایش قرار بده»

شرح

آغاز این خطبه در بیان احوال مردگان در روز رستاخیز و انتقال آنها به سر منزل آخرین است، و آن یا بهشت است و یا دوزخ بدیهى است براى هر یک از بهشت و دوزخ اهلى است که محلّ خود را به جاى دیگر تبدیل نمى‏کنند، و لازم است که مراد از اهل دوزخ کافران باشند تا آنچه فرموده که اینها جاى خود را تبدیل نمى‏کنند و از آن جا منتقل نمى‏شوند صحیح باشد، زیرا درست است که گنهکاران اهل قبله در دوزخ معذّب مى‏شوند لیکن در شرع ثابت است که آنها در آتش مخلّد نشده و از آن جا منتقل مى‏شوند.

فرموده است: و إنّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر… تا من رزق.

این گفتار در ترغیب مردم براى قیام به امر به معروف و نهى از منکر است، و بیان مى‏کند که اینها دو خلق از خلقهاى خداوندند. باید دانست که اطلاق واژه خلق بر خداوند استعاره است، زیرا خلق ملکه‏اى نفسانى است که منشأ کارهاى خوب و بد انسان است، و چون بارى تعالى منزّه از کیفیّت و هیأت است این واژه به نحو حقیقت بر او صادق نیست لیکن از آن جایى که امر به معروف و نهى از منکر از اخلاق فاضله و شبیه صفات کمال و جلالى است که براى خداوند اعتبار مى‏کنیم، لذا براى آنها واژه اخلاق استعاره و به خداوند نسبت داده شده است، زیرا آنچه از خداوند صادر مى‏شود، و مندرج در تحت صفات کمال و جلال اوست مشتمل بر امر به معروف و نهى از منکر و افعال خیرى است که نظام جهان وبقاى آن بر آنها مبتنى است مانند حکمت و قدرت وجود و لطف و بى‏نیازى خداوند، و همه اینها از اخلاق فاضله که منشأ افعال خیر و شرّ است شناخته مى‏شوند، از این رو واژه اخلاق براى اینها استعاره و اطلاق شده است.
در باره این که امر به معروف و نهى از منکر مرگ را نزدیک و روزى را کم نمى ‏کنند، باید دانست که بسیارى از نابخردان و سست نظران به سبب توهّم یکى از این دو امر از امر به معروف و نهى از منکر خوددارى مى‏کنند بویژه نسبت به پادشاهان که به همین سبب آنان را از ارتکاب منکرات نهى نمى ‏کنند.

سپس امام (ع) مردم را به مواظبت بر کتاب خدا و تمسّک به آن ترغیب، و اوصافى را در فضیلت قرآن به شرح زیر بیان مى‏فرماید:

۱- این که قرآن حبل متین است: واژه حبل (ریسمان) استعاره است، وجه مناسبت این است که همان گونه که ریسمان وسیله نجات براى کسى است که بدان چنگ زند، قرآن نیز براى کسى که بدان تمسّک جوید سبب رهایى از سقوط در درکات دوزخ است، واژه متین (استوار) ترشیح این استعاره است.

۲- قرآن نور مبین است: واژه نور نیز استعاره است، بدین مناسبت که قرآن انسان را در طریق سیر الى الله به مقاصد حقیقى راهنمایى مى‏کند، و از ظلمت سرگردانى رهایى مى‏دهد.

۳- قرآن شفاى نافع است: یعنى شفا بخش درد نادانى است. همچنین رىّ النّاقع به معناى این است که تشنگان را از آب زندگى جاوید مانند علوم و کمالاتى که باقى و پایدار مى‏ماند سیراب مى‏گرداند.

۴- این که قرآن براى کسى که به آن چنگ زند نگهدارنده و براى آن که بدان دست آویزد رهایى است، معناى این عبارت شبیه همان است که در ذیل جمله قرآن حبل متین است گفته شد.

۵- قرآن کژ نیست تا راست شود زیرا مانند آلات و ادوات محسوس نیست.

۶- قرآن منحرف نمى‏شود تا پوزش بخواهد، یعنى مانند حاکمان از او خواسته شود که خشنودى مردم را تأمین و به حقّ بازگشت کند.

۷- این که قرآن با تکرار قرائت و کثرت استماع کهنه نمى‏شود: یعنى کثرت گردش آن بر زبانها و ورود پیاپى آن به گوشها آن را کهنه نمى‏گرداند، و این از ویژگیهاى قرآن کریم است، زیرا هر سخنى چه نثر و چه نظم هنگامى که زیاد خوانده شود بر گوشها سنگین و زشت مى‏آید جز قرآن کریم که همواره تازگى دارد و در همه ادوار هر اندازه بیشتر خوانده و تکرار مى‏شود، دلنشینى و حسن و زیبایى آن افزونتر مى‏گردد، شاید راز این امر، کثرت اسرار و مطالب مهمّى است‏ که قرآن حامل آنها بوده و آگاهى بر آنها جز براى افرادى معدود میسّر نیست، و در عین حال اوج فصاحت و شیرینى و گوارایى محتواى آن است.

امّا گفتار آن بزرگوار در باره آنچه از پیامبر اکرم (ص) پرسش فرموده و پاسخ پیامبر (ص) به او، بسیارى از محدّثان از طریق آن حضرت از رسول گرامى (ص) روایت کرده ‏اند که به او فرموده است: خداوند جهاد با فتنه‏ گران را بر تو واجب ساخته است چنان که جهاد با مشرکان را بر من واجب کرده است. امام (ع) فرمود: من گفتم اى پیامبر خدا این چه فتنه ‏اى است که جهاد در برابر آن بر من واجب شده است فرمود: این فتنه را گروهى پدید مى ‏آورند که بر یگانگى خدا و پیامبرى من گواهى مى‏ دهند، امّا با سنّت من مخالفت مى‏ کنند، گفتم اى پیامبر خدا به چه حجّتى با آنها بجنگم در حالى که همان گونه که من اقرار به شهادتین دارم آنها نیز شهادت مى ‏دهند، فرمود: به دلیل بدعتهاى آنها در دین و مخالفت آنها در این امر، گفتم اى پیامبر خدا تو مرا به فوز شهادت وعده داده‏اى از خداوند بخواه در آن شتاب فرماید و آن را در پیش روى خودت مقدّر گرداند پیامبر (ص) فرمود: در این صورت چه کسى با ناکثان و قاسطان و مارقان کارزار مى‏کند آگاه باش که من به تو وعده شهادت داده‏ام و شهید خواهى شد بر فرق سرت شمشیر زده مى‏شود و از خون آن محاسنت خضاب خواهد شد در این هنگام شکیبایى تو چگونه خواهد بود، گفتم اى پیامبر خدا این از موارد صبر نیست بلکه جاى شکر و سپاس است فرمود: آرى درست است پس خود را براى مبارزه با دشمنان آماده کن زیرا مورد خصومت و دشمنى هستى، گفتم اى پیامبر خدا کاش اندکى روشنتر بیان مى‏کردى فرمود: همانا امّتم پس از من مورد فتنه و آزمایش قرار مى‏گیرند، قرآن را تأویل و به رأى خود عمل مى‏کنند، شراب را نبیذ، و حرام را هدیّه و ربا را داد و ستد خوانده و حلال مى‏شمارند کتاب خدا تحریف مى‏شود و سخنان گمراه کننده غلبه مى‏یابد پس در این هنگام تو پلاس خانه خود باش تا این که امر بر عهده تو افتد و هنگامى که تو آن را عهده‏ دار شوى دلها جوشان و نگران شود، واوضاع بر ضدّ تو دگرگون گردد، پس در این موقع طبق تأویل قرآن به نبرد پرداز همان گونه که مطابق تنزیل آن جنگیده‏اى، زیرا اوضاع اخیر آنها با احوال نخستین آنان تفاوتى ندارد گفتم اى پیامبر خدا این فتنه ‏زدگان را چه منزلت و حکمى است، فریب خوردگانند یا مرتدّ و از دین برگشتگان فرمود: اینها دستخوش فتنه و آزمایش شده و در آن حیران و سرگردان مى ‏مانند تا این که عدالت آنها را فرا گیرد، گفتم اى پیامبر خدا عدالت به وسیله ما به آنها مى‏رسد یا به دست غیر از ما فرمود به دست ما، زیرا عدالت توسّط ما آغاز شده و در پایان نیز به وسیله ما برقرار خواهد شد، و به واسطه ما خداوند دلها را پس از شرک، الفت و نزدیکى خواهد داد، گفتم سپاس خداوند را بر نعمتهایى که به ما بخشیده است.
در این خطبه مطلب مبهمى که لازم به توضیح باشد نیست، جز آن جا که فرموده است: «این از موارد صبر نیست بلکه جاى شکر و سپاس است» زیرا چنان که در صفحات پیش دانسته شده صبر و شکر دو در از درهاى بهشت و دو مقام از مقامات سالکان الى اللّه است همچنین مى‏دانیم که مقام شکر بالاتر از مقام صبر است، و آن حضرت که پیشواى عارفان و سرور خداشناسان پس از سیّد رسولان است (ص) سزاوارتر است به این که در سخنان گهربار خود به این مطلب اشاره فرماید.
امّا خبرهاى پیامبر خدا (ص) به این که مردم در اموال خود آزمایش خواهند شد، و به دین خود بر پروردگارشان منّت مى‏ نهند، و رحمت او را آروز مى‏ کنند، و از خشم او خود را ایمن مى‏بینند و سایر آنچه خبر داده تا… بالبیع همه امورى است که در زمان ما و از قرنهایى پیش تا کنون مشهود بوده و هست، و این که امام (ع) پرسیده است این مردم به منزله فریب خوردگان یا در حکم مرتدّان و از دین برگشتگانند براى این است که بر اقرار به شهادتین باقى هستند هر چند بر اثر شبهات و لغزشهایى که پرده بر دیده باطن آنها کشیده محرّمات الهى را چنان که گفته شد مرتکب مى‏شوند. و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳ ،

بازدیدها: ۶۰

خطبه۱۵۴ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۵۵صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) یذکر فیها بدیع خلقه الخفاش حمد اللّه و تنزیهه‏

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی اِنْحَسَرَتِ اَلْأَوْصَافُ عَنْ کُنْهِ مَعْرِفَتِهِ وَ رَدَعَتْ عَظَمَتُهُ اَلْعُقُولَ فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغاً إِلَى بُلُوغِ غَایَهِ مَلَکُوتِهِ هُوَ اَللَّهُ اَلْحَقُّ اَلْمُبِینُ  أَحَقُّ وَ أَبْیَنُ مِمَّا تَرَى اَلْعُیُونُ لَمْ تَبْلُغْهُ اَلْعُقُولُ بِتَحْدِیدٍ فَیَکُونَ مُشَبَّهاً وَ لَمْ تَقَعْ عَلَیْهِ اَلْأَوْهَامُ بِتَقْدِیرٍ فَیَکُونَ مُمَثَّلاً خَلَقَ اَلْخَلْقَ عَلَى غَیْرِ تَمْثِیلٍ وَ لاَ مَشُورَهِ مُشِیرٍ وَ لاَ مَعُونَهِ مُعِینٍ فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ فَأَجَابَ وَ لَمْ یُدَافِعْ وَ اِنْقَادَ وَ لَمْ یُنَازِعْ وَ مِنْ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ وَ عَجَائِبِ خِلْقَتِهِ مَا أَرَانَا مِنْ غَوَامِضِ اَلْحِکْمَهِ فِی هَذِهِ اَلْخَفَافِیشِ اَلَّتِی یَقْبِضُهَا اَلضِّیَاءُ اَلْبَاسِطُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ یَبْسُطُهَا اَلظَّلاَمُ اَلْقَابِضُ لِکُلِّ حَیٍّ وَ کَیْفَ عَشِیَتْ أَعْیُنُهَا عَنْ أَنْ تَسْتَمِدَّ مِنَ اَلشَّمْسِ اَلْمُضِیئَهِ نُوراً تَهْتَدِی بِهِ فِی مَذَاهِبِهَا وَ تَتَّصِلُ بِعَلاَنِیَهِ بُرْهَانِ اَلشَّمْسِ إِلَى مَعَارِفِهَا وَ رَدَعَهَا بِتَلَأْلُؤِ ضِیَائِهَا عَنِ اَلْمُضِیِّ فِی سُبُحَاتِ إِشْرَاقِهَا وَ أَکَنَّهَا فِی مَکَامِنِهَا عَنِ اَلذَّهَابِ فِی بُلَجِ اِئْتِلاَقِهَا فَهِیَ مُسْدَلَهُ اَلْجُفُونِ بِالنَّهَارِ عَلَى حِدَاقِهَا وَ جَاعِلَهُ اَللَّیْلِ سِرَاجاً تَسْتَدِلُّ بِهِ فِی اِلْتِمَاسِ أَرْزَاقِهَا فَلاَ یَرُدُّ أَبْصَارَهَا إِسْدَافُ ظُلْمَتِهِ وَ لاَ تَمْتَنِعُ مِنَ اَلْمُضِیِّ فِیهِ لِغَسَقِ دُجُنَّتِهِ فَإِذَا أَلْقَتِ اَلشَّمْسُ قِنَاعَهَا وَ بَدَتْ أَوْضَاحُ نَهَارِهَا وَ دَخَلَ مِنْ إِشْرَاقِ نُورِهَا عَلَى اَلضِّبَابِ فِی وِجَارِهَا أَطْبَقَتِ اَلْأَجْفَانَ عَلَى مَآقِیهَا وَ تَبَلَّغَتْ بِمَا اِکْتَسَبَتْهُ مِنَ اَلْمَعَاشِ فِی ظُلَمِ لَیَالِیهَا فَسُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ اَللَّیْلَ لَهَا نَهَاراً وَ مَعَاشاً وَ اَلنَّهَارَ سَکَناً وَ قَرَاراً وَ جَعَلَ لَهَا أَجْنِحَهً مِنْ لَحْمِهَا تَعْرُجُ بِهَا عِنْدَ اَلْحَاجَهِ إِلَى اَلطَّیَرَانِ کَأَنَّهَا شَظَایَا اَلْآذَانِ غَیْرَ ذَوَاتِ رِیشٍ وَ لاَ قَصَبٍ إِلاَّ أَنَّکَ تَرَى مَوَاضِعَ اَلْعُرُوقِ بَیِّنَهً أَعْلاَماً لَهَا جَنَاحَانِ لَمَّا یَرِقَّا فَیَنْشَقَّا وَ لَمْ یَغْلُظَا فَیَثْقُلاَ تَطِیرُ وَ وَلَدُهَا لاَصِقٌ بِهَا لاَجِئٌ إِلَیْهَا یَقَعُ إِذَا وَقَعَتْ وَ یَرْتَفِعُ إِذَا اِرْتَفَعَتْ لاَ یُفَارِقُهَا حَتَّى تَشْتَدَّ أَرْکَانُهُ وَ یَحْمِلَهُ لِلنُّهُوضِ جَنَاحُهُ وَ یَعْرِفَ مَذَاهِبَ عَیْشِهِ وَ مَصَالِحَ نَفْسِهِ فَسُبْحَانَ اَلْبَارِئِ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلَى غَیْرِ مِثَالٍ خَلاَ مِنْ غَیْرِهِ

 

لغات

خفّاش: مفرد و جمع آن خفافیش به معناى شب‏پره است و این از خفّش مشتق است که به معناى ضعف بصر از اصل خلقت است.

ردع: بازداشت

سبحات إشراقها: شکوه تابش آن

إسداف: مصدر أسدف اللّیل مى‏باشد یعنى شب تاریک شد.

وضح النّهار: روشنى روز شظایا: تکّه‏ها انحسرت: ناتوان شد.

مساغ: راه بلج: مفرد آن بلجه، نخستین سپیده صبح، گاهى هم مصدر است

إئتلاق: درخشش غسق الدّجنّه: تاریکى شب وجار الضبّ: لانه سوسمار

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت است که در آن از شگفتیهاى آفرینش خفّاش یاد مى‏فرماید :

«ستایش ویژه خداوندى است که اوصاف از بیان کنه ذاتش درمانده، و عظمتش خردها را باز داشته از این که بتوانند براى رسیدن به منتهاى قدرت و سلطنتش راهى بیابند.
اوست خداوند بحقّ و آشکار، ثابت‏تر و نمایانتر است از هر چه چشمها مى‏بینند، خردها نتوانسته‏ اند او را در حدّى محدود کنند تا شبیهى برایش بیابند، و اوهام ناتوانند که او را اندازه‏گیرى و بر او احاطه یابند تا مثالى براى او انگارند، آفریدگان را بى‏ هیچ نمونه قبلى، و بى‏ مشورت مشاورى، و بى‏کمک یاورى بیافرید و با فرمان خود آفرینش آفریدگان را به انجام رسانید، و همه به اطاعتش اعتراف کردند، و بى‏ هیچ ردّى فرمانش را پذیرفتند، و بى‏ چون و چرا تسلیم شدند.
از لطایف صنعت و شگفتیهاى آفرینش او رازهاى پیچیده و حکمت ‏آمیزى است که در این خفّاشان (شب‏پره‏ها) وجود دارد و به ما نشان داده است. همینهایى که روشنایى روز که گشاینده چشم هر جاندارى است‏ دیده آنها را فرو مى ‏بندد، و تاریکى شب که چشم هر زنده‏ اى را مى‏ بندد چشم آنها را مى‏ گشاید، و چگونه چشمهایشان ناتوان است از این که از فروغ تابان خورشید بهره‏ گیرند، و در پرتو آن راههاى خود را بسپرند، و به واسطه ظهور نور آفتاب به مقاصد خود برسند، و چگونه خداوند به وسیله تابش انوار خورشید آنها را از حرکت در امواج روشنایى باز داشته، و از رفتن در میان اشعّه رخشان آن در نهانگاههایشان پنهان ساخته است، از این رو به هنگام روز پلکهاى چشمان را روى هم فرو هشته و شب را براى خود چراغ روشنى قرار داده، روزى خود را در آن ظلمت شب جستجو مى ‏کنند، تاریکى شب چشمان آنها را از دیدن باز نمى‏دارد، و سختى ظلمت شب آنها را از رفتن مانع نمى‏ گردد، امّا همین که خورشید از رخسار خود پرده برگیرد و روشنى روز پدیدار شود، و انوار آفتاب به درون لانه سوسماران بتابد آنها پلکها را بر هم مى‏گذارند و به آنچه در تاریکى شب به دست آورده‏اند بسنده مى‏کنند.
پاک و منزّه است خداوندى که شب را براى خفّاش روز، و وسیله کسب روزى قرار داده، و روز را وقت سکون و آرامش ساخته است، و از گوشتش بالهایى براى او بیافریده که به هنگام نیاز به وسیله آنها پرواز کند، بالهایى که همچون لاله‏ هاى گوش نه پردازند نه استخوان امّا رگها که محلّ جریان خون است در آنها بخوبى دیده مى ‏شود.

آن را دو بال است نه چندان نازک که بشکنند و نه چندان ضخیم که سنگینى کنند، در هنگام پرواز بچّه‏اش به او چسبیده و به او پناه جسته است، هر کجا مادر بنشیند او نیز مى‏نشیند و هر موقع بپرواز در آید با او پرواز مى‏کند، از مادرش جدا نمى‏شود تا زمانى که اعضایش قوّت گرفته و بالهایش براى پرواز آماده شده، و راه به دست آوردن روزى و قیام به مصالح خود را فرا گرفته باشد.
آرى منزّه است آفریننده‏اى که همه اشیا را بیافرید بى‏آن که نمونه ‏اى از دیگرى پیش از آنها وجود داشته باشد.»

شرح

امام (ع) خداوند را از چند نظر ستایش فرموده است:

۱- اوصاف از بیان کنه معرفت او درمانده است، زیرا ذات بارى تعالى منزّه از هر گونه ترکیب است و عقل به هیچ روى نمى‏تواند حقیقت او را ادراک و توصیف کند، و ما پیش از این مکرّر در این باره سخن گفته ‏ایم.

۲- عظمت او خردها را از رسیدن به منتهاى سلطنت و ملکوت وى باز داشته است، و این آشکار است براى این که ادراک حقایق اشیا منوط به درک حقیقت علل آنهاست، و چون عظمت و بلندى مقام او عقلها را از شناخت کنه ذاتش باز داشته است، عقل نمى‏ تواند راهى براى شناخت منتهاى قدرت و ملکوت او بیابد، و آنچه را نظام وجود عالى و سافل بر آن قرار دارد، آن چنان که هست بشناسد.

۳- این که او هویّت مطلق است، زیرا اوست که هویّتش موقوف بر هویّت غیر نیست و از دیگرى گرفته نشده است، زیرا هر چه هویّتش از دیگرى اخذ شده باشد اثبات وجود او مقیّد به اثبات وجود غیر اوست و در این صورت او هویّت مطلق نخواهد بود، و هر چه هویّتش قائم به ذات خویش باشد، خواه دیگرى اعتبار شود یا نشود او همان اوست، لیکن هر ممکنى وجودش از غیر خود اوست و هر چه وجودش از غیر باشد ویژگیها و تعیّنات وجودش نیز از غیر خود اوست، و این خود، همان هویّت است. لذا هویّت هر ممکن الوجود از غیر او مى‏باشد و قائم به ذات وى نیست، امّا مبدأ اوّل قائم بالذّات است و هویّتش بسته به دیگرى نمى‏باشد زیرا او ممکن الوجود نیست و واجب الوجود است، و واجب الوجود آن موجود برترى است که هویّتش قائم به ذات خویش است بلکه از هر گونه ترکیب که لازمه امکان است منزّه مى‏باشد.

۴- دلیل این که پس از بیان هویّت، نام بارى تعالى را ذکر کرده و هو اللّه فرموده، این است که هویّت و خصوصیّت بدون ذکر نام، قابل شرح نیست، مگر این که لوازم آن ذکر گردد و لوازم آن نیز یا اضافى و یا سلبى است، و آنچه اضافى است براى تعریف کاملتر است، لیکن کاملترین تعریف آن است که هر دو نوع لوازم اضافى و سلبى را در برداشته باشد، و این همان کلمه آله است که‏ جامع این دو نوع مى‏باشد، زیرا آله آن موجود واجبى است که ممکنات بدو نسبت داده مى‏شوند و خود به دیگرى منتسب نیست و این انتساب غیر به او لوازم اضافى، و عدم انتساب او به غیر لوازم سلبى آن است از این رو پس از ذکر هو اسم جلاله اللّه را که کاملترین تعریف، و جامع این لوازم است بیان فرموده تا کاشف لفظ هو و بیانگر مدلول آن باشد. در این بیان رمز دیگرى نیز وجود دارد، و آن این که با ذکر لازم هویّت که الوهیّت است گوشزد مى‏کند که این هویّت مرکّب نیست و جزء ندارد، و گر نه در تعریف آن اکتفا به ذکر لوازم کافى نبود.

۵- دیگر ذکر حقّ در جمله: هو اللّه الملک الحقّ… است،
و چون حقّ به معناى ثابت موجود است، هنگامى که به هویّت اشاره و نام آن را شرح کرده بیان مى‏کند که او حقّ و موجود است، و وجود او در پیشگاه عقل ثابت‏تر و آشکارتر از آن چیزى است که چشمها آن را مى‏بینند، و این معنا روشن است زیرا علم به وجود صانع متعال براى عقول فطرى است اگر چه نیاز به اندکى دلیل و برهان دارد، و دانشهایى که تکیه بر حسّ دارند گاهى بر اثر خطاى وهم در باره محسوسات و ضبط آنها، و یا نارسایى حسّ در کیفیّت اداى صورت محسوس، دچار خلل و اشتباه مى‏شوند و آنچه در این باره باید گفت این است که عقل ذاتا براى ادراک معقولات صرف شایسته‏ تر و سزاوارتر است.

۶- این که خرد نتوانسته او را در حدّى محدود کند تا این که شبیه واقع شود، در این گفتار اشاره لطیفى است که دلالت بر کمال دانش آن حضرت دارد، و آن این که در مقدّمات دانسته‏ ایم هنگامى که اتّصال عقل به امور مجرّده قوى شود، و نیروى متخیّله بتواند حسّ مشترک را از چنگال حواسّ ظاهر رهایى دهد و در اختیار گیرد، در چنین حالتى چنانچه نفس متوجّه دریافت امر معقولى شود، و قواى نفسانى آثار خود را پیدا کرده باشد صورت امر معقول در نفس نقش مى‏بندد، سپس براى ضبط و نگهدارى آن، نفس از نیروى متخیّله استمداد مى‏جوید، این نیرو چیزى را از محسوسات که شبیه آن امر معقول است به او القا مى‏کند، پس ازآن نفس آن را به خزانه خیال مى‏افکند و در شمار معلومات و مدرکات او در مى‏آید.

اکنون که این مطلب دانسته شد مى‏گوییم اگر بارى تعالى از جمله چیزهایى بود که عقل آنها را ادراک و تعیین و توصیف مى‏کند وجود او را عقل به همین نحو اثبات مى‏کرد، و در این صورت لازم مى‏آمد که به غیر خود از اجسام شبیه گردد تا صورت آن در ذهن حضور پیدا کند، در حالى که خداوند منزّه است از این که به چیزى از اجسام همانند باشد.

۷- همچنین نیروى وهم نمى‏تواند او را اندازه‏گیرى کند، تا معیّن و مشخّص شود، زیرا وهم جز معانى جزیى متعلّق به محسوسات را ادراک نمى‏کند، و این منوط است به این که نیروى تخیّل معناى مورد درک را به چیزى از صور جسمانى تشبیه کند، و اگر وهم مى‏توانست بر خداوند محیط شود ناگزیر باید او را در صورتى حسّى ارائه مى‏داد، براى این که وهم حتّى وجود خود را در قالبى که داراى صورت و حجم و مقدار است ادراک مى‏کند.

۸- فرموده است: خلق الخلق… تا معین،
در باره این که خداوند خلایق را بى‏نمونه‏اى از پیش بیافریده ما سابقا در ذیل خطبه اوّل و جاهاى دیگر سخن گفته‏ایم، معناى این که آفرینش خود را با صدور فرمان خویش به اتمام رسانید این است که با خطاب امر «کن» آفرینش خلایق در نهایت کمال ممکن آنها تحقّق یافت، زیرا براهین عقلى گویاى این است که براى آفریدگان هر کمالى که ممکن بود، از جانب پروردگار به آنها افاضه شده و به آن رسیده‏اند و او منزّه است، از این که از جانب او بخلى رود و دست از عطا و بخشش باز دارد، مراد از اذعان به طاعت او دخول آفریدگان در تحت قدرت اوست، و معناى اجابت آنها بدون مدافعه، و انقیاد آنها بدون منازعه نیز همین است.
پس از این امام (ع) به آنچه مقصود او از خطبه است مى‏پردازد، و آن عبارت است از ستایش خداوند به اعتبار برخى لطایف صنع و شگفتیهاى خلقت او، و توجّه دادن مردم به رازهاى پیچیده‏اى که در آفرینش این حیوان (شب پره) وجود دارد، و از اختلاف او با دیگر جانوران که روشنایى، چشمان او را فرو مى‏بندد، در حالى که چشمان دیگر جانداران را مى‏گشاید، و گیاه را رویش و گستردگى و غیره مى‏دهد، و تاریکى، چشمهاى او را باز و چشمان دیگر جانداران را مى‏بندد اظهار شگفتى مى‏کند، پس از این علّت طبیعى این امر را بیان مى‏فرماید، که تیرگى چشم و ضعف بینایى این حیوان را مانع شده است که از فروغ تابان خورشید مدد گیرد و در پرتو آن راه جوید، آنچه در باره علّت ضعف بینایى این حیوان گفته شده این است که خفّاش هنگامى که با گرمى روز برخورد مى‏کند، نیروى بینایى او به سختى تحلیل مى‏رود و بر اثر آن ضعفى در او پدید مى‏آید که ناگزیر براى جبران نیروى از دست رفته چشمان را مى‏بندد، و با فرا رسیدن شب و سرد شدن هوا و کاهش حرارت نیروى خود را باز یافته و بینایى را از سر مى‏گیرد، توصیفى که امام (ع) از این ویژگى خفّاش کرده، و آنچه از چگونگى احوال او ضمن عبارات تا… ظلم لیالیها بیان فرموده است به درجه‏اى از فصاحت و شیوایى است که ما فوق آن متصوّر نیست.

فرموده است: و تصل بعلانیه برهان الشّمس إلى معارفها.

این جمله از منتهاى فصاحت برخوردار است، مراد از معارفها راههایى است که این حیوان مى‏شناسد و دیگر کارهاى مختلف اوست، و فعل تصل عطف به فعل تستمدّ در جمله پیش است، امّا این که حیوان مذکور پلکهاى چشم را برهم مى‏نهد براى این است که تحلیل نیروى باصره باعث غلبه خواب نیز مى‏شود، و این بر هم نهادن پلکها نوعى خواب است که در بسیارى از حیوانات ملاحظه مى‏گردد، و سبب آن همان است که پیش از این گفته شد، واژه قناع (نقاب) را براى خورشید استعاره آورده به ملاحظه این که شباهت به زنى دارد که نقاب بر چهره انداخته باشد، القاء یا افکندن این نقاب کنایه از پدیدار شدن خورشید از پشت حجاب زمین است. پس از این امام (ع) به ستایش و تنزیه حقّ تعالى پرداخته، و با یادآورى عظمت او، لطیفه دیگرى را که در آفرینش این حیوان است‏ با شگفتى متذکّر شده، و آن بالهاى این حیوان است که از گوشت و رگ و پوست آفریده شده و بدون این که مانند بالهاى دیگر پرندگان پر و استخوان داشته باشد آنها را به وسیله مفاصل مخصوصى که دارد باز و بسته مى‏کند، و اینها نه چنان نازکند که به سبب پرواز بشکنند و نه چندان ضخیم که بر او سنگینى کنند، سپس سوّمین شگفتیهاى این حیوان را بیان مى‏کند، و آن وضع اوست با جوجه‏اش که به مادر مى‏چسبد و از او شیر مى‏خورد و هیچگاه از او جدا نمى‏شود، چه در هنگامى که بر روى زمین نشسته و چه در موقعى که به پرواز در آمده است و این حالت همچنان ادامه دارد تا این که جوجه قوى شود و بتواند خود به پرو