(خطبه200صبحی صالح)
و من كلام له ( عليه السلام ) في معاوية
وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ- وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ- وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ- وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ- وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَةِ
لغات
دهاء: به كار بردن رأى و انديشه در كارى كه انجام دادن آن شايسته نيست با اظهار اين كه قصد كار ديگرى دارد، و چنين كسى داهى (زيرك) گفته مىشود و داهيه براى مبالغه است، و نيز به معناى پليد و نيرنگ باز و حيلهگر است. و اين از شاخههاى صفت زشت جربزه (مكر و خدعه) مىباشد و جربزه طرف افراط فضيلت حكمت عملى و مستلزم صفات زشت بسيارى مانند دروغ و مكر و خيانت است.
غدر: صفت زشتى است كه در مقابل ملكه پسنديده وفاى به عهد كه از شاخههاى عفّت است قرار دارد.
فجور: مقابل صفت فاضله عفّت است.
ترجمه
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:
«سوگند به خدا معاويه از من زيركتر نيست، امّا او غدر و خيانت مى كند، و خود را به گناه مى آلايد، و اگر نيرنگ و خيانت زشت نبود من از زيركترين مردم بودم، ليكن هر غدرى گناهى است، و هر گناهى نافرمانى خداوند است، در روز رستاخيز براى هر غدر كننده و پيمان شكنى پرچمى است كه بدان شناخته مىشود، به خدا سوگند من با مكر و نيرنگ غافلگير نمى شوم، و در برابر سختى ناتوان نمى گردم.»
شرح
فرموده است: معاويه از من زيركتر نيست.
يعنى: او در زيركى از من تواناتر نيست، و اين سخن را با سوگند به خداوند تأكيد كرده است.
فرموده است: و ليكن او غدر مى كند، و گناه و فجور مرتكب مى شود.
اين سخن به آنچه لازمه دهاء و زيركى كه غدر و نيرنگ است اشاره دارد، همان چيزى كه امام (ع) به سبب آن از به كار گرفتن زيركى دورى جستهاند، فجور (گناه و بد كردارى) نيز به سبب غدر واقع مىشود، زيرا چنان كه گفته شد وفا يكى از شاخههاى ملكه عفّت است، و غدر (خيانت و پيمان شكنى) كه صفت زشت ضدّ آن است از فروع فجور است كه در مقابل عفّت قرار دارد، از اين رو آن بزرگوار دها و زيركى را از خود نفى مىكند، زيرا غدر و پيمان شكنى را زشت و ناپسند مىشمارد، و نفى دها به دليل نفى لازم آن كه غدر است مىباشد براى اين كه انتفاى لازم مستلزم انتفاى ملزوم است.
پس از اين امير مؤمنان (ع) به گونه قياس ضمير از شكل اوّل صفت غدر را حدّ وسط اين قياس قرار مىدهد و فجور و انحراف معاويه را از حقّ اثبات مى كند، اين كه فرموده است: ليكن او غدر مى كند به منزله صغرا و جمله يفجر در حكم نتيجه است و گويى چنين فرموده است:… و ليكن او غدر مى كند پس مرتكب گناه مى شود، كبراى اين قياس جمله: و هر غدرى فجور است، مىباشد، بنا بر اين قياس مذكور بدين صورت است:… و ليكن او غدر مىكند و هر كس غدر كند مرتكب فجور مىشود، و نتيجه اين است كه معاويه فاجر و گنهكار است.
سپس آن بزرگوار به گونه قياس ديگرى از شكل اوّل كفر معاويه را اعلام مىكند، صغراى اين قياس جمله: و هر غدرى گناه است، و كبراى آن هر گناهى كفر است مىباشد، و چون در قياس اوّل ثابت شد كه معاويه فاجر و گنهكار است، و از آنچه فرموده است كه هر گناهى كفر است لازم مىآيد كه هر فاجرى كافر باشد، لذا با اين دو مقدّمه كفر معاويه ثابت مىگردد، و سه واژه: غدرة، وفجرة، و كفرة به صورت غدرة، فجرة، كفرة كه به معناى بسيار حيلهگر و بسيار فاجر و كافر مىباشد نيز روايت شده، و آنچه پيشتر گفته شد در اثبات مطلوب روشنتر است.
برخى از شارحان گفته اند: سبب اثبات كفر براى معاويه اين است كه در اين جا مراد غدر كنندهاى است كه به كار بردن غدر را جايز و حلال بشمارد، چنان كه مشهور است كه عمرو بن عاص و معاويه آنچه را كه حرمت آن از ضروريّات دين محمّد (ص) بود مباح شمرده حرمت آن را انكار كردند، و معناى كفر همين است، شايد هم مراد از كفر، ناسپاسى و كفران نعمتهاى پروردگار و ناديده گرفتن آنها از طريق ارتكاب گناه باشد، چنان كه مفهوم لغوى كفر است.
اين كه در خطبه، واژه كفر مفرد آمده براى اين است كه با تعدّد غدر كفر نيز متعدّد و تكرار مىشود، و توجّه به اين نكته بيشتر باعث بيزارى و دورى جستن از غدر است، زيرا منظور امام (ع) از اين سخنان بر حذر داشتن شنوندگان از اين عمل زشت و كفر آميز مىباشد.
فرموده است: براى هر غدر كنندهاى در روز رستاخيز پرچمى است كه بدان شناخته مىشود، كلمات آن حضرت در اين باره عين الفاظ حديث نبوى است، و در آن هشدارى است بر لزوم دورى جستن از اين صفت زشت و ناپسند.
فرموده است: به خدا سوگند من با مكر و نيرنگ غافلگير نمىشوم، اين سخن تأكيدى است بر آنچه پيش از اين فرموده كه آراء و تدابير مختلف را مىداند، و چگونگى زيركى زيركان را مىشناسد، بديهى است كسى كه به اينها آگاهى دارد با حيله و نيرنگ غافلگير نمىشود.
فرموده است: و لا استغمز.
اين واژه با زاى نقطه دار و به اين معناست كه نمىتوان مرا ضعيف و زبون ساخت، و من در برابر سختيهايى كه وارد مىشود ناتوان نمىشوم، واژه مذكور با راء نيز روايت شده و در اين صورت معنا اين است كه من به گرفتاريهاى ناشى از حيله و نيرنگهاى دشمنان ناآگاه نيستم، اين سخنان در حقيقت پاسخى است به گفتههاى كسانى كه به احوال آن حضرت آگاهى نداشته و آن بزرگوار را به ضعف رأى و سوء تدبير نسبت مىدادند، و معاويه را در جنگ و جز آن مصلحت انديش مىشمردند، و اين گفتار را آن حضرت مى شنيد.
در اين جا بايد دانست كه براى پاسخ دادن به آنهايى كه اين تصوّر باطل را داشتهاند لازم است چگونگى حال و روش على (ع) و معاويه و كسانى را كه به حسن تدبير منسوب داشتهاند بدانيم، و تفاوت ميان آنها را بشناسيم، بىشكّ پاسخ آنها جز يك چيز نيست، و آن اين كه امير مؤمنان (ع) شخصيّتى بود كه در جميع اعمال خود از احكام دين و قوانين شريعت پيروى مىكرد، و عادتها و روشهايى را كه در جنگها معمول بود به كار نمىبست، و از تدابيرى مانند نيرنگ و پليدى و مكر و حيله و يا اجتهاد در برابر نصّ، و تخصيص دادن عمومات احكام به وسيله آراء و نظريّات خود، و جز اينها كه در شرع مجوّزى ندارد دورى مىجست، امّا ديگران از همه اين وسايل استفاده مىكردند و به آنها تكيه داشتند و به هر كارى دست مىزدند خواه موافق شرع باشد يا نباشد، دامنه بهرهگيرى از هر نوع وسيله، و استفاده از هر مكر و حيله براى آنها گسترده و آسان، و براى علىّ (ع) سخت و مشكل بود.
از ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ در اين باره سخنانى طولانى نقل شده كه خلاصه اش اين است: من بسا مى شود كسى را مى بينم كه گمان مى كند داراى عقل و دانش است، و خود را از خواصّ مىشمارد در حالى كه از عوام است و مىپندارد كه معاويه نسبت به على (ع) از بينشى ژرفتر، و انديشه اى درستتر و طريقه اى بهتر برخوردار بوده است، در حالى كه چنين نيست و من به موارد اشتباه او اشاره خواهم كرد، از جمله اين كه على (ع) در جنگهاى خود جز آنچه را كه موافق كتاب و سنّت بود به كار نمى بست، در حالى كه معاويه هر چه را لازم مى ديد انجام مى داد، خواه موافق كتاب و سنّت باشد يا مخالف، مثلا معاويه در جنگ، همان روشى را به كار مى برد كه پادشاه هند هنگام برخورد با پادشاه ايران داشت، در صورتى كه على (ع) به ياران خود دستور مىداد پيش از آن كه دشمن جنگ را آغاز كند نبرد را شروع نكنند و به دنبال فراريان نروند، و مجروحان را نكشند، و در بسته را باز نكنند، اين رفتار على (ع) نسبت به ذى الكلاع و ابى اعور سلمى و عمر- و بن عاص و حبيب بن مسلمه و همه سران و فرماندهان با روش او در مورد كسانى كه جزء حاشيه و اتباع شمرده مىشدند تفاوتى نداشت، و فرقى ميان آنها نمى گذاشت، و ما مىدانيم آنهايى كه دست اندركار جنگند تنها در جهت نابودى دشمن مىانديشند، و براى به دست آوردن اين فرصت كمين مىكنند، بى آن كه در باره چگونگى وسائلى كه در راه وصول به اين هدف به كار مىبرند فكر كنند، كه آيا اين وسايل مخالف شرع است، مانند: سوزانيدن، غرق كردن، پخش سموم، سخن چينى و اشاعه دروغ و توزيع نشريّه هاى بهتان آميز ميان سپاهيان، يا اين كه موافق شرع است، و بىشك كسى كه انديشه خود را پاىبند كتاب خدا و سنّت پيامبر (ص) كند، و نخواهد از اين حدّ پا فراتر گذارد، خويشتن را از چنگ زدن به تدابير گوناگون بسيار، و استفاده از حيله ها و نيرنگهاى بىشمار باز داشته است، و روشن است كه راست و دروغ از راست به تنهايى بيشتر، و حلال و حرام، از حلال تنها زيادتر است، امّا علىّ (ع) بر خلاف حيله گران و نيرنگبازان، لجام ورع بر زبان داشت، و از هر گفتارى جز آنچه رضا و خشنودى خداوند در آن بود لب فرو مىبست، و به هيچ كارى دست نمى زد مگر به آنچه كتاب خدا و سنّت پيامبر (ص) بر آن صحّه گذاشته بود، مردم نادان هنگامى كه نيرنگهاى شگفت انگيز و روشهاى خدعه آميز معاويه را ديدند و نتايجى را كه از اين راه عايد او شده نگريستند، و اين گونه اعمال را در علىّ (ع) مشاهده نكردند حمل بر قصور و ناتوانى كردند، و پنداشتند كه علىّ دچار ضعف و نقصان بوده و معاويه بر او برترى دارد.
گذشته از اينها بزرگترين نيرنگ معاويه اين بوده كه قرآنها را بر فراز نيزهها كردند، ليكن جز اين است كه از ياران على (ع) تنها كسانى فريب خوردند كه او را نافرمانى كرده و با دستور او به مخالفت برخاستند اگر گفته شود معاويه با حيلهها و نيرنگهاى خود به هدفى كه در نظر داشت و آن ايجاد اختلاف ميان سپاهيان على (ع) بود دست يافت، پاسخ اين است كه سخن مذكور درست است ليكن خارج از موضوع مورد بحث است، همچنان كه اختلافى نيست كه ياران على (ع) فريب خوردند و شتاب كردند و با يكديگر به نزاع برخاستند، و آنچه مورد بحث مىباشد. تفاوت ميان على (ع) و معاويه در نيرنگ و مكر و صحت عقل و رأى است.
اين خلاصه گفتار جاحظ بود و هر كس با ديده انصاف به اين سخنان بنگرد، درستى و راستى گفتار او را در مىيابد و در همين جا پاسخ همه نسبتهاى ناروايى كه به على (ع) داده شده و آن بزرگوار را در روزگار خلافتش متّهم به كوتاهى و تقصير كردهاند بر او روشن مىگردد، از جمله نسبتهاى مذكور اين كه چرا على (ع) در آغاز خلافت خود، حكومت معاويه را بر شام اجازه نداد و تأييد حكومت او را به منزله تأييد ظلم و ستم دانست و وى را از آن سمت بركنار كرد، ديگر شبهه تحكيم و سخنان نادرستى است كه در اين باره گفتهاند، ديگر سختگيرى آن حضرت در امور بيت المال و عدم رعايت جانب برخى از اصحاب خود از اين جهت بود كه باعث شد از آن بزرگوار جدا شوند و حتّى برادرش عقيل و نجاشى شاعر او و مصقلة بن هبيرة آن حضرت را ترك گويند و به سوى معاويه رو آورند، نسبت ديگر اين كه چرا طلحه و زبير را رها كرد تا اين كه از او جدا شدند، و به سوى مكّه شتافتند، و به آنها اجازه داد كه اعمال عمره را به جا آورند، در صورتى كه مقتضاى رأى و تدبير اين بود كه آنان را نزد خود پايبند مىساخت، و از اين كه از او دور شوند باز مىداشت، و نسبتهاى ديگرى از اين گونه كه دادهاند، امّا هنگامى كه انسان احوال و ويژگيهاى آن حضرت را در نظر گيرد انصاف مىدهد كه در تمام اين موارد آنچه آن بزرگوار انجام داده به مقتضاى شرع بوده و بيرون از احكام الهى نبوده است، و ما اگر بخواهيم به تفصيل، اين گفتهها و نسبتها را پاسخ دهيم از غرض اصلى خود دور مىشويم، و توفيق از خداوند است.
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی ج 3 ، صفحه ى 855 -849