خطبه ها خطبه شماره ۶3 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

متن خطبه شصت و سوم

يحذر من فتنة الدنيا 1 ألا إنّ الدّنيا دار لا يسلم منها إلاّ فيها 2 ، و لا ينجى بشي ء كان لها : 3 ابتلي النّاس بها فتنة 4 ، فما أخذوه منها لها أخرجوا منه و حوسبوا عليه 5 ، و ما أخذوه منها لغيرها قدموا عليه و أقاموا فيه 6 ، فإنّها عند ذوي العقول كفي ء الظّلّ 7 ، بينا تراه سابغا حتّى قلص 8 ، و زائدا حتّى نقص 9 .

ترجمه خطبه شصت و سوم

خطبه ايست از آنحضرت كه در آن مردم را از فتنه هاى دنيا بر حذر ميدارد 1 آگاه باشيد دنيا جايگاهى است كه نميتوان از عذاب و مجازات گناهان و فتنه ها و شرارتها و شرورش سالم و در امان بود مگر در خود همين دنيا 2 و از هيچ رويدادى كه در طبيعت اين دنيا است نميتوان نجات پيدا كرد 3 مردم در اين دنيا با فتنه ها آزمايش ميشوند 4 آنچه را كه از اين دنيا براى اين دنيا گرفته اند ، از دستشان گرفته خواهد شد و سپس درباره هر چه گرفته اند محاسبه خواهند شد 5 و آنچه را كه از اين دنيا براى غير دنيا ( آخرت ) گرفته اند ، روبسوى آن رفته و در آن اندوخته خود اقامت خواهند نمود 6 اين دنيا در نظر كسانيكه داراى خرد هستند ، مانند سايه در حال برگشت است 7 در همان هنگام كه آنرا در حال گسترش مى بينى ، رو به جمع شدن و زوال است 8 و در همان هنگام كه آنرا رو به افزايش مى بينى رو به نقص و كاهش است 9 .

تفسير عمومى خطبه شصت و سوم

2 ، 3 ألا إنّ الدّنيا دار لا يسلم منها إلاّ فيها و لا ينجى بشى ء كان لها ( آگاه باشيد از عذاب و مجازات گناهان و فتنه ها و شرارتها و شرور اين دنيا نميتوان سالم و در امان بود مگر در خود همين دنيا و از هيچ رويدادى كه در طبيعت اين دنيا است ، نميتوان نجات پيدا كرد ) .

از خواص و نتايج گناهان و فتنه ها و شرور زندگانى اين دنيا فقط در خود همين دنيا ميتوان در امان بود

مقصود امير المؤمنين عليه السلام از اين جمله بيان يك قانون بسيار با اهميتى است كه متأسفانه كمتر مورد توجه قرار ميگيرد . اين قانون چنين است كه براى پيش گيرى از عذاب و مجازات گناهان و نتايج ناگوار فتنه ها و شرور جارى در اين زندگانى دنيوى ، هيچ راهى جز تحصيل آگاهى به مصالح و مفاسد زندگى و اجتناب از گمراهى و انحراف و تمايل به خيرات كه در همين دنيا بايد انجام بگيرد ، وجود ندارد .

بعبارت ساده تر : درمان دردهاى تباه كننده اين زندگى دنيوى را در همين دنيا بايد پيدا كرد ، زيرا آن خداونديكه طبيعت و انسان را چنان آفريده است كه در جريان پيوسته بيكديگر ميتوانند براى انسان منشأ انحراف و ارتكاب گناه و غوطه خوردن در فتنه ها و شرور بوده باشند ، همچنين در مختصات انسان و طبيعت حقايقى را قرار داده است كه ميتوانند در حال ارتباط با يكديگر براى انسان درمان و عوامل اجتناب از انحرافات و نتايج ناشايست فتنه ها را نشان بدهند .

اگر درباره تكاليف و وظايف الهى كه بوسيله پيامبران عظام و وجدان و عقول سليم براى بشريت عرضه شده اند ، درست دقت كنيم ، خواهيم فهميد كه همه آن تكاليف و وظايف نقش عوامل سالم ماندن از انحرافات و نجات پيدا كردن از آشوبها و اضطرابات و نيكو بر آمدن از عهده آزمايشات در اين زندگانى دنيوى را دارند .

از همين جا است كه ميتوان گفت : تكاليف شرعى و وظايف وجدانى و عقلانى بطور عموم الطافى از خداوند است كه در اين دنياى بلاخيز و پر از آزمايش و اغوا كننده انسان به پيروى از هوى و هوس ها ، نصيب بشريت گشته است . اين الطاف و عنايات خداوندى است كه براى هيچ انسانى جايز نيست كه عذر و بهانه آورده و بگويد : من انسان كه درونم پر از غرايز حيوانى است در اين دنيا كه طبيعتا جايگاه تزاحم و تنازع و اضطراب است ، چگونه ميتوانم در صراط مستقيم قدم بردارم و از انحراف و فتنه ها كه در طبيعت اين دنيا است در امان باشم ؟

اين عذر و بهانه را كه ممكن است گاهگاهى در ذهن آدمى خطور كند ، براى تسليت به خويشتن و تقويت آن خيالات ، بزبان بياورد و حتى در صورت شعر و نثر بر روى كاغذ هم بياورد و با هنر نويسندگى آن خيالات را بيارايد ، ولى اگر بخواهد همين اوهام و عذر و بهانه ها و خيالات را وارد منطقه وجدان نمايد ، با مقاومت بسيار شديدى از طرف وجدان روبرو ميگردد كه يا منجر به كلافه و سرگيجه شدن انسان ميانجامد و يا به شكست قطعى آن سپاه خيالات و اوهام و عذر و بهانه ها .

بياد داشته باشيد كه براى اجتناب از انحرافات عمدى و بركنار شدن از سوء رفتار در فتنه ها و آزمايشات ، آنقدر راه قابل پيمودن در پيش پاى ما گسترده است كه عذر و بهانه تراشى ما با توانائى پيمودن آن راه ، درست مانند عذر و بهانه تراشيدن در برابر احساس ضرورت انسان شدن ميباشد .

توقع رهائى از مختصات زندگى دنيوى همان مقدار نابجا است كه توقع در آب افتادن و خيس نشدناين دنيا كه با حكمت عاليه حكيم مطلق بوجود آمده است ، پر از واقعيات و حقايقى است كه خارج از ذات ما و خواسته هاى ما است و هم چنين روياروئى و ارتباط ما با آن واقعيات و حقايق بوساطت حواس محدود و آزمايشگاه ها و ابزار معرفتى معينى است كه با هدف گيرى هاى خاص خود ما بوجود آمده اند .

از طرف ديگر ذهن و نيروهاى آن ، و عقل و انواع فعاليتهاى آن در جريان معمولى خود ، بجهت پيروى از فرمانهاى طبيعت گرايانه خود طبيعى ، سر از آشيانه محدود خود بالا نمي كشند كه با آگاهى همه جانبه و اشراف و احاطه در آن آشيانه بنگرند . بدين ترتيب ما بنى نوع انسانى معمولا با كالبد مادى و ابعاد مادى برونى و درونى و هدف ها و وسايل و خواسته هاى مادى بزندگى در اين دنيا مى پردازيم .

لذا كاملا طبيعى است كه ما با اين وضع نخواهيم توانست از طبيعت و محاصره در شئون و مختصات آن رها شويم ، فقط حقيقتى بنام روح است كه بايد به مديريت عالى اين كالبد و ابعاد و خواسته ها پرداخته ، انسان را از سنگلاخ و فراز و نشيب هاى طبيعت و رويدادهاى متنوع آن ، آزاد بسازد .

براى توضيح اين قانون مطلب زير را متذكر ميگرديم : از اساسى ترين مختصات و شئون زندگى در قلمرو طبيعت اينست كه ميان ما و خواسته هاى ما از هر نوعى كه باشد فاصله هائى كم و بيش وجود دارد كه بهرحال ما بايد آن فاصله ها را طى كنيم . اين فاصله ها گاهى تدريجى بودن گذشت پديده هائى است مانند زمان و ديگر امور مربوط به حركت كه نقاط آن يكى پس از ديگرى بوجود مي آيند ، گاهى ديگر موانعى است كه ميان ما و هدفهاى خواسته شده ما قرار  گرفته اند و بايد با انواع تلاش ها و كوشش ها آنها را از سر راه خود برداريم ،

گاهى ديگر مجبور ميشويم عوامل و شرايطى را كه بشكل مواد خام در عرصه طبيعت وجود دارند ، با دگرگون ساختن آنها كه آماده بهره بردارى براى وصول ما به هدف باشند ، بدست بياوريم و روى آنها انواعى از كارها را انجام بدهيم . اين عوامل در فاصله هاى بسيار گوناگونى ميان ما و هدفهاى ما قرار گرفته اند .

بعضى از آنها بسيار ساده و بى نياز از تلاش بدست ميآيد مانند باز كردن پنجره ها براى تنفس از هواى لطيف و تماشاى مناظر زيبا و بعضى ديگر معادنى هستند در اعماق بسيار دور از سطح زمين كه استخراج آنها به ابزار و وسائل بسيار فنى و تلاشهاى فراوان نيازمند ميباشند .

بعبارت كلى تر طبيعت هرگز اجزاء و پديده هاى خود را مطابق دلخواه ما در اختيار ما قرار نميدهد و بهمين علت است كه ما بنى نوع انسان در طبيعت مانند ماهى در آب شناور خواهيم بود ، با اين تفاوت كه ماهى اگر از آب بيرون بيفتد ، هلاكتش حتمى است ، زيرا از عامل زيست خود بركنار شده است ، در صورتيكه انسان بجهت داشتن بعد روحانى ميتواند از حوض محدود طبيعت برآمده و وارد اقيانوس بعد روحانى خود گردد .

ما ز بالائيم و بالا ميرويم
ما از آنجا و از اينجا نيستيم

لا اله اندر پى اش الا اللَّه است
قل تعالوا آيتى است از جذب حق

كشتى نوحيم در طوفان روح
همچو موج از خود برآورديم سر

خوانده اى انا اليه راجعون
همت عاليست در سرهاى ما

اى سخن خاموش كن با ما بيا
اى كه هستى ما ره را مبند

ما ز دريائيم و دريا ميرويم
ما ز بيجائيم و بيجا ميرويم

همچو لا ما هم به الا ميرويم
ما به جذبه حق تعالى ميرويم

لاجرم بى دست و بى پا ميرويم
باز هم در خود تماشا ميرويم

تا بدانى ما كجاها ميرويم
از على تا رب اعلا ميرويم

بين كه ما از رشك بى ما ميرويم
ما بكوه قاف و عنقا ميرويم

مولوى

و ماداميكه آدمى نتوانسته باشد از حوض محدود طبيعت بيرون آمده و گام به اقيانوس موجوديت روحانى بگذارد ، بهر كجا كه رود آسمان همان رنگ است و تحرك ذاتى حيات همه لحظات زندگى او را در گلاويزى با طبيعت مستهلك خواهد ساخت .

و با ورود به اقيانوس بعد روحانى ، نه تنها حوض طبيعتى كه موجوديت مادى او را احاطه كرده است نمى خشكد ، بلكه زلال تر و صاف تر و گواراتر گشته و بصورت جزئى از همان اقيانوس درآمده و آدمى را به حركت در مسير إنّا للَّه و إنّا إليه راجعون وادار ميسازد . 4 ، 9 أبتلى النّاس بها فتنة ، فما أخذوه منها لها أخرجوا منه و حوسبوا عليه و ما أخذوه منها لغيرها قدموا عليه و أقاموا فيه فإنّها عند ذوى العقول كفيئى الظّلّ بينا تراه سابغا حتّى قلص و زايدا حتّى نقص ( مردم در اين دنيا در فتنه آزمايش ميشوند و آنچه را كه از اين دنيا براى اين دنيا گرفته اند ، از دستشان گرفته خواهد شد و در پايان كار درباره هر چه گرفته اند ، محاسبه خواهند گشت . و آنچه را كه از اين دنيا براى غير اين دنيا ( آخرت ) گرفته اند ، رو بسوى آن رفته و در آن اندوخته خود اقامت خواهند نمود )

بحثى در اقسام ششگانه زندگى مقدمه اى براى بحث از هدف زندگى از ديدگاه اسلام
زندگانى در اين دنيا با شش نوع امكان پذير است :
1 زندگى ناآگاه و بدون استقلال شخصيت و آزادى و اختيار .
2 زندگى دنيوى براى دنياى محض .
3 زندگى معنوى براى بعد لطيف روح يا براى آخرت محض .
4 زندگى دو عنصرى دنيوى و اخروى كه هر يك مستقلا هدف قرار بگيرد .
5 زندگى معنوى نما براى زندگى دنيوى محض .
6 زندگى دنيوى در مسير حيات اخروى كه « حيات معقول » ناميده ميشود .
ما درباره هر يك از اين اقسام ششگانه زندگى توضيحى ميدهيم :

1 زندگى ناآگاه و بدون استقلال شخصيت و آزادى و اختيار

زندگى با اين اوصاف كه متذكر شديم ، يك صورت بى معنى از زندگى است كه از حقيقت و معناى حيات فقط دو چيز دارد :

يكم حركت و احساس ابتدائى و توليد مثل و قرار گرفتن در گردبادهاى عوامل جبر طبيعت و همنوعان خود .

دوم نام زندگى است كه بچنين انسانها هم زنده ميگويند : اينان نه معناى زندگى دنيوى را مى فهمند و نه ميتوانند دركى درباره زندگى معنوى و اخروى داشته باشند ، همه چيزها براى آنان در همان حال كه نسبى هستند ، مطلق هم ميباشند . زشت و زيبا و نيك و بد و گذشته و آينده و وسيله و هدف و قانون كلى و قضيه جزئى و انديشه منطقى منتج و پندار و اوهام و نقص و كمال و امثال اين مفاهيم متضاد يا متناقض ، از هيچ حقيقت و واقعيتى خبر نميدهند .

دست طبيعت و اقوياى جوامع اينان را از سبد شب به سبد روز مى اندازند و از سبد روز به سبد شب پرتاب ميكنند . اينان بمنزله همان ابزار موسيقى هستند كه در چهار راهها نهاده شوند كه هر كس از آنجا ميگذرد و توانائى آنرا داشته باشد كه نوازندگان قبلى آن ابزار را كنار بزند ، بدلخواه خود صداى آنرا درآورد كه اگر صداهاى آنرا بدلخواه خود ببيند ، تا آنجا كه بتواند آنرا بنوازد ، تا نوبت رهگذر قويترى برسد و آن ابزار را در اختيار خود بگيرد .

ضرر اين مردگان زنده نما منحصر در اين نيست كه خودشان نميتوانند آگاهانه و با استقلال خود را بنوازند و آهنگ خود را بيرون بياورند ، اينان با وسيله قرار گرفتن در دست  اقويا و يكه تازان تنازع در بقا سد راه ديگر انسانهاى تكاپوگر ميباشند . اينان هستند كه نقش بال و پر پرواز كنندگان در فضاى جهنمى تنازع در بقا را بازى مي كنند .

تلفات تاريخ ما در مسير خود بجهت بى توجهى سياست خردمندانه درباره اين ابزار « از خود بيگانه » بحدى سهمگين و وحشت آور است كه مي تواند براى مردم معمولى و ناآگاه از واقعيات عالى انسانى ، هرگونه فلسفه و مكتب را پوچ و بى معنى قلمداد نمايد .

2 زندگى دنيوى براى دنياى محض و بعبارت ديگر زندگى مادى براى زندگى مادى

اين نوع زندگى كه همه آگاهى ها و انديشه ها و خواسته ها و تلاش و تكاپوها را براى ماده و ماديات بسيج مى كند ، تاريخ طبيعى قافله انسانى را اداره مى كند و بخلاف زندگى نوع يكم ، از مقدارى قوانين و الگوها پيروى مى كند و واقعياتى براى آن بطور جدى مطرح است و طبيعت و شئون آنرا شوخى تلقى نميكند و به موجوديت خود با عينك پوچى نمينگرد . 

و بطوريكه سرگذشت عينى اين زندگى نشان ميدهد ، بجهت تطبيق ابعاد معنوى گرائى و روحانى انسانى بر شئون همين زندگى طبيعى محض از رضايت و خرسندى به حيات برخوردار بوده است ، باين معنى كه گردانندگان اين نوع زندگى و غوطه وران در آن ، رضايت و خرسندى از روند حيات خود داشته و خود را برنده نه بازنده در زندگى تلقى نموده اند .

اما همه ميدانيم كه اين رضايت معلول خنثى نمودن احساسات عالى و ناديده گرفتن لزوم درك موقعيت شخصى در كل مجموعى جهان هستى است كه بوجود آورنده سه سؤال بزرگ « از كجا آمده ام ؟ بكجا ميروم ؟ براى چه آمده ام ؟ » ميباشد .

و با اينكه اين رضايت موجب زير پا گذاشتن ارزشهاى عالى مربوط به شخصيت انسانى بوده و آدمى را در عين داشتن آگاهى ها و اختيارات توجيه شده و پيش ساخته در سيستم هاى جبرى حيات اجتماعى و محيطى ناآگاه و محروم از آزادى و اختيار حقيقى بدور خود پيچانده است [ 1 ] . او در اين پيچيدن به دور خود بهمانگونه احساس آگاهى و آزادى دارد كه انگشترى كه به دور انگشت پيچانده ميشود احساس آزادى و اختيار نمايد يك احساس عميق درباره نقصهاى حياتى ، اگرچه به زبان آورده نشوند ، با وجود وعده فرداهاى موعود [ كه بشهادت ديروزهائى كه پيش از فرا رسيدن ، خود فرداهاى موعود رؤيائى و او توپيائى بودند ] همواره

[ 1 ] براى توضيح چرخيدن انسان در يك سيستم جبرى عبارت زير را از يكى از مشهورترين متفكران تمدن امروزى نقل مى كنيم :

« عملا بكار انداختن ماشين سياسى در يك كشور دموكراسى تفاوتى چندان با روش متداول در بازار كالا ندارد . احزاب سياسى فرق فاحشى با شركتهاى بزرگ ندارند و سياستمداران حرفه اى كوشش ميكنند تا كالاى خود را بمردم بفروشند ، روش آنان درست شبيه آگهى هاى تبليغاتى جالب توجه است . شومپيتر ناظر و بررسى كننده وقايع سياسى و اقتصادى اين وضع را بخوبى توصيف كرده است . او از مفهوم كلاسيك قرن 18 آغاز كرده و ميگويد : « دموكراسى روشى است براى وادار كردن مردم به شركت در اخذ تصميمات سياسى كه به صلاح عموم ميباشد از طريق انتخاب نمايندگان و تجمع آنان براى گرفتن چنين تصميمات » . نتيجه تجزيه تحليلى كه وى از طرز تلقى مردم امروز درباره رفاه عمومى گرفته است ، فرق چندانى با آنچه كه در بالا گفته شد ، ندارد .

شومپيتر چنين ادامه ميدهد : « اگر از علائق خصوصى خانوادگى و شغلى فراتر رفته و وارد قلمرو امور ملى و بين المللى شويم كه فاقد بستگى و پيوند مستقيم و غير قابل اشتباه با امور شخصى و خواسته فرديست ، خواهيم ديد كه حقيقت در جهت خواسته هاى كلاسيك اعمال نميشود ، آنچه مرا به شگفتى و اميدارد و بنظر ميرسد كه هسته مركزى تمام ناراحتى ها است ، از دست رفتن حقيقت است .

كاهش حس حقيقت بينى نه تنها سبب كاهش مسئوليت ، بلكه موجب فقدان خواسته هاى بهره ور شده است . هر كس آرزوها ، گفته ها ، خيالهاى خام ، نارضائيها و بخصوص خوشاينديها و ناخوشاينديهاى مخصوص بخود دارد ، اينها را در مجموع نميتوان اراده و خواسته دانست كه [ با عبارت ديگر عمدى و موجب مسئوليت دانست ] در حقيقت كنكاش شخص درباره امور ملى ميدانى براى اجراى اراده او نميدهد ، او عضو يك كميته تأثيرپذير است كميته تمام ملت و بهمين دليل كوششى را كه در راه كسب مهارت در ورزش يا بازى بريچ ميدارد در تسلط به مسائل سياسى بكار نميبرد ، كاهش حس مسئوليت و فقدان خواسته هاى بهره ور بنوبه خود گوياى بيخبرى و نداشتن حس قضاوت نسبت به امور داخلى و سياست خارجى است » جامعه سالم اريك فروم ص 197 و 198 .

در جستجوى پاسخ به سؤالات ناشى از اين نقص ها در درون انسانها زبانه ميكشد . براى بررسى كامل اين نوع زندگى ميتوانيد به مجلد هشتم از همين ترجمه و تفسير از ص 150 تا ص 263 تحت عنوان « حيات معقول » مراجعه فرمائيد . اين نوع زندگى است كه در جملات امير المؤمنين ( ع ) چنين بيان شده است كه « آنچه را كه از اين دنيا براى اين دنيا گرفته اند ، از دستشان گرفته خواهد شد و در پايان كار درباره هر چه گرفته اند محاسبه خواهدشد . »

3 زندگى معنوى براى بعد لطيف روح يا براى آخرت محض

اين نوع زندگى به دو صورت قابل تصور است :

صورت يكم زندگى در ميان فعاليت هاى روحى و اعمال مغزى با هدفگيرى تصفيه و تزكيه روح فقط .

صورت دوم زندگى با اعراض كامل از دنيا و بى اعتنائى به طبيعت و آنچه كه در آن ميگذرد با سركوب كردن غرايز و احساسات طبيعى براى وصول به امتيازات و عظمت هاى موعود در آخرت .

صورت يكم زندگانى مرتاضان حرفه اى است كه همه ساعات و لحظات عمر خود را در قلمروى فوق طبيعت و ماده سپرى ميكنند و گمان ميكنند با اين نوع زندگى ، روح را بحد نصاب رشد و كمال خود ميرسانند بدانجهت كه در اين مسير ابعادى لطيف و ظريف از روح را مشاهده ميكنند ، گمان مي برند ، هدف اعلاى حيات به فعليت رسيدن همين ابعاد لطيف و ظريف روح ميباشد و نميدانند كه عظمت وجودى روح آدمى كه جلوه اى از عظمت الهى است [ و اين دنيا ناچيزتر از آن است كه آن عظمت را بفعليت رسانيده و قابل لمس و مشاهده در اين دنيا باشد ] قابل مقايسه با آن ابعاد لطيف و ظريف كه روح مطابق ظرفيت اين دنيا از خود نشان ميدهد نمي باشد .

باضافه اينكه پرداختن به تصفيه و پيشبرد ابعادى لطيف از روح با فراغت از بعد مادى زندگى خويش و ابعاد [ 283 ] مادى و معنوى و روحانى ديگر انسانها و ناديده گرفتن اين كه هم قافله و همراه همديگر مي باشند ، به خلاف واقعياتى مي انجامد كه موجوديت يا جريان منطقى روح را مختل مي سازد ، بعنوان مثال : من براى تقويت و تجريد ابعاد لطيف روح خود ، بفكر هيچ انسانى كه در فقر مالى و ظلمات مهلك جهل و در زنجير گرانبار انواعى از بردگيها دست و پا ميزند ، نيفتم ، ولى مگر اين نيست كه فروغ رحمانيت الهى و فيض ربانى بر همه انسانها بيكسان مى تابد ؟

اين اشتراك در حقوق حيات و ضرورت تعاون و همكارى و همزيستى برادرانه در اسلام يك ضرورت غير قابل تخلف مطرح شده و هيچگونه عذرى در تخلف از اين تكليف ضرورى حياتى قابل پذيرش نيست .

صورت دوم آن زندگانى معنوى است كه مانند زندگانى مرتاضان حرفه اى دنيا را بكلى طرد و نفى ميكند و تنها بانجام تكاليف خشك دينى مى پردازد ، نه از حقيقت آن تكاليف اطلاعى دارد و نه طعم رشد و كمال و ارزشهاى عالى انسانى آنها را مى چشد . اينگونه گرايشهاى معنوى هم كه حالت حرفه اى پيدا ميكند ، در حقيقت معنى را از معنويت سلب مى كند و نيروى تحرك خود را براى گرديدن ها از دست ميدهد . آيات و رواياتى فراوان در منابع معتبر اسلامى اين نوع زندگى را هم محكوم مى نمايد مانند :

وَ ابْتَغِ فيما اتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا [القصص آيه 77] ( در آنچه كه خداوند بتو داده است خانه آخرت را بطلب و نصيب خود را از دنيا فراموش مكن ) .

ليس منّا من ترك دنياه لدينه و دينه لدنياه[بحار الانوار مجلسى ج 17 ص 208 ] ( از ما نيست كسيكه دنيايش را براى دينش ترك كند و يا دينش را براى دنيا رها نمايد ) .

4 زندگى دو عنصرى دنيوى و اخروى كه هر يك مستقلا هدف قرار ميگيرد

كسانى هستند كه ميخواهند از هر دو عنصر دنيوى و اخروى حيات بطور مستقل بهره بردارى كنند ، باين معنى كه هم عنصر دنيوى و مادى حيات را بطور مستقل هدف قرار مي دهند و هم عنصر اخروى و معنوى آن را هدف گيرى مي نمايند .حيات در نظر اينان به دو حقيقت يا دو عنصر جداگانه تقسيم مى شوند كه ارتباطى بيكديگر ندارند و باصطلاح متداول در ميان مردم هم خدا را جداگانه مي خواهند و هم خرما را در برابر آن اينان از وحدت حيات و وحدت هدف اعلاى آن غفلت مي ورزند و نمي دانند كه حيات آدمى حقيقتى است غير قابل تجزيه اگر چه داراى ابعاد متنوع مى باشد و اين ابعاد مانند واحدهاى متشكل در يك مجموعه پيوسته و مرتبط است كه در يكديگر تأثير مي نمايند .

مثلا تعقل كه يكى از نيروها يا ابعاد بسيار مهم حيات است ، بدون هماهنگى با احساسهاى عالى و دريافتهاى اصيل در نهاد آدمى ، واقعا ناقص بوده و پاسخگوى مقاصد و هدفهائى كه از خود تعقل انتظار ميرود ، نمى باشد . و بالعكس . همچنين اراده يكى از نيروها يا ابعاد اصيل و اساسى حيات آدمى است ، و همين اراده بدون انديشه هاى واقع بينانه نه تنها منتج نتيجه منطقى نخواهد بود ، بلكه ممكن است موجوديت آدمى را مانند ماشينى كه روشن شده و بدون راننده در سراشيبى و پرتگاه رهايش كنند ، به دره هاى هولناك نابودى ساقط نمايد .

بنابر اين ، بايد گفت : چون زندگى دو عنصرى با استقلال هر يك از آن دو در هدف بودن وحدت حيات و وحدت هدف آنرا مختل ميسازد ، هيچيك از آندو نميتواند اشباع كننده موضوع خودش بوده باشد .

5 زندگى معنوى نما براى زندگى مادى ( زندگى اخروى نما براى زندگى دنيوى )

اينست زندگى مردمى كه از فهم حقيقت حيات ناتوان بوده ، با نادانى رسوا كننده و چهره هاى تصنعى بمبارزه با واقعيات حيات مى پردازند ، و زندگى مردمى كه تا حدودى حقيقت حيات را فهميده اند ، ولى بى شخصيتى و ضعف اراده آنان موجب محو شدن واقعيات از قلمرو حيات آنان مي باشد .

تعجب در اينست كه با اينكه اينان بهتر از همه ميدانند كه رياكارى و ظاهر سازى آنان فقط ميتواند عده محدودى از ساده لوحان را آنهم براى مدتى محدود ، فريب بدهد ، با اينحال دست از اين نكبت و نفاق و خود سوزى بر نميدارند . اين اصل يا قانون يا هر عنوانى را كه شما مناسب ميدانيد در نظر بگيريد كه ، معنى هرگز با رياكارى و ظاهر سازى سازگار نميباشد و هر قيافه اى كه چنين شكلى را بخود بگيرد ، دير يا زود ، قدرت مقاومت را در برابر آگاهى ها و حقيقت بينى هاى مردم جامعه از دست داده واقعيت پشت پرده آراسته را بيرون خواهد گذاشت

ثوب الرّياء يشفّ عمّا تحته
فإذا التبست به فإنّك عار

ابوالحسن تهامى ( لباس رياء يك لباس شفافى است كه زير خود را نشان ميدهد ، پس تو اگر لباس ريا را بپوشى ، قطعا برهنه و عريانى ) .

بطور خلاصه ، بايد بگوئيم : اينان بيش از آنكه با يك شخصيت ظاهرى مردم را بفريبند ، خود را گول زده و دست بيك خودكشى روحى تدريجى ميزنند . اينكه ميگوئيم : زندگى معنوى نما براى زندگى مادى مقصود فقط آن گروه از مردم نيستند كه ظاهر خود را با پديده هاى معنوى آراسته و با بجا آوردن وظايف معنوى صورت خود را فرشته ملكوتى نموده اند .

در صورتيكه باطنشان در تسخير شيطان مطرود و مردود درگاه خداونديست ، بلكه اين طرز زندگى رياكارانه و نفاق آميز شامل آن انسانهائى نيز ميباشد كه چهره تفكر و انديشه بخود گرفته و ميگويند : ما در واقعيات و حقايق انسانى و جهانى ميانديشيم و ميخواهيم اين كره خاكى را به بهشتى مبدل كنيم كه ساكنانش حكماء و فلاسفه هستند ، ما ميخواهيم سقراط و افلاطون و ارسطو و فارابى و ابن مسكويه و ابن سينا و ابوريحان بيرونى و محمد بن زكرياى رازى و دكارت و كانت و هگل روى زمين  را پر كنند ولى درونشان در آتش خودخواهى و طرد غير از خود ميسوزد و تباه ميشود . از آن در تعجب اند كه چرا خداوند سبحان به عظمت اين قهرمانان تفكر حسادت نميورزد .

چشم باز و گوش باز و اين عما
حيرتم از چشم بندى خدا

و اينگونه حيات شامل آن عده از سياستمداران حرفه اى هم ميشود كه قيافه را چنان ساخته و پرداخته اند كه گوئى خداوند متعال فرمان خدائى روى زمين را بنام اينان صادر فرموده و بدستشان سپرده است و حتى بيشتر و بالاتر از آنكه خداوند رحيم و كريم بر بندگانش محبت ميورزد ، اينان به انسانها دلسوز و مهربان ميباشند و جاى بسيار تأسف است كه مردم عظمت اينان را بجا نميآورند كه خود را با وجدانى آزاد در اختيار آنان بگذارند اما در درون آنان چه ميگذرد ؟ فقط خدا و خودشان ميدانند و بس كه اگر براى ادامه يك روز تكيه بر تخت قدرت همه كره خاكى را به آتش بكشند ، براى بشريت لطف هم فرموده اند و منتى هم بر آنان دارند

6 زندگى دنيوى در مسير حيات اخروى كه « حيات معقول »

ناميده ميشوداين نوع زندگى است كه پيامبران الهى و حكماى راستين براى بشريت عرضه و تبليغ مينمايند نه شطرنج بازان مفاهيم تجريدى و اصطلاحات پيش ساخته ذهنى ، اينان انسان و جهانى با خطوط و الگوهايى ناشى از دانسته هاى محدود و خواسته هاى محاسبه نشده خود ، ترسيم ميكنند كه اگر نتايج مثبت و سودمندى هم داشته باشند درباره يك يا چند بعد محدود انسانى امكان پذير خواهد بود و در نتيجه ديگر ابعاد مهم و حياتى يا ناديده گرفته ميشوند و يا مختل ميگردند .

پيامبران الهى و حكماى راستين با نظر به واقعيت هاى دو قلمرو انسان و جهان كه با نظر مستفاد از وحى [ كه مستند علم پيامبران است ] و يا دريافت مشيت خداوندى [ كه مستند معارف حكيمانه حكماى ربانى بوسيله تصفيه و تزكيه درون ميباشد ] زندگى را يك حقيقت بسيار عالى و با عظمت معرفى مينمايند و اين پديده را قابل ترقى و اعتلاء تا منطقه جاذبه ربوبى ميدانند .

از ديدگاه آنان اگر اين حقيقت عظمى با دو بال معرفت و عمل سازنده به پرواز در آيد و از آلودگى هاى گوناگون طبيعت حيوانى آزاد شود ، در مسير حيات اخروى قرار ميگيرد و « حيات معقول » ناميده ميشود . اينست آن زندگى كه هر چه در اين دنيا بگيرد بدانجهت كه در پالايشگاه عقل و وجدان آنرا تصفيه نموده و تحويل « حيات معقول » مي نمايد ، بعنوان اندوخته هاى پايدار روح در ابديت سعادت و نجات ابدى را تضمين مي نمايد .

معناى اينكه زندگى در مسير حيات اخروى قرار ميگيرد ، آن نيست كه آدمى با اين زندگى دنيوى كه داراى مشخصات و ويژگيهاى مخصوص به حيات دنيوى و مادى محض براه مى افتد و مي رود و ميرود تا به حيات اخروى و معنوى برسد ، بلكه مقصود اينست كه اشخاصى كه با دوبال معرفت و عمل سازنده و صالح و با اطمينان به هدف اعلاى زندگى حركت مي كنند ، اگر چه نموده اى زندگى آنان مادى و دنيوى است ، يعنى در پهنه ماده حركت ميكنند ، از ماده تغذيه مي نمايند ، در ماده با انواعى تصرفات دگرگونى ها بوجود ميآورند و بعبارت كلى تر همه نمودهاى زندگى آنان در عرصه بسيار وسيع ماديات شكل مي گيرند ، ولى حقيقت و مغز باطنى اين زندگى حيات اخروى و حقيقتى است معنوى .

بهمين جهت است كه چنانكه آنان بوسيله آشنائى با يك عده اصول و معارف كلى ، آهنگ كلى جهان هستى را درك نموده و مانند احاطه اجمالى كه به كالبد جسمانى خود دارند ، نوعى احاطه اجمالى به جهان هستى در خود احساس مي نمايند

نفس ما بر آسيا كى اعتلا كردى چنين
گرنه نفس مردمى از كل خويش اجزاستى

ناصر خسرو  همچنان در عرصه ماده و ماديات از آن مديريت روحانى والا برخوردارند كه بدون يك احاطه اجمالى به اين عرصه امكان پذير نميباشد . چنين زندگى كه مغزش اخروى و معنوى و نمودش دنيوى و مادى است ، حتى يك لحظه احساس پوچى و ركود و جمود نمينمايد و در عين قرار گرفتن در زير رگبار ناگواريهاىمخصوص تلاقى روح و ماده همواره

بجهان خرم از آنم كه جهان خرم ازو است
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازو است

غم و شادى بر عارف چه تفاوت دارد
ساقيا باده بده شادى آن كاين غم ازوست

سعدى

در غم ما روزها بيگاه شد
روزها گر رفت گور و باك نيست

روزها با سوزها همراه شد
تو بمان اى آنكه جز تو پاك نيست

مولوى

بدون بوجود آوردن اين آشتى و سازگارى ميان ماده و معنى و آخرت و دنيا ، هيچ نوعى از زندگى اگر چه غوطه ور در رفاه و آسايش بوده باشد ، پاسخگوى نيازهاى اصيل حيات انسانى نخواهد بود . و بدون دست يافتن بچنين زندگانى كه نمودش مادى دنيوى و بود و مغزش معنوى و اخروى است ، خشونت ماده و بى رحمى آن با هيچ وسيله اى در برابر روح تعديل و تلطيف نخواهد گشت .

همه ميدانيم كه ما انسانها در حيات طبيعى تاكنون بجهت ناآشنائى اسف انگيز با دو حقيقت ماده و روح ، عرصه پهناور ماده و ماديات و قوانين و دگرگونيهاى جارى در اين عرصه را قربانگاه تاريك روح تلقى كرده ايم ، هيچ كسى پيدا نميشود كه در طول عمرش لااقل چند بار بهمين قربانگاه تاريك فحش و لعن و ناسزا نگفته باشد . علتش چيست ؟

علتش خيلى روشن است ، همين است كه ما بطور مختصر متذكر شديم ، ما همان مقدار از ماده و ماديات بيخبريم كه از روح خود بيگانه و ناآشنا هستيم و همواره از اين اصل كلى كه بدون آشنائى كامل با يكى از اين دو مقوله ( ماده و روح ) از مقوله ديگر نيز بيگانه خواهيم بود ، در غفلت كشنده اى بسر ميبريم .

در صورتيكه مي توانيم با جهان بزرگ ماده و ماديات همان آشنائى را برقرار كنيم كه با كالبد جسمانى خود . همه ما مى بينيم و ميدانيم كه كودك تا حدود يكسال از زندگى بجهت ناآشنائى با كالبد جسمانى و ناتوانى از مديريت اجزاء كالبد خود ، تحت تأثير بازتابهاى طبيعى محض اجزاء كالبدش قرار گرفته و اراده بسيار ضعيفش در حركات نامنظم اجزاء كالبد بروز مي نمايد .

مثل ما انسانها هم در برابر اين كالبد بزرگ كه جهان ناميده ميشود مثل همين كودك است كه با نا آشنائى درباره اين كالبد و با ناتوانى از تنظيم اراده براى تصرف كاملا صحيح و منطقى در آن ، دچار بهت و وحشت و اضطراب مي گرديم .

اگر روح و مغز با همين كالبد جسمانى كه در آن زندگى ميكنيم ، آشنائى نزديك نداشت و از يك احاطه اجمالى به ماهيت و خواص آن محروم بود ، همان خشونت و بيرحمى را كه از عالم ماده و ماديات احساس ميكنيم ، از همين كالبد جسمانى نيز احساس ميكرديم و حاضر نبوديم حتى يك روز با اين كالبد زندگى كنيم ، ولى آشنائى و محبت ما به اين كالبد مادى در حديست كه گاهى حاضريم همه موجوديت خود را در راه جزئى از اين ماده بخطر بيندازيم ، مثلا بطور ناآگاه براى جلوگيرى از ضربه اى كه ممكن است چشم را مختل كند ، خود جمجمه را سپر قرار ميدهيم ، و مغز را در خطر متلاشى شدن قرار ميدهيم ، در حاليكه ميدانيم كه اگر اين كالبد مادى حيات خود را از دست بدهد و لاشه اى در جلو آفتاب مرداد چند روز بماند ، روح ما اگر بخواهد با كالبدى ديگر به تماشاى اين كالبد گنديده برود ، نخست بايد بينى خود را بگيرد و نمي تواند بدون وحشت و احساس ناراحتى در آن كالبد بنگرد .

پس بيائيد بيش از اين با ماده و ماديات خصومت نابكارانه و ضد منطق نداشته باشيم . اين پهنه طبيعت با داشتن خارستانها و سنگلاخ هاى بسيار خشن ، ميتواند از تابش اشعه روح ما انسانها چنان صيقلى و شفاف بوده باشد كه ماوراى خود را نشان بدهد و آن كميت ها و گسترش ها همه و همه بدون اينكه سد راه نفوذ روح به اعماق جهان بوده باشند ، بهمان مقدار و با همان كيفيت در مسير حيات با ما همراه و همگام شوند كه كالبد جسمانى ما با روح ما .

بدانجهت كه در تفسير جملات امير المؤمنين عليه السلام انواع ششگانه زندگى را طرح نموديم ، بسيار مناسب است كه هدف نهائى زندگى از ديدگاه اسلام را مورد بررسى قرار بدهيم . اين نكته را هم متذكر ميشويم كه مطالعه كنندگان محترم براى تكميل اين مبحث لازم است كه به مبحث « حيات معقول » در مجلد هشتم از اين ترجمه و تفسير از ص 150 تا ص 263 مراجعه فرمايند .

اگر زندگى در اين دنيا را مطلوب مطلق تلقى كنيد بيش از سايه اى كه گسترده ميشود و به سرعت برچيده ميشود چيزى را نخواهيد دهيد و اگر زندگى در اين دنيا را در مسير « حيات معقول » قرار بدهيد و هدف اعلاى « حيات معقول » را تعقيب نمائيد ، زندگى شما از اصالتى برخوردار خواهد گشت كه ابديت محصول آن است .

هدف نهائى زندگى از ديدگاه اسلام

هدف نهائى زندگى از ديدگاه اسلام [ در سالهاى گذشته رساله اى بنام « فلسفه و هدف زندگى » به قلم اينجانب به طور مستقل چاپ شده است ، تفاوت مباحث آن كتاب با مطالب اين رساله دو موضوع مهم است ، موضوع يكم : بررسى ابعاد تازه اى از اين مسئله است كه به آنها پرداخته ايم . موضوع دوم : گروه بندى آيات قرآن در پيرامون اين مسئله است ] مشاهدات و تجربيات ما درباره انسانها ، دو نوع زندگى را براى ما نشان ميدهند كه مبناى اساسى بحث از « هدف نهائى زندگى » ميباشد اين دو نوع زندگى عبارتند از :

1 زندگى طبيعى محض كه در مجراى عوامل جبرى و شبه جبرى ميافتد .

2 زندگى منطقى كه ما آنرا « حيات معقول » ناميده ايم [در مباحث قبل با طرح انواع ششگانه زندگى در اينباره به تفصيل سخن گفتيم] .

ميان ايندو زندگى ، همان تفاوت وجود دارد كه ميان يك محصول كيفى تفاعل ناآگاه ماده و حركت ، و آن حياتى كه در تنظيم و توجيه و تفسير آن ، تعقل فردى و جمعى و دريافت هاى والاى وجدانى دخالت ورزيده و در هر يك از موقعيت هائى كه قرار مي گيرد قابل تفسير و توجيه بوده و از عهده سؤالات جدى كه متوجه آن موقعيت ميشود برمي آيد .

اين تفاوت را ميان حيوان و انسان ميتوان مشاهده كرد . حيات معقول يك پديده گسيخته از حيات طبيعى و عوامل مربوطه نيست ، بلكه مرحله اى رشد يافته از همان حيات طبيعى است كه با افزايش ارتباطات عقلانى با جهان طبيعت و آبيارى كردن استعدادهاى مغزى و روانى به وجود ميآيد .

اساسى ترين مختص اين « حيات معقول » تنظيم هدف هائى است كه در زندگى انتخاب ميشوند و زندگى را قابل تقسير ميسازند . اين تقسيم درباره « زندگى طبيعى محض » كه در مجراى عوامل جبرى و شبه جبرى به جريان مى افتد و « حيات معقول » كه همواره از ناحيه اصول و قوانين عقلانى و وجدانى آبيارى ميشود تقسيمى است كه متكى به جريان عمومى تاريخ انسانها از آغاز تاكنون مي باشد .

آنچه كه مهم است و بايد مورد دقت قرار بگيرد ، اينست كه انتخاب هدفهاى نسبى و وصول به آنها كه حيات طبيعى محض را امكان پذير ميسازد ، پاسخگوى هدف نهائى زندگى نبوده است و نخواهد بود . بهمين جهت است كه برخى از عشاق وفادار خور و خواب و خشم و شهوت و قدرت براى ساكت كردن فرياد درون خود درباره هدف نهائى زندگى ، نه تنها به هدفهاى نسبى حيات طبيعى محض به عنوان پنبه در گوش خود براى نشنيدن آن فرياد متوسل شده اند ، بلكه وجود هدف نهائى را براى زندگى منكر شده و براى بشريت چنين دستور صادر فرموده اند كه « زندگى هدفى ندارد » [ صادر كننده اين دستور ضد تكامل ، ژان پل سارتر است كه به تازگى از انسان سازى دست برداشته رهسپار زير خاك شده است . ولى اين دستور دهندگان يك عمر تعبد را تجويز ميكنند و ميگويند « زندگى هدفى ندارد و فلسفه اى ندارد ولى بايد زندگى كرد » به هر حال ما در اين مبحث حياتى ( هدف نهائى زندگى ) بارهائى از جاذبيت بى دليل شخصيت هاى چشمگير ، به انديشه و بررسى خواهيم پرداخت . نخست چند دليل براى اثبات ضرورت دريافت هدف نهائى زندگى مي آوريم . ]

و با اين دستور انقلابى در فكر و معرفت بشرى برپا كرده اند و تكامل عقلانى نوع انسان را اعلام فرموده اند كه هفتاد و هشتاد و نود سال بدون اينكه بدانيد از كجا آمده ايد و براى چه آمده ايد و به كجا ميرويد ، در اسارت عوامل جبرى و شبه جبرى در ميان حلقه هاى شفاف بى بند و بارى زندگى كنيد و كارى با آن نداشته باشيد كه طبيعت و اقويا ، با موجوديت شما چه كرده و نهادهاى اصيل شما چگونه مستهلك شدند .

جاى شگفت است كه اينگونه دستور دهندگان درباره زندگى انسان ، همه آرمانهاى معنوى و آگاهى ها و سازندگى هاى مذهب را به تعبد متهم ميسازند ، در صورتيكه همه آرمانها و سازندگيها اگر هم نمود تعبدى داشته باشند و فقط در چگونگى اشكال آنها است نه در اصول بنيادين آنها ،دليل يكم بوجود آمدن عقايد و مكتب هاى فراوان در سرتاسر تاريخ براى بيان منطق كلى حيات انسانها . اين عقايد و مكتب ها از وجود يك جريان اصيل و مستمر روانى در انسانها خبر ميدهند كه عبارت است از بر نهادن مجموع حيات براى سؤال از هدف نهائى آن .

به همين جهت است كه هر يك از آن عقايد و مكتب ها بالاتر از « بايدهاى جزئى و نسبى براى تحصيل هدف هاى جزئى و نسبى زندگى » يك « بايد » كلى كه نشان دهنده « هدف نهائى » زندگى است ارائه ميدهند . حتى آنانكه توانائى مطرح كردن حيات براى شناخت و تشخيص هدف آنرا ندارند ، مجبورند كوشش هاى فكرى زيادى انجام دهند و انرژى مغزى فراوانى را مستهلك بسازند تا اثبات كنند كه حيات انسانها داراى هدف كلى نميباشد ، و براى تفسير و توجيه منطقى حيات ، همان هدف هاى جزئى و نسبى كفايت مي كند .

يعنى اگر شما فهميديد كه هدف انسان تشنه از آشاميدن آب ، سيراب شدن است كه براى ادامه حيات ضرورى است و هدف انسانى كه گرسنه است همان غذا خوردن است كه براى حفظ حيات او حتمى است ، كفايت ميكند ما بايد بدانيم كه براى اثبات « جز اين نيست » يعنى براى اثبات اينكه هدفى غير از هدف هاى جزئى و نسبى وجود ندارد ، فشار و شكنجه مغزى زيادترى از آن تفكرات مستند به اصول بنيادين ضرورت دارد كه ميگويد حيات ، اين پديده با عظمت نميتواند بدون هدف كلى بوده باشد .

دليل دوم يكى از مختصات ضرورى حيات انسانى عبارتست از افزايش آگاهى و احاطه او به خود حيات با افزايش دانش و بينش هاى او درباره زندگى و علل و معلولات آن در ارتباط با جهان « جز خود » .

اين آگاهى و احاطه موجب ميشود كه حس استناد حيات به خود انسان ، [ نه به عوامل جبرى طبيعت و همنوعان خود ] بيدار شود و دست به فعاليت بزند ، اشباع اين حس بدون دخالت انتخاب هدف هاى عاليتر امكان پذير نخواهد بود ، زيرا حيات بدون انتخاب هدف هائى كه آنرا از مجراى عوامل جبرى بالاتر ببرد ، همان پديده ناچيزى است كه در گذرگاه قوانين طبيعى محض از يك موقعيت به موقعيت ديگر رانده مي شود و در تحقيقات و آزمايشگاه ها موجب تحير محققان مى گردد و از ديدگاه مختصات روانى و مغزى ده ها ميليون مجلد كتاب بوجود مى آورد كسانى كه گمان مي كنند مي توان همه استعدادها و امكانات حيات را در علل و شرائط طبيعى محض آن ، تفسير و خلاصه كرد ،

در حقيقت نمي خواهند براى انسان تاريخ انسانى سراغ بگيرند و تاريخ طبيعى جاندارى به نام انسانرا براى تفسير و توجيه حيات او كافى ميدانند و به هر حال ساخته شدن تدريجى حيات انسانى با انتخاب هاى آزادانه هدف هاى معقول تر و والاتر ، حيات را به عنوان يك واحد بسيار با عظمت مطرح و شناخت هدف كلى آنرا ضرورى مينمايد . هنگاميكه حيات به اين مرحله از رشد ميرسد « حيات معقول » ناميده مي شود .

اساسى ترين و در عين حال عمومى ترين امتيازى كه « حيات معقول » دارا ميباشد تهيه پاسخ معقول به سه سؤال :

1 از كجا آمده ام ؟

2 براى چه آمده ام ؟

3 به كجا ميروم ؟

است كه بدون اين پاسخ امكان ندارد حيات آدمى به مرحله « حيات معقول » برسد . [حتما براى بررسى بيشتر در اين مسئله به مجلد 8 از اين ترجمه و تفسير از ص 150 تا ص 263 مراجعه شود .] اگر كسى بگويد : اين سؤالات براى من مطرح نيست ، يا درك پاسخ اين سؤالات اثرى در زندگى من ندارد ، چنين شخصى مورد بحث ما نيست و ما سخنى با او نداريم ، زيرا براى اين ناآگاه از قانون حيات ، مسئله اى مطرح نيست تا به حل و پاسخ آن نيازى داشته باشد ، چنانكه براى كودكى دو ساله رابطه جنسى و لذت حاصله از آن و ديگر مقدمات و نتايج آن ، مسئله اى نيست تا سئوالاتى را برانگيزد و نياز به حل و فصل داشته باشد .

دليل سوم در يك بيت از ناصر خسرو خلاصه شده است :

روزگار و چرخ و انجم سر بسر بازيستى
گر نه اين روز دراز دهر را فرداستى

اگر متفكرى نتواند براى اين جهان هستى و پديده حيات انسانها كه عالى ترين و والاترين حقيقتى است كه در آن شكوفان شده است ، يك هدف نهائى جدى بپذيرد ، هيچ راهى براى اثبات جدى بودن قوانين و اصول حقوقى و اخلاقى و سياسى و تكاملى ندارد . و هيچ تفاوتى ميان على بن ابيطالب ( ع ) سردسته عاشقان حق و عدالت و معاويه و ابن ملجم سردسته هاى خودخواهى و كامجوئى و ستمگرى وجود نخواهد داشت و همچنين فرقى ميان سقراط و قضات نابكار آتن كه به اعدام وى بدون دليل رأى دادند ، نمى توانند بگذارند و هيچ دليلى براى تفكيك ميان شخصيت كاملا والا و سازنده يك انسان ، و ميكرب كشنده نمى توانند ارائه بدهند . بالاتر از اين ، هيچ منطق قابل قبولى براى اثبات واقعيت هاى ارزشى و غير ارزشى نمى توانند مطرح نمايند .

انواع هدف هاى نهائى كه براى حيات آدمى مطرح شده است

هدف هاى نهائى كه براى زندگى انسان مطرح ميشود به دو نوع عمده تقسيم مي گردند :

نوع يكم هدف هاى شخصى

كه به مقتضاى مجموع محيطى و اجتماعى  و شرائط ذهنى خاص ، شخصيت انسانى را به عنوان تفسير و توجيه كننده حيات كلى به خود مشغول ميدارد . ملاك كلى هدف هاى شخصى ، بوجود آمدن يك عامل مطلوب در سطوح عميق روانى است كه همه جزئيات زندگى را تحت تأثير قرار ميدهد و همه آنها را بدنبال خود ميكشد .

به عنوان مثال وقتى كه خدمت به مردم براى يك شخص مطلوب تلقى ميشود اين مطلوبيت ممكن است در حدود يك عقيده شايسته ، انسانرا به خود جلب كند و در طرز تفكرات و كردار او تأثير بگذارد . گاهى اين مطلوبيت به درجه اى از شدت ميرسد كه ميتواند بعنوان هدف نهائى زندگى تلقى شود ، كميت و كيفيت مطلوبيت آن عامل به حد هدف نهائى زندگى ميرسد كه بتواند خود حيات يا با اهميت ترين مختصات آنرا به شكل وسيله درآورد .

در مثال ما خدمت به مردم ممكن است به حد مطلوبيت هدفى برسد و حيات و يا با اهميت ترين مختصات آنرا به شكل وسيله درآورد . متأسفانه به جهت نقش تعليم و تربيت ماشينى محض و توجيه انسانها در مجراى « آنچه هست » در اغلب جوامع بشرى و محروميت انسانها از درك عظمت و ارزش حيات معقول ، پديده ها و چيزهائى هدف نهائى زندگى تلقى ميگردند كه مطرح كردنش موجب شرمسارى ميليونها كتاب است كه در عظمت انسان ها نوشته شده است . زيرا در ذهن اشخاص خيلى فراوان ، از پول و مقام گرفته تا علم در اشكال مخصوص آنها ، قدرت و اشباع شهوت و شهوت اجتماعى به طور عموم به عنوان هدف نهائى زندگى تلقى شده است

نوع دوم هدف هاى مكتبى است

كه كم و بيش حيات انسانها را توجيه ميكنند . ما مقدارى از اين هدفها را كه از شهرت تاريخى برخوردارند ، متذكر ميشويم :

1 قدرت :

اين هدف را براى زندگى ، هواخواهان تنازع در بقاء پذيرفته اند و ميگويند : آنچه كه ميتواند هدف نهائى زندگى بوده باشد ، فقط قدرت است كه ادامه حيات بدون مزاحم را قابل تحقق ميسازد . اين گروه جريان [ 298 ] زيربنائى حيات طبيعى را با هدف نهائى زندگى اشتباه كرده اند و نتوانسته اند آندو را از يكديگر جدا سازند .

بله : در جريان روبنائى طبيعى محض آدميان گلاويز شدن در مسير بقاء بهتر است ولى اين نگرش يك بعدى همه ملاحظات خود را بر مبناى تاريخ طبيعى انسانها قرار ميدهد و كارى با تاريخ انسانى انسانها كه بر مبناى تعاون در بقاء و تكامل حركت ميكند ، ندارد .

و شگفت آور اين است كه تاكنون ديده نشده است كه يكى از اين هواخواهان تنازع در بقاء با احساس شكست در برابر قدرتمندتر از خود ، موجوديت خود را دو دستى تقديم آن قدرتمندتر بنمايد و بگويد : بفرمائيد اين قدرت ، زيرا اصالت در حيات با قدرتست و اكنون قدرت در دست شما است ، بلكه تا آخرين لحظات موجوديتش از حيات خود دفاع ميكند .

بنابر اين هر كسيكه ميگويد تحصيل قدرت هدف نهائى زندگى است در حقيقت قدرت پرستى شخص خود را با پرده اى شفاف از اصطلاحات فلسفى ، هدف مطرح ميكند ، نه قدرت عمومى انسانها را اگرچه قدرت آن انسانها بنابودى خود او منتهى شود . با يك دقت نظر ميتوان سوپرمن ( انسان برتر ) نيچه را يكى از مصاديق همين هدف معرفى كرد .

2 انتخاب اصلح :

اين اصلح هم مانند قدرت ، بازگو كننده اصلح بودن شخص حمايت كننده از آن است ، نه ديگران . در تفسير بعضى از جملات پيشين در خطبه هاى گذشته اثبات كرديم كه مقصود از اصلح در مكتب انتخاب طبيعى ، انسان هاى عادل و سازنده و با تقوا و فضيلت و اخلاق عالى انسان نيست ، بلكه مقصود نرون و چنگيز و گاليگولا و سزاربورژيا و اسكندر مقدونى و فراعنه مصر و عمالقه يمن و آشور بانيپال ها است نه محمد ( ص ) و على بن ابيطالب ( ع ) و انديشمندان مصلح و مؤمنى چون سقراط و ابوذر غفارى ها .

3 لذت :

اين هدف را هدونيست ها ( سرخوشان و لذت پرستان ) پيش ميكشند . مشهورترين پيشتاز اين مكتب اپيكور است كه با اختلاف مفسران درباره لذت روبرو بوده است . . . اين مكتب مانند دو نظريه قدرت و انتخاب اصلح ، كارى كه براى بشريت صورت داده است ، اين است كه اشباع خود طبيعى شخصى انسانها را كه عوامل جبرى و شبه جبرى طبيعت ، خود متكفل آن است ، با « حيات معقول » انسانها كه هدفى فوق جريان حيوانى را جستجوميكند ، اشتباه كرده است . اينان تفسير مكانيسم حيات طبيعى محض را بجاى هدف نهائى زندگى كه ما فوق طبيعت خام است ، گرفته ، حقيقتى به عنوان رشد انسانى را سراغ نداشته اند .

4 بوجود آمدن انسانهاى سالم و نيرومند و تحصيل رفاه و آسايش همه جانبه :

البته اين هدف كه يكى از آرمانهاى ممتاز زندگى اجتماعى است بايد از عهده پاسخ مقدارى مسائل جدى برآيد . توضيح اينكه با نظر به اينكه آرمان فوق نه تنها در گذشته و حال به وقوع نپيوسته است ، حتى روى قرائن و شواهد قانع كننده در قرنهاى آينده نيز آرمان مزبور قابل تحقق نخواهد بود ، بنابراين نظريه انسانهاى همه قرون و اعصار گذشته كه با رضايت به زندگى وسيله اى ، چشم از اين خاكدان پوشيده اند ، استخوانهاى پوسيده و خاك شده آنان را طبيعت نگاهداشته است تا پس از قرنها كه مردم نيرومند و سالم به وجود خواهند آمد ،

آن خاكهاى پوسيده به هدف حياتشان برسند آيا ميتوان اين منطق را براى انسانها قابل پذيرش ساخت ، كه امروز تو دست از حيات خود بردار زيرا در آينده انسانى كه داراى حيات است مى آيد و در رفاه و آسايش زندگى ميكند ؟ با اينكه حيات امروزى كه در مطلوبيت هيچ تفاوتى با انسان آينده ندارد ، به چه دليل فداى حيات آيندگان شود ؟ به اضافه اينكه انسانهاى با فضيلت و آگاه تاريخ انسانى حتى نميتوانند رفاه و آسايش و نيرومندى طبيعى خود را هدف نهائى زندگى تلقى كنند ، چه رسد به اينكه رفاه و آسايش و نيرومندى موجوداتى مثل خود را در آينده هدف نهائى زندگى بدانند .

5 انسانيت با معناى اومانيسم :

اين هدف با بيانات مختلفى مخصوصا در مغرب زمين مطرح گشته است . جامع اين بيانات مختلف را ميتوان بدين گونه توضيح داد كه انسانيت عبارت است از تخلق به اخلاق مثبت انسانى و عدم مزاحمت در زندگى و شكوفا ساختن عواطف اصيل انسانى و احترام به عقايد و بدست آوردن حداكثر آزادى در جريان حيات ، اين هدف مانند قسمتى از اجزاى هدف شماره چهارم ، وسائل مناسبى براى تنظيم منطقه خود حيات است ،

نه هدف نهائى آن ، و نميتواند سئوالات سه گانه ( از كجا آمده ام و براى چه آمده ام ؟ و بكجا ميروم ؟ ) را پاسخ بدهد وانگهى اگر در اصول اومانيسم دقت بيشترى نمائيم ، بدون ترديد نخواهيم توانست عوامل اصلى و ريشه هاى عميق آنها را بطور مستقل و بالبداهه توضيح بدهيم و بپذيريم ، ما در پايان تحليل هاى خود باين مسئله غير قابل حل و فصل خواهيم رسيد كه بالاخره من كه داراى خواسته ها و حس سودجوئى و لذت خواهى و خودپرستى مى باشم بكدامين علت دست از آنها بردارم و در اختيار ديگران بگذارم ؟

براى چه درباره انسانهائى عدالت بورزم كه قدرت فراتر رفتن از سوداگرى را ندارند زيرا انسانهاى فراوانى در تنظيم حيات انسانى و آماده ساختن رفاه و آسايش و برخوردار ساختن مردم از زندگى نيرومند ، مجبورند دست از امتيازات زندگى خود بردارند ، خواسته هاى خود را بلكه جانهاى شيرين خود را در اينراه قربانى كنند . حال اين سؤال پيش ميآيد كه در مقابل گذشت هائى كه اين پاك باختگان صورت ميدهند چه ميگيرند ؟

6 تجريد روح از علائق مادى و پاك ساختن آن از كثافات و وابستگى هاى شكننده طبيعت حيوانى :

مرتاضان و جوكى ها اين هدف را براى حيات خود انتخاب مينمايند . جويندگان اين هدف يك بعد ظريفى از روح را به كار مى اندازند و آنرا تقويت مينمايند و از ديگر ابعاد روح كه با برقرار ساختن ارتباط صحيح با انسان و جهان به فعليت ميرسد ، غفلت ميورزند . منها كردن انسان و جهان از ديدگاه روح و سلب ارتباطات مثبت با آن دو ، كارى است كه اينان پيش ميگيرند .

دانش و بينش و گسترش روح در عظمت هاى جهان هستى و استعدادهاى انسانى براى اينان مفهومى ندارد . لذت آگاهيهاى مخلوط  با پندارها باعث ميشود كه متن حقيقى حيات را مزاحم خود ببينند . اينان از انسانهايى كه سر فصل تكامل و نمونه عظمت ها و نيازمند به تعاون در مسير رشد و كمال ميباشند ، فارغ اند و گوئى حيات آنان در خلائى بى هيچ چيزى بوجود مى آيد و به راه خود ميرود .

اوج اعتلاى اين هدف موقعى است كه جوينده تجريد خود را حق مى بيند و دم از انا الحق ميزند و يا ميگويد : « نيست اندر جبه ام الا خدا » من پس از مطالعات تا اندازه اى قانع كننده و تفكراتى كه براى وجدان خودم رضايت بخش بوده است ، باين نتيجه رسيده ام كه اين مرتاضان با بدست آوردن يك بعد بسيار لطيف و محيط به جهان هستى كه ميتوانند جهان را مانند يك واحد براى دريافت خود احضار كنند ، به خطا و اشتباهى بسيار عجيب دچار ميشوند .

آن اشتباه اينست كه بجاى اينكه عظمت و احاطه روحى خود را در آن موقع درك كنند ، خدا را كوچك ميكنند البته ميتوان گفت :اگر روح انسانى در آن حالات ظريف ، به خطاى مزبور مرتكب شود ، معلوم ميشود كه روح اعتلائى نيافته است .

7 نيروانا :

وصول به اين هدف را در طرز تفكرات بودا ميبينيم كه داراى تفسيرهاى مختلفى است . راه رسيدن به اين هدف تقريبا همانند راهى است كه مرتاضان و جوكى ها در پيش ميگيرند ، با اين تفاوت كه تفكرات بودائى ميكوشد تا حدودى براى اثبات عقيده خود ، جنبه فلسفى بدهد . يك مفهوم مشترك كه در تفاسير مختلف نيروانا ميتوان در نظر گرفت ، عبارتست از انسان رها شده از طبيعت و روابط زنجيرى كه در عالمى از عدم تعين وارد ميشود .

اين هدف به اضافه ابهامى كه در هويت خود دارد ، در حذف و منها نمودن امتيازات ارتباط با ابعاد و استعدادهاى انسانى و قانون و عظمت هاى جهان هستى ، شباهتى با هدف شماره ششم دارد كه بجاى شفاف ساختن جهان هستى و چاره جوئى رنج ها و آلام بشرى در صدد منتفى ساختن خود از يك جريان كاملا واقعى برمي آيد ، نيروانا هدفى نيست كه « آنچه هست » را در راه وصول روح به  عظمت خود مورد بهره بردارى قرار بدهد ، بلكه با حذف همه هدفهاى واقعى [ كه مسير هدف مطلق زندگى هستند ] به نوعى مبارزه مخفى با خويشتن از واقعيت ميپردازد ، زيرا تفاوت شديد وجود دارد ميان خويشتن كه محصولى از واقعيت هاى هستى است و به وجود آوردن خويشتنى كه با به فعليت رسيدن استعدادهايش ، همه واقعيت ها را حذف و خود را جامع آنها ميداند

8 آزادى مطلق از هر قيد و بندى

كه محيط و جامعه و طبيعت و تاريخ بر انسان تحميل مينمايد : هواداران اين هدف چنين استدلال ميكنند كه هويت حيات انسان جريان و ادامه مستمر بدون مزاحم و قيد و بند را در درون خود دارد . هدف حيات جز اين نميتواند باشد كه هويت خود را به فعليت برساند و اين فعليت همان آزادى است كه در طول قرون و اعصار حداكثر كوشش براى بدست آوردن آن صورت گرفته است . اولين خطاى اين هدف گيران در شناختن معناى آزادى است .

اين ساده لوحان يكى از امتيازات وسيله اى حيات را به جاى هدف حيات گرفته و گمان مى برند با بدست آوردن آن كه عبارتست از قدرت انتخاب كردن يكى از چند راه يا چند آرمان كه در برابرشان قرار گرفته است ، به هدف نهائى حيات رسيده اند و نميدانند كه آزادى بهترين وسيله براى تنظيم مصالح ساختمان حيات است ، نه هدف نهائى آن ساختمان .

احساس حد اعلاى آزادى در يك بيابان كه در پيرامون شخص آزاد جز چند عدد سنگ و كوه خالى از هرگونه ماده و معيشت و درختهاى بى ميوه وجود ندارد ، چه نتيجه اى دارد ؟ آزادى آن قدرت انتخاب است كه همراه با تعقل و هدف گيرى شايسته ، موقعيت آدمى را به موقعيت معقول تر و عالى تر مبدل كند .

وانگهى آزادى يك احساس روانى است كه هيچگونه نمود عينى خارج از ذات انسانى ندارد كه در ميان حلقه هاى زنجيرى رويدادها و علل و معلولات ، موجوديت مستقل داشته باشد . انسانى كه در حال احساس آزاديست ، همان اندازه واقعيت هاى عينى با موجوديت او سروكار دارند كه با انسانى كه احساس آزادى نميكند ، تنها امتيازى كه احساس كننده آزادى دارد ، قدرت ترجيح يكى از حلقه هاى زنجيرى واقعيت و آرمانها بر ديگرى و انتخاب آنست .

اما پس از آنكه از آن پديده روانى استفاده نمود ، موجوديت خود را در مجراى مختصات و قوانين همان واقعيت و آرمان انتخاب شده قرار ميدهد ، پس آزادى نه تنها نمى تواند هدف نهائى زندگى بوده باشد ، بلكه حتى هدف نسبى زندگى هم نمى تواند باشد زيرا آزادى از ديناميسم حيات انسانى مي جوشد ، چنانكه احساس مربوط به متن خود حيات است . نفوذ حيات در عالم طبيعت و آرمانها و تحصيل آنها بدون مزاحم ، مانند تنفس انسان جاندار از هواى مناسب است ، حتى بالاتر از آن است كه به عنوان يك لذت روانى ارزيابى شود . ولى چنانكه تنفس انسان جاندار از هواى مناسب نمي تواند هدف حيات وى باشد ، همينگونه است احساس آزادى .

9 هدفى كه اديان الهى براى حيات تعيين نموده اند :

مقصود ما از اديان الهى همه آن اديان حقه است كه حيات را جلوه اى ممتاز از مشيت خداوندى در جهان طبيعت تلقى نموده اند . پيشوايان الهى در امتداد قرون و اعصار اين هدف را تبليغ نموده و با جدى ترين قيافه با پيروان خود در راه وصول به اين هدف از هيچگونه كوشش و فداكارى دريغ ننموده اند .

با نظر به مجموع تحقيقاتى كه تاكنون درباره « هدف اعلى و نهائى زندگى » چه در شرق و چه در غرب صورت گرفته است ، هيچيك از مكتبها نتوانسته اند هدفى معقول تر و قانع كننده تر از دين ، براى زندگى عرضه كنند . آناتول فرانس در كتاب « باغ اپيكور » اين مضمون را ميگويد « قدرت و نيكوكارى اديان است كه عاقبت وجود را بر انسان تعليم ميدهد و اگر ما فلسفه الهى را طرد نمائيم ، چنانكه ما همه در اين عرصه علم و آزادى چنين ميكنيم ، ديگر چيزى وجود ندارد كه فلسفه وجودى ما را توجيه نمايد » بهمين جهت است كه افلاطون از آن دوران باستان داد ميزند كه « هر تربيتى كه دينى نباشد ناقص و باطل است » [كتاب سياست ارسطو مقدمه بقلم بارتلمى سنت هيلر ترجمه احمد لطفى سيد ص 21] آن كسي كه نميداند از كجا آمده است و چيست آن هدف مقدس كه بايد خود را براى پيروى از آن تربيت كند ، اين شخص منكر خويشتن است .

بذرهاى اصيل سه گانه اى كه خدا به وسيله طبيعت در دلها كاشته است عبارتند از اللّه ، نظارت او بر جهان هستى و دادگرى مطلق او كه هيچ تمايلى را راهى به آن نيست . ما در اين مبحث به منابع اسلامى كه متن خالص دين ابراهيم ( ع ) را بر بشريت آورده است مورد استناد قرار ميدهيم . اين متن كه بنا به وعده خداوندى از دستبرد تحريف در امان بوده و براى ابد در امان خواهد بود ، آياتى را با بيانات مختلف درباره « هدف نهائى زندگى » بيان ميكند .

گروه يكم آياتى است كه ميگويد دستگاه خلقت عبث و بيهوده و براى بازى نيست

مانند وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً [سوره ص آيه 27] ( و ما آسمان و زمين و آنچه را ما بين آنهاست باطل نيافريديم ) .

رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ[سوره آل عمران آيه 191] ( اى پروردگار ما ، اين جهان را باطل نيافريده اى ، پاك خداوندا ، ما را از عذاب آتش محفوظ بدار ) .

اين گروه از آيات تصريح مى كنند كه آفرينش جهان پوچ و بى هدف و بى اساس نيست . و انسان كه جزئى از اين جهان است و بلكه در موقعيتى والا از جهان مورد مشيت خاص الهى است ، نميتواند پوچ و بى اساس و بى هدف بوده باشد .

گروه دوم آياتى است كه حق بودن جهان هستى را بطور عموم متذكر ميشود

نظير وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ [سوره انعام آيه 73] ( و او آن خدائى است كه آسمانها و زمين را بر حق آفريده است . ) اين آيات در نه مورد از قرآن آمده است .

توضيحى درباره حق بودن دستگاه خلقت

در تفسير كلمه حق بعضى از متفكران دچار اشتباه شده و گمان كرده اند حق با واقعيت بطور عموم يا ثبوت و وجود و موجود به معناى عام آن مترادف مي باشد . در معناى حق به اضافه واقعيت و ثبوت و وجود يا موجود ، مفهوم بايستگى و شايستگى نيز وجود دارد .

زيرا هر واقعيتى حق نيست ، مثلا جنايت يا خيانت و ديگر پديده هاى مضر و مهلك واقعيت و ثبوت دارند ولى حق نيستند . در همه موارد استعمالات قرآنى و ديگر منابع اسلامى مفهوم بايستگى و شايستگى در حق تضمين شده است .

باضافه اينكه خداوند نميخواهد براى اثبات واقعيت جهان هستى تأكيد كند و با اين تأكيد ايده آليسم هاى افراطى را محكوم نمايد زيرا واقعيت جهان خارج از ذهن بديهى تر از آنست كه نيازى به اثبات و تأكيد داشته باشد ، بلكه مقصود از حق بودن جهان هستى همانست كه آيات بودن اجزاء و روابط جهان هستى را اثبات مي نمايد .

گروه سوم آياتى است كه ميگويد : خلقت جهان هستى براى بازى نبوده و جهان بازيچه نيست

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لا عِبينَ [سوره انبياء آيه 16] ( و ما آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست ، در حال بازى نيافريده ايم ) اين گروه در سه مورد از قرآن آمده است . نظر به حكومت مطلقه قوانين علمى در جهان هستى از يك طرف و محصول معرفت هاى گوناگون ما از ارتباطات متنوعى كه با جهان هستى داريم از طرف ديگر جدى بودن و هدفدار بودن عالم وجود ، با نظر به استناد آن به خداوند هستى آفرين ، به قدرى روشن و بديهى است كه نيازى به طول و تفصيل ندارد و كسانيكه اين جهان را معلول تصادف كور يا بازيچه ميدانند ، بايد نخست همه كتابها و آثار علمى و آزمايشگاهها را نابود كنند و سپس نيروهاى مغزى را تباه كنند تا به خود جرأتى بدهند و تصادف يا بازيچه بودن هستى را مطرح نمايند .

گروه چهارم آياتى است كه با صراحت قاطعانه هدف دار بودن زندگى انسان را گوشزد و با جدى ترين عبارات روى آن تأكيد ميكنند

أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ [ المؤمنون آيه 115] ( آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما بازگشت نخواهيد كرد ) .

اين مضمون با اشكال مختلفى در قرآن در موارد متعدد آمده است و در اين آيات خيال و پندار و گمان كسانى را كه با دريافت هاى درونى ، بمبارزه برخاسته و حيات خود را با آن عظمتها و استعدادها كه فقط با هدف يابى به مرحله « حيات معقول » ميرسد ، منكر ميشوند ، محكوم و مطرود مى سازد .

براستى آنانكه اين دنيا را بى هدف و بى آهنگ مى دانند ، چگونه مي انديشند و چه ميگويند ؟ آيا حقيقتا اينهمه قوانين با عظمت هستى را با آن دقت و چهره رياضى كه در جريانند نمي بينند ؟ آيا حقيقتا از درون خود اين بانگ جدى را نمى شنوند كه مي گويد :

كار من و تو بدين درازى
كوتاه كنم كه نيست بازى ؟

آيا آنچه را كه امثال بالزاك از مغرب زمينى ها و مولوى ها از مشرق زمينى ها در درون خود بطور بديهى در مى يابند ، احساس نميكنند كه :

در اندرون من خسته دل ندانم چيست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست

حافظ

« براى ما امكان آن هست كه نه از نيكى متأثر شويم و نه از بدى ، ولى گاهى در درون ما يك ارگ گويا و مستعد حركت است كه بى علت طبيعى به هيجان در ميآيد و در فضاى روح طنين مياندازد و سپس خاموش ميگردد ، اينجا تناقض هولناك روحى است كه بر ضد نيستى و بيهودگى سر به طغيان بر ميدارد »[ زنبق دره بالزاك ص 91]اين صدا در كوه دلها بانگ كيست
هر كجا هست آن حكيم اوستاد

كه پر است زين بانگ اين كه گه تهى است
بانگ او از كوه دل خالى مباد

مولوى

گروه پنجم آياتى است كه مقصد نهائى همه حركت ها و گرديدن ها را پيشگاه خدا معرفى ميكند

أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ [الشورى آيه 53] ( آگاه باش مقصد نهائى همه حركت ها و گرديدنها به سوى خداست ) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ [المائده آيه 18] ( و از آن خداست ملك آسمانها و زمين و آنچه كه ميان آندوست و مقصد نهائى حركت ها و گرديدن ها بسوى اوست ) .

كلمه « مصير » چنانچه از ماده اصلى آن « صير » و « صيرورة » برميآيد ، به معناى حركت تحولى و انتقال به نهايت و عاقبت امر را گويند . اين مضمون در يازده مورد از قرآن آمده است كه ميگويد نهايت حركت ها و تحولها بسوى خداست

گروه ششم آياتى است كه با مشتقات مختلف « رجوع »

بازگشت انسانها را به سوى خداوند تسريع و تأكيد ميكند« ارجعى » « ترجع » « ترجعون » « الرجعى » « راجعون » « مرجع » بعنوان نمونه يا أَيَّتُهاَ النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلى فى عِبادى وَ ادْخُلى جَنَّتى [الفجر آيه 28 و 29] ( اى نفس مطمئنه ، اى كسيكه بمقام والاى اطمينان رسيده اى ، به سوى پروردگارت بازگردد در حاليكه تو از خدا خشنود و خدا از تو راضى است وارد شو در گروه بندگانم و به بهشت داخل شو ) .

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ [آل عمران آيه 109] ( و از آن خداست آنچه در آسمانها و زمين است و همه امور بسوى او بازگشت ميكنند ) كلمه رجوع با مشتق « ترجع » در شش مورد از قرآن آمده است و در اين آيات بازگشت همه امور كه شامل همه واقعيات و رويدادها ميباشد به سوى خدا گوشزد شده است مانند آيه فوق .

اَللَّهُ يَبْدَؤُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ [ الروم آيه 11] ( خداست كه خلقت را آغاز مى كند ، سپس آنرا برميگرداند ، سپس به سوى او بازگشت ميكنيد ) توضيح اول اين آيه مربوط به عموم خلقت است اعم از انسان و غير انسان ، ولى آخر آيه بازگشت انسانها را به سوى خداوند تذكر داده است ، آياتى كه با مشتق « ترجعون » بازگشت انسان ها را به سوى خداوند تذكر داده است ، نوزده مورد در قرآن است . به عنوان نمونه ، آيه فوق و آيات ذيل :

ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ [ البقره آيه 28] ( سپس شما را ميميراند سپس  زنده مي كند ، سپس بسوى او بازگشت ميكند ) .

مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ [ الجاثيه آيه 15] ( هر كس عمل صالح انجام بدهد به سود خود اوست و هر كسى كه كار بدى مرتكب بشود ، به ضرر خود اوست سپس بسوى پروردگارتان بازگشت مي كنيد ) إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ [ مريم آيه 40] ( مائيم كه زمين و هر چه يا هر كه در آن است به ارث ميبريم و به سوى ما بازگشت ميكنند ) .

إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى [ العلق آيه 7] ( بازگشت به سوى پروردگار تست ) .إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ [ البقره آيه 156] ( ما از آن خدائيم و بازگشت ما بسوى اوست ) .إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ [المائده آيه 105] ( بازگشت همه شما بسوى خداست سپس آنچه را كه در دنيا انجام ميداديد به شما خبر خواهد داد ) .

گروه هفتم آياتى است كه بهشت را به نيكوكاران و دوزخ را به بدكاران وعده ميدهد

آيات مربوط به بهشت بيش از صد مورد در قرآن آمده است . بعنوان نمونه ، وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فى رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ [الشورى آيه 22] ( و كسانيكه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند ، در باغهاى بهشت ها قرار خواهند گرفت ) .إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقينَ وَ الْكُفَّارَ في جَهَنَّمَ جَميعا [النساء آيه 141] ( خداوند همه منافقين و كفار را در دوزخ جمع خواهد كرد ) .قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ [البقره آيه 206] ( به آنان كه كفر ورزيده اند بگو بزودى مغلوب مي شويد و به دوزخ محشور مي گرديد ) .

آياتى كه مربوط به دوزخ و توصيف آن است در هفتاد و نه مورد از قرآن آمده است به اضافه آياتى كه كلمه النار ( آتش ) را براى عاقبت تبهكاران گوشزد نموده است .

گروه هشتم آياتى است كه كلمه « لقاء اللّه »

( ديدار خداوندى ) را مطرح نموده است و پايان حيات آدمى را لقاء اللّه معرفى كرده است . بعنوان نمونه ، فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً [الكهف آيه 110] ( و هر كسى كه ديدار پروردگارش را اميد دارد ، عمل صالح انجام بدهد ) .

اين مضمون در بيست و سه آيه با كلمه « لقاء اللّه » و در پنج مورد با مشتق فاعلى ( ملاقى و جمع آن ملاقون ) ( ديدار كننده و ديدار كنندگان ) آمده است .

مانند : يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ [الانشقاق آيه 6] و ( اى انسان تو در حالى كه كوشش و تقلا ميكنى به ملاقات پروردگارت نائل ميشوى ) .

گروه نهم از آيات قرآنى زندگى فرو رفته در پديده هاى طبيعى محض را « حيات دنيا »

معرفى نموده است و آنرا بازى و بيهوده گرائى توصيف مي نمايد بعنوان نمونه وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا [ الرعد آيه 26] ( و آنان به حيات دنيا خوشحال شدند ) مَنْ كانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فيها [هود آيه 15 ] ( هر كس كه حيات دنيا و زينتش را بخواهد نتائج اعمالش را در همان حيات دنيا به آنان ايفا مي كنيم ) .

اين گروه در بيش از پنجاه مورد در قرآن آمده است . مقصود از « دنيا » پست و محقر و يا نزديك و مقدم در سلسله هستى است . آنچه كه به نظر ميرسد اينست چون در عده زيادى از آيات حيات دنيا در برابر حيات آخرت قرار گرفته است لذا ميتوان گفت مقصود از دنيا حقارت و ناچيزى آن است . مخصوصا با در نظر داشتن اين نكته كه منظور واقعيت هاى عالم هستى نيست ، بلكه فرو رفتن و پرستش پديده هاى محض حيات است . در چند مورد بهره بردارى از دنيا لهو و لعب توصيف شده است .

مانند : إِنَّماَ الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ [محمد ( ص ) آيه 36] ( جز اين نيست كه زندگانى دنيا بازى و اشتغال بى اساس است ) شبيه به همين مضمون است آياتى كه حيات دنيا ( زندگى فرو رفته در پديده هاى طبيعى محض ) را عامل غرور و فريب معرفى ميكند مانند :وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ [آل عمران آيه 185] ( و زندگى دنيا چيزى نيست به جز غرور ) .

گروه دهم آياتى است كه انسانها را به عبادت با اخلاص دستور ميدهد

مانند : وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينُ حُنَفاءَ [البينه آيه 5] ( و آنان مأمور نشده اند مگر به اينكه خدا را در حاليكه حركت در دين مستقيم الهى مينمايند با اخلاص عبادت كنند ، دين از آن اوست ) .

از جمله اين گروه دو آيه است كه ميگويد :

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ [الذاريات آيه 56] ( و من جن و انس را نيافريدم مگر براى اينكه مرا عبادت كنند ) .و آيه : قُلْ إِنَّ صَلوتى وَ نُسُكى وَ مَحْياىَ وَ مَماتى لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ [الانعام آيه 172] ( بگو به آنان نماز من و عبادات من و موت من و حيات من از آن خداونديست كه پروردگار عالميان است ) .

« هدف نهائى زندگى »

با نظر به گروههاى دهگانه قرآنى

براى شناخت هدف والا و نهائى زندگى از ديدگاه قرآن بايد دقت كامل در اصول مستفاد از آيات قرآنى كه ما آنها را در ده گروه خلاصه كرديم ، داشته باشيم . اين اصول به ترتيب زير ميتوانند در اشكال منطقى قاطعانه هدف والا و نهائى زندگى را براى ما تعليم بدهند .

1 به طور كلى دستگاه خلقت عبث و بيهوده نيست .

استدلال به اين اصل هم از جهان برون ذاتى بهره بردارى ميشود و هم از جهان درون ذاتى :

الف برون ذاتى وجود نظم بسيار عالى در جهان هستى است كه در اذهان انسانها با اشكال قوانين علمى منعكس ميشوند .

ب درون ذاتى از آغاز رشد فكرى ، نوعى دريافت اصيل در درون ما بوجود ميآيد كه با تخيل و پندارهاى بازيگرانه با جهان هستى به مبارزه برميخيزد ، اين مبارزه مانند مبارزه وجدان با پليديها ادامه پيدا ميكند تا آنگاه كه يا پيروز ميشود و هدف اعلاى جهان را به انسان نشان بدهد و يا شكست بخورد و انسانرا روانه قهوه خانه نيهيليستى نمايد .

2 جهان هستى به اضافه واقعيت قانونى كه دارد ، بر مبناى حق آفريده شده است

يعنى بر مبناى شايستگى به وجود آمده است و حتى يك واقعيت مستند به فيض وجود اما خالى از ارزش و شايستگى نيست .

3 با نگرش صحيح و واقع جويانه در جهان هستى ، جدى بودن آن روشن بوده

و هيچ راهى براى اثبات اينكه جهان بازيچه آفريننده يا قوانين حاكم بر آن است وجود ندارد . تو هم بازى و بازيچه بودن جهان از آن جهت است كه آفريننده مانند انسانهاى بازيگر و نابخرد ميلياردها اجزاء در روابط كوچك و و بزرگ را بوجود آورده و به جريان انداخته و ميخواهد وقت گذرانى كند ؟ اين ياوه گوئى ناشى از آن است كه خدا براى اين توهم كنندگان صحيح مطرح نشده است ، زيرا خدائى كه نه زمان و جريان آن ، در او تأثيرى دارد و نه احتياج به تجديد حالت روانى و نه انتظارى براى رسيدن به هدفى براى او معنائى دارد ، چگونه جهانى براى بازيچه مى آفريند ؟ وآنگهى عادل مطلق و حكيم على الاطلاق چگونه ميتواند جانداران و انسانهائى را بيافريند كه در چنگال آلام و ناگواريها و اضطرابات و مرگ متلاشى شوند ، تا او از اين امور بعنوان بازى لذت ببرد ؟ بهتر اينستكه بحث درباره اين احتمال را كه جهان بازيچه ايست بعنوان يك بيمارى فكرى كنار گذاشته و در صدد پيداكردن راه معالجه آن برآئيم . زيرا اين مقايسه نابخردانه با خويشتن كه از مغزهاى ناتوان از درك چهره رياضى هستى بروز ميكند ، اختلال نيروى حسابگرى مغز خويش در جهان هستى را با دست خود امضاء ميكند .

4 اصل حركت به سوى مقصد نهائى . آن حقيقتى كه از روى قصد شروع شده است

در بى مقصدى و بى هدفى ختم نميشود ، وقتى كه با نظر به اصول سه گانه گذشته اثبات شد كه جهان بيهوده و بيهدف و عبث و بازى نيست ثابت ميشود كه حركت و گرديدن ها يك مقصد نهائى را در پيش روى دارد .

نيك بنگر ما نشسته ميرويم
پس مسافر آن بود اى ره پرست

مى نبينى قاصد جاى نويم
كه مسير و روش در مستقبل است

مولوى اين مقصد نميتواند پائين تر و پست تر از نقاطى باشد كه حركت و گرديدن از آنها عبور ميكند و همچنين نميتواند مساوى همان نقاطى باشد كه از آنها عبور كرده است .

هيچ ميوه پخته با كوره نشد
هيچ انگورى دگر غوره نشد

با بيان ديگر هم ميتوان گفت : هر موقعيتى خاص كه از گرديدن ها سپرى شده است با نظر به بعد وسيله اى بودن آن ، قربانى موقعيت عالى تر گشته و بازگشت به سوى آن امكان ناپذير است و بنابر اين

تازه ميگير و كهن را ميسپار
كه هر امسالت فزون است از سه پار

اگر هم فرض كنيم گرديدن ها به سوى كمال نيست ، باز نميتوانيم چنين تصور كنيم كه آن موقعيتى از زندگى يا هر گونه روابط موجودات با يكديگر كه بعنوان حلقه اى در زنجير هستى كشيده ميشود ، بازگشتى به همان موقعيت كه از آن گذشته است داشته باشد . اين اصل در فلسفه الهيات با اين جمله ادا ميشود كه لا تكرار فى التّجلىّ وجود در تجلى خود تكرار ندارد و در قلمرو فلسفه هاى جديد و علوم با اين جمله تعبير ميشود كه « من به يك رودخانه دوبار وارد نشدم » كه از هراكليد به يادگار مانده است .

5 اصل عمل و عكس العمل

جريان اين اصل مانند قانون عليت ، فراگير همه عالم هستى است . ضميمه اين اصل بر اصول گذشته اين نتيجه را ميدهد كه همه حركت ها و تحولات و گفتار و انديشه ها و كردارهاى انسانى در مسيرى كه بروز ميكنند ، باضافه اينكه مقدار بسيار قابل توجهى از آنها حتى در همين زندگانى نتايج و عكس العمل هاى خود را بوجود ميآورند ، با يك دريافت اصيل درونى بقاى آنها را به خوبى احساس ميكنيم . بطور مثال اگر جرمى را در دوران كودكى مرتكب شده ايم ، در هشتاد ، نود سالگى نيز اين صدا را از درون خود ميشنويم كه « توئى كه مرتكب جرم شده اى » و از ديدگاه علمى و فلسفى نيز نه  تنها دليلى بر فناى شخصيت آدمى نداريم ، بلكه با نظر به كمال و رشد روحى و گام گذاشتن روح به مافوق ماده و قوانين آن ، بقاى شخصيت و يا روح را يك مسئله طبيعى ميدانيم . جمله اى كه از افلاطون بيادگار مانده است ، به همان قدرت خود باقى است « مت بالإرادة تحيى بالطّبيعة » ( ابعاد مادى و حيوانى خود را با اراده مهار كن ، تا با طبيعت روح كه جاودانگى است ، زنده ابدى بمانى ) .

6 اصل برترى هدف حيات از خود حيات طبيعى

خلق النّاس للبقاء فضلّت
انما ينقلون من دار اعمال

أمّة يحسبونهم للنّفاد
الى دار شقوة او رشاد

ابوالعلاء معرى

( مردم براى ابديت آفريده شده اند ، آن امتى كه گمان ميكنند مردم رو به فنا و نابودى محض ميروند گمراه شده اند ، بلكه انسان ها از جايگاه عمل رو به جايگاه محصول ميروند ، آن محصول يا شقاوت يا رشد و رستگارى است ) .

مقصد و هدف نهائى نميتواند امتياز و كمالى از سنخ و امتياز همين زندگانى طبيعى بوده باشد زيرا امتيازات و خواسته هاى حيات طبيعى واقعياتى هستند كه چگونگى هويت و ساختمان خود زندگى طبيعى آنها را اقتضاء ميكند و امكان ندارد كه چيزى كه مقتضاى ذاتى يك حقيقت است ، هدف آن حقيقت بوده باشد ، علم و آزادى و لذائذ طبيعى و مقام امورى هستند كه امتياز بودن خود را از چگونگى هويت و ساختمان زندگى طبيعى گرفته اند ، بعنوان مثال علم امتيازى از حيات طبيعى است ، چرا ؟ براى آنكه مغز آدمى طورى ساخته شده است كه واقعيات را براى برطرف ساختن نيازهاى مادى و معنوى خود ، درك كند و درك شده ها را مورد بهره بردارى قرار بدهد . بنابر اين ، علم و ديگر امتيازات ناشى از استعدادهاى ذاتى نميتواند هدف اعلاى حيات باشد ، زيرا مربوط به هويت خود حيات انسانى است . 

لطف شير و انگبين عكس دل است
پس بود دل جوهر و عالم عرض

هر خوشى را آن خوش از دل حاصل است
سايه دل كى بود دل را غرض

مولوى

پس مقصد نهائى و هدف اعلاى زندگى قطعا بايد مافوق مقتضيات حيات طبيعى بوده باشد . و آنانكه امتيازات گذران و محدود زندگى طبيعى را هدف قرار ميدهند ، در حقيقت حيات و هويت آنرا نميشناسند يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلوُنَ [ الروم آيه 7] ( آنان پديده هاى سطحى از حيات دنيا را ميفهمند و از پشت پرده اين حيات دنيا غفلت ميورزند ) به همين جهت است كه تقريبا دو قرن ميگذرد كه فلسفه حيات محورى مغرب زمين از بيان هدف اعلى و نهائى زندگى ناتوان گشته ، اين مسئله حياتى را گاهى با اين شوخى برگزار مي كنند كه « زندگى فلسفه و هدف ندارد ولى بايد زندگى كرد » و گاه ديگر بوسيله قلم اشخاص صريح گو مانند آلبركامو حكم به پوچى زندگى مينمايد ، « باشد تا با بكار افتادن زرادخانه ها صبح دولتش بدمد » ، آيا كسيكه ميگويد قدرت هدف زندگى است ، يا ميگويد : دانش بدون اينكه تعيين كند كه با اين دانش چه بايد كرد هدف زندگى است . يا ميگويد : اشباع لذات و شهوات در حداكثر هدف زندگى است كه :

جز ذكرنى دين او نى ذكر او
سوى اسفل برد او را فكر او

مولوى

جز ظواهر ناقصى از زندگى چيز ديگرى فهميده است ؟يك اعتراض سطحى بر اين اصل كه « امتيازات ناشى از استعدادها و مختصات ذاتى انسانى نميتواند هدف آن ذات و حيات بوده باشد » وارد كرده اند .

ميگويند : شما معتقديد كه خداشناسى و خدايابى نيز از مختصات فطرت انسانها ميباشد و بنا بر همان اصلى كه گفته شد ، خداشناسى و خدايابى هم نميتواند هدف حيات انسانها بوده باشد .

پاسخ اين اعتراض چنين است كه : به فعليت رساندن آن مختص فطرى كه خدايابى ناميده ميشود ، در ذات و فطرت انسانى نيست و رسيدن اين مختص فطرى به فعليت احتياج به مجاهدت و كوشش و تلاش دائمى دارد و اين فعليت رسيدن غير از نمود و فعليت رسيدن امتيازات طبيعى است ، زيرا خدا شناسى و خدايابى روح آدمى را در دگرگونى هاى تكاملى واقعا تغيير ميدهد ، اگر چه كالبد جسمانى و ديگر اجزاء درونى كه مربوط به سطح من است .ذاتا تغيير پيدا نميكند ، بعبارت روشنتر خود طبيعى حقيقتى است و نفس مطمئنه حقيقتى ديگر . در صورتيكه امتيازات طبيعى جز تورم خود طبيعى نتيجه اى نميدهد .

آيا اين خرمن سوختگان مي فهمند محصول خرمن حيات آدميان وارد به جاذبه پيشگاه ربوبى چيست ؟ نه ، سوگند به حقيقت حق ، اينان هيچ نمي فهمند ، و به اين نفهمى هم قناعت نكرده و درصدد آتش زدن به خرمن عالى زندگان حقيقى بر مى آيند آن زندگانى كه حيات كنونى خود را امواجى از اقيانوس حيات حقيقى وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ [العنكبوت آيه 64] ( و صحنه ابديت است كه حيات حقيقى است ) ، ميدانند

زانكه هر بدبخت خرمن سوخته
مى نخواهد شمع كس افروخته

مولوى

7 اصل كيفر و پاداش ،

اصل تنعم به نعمت هاى بهشتى و يا شكنجه هاى دردناك دوزخى ، مردم معمولى و با شرائط ذهنى و خواسته هاى محدود ناچيزى كه دارند در دو مفهوم كيفر و پاداش اخروى تخيلات و پندارهاى نامعقول دارند كه زائيده فرهنگهاى رسوب شده در درون آنان ميباشد . اولا بايد بدانيم كه معناى كيفر و پاداش جز بروز نتائج گفتار و كردار انديشه ها و واقعيات رسوب شده در روان چيز ديگرى نيستند . آيات قرآنى كه اين حقيقت را گوشزد ميكنند فراوان است ، از آنجمله :

وَ أَنْ لَيْسَ لِلْأِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى [نجم آيه 39] ( و نيست براى انسان مگر كوششى كه انجام داده است و بزودى كوشش او ديده خواهد شد ) .

وَ مَنْ كانَ فى هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فىِ الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبيلاً [اسراء آيه 72] ( هر كس كه در اين دنيا نابينا زندگى كند ، در آن دنيا [ آخرت ] نابيناتر و گمراه تر خواهد بود ) .

نعمت هاى بهشتى و عذاب هاى دوزخى در قرآن به دو نوع مطرح گشته :

نوع يكم نعمت و عذابهاى مادى و جسمانى .

نوع دوم نعمت ها و عذابهاى روحانى .

مقصود از نعمت هاى مادى با در نظر گرفتن تحول يافتن و عوض شدن وضع جسمانى انسانها ، داشتن كيفيتى است كه شايسته ابديت باشد ، مافوق حرارت و برودت و حركت و سكون و كشش زمان و بعد فضا ، و تحول نعمتها به موادى غير مدفوع ، و برداشته شدن حسادتها و ديگر قوانين و مختصات طبيعى است و با در نظر گرفتن اينكه آن مواد طبيعى خوشايند كه در اين دنيا مى بينيم اگر چه حقايقى قابل تحقق در بهشت مي باشند و مطابق آيات قرآن مجيد آن نعمتها در سراى بهشت وجود خواهند داشت ، ولى نه به معناى معمولى آنها كه بهشت را بصورت يك آشپزخانه يا باغ ميوه دار معمولى نمايد ، بلكه چنانكه اشاره خواهيم كرد نعمتهاى بهشتى نوعى عالى تر از آن مواديست كه الفاظ وارده در قرآن بجهت سنخيت ميان آنها و مواد لذت بار اين دنيا مطرح نموده است .

زيرا هيچگونه دليل منطقى وجود ندارد كه مثلا حضرت ابراهيم خليل و موسى بن عمران و عيسى بن مريم و محمد بن عبد اللّه ( ص ) و على بن ابيطالب عليهم السلام و ديگر رشد يافتگان « حيات معقول » كه در راه هدف اعلاى زندگى دست از همه لذائذ و امتيازات زندگى مادى برداشته و حتى دست از جان شسته اند ، براى اينست كه بروند در باغهاى زيبا مشغول بهره بردارى از همان لذائذ مادى شوند كه در اين دنيا با كمال آزادى و اختيار آنها را زير پا گذاشته اند . . .

پس قطعا مقصود از آن نعمت ها حقايقى والاتر و عالى تر از اين مواد دنيوى است ، بكار بردن چشمه سار درباره چشمه سارهاى ابديت مانند بكار بردن درياست در زيادى دانش و بينش يك انسان كه گفته ميشود فلان كس دريائى از علم است ، و مانند بكار بردن خنكى در خنك شدن دل ، وقتى كه مى بينيم يك جنايتكار به كيفر خود رسيد ، ميگوئيم : دلم خنك شد و بدون ترديد منظور از خنكى سردى طبيعى نيست ، بلكه معناى بسيار والاى روانى است كه كلمه خنك ميتواند آنرا بازگو كند . و همچنين عذابهاى دوزخى واقعياتى شديدتر از آنست كه با آتش جسمانى و معمولى بتواند قابل مقايسه بوده باشد .

دو آيه در قرآن مجيد صراحتا ميگويد مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ . . . [اسراء آيه 72] ( مثل بهشتى كه به انسانهاى متقى وعده داده شده است . . . ) و اين آيه مى تواند بقيه آياتى را كه نعمت هاى مادى بهشت را مطرح كرده است تفسير نموده و بگويد :

تو هم نشود كه ما وجود نعمت ها و عوامل لذت مادى را در بهشت منكر ميشويم ، بلكه ميخواهيم بگوئيم با نظر به فناى اين طبيعت با قوانين و خواصى كه دارد ، در سراى ابديت ، منظور از آن نعمت ها و عوامل مادى حقايق عاليتر از آنچه كه در دنيا ديده ايم ميباشد . و ميتوان گفت : هر كسيكه با هدف گيرى نعمت ها و عوامل مادى و لذايذ اين دنيا عمل به دستورات خداوندى نموده است ،

در آخرت به همان هدفهاى خود خواهد رسيد و كسانيكه در اين دنيا هدفهاى الهى محض داشته اند و مانند على بن ابيطالب ( ع ) مشتاق لقاء اللّه بوده اند ، بهمين هدفها خواهند رسيد .و مي دانيم كه آياتى در قرآن مجيد وجود دارد كه نعمت ديدار خداوندى رجوع به پيشگاه خداوندى و بهره بردارى از رضوان اللّه در ايام اللّه را معرفى مي كند .

اگر هدف اعلاى حيات و تكاپو و تقلاى تكاملى در اين دنيا همان نعمت هاى مادى بود ، چگونه امكان داشت كه شاخص ترين و ممتازترين رهرو و هدف عالى حيات امير المؤمنين على بن ابيطالب ( ع ) بگويد : إنّ قوما عبدوا اللّه طمعا في الجنّة فتلك عبادة التّجّار و إنّ قوما عبدوا اللّه خوفا من النّار فتلك عبادة العبيد و إنّ قوما عبدوا اللّه لأنّه أهل للعبادة فتلك عبادة الأحرار ( گروهى خدا را از روى طمع بهشت عبادت مي كنند اينان بازرگانان سوداگرند [ عبادت ميفروشند تا بهشت بخرند ] گروهى ديگر خدا را از روى ترس از آتش عبادت ميكنند ، كار اينان كار بندگانى است ترسو و ناتوان ،

گروه سوم عبادت خود را به جهت دريافت صحيحى كه از مقام شامخ خداوندى دارند و او را شايسته عبادت ميدانند ، بدون هيچ انگيزه اى جز قرار گرفتن در جاذبه پيشگاه آن خداوند كمال بخش ، عبادت ميكنند ، اينان كسانى هستند كه به مقام والاى آزادى و اختيار رسيده اند . ) با ملاحظه مجموعه مطالبى كه در اين اصل متذكر شديم ، اين نتيجه را ميگيريم كه هدف اعلى و نهائى زندگى تحول و به ثمر رسيدن جوهر اعلاى خود حيات انسانى است كه از بالا شروع شده و بوسيله عبادت از ماده و ماديات آزاد گشته و به بالا منتهى ميشود .

نرسيدن جوهر اعلاى حيات به لقاء اللّه و رضوان اللّه و عقب ماندگى او از معراجى كه مختص ذاتى آنست  ، همان عذاب اليم است كه امير المؤمنين عليه السلام فقط از آن هراس دارد .

نه چو معراج زمينى تا قمر
بلكه چون معراج كلكى تا شكر

او در دعاى كميل بن زياد نخعى با خدا چنين نيايش ميكند : فهبنى يا إلهى و سيّدى و مولاى و ربّى صبرت على عذابك فكيف أصبر على فراقك و هبنى صبرت على حرّ نارك فكيف أصبر عن النّظر إلى كرامتك . ( گيرم اى خداى من ، اى سرور و مولا و پروردگار من ، كه بر عذاب تو صبر خواهم كرد ، چگونه صبر و تحمل جدائى از تو را خواهم داشت ، گيرم كه بر حرارت آتشت صبر كنم ، چگونه خواهم توانست از ديدار كرامت ربوبيت محروم بمانم و صبر و شكيبائى داشته باشم ) .

اكنون ميتوانيم معناى آيه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ را به طور روشن درك كنيم كه ميگويد ( من جن و انس را نيافريده ام مگر براى اينكه به من عبادت كنند ) مقصود از عبادت چيست كه « هدف نهائى زندگى » معرفى ميشود ؟

چنانكه همه ميدانيم معمولا يك معناى بسيار مبتذل از عبادت در ذهن مردم عادى متداول شده كه حتى ارزش آن زحمتى را كه عبادت كنندگان حرفه اى براى عبادت متحمل ميشوند ، ندارد . و متأسفانه آن عده از متفكران سطحى نگر كه هرگز حوصله و تحمل دقت همه جانبه به اينگونه حقايق حياتى را ندارند همان معناى عاميانه عبادت را ملاك تحقيقات خود قرار داده سپس به آن حقيقت اعلى كه بعنوان هدف مطرح شده است اعتراض و انتقاد ميكنند به هر حال اينگونه اظهار نظرها و انتقادهاى بى اساس همواره در عاليترين حقايقى كه به جهت نقش تعليم و تربيت هاى سطحى و بى اساس نمايش پست و ناچيز دارند ، امرى است معمولى و جاى شگفتى نيست . معناى اصلى عبادت چنانكه در بالا اشاره كرديم و چنانكه عبادت انسانهاى رشد يافته نشان ميدهد ، عبارتست از :

به ثمر رسانيدن جوهر حيات در ابعاد بسيار گوناگون .  و به يك معناى بسيار وسيع : از آن هنگام كه انسان از تسليم شدن به جريان طبيعى محض موجوديت خود ، رها گشته و به مرحله آگاهى از جان كه دمى از ملكوت الهى است ، ميرسد عبادت او شروع ميشود :

چيست دين برخاستن از روى خاك
تا كه آگه گردد از خون جان پاك

اقبال لاهورى

همينكه آدمى از جان پاك خود كه بوسيله تكاپوى عقلانى و وجدانى و عضلانى جوهر خود را به فعليت ميرساند ، آگاه گشت ، و اين اندازه درك كرد كه جزئى از آن آهنگ كلى هستى است كه براى حركت و گرديدن در مشيت الهى نواخته ميشود ، به عبادت مشغول گشته است .

با اين معنا كه براى عبادت گفتيم همه شئون زندگى انسان عبادت و روى كره زمين مسجد اوست . اين يك شعر ذوقى نيست بلكه جمله اى است از امير المؤمنين ( جدى ترين چهره ربانى پيشوايان الهى پس از خاتم انبياء )كه در شماره 131 از جزء دوم نهج البلاغه مى فرمايد : مسجد أحبّاء اللَّه و مصلّى ملائكة اللَّه . ( اين دنيا مسجد دوستان خداست و نمازگاه فرشتگان الهى است . ) بنابر اين « دانشگاه » كه مركز كشف و شناخت واقعيت هاى جهان هستى است عبادتگاه است ، « كارگاه » كه جايگاه تغيير مواد طبيعى به كالاهاى مورد نياز انسانها است ، عبادتگاه است ، « اراضى كره زمين » كه براى كشت و كار و استخراج مواد مفيد آماده است ، عبادتگاه است و انسان هائى كه در اين اماكن با آگاهى فوق كه متذكر شديم ، مشغول كارند ، به عبادت خداوندى اشتغال دارند .

به اضافه اين اماكن ، جايگاههاى مخصوصى بنام مساجد وجود دارد كه مردم در آن جايگاهها با تمركز قواى دماغى و انديشه مستقيم ، موجوديت خود را با بينهايت بزرگ در تماس ميگذارند و ارتباط برقرار ميكنند كه نماز ناميده ميشود . روايتى معتبر در توضيح حال مسلمانان و ارتباط آنان با خدا در ماه مبارك رمضان چنين ميگويد :أنفاسكم فيه تسبيح و نومكم فيه عبادة . . . ( نفس هاى شما در اين ماه  تسبيح خداوندى است و خواب شما در اين ماه عبادت است )

دعيتم فيه إلى ضيافة اللَّه . . . ( در آن ماه به ميهمانى خداوندى دعوت شده ايد . . . ) ملاحظه ميشود كه حتى نفس زدن و خوابيدن كه دو پديده ضرورى حيات است و به جهت آن آگاهى الهى كه در ماه رمضان سطوح روانى روزه داران را فرا گرفته است ، تسبيح و عبادت محسوب ميشود .

ترتقى أنفاسنا بالإرتقاء
ثمّ تأتينا مكافاة المقال
ثمّ تلجينا إلى أمثالها

متحفا منّا إلى دار البقاء
ضعف ذلك رحمة من ذى الجلال
كى ينال العبد ممّا نالها

( نفس هاى ما با يك حالت ارتقاء كه تحفه ايست از ما به سراى ابديت بالا ميرود و سپس مكافات ( پاداش ) اين نفس ها كه مانند گفتارى است با خدا ، دو برابر ، از درياى رحمت خداوند ذوالجلال به سوى ما ميآيد . بار ديگر خداوند به وسيله قانون هستى ما را به امثال همان نفس ها وادار ميكند ، تا بنده الهى به آنچه كه از آن نفس هاى پيشين نائل گشته دوباره نائل گردد ) .

مختصات « هدف نهائى زندگى »

كه اسلام بعنوان عبادت مطرح نموده است

مختصاتى كه « هدف نهائى زندگى از ديدگاه اسلام » در بر دارد ، به قرار زير است :

1 عدم احساس هيچگونه خلاء در زندگانى

زيرا قرار گرفتن انسان بعنوان جزئى از آهنگ كلى هستى همه لحظات زندگى را مربوط به خدا ميسازد و اگر هم اميدها و آرزوهايش در روبناى حيات نقش بر آب شوند ، مانند سائيده شدن تارهاى آن تار است كه با بوجود آوردن آهنگ خود ، حكمت وجوديش را به دست آورده است . 

غم و شادى بر عارف چه تفاوت دارد
ساقيا باده بده شادى آن كاين غم ازوست

سعدى

2 نتيجه ارتباط معقول در همه لحظات زندگى با كمال برين

كه حركت و جريان استمرارى را در وجود انسان و جهان حكمفرما نموده است ، قرار گرفتن روح در فوق تكرار يكنواخت رويدادهاى زندگى است كه هرگز فرسودگى و پيرى روانى طراوت و شادابى حيات را مختل نميسازد ، تا آنجا كه حتى روابط آدمى با خدا با اينكه از نظر تجريد ذهنى بايد ثابت باشد ، از تجدد و تنوع نو به نو برخوردار ميگردد .

بيزارم از آن كهنه خدائى كه تو دارى
هر نظرم كه بگذرد جلوه رويش از نظر
اى مقيمان درت را عالمى در هر دمى

هر لحظه مرا تازه خداى دگرستى
بار دگر نكوترش بينم از آنكه ديده ام
رهروان راه عشقت هر دمى در عالمى

بيت سوم از خواجوى كرمانى است

3 احترام ذات خويش

اين يكى از مختصات فوق العاده با اهميت و سازنده است ، زيرا ارتباط مستمر با كمال برين ، اين حقيقت را اثبات ميكند كه ذاتى كه او دارد شايسته ارتباط با كمال برين است . همين ارتباط آگاهانه است كه براى تمام اجزاء درونى و برونى و شئون زندگى آدمى ارزش فوق يك حلقه زنجيرى در كارگاه هستى براى او ميبخشد و با اين ارتباط است كه عقل و وجدان و جان و روان را در برابر هواهاى پست حيوانى و خودخواهى هاى رذل نميفروشد و مانند آن طفل كوچك نميباشد كه گوهر گرانبهائى را در برابر يك عروسك و توپ از دست ميدهد ، زيرا

هر كه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهرى طفلى به قرص نان دهد

مولوى

4 احترام به ذات انسانها

اين مختص يكى از نتائج مختص سوم است ، به اين دليل كه تنها با احساس و پذيرش احترام ذات خويش است كه ميتوان لزوم احترام ذات ديگر انسانها را به جهت وحدتى كه در استعداد خدايابى و هدف نهائى زندگى و به طور كلى مبداء و مقصد حركت دارند ، پذيرفت . غير از اين دليلى كه ذكر شد ، هر مطلبى درباره عظمت و ارزش انسان گفته شود ، شعر و افسانه و خيال پردازى است و يا همان منطق سوداگرى است كه ميگويد : احترام مي كنم كه احترام شوم ، محبت ميورزم تا مورد محبت قرار بگيرم ، يا ضررى را از خود دفع كنم . و اين غير از منطق هدفى است كه مي گويد :

إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً [ الانسان آيه 9] ( جز اين نيست كه ما شما را براى پاسخگوئى به ارتباط خدا اطعام مي كنيم ، نه از شما پاداشى ميخواهيم و نه سپاسى ) .

5 احساس و پذيرش اينكه هر امتيازى كه نصيب يك انسان شده است ، از علم گرفته تا قدرت در اشكال متنوعش از خزائن رحمت و لطف الهى بر كره زمين سرازير شده است

و آدمى در اين جريان مانند آن سيم است كه الكتريسيته از آن عبور ميكند و لامپها را روشن ميسازد . و هيچ راهى براى تعديل امتيازات و قدرت ها در انسانها كه هيچ تعدى و تجاوزى بيكديگر صورت ندهند ، جز اين احساس و پذيرش كه از قرار گرفتن در مسير هدف الهى بوجود ميآيد وجود ندارد .

6 تنظيم منطقى ارتباط وسيله ها و هدف ها و ارزيابى صحيح آنها

كه از ملاك خود محورى بالاتر رفته و واقعيات را در تقسيم به وسيله و هدف مختل و منحرف ننمايند . لذا توماس ها بس ها و ماكياولى ها و نيچه ها را بايد در يك مسئله مورد سئوال قرار داد و آن مسئله « هدف نهائى زندگى » است كه اينان با مسامحه اى كه در فهم اين مسئله روا داشته اند ، در درك معناى وسيله و هدف باخته اند و بساط يك شطرنج سياسى در تاريخ بشرى پهن كرده اند كه هيچ برنده اى جز قدرتمندان ضد انسان نميتواند داشته باشد و ضمنا يك سد غير قابل نفوذ در برابر حركت تاريخ طبيعى انسان به تاريخ انسانى بوجود آورده اند كه هر ورقى از تاريخ بشرى كه زده ميشود ، خونين تر از ورق گذشته ميباشد .

7 عشق شديد به كار و فعاليت در ميدان زندگى

زيرا فرض اينست كه وصول به هدف زندگى با حركت در مسير جاذبه الهى انجام مي گيرد ، آن خداوندى كه هر لحظه در فعاليت و خلق است

كلّ يوم هو في شأن بخوان
كمترين كارش به هر روز آن بود

لشگرى ز اصلاب سوى امهات
لشگرى از ارحام سوى خاكدان

لشگرى از خاكدان سوى اجل
باز بى شك بيش از اينها ميرسد

آنچه از جانها به دلها ميرسد
اينست لشگرهاى حق بى حد و مر

مرو را بى كار و بى فعلى مدان
كاو سه لشگر را روانه ميكند

بهر آن تا در رحم رويد نبات
تا ز نر و ماده پر گردد جهان

تا ببيند هر كسى عكس العمل
آنچه از حق سوى جانها ميرسد

آنچه از دلها به گلها ميرسد
بهر اين فرمود ذكرى للبشر

مولوى

آيا امكان دارد انسان با تكيه به خداوند فعال يا با قرار گرفتن در مسير جاذبه او لحظه اى از كار عضلانى يا فكرى باز ايستد ؟

دوست دارد يار اين آشفتگى
اندرين ره ميتراش و ميخراش

كوشش بيهوده به از خفتگى
تا دم آخر دمى فارغ مباش

مولوى

كار و كوشش براى رهروان هدف نهائى زندگى داراى دو بعد است :بعد يكم وسيله ايست براى بدست آوردن محصول و نتيجه .

بعد دوم بعد هدفى كه هر لحظه اش به صورت محصولى در پشت پرده طبيعت ثبت ميشود و با نظر به اين بعد است كه اگر بر فرض محال آن انسانى  كه رهسپار هدف نهائى زندگى است ، از كارهائى كه انجام ميدهد به هيچ نتيجه اى نرسد ، به جهت بهره مند شدن از بعد هدفى آن هرگز به يأس و نوميدى دچار نمي گردد . اكنون ميتوانيم بروشنى « هدف نهائى زندگى از ديدگاه اسلام » را مطرح كنيم :

« آرمانهاى زندگى گذران را با آب حيات اصول عقلانى الهى رويانيدن و شخصيت از خاك برخاسته را بوسيله آگاهى از جان پاك كه متصل به آهنگ كلى هستى است از چنگال جبر عوامل طبيعت و خودخواهى نجات دادن و شخصيت را آزادانه در جاذبه ربوبى قرار دادن » .

اينست هدف نهائى زندگى .

زندگى هدف دار :

« تكاپوئى است آگاهانه ، هر لحظه از سطح عينى اين زندگى مقدمه ايست بر لحظه تكاملى بعدى در جهان شفافى كه فروغ لا يزال الهى از روزنه وجدان پاك آدمى بر آن ميتابد و سطح عميق آن قطره هائى است كه به اقيانوس ابديت سرازير ميگردد و شخصيت را با امواج خود به پيشگاه ديدار الهى بالا ميبرد » اينست زندگى هدفدار « حيات معقول » و اينست معناى أنَّ صلوتى و نسكى و محياى و مماتى للَّه ربّ العالمين ( نماز و عبادت و زندگى و مرگ من از آن خداونديست كه پروردگار عالميان است ) .

ساده ترين و معقول ترين راه : تفهيم و تعليم زندگى و هدف آن به انسانها :

شايد بعضى از مردم چنين گمان كنند كه چنين زندگى و هدف والا در خور فهم همه انسانها نيست ، چگونه ميتوان آنرا به عموم مردم قابل تفهيم و تعليم ساخت ؟ اين يك اعتراض صحيح است در صورتيكه ما بخواهيم بدون توضيح دو جمله بالا و بدون آماده ساختن ذهن انسانها ، آن دو جمله را عرضه كنيم .

اگر ما اين حقيقت را بپذيريم كه ما انسانها تشنه زندگى هدفدار و و خواهان جدى هدف نهائى زندگى ميباشيم و بتوانيم در برابر دو جمله بالا مطلب قانع كننده اى براى زندگى هدفدار و هدف آن پيدا كنيم بدون ترديد راهى ساده و معقول نيز براى تفهيم و تعليم آن پيدا خواهيم كرد . به نظر مى رسد ساده ترين و معقول ترين راه براى تفهيم و تعليم مزبور جدى گرفتن اوصاف عالى انسانى مانند صدق و خلوص و عدالت و حق شناسى و احترام ذات و اهميت دادن به اصل و قانون و خير خواهى و علاقه به اختيار و انديشه و مانند اين اوصاف كه نخست درون انسانهاى مورد تعليم و تربيت را پاك و تزكيه ميكند و تدريجا با درك فلسفه و علتهاى آنها ، حيات آدمى چهره والاى خود را نشان ميدهد و قطعى است كه اين چهره والاى حيات خود بخود آن هدف زندگى را هم نشان خواهد داد . 

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۱۰

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.