خطبه ۳۱ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی (شناسانیدن روزگار و وصف زمانه خویش،اقسام مردم ،روش برخورد با دنیا)

(خطبه ۳۲صبحی صالح )و من خطبه له ( علیه‏السلام ) و فیها یصف زمانه بالجور، و یقسم الناس فیه خمسه أصناف، ثم یزهد فی الدنیامعنى جور الزمان‏

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِی دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ کَنُودٍ یُعَدُّ فِیهِ الْمُحْسِنُ مُسِیئاً وَ یَزْدَادُ الظَّالِمُ فِیهِ عُتُوّاً لَا نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا
وَ لَا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا وَ لَا نَتَخَوَّفُ قَارِعَهً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا.

أصناف المسیئین‏ وَ النَّاسُ عَلَى أَرْبَعَهِ أَصْنَافٍ:

مِنْهُمْ مَنْ لَا یَمْنَعُهُ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَهَانَهُ نَفْسِهِ وَ کَلَالَهُ حَدِّهِ وَ نَضِیضُ وَفْرِهِ وَ مِنْهُمْ الْمُصْلِتُ‏ لِسَیْفِهِ وَ الْمُعْلِنُ بِشَرِّهِ وَ الْمُجْلِبُ بِخَیْلِهِ وَ رَجِلِهِ قَدْ أَشْرَطَ نَفْسَهُ وَ أَوْبَقَ دِینَهُ لِحُطَامٍ یَنْتَهِزُهُ أَوْ مِقْنَبٍ یَقُودُهُ أَوْ مِنْبَرٍ یَفْرَعُهُ وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْیَا لِنَفْسِکَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَکَ عِنْدَ اللَّهِ عِوَضاً

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَطْلُبُ الدُّنْیَا بِعَمَلِ الْآخِرَهِ وَ لَا یَطْلُبُ الْآخِرَهَ بِعَمَلِ الدُّنْیَا قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلْأَمَانَهِ وَ اتَّخَذَ سِتْرَ اللَّهِ ذَرِیعَهً إِلَى الْمَعْصِیَهِ

وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْکِ ضُئُولَهُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَهِ وَ تَزَیَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَهِ وَ لَیْسَ مِنْ ذَلِکَ فِی مَرَاحٍ وَ لَا مَغْدًى

الراغبون فی اللّه‏
وَ بَقِیَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ الْمَرْجِعِ وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَرِ فَهُمْ بَیْنَ شَرِیدٍ نَادٍّ وَ خَائِفٍ مَقْمُوعٍ وَ سَاکِتٍ مَکْعُومٍ وَ دَاعٍ مُخْلِصٍ وَ ثَکْلَانَ مُوجَعٍ قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ التَّقِیَّهُ وَ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّهُ فَهُمْ فِی بَحْرٍ أُجَاجٍ أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَهٌ وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَهٌ قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا وَ قُهِرُوا حَتَّى ذَلُّوا وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا

التزهید فی الدنیا
فَلْتَکُنِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِکُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَهِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَهِ الْجَلَمِ وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ قَبْلَ أَنْ یَتَّعِظَ بِکُمْ مَنْ بَعْدَکُمْ وَ ارْفُضُوهَا ذَمِیمَهً فَإِنَّهَا قَدْ رَفَضَتْ مَنْ کَانَ أَشْغَفَ بِهَا مِنْکُمْ

قال الشریف رضی الله عنه:

أقول و هذه الخطبه ربما نسبها من لا علم له إلى معاویه و هی من کلام أمیر المؤمنین ( علیه‏السلام ) الذی لا یشک فیه و أین الذهب من الرغام و أین العذب من الأجاج و قد دل على ذلک الدلیل الخریت و نقده الناقد البصیر عمرو بن بحر الجاحظ فإنه ذکر هذه الخطبه فی کتاب البیان و التبیین و ذکر من نسبها إلى معاویه ثم تکلم من بعدها بکلام فی معناها جملته أنه قال و هذا الکلام بکلام علی ( علیه‏السلام ) أشبه و بمذهبه فی تصنیف الناس و فی الإخبار عما هم علیه من القهر و الإذلال و من التقیه و الخوف ألیق قال و متى وجدنا معاویه فی حال من الأحوال یسلک فی کلامه مسلک الزهاد و مذاهب العباد

لغات
عنود: ستمگر.
کنود: کافر ناسپاس.
عتوّ: کبر و خود بزرگ‏بینى.
قارعه: حادثه بزرگ.
مهانه النفس: کوچکى و حقارت نفس.
کلّ حدّ السیف: هرگاه شمشیر از بریدن و قطع کردن فرو ماند.
نضیض وفره: اندک بودن مال و ثروت شخص.
مصلت بسیفه: آن که به زور شمشیر در کارها جلو افتد.
مجلب: شخصى که براى انجام کارى افراد را جمع کند.
رجل: جمع راجل.
اشرط نفسه لکذا: به خود تلقین کرد، نفس خود را براى امرى آماده ساخت.
اوبق دینا: دین را نابود کرد و از دست داد.
حطام: ثروت دنیا، حطام در معناى لغوى چیزى است که از خشکى پذیراى شکستن باشد.
انتهاز: دزدى، ربودن مال به اندازه توان.
مقنب با کسر میم و فتح نون: گروهى اسب بین ۳۰ تا ۴۰ رأس.
فرع المنبر یفرعه: بالاى منبر رفت.
طأمن من شخصه: متواضعانه فرود آمد.
طمأنینه اسمى است که از همین فعل گرفته شده است.
شمر من ذیله: وقتى که دامن فرا چیند و آن را بالا زند.
زخرف: زینت داد، نقش و نگار کرد.
ضئوله نفسه: کوچکى، حقارت، ناچیزى نفس شخص.
مراح: جائى که راه رونده در شب فرود مى ‏آید.
مغدى: محلى که صبحگاه در آن بارى افکنند.
شرید و مشرّد: رانده شده، فرارى.
نادّ: کسى که بى‏ هدف به طرفى مى‏ رود.
قمع: خوار ساختن.
مکعوم: شخصى که قادر به سخن گفتن نیست، گویا دهانش را با کعام بسته‏ اند. کعام وسیله‏ اى است که با آن دهان شتر را مى‏ بندند که گاز نگیرد، وقتى که شتر در حال هیجان باشد.
تکل: غم و اندوه براى از دست دادن بعضى از دوستان.
اخملتهم: آنها را از نظر مردم انداخت و در جامعه بى‏ اعتبار ساخت.
تقیّه و تقوى: ترس، بیم.
اجاج: نمک، شورى.
ضامر: خاموش، ساکت.
حثاله: تفاله، ته مانده چیزى.
قرظ: برگ سلم که با آن پوست را دباغى مى‏ کنند.
جلم: قیچى که با آن کرک و پشم شتر را مى ‏چینند.
قراضه: خورده پشمهایى که از میان پشمها مى‏ ریزد.

ترجمه
اى مردم، ما، در روزگارى کنیه‏ توز و در زمانه‏ اى ناسپاس به سر مى‏ بریم. نیکوکار، بدکار شمرده مى‏ شود و ستمکار هر دم بر ستمش مى‏ افزاید. از آنچه آموخته‏ ایم، بهره نمى‏ گیریم و از آنچه نمى‏ دانیم نمى‏ پرسیم. از حوادث باک نداریم تا آن گاه که ما را در خود فرو گیرد.

پس مردم چهار گروه‏ اند:
کسى است که اگر در زمین فساد نمى‏ کند،سببش بیچارگى اوست و کندى شمشیرش و اندک بودن مال و خواسته‏ اش.
و کسى است، که شمشیر از نیام برکشیده و شرّ خویش آشکار کرده و سواران و پیادگان خود برانگیخته و خود را مهیاى فتنه‏ گرى و فساد ساخته، و تا به اندک متاع دنیا رسد، دینش را تباه کرده، سوارى چند خواهد که سرداریشان را بر عهده گیرد و منبرى خواهد که از آن فرا رود. چه بد معامله ‏اى است که خود را به دنیا بفروشى و این سراى ناپایدار را به عوض آن نعمتها، که خدا در آن جهان مهیا کرده است بستانى

و کسى است، که دنیا را طلب مى‏ کند، با اعمالى که از آن آخرت است ولى آخرت را نمى‏ طلبد با اعمالى که از آن دنیاست. چنین کسى خود را چون فرودستان جلوه مى‏ دهد، به هنگام راه رفتن گامهاى خرد برمى‏ دارد، و دامن جامه کوتاه مى‏ کندو خویشتن به زیور صلاح و امانت مى‏ آراید و پرده ‏پوشى خدا را وسیله معصیت‏ها قرار مى ‏دهد.

و کسى است که حقارت نفس و فقدان وسیلت موجب آن شده که به طلب فرمانروایى برنخیزد، بلکه به همان حال که بوده است بماند. چنین کسى خود را به حلیه قناعت مى‏ آراید و جامه اهل زهد و پرهیز مى‏ پوشد و حال آنکه، نه روزى را در زهد به شب آورده و نه شبى را با پرهیزگارى به روز رسانیده است.

از اینان که بگذریم، مردمى هستند که یاد قیامت چشمانشان را فرو بسته و ترس از روز محشر سرشکشان جارى ساخته است. اینان گاه گریزان‏اند و تنها، گاه مقهورند و ترسان، گاه خاموش‏ اند و دهان بسته. خدا را به اخلاص مى‏ خوانند و همواره گریان و دردمندند. در گمنامى زیسته‏ اند تا خود را از آسیب حکام ستمکار در امان دارند.
نامرادى و مذلت ایشان را در میان گرفته، گویى در دریاى نمک غرقه‏ اند. آوازى برنمى ‏آورند و دلهایشان ریش است،از اندرزهاى پیاپى ملول شده‏ اندو از قهر جاهلان به ستوه آمده‏ اند. کشته شده ‏اند تا شمارشان روى در نقصان نهاده.

باید که دنیا در نظرتان بى‏ مقدارتر باشد از ریزه‏ هاى قرظ «» و آن خرد و ریزها که از مقراض ریزد. از آنان که پیش از شما بوده‏ اند پند گیرید، پیش از آنکه خود عبرت آیندگان شوید. دنیا را نکوهیده انگارید و ترکش گویید، زیرا دنیا آن را که مشتاق‏تر و شیفته ‏تر از شما بود، از خود رانده است.

سید رضى رحمه اللّه در باره صدور این خطبه فرموده است: که افراد ناآگاه و بی دانش، این خطبه را، به معاویه نسبت داده ‏اند. با این که در صدور این خطبه از امیر مؤمنان (ع) شکّى نیست، زیرا زر را با خاک چه شباهتى است آب گوارا و شیرین با آب شور چه مناسبتى دارد دلیل زیر بر صحّت صدور این خطبه ازناحیه امیر مؤمنان (ع) دلیلى گویا و گواهى صادق است: نقّاد با بصیرت و روشن‏بینى چون عمرو بن جاحظ، این خطبه را در کتاب بیان و تبیین نقل و سپس انتقاد کرده است که این خطبه از معاویه نیست و نام شخصى که این خطبه را به معاویه نسبت داده ذکر مى‏ کند و سپس چنین مى‏ گوید: این خطبه به گفتار على (ع) به دلیل تقسیم‏ بندى مردم به دسته‏ هاى مختلف شباهت بیشترى دارد. خبر دادن از وضعیّت هر گروهى از مردم به لحاظ پیروزى، ذلّت و خوارى، تقیّه و ترس به سخن امیر مؤمنان «ع» سازگارتر است و آن گاه مى ‏پرسد چه وقت و در چه حالى معاویه را دیده‏ ایم که در گفتارش راه و روش پارسایان و زاهدان را ترسیم نموده و طریقه عبادت نیایشگران را بیان کرده باشد

ترجمه ‏نهج ‏البلاغه(آیتى)، صفحه‏ ى ۹۳

شرح

در خطبه حضرت، پاره‏ اى از زمانها بر بعضى برترى داده شده است، نیکى را به بعضى از زمانها و بدى را به بعضى دیگر نسبت دادن و این برترى دادن بعضى از زمانها بر بعضى نسبت درستى است، زیرا زمان از اسبابى است که در این جهان نقش آماده کننده دارد. آنچه در زمان تحقّق مى‏ یابد، نیک یا بد شمرده مى‏ شود.
گاهى روزگاران به نسبت آمادگى پذیرش نیک و بد فرق دارند. در پاره ‏اى از زمانها بر حسب آمار، شر و بدى فراوانى وجود دارد، به این لحاظ گفته مى ‏شود: روزگار دشوار، زمان ستمگر بویژه در زمانى که دین رو به ضعف داشته باشد و قوانین شریعت که نظام بخش جهان و بقاى آن است و موجب زندگى جاوید آخرت مى‏ شود بى ‏اعتبار شود. در بعضى از زمانها نیکى و خیر فراوان است، بدین سبب روزگار نیک و زمان دادگرى گفته مى‏شود و آن هنگامى است که وضع مردم درست و منظم باشد. بخصوص روزگار نیرومندى و جلوه و پایدارى دین که گوهر و ناموس شریعت محفوظ باشد.
توضیح فوق برداشتى از نیک و بد، در صورت مجزّا نگرى به اجزاى زمان‏ بود، ولى اگر اجزاى نیک و بد زمان را به نسبت آنچه در کلّ جهان اتّفاق مى‏افتد در نظر بگیریم تفاوت زیادى در آنچه خیر و شر نامیده مى‏ شود نیست.
براى همین است که افلاطون، حکیم مشهور یونان، گفته است: مردم هر زمانى مى‏ پندارند که روزگار آنها آخر الزمان باشد، زمان خود را از روزگاران پیشین زشت‏تر و کم اهمیت‏تر مى ‏دانند. در صورتى که نمى‏ اندیشند تا حق زمان گذشته و حال را بخوبى ادا کنند. این کم دقّتى و بى‏توجّهى شاید به این دلیل است که انسانها میان فرزندان زمان حاضر و کسانى که مراحلى از عمر خود را سپرى کرده‏اند مقایسه مى‏ کنند، و مى‏ بینند که گذشت و جوانمردى در زمان حاضر نسبت به گذشته بسیار کمتر شده است بى آن که توجهى به علل و اسباب و هدف هر یک در دو زمان داشته باشند. ولى اگر در مورد اتفاقات و حوادث دو زمان و علل و اسباب آن بدقت نگریسته شود، و بررسى کامل در جریان امور دو زمان از قبیل نیرومندیها، ضعف، سستیها، امن و ترسها انجام گیرد، زمان حاضر و زمان گذشته چندان تفاوتى با هم ندارند.

حضرت فرمود: انّا قد اصبحنا… حتّى تحلّ بنا
امام (ع) زمان را به دو صفت ستمگرى و سختى، مذمّت و بدگویى کرده است. پس از نسبت دادن عدالت به زمان و شمارش اوصافى براى آن در مقایسه با نظام جهان و بقاى آن صفاتى را، بد و شر دانسته است، و از آن میان پنج صفت را یادآورى کرده است: اوّل آن که در این زمان نیکوکار، بدکار قلمداد مى ‏شود بدین شرح: بدکاران به دلیل کسالت و سستى به انجام فرامین خداوند بپا نمى‏ خیزند، بخشش نیکوکار را معلول ریاکارى یا تظاهر یا ترس و یا طمع براى چیزى به حساب مى‏ آورند. و دیگر فضیلتها و رذیلتها نیز به همین حساب گذاشته مى ‏شود. تمام این امور براى سرزنش فضیلت، و از جهت بدخواهى و حسد صورت مى ‏گیرد، شاید، بتوانند نیکوکاران را از قماش خود به حساب آورند و آنها را در بدکارى به خود وابسته سازند.

دوّم این که در این روزگار، ستمگر بر کبر و سرکشى خود مى ‏افزاید، زیرا اساس ستمگرى نفس امّاره است. نفس فرمان دهنده به بدى، در روزگارى که عدالت حاکم باشد، همواره یا در بیشتر موارد، مغلوب واقع مى ‏شود. و بدین هنگام اگر خواهان ستمگرى باشد، جلوه زودگذر و فرصت طلبى مرحله‏ اى است. بنا بر این ظالم اگر در روزگار برقرارى عدالت ظلم کند و یا از حدّ خود تجاوز کند، به دزدى ماند، که هر لحظه ممکن است گرفتار شود. ستمگر نیز در دوران دادگرى، با توجّه به مواظبت شریعت، خوار مى‏ گردد و زیر نظارت نگهبانان قرار خواهد داشت.
ولى به روزگار ضعف دیانت، ظالم به غارت‏گرى مى ‏ماند که به دلیل توانایى‏ اش مورد مؤاخذه قرار نمى‏ گیرد، توجّهى هم به نهى کننده دینى ندارد، بنا بر این روشن است که ستمگرى‏اش افزون مى‏ گردد. اگر فزونى ستم را پیش از روزگار رسول خدا (ص) در نظر بگیرید و با روزگار عدل و داد عهد پیامبر (ص) مقایسه کنید موضوع بخوبى روشن مى‏ شود.

سوّم این که در روزگار بد، اهل دانش از دانایى خود بهره نمى‏گیرند. این فرموده حضرت در ملامت کسانى است که مطابق دانش خود دستورات شرع را به کار نمى‏گیرند، با این که شایسته است انسان براى آخرت کار کند زیرا سود بردن از دانش به هنگامى است که توأم با عمل باشد.

در جاى دیگر حضرت به همین امر اشاره مى‏ کند و مى‏ فرماید: علم آمیخته به عمل است علم، عمل را فریاد مى‏ زند (مى‏ طلبد)، اگر عمل به علم پاسخ مثبت داد، پایدار مى‏ ماند و گرنه کوچ مى‏ کند و مى ‏رود. منظور از کوچ کردن دانش سود نبردن از آن و مراد از فریاد زدن عمل از سوى علم، توأم بودن با عمل است چنان که سزاوار مى‏ باشد.

چهارم از ناسازگارى روزگار و یا از صفات بد آن این است که مردم از آنچه نمى‏ دانند نمى‏ پرسند. این فرموده حضرت توبیخ و ملامت کسانى است که در جستجوى دانش کوتاهى مى‏ ورزند. ملامت از این بابت که چرا از آنچه نمى ‏دانند سؤال نمى‏ کنند و توبیخ آنها از این جهت که به دلیل کم توجّهى و کوتاهى در کشان از کمالات و فضیلتها به خوشیهاى حسّى، آنى و زودگذر سرگرم شده‏ اند.

پنجمین ویژگى بد این زمان این است که مردم به هشدارهاى مهمّى که داده مى ‏شود، توجّه نمى‏ کنند، تا زمانى که گرفتار شوند، به دلیل این که به پایان کارشان نمى‏ اندیشند، و سرگرمى به امور ظاهرى، آنان را از توجّه به مصالح و تفکّر در باره پى‏آمد آن باز مى ‏دارد.

این فرموده حضرت ملامت افرادى است که در امر جهاد کوتاهى کرده ‏اند، و ضمنا توجّه دادن و آگاهانیدن آنان است بر این که، به دلیل کوتاهى در امر جهاد، منتظر بروز حادثه عظیمى باشند.
ویژگیهاى پنجگانه‏ اى که حضرت در باره زمان آورده ‏اند، براى صلاح و اصلاح جهان امورى زیانبارند. به همین دلیل، زمانى را که در بردارنده این خصوصیّات باشد به «عنود و شدید» ستمگر و سختگیر توصیف فرموده اند.

نظر به همین خصلتهاى رایج در آن روزگار بوده که امام (ع) مردم را به چهار دسته تقسیم و فرموده است:
النّاس على أربعه اصناف… قلّوا
مردم به چهار دسته تقسیم مى‏ شوند، علّت تقسیم شدن مردم به چهار گروه با توجه به خواسته‏ هاى درونى آنها و به گونه زیر مى‏ باشد مردم یا دنیا طلبند و یا خداخواه، دنیا طلب‏ها به چهار دسته تقسیم مى ‏شوند: الف: دنیا طلبانى که قدرت بر فراهم آوردن دنیا نیز دارند.
ب: دنیا طلبانى که قدرت مال اندوزى ندارند. این گروه خود به دو دسته تقسیم مى‏ شوند:
۱- چون قدرت بر جمع‏آورى مال ندارند، براى آن کوشش و چاره‏جویى نمى‏کنند.
۲- با این که قدرت بر گردآورى مال دنیا ندارند امّا بسختى در پى گردآورى آن هستند.

گروه اخیر نیز به دو دسته تقسیم مى‏ شوند:

الف: تلاش و کوشش در آن حدّ است که فرمانروایى و پادشاهى را به دست آورند.
ب: کوشش و تلاش آنها براى امورى است که پایینتر از حدّ امارت و یا سلطنت باشد اگر خداخواهان را به این چهار گروه دنیا طلب بیفزاییم، مطابق فرمایش حضرت پنج دسته مى‏ شوند. چهار دسته را امام (ع) مورد ملامت و سرزنش قرار داده و دسته پنجم را ستوده است.
گروه اول که همان دنیا طلبان قدرتمند بر گردآورى مال و منال و جاه و مقام باشند
در قسم دوّم گفتار حضرت (ع) آمده ‏اند که فرمود: و منهم المصلّت بسیفه… یفرعه، منظور از این دسته، همان توانمندان بر دنیا، افسار گسیختگان در شهوت و خشم است، که در به دست آوردن کمال مطلوب خود از امور دنیوى مى ‏باشند.
«اصلات سیف» کنایه از چیرگى و دست درازى است که به هر آنچه بتوانند به پیروزى و قهر و غلبه و شرّ آشکار و ستم بر ملا و واضح و جز اینها از رذایل اخلاقى دست یابند انجام مى‏ دهند.

عبارت الاجلاب بالخیل و الرّجل کنایه از فراهم آوردن تمام ابزار ظلم و ستم است و چیرگى و تسلّط بر دیگران، آماده سازى خویش براى تباهکارى در روى زمین روشن است که چنین کسى، دین خود را تباه ساخته است.
در باره این که چرا ستمگر تمام ابزار ظلم را فراهم مى‏ آورد حضرت فرموده است: لحطام ینتهزه او مقنب یقوده او منبر یفرعه براى جمع‏ آورى مال و ثروت، براى دستیابى به اسبهاى سوارى و نعمتهاى دنیوى و براى بالا رفتن به‏ منبر و باصطلاح داد مذهب و دیانت برآوردن است.
منظور حضرت از یادآورى هدف فوق، بیان پاره‏اى از صفات و ویژگى مردمان روزگار خویش است که آنها داراى چنین خصلتهایى بوده‏ اند.

امام (ع) لفظ «حطام«»» را استعاره از مال دنیا آورده ‏اند، جهت مشابهت این است: چنان که گیاه خشک در مقایسه با علف سبز و با طراوت و زیبایى و داراى میوه، سودى ندارد، مال دنیا هم نسبت به کارهاى نیک آخرت- که نفعش پایدار است- بى‏ارزش به حساب مى‏ آید.

دلیل این که حضرت از میان کلیّه صفات و ویژگیهاى بى‏شمار مردم زمان این سه خصلت را ذکر فرموده این است که اغلب انسانها براى این سه خواست دنیایى بیشتر تلاش مى‏ کنند، زیرا کوشش کردن در دنیا یا براى جمع‏ آورى مال و ثروت است یا ریاست دنیایى با فراهم آوردن اسبان سوارى و نعمتهاى مادّى یا به نام مذهب به منبر رفتن و در پوشش دیانت براى دنیا کار کردن.

پس از بیان خصلتهاى زشت برخى از مردم زمان خود مى ‏فرماید: و لبئس المتجر… إلخ این عبارت امام (ع) براى این دسته از مردم توجهى است به زیان و ضرر کارهایى که شباهت زیادى به تجارت زیانبار دارد زیرا خواهان به دست آوردن، دنیا به هر صورت و از هر راه ممکن، در معرض نابودى و هلاکت اخروى واقع مى‏ شود.
چنین شخصى، به فروشنده ‏اى ماند، که دارایى دنیاى خود را با ثواب و پاداش نیکوى آخرت (در صورت اطاعت پروردگار) معاوضه مى‏ کند. ثروتى که خود آن از بین مى‏ رود، کیفر آن باقى مى ‏ماند. به این دلیل امام (ع) لفظ «تجارت» را براى این سودا استعاره آورده است.

دسته دوّم کسانى هستند که دنیا را مى‏ خواهند، ولى نه، توان به دست آوردن آن را دارند و نه براى تحصیل آن چاره‏ جویى مى‏ کنند.

این گروه همان افرادى هستندکه حضرت با این عبارت بدانها اشاره مى‏ کند: و منهم لا یمنعه من الفساد… «برخى مردم را جز حقارت نفس، و عدم قاطعیّت و کمبود مال، از فساد و تباهکارى باز نمى‏دارد.» امام (ع) لفظ «کلاله حدّه» را کنایه از شخصى آورده است که در امور صراحت لازم را ندارد، و در انجام کارها ناتوان است.
روشن است آن که هدف او دنیا نیست و از خداوند روگردان باشد، اگر موانع یاد شده (حقارت نفس- عدم قاطعیت- کمى مال) را بر سر راه نداشته باشد و دنیا را بتواند به دست آورد، جز در جهت فساد و تباهى، تلاشى نخواهد داشت.

دسته سوم افرادى هستند که در به دست آوردن دنیا قدرت ندارند، با این که تمام درها را زده و خود را براى به دست آوردن ثروت و مال، سواى جاه‏ طلبى و ریاست و پادشاهى آماده کرده ‏اند. منظور از فرمایش حضرت که بعضى از مردم آخرت را به دنیا سودا کرده و حاضر نیستند دنیا را، به آخرت معامله کنند همین دسته سوم مى ‏باشند.
گفتار حضرت، در باره اینان که «دنیا را با کار آخرت طلب مى‏ کنند» اشاره است به این که براى به دست آوردن دنیا فریبکارى مى‏کنند و با ریاکارى و ظاهرسازى در طلب دنیا هستند.

امّا فرمایش آن حضرت که این گروه «آخرت را با کار دنیایى مى‏ خواهند» اشاره دارد به این که آنها فقط براى دنیا کار مى‏ کنند، هر چند در شکل آخرت باشد.
منظور حضرت از جمله قد طأمن من شخصه، توضیح نوع حیله و فریبکارى دسته سوّم است. همچون خضوع و تواضع دروغین، و خود را با وقار نشان دادن، مثل این که به هنگام راه رفتن قدمها را کوتاه بر مى‏ دارند، و لباسهایشان را بالا مى‏گیرند و ظاهر خود را آراسته مى‏ سازند. چنان که این طریقه، روش بندگان نیکوکار خداوند مى ‏باشد و ستر و پوششى است، که پروردگار جهان پرهیزکاران را بدان از ورود به هلاکت و تباهى حفظ فرموده است.

این کارهاى فریبکارانه از بعضى مردمان به منظور جلب عواطف و به دست آوردن دنیا انجام مى ‏پذیرد. اینان خود را در نظر مردم دنیا و ظاهر بینان مى ‏آرایند، تا جامعه به آنها اعتماد کند و مردم امانتها و رازها را بدانها بسپارند.
فریبکاران ظاهرساز این نوع رفتار را وسیله‏ اى براى نیل به آرزوها و مقاصد از بین رونده دنیاى خود ساخته‏ اند. اینان چنان هستند، که ستّار بودن خداوند و ظاهر دین را، ابزار معصیت و گناهکارى خویش قرار داده ‏اند.

دسته چهارم، گروهى هستند، که هر چند در پى به دست آوردن دنیا هستند، ولى قدرت به دست آوردن آن را ندارند، و هر چند خود را شایسته حکومت و فرماندهى مى‏ دانند ولى در پى آن نیستند. در بیان حضرت توضیح مطلب چنین آمده است: گروهى از مردم آنهایى هستند که حقارت و کوچکى شخصیّت، آنها را از طلب ریاست زمینگیر کرده است. از موانع بازدارنده این گروه که طالب سلطنت نیستند، حضرت دو مانع را یادآور شده‏ اند: یکى از آن دو مانع کوچکى و قصور نفسانیشان از دستیابى به جاه و مقام و اندیشه واهى آنان بر ناتوان بودنشان از رسیدن به حکومت است، با وجودى که خواهان آن هستند.

مانع دوّم، بیچارگى و درماندگى آنان است یعنى نبودن اسباب بزرگى، مانند مال و ثروت و یار و انصار. به این دو دلیل از جاه طلبى باز مانده‏اند و به حالتى در آمده‏اند که با داشتن چنان وضعى به مقصود نمى‏رسند و از دستیابى به آن کوتاه مى‏آیند. بنا بر این به حیله و فریب متوسّل مى‏ گردند، که رغبت و میل مردم را بدین طریق به سوى خود جلب کنند: خود را به زیور قناعت مى‏آرایند، به شیوه زاهدان یعنى مواظبت و ملازمت بر عبادت و پرستش و رعایت ظاهر دستورات خداوند رفتار مى‏ کنند- هر چند انجام این امور از روى اعتقاد نباشد- .

فرمایش حضرت که: و لیس من ذلک فى مراح و لا مغدى کنایه است ازاین که کارهاى تظاهرآمیز این گروه به هیچ وجه، قناعت و زهد به حساب نمى‏ آید.
احتمال این که این دسته چهار، نه، توانمند بر دستیابى دنیا باشند و نه فریبکار، نیز هست.

امّا دسته پنجم: اشخاصى هستند که قصدشان رسیدن به قرب خداوند متعال است.
فرموده حضرت: بقى رجال آخر اشاره به همین گروه پنجم دارد که برایشان اوصافى را به شرح ذیل برمى ‏شمارند: ۱- یاد بازگشت به سوى خداوند چشمان آنها را فرو بسته است. توضیح مطلب این که آنها که قصدشان رسیدن به قرب حق تعالى است، هرگاه به جانب قدس خداوندى توجّه نمایند و همواره خود را در محضر خدا ببینند و به این موضوع که سرانجام به سوى او باز مى ‏گردند، نه، که همواره فرا روى او هستند، توجّه کنند، ناگزیر به دلیل، شرمسارى از خداوند و خشنود بودن، به مطالعه انوار الهى و ترس از این که توجّهشان به غیر، آنان را از صعود به درجات عالى ملکوت به پست‏ترین مراتب هلاکت فرو افکند، از غیر خداوند کناره‏ گیرى مى‏ کنند.
روشن است که حسّ پیرو دل است، هرگاه دیده دل سرگرم مطالعه انوار مقدّس حق و غرق در جلال و عظمت خداوند باشد، حسّ را به دنبال خود مى‏ کشاند، بنا بر این از ناحیه حسّ توجّه به امر دیگرى نخواهد کرد. 

مقصود از: «غضّ بصر» که فرمودند این است.
۲- صفت بارز دیگر گروه پنجم این است. که ترس از روز محشر و قیامت اشک آنها را سرازیر کرده است. خوف خائفین به دو صورت و هر کدام به چند قسم تقسیم مى‏ شوند: الف: ترس از امور ذاتا ناپسند.
ب: ترس از امورى که انجام آنها به دلیل کراهت ذاتى، ناپسند است.

صورت دوّم خود داراى چند قسم است: ۱- ترس از مرگ، پیش از توفیق بر توبه ۲- ترس از عملى که قصد قربت در آن نباشد. ۳- ترس از انحراف در قصد عبادت خداوند ۴- ترس از چیره شدن قواى شهوانى، طبق عادت در به کار گرفتن امور شهوانى ۵- ترس از پیامدهاى انجام کار خلاف در نزد مردم ۶- ترس از این که عاقبت به خیر نمیرد و پایان کارش بد باشد، ۷- ترس از این که در علم خداوند متعال سابقه شقاوت داشته باشد.

تمام این اقسام و جز اینها ترس بندگان شایسته خدا مى‏ باشد. از تمام اقسام یاد شده آنچه قلب پرهیزکاران را مغلوب ساخته ترس پایان یافتن عمر است، که به خیر ختم گردد، زیرا خطر در آن جا بزرگ است. امّا برترین قسم و دلالت کننده ‏ترین، بر کمال معرفت انسانى، ترس از شقاوت در علم خداست، زیرا ترس از پایان کار از این ترس سرچشمه مى‏ گیرد و پیامد آن مى‏ باشد این وضعیّت بیان کننده آن است، که در لوح محفوظ چه گذشته است. مثل کسى که ترس از پایان عمر دارد که به خیر ختم گردد یا نه و آن که ترس از آغاز امر دارد که جزو نیکوکاران رقم زده شده است یا خیر مثل دو فرد که ملکى را با توصیه کتبى به آنها واگذار کرده باشند، و در این واگذارى امکان خیرخواهى و ثروتمندى یا بدبختى و هلاکت باشد، یکى از این دو نفر دل را متوجّه عاقبت کار کند که چه خواهد شد دیگرى دل را متوجّه هنگام نوشتن این توصیه ‏نامه کند که به چه منظور این ملک را به این اشخاص واگذار کرده‏ اند آیا قصد خیرخواهى و خدمت بوده یا هلاکت و بدبختى فرد دوّم چون توجّه به علّت و سبب واگذارى دارد، از فرد اوّل بلند اندیشه‏ تر است. به همین دلیل توجّه به حکم نخستین خداوند که قلم تقدیر او، در لوح محفوظ، بر آن جارى شده، از توجّه به پایان کار مهمتر است.
حضرت رسول (ص) به همین معنا اشاره کرده است آن گاه که بر منبر برآمد،و دست راست خود را مشت کرد و فرمود: «این است کتاب خدا که در آن نام بهشتیان و پدرانشان را نوشته است. نه بر آن چیزى مى‏ افزاید و نه، از آن چیزى کم مى ‏کند اگر اهل سعادت و نجات، چنان بدکار باشند که مردم آنها را نه از بدکاران که سردسته بدکاران به شمار آورند، خداوند آنها را پیش از مرگ ولو در زمانى به کوتاهى دوشیدن شتر، اهل نجات و رستگارى مى‏ گرداند. و اگر بدکاران و شقاوتمندان چنان کار نیکوکاران را انجام دهند که مردم آنها را از دسته نیکوکاران که سعادتمند و رستگار بدانند، خداوند آنان را پیش از مرگ و لو بزمانى کوتاهتر از دوشیدن شتر جزو شقاوتمندان گرداند. سعادتمندان به حکم الهى سعادتمند و شقاوتمندان بفرمان الهى شقاوتمند مى‏ شوند، رستگار کسى است که به حکم الهى رستگار مى‏ شود و بدکار کسى است که به قضاى خداوندى بدکار مى‏گردد. ارزش کارها به ارزش پایانى آنها است.«»

امّا اقسام ترس از امورى که ذاتا ناپسندند عبارتند از:

۱- ترس از سکرات مرگ و سختى آن که در نفس انسانى چنان تصوّر مى‏ شود که ذاتا ناپسند است. ۲- سؤال نکیر و منکر ۳- عذاب قبر ۴- ترس از ایستادن در پیشگاه خداوند متعال و شرمسارى از برملا شدن اسرار ۵- ترس از محاسبه دقیق و سؤال از کوچکترین امر. ۶- ترس از باریکى و تیزى پل صراط و چگونگى گذر از آن. ۷- ترس از آتش دوزخ، غل و زنجیر و سختیهاى آن ۸- ترس محروم شدن از بهشت و یا محروم گشتن از مراتب بالاى آن ۹- ترس محجوب ماندن از ملاقات خداوند، و… اینها که برشمردیم امورى هستند که ذاتا از نظر انسان ناپسندند و شخص از ابتلاى به آنها ترس دارد. رهروان زهد پیشه، نسبت به هر یک از این امور حالتهاى‏ گوناگونى دارند، ترسناکترین مرتبه، ترس دورى و فراق و هجران از دیدار خداوند است. ترس عارفان این است که به فراق گرفتار آیند، و از این درجه پایینتر ترس عبادتگران و شایستگان و زاهدان است. درجات پایینتر از این بسته به میزان معرفت اشخاص است، آرى ترسى که امیر مؤمنان (ع) در این عبارت به آن اشاره فرموده‏اند، ترس از این امور است یعنى همان امورى که ذاتا براى افراد ناپسند مى‏ باشد زیرا ترس از محشر و قیامت که صریح عبارت بود، در بردارنده همین امورى است که بتفصیل بیان داشتیم.

سوّمین صفت برجسته دسته پنجم، این است که به دلیل زیادى نهى از منکرى که انجام داده‏ اند، و یا کمى صبر و تحمّلشان از مشاهده منکرات، آواره هر دیارند و یا ترسناک و شکست خورده، مهر سکوت بر لب زده، خاموشى اختیار کرده‏اند، گویا تقیّه و پرهیز از ستمگران دهانشان را از سخن گفتن بسته است.
ترسیده و شکست خورده، مهر سکوت بر لب دارند. این گفته در بیان حضرت به عنوان استعاره و کنایه از تقیّه به کار رفته است. آنها به دلیل مصیبتهایى که در راه دین بر آنان وارد شده، و یا آزار زیادى که از ستمکاران بدانها رسیده است، خدا را همانند فرزند مردگان دردمند از روى خلوص مى‏ خوانند.
وضع حال هر یک از پرهیزکاران همین است که بیان شد. بعید نیست که این تفصیل حال پرهیزگاران، نسبت به ترس از سختیهاى روز محشر باشد، بدین معنا که ترس روز محشر اشکشان را جارى کرده، و از نظر حالتهاى گوناگونى که در بالا برشمردیم این وضعیّت را بر سر آنان آورده باشد.

چهارمین صفت آنان این است که پرهیز از ستمگران، این دسته را به گمنامى مبتلا کرده است. مردم آنها را بخوبى نمى‏شناسند، این توصیف چهارم تاکید بیشترى بر صفّت سومى است که قبلا توضیح داده شد.
پنجمین صفت آنها این است که به علّت تقیّه، از بدکاران، خوارى و بیچارگى بر آنان چیره شده است.

ششمین صفت این گروه از مؤمنان چنان است که گویا در گردابى از دریاى آب شور گرفتار آمده‏ اند. در این عبارت حضرت لفظ «دریا را» با صفت شورى مایل به تلخى، از وضع ناسازگار دنیاى لهو و بیهوده عاریه آورده است وجه مشابهت این است، چنان که دنیا شایسته بهره ‏مندى و نتیجه‏ گیرى براى آخرت نیست، بلکه دنیا دوستى موجب عذاب آخرت مى‏ شود، دریاى شور هم براى شناگر تشنه رفع تشنگى نمى‏ کند، هر چند بسیار تشنه باشد و نوشیدن آب و باقى ماندن در داخل آن به نهایت درجه برسد.

به دنبال این توصیفات حضرت مى‏ فرماید: «این دسته پنجم دهانشان بسته و قلبشان جریحه‏ دار است»، افواههم ضامره و قلوبهم قرحه شرح این فرموده این است که: اینان به دلیل این که از لذّتهاى دنیا بریده، و با مردمان دنیا پرست بعلّت غرق بودن آنها در خوشیهاى ناپایدار آن، قطع رابطه کرده‏ اند، دهانشان به سبب روزه گرفتن زیاد از چشیدن غذا دور مانده است، و دلهایشان از تشنگى، یا ترس از خداوند متعال و یا از جهت تشنه ملاقات حق بوده و دریافت رحمت آن، و رسیدن به نعمتهاى بهشت، و یا به دلیل بدکاریهاى فراوان دیدن، و عدم توان از پیشگیرى منکرات، جریحه‏دار است.
برخى از شارحان کلمه «ضامره» را، «ضامزه» روایت کرده‏ اند، که بمعنى سکوت و کم‏گویى است.

هفتمین ویژگى این گروه، پند و اندرز دادن مردمان است، تا بدان حد که از موعظه خسته شوند، دلیل خستگى آنان از پند و اندرز، بى‏ توجّهى مردمان و عدم تأثیر موعظه در دل آنهاست، نه بى‏میلى پند دهندگان و تحمل نکردن رنج آن.

هشتمین صفت این گروه این است که تا سرحدّ ذلّت و خوارى، مورد خشم و غضب نااهلان واقع مى‏ شوند.

نهمین ویژگى آنان این است که آن قدر در راه اعتلاى حق به شهادت‏ مى ‏رسند که تعدادشان کم مى ‏شود یعنى ستمکاران به دلیل نپذیرفتن راه و روش آنان و تأیید نکردن رفتارشان، آنها را به شهادت مى‏ رسانند اگر سؤال شود، هنوز که این گروه پنجم وجود دارند، چگونه کشته شدن را به طور عموم به آنها نسبت داده ‏اند مى‏ گوییم نسبت دادن فعل قتل به کل افراد به دلیل وجود قتل در مورد بعضى اشخاص، از باب نسبت دادن حکم جزء به کل، و مجاز است. چون تصمیم آنان کشتن تمام افراد بوده نسبت قتل را به همه افراد دادن مجاز و بى اشکال است. هر چند فقط بعضى افراد به قتل رسیده باشند. حضرت با عبارت: «فلتکن الدّنیا» به شنوندگان دستور مى‏دهد که دنیا را حقیر بشمرند به آن مقدار که در دیده آنها از دنیا چیزى پست‏تر نباشد، زیرا عبارت «حثاله القرظ و قراضه الجلم»، بیان کننده نهایت کوچکى و پستى است. منظور از این امر و فرمان و نتیجه آن ترک دنیاست، بدین بیان که هرگاه چیزى حقیر و بى‏ مقدار باشد، عقلا رها کردن و دورى جستن از آن لازم است.

پس از بیان فوق حضرت مردم را فرمان مى ‏دهد که از پیشینیان و گذشتگان پند گیرند، زیرا مطالعه در چگونگى حال آنان براى صاحبنظران مایه عبرت و پند است، زمینه عبرت گرفتن، نعمتها و خوشیهایى بود که گذشتگان داشتند، و به زیادى مال و منال و ثروت خویش افتخار مى‏ کردند، تمام آنها با فرا رسیدن مرگ از میان رفت و اندوه و غم و پشیمانى در آخرت براى آنان باقى ماند. و اموال فراوان آنها حجابى میان آنان و محضر جلال و عظمت خداوندى شد.

امام (ع) مردم را با این بیان، متوجّه مى‏ فرماید که آیندگان از سرنوشت اینان عبرت گیرند، بخود آیند و از گذشتگان پند گیرند، زیرا ناگزیر از واگذارى اندوخته‏هاى خود هستند و بزودى زمینه‏ ساز عبرت دیگران مى‏ شوند.
لازمه پندپذیرى کناره‏ گیرى از دنیا و کندن مهر آن از دل و برحذر بودن از فریب آن است، چون اوامر و فرامین امام (ع) در عبارات بالا، در ترک دنیا صراحت و روشنى لازم را نداشته است،

حضرت عبارت: و ارفضوها ذمیمه، را افزوده است که بروشنى دلالت بر وانهادن دنیا دارد. منظور این است که آنچه را پست و ناچیز و بى‏مقدار است ترک کنید. آن گاه دلیل ترک دنیا را بیان کرده، و آن را دایمى نبودن و بى‏ثباتى آن براى دوستدارش دانسته است. بدین توضیح که اگر قرار بود، خوشیها و نعمتهاى دنیا، براى کسى پایدار باشد، باید براى کسى پایدار باشد، که به شدّت دنیا را دوست مى‏دارد، و چون دنیا براى چنان دوست دارنده و علاقه‏ مندى که از شما بیشتر به دنیا عشق مى ‏ورزد بقا و دوام نداشته باشد به طریق اولى براى شما بقا ندارد، و هرگاه طبیعت و خصلت دنیا دور انداختن هر دوستى باشد براى جوانمرد عاقل شایسته این است که دنیا را کنار گذارد و از چیزى که رفاقتش دوام ندارد، و دوستیش خالص نیست، دورى کند.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم بحرانی)، ج ۲ ، صفحه‏ ى ۱۵۴-۱۴۱

 

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.