خطبه ها خطبه شماره 226 منهاج ‏الولایه فی ‏شرح‏ نهج‏ البلاغه به قلم ملا عبدالباقی صوفی تبریزی (تحقیق وتصحیح حبیب الله عظیمی)

خطبه 226 صبحی صالح

و من خطبه له ( علیه‏ السلام ) فی التنفیر من الدنیا

دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَهٌ، وَ بِالْغَدْرِ مَعْروفَهٌ، لا تَدُومُ اءَحْوالُها، وَ لا یَسْلَمُ نُزَّالُها، اءَحْوالٌ مُخْتَلِفَهٌ، وَ تاراتٌ مُتَصَرِّفَهٌ، الْعَیْشُ فِیها مَذْمُومٌ، وَ الْاءَمانُ مِنْها مَعْدُومٌ، وَ إِنَّما اءَهْلُها فِیها اءَغْراضٌ مُسْتَهْدَفَهٌ، تَرْمِیهِمْ بِسِهامِها، وَ تُفْنِیهِمْ بِحِمامِها.

وَ اعْلَمُوا عِبادَ اللَّهِ، اءَنَّکُمْ وَ ما اءَنْتُمْ فِیهِ مِنْ هَذِهِ الدُّنْیا عَلى سَبِیلِ مَنْ قَدْ مَضى قَبْلَکُمْ، مِمَّنْ کانَ اءَطْوَلَ مِنْکُمْ اءَعْمارا، وَ اءَعْمَرَ دِیارا، وَ اءَبْعَدَ آثارا، اءَصْبَحَتْ اءَصْواتُهُمْ هامِدَهً، وَ رِیاحُهُمْ رَاکِدَهً، وَ اءَجْسادُهُمْ بَالِیَهً، وَ دِیارُهُمْ خالِیَهً، وَ آثارُهُمْ عافِیَهً، فَاسْتَبْدَلُوا بِالْقُصُورِ الْمَشَیَّدَهِ، وَ النَّمارِقِ الْمُمَهَّدَهِ الصُّخُورَ وَ الْاءَحْجارَ الْمُسَنَّدَهَ، وَ الْقُبُورَ اللاّطِئَهَ الْمُلْحَدَهَ، الَّتِی قَدْ بُنِیَ عَلَى بَالْخَرَابِ فِناؤُها، وَ شِیدَ بِالتُّرابِ بِناؤُها، فَمَحَلُّها مُقْتَرِبٌ، وَ ساکِنُها مُغْتَرِبٌ، بَیْنَ اءَهْلِ مَحَلَّهٍ مُوحِشِینَ، وَ اءَهْلِ فَراغٍ مُتَشاغِلِینَ، لا یَسْتَاءْنِسُونَ بِالْاءَوْطانِ، وَ لا یَتَواصَلُونَ تَواصُلَ الْجِیرانِ عَلى ما بَیْنَهُمْ مِنْ قُرْبِ الْجِوارِ وَ دُنُوِّ الدَّارِ.

وَ کَیْفَ یَکُونُ بَیْنَهُمْ تَزاوُرٌ وَ قَدْ طَحَنَهُمْ بِکَلْکَلِهِ الْبِلَى ، وَ اءَکَلَتْهُمُ الْجَنادِلُ وَ الثَّرَى ؟
وَ کِاءَنْ قَدْ صِرْتُمْ إ لى ما صارُوا إِلَیْهِ، وَ ارْتَهَنَکُمْ ذلِکَ الْمَضْجَعُ، وَ ضَمَّکُمْ ذلِکَ الْمُسْتَوْدَعُ، فَکَیْفَ بِکُمْ لَوْ تَناهَتْ بِکُمُ الْاءُمُورُ، وَ بُعْثِرَتِ الْقُبُورُ؟ هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما اءَسْلَفَتْ، وَ رُدُّوا إ لَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ.

الباب الحادى عشر فی المعاد و أحوال الموت و القبر و أهوال الحشر و القیامه و دخول الجنّه و النار

من کتاب منهاج الولایه فی نهج البلاغه فی المعاد و أحوال الموت و القبر و أهوال الحشر و القیامه و دخول الجنّه و النار

خطبه ۲۲۶

و من خطبه له- علیه الصّلوه و السّلام- : «دار بالبلاء محفوفه، و بالغدر معرفه،» یعنى دنیا خانه‏ اى است به بلا مملوّ، و غدر و نقض عهود معروف و مشهور.

لفظ «الغدر» مستعار لزینه الظاهره المستعقبه البلاء فی الآخره.

«لا تدوم أحوالها، و لا تسلم نزّالها. أحوال مختلفه، و تارات متصرّفه،» دائم نمى ‏باشد حالهاى او، و سالم نمى‏ مانند نازلان او، و حالهاى گوناگون و کرّتهایى.

«العیش فیها مذموم، و الأمان فیها معدوم،» عیش در او مذموم است، و امن و خوشدلى در او معدوم.

شعر:

خوش است این کهنه دیر پر فسانه
اگر نه مرد نستى در میانه‏

در این محنت سرا این است ماتم‏
که ما را مى‏نبگذارند با هم‏

خوشستى زندگانى و کیستى
اگر نه مرگ ما را در پیستى‏

نشاط ار هست بى دوران غم نیست‏
وجود ار هست بى خوف عدم نیست‏

خوشى جویى ز عالم سرکشى را
که عالم نیست دوران خوشى را

به شادى از تو گر یک دم برآید
از آن شادى تو را صد غم در آید

جهان بى‏وفا نورى ندارد
دمى بى ماتمى سورى ندارد

هزاران حرف ناکامى بخوانیم‏
که تا در عمر خود کامى برانیم‏

اگر کام است در ضمنش بلایى است
و گر گنج است با آن اژدهایى است‏

جهان بى شک سراجاى سپنج«» است‏
ز مرکز تا محیط اندوه و رنج است‏

نمى‏دانم کسى را بى غمى من
که تا دستى در او مالم دمى من‏

غمم بر غم فزاید بار بر بار
به بیهوده بود یکسر همه کار

برو تن در غم بار گران ده‏
بسى جان کن چو جان خواهند جان ده‏

«إنّما أهلها فیها أغراض مستهدفه، ترمیهم بسهامها، و تفنیهم بحمامها.» نیستند اهل او در او إلّا نشانهاى هدف تیر ساخته، مى‏اندازد ایشان را به تیرهاى او، و نیست مى‏کند ایشان را به مرگ و هلاک.

عطّار:

پند گیر اى دل که گرداب بلاست
زنده دل شو ز آنکه مرگت در قفاست‏

مى‏بباید ترک جان ناچار کرد
زین همه بیهوده استغفار کرد

چند خواهى بحر جان در جوش بود
جان فشاندم باید و خاموش بود

«و اعلموا عباد اللّه أنّکم و ما أنتم فیه من هذه الدّنیا على سبیل من قد مضى قبلکم،» و بدانید اى بندگان خداى بدرستى که شما و آنچه شما در آنید از این دنیا بر راه آن کسانید که گذشتند بر آن پیش از شما.

«ممّن کان أطول منکم أعمارا، و أعمر دیارا، و أبعد آثارا،» از آنان که درازتر بود از شما عمرهاى ایشان، و معمورتر بود دیار ایشان، و دورتر بود از آفات آثار ایشان.

«أصبحت أصواتهم هامده، و ریاحهم راکده، و أجسادهم بالیه، و دیارهم خالیه، و آثارهم عافیه.» بازگشت آوازهاى ایشان فرو مرده، و بادهاى ایشان ساکن شده، و بدنهاى ایشان پوشیده و ریزیده، و شهرهاى ایشان خالى و ویران، و آثار ایشان مدروس و ناپیدا.

«رکود ریاحهم» کنایه عن سکون أحوالهم و خمول ذکرهم.

عطّار:

گر درختى گردد این هر ذرّه خاک
بر دمد هر ذرّه‏اى صد جان پاک‏

کس چه داند تا چه جانهاى شگرف‏
غوطه خورد است اندر این دریاى ژرف‏

کس چه داند تا چه دلهاى عزیز
خون شد است و خون شود آن تو نیز

کس چه داند تا چه قالبهاى پاک‏
در میان خون فرو شد زیر خاک‏

«فاستبدلوا بالقصور المشیّده، و النّمارق الممهّده، الصّخور و الأحجار المسنّده، و القبور اللّاطئه الملحده، الّتى قد بنى على الخراب فناؤها، و شیّد بالتّراب بناءها،» پس بدل گرفتند به قصرهاى افراشته و بالشهاى گسترده، سنگهاى سخت بر یکدیگر محکم کرده، و قبرهاى در گل گرفته شکافته، که هر آینه بنا کرده شده بر خرابى پیرامون او، و افراشته شده به خاک بناى او.

زین پیشتر بر این لب آب و کنار حوض
آزادگان چو سوسن و چون سرو بوده ‏اند

هر یک ز روى نخوت و از راه افتخار
بر فرق فرقدین«» قدمها بسوده ‏اند

زین گلستان چو باد صبا درگذشته‏اند
آثار لطف خویش به خلقان نموده ‏اند

بگشاى چشم عبرت و هش‏دار کان گروه‏
رفتند گر ستوده و گر ناستوده ‏اند

در کشتزار دهر بر آب حیات خویش
تخمى که کشته‏ اند بر آن دروده‏ اند

«فمحلّها مقترب، و ساکنها مغترب،» پس محلّ آن قبور قریب است، و حال آنکه ساکن او غریب است.

«بین أهل محلّه موحشین، و أهل فراغ متشاغلین،» میانه اهل محلّه موحشان مکدّر، و اهل فراغت از کار دنیا مشغولان به امور اخروى.

«لا یستأنسون بالأوطان، و لا یتواصلون تواصل الجیران، على ما بینهم من قرب الجوار، و دنوّ الدّار.» انس نمى‏ گیرند به آن وطنها، و مواصلت نمى ‏کنند با یکدیگر مواصلت کردن همسایه ‏ها با یکدیگر، با آنکه میانه ایشان است از قرب همسایگى و نزدیکى خانه.

«و کیف یکون بینهم التزاور،«» و قد طحنهم بکلکله البلى، و أکلتهم الجنادل و الثّرى»- الکلکل الصّدر، و هو مستعار- یعنى: و چگونه باشد میانه ایشان زیارت یکدیگر کردن، و حال آنکه آرد ساخته ایشان را به صدر پوسیدگى، و خورده است‏ ایشان را سنگ و خاک «و کأن قد صرتم إلى ما صاروا إلیه،» و باشد بتحقیق که باز گردید شما به آنچه بازگشته‏اند ایشان به آن.

«و ارتهنکم ذلک المضجع، و ضمّکم ذلک المستودع.» و گرو گیرد شما را آن خوابگاه، و فراهم آورد شما را آن محلّ ودیعه.

عطّار:

ما همه از بهر مردن زاده ‏ایم
جان نخواهد ماند دل بنهاده ‏ایم‏

آنکه عالم داشت در زیر نگین‏
این زمان شد توتیا زیر زمین‏

و آنکه بر چرخ فلک نیزه بسود
گشت در خاک لحد ناچیز زود

«فکیف بکم إن تناهت بکم الامور، و بعثرت القبور.» پس چگونه باشد شما را حال اگر به غایت رسد کارها، و شکافته شود قبرها.

«هنالک تجزى کلّ نفس ما أسلفت،» آنجا جزا داده شود هر نفسى آنچه پیش فرستاده است.

« وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ،» و باز گردیده شوند به سوى یارى دهنده ایشان که حقّ است.

« وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ.» و گم گردد از ایشان آنچه بودند که افترا مى ‏بستند که آلهه ‏اند.

عطّار:

مرگ بنگر تا چه راهى مشکل است
کاندر این ره گورش اوّل منزل است‏

چند از این چون آخر این خواهد بدن‏
واى از آن کاوّل چنین خواهد بدن‏

مى‏روم گریان چو میغ از آمدن
آه از رفتن دریغ از آمدن‏

منهاج ‏الولایه فی‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه، ج ۲ عبدالباقی صوفی تبریزی ‏ (تحقیق وتصیحیح حبیب الله عظیمی)صفحه ۱۰38-۱۰42

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.