خطبه شماره ۱۶7 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

۱۶7

ومن خطبه له علیه السلام

و من خطبة له (علیه السلام) في أوائل خلافته:
إِنَّ اللَّهَ [تَعَالَى] سُبْحَانَهُ أَنْزَلَ كِتَاباً هَادِياً بَيَّنَ فِيهِ الْخَيْرَ وَ الشَّرَّ، فَخُذُوا نَهْجَ الْخَيْرِ تَهْتَدُوا وَ اصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِّ تَقْصِدُوا. الْفَرَائِضَ الْفَرَائِضَ، أَدُّوهَا إِلَى اللَّهِ، تُؤَدِّكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ؛ إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ حَرَاماً غَيْرَ مَجْهُولٍ وَ أَحَلَّ حَلَالًا غَيْرَ مَدْخُولٍ، وَ فَضَّلَ حُرْمَةَ الْمُسْلِمِ عَلَى الْحُرَمِ كُلِّهَا وَ شَدَّ بِالْإِخْلَاصِ وَ التَّوْحِيدِ حُقُوقَ الْمُسْلِمِينَ فِي مَعَاقِدِهَا، فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ إِلَّا بِالْحَقِّ، وَ لَا يَحِلُّ أَذَى الْمُسْلِمِ إِلَّا بِمَا يَجِبُ. بَادِرُوا أَمْرَ الْعَامَّةِ وَ خَاصَّةَ أَحَدِكُمْ وَ هُوَ الْمَوْتُ، فَإِنَّ النَّاسَ أَمَامَكُمْ وَ إِنَّ السَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ مِنْ خَلْفِكُمْ، تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرُكُمْ. اتَّقُوا اللَّهَ فِي عِبَادِهِ وَ بِلَادِهِ، فَإِنَّكُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهَائِمِ. [وَ] أَطِيعُوا اللَّهَ وَ لَا تَعْصُوهُ، وَ إِذَا رَأَيْتُمُ الْخَيْرَ فَخُذُوا بِهِ، وَ إِذَا رَأَيْتُمُ الشَّرَّ فَأَعْرِضُوا عَنْهُ.

«ان الله سبحانه انزل كتابا هاديا بين فيه الخير و الشر فخدوا نهج الخير تهتدوا و اصدفوا عن سمت الشر تقصدوا» (خداوند متعال كتاب راهنما (قرآن) را فرستاد و خير و شر را در آن تبيين فرمود. مسير خير را پيش بگيريد تا هدايت شويد و از سمت شر اعراض كنيد و راه صواب و معتدل را پيش بگيريد).

خير و شر و مقداري از مسائل با اهميت مربوط به آن دو:

دو مفهوم متقابل خير و شر از مفاهيم آشنا به ذهن عموم مردم مي‌باشند كه در لغت فارسي با خوب و بد تغيير مي‌شوند. در فلسفه (هم به معناي اصطلاحي آن و هم به معناي حكمت) و در علم كلام و در ابوابي از علوم انساني اين دو مفهوم مورد تحقيق قرار مي‌گيرند كه داراي اهميت بسيار مي‌باشند. مقداري از مسائلي كه پيرامون اين دو پديده وجود دارد، به قرار زيراست:

1- آيا براي خير و شر تعريفي وجود دارد؟ بله، هر پديده‌اي كه در ارتباط تاثر و تاثير با وجود انساني، مثبت باشد يعني بتواند نيازي از نيازهاي مادي و يا معنوي انسان را مرتفع بسازد. (خير) است. و هر پديده‌اي كه موجب اختلال در تاثير و تاثر مثبت در ارتباط با وجود انساني بوده و نقضي در موجوديت و يا موفقيت قانوني آدمي وارد آورد، (شر) ناميده مي‌شود.

2- بدانجهت كه به وجود آورنده عالم هستي خداوند سبحان است. و بدانجهت كه او خير محض است و عالم مطلق و حكيم علي‌الاطلاق و بي‌نياز كامل از هر چه كه تصور شود يا تصور نشود. (همانگونه كه امام حسين عليه‌السلام در مقام نيايش به پيشگاه خداوندي عرض كرد كه پروردگارا، تو بي‌نيازتر از آن هستي كه به خودت سود برساني، آيا من مي‌توانم سودي به تو برسانم) بنابراين، مشيت او، كار او هر چه باشد خير است. اما (شر) كه باردار مفهوم ضد ارزش است با تعريفي كه در فوق براي آن متذكر شديم، محال است كه قابل اسناد به خداوند متعال باشد. زيرا صدور شر از يك موجود يا معلول جهل او است با امكان دارا بودن به علم، يا ناشي از نياز است يا از روي افزون‌طلبي، يا بر مبناي خودخواهي ضد ارزشي است و بديهي است كه هيچ يك از آن نواقص را به خداوند كامل مطلق نمي‌توان نسبت داد، زيرا اسناد هر يك از امور مزبور مساوي نفي خداوندي آن ذات اقدس است.

3- در صورتي كه طبيعت قانوني يك موجود مانند انسان داراي استعداد معرفت و تحصيل سعادت عاليترباشد، و انسان براي به فعليت رساندن آن استعداد تلاش نكند و به موقعيت، (آنچنانكه هست) خويشتن اكتفاء كند. قطعا مرتكب (شر) شده است، زيرا چنين شخصي از سرمايه قانوني خويشتن بهره‌برداري لازم را ننموده است.

4- اصيل‌ترين خيرات آنست كه مربوط به ذات انساني باشد، نه ابعاد مادي او و نه خارج از ذات وي. اين مطلب را ارسط در آثار خود آورده و حقيقتا به يك حقيقت والا توجه نموده است او مي‌گويد: (زندگي برتر چيست؟ نخستين اصلي كه هيچ كس جدالي در آن ندارد (زيرا كاملا بر حق است) اين است كه خيرات بر سه قسمند:
الف- خيرات خارج از وجود انسان.

ب- خيرات مربوط به بعد جسماني انسان.

ج- خيرات مربوط به نفس آدمي.

هيچ كس ميل ندارد به سعادت كسي معتقد شود كه نه شجاعتي دارد و نه حكمتي، و هر كس كه با پريدن مگسي مضطرب مي‌شود و كسي كه تسليم شهوات خوراك و آشاميدني و ديگر مختصات مادي است و هر كس كه براي يك ششم درهم، آماده خيانت به عزيزترين دوستانش مي‌باشد و كسي كه ادراكش به قدري پست شده است كه به حماقت رسيده و هر چيزي را مانند كودك و ديوانه تصديق مي‌كند، سعادتي ندارد … ارسطو پس از آنكه اثبات مي‌كند سعادت عبارت از مجموع خيرات سه گانه ياد شده است، به اثبات اين مطلب مي‌پردازد كه (خيرات نفس) بر همه خيرات مقدمند و از همه آنها اصيل‌ترند … ) خيراتي كه طبيعت تكاملي آدمي را شكوفا مي‌سازد، مربوط به (من)، (شخصيت)، (نفس) اوست كه براي او پايدار مي‌ماند.

بنابراين، بدترين شر آن است كه شخصيت، نفس يا ذات انسان را از حركت در مسير خود كه (حيات معقول) رو به قرار گرفتن در جاذبه الهي است، مختل مي‌سازد. هر اندازه اين اختلال عميق‌تر، شر وارد بر ذات انساني پست‌تر و تباه‌كننده مي‌باشد.

5- خير و شر نسبي و خير و شر مطلق- در نسبي بودن (خير) و (شر) در سطوح طبيعي زندگي و آن قسمت از موجوديت رواني انسان كه مجاور همين سطوح است، جاي بحث و ترديد نيست. شر يك ضربه ملايم براي اشباع حس انتقادمجويي، در مقابل يك اهانت جزئي كه شايسته آن ضربه نيست مسلما كمتر است از وارد آوردن ضربات غير قابل جبران در همان مورد. خير نجات دادن حيات يك انسان از خطر مرگ، خيلي بالاتر از خير مهماني نمودن آن شخص است براي يك ناهار.

محروم ساختن يك انسان از خوراكي لذيذ در صورتيكه از نظر مزاجي مانعي ندارد، شري محسوب مي‌شود، اما همين عمل در مورد كسي كه آن غذاي لذيذ از نظر مزاجي برايش مضر است، خير مي‌باشد. در مثنوي مولوي (تمامي حكايت آن عاشق كه از عسس گريخت در باغي مجهول، خود معشوق را در باغ يافت و عسس را از شادي دعاي خير مي‌كرد و ميگفت كه «عسي ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم») اين نسبت را خوب مطرح نموده است.

6- خير و شر مطلق- نويسندگاني هستند كه (مطلق) را به طور مطلق منكر مي‌شوند و مي‌گويند: مطلق، خيال و توهمي بيش نيست، و همه مفاهيم كلي و جزئي و ذهني و عيني، امور نسبي مي‌باشند. آنچه كه باعث بروز چنين اشتباهي شده است، نفي هر گونه حقيقتي ماوراي محسوسات عالم طبيعت است و بديهي است كه بنابراين طرز تفكر، نه تنها حقيقتي مطلق در جهان عيني نيست، بلكه حتي مفهوم كلي تجريد شده از همه خصوصيات در جهان ذهن نيز به عنوان يك چيز تصور شده وجود ندارد، همانگونه كه باركلي بيان نموده است.

اين يك تفكر تفريطي در مقابل آن تفكر افراطي است كه مي‌گويد: هر موجود جزئي شخصي در جهان طبيعت، داراي تشخصات خصوصي و حقيقتي مطلق است كه جامع مشترك انواع و مصاديق خود مي‌باشد. مانند هر يك از افراد انساني كه به اضافه مشخصات فردي، داراي مطلق به نام انسان (يا انسانيت) است كه ميلياردها فرد داراي آن مي‌باشند.

واقعيات اينست كه مطلق از هر مقوله‌اي كه باشد، مانند كليات مطلق كه از افراد داراي مشخصات انتزاع مي‌شوند مانند انسان كلي، آب كلي، و غيرذلك و يا از مقوله حقايق غير كلي باشد مانند زيبايي، عدالت، فضيلت، عفت و غيرذلك، فوق محسوسات مي‌باشند، زيرا آنچه كه در عرصه محسوسات است، محال است كه بدون تشخيص مناسب خود باشد، اين همان اصل علمي و فلسفي بديهي است كه (الشييء ما لم يشخص لم يوجد) (هر چيزي تا لباس تشخيص به تن نكند در عرصه هستي قرار نمي‌گيرد.) فرق مابين كلمات مانند انسان كلي و حقايق غير كلي مانند زيبايي يا عدالت در اينست كه انطباق مفهوم كلي بر همه افراد و مصاديق خود يكسان است، مانند انطباق مفهوم كلي انسان بر هر يك از افراد خود.

اين انطباق چنانست كه گويي يك حقيقت مشترك در همه افراد، به اضافه تشخصات عارضي فردي وجود دارد. در صورتيكه زيبايي حقيقتي است كه به انواعي بي‌شمار از زيبايي‌هاي محسوس و معقول كه هيچ اشتراكي با يكديگر ندارند صدق مي‌كند، مانند زيبايي انواع گلها، زيبايي خطوط متنوع، زيبايي صداهاي موزون، زيبايي آبشاره، مهتاب، صورت آدمي، چمنزارها، كوهها، آسمان لاجوردين و غيرذلك. انتزاع، كليت، اطلاق و تجريد در نوع زيبايي بالاتر از كليت در مفاهيم كلي مي‌باشد، زيرا اتخاذ يك حقيقت مشترك از انواع متخالف و متضاد، به انتزاع عميق‌تري در حد عبور از طبيعت به ماوراي مشترك نيازمند است، تا اتخاد يك مفهوم كلي از افراد و مصاديقش كه در ماهيت مشترك مي‌باشند. براي انكار مطلق، اعتقاد به يك مطلق لازم است، چنانكه براي نفي فلسفه و دين، اعتقاد به يك فلسفه و دين نفي‌كننده لازم است. به اضافه اينكه خود مفهوم نسبيت (نسبي بودن) بدون مطلقي كه منشا وجود يا انتزاع نسبي از آن باشد، امكان‌ناپذير است.

7- آيا پديده‌هاي دردآور و ناقص‌نما شرور محسوب مي‌گردند؟ براي پاسخ به اين سوال، مطالبي را بايد در نظر گرفت:

الف- هيچ قانوني علمي تاكنون براي بشر اثبات نشده است كه حقيقتي را با اشكال و مختصاتي معين، حد معدل نظم و حكمت هستي معرفي نمايد تا كمترين كاهش از آن نقض و شر محسوب گردد و بالاتر از آن، تكامل براي آن حد معدل (مفهوم متوسط) به شمار آيد. يعني چنين نيست كه داشتن دو ابرو براي انسان يك قانون معدل ناشي از ضرورت نظم هستي الزام‌آور براي خدا باشد كه در صورت زاييده شدن يك آدم يك چشمي شر و نقص دردآور باشد.

بنابراين، انتزاع مفاهيم مزبور از پديده‌اي كه ذكر شد، به جهت فرض يك حد معدل (حد ميانگين مطلوب و ضروري) است، در صورتيكه تعيين حد ميانگين چه از ديدگاه خواسته‌ها و آمال و آرمانهاي ما انسانها باشد و چه از ديدگاه نظم عالم هستي كه جلوه‌گاه حكمت و مشيت خداوندني مي‌باشد، امكان‌پذير است، زيرا همانگونه كه گفتيم: اين وسط در بانهايت مي‌رود كه مر آنرا اول و آخر بود.

ب- در بعضي از مباحث گذشته اشاره كرديم كه ما بايد ميان ضرر و شر تفاوت بگذاريم. اسناد نفع و ضرر به وسيله قوانين و جريانات جهان خلقت قابل استناد به حكمت خداوندي است، ولي اسناد شر به خدا، بدان جهت كه باردار مفهوم قبح و مخصوصا مفهومي از ظلم است، امكان ندارد، لذا بهيچ وجه نمي‌توان شر را به خدا نسبت داد تا مجبور شويم دست به تاويلات باطل بزنيم. مدتي طولاني از زمان گذشته در فكر حل اين مسئله بودم كه چگونه مي‌توان كودكان (به اصطلاح) ناقص‌الخلقه و زلزله‌ها و آتشفشانها و درد و رنج‌هاي گوناگون را به خداوند متعال كه عدل محض و ارحم‌الراحمين است نسبت داد؟

البته مي‌دانيم كه اين مسئله به طور معمولي سراغ همه مردم را كه ديدگاههاي آنان هنوز محدود به پديده‌ها و مفاهيم سطحي جهان و انسان است مي‌گيرد و پس از گذشت مدتي كه گاهگاه به فكر همين مسئله مي‌افتادم، به پاسخ نهايي نمي‌رسيدم تا اينكه نمي‌دانم تحت چه شرايط ذهني بود كه به اين حقيقيت منتقل شدم كه: (هيچ موردي از جريانات و پديده‌هاي جهان هستي براي ما انسانها مفهوم شر را محقق نمي‌سازد مگر اينكه براي ما به نحوي دردآور و موجب رنج باشد، مانند زلزله‌هاي مخرب، بيماريهاي زجرآور و غيرذلك، نه مجرد فعل و انفعالات و حركات و تحولات. يك دليل كاملا روشن وجود دارد كه كمك زياد براي حل پديده شر مي‌نمايد و اثبات مي‌كند كه قبح برخي از پديده‌ها براي ما ناشي از حيات محوري ما است كه به طور جدي مي‌خواهيم هيچ حادثه‌اي در جهان هستي براي ما ناگوار نباشد!!

فرض مي‌كنيم همين امروز براي ما خبري برسد كه همه كرات فضايي در يك دگرگوني كلي قرار گرفته‌اند بطوريكه نظم و جريانات هميشگي خود را از دست داده‌اند!

عكس‌العمل ما در برابر چنين خبر بسيار بزرگ، مربوط به چون و چراي علمي اين حادثه بزرگ خواهد بود و اين چون و چرا بدون اينكه كمترين ناله و اشكي را ايجاب كند، ما را روانه رصدگاههاي دنيا خواهد كرد كه برويم و علل اين حادثه بزرگ را از ديدگاه علمي جويا شويم. اما در يك حادثه كوچك كه به هيچ وجه قابل مقايسه با آن حادثه بزرگ نمي‌باشد، مانند زمين خوردن كه موجب زخم كوچك پاي ما شده است، فورا فيلسوف مي‌شويم! آن هم فيلسوف بدبين! به اين دليل كه زخم پاي من رنج‌آور است!!«ان الله حرم حراما غير مجهول. و احل حلالا غير مدخول» (خداوند سبحان حرام فرمود پديده‌هاي آشكار را و حلال فرمود امور و اشياء بدون نقص را.)

آيا ما مي‌توانيم علل و حكمت احكام ديني را بفهميم؟

اين مسئله با ابعاد گوناگوني كه دارد، افكار صاحبنظران فراواني را به خود جلب نموده است. بديهي است كه درباره آن، نظريات گوناگوني ابراز شود. براي بحث اجمالي مسئله فوق نخست جمله فوق را توضيح مي‌دهيم: دو احتمال درباره معناي جمله فوق مي‌رود:

احتمال يكم- اينست كه آنچه كه خداوند سبحان به عنوان حرام ممنوع فرموده است، داراي موضوع و ماهيتي روشن و علل مي‌باشد. مانند قضاياي عقلي كه هم موضوعات و محمولات آنها قابل فهم‌اند و هم نسبت و رابطه موجود مابين آنها. مانند ممنوعيت بكار بردن هر ماده‌اي كه به ضرر جسم يا جان و روان آدمي باشد. و لزوم به جاي آوردن عبادات كه رابطه مابين خدا و انسان را تنظيم و تحسين مي‌نمايد و غذاي روح آدمي را تعبيه مي‌نمايد.

احتمال دوم- همه احكام خداوندي بر اصول مباني ديني كه از حكمت واراده تشريعي خداوندي ناشي شده است، روشن و قابل درك مي‌باشد. به اين معني كه اصيل‌ترين مبناي دين اسلام اينست كه بشر در يك آهنگ كلي شركت نموده و با هم كاروانيان خود كه همنوع او هستند در مسير كمال رو به ابديت مي‌رود. بر اين مبنا، شما نمي‌توانيد به دو گروه كه با يكديگر در حال جنگ و نزاعند اسلحه بفروشيد مگر براي دفاع، و شما نمي‌توانيد رباخواري كنيد و نمي‌توانيد بر مبناي تكاثر تجارت و گنج‌اندوزي نماييد در صورتيكه همه اينگونه احكام عالي انساني از ديدگاه آن قوانين كه پيرو اراده مردم است، غير قابل قبول مي‌باشند. براي تكميل اين مبحث مراجعه فرماييد به كتاب فلسفه دين تاليف اينجانب.

اين احتمال براي كساني كه دين و عقايد و اصول مبنايي آن را پذيرفته‌اند، كاملا صحيح است و نيازي به اثبات مجدد ندارد. ما در حدود 140 اصل و قاعده فقهي داريم كه ادعا مي‌كنيم همه آنها يا مبناي عقلي دارند و يا عقلايي، و منظور ما همين است كه عقل و عقلا با نظر به مباني اصلي اسلام كه بر ارزشهاي والاي انساني استوار بوده و اين دنيا را زندگي گذرا و رو به ابديت مي‌داند، همه آن اصول و قواعد را مي‌پذيرند.

اين حقيقت در جمله بعد بيان شده (وشد بالاخلاص و التوحيد حقوق مسلمين في معاقدها … ) (خداوند حقوق جامعه اسلامي را بر مبناي اخلاص و توحيد استوار ساخته و قواعد آنرا در عقل سليم مبتني فرموده است.) زيرا آن گروه زندگي خود را بر چنان عقايد و اصول ضروري استوار ساخته‌اند و هيچ چون و چرائي براي آنان مطرح نمي‌باشد.

در احتمال اول- منظور اميرالمومنين عليه‌السلام اينست كه همه احكام خداندي، داراي موضوعات روشن و عللي واقعي مي‌باشند، اگر چه مقداري از آنها قابل دريافت تفصيلي براي مردم نباشد. براي اثبات اين منظور، دو مسئله بايد مورد بررسي قرار بگيرد:

مسئله يكم- هر كس ادعا كند كه همه عقايد و آرمانها و كردارها و گفتارهاي بشري داراي علل و مصالح و مفاسد كاملا روشن و قابل درك همگاني است، قطعا چنين شخصي نه از خود آن امور فوق اطلاع دارد و نه از حقوق و مقرراتي كه اداره زندگي بشر را به عهده مي‌گيرد. براي توضيح، قوانين اساسي را در نظر مي‌گيريم كه هر جامعه‌اي براي خود تهيه نموده و بر طبق آن كليات، جامعه خود را تنظيم مي‌نمايد، با اينكه معمولا قوانين اساسي، مفاهيم و قضاياي روشن و قابل فهم اكثريت را مطرح مي‌نمايد، آيا مي‌توان ادعا كرد كه يك هزارم مردم آن جامعه مواد آن قانون را از نظر ماهيت و ريشه‌هايي كه دارند مي‌فهمند و مي‌توانند به همه سوالاتي كه ممكن است شما درباره آن مواد و فلسفه آنها وارد كنيد، پاسخ صحيح و قانع‌كننده بدهند؟!

البته بديهي است كه ما يك هزارم كه گفتيم، براي آن است كه شما از اول وحشت نكنيد، والا، مي‌توانيم سوالمان را چنين مطرح كنيم: آيا اطمينان داريد كه در يك جامعه صد ميليون نفري، يك صد هزارم آنان از عهده فهميدن مواد قانون اساسي جامعه خود برمي‌آيد و توانايي درك فلسفه آن مواد را دارد و مي‌توانيد به همه سوالات مربوطه پاسخ بدهد؟ اگر شما چنين اطميناني داريد، نخست خوشبيني افراطي خود را كه ناشي از ناآگاهي به جوامع بشري است معالجه نماييد.

مسئله دوم- اين اعتقاد كه ما بايد همه دريافتها و شهودها و انديشه‌ها و كردارها و به طور كلي همه شئون زندگي خود را به آن عقل نظري بسپاريم كه حجيب مطلق او به جهت اشتباهات فراواني كه در طول تاريخ از خود نشان داده است، همواره زير سوال صاحبنظران اقاليم متمدن بوده است، يك اعتقاد بي‌پايه است كه تنها يك مطالعه بي‌غرضانه در صدها هزار اختلاف و تنازع و كارزارها و حق‌كشي‌ها كه بشريت با تكيه به تعقل و انديشه منطقي! به راه انداخته است، براي تبيين بي‌پايگي آن كافي است.
«فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده الا بالحق» (پس مسلمان كسي است كه مردم جامعه اسلامي از زبان و دستش سالم باشند مگر بر مبناي حق … ).

 

تنها جامعه‌اي مي‌تواند افراد خود را از اضرار و اذيت يكديگر دور بدارد كه بر مبناي خلوص و توحيد حركت كند:

اين جمله نهايي درباره جامعه انسانيت تنها از زبان اميرالمومنين شايسته است كه مي‌فرمايد: آرامش و صلح و صفا و مراعات حقوق مردم هنگامي مي‌تواند مبتني بر اصول عالي انسانيت باشد كه خلوص و تكيه بر حكمت و مشيت خداوندي از انگيزه اصيل آن باشد، نه اين كه ناشي از تخدير و ماشين شدن انسانها باشد كه در يك نظم ماشيني بدون اختيار و حتي بدون آگاهي در زندگي اجتماعي شركت كنند. و اگر خلوص و ايمان به اصل وابستگي انسان به خداوند متعال و نظاره او به انسان وجود نداشته باشد، درنده‌ترين خوي آدمي كه همان خودخواهي است همواره درون مردم را مانند كوه آتش‌فشاني مي‌سازد كه هر لحظه با برطرف شدن مانع در معرض انفجار و سرازير كردن مواد مذاب بر جانهاي آدميان مي‌جوشد.
«بادروا امر العامه و خاصه احدكم و هو الموت فان الناس امامكم و ان الساعه تحدوكم من خلفكم. تخففوا تلحقوا فانما ينتظر باولكم آخركم» (پيشدستي كنيد براي آمادگي به استقبال امري كه فراگير همه و در برگيرنده هر يك از شما با كيفيت مخصوص به شما است، اين همان مرگ است. مردم را (با نوشت حتمي مرگي) پيش چشمانتان مي‌بينيد و قيامت شما را از پشت به سوي خود مي‌راند. سبك شويد برسيد. جز اين نيست كه گذشتگان در انتظار آيندگانند).

 

كيفيت خاصي كه مرگ براي هر يك از مردم به اضافه پديده عامي دارد، چيست؟

بيان اين حقيقت بسيار دقيق كه آشناي زندگي و مرگ، اميرالمومنين عليه‌السلام، فرموده است، از جز او بزرگي راست نيايد، زيرا تنها او بود كه با كمال شايستگي مي‌فرمود: والله ان ابن ابيطالب لانس بالموت من الطفل لثدي امه (سوگند به خدا، قطعا فرزند ابيطالب به مرگ مانوس‌تر است از كودك به پستان مادرش).

 

آري، بيان چنان حقيقت لطيفي تنها از او ساخته است، زيرا هويت درخت زندگي براي او آشكار بود، لذا طعم ميوه آنرا كه مرگ است، به خوبي چشيده بود. تفسيري كه براي كيفيت خاص مرگ براي هر يك از افراد بشري به نظر مي‌رسد، اينست كه بدانجهت كه زندگي هر يك از افراد بشري با نظر به هزاران خصوصيات عضوي داخلي و خارجي و مختصات رواني، مذهبي، اخلاقي و رسوبات تاثير از حقوقها و فرهنگها و همچنين اندوخته‌هاي حافظه‌اي و طرز تفكرات و فعاليتهاي عناصر دروني و هدفگيريهاي و غيرذلك يك حقيقت مخصوص با طعمي مخصوص و علايقي مشخص مي‌باشد، لذا مرگ هر كس به علاوه پديده‌هاي عام آن براي همه انسانها، داراي كيفيت خاصي نيز مي‌باشد،

به قول مولوي:

مرگ هر يك اي پسر همرنگ اوست
پيش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست

آنكه مي‌ترسي ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترساند از آن هوش‌دار

روي زشت توست ني رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ برگ

اين احساس خصوصيت در پديده مرگ را، در يك درجه بسيار بالا، در خدايايي شخصي هم مي‌توان شهود كرد.

سعدي ميگويد:

چنان لطف او شامل هر تن است
كه هر بنده گويد خداي من است

«اتقوا الله في عباده و بلاده، فانكم مسئولون حتي عن البقاع و البهائم. اطيعوا الله و لا تعصوه و اذا رايتم الخير فخذوا به. و اذا رايتم الشر فاعرضوا عنه» (براي خدا تقوي بورزيد، زيرا شما درباره بندگان و شهرها و اراضي و جانداران مسئوليد … ).

انسان به عنوان باعظمت‌ترين مخلوق خداوندي داراي باعظمت‌ترين مسئوليت است:

مسئوليت درباره همه آنچه كه زير دست انسان قرار مي‌گيرد و موجوديتش داراي خير و استعداد بهره‌وري و بهره‌دهي براي انسان و خويشتن است، در مكتب اسلام يك موضوع احساساتي بي‌اساس نيست، بلكه ناشي از مسئوليت فقهي و حقوقي آدمي درباره هر موجوديست كه به نوعي در كارگاه خلقت در مسير خير و دخالت در اهداف عاليه انساني قرار دارد.

همه مي‌دانيم كه مدتي طولاني نيست كه در برخي از كشورهاي خارج، نوعي مسئوليت اخلاقي غير الزامي مقرر شده است، در صورتيكه در دين مقدس اسلام جانداران غير موذي از هر نوع كه باشند. داراي حقوقي هستند كه انسانها در مقابل آنها مكلف و مسئولند.

ما اين حقوق را در 32 ماده در مجلد 12 از همين ترجمه و تفسير از صفحه 159 تا صفحه 164 مطرح نموده‌ايم، حتما مراجعه فرماييد. اما موضوع مسئوليت درباره همه موجوداتي كه به نوعي در كارگاه خلقت در مسير خير و دخالت در اهداف عاليه انساني قرار دارند، اين موضوع در مباحث ذيل كه تحت عنوان (بهره‌وري) در سال 1376 در تهران سخنراني نموده‌ام بيان شده.

تعريف اختصاري درباره بهره‌وري- بديهي است كه اصطلاح (بهره‌وري) در اطلاعات عمومي يك اصطلاح شايع و داراي محتواي نسبتا واضحي است كه داراي انواع و مصاديق فراوان است. با حذف مناقشات لفظي كه معمولا پيرامون اين نوع پديده‌هاي حياتي بشر وجود دارد، مي‌توان جامع مشترك آن انواع و مصاديق را چنين بيان نمود:

(بهره‌وري عبارتست از به فعليت رساندن مفيديت يك موضوع اعم از انساني و غير انساني براي رفع نيازهاي اصلي و فرعي و مادي و معنوي زندگي). پيش از ورود به تحقيق در اركان اساسي بهره‌وري، بار ديگر پيشنهاد مي‌كنيم مطالعه‌كنندگان ارجمند به مطلبي كه تحت عنوان (انسان باعظمت‌ترين مخلوق خداوندي، داراي باعظمت‌ترين مسوليت) است مراجعه فرمايند.

اركان اساسي در بهره‌وري:

1. مديريت در بهره‌وري: قطعي است كه مديريت اين پديده حياتي چيزيست كه همواره پاي سودجويي و سلطه‌هاي استثماري مستقيم يا غير مستقيم در آن به ميدان كشيده مي‌شود، لذا لازم است كه مديريت در اين پديده حياتي به عنوان يك حرفه خشك و فلش‌پريده از دريافتهاي ارزشي و اصول انساني نباشد، در غير اين صورت بهره‌وري معقول به بهره‌كشي با هدف سودپرستي (يتي‌ليتاريانيسم) تبديل مي‌شود و حيات انساني قرباني وسائل حيات مي‌گردد.

2. بهره‌ور: انساني است كه چه در حال انفراد و چه در وضعيت زندگي اجتماعي از موضوعات بهره‌دار بر مبناي قوانين مقرره برخوردار مي‌گردد. اينكه گفتيم بر مبناي قوانين مقرره، منظور عموم قوانين اقتصادي، حقوقي، ديني، اخلاقي و سياسي است. مقصود از اخلاقي تشخيص شايستگي بهره‌وري بر مبناي وجدان اخلاقي است كه ممكن است در متون قوانين اقتصادي، حقوقي، ديني و سياسي صريحا ذكر نشده باشد.

3. بهره‌دار: موضوعاتي است كه داراي مواد، يا پديده‌ها يا حركات و فعاليتهاي مفيد مي‌باشند. اين ركن از بهره‌وري بر دو قسم عمده تقسيم ميگردد:
الف- موجود انساني- مانند هر كسي كه به نحوي از انحاء مي‌تواند خدمات مفيدي را (اعم از مادي و معنوي) در اختيار جامعه بگذارد. نمونه اصول كلي خدمات كه افراد و گروههاي جامعه مي‌توانند از آنها بهره‌ور شوند به قرار زير است:

يك- خدمات به وسيله كارهاي عضلاني- كه به هر جا كه بنگريم نقش آنها پيرامون مردم را احاطه نموده است. كارگران به وسيله فعاليتهاي عضلاني و صرف انرژي، جامعه را با اشكال گوناگون بهره‌ور مي‌سازند.

بهره‌وري از كار در هر شكلي كه باشد، بايستي با پرداخت ارزش حقيقي كار تا آنجا كه ممكن است صورت بگيرد، نه رضايتهاي اضطراري يا بر مبناي جهل درباره ارزش كار. اين دستور انساني در قرآن مجيد در دو مورد با اين كلمات وارد شده است: و لا تبخسوا الناس اشيائهم (و اشياء مردم (اعم از كار و كالا) از ارزش نيندازيد) (هود آيه 85) و (الاعراف آيه 85).

دو- خدمات كارمندان- بهره‌وري از خدمات كارمندان و كارگزاران كه با موقعيت‌هاي متفاوت، عوامل انتقال قانون و طرز تفكرات و هدفگيريها و خدمات مديريتهاي فوق و مكتب مقبول به مردم جامعه مي‌باشند، بسيار حساس و بااهميت مي‌باشد.به يك اعتبار ميتوان گفت: كار اين صنف شبيه به عامل جريان خون در رگهاي انسان ميباشد. اگر مديريتهاي فوق، از عهده اداره صحيح اين صنف برنيايند، در حقيقت ساير اركان بهره‌وري نظم حقيقي خود را از دست خواهند داد.

سه- بهره يا خدمات تنظيمي- اعم از انتظامات هر يك از مجموعه‌هاي تشكيل دهنده اركان بهره‌وري بالخصوص و انتظامات كل كشوري.

چهار- معلمان و مربيان و اساتيد و فرهنگسازان بطور عام- بهره‌وري از اين صنف، به علاوه احتياج به وصول آنان به ارزش حقيقي كار خود تا حد مقدور، آنان را شايسته تشويق و امتيازات مناسبي مي‌نمايد تا با عقول و احساسات برين خود و با معارف رو به تزايد با مغز و روان نونهالان و ديگر افراد جامعه ارتباط برقرار كنند و استعداد آنها را تا آخرين حد ممكن شكوفا ساخته و براي بهره‌دهي اختياري براي جامعه آماده بسازند. در عين حال همين صنف بسيار باارزشمند بايستي از يك مديريت درون گروهي يا سياسي عالي براي حفظ جنبه پيشروي بهره‌ور گردند و استفاده نمايند.

پنج- بهره‌وري از خدمات تركيبي از فكر و عمليات عضلاني مانند فعاليتهاي پزشكي و ضمايم آن- اهميت اين بهره‌وري مساوي است با اهميت جانهاي آدميان. مراعات اين اصل نه تنها تعيين‌كننده وظيفه مديريت‌هاي مربوطه است، بلكه وظيفه بسيار عالي آقايان پزشكان عاليقدر و ضمايم آنان نيز مي‌باشند.

شش- بهره‌وري از نبوغ نوابغ براي توليد اكتشافات و اختراعات در صحنه‌هاي گوناگون علوم و صنايع- اين دسته از مردم كه مي‌توانند در آماده ساختن وسائل حيات مادي و معنوي انسانها نقش اساسي داشته باشند، به يك مديريت عالي از نظر آماده ساختن وسائل و ابزار علمي و صنعتي و آسودگي فكر و ارزشيابي صحيح كارهاي آنان نيازمند ميباشند.

و در صورت حركتهاي انحرافي فكري و رواني، احتياج به توجيهات منطقي صحيح دارند كه مديريتها با طرق مناسب بايد آنها را انجام بدهند. تجويز آزادي بدون تحقيق در ارزيابي منطقي نتايج و ثمره‌هاي فكري نوابغ مخصوصا در علوم انساني، مانند تجويز آزادي براي كسي است كه در كشتي نشسته و راه را براي جريان آب به كشتي باز مي‌كند كه بالاخره هم خودش را غرق خواهد كرد و هم كشتي و كشتي‌نشينان را.

هفت- بهره‌وري‌هاي هنري- تجويز بهره‌وري از هر نوع اثر هنري، از جمله آثاري كه تنها داراي انتقالات هشيارانه و حذف و انتخاب در واقعيتها و آبياري با تمايلات مردم معمولي مي‌باشد كه در اين صورت هدف هنرمند فقط واداشتن مردم به شگفتي است، نوعي ايجاد مانع در مسير بروز هنرهاي اصيل و سازنده و زيبا و بيداركننده است. اصلي كه در اين بهره‌وري بايد مراعات گردد، هنر براي (حيات معقول) انسانها است نه هنر براي هر چه باشد.

هشت- بهره‌وري از وارستگي‌ها و مربيان معنوي انسانها اعم از برازندگي‌هاي اخلاقي، ارزشي و ديني- مي‌توان با كمال قاطعيت گفت: چنانكه جامعه‌اي كه از داشتن متفكران و خردمندان محروم است، مانند شحصي است كه از داشتن انديشه و تعقل محروم است، هر جامعه‌اي كه از وجود وارستگان و مردم باتقوي و عاشقان راستين كمال خالي است چنين جامعه‌اي، حقيقتي به نام وجدان ندارد. اينان پشتيبانان واقعي جانهاي آدميان هشيار در ميان مستان مي‌باشند.

تاثير ملموس و ناملموس انسانهاي بزرگ در نجات دادن بشريت از پوچي و بيگانگي از خود، بالاتر و فراوانتر از آن است كه نيازي به بحث و تحقيق داشته باشد. اگر راهنمايي‌ها و توجيهات مستقيم اين وارستگان از خودكامگي‌ها و شهوات حيواني و خودپرستي‌ها نبود كاروان بشريت از مدتها پيش پرچم سفيد تسليم به مرگ و سقوط نهايي را بلند كرده بود.

نه- خدمات دفاعي از جانهاي مردم جامعه كه همواره مخصوصا در هنگام غليان خودخواهي‌هاي ديگران در معرض آسيب و خطر قرار مي‌گيرند از حياتي‌ترين بهره‌ها است كه در پديده‌هاي بهره‌وري وجود دارد. عظمت اين بهره‌وري موقعي آشكار ميگردد كه افزايش روزافزون سودپرستي و نژادپرستي و سلطه‌گري و افزايش منشا همه اين امور (خود خواهي) را با چشم خود مشاهده مي‌نماييم.

ده- بهره‌وري از مديريت‌هاي گوناگون و به ثمر رساندن آنها- دايره اين نوع بهره‌وري بسيار وسيع است، زيرا از موقعيت رهبري كل يك جامعه گرفته تا سياستمداران و كارگزاران و گردانندگان صنايع، همچنين مديريت يك فرد از نظر تعليم و تربيت و اقتصاد همه و همه اينها داخل در دايره بهره‌وري از مديريت‌ها است. در اهميت اين نوع كافي است كه به شماره بسيار فراوان كتابها و مقالات تحقيقي درباره مديريتها توجه كنيم. و از طرف ديگر اغلب علل اختلالات اجتماعي، اخلاقي، سياسي و فرهنگي را بايستي در سوء مديريت آنها جستجو كنيم.

يازده- بهره‌وري از عوامل و شرايط و مديريتهاي اقتصادي كه بدون آن، حيات و حيثيت و شخصيت انسانها در معرض آسيب قرار مي‌گيرد- در ضرورت مديريت بهره‌وري از عوامل و شرايط و مديريتهاي اقتصادي همين بس كه روزي پيامبر اكرم (ص) در حال دعا به بارگاه خداوند سبحان چنين عرض كرد: اللهم بارك لنا في الخبز فانه لولا الخبز ما صلينا و لا صمنا و لا ادينا فرائض ربنا (خداوندا، نان ما (معشيت ما) را مبارك فرما زيرا اگر معيشت ما منظم نباشد، نه نماز مي‌گزاريم، و نه روزه مي‌گيريم و نه ديگر واجبات پروردگارمان را ادا مي‌نماييم.)

دوازده- خدمات قضايي كه منحصرترين راه احقاق حقوق وادار ساختن مردم به انجام تكاليف زندگي اجتماعي است- بهره‌ وري از اين نهاد، براي سالم‌ سازي جامعه از انحرافات مخل زندگي، ضرورتي است كه از قديمترين تاريخ به عنوان يك نياز اصلي به وجود آمده است. اصل ضروري در اين بهره‌وري علم و معرفت صاحبنظرانه قاضي و طهارت كامل وجدان و برائت اوست از هر گونه تمايلات حيواني و ارتشاء و جانبداري از كساني كه داراي روابطي با قاضي مي‌باشند.

سيزده- بهره‌وري در شهرسازي و مديريت شهر از قبيل خيابانها، ميادين، پاركها، عباد تگاه‌ها، كوچه‌ها، اماكن عمومي، دانشگاهها، مراكز پژوهش به طور عام، دبيرستانها و دبستانها، جايگاه پناهندگي در جنگ‌ها و كارخانجات.
ب- غير انساني- نمونه‌اي از موضوعات غير انساني كه مي‌تواند عواملي براي بهره‌وري باشند. اين موضوعات شامل هر چيزيست كه به نحوي در ارتباط با زندگي مادي و معنوي انسان‌ها مفيد باشند مانند:
يك- زمين براي زراعت و درختكاري و ساختمانها و غيرذلك.

دو- معادن زميني و منابع دريايي چه در حال جريان استخراج و بهره‌وري با ارزشهاي گوناگون و چه آنچه كه هنوز در حال جريان مزبور قرار نگرفته‌اند، ولي استعداد آنرا دارند.

سه- ساختمانهاي عمومي و خصوصي.

چهار- جنگلها و مراتع.

پنج- راه‌هاي شوسه، اسفالته، آهن، دريايي و هوايي.

شش- انواع فراوان ماشينها.

هفت- انواع كارگاهها و كارخانجات.

هشت- پول و ديگر اوراق بهادار و فلزات پشتوانه‌اي مانند طلا و غيرذلك.

در جريان مبادلات كار با كار، كالا با كالا، كار با كالا و صرف در امور خيريه. يك اصل ضروري در منطق انساني بهره‌وري با نظر به محدوديت تحصيل انرژي و ديگر اشكال نيروهاي موجود جهان طبيعيت و انسان و زوال تدريجي آنها در انسانها و غير انسانها و همچنين محدوديت مواد مفيد زميني و غير زميني، مديريت و عدم اسراف و لزوم سرمايه‌گذاري‌هاي جدي براي مهار بهره‌وري‌هاي بي‌حساب و نفي مصرفهاي تجملي كه قابل تبديل به مواد و فعاليتهاي مورد نياز اصيل مي‌باشد، نبايد سرمايه‌ها و نبوغهاي بسيار سازنده، تنها براي ايجاد سود هاي مادي نامحدود به كار بيفتند.

به عنوان مثال توسعه بي‌حساب بهره‌وري به بهانه عرضه اجتماع شود و ابزارها و دستگاههايي را كه مدت اندكي در جريان فعاليت مي‌باشند و هنوز مي‌توانند بازدهي داشته باشند كنار بزند و صاحبان آنها را در فقر و فلاكت غوطه‌ور بسازد!!

از طرف ديگر بديهي است كه تجويز توليد و مصرف نامحدود با امكان محدود نمودن تقاضاهاي غير ضروري است كه نظريه بدبينانه روبرت مالتوس را قابل تحقق مي‌سازد نه افزايش معقول جمعيت با امكان جلوگيري از افزايش بي‌مهار نفوس. يك تقسيم ضروري براي بهره وري يك تقسيم مهم براي ما در بهره‌وري وجود دارد و آن عبارتست از:

1- (بهره‌وري پيرو)

2- (بهره‌وري پيشرو و ارشادي). اين تقسيم مخصوص (بهره‌وري) نيست، بلكه در همه شئون حياتي بشر وجود دارد. مانند (حقوق پيرو) و (حقوق پيشرو)، (فرهنگ پيرو) و (فرهنگ پيشرو)، (اقتصاد پيرو) و (اقتصاد پيشرو و ارشادي)، (اخلاق پيرو) و (اخلاق پيشرو)، (هنر پيرو) و (هنر پيشرو). معناي پيرو و پيشرو و ارشادي در همه اين موارد، يك حقيقت كلي است و آن عبارتست از اينكه پيرو يعني محصول تفكرات و خواسته‌هاي بشري در قلمرو حيات طبيعي خويش و به اصطلاح رايج‌تر پيرو يعني محصول نيازها و خواسته‌هاي عمومي بشر و برداشت او درباره آنها، بدون اعتنا به ارزشها و بايستگي‌هايي كه از تعديل خودخواهي شروع مي‌شود و در قرار گرفتن در جاذبه كمال مطلق به هدف اعلاي خود مي‌رسد. و با اين جريان حالت پيشروي به خود مي‌گيرد.

ممكن است در اينجا اين توهم پيش بيايد كه در سرگذشت اكثر اقوام و ملل، مخصوصا پس از دوران رنسانس در مغرب زمين مشاهده مي‌شود كه پيش كشيدن پديده دموكراسي نخست به حذف دين از زندگي دنيوي (سكولاريسم) و سپس به طرد ارزشهاي اخلاقي و معنوي انجاميد و با اينحال همه شئون بشري به جز موارد استثنايي، با نظام پيرو (نه پيشرو و ارشادي) به جريان افتاد و هيچ اختلالي پيش نيامد.

در پاسخ اين توهم بايد بگوييم: اولا اگر تحليل دقيقي درباره اين جريان صورت بدهيم، مسلم است كه انسانها امتيازات زيادي را در نظام پيروي شئون حيات از دست داده يا حداقل آن امتيازات آنچنان متزلزل و بي‌دليل تلقي شده‌اند كه رنگ درخشان خود را باخته‌اند.

از آنجمله:
1- آزادي تصعيد شده به اختيار (آزادي كه فقط در بهره‌وري براي ضرورتها و خير و ارزشها به فعاليت مي‌افتد)

2- تعديل خودخواهي كه موجب مي‌شود آدمي حيات ديگران را هم مانند حيات خود به رسميت بشناسد.

3- تقواي علمي كه تا حقيقتي به طور صد در صد كشف نشود، آن را علم نمي‌نامد.

4- تقواي سياسي كه هدف اساسي آن توجيه جامعه به سوي سعادت دنيوي (مادي) و معنوي آنست.

5- تقواي هنري كه هنر را براي (حيات معقول) انسانها مي‌خواهند نه براي خود هنر.
سه- هدف از بهره‌وري- مرتفع ساختن نيازهاي مادي و معنوي در زندگاني مخصوصا با توجه به اينكه بعضي از نيازها مربوط به ورود انسانها به (حيات معقول) است كه مسير حركت هدفدار بشري است. بديهي است كه نيازهاي انساني داراي درجاتي گوناگون بر مبناي اهم و مهم است.

در اينجا بايد يك مسئله بااهميت را در نظر بگيريم و آن فرق مابين (نظام بازبهره‌وري) از موضوعات (بهره‌دار) با (تكاثرگرايي و سودجويي نامحدود براي به دست آوردن سلطه برديگران) است كه اولي با نظر به گسترش نيازهاي اصلي و فرعي در جامعه بشري ضروري است و دومي موجب تزاحم و تضاد در رقابتهاي مخرب مي‌باشد. (اين مقاله را تحت عنوان بهره‌وري، در يكي از كنفرانسهاي سال 1376 در تهران سخنراني نموده‌ام).

آخرين جملات اميرالمومنين عليه‌السلام در اين خطبه مباركه دستور به اطاعت خداوند و اجتناب از معصيت به مقام ربوبي است كه بديهي‌ترين حكم عقل و وجدان بشريست. دو جمله بعدي: «و اذا رايتم الخیر فخذوه و اذا رايتم الشر فاعرضوا عنه» (هنگاميكه خيري ديديد آن را بگيريد و موقعي كه با شر روبرو شديد، از آن اعراض كنيد)، در حقيقت از مصاديق همان جمله اول است. خلاصه فرصت را از دست ندهيد و اگر همه عمر را در عمل به خير صرف كنيم، اگر توجه داشته باشيم كه اعمال صالحه در روح ما چه سازندگي مي‌نمايد و نتيجه آنها در ابديت براي ما چه خواهد بود، باز آنرا اندك خواهيم شمرد.
 

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.